الغدير جلد ۲

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۵ -


18- حارثه بن نصر تابعى، نسائى در خصايص صفحه 40 با بررسى آورده گويد: خبر داد ما را يوسف بن عيسى، باخبار از فضل بن موسى بروايت او از اعمش از ابى اسحق از سعيد بن وهب كه گفت: على عليه السلام در رحبه فرمود بخدا سوگند ميدهم كه شنيده است از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در روز غدير خم فرمود: خداوند ولى من است و من ولى مومنين هستم و هر كس كه من ولى اويم، اين على ولى او است خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست دارد و دشمن دار كسى را كه او را دشمن دارد و يارى كن كسى را كه او را يارى كند؟ سعيد گفت: از پهلوى من شش تن برخاستند، و حارثه بن نصر گفت، شش تن برخاستند، و زيد بن يثيع گفت: شش تن در نزد من برخاستند، و عمرو ذى مر اين جمله را "اضافه بر آنچه از ادعاى پيغمبر صلى الله عليه و آله فوقا ذكر شد" بيان نمود: احب من احبه و ابغض من ابغضه.

ابن ابى الحديد در جلد 1 شرح " نهج البلاغه " صفحه 209 گويد: عثمان بن سعيد از شريك بن عبد الله- قاضى "متوفاى 177 "روايت نموده كه گفت: چون بعلى عليه السلام رسيد كه مردم او را در خصوص ادعايش راجع بمقدم داشتن و برترى دادن پيغمبر صلى الله عليه و آله او را بديگران متهم داشته و بيانات او را خلاف واقع مى پندارند فرمود آنهائى را كه "از صحابه پيغمبر صلى الله عليه و آله" باقى مانده اند و گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله را در روز غدير شنيده اند، بخدا سوگند ميدهم كه برخيزند و بانچه شنيده اند گواهى دهند در نتيجه شش تن از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله از طرف راست آنجناب و شش تن از طرف چپ آنحضرت كه آنها نيز از صحابه بودند بپا خاستند و شهادت دادند كه خود از پيغمبر شنيدند كه در آنروز در حاليكه دستهاى على عليه السلام را بلند كرده بود فرمود:

و من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه.

و برهانه الدين حلبى در جلد 3 " سيره الحلبيه " ص 302 گويد: بتحقيق پيوسته كه على كرم الله وجهه در حال خطبه بپا خاست، و پس از حمد و ثناى خداوند فرمود: آنان را كه روز غدير خم را درك نموده اند بخدا قسم ميدهم كه برخيزند، آنها كه بگويند: آگاهى يافتم- يا- بمن چنين رسيده، برنخيزند، تنها كسانى كه دو گوش آنها "از رسول خدا صلى الله عليه و آله" شنيده و قلب آنها آنرا درك نموده برخيزند، در نتيجه هفده تن صحابى "يعنى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله" بپا خاستند و در روايتى سى تن، در معجم الكبير- شانزده تن- و در روايتى دوازده تن- در اين هنگام على عليه السلام بانها فرمود: بياوريد و بيان كنيد آنچه شنيده ايد، آنها اين حديث را ذكر نمودند كه از جمله آن اين كلام بود من كنت مولاه فعلى مولاه. و در روايتى چنين است كه: فهذا مولاه، و از زيد بن ارقم رضى الله عنه نقل كرده اند كه گفت: من از كسانى بودم كه كتمان كردند و شهادت ندادند؟ و در نتيجه خداوند مرا نابينا ساخت، و على كرم الله وجهه بر كتمان كنندگان اين نفرين را نموده بود.

در اين مورد گروه ديگرى از متاخرين علماء حديث هستند كه بذكر و روايت اين مناشده پرداخته اند كه ما از ذكر و شرح آنها صرف نظر ميكنيم و بانچه ذكر شد اكتفا مينمائيم:

گواهان مشهور كه در روز رحبه شهادت دادند

1- ابو زينب بن عوف انصارى.

2- ابو عمره بن عمرو بن محصن انصارى.

3- ابو فضاله انصارى- نامبرده از اصحاب بدر است و در صفين در راه يارى اميرالمومنين عليه السلام شهادت يافته.

4- ابو قدامه انصارى كه در صفين شهادت يافته.

5-ابو ليلى نصارى- گفته شده كه او نيز در صفين شهادت يافته.

6-ابو هريره دوسى كه "در يكى از سالهاى 9/8/57 در گذشته".

7- ابو الهيثم بن تيهان كه از اصحاب بدر است و در صفين بشهادت رسيده.

8- ثابت بن وديعه انصارى- خزرجى- مدنى.

9- حبشى بن جناده سلولى در غزوات اميرالمومنين عليه السلام حضور داشته.

10- ابو ايوب خالد انصارى كه از اصحاب بدر است و در جنگ با روم "حدود سالهاى 2/1/50 بشهادت رسيده.

11- خزيمه بن ثابت انصارى و ذو الشهادتين كه از اصحاب بدر است و در صفين شهادت يافته.

12- ابو شريح خويلد بن عمرو خزاعى كه در سال 68 وفات يافته.

13- زيد- يا يزيد بن شراحيل انصارى.

14- سهل بن حنيف انصارى اوسى كه از اصحاب بدر است و در سال 38 وفات يافته.

15- ابو سعيد سعد بن مالك خدرى انصارى كه در يكى از سالهاى 5/4/63 وفات يافته.

16- ابوالعباس سهل بن سعد انصارى كه در سال 91 وفات يافته.

17- عامر بن ليلى غفارى.

18- عبد الرحمن بن عبد رب انصارى.

19- عبد الله بن ثابت انصارى كه خدمتكار رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است.

20- عبيد بن عازب انصارى كه از جمله ده نفرى است كه براى دعوت مردم باسلام گماشته شدند.

21- ابو طريف عدى بن حاتم كه در سال 68 در سن صد سالگى وفات يافته.

22- عقبه بن عامر جهنى كه از نزديكان و خويشاوندان معاويه بود و نزديك سال 60 درگذشته.

23- ناجيه بن عمرو خزاعى.

24- نعمان بن عجلان انصارى- سخنگو و شاعر انصار بوده. اينهايند كسانيكه از گواهان مشهور و بنام داستان غدير در مناشده رحبه بدستيارى تاريخ و بر حسب احاديث پيش گفته بدانها واقف و آگاه شديم. و امام احمد در حديثى كه در صفحه 26 گذشت، تصريح نموده كه تعداد شهود در آنروز "رحبه" سى تن بوده و حافظ هيثمى در مجمع الزوايد خود بطوريكه گذشت اين داستان را بررسى و صحت آن اشعار نموده، و در تذكره سبط ابن جوزى ص 17 و تاريخ الخلفاى سيوطى ص 65 و جلد 3 السيره الحلبيه ص 302 نيز ملاحظه ميشود، و لفظ ابى نعيم " فضل بن دكين " در اينجا چنين است "پس از سوگند دادن اميرالمومنين عليه السلام" مردم بسيارى بپا خاستند و گواهى دادند- چنانكه در صفحه 26- گذشت.

جلب توجه- خواننده گرامى باين نكته جدا توجه دارد، كه اين مناشده در تاريخى صورت گرفته "سال 35 "كه با تاريخ وقوع "سال حجه الوداع" بيش از بيست و پنجسال فاصله داشته و در خلال اين مدت بسيارى از اصحاب پيغمبر كه در روز غدير خم حضور داشته اند وفات يافته اند و بعضى از آنها در جنگها كشته شده اند و گروهى هم در بلاد مختلفه پراكنده گشته اند، و كوفه هم با مدينه منوره كه مركز اجتماع اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله بوده فاصله زيادى داشته و جز معدودى از پيروان حق كه در عصر خلافت اميرالمومنين عليه السلام بدانجا مهاجرت نموده بوده اند حضور نداشته اند و اين داستان مناشده از امور اتفاقى بوده است كه بدون سابقه و مقدمه صورت گرفته و طورى نبوده كه قبلا اعلام شده باشد تا علاقمندان بحضور در آن اجتماع آهنگ آنجا نمايند و گواهان بسيار و راويان فراوانى در مجمع مناشده اميرالمومنين عليه السلام حضور داشته باشند، و در ميان حاضرين نيز كسانى بوده اند كه از روى سفاهت يا كينه ورزى از اداى شهادت خوددارى و كتمان كرده اند بطوريكه در بسيارى از احاديث مذكوره بان اشاره شد و تفصيل آن نيز در مطالب آتيه بيان خواهد شد، با همه اين علل و جهات گروه بسيارى اين داستان را نقل و روايت نموده اند تا چه رسد باينكه چنين موانع و عللى وجود نميداشت پس با آنچه ذكر شد بر خواننده آشكار است كه اين حديث "داستان غدير خم" در آن اعصار و ازمنه گذشته تا چه حد داراى شهرت و تواتر بوده است؟

و اما اختلاف تعداد گواهان در احاديثى كه ذكر شد، محمول بر اينست كه هر يك از راويان قضيه مناشده رحبه كسانى را كه ميشناخته يا بدو توجه داشته يا كسانى را كه در نزد او يا در پهلوى منبر يا يكى از دو طرف آن در آنروز بوده اند ديده و شهادت آنها را ذكر نموده و بديگرى توجه نداشته- و يا فقط آنهائى كه از اصحاب بدر و يا از گروه انصار در آنروز و در آن مجلس حضور داشته اند مورد توجه راوى بوده يا در نتيجه بلند شدن صداهاى آن گروه براى شهادت و دوخته شدن چشمها و گوشها بدرك موضوع شهادت و وجود اختلال و هرج مرج در مجلس چنانكه مقتضاى امثال آن مجتمعاتست بعضى از بعض ديگر غفلت ورزيده و هر كس آنكسى را از شهادت دهندگان كه بحساب درآورده است نقل نموده است.

مناشده اميرالمومنين بر طلحه در روز جمل

سال 36 هجري

حافظ بزرگ ابو عبد الله- حاكم- در جلد 3 " مستدرك " صفحه 371 با بررسى در طريق روايت نموده از وليد و ابى بكر بن قريش كه آندو از حسن بن سفيان و او از محمد بن عبده و او از حسن بن حسين و او از رفاعه بن اياس ضبى و او از پدرش و او از جدش نقل نموده كه: در جنگ جمل با على عليه السلام بوديم، آنحضرت فرستاد نزد طلحه بن عبيد الله و ملاقات با او را خواستار شد، در نتيجه طلحه بنزد آن حضرت آمد، باو فرمود تو را بخدا سوگند ميدهم آيا از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدى كه مى فرمود:

من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه،

طلحه گفت: آرى، فرمود: پس چرا با من مقاتله و نبرد ميكنى؟ گفت متذكر نبودم راوى گويد كه طلحه از خدمت آنجناب بازگشت نمود.

و اين داستان را مسعودى در جلد 2 " مروج الذهب " صفحه 11 روايت كرده و لفظ او اينست:

سپس هنگام بازگشت زبير، على عليه السلام بر طلحه بانگ زد و فرمود: اى ابا محمد چه امرى تو را بميدان نبرد با من برانگيخته؟ گفت: خونخواهى عثمان، على عليه السلام فرمود: خداوند بكشد از ما و شما آنكه را كه بدين امر سزاوارتر است آيا نشنيدى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. و تو اول كسى بوده كه با من بيعت كردى و سپس بيعت را شكستى در حاليكه خداوند عز و جل فرمايد " و من نكث فانما ينكث على نفسه " در اين هنگام طلحه گفت استغفر الله "طلب آمرزش ميكنم از خدا" و سپس برگشت.

و اين داستان را خطيب خوارزمى حنفى در " المناقب " صفحه 112 باسناد خود از طريق حافظ ابو عبد الله حاكم از رفاعه از پدرش، از جدش، روايت كرده و گفته كه در روز جمل با على عليه السلام بوديم كه فرستاد نزد طلحه بن عبيد الله تميمى و نامبرده آمد بنزد آنجناب، باو فرمود تو را بخدا سوگند ميدهم آيا از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدى كه فرمود:

من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و اخذل من خذله و انصره من نصره؟ گفت: آرى فرمود: پس چرا با من جنگ ميكنى؟ گفت فراموش كرده بودم و متذكر نبودم- راوى گويد: سپس طلحه بدون اينكه سخن ديگرى در جواب اميرالمومنين عليه السلام بگويد مراجعت نمود.

و اين موضوع را حافظ بزرگ ابن عساكر در جلد 7 تاريخ شام صفحه 83، و سبط ابن جوزى در تذكره خود صفحه 42 و حافظ ابوبكر هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " صفحه 107 از طريق بزار، و ابن حجر در جلد 1 " تهذيب " صفحه 391 باسنادش از طريق نسائى، و سيوطى در " جمع الجوامع " "بطوريكه در جلد 6 " كنز العمال " صفحه 83 مذكور است" قريب بلفظ خوارزمى از طريق ابن عساكر، و ابو عبد الله محمد بن محمد بن يوسف سنوسى در جلد 6 " شرح مسلم " صفحه 236، و ابو عبد الله محمد بن خليفه و شتانى مالكى در شرح مسلم جلد 6 صفحه 236، و شيخ ابراهيم و صابى در " الاكتفاء " از طريق ابن عساكر روايت نموده اند.

داستان ركبان در كوفه

سال 36 و 37 هجرى

پيشواى حنبلىها- احمد بن حنبل با بررسى و دقت روايت نموده از يحيى بن آدم، از حنش بن حارث بن لقيط نخعى اشجعى، از رياح "با ياء دو نقطه" بن حارث كه او گفت: چند تن در رحبه نزد على عليه السلام آمدند و گفتند: السلام عليك يا مولانا. فرمود: چگونه من مولاى شما هستم در حاليكه شما عرب هستيد؟ گفتند ما از رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم شنيديم كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه رياح گفت: چون از آنجا گذشتند، من بدنبال آنها رفتم و پرسيدم اينها كيانند؟ گفتند: گروهى از انصارند، كه در ميان آنها ابو ايوب انصارى است.

و باسنادش از رياح روايت نموده كه گفت: گروهى از انصار را ديدم كه در رحبه نزد على عليه السلام آمدند، آنجناب پرسيدند: چه كسانى هستيد؟ گفتند موالى تو يا اميرالمومنين... بشرح حديث و باز از او نقل كرده كه گفت: هنگامى كه على عليه السلام نشسته بود، مرديكه اثر سفر بر او بود داخل شد و گفت: السلام عليك يا مولاى، على عليه السلام فرمود: اين كيست؟ گفت: ابو ايوب انصارى هستم، فرمود: او را راه دهيد، پس از آنكه ابو ايوب وارد شد بر آنجناب، گفت: شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله ميفرمود:

من كنت مولاه فعلى مولاه و ابراهيم بن حسين بن على كسائى معروف به ابن ديزيل "شرح حال او در صفحه 162 ج 1 گذشت" در كتاب صفين كفته حديث نمود ما را، يحيى بن سليمان "جعفى" از ابن فضيل "محمد كوفى"، از حسن ابن حكم نخعى، از رياح بن حارث نخعى كه گفت: نزد على عليه السلام نشسته بودم، در اين هنگام گروهى كه لثام بسته بودند "مطابق رسم عرب پارچه را كه بر سر وزير عگال دارند جلو بينى و دهان خود ميفكنند و اين را عرب لثام گويد" بر على عليه السلام وارد شده گفتند: السلام عليك يا مولينا فرمود: مگر شما گروهى از عرب نيستيد؟ گفتند: آرى، ولى ما شنيديم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در روز غديرخم فرمود:

من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله، سپس گفت: ديدم على عليه السلام را كه خندان شد بحدى كه دندانهاى كنار دهان مباركش نمودار شد، و سپس فرمود: گواه باشيد بعدا آن گروه بسوى مركبهاى خود روانه شدند، من آنها را تعقيب نمودم و بيكى از آنها گفتم: شما از چه طايفه و قومى هستيد گفتند؟ ما گروهى از انصار هستيم و آن "اشاره بمردى از خودشان بود" ابو ايوب صاحب منزل رسول خدا صلى الله عليه و آله است رياح گويد، من نزد او رفتم و با او مصافحه نمودم.

و حافظ ابوبكر بن مردويه "بطوريكه در " كشف الغمه " صفحه 93 مذكور است" از رياح بن حارث روايت نموده كه گفت: من در رحبه با اميرالمومنين عليه السلام بودم، در اين هنگام قافله اى كوچك رو آوردند و در ميدان رحبه شتران خود را خوابانيدند سپس براه افتادند تا بنزد على عليه السلام رسيدند، گفتند: السلام عليك يا اميرالمومنين و رحمه الله و بركاته، فرمود: چه كسانى هستيد؟ گفتند: موالى تو يا امير المومنين راوى گويد آنجناب را ديدم كه با خنده فرمود: چگونه "از موالى من هستيد" و حال آنكه شما گروهى از عرب هستيد؟ گفتند، در روز غدير خم از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيديم در حاليكه بازوى تو را گرفته بود خطاب بمردم فرمود: آيا من بمومنين اولى "سزاوارتر" هستم از خودشان؟ گفتيم بلى، هستى اى رسول خدا، پس فرمود همانا خداوندى مولاى من است و من مولاى مومنين هستم، و على مولاى كسى است كه من مولاى اويم، بار خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد، فرمود: شما اين را ميگوئيد "و معتقد هستيد"؟ گفتند: آرى، فرمود: و بر اين گفتار گواهى ميدهيد؟ گفتند: آرى، فرمود: راست گفتيد پس آن گروه روانه شدند و من بدنبال آنها رفتم و بمردى از آنها گفتم: شما چه كسانى هستيد؟ اى بنده خدا؟ گفت: ما گروهى از انصاريم و اين است ابو ايوب صاحب منزل رسول خدا صلى الله عليه و آله، پس دست او را گرفتم و باو درود و تحيت گفتم و با او مصافحه نمودم.

و از حبيب بن يسار، از ابى رميله روايت شده كه چهار سوار آمدند نزد امير المومنين عليه السلام تا اينكه شتران خود را در رحبه خوابانيدند، سپس بنزد آنجناب آمدند و گفتند: السلام عليك يا اميرالمومنين، و رحمه الله و بركاته، فرمود و عليكم السلام از كجا آمده اين قافله؟ گفتند: موالى تو از سرزمين فلان آمده اند، فرمود از كجا شما موالى من هستيد؟ گفتند: ما در روز غدير خم از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه ميفرمود:

من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و ابن اثير در جلد 1 " اسد الغابه " ص 368 روايت كرده از كتاب الموالات ابن عقده باسنادش از ابى مريم زرين حبيش كه گفت: على عليه السلام از قصر بيرون آمد و با او روبرو شدند سوارانى كه شمشير حمايل داشتند، و گفتند: السلام عليك يا اميرالمومنين، السلام عليك يا مولانا و رحمه الله و بركاته، على عليه السلام فرمود: در اينجا از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله چه كسى حضور دارد؟ پس دوازده تن برخاستند كه از جمله آنها بودند: قيس بن ثابت بن شماس، و هاشم بن عتبه و حبيب بن بديل بن ورقاء، پس گواهى دادند كه از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيده اند كه ميفرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، و ابو موسى " مدينى " اين حديث را با بررسى و دقت در سند آورده.

و ابن حجر در جلد 1 " الاصابه " صفحه 305 آنرا از كتاب الموالات ابن عقده روايت نموده و صدر خبر را تا آنجاى از متن كه " على عليه السلام گفت "... از آن انداخته و هاشم بن عتبه را ذكر نكرده و اين روش او بمقتضاى عادتى است كه نامبرده در كاهش فضايل آل الله دارد

و محب الدين طبرى در جلد 2 " الرياض النضره " ص 169 روايت مزبور را از طريق احمد بلفظ اول او و از معجم حافظ بغوى ابوالقاسم بلفظ دوم احمد، و ابن كثير در جلد 5 تاريخش صفحه 212 از احمد بدو طريق و دو لفظ اولى او، و در جلد 7 صفحه 347 از احمد بلفظ اول او ذكر نموده اند، و در صفحه 348 گويد: ابوبكر بن ابى شيبه گفت: حديث كرد ما را شريك از حنش از رياح بن حارث كه گفت: هنگاميكه ما در رحبه با على عليه السلام نشسته بوديم، مردى بر آنحضرت وارد شد كه اثر سفر بر او بود و گفت: السلام عليك يا مولاى، گفتند: اين كيست؟ گفت: ابو تراب انصارى هستم، من شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه ميفرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه.

و حافظ هيثمى در ج 9 " مجمع الزوايد " ص 104 حديث مزبور را بلفظ اول احمد روايت نموده، سپس گويد: حديث مزبور را احمد و طبرانى روايت نموده اند، جز اينكه او گفته كه: گفتند: شنيديم رسول خدا صلى الله عليه و آله ميفرمود:

من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه- و اين ابو ايوب است كه ميان ماست پس ايو ايوب روپوش را از خود دور كرد سپس گفت شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه،