الغدير جلد ۱۱

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد رازي

- ۲۰ -


ندانستن خليفه معناى اب را

را از انس بن مالك گويد: كه عمر بالاى منبر قرائت كرد: " فانبتنا فيها حبا و عنباو قضبا و زيتونا و نخلا و حدائق غلبا و فاكهه و ابا " پس ما رويانيديم در زمين دانه و انگور و نوعى خرما و زيتون و درخت خرما و باغهاى پر درخت و ميوه و چراگاه را " سوره عبس آيه 32- 28 " گفت همه اينها را شناختيم پس اب چيست سپس عصائى كه در دستش بود انداخت و گفت اين بجان خدا قسم آن تكلف و كار دشواريست پس چه عيبى دارد براى تو اگر ندانستى اب چيست پيروى كنيد آنچه بيان شده براى شما و هدايت و رهنموئى آن از قرآنست پس عمل بان كنيد و آنچه نشناخته ايد پس آنرا واگذار به پروردگارش كنيد.

و در عبارت ديگر

انس گويد: عمر در حاليكه نشسته بود در ميان اصحابش تلاوت كرد اين آيه را" فانبتنا فيها حبا و عنبا و قضبا و زيتونا و نخلا و حدائق غلبا و فاكهه و ابا سپس گفت تمام اين ها را شناختيم پس ابا چيست گويد: و در دستش عصائى بود كه بزمين ميزد پس گفت اين بجان خدا قسم كه كار زور و دشواريست پس آى مردم بگيريد آنچه را كه براى شما بيان شده و عمل كنيد بان و آنچه را كه نشناخته ايد پس آنرا به پروردگارش واگذاريد.

و در لفظ ديگر

عمر قرائت كرد و فاكهه و ابا پس گفت اين فاكهه را ما شناختيم كه ميوه است پس ابا چيست آنگاه گفت: ساكت باشيد كه ما از كار دشوارمنع شده ايم و در" النهايه": است ما تكليف نشديم و ما مامور باين نگشته ايم.

و در تعبير ديگر

عمر... خواند اين آيه را پس گفت: تمام اينها را شناختيم پس ابا چيست سپس ول كرد چيزيكه در دستش بود و گفت: اين بجان خدا قسم كه كار دشوارى است و چيست برتو اى پسر مادر عمر اگر ندانى ابا چيست. سپس گفت پيروى و اطاعت كنيد آنچه براى شما از قرآن بيان شده و آنچه بيان نشده پس آنرا واگذاريد.

ودر لفظ محب طبرى: سپس گفت: آرام مامنع از تكلف و كار دشوار شده ايم: اى عمر اين را تكلف و كارهاى سخت است و باكى بر تو نيست اگر ندانستى ابا چيست.

و از ثابت: اينكه مردى سئوال كرد از عمر بن خطاب از قول خداى تعالى و فاكهه و ابا: اب چيست پس عمر گفت ما نهى شده ايم از كنجكاوى كردن و كارهاى سخت.

مدارك اين تحفه خبر

اين خبرها را نقل كرده است سعيد بن منصور در سننش و ابو نعيم در""المستخرج"" و ابن سعد و عبد بن حميد و ابن انبارى و ابن المنذر، و ابن مردويه، و بيهقى در شعب الايمان، و ابن جرير در تفسيرش ج 3 ص 38 و حاكم در مستدرك ج 2 ص 514 و آنرا صحيح دانسته و ذهبى درتلخيصش آنرا ثبت كرده و خطيب در تاريخ بغدادش ج 11 ص 468، و زمخشرى در كشاف ج 3 ص 253 و محب الدين طبرى در الرياض النضره ج 2 ص 49 نقل از بخارى و بغوى و مخلص ذهبى و شاطبى در " الموافقات ج 1 ص 25- 21و ابن الجوزى در سيره عمر ص 120.، و ابن الاثير در " النهايه " ج 1 ص 10 و ابن تيميه در مقدمه اصول تفسير ص 30 و ابن كثير در تفسيرش ج 4 ص 473 وآنرا صحيح دانسته و خازن در تفسيرش ج4 ص 374، و سبوطى در الدر المنثور ج6 ص 317- از جمعى از حافظين ياد شده، و در كنز العمال ج 1 ص 227 نقل از سعيد بن منصور و ابن ابى شيبه، و ابى عبيده در فضائلش، و ابن سعد در طبقاتش، و عبد بن حميد، و ابن المنذر و انبارى در مصاحف و حاكم و بيهقى در شعب الايمان و ابن مردويه وابو السعود در تفسيرش- حاشيه تفسير رازى- ج 8 ص 389 و گويد: و روايت شده نظير اين براى ابوبكر بن ابو قحافه نيز و قسطلانى در ارشاد السارى ج 10 ص 298 نقل از ابو نعيم نموده و عبد بن حميد و عينى در " عمده القارى" ج 11 ص. 468 و ابن حجر در " فتح البارى " ج 13 ص 23 و گويد: گفته شده كه اب عربى نيست و تائيد ميكند اين را مخفى بودن آن بر مثل ابوبكر وعمر.

امينى گويد: چگونه مخفى شده اين گفته ايكه ابن حجر آمده بان بر همه پيشوايان لغت عربيه پس داخل كرده اندكلمه اب را در كتب لغاتشان بدون هيچ اشاره اى بدخيل بودن آن. فرض كن كه اب عربى نيست پس آيا قول خداى تعالى در تفسير آن و ما قبل آن""متاعا لكم و لانعامكم"" خوراك براى شما و چهارپايان شما هم عربى نيست پس ابوبكر و عمر در اين موقع چه عذرى دارند در مخفى بودن آن بر آنها و چطور تائيد ميشود بان قول گوينده بلى ابن حجر خوشش ميايد كه دفاع كند از ايشان و اگر بزورگوئى بر لغت عرب و نفى عربى بودن آن باشد. شايسته تامل است

اين حديث را بخارى در صحيح خود نقل كرده جز اينكه براى پنهان كردن نادانى خليفه به كلمه اب اول حديث را حذف كرده است و ذيل و آخر آنرا نقل كرده و زورگوئى كرده بعد از نهى از زورگوئى كردن و مهم نيست او را نادانى امت در اين موقع بمفاد گفته عمر. گويد از قول انس كه ما پيش عمر بوديم پس گفت ما نهى شديم از زورگوئى و كار دشوار.

و چه اندازه و چه بسيار است در صحيح بخارى از حديثهائى كه دست تحريف بازى با آن نموده است. و بزودى بسيارى از آنرا خواهى ديد.

قضاوت خليفه درباره زن ديوانه اي که زنا داده است

از ابن عباس روايت شده كه گفت: زن ديوانه اى را آوردند پيش عمر كه زنا داده بود پس درباره آن با چند نفر مشورت كرد و دستور سنگسار كردن آنرا داد پس على كه رضوان خدا بر او باد گذر بان زن نمود فرمود: كار اين زن بيچاره چيست گفتند: اين زن ديوانه فلان قبيله است كه زنا داده و عمر فرمان داده كه سنگسار شود. پس گفت او را برگردانيد سپس آمدند پيش عمر وگفتند: اى پيشواى مسلمين آيا ندانستى آيا ياد ندارى كه پيغمبر خداصلى الله عليه و آله فرمود: قلم تكليف از سه طايفه برداشته شده از طفل تا بالغ شود " 2" از خواب تا بيدار گردد " 3" از ديوانه تا عاقل شود و اين ديوانه فلان قبيله است شايد اين زنائى كه مرتكب شده در حال ديوانگى بوده پس او را آزاد گذارد و عمر شروع كرد به الله اكبر گفتن

صورت ديگرى

از ابى ظبيان گويد: حاضر شدم پيش عمر بن خطاب كه زنى را كه زنا داده بود آورده بودند و او فرمان داد او را سنگسار كنند پس او را بردند تا سنگباران كنند پس على عليه السلام برخورد كرد بايشان و فرمود: بانها اين بيچاره را چه ميشود گفتند: زنا داده است پس فرمان داده بسنگسار كردن او. پس على عليه السلام او را از دست ايشان نجات داد و برگردانيد به نزد عمر پس گفتند: ما را على برگردانيد: عمر گفت: على عليه السلام نكرده اين كار را مگر براى چيزى، پس فرستاد بسوى آنحضرت وآمد نزد او. پس گفت براى چه برگردانيدى اين گنهكار را فرمود: آيا نشنيدى پيامبر صلى الله عليه و آله ميفرمايد:""رفع القلم عن ثلاثه: عن النائم حتى يستيقظ، و عن الصغير حتى يكبر، و عن المبتلى حتى يعقل"" قلم برداشته شد از سه نفر، از خواب تا آنكه بيدار شود، و از كودك تا بزرگ شود، و از ديوانه تا عاقل شود فرمود: آرى اين ديوانه فلان قبيله است پس شايد او در حال جنون مرتكب آن عمل شده است عمر بانحضرت گفت من نميدانم آنحضرت فرمود: و منهم نميدانم پس عمر ترك كرد سنگسار كردن او را.

ابو ظبيان او حصين بن جندب جنبى بفتح جيم كوفى متوفاى سال90. روايت كرده اين حكايت را از ابن عباس.

صورت سوم

آقاى ما عمر كه خدا از او راضى... فرمان داد بسنگسار كردن زن زنا دهنده اى پس گذشت آقاى ما على كه رضوان خدا بر او باد در بين سنگباران كردن پس او را خلاص كرد پس چون به عمر خبر داده شد گفت آنحضرت بدون جهتى اين كار را نميكند. پس چون از او پرسيد فرمود: او ديوانه فلان قبيله است پس ممكنست كه او مرتكب اين كار شده در حال ديوانگى پس عمر گفت "لو لا على لهلك عمر " اگر على نبود عمر هلاك شده بود.

صورت چهارم

ديوانه اى را آوردند نزد عمر... كه زنا داده بود پس فرمان داد او را سنگسار كنند پس گذشت بر اوعلى بن ابيطالب عليه السلام و با آن زن بچه هائى بودند كه او را دنبال ميكردند پس فرمود چيست اين زن را گفتند: عمر فرمان داده كه اين را سنگباران كنند فرمود: او را برگردانيد و رفتند با آن زن نزد عمر. و فرمود: آيا ندانى كه قلم تكليف از ديوانه برداشته شده تا عاقل شود و از مبتلى تا بهبودى يابد و از خواب تا بيدار شود و از كودك تامحتلم شود

حاكم گويد: اين حديث صحيح است و شعبه آنرا روايت كرده از اعمش با لفظ بيشترى.

صورت پنجم

بگفته بيهقى:

على عليه السلام عبور كرد بر ديوانه فلان قبيله كه زنا داده بود و محكوم بسنگسارشده بود. پس على عليه السلام بعمر فرمود: اى پيشواى مسلمين فرمان داده كه فلان زن را سنگسار كنند گفت آرى فرمود: آيا خاطرت نيست فرمايش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله"" رفع القلم عن ثلاثه: عن النائم حتى يستيقظ و عن الصبى حتى يحتلم، و عن المجنون حتى يفيق"" قلم تكليف از سه گروه برداشته شده از خواب تا بيدار نشود، و از كودك تا محتلم و بالغ شود، و از ديوانه تا عاقل شود. گفت چرا: پس فرمان داد تا او را آزاد كنند

مدارك اين داستان

ابو داود نقل كرده آنرا در سنن خودش بچند طريق ج 2 ص 227، و ابن ماجه در سننش ج 2 ص 227، و حاكم در مستدرك ج 2 ص 59 و ج4 ص 389 و آنرا صحيح دانسته، و بيهقى در سنن الكبرى ج 8 ص 264 بچندين طريق، و ابن اثير در جامع الاصول چنانچه در تيسير وصول ج 2 ص 5، و محب الدين طبرى در الرياض النضره ج 2 ص 196 بلفظ دومى نقل از احمد، ودر ذخائر العقبى ص 81 و ياد كرده آنرا قسطلانى در ارشاد السارى ج 10 ص 9 نقل از بغوى و ابو داود و نسائى و ابن حبان، و مناوى در فيض القدير ج 4 ص 357 بصورت دوم پس گويد و اتفاق افتاده براى او و براى على عليه السلام با ابوبكر مانند آن. و حفنى در حاشيه شرح عزيزى بر جامع صغير ج 2ص 417 بلفظ سوم، و دمياطى در مصباح ظلام ج 2 ص 56 بلفظ سوم، و سبط ابن جوزى در تذكره اش ص 57 بلفظيكه در آن قول عمر " لو لا على لهلك عمر " است و ابن حجر در فتح البارى ج 12 ص 101 و عينى در عمده القارى ج 11 ص151.

جالب توجه است بخارى اين حديث را در صحيح خود نقل كرده جز اينكه او وقتى ديد كه در آن برخورد بكرامت و بزرگوارى خليفه ميكند اول داستان را حذف كرده براى حفظ كردن مقام خلافت و خوشش نيامد آگاهى امت اسلامى را بر حكايتيكه جهل و نادانى او را اعلام ميكند بسنت مشهوره يا غفلت او را از آن در موقع قضاوت پس گفت: على عليه السلام بعمرفرمود: آيا ندانستى كه قلم از ديوانه برداشته شد تا عاقل شود و از كودك تا بالغ گردد و از خواب تا بيدار شود.

نادانى خليفه به تاويل كتاب خدا

از ابى سعيد خدرى گويد: ما حج نموديم با عمر بن خطاب... پس چون داخل طواف شد رو به حجر" الاسود" نمود و گفت: من ميدانم كه تو سنگى هستى كه نه ضرر دارى و نه منفعت و اگر من نديده بودم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله تو را ميبوسيد منهم هرگز تو را نميبوسيدم. پس على بن ابيطالب كه رضوان خدا بر او باد گفت بلكه اى پيشواى مومنين زيان ميزند و نفع ميرساند و اگر تو فهميده بودى اين رااز تاويل كتاب خدا" قرآن" هر آينه ميدانستى كه آن چنانستكه من ميگويم.خداوند تعالى فرمايد:""و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم...""و هنگاميكه پروردگار تو گرفت از اولاد آدم از پشت هاى ايشان ذريه آنها را و گواه گرفت ايشانرا بر خودشان پس چون اقرارو اعتراف كردند كه او پروردگار عز و جل است و ايشان بنده گان اويند نوشت پيمان و عهد ايشانرا در پارچه نازكى واين سنگ آنرا * بلعيد و او در روز قيامت برانگيخته شود در حاليكه براى او دو چشم و زبان و دو لب است شهادت و گواهى ميدهد درباره كسيكه آمد آنرا در حاليكه وفا كرده به پيمانش پس او " امين الله " است در اين كتاب پس عمر گفت باو " لا ابقانى الله بارض لست فيها يا ابا الحسن " خدا مرا نگذارد در زمينكه تو در آنجا نباشى و در عباره ديگر گفت: پناه ميبرم بخدا كه من زنده گى كنم در ميان مردميكه تو در ميان ايشان نباشى.

مدارك اين داستان

حاكم نيشابورى در مستدرك ج 1 ص 457، و ابن جوزى در سيره عمر ص 106 و ازرقى در تاريخ مكه چنانچه در عمده است و قسطلانى در ارشاد السارى ج 3 ص 195 و عينى در عمده القارى ج 4 ص 606 بدو تعبيرش و سيوطى در جامع كبير چنانچه در ترتيب آن ج 3 ص 35 نقل از جندى در فضائل مكه آورده: و ابى الحسن قطان در طوالات و حاكم و ابن حبان و ابن ابى الحديد در شرح نهج ج 3 ص 122 و احمد زينى دحلان در الفتوحات الاسلاميه ج 2 ص 486.

جهل خليفه به كفاره تخم شترمرغ

از محمد بن زبير گويد: داخل شدم بمسجد دمشق پس ناگاه