الغدير جلد ۱۱

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد رازي

- ۴ -


كنندگان از من.

ليته زار لماما فاهتدى جفنى المناما

كاش مى آمد بديدن من زمانى پس رهنمونى ميكرد مژگان من راه خواب را.

زاد همى و شجونى و جفا نومى جفونى

افزود غم و غصه را و دورى كرد خواب از مژگان من.

طال حزنى و الكتئابى فجعلت النوج دابى

طولانى شد غصه و اندوه من پس قرار دادم نوحه سرائى را عادت خودم.

هاج لى نوح الحمام فرط وجدى و غرامى

بهيجان آورد نوحه كبوتر زيادى غصه و عشق مرا.

ماذا يريد النوى من قلبى العانى ما تناهت صباباتى و اشجانى

چه ميخواهد فراق از دل خسته من آيا تمام نشد ايام عشق و غصه من.

اكفكف دمعى و هو لا يسام الوكفا و اخفى غرامى و الصبابه لا تخفى

هرچه جلوى اشكم را ميگيرم او خسته از ريزش نميشود و پنهان ميكنم عشقم را و عشق مخفى نمى شود.

سلام الله ذى الحجب على زوار فى رجب

درود خدائى كه داراى حجابهاست، بر زائرين در ماه رجب.

قل و لا تخش فى المعاد اثاما لاسقى شانئى على غماما

بگو نترس در قيامت از گناهى، ابر نبارد بر عيب جوئى على عليه السلام. و " ميگويد " در آن.

و تناسى العهد الموكد فى خم و لم ترع للوصى ذماما

و فراموش كردى پيمان موكد را در غدير خم، و رعايت نكردى براى وصى و جانشين پيمان و تعهد را.

لم اطل فى عرصه الدمن وقفه الباكى على السكن

طول نمى دهم در ميدان وساحت مزبله ايستان گريه كننده بر ساكنين آن را.

يا زائرا حرم الوصى الطاهر العلم الامام

اى زيارت كننده حرم جانشين و وصى پاك پيامبر وآقاى مردم و پيشوا و رهبر آنان.

ينبعى بزورته الرضا و الا من فى يوم الزحام

كه طلب ميكند بزيارتش خشنودى و امنيت و امان از آتش را در روز قيامت.

لم ابك ربعا للاحبه قد خلا و عفى و غيره الجديد و امحلا

گريه نميكنم براى خانه بزرگ دوستان كه خالى و نابوده شده و شبانه روز آنرا تغيير داده و بى حاصل شده.

اين قصيده در" بحار الانوار" علامه مجلسى ج 10 صفحه 258 يافت ميشود و ما آگاه شديم براى" خليعى"ياد شده قصائدى است در مرثيه و عزاء امام سبط شهيد صلوات الله عليه در مجموعه بزرگى است در كاظميه مشرفه غير آنچه جلوتر ياد كرديم.

يا عين لا لمرابع و خيام اودت بساكنها يد الايام

اى ديده گريه نكن براى خانه و خيمه هائى كه هلاك كرد ساكن آنها را دست روزگار.

يا عين لا لخلوا لربع و الدمن باكى الرزايا سوى الباكى على السكن

اي چشم گريه كن نه براى خالى شدن منازل و ويرانه گريه كننده براى مصائب غير از گريه كننده بر سكنه است.

سل جيره القاطنين ما فعلوا و هل اقاموا بالحى ام رحلو

به پرس همسايگان ساكنين را كه چه كردند و آيا ماندند در قبيله يا كوچ كردند و رفتند.

العين عبرى و دمعها مسفوح و القلب من الم الاسى مقروح

ديده گريان و اشك آن ريخته شده و دل از درد غصه و اندوه مجروح است.

اعاذلى: ذكر كربلا حزنى فسح دمعى كالعارض الهتن

اي سرزنش كننده من: ياد كربلا را اندوه من سيلاب اشكم مثل آمدن باران شديد است.

الا مالجفنى بالسهاد موكل وقلبى لاعباء الهوى يتحمل

بدان که نيست براى بيدار ماندن من بيدار ماندن موكلى و حال آنكه قلب من تحمل ميكند بار سنگين عشق را.

لم ابك ربعا دارس العرصات اضحت معارفه من النكرات

گريه نكنم منزلى را كه حيات و ساحتش ويران شده نشان داد شناخته شده اش را كه از ناشناسانند.

لم اببك من وقفه على الدمن و لا لخل ناى و لا سكن

گريه نكنم از ايستادن بر مزبله ويرانى و نه براى دوستى كه دور شده ونه براى منزلى.

هاج حزنى و زاد حر لهيبى و شجانى ذكر القتيل الغريب

غصه من بهيجان آمد و افزود حرارت شعله آتش مرا و اندوهگين كرد مرا ياد شهيد غريب.

جفون لا تمل من الهمول و جسم لا يفك من التحول

مژگانى كه خسته نشود از ريزش اشك و بدنى كه جدا نشود از دگرگونى.

ما هاجنى ذكر مربع خصب و لا شجانى وجدى و لا طربى

بهيجان نياورد مرا ياد شكارگاه سرسبزى و غمگين نساخت مرا اندوه من و نه شادى من.

يا لدمعى لم يطف حر غليلى للقتيل الظامى و اى قتيل

چيست براى اشك من كه خاموش نمى كند حرارت جوشش را بر كشته تشنه و چه كشته اى.

هاج حزنى و غليلى ذكر عطشان قتيل

تحريك كرد غصه مرا و جوشيدن مرا ياد تشنه كام كشته شده.

جرت مقلتى لذيذ كراها لمصائب الشهيد من آل طاها

واگذاشت چشم من خواب لذيذش را براى مصيت شهيد از آل پيامبر.

و ديدم نزد شيخ علامه سماوى قصائدى براى خليعى در مرثيه امام سبط عليه السلام كه اول اش اينست.

عذرتك لو تجدى ملامه لوم على اللوم للمضنى الكئيب المتيم

بخشيدم تو را اگر يافتى سرزنشى ملامت كن بر نكوهش كردن بر غلام خسته غمگين.

لست ممن يبكى رسوما محولا و ديارا اعفى البلاد و طلولا

من نيستم از كسانيكه گريه كند بر تصوير دگرگون شده و منازلى را كه بلانابود و ويران كرده است.

جعلت النوح ادمانا لما نال ابن مولانا

قرار دادم گريه و نوحه سرائى را عادت مداوم خود براى آنچه كه رسيده بر پسر مولايمان.

هو الحمى و بانه لا نفرت غزلانه

اوست پناه دهنده و نگهداريكه، فرار نكند آهوان آن.

پس مجموع ابياتيكه ما بر آن آگاه شديم از اشعار" خليعى" ياد شده "1656" بيت است.

شايان توجه است:

يافت ميشود در" اعيان الشيعه" ج 21 ص 249 ترجمه اى تحت عنوان: شيخ حسن خليعى كه ياد شده پنج بيت از بائيه شاعر ما خليعى كه در پيش ما همه آنرا ياد كرديم و مطلعش اينست:

اى عذر لمهجه لا تذوب وحشى لا يشب فيها لهيب

چه عذرى است براى خون دلى كه آب نشود و چه بهانه ايست براى دلى كه آتش حزن در آن شعله نكشد. و بيست و شش بيت از قصيده دائيه او در مدح امير المومنين كه اولش اينست.:

سارت بانوار علمك السير و حدثت من جلالك السور

تواريخ و سرگذشتها بانوار دانش تو جريان يافته و سوره هاى قرآنى از بزرگوارى تو حديث نموده.

و گذشت كه قاضى شوشترى در مجالس المومنين ياد كرده از آن 36بيت و احتمال داده سيد" محسن امين"صاحب اعيان الشيعه كه شيخ حسن فرزند ترجمه شده ما يعنى" خليعى" بوده ياآنكه نسخه تحريف شده و صحيح آنست كه شعر نقل شده در اينجا كه عنوان ياد شده از آن منتزع شده تمامش براى" خليعى" است و حسن تحريف شده كنيه اوابو الحسن است.

سريجى الاوالى

متوفاى 750 قمرى

:اگر نريزم آب مژگانم را چه اندازه قلب و مژگانم سخت و قسى است.

: پس چگونه اشك زيادنريزد جوانمرديكه گرفتار عشق و اندوه شده باشد.

: اى بانوى پرده نشين كاش دين خود را ادا كرده بودى و دست برميداشتى از خلف وعده و خشونتت.

: اگر در زمان بلقيس بودى هر آينه بلقيس دلربائى نميكرد براى سليمان بن داود عليه السلام.

: اى دل تا كى بخوب رويان مرا گرفتار ميكنى و حال آنكه خرد مرا از اين منع ميكند.

: و دوستى امير المومنين حيدر مرا بازداشته از لهو طرب.

: اى شب نشين من از مناقب او بگو و رها كن صحبت تل و خاك و نعمان را. : هلاك كننده دليران و كشنده سركشان بخشنده عطايا و امان گناهكار ترسو.

: بشمشير او اسلام استوار شد وقتى كه بتها شكسته و فرو ريخت و چه بزرگست ريزنده بتها و بنا كننده اسلام.

: به پرس روز احد و چاه و در روز بدر و خيبر اى كسيكه مرا سرزنش ميكنى.

: و روز صفين در حاليكه دلها همه بيمناك و حيران بود در چنين هنگاميكه دو گروه بهم افتادند

: و روز عمرو بن عبدود" روز خندق" موقعيكه شمشيرى بر شمشير او زد كه نزديك كرد مرگ دليران را.

: و در روزغدير كه پيامبر" ص" اظهار فرمود براى او مناقبى را كه ناراحت كرد كنيه توز بدگو را.

: وقتيكه گفت هر كس من مولاى اويم پس تو براى او مولائى كه بتو هدايت ميكند خدا و هم و سرگردانى را.

: تو براى من بمنزله هارون از موسائى و بعد از من ديگر پيامبرى نخواهد آمد.

: برگشت خورشيد بسرعت نشانه درخشنده اى است كه از آوردن آن هر انسانى عاجز و قاصر است.

: و براستى كه در داستان افعى و رفتن او در كفش و پاپوش شما راهنمائى براى كينه توز و احمق است.

: و داستان مرغ بريان و برهانيت براى براى هر كسيكه از روى تعمد و دشمنى از خط شما منحرف باشد.

: و سئوال كن از او روزى كه بالاى منبر بوده مردم ميترسيدند از اژدهائى

: پس فرمود: راه را بر او باز گذاريد كه زيانى نخواهيد ديد از آمدن او بسوى من.

: پس اژدها آمد تا آنكه از پله هاى منبرش بالا رفت در حالى كه همهمه ميكرد بزبان نرم گنهكارى.

:كيست جز او كه درونش پر از دانش نهائى باشد و كيست غير از او كه بگويد از من بپرسيد پيش از مفقود شدن من.

: و كيست كه جان خود را فداى جان پيامبر كرد در حاليكه اطراف فراش پيامبر را كفار و طاغيان گرفته بودند.

: و كيست كه در حال ركوع تصدق داد و سجده به بت نكرد چنانچه آن مردم سجده به بتها ميكردند.

: كيست كه درخانه خدا زادگاه او بوده و خداوند او را مصون داشت از زيان و دشمنى دشمنان.

: كيست جز او كه با خدا سخن گفت و پيامبرى به او تقويت يافت در نهان و آشكارا.

: كيست كه پرچم در روز" خيبر" باو داده شده هنگاميكه آتش