الغدير جلد ۱۰

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه زين العابدين قرباني

- ۲۵ -


و اين نيست مگر آنکه آنها از اين روايات دروغ آگهي نداشتند و يا علم به ساختگي بودن آنها داشتند، گر چه از باب خالي نبودن عريضه بعضي از مؤلفين مغرض، آن روايات دروغ و ساختگي را بخاطر پرده پوشي بر حقائق در زمره ي فضائل آنان ذکر کردند اما دانشمندان بي نظر آنان هيچ گاه چنين کاري نکردند و اين خود نشانه ي ساختگي بودن اين روايات است.

و در مقابل رواياتيکه در باب خلافت خلفاء نقل شده احاديث صحيحه ي "البته بنظر اهل سنت" زيادي وجود دارد که با مضامين آنها صد در صد مخالف است و از آنجمله است احاديثي که ذيلا آورده مي شود:

1- از ابوبکر بطور صحيح نقل شده که در مرض مرگش مي گفت: " دوست مي داشتم که از رسول خدا مي پرسيدم که اين امر "خلافت" مال کيست؟ تا کسي با او نزاع نمي کرد، و دوست مي داشتم که مي پرسيدم که آيا از براي انصار در اين باره نصيبي هست؟

و اگر ابوبکر از رسول خدا نصي درباره ي خلافتش شنيده بود چنانکه صريح بعضي از اين روايات منقوله است ديگر جا نداشت که چنين آرزو کند، مگر آنکه درد بر او غلبه کرده باشد و اين نوع آرزو کردن از باب هذيان گوئي باشد چنانکه در حديث کتف و دواة احتمال داده اند.

2- مالک به سند خود از عايشه نقل کرده که: ابوبکر هنگام احتضار، عمر را خواند و به او گفت: من ترا بر اصحاب رسول خدا خليفه قرار مي دهم، و به سوي فرماندهان لشکرها نوشت که: عمر را بر شما فرمانروا قرار دادم و در اين کار جز خير مسلمين را نمي خواهم.

و اگر درباره ي خلافت عمر نصي وجود داشته چه معني داشت که ابوبکر خليفه و فرمانروا قرار دادن او را بخود نسبت دهد؟

3- عبد الرحمن بن عوف مي گويد: در آن مرضي که ابوبکر فوت کرد روزي بديدنش رفتم و به او گفتم: ترا خوب مي بينم اي خليفه ي رسول خدا.او در جواب گفت: دردم بسيار شديد است و آنچه که از شما مهاجران ديدم دردم را شديدتر کرده است، من پيش خودم امور شما را به بهترين فردنان سپردم اما همه ي شما از اينعمل ناراحت شديد و ميل داشتيد که برايتان باشد.

تا اينکه مي گويد: به او گفتم: اي خليفه ي رسول خدا خود را ناراحت مکن که اين ناراحتي بر کسالتت مي افزايد.قسم بخدا! تو هميشه شايسته و مصلح بودي هيچ گاه برچيزي از امور دنيا که از تو فوت شده ناراحت مباش و تو تنها اين کار را براي صلاح امت انجام دادي ما نيز جز خير از تو نمي بينيم.

ناراحتي صحابه يا به خاطر اين بوده که آنها معترف به عدم نص بودند، اما معتقدند بودند کسي که اختيار شده است نسبت به ديگران امتيازي ندارد، و يا معترف به وجود نص بودند اما فکر مي کردند که به آن عمل نشده، بلکه ابوبکر از روي خود خواهي و علاقه ي بيجا او را اختيار کرده و لذا منکر آن بوده اند.و يا به خاطر اين بوده که معتقد بودند تعيين خليفه جز با اختيار امت نخواهد بود، اما از آنها نظر خواهي نشده است.و يا به اين جهت بوده که معتقد بودند: نص تنها درباره ي علي بن ابيطالب بوده که ديگران را بر او مقدم داشته اند، و يا به خاطر اين بوده که مي ديدند مردم اعتماد به نص ندارند و انتخاب هم روي اصول درستي صورت نمي گيرد، زيرا انتخاب ابوبکر که طبق گفته ي عمر شتابزده بوده وانتخاب عمر نيز انتخاب شخصي و خصوصي بوده که سابقه نداشته است، و چون پاي هرج و مرج در امر انتخاب خليفه به ميان آمده بود، هر کسي خود را شايسته تر از ديگري مي ديد و ميل داشت خليفه ي مسلمان ها باشد چنانکه عبد الرحمن بن عوف در حديثي که بلاذري در " الانساب" جلد 5 صفحه ي 20 آورده به اين حقيقت اشاره کرده است و آن حديث اين است " اي قوم شما را چنان مي بينيم که هر کدامتان مشتاق رسيدن به خلافتيد و مي خواهيد استقرار آن را بتأخير بياندازيد، آيا همه شما "رحمت خدا بر شما باد" اميد داريد خليفه باشيد؟!

4- ابن قتيبه در ضمن حديثي که تمامش بعدا خواهد آمد از قول ابوبکر چنين آورده است:" خداوند محمد "ص" را به عنوان پيامبر بر انگيخت و براي مؤمنين ولي قرار داد، و با قرار دادنش در ميان ما بر ما منت نهاد تا آنکه اختيار کرد براي او آنچه که مقدر کرده بود، آنگاه امور مردم را به آنها تفويض فرمود تا با اتفاق يکديگر آنچه که مطابق مصلحت آنها است اختيار نمايند آنان نيز مرا والي و پيشواي خود بر گزيدند ".

5- از عمر بطور صحيح روايت شده که گفته است: " سه چيز است که اگر رسول خدا در ميان آنها بوده پيشم محبوب تر از شتران سرخ مو بوده: خلافت، کلالة و ربا".

و در روايت ديگر بجاي شتران سرخ مو، از دنيا و ما فيها آمده است.

6- و از عمر به طور صحيح آمده است:" اگر از سه چيز از رسول خدا مي پرسيدم پيشم محبوب تر از شتران سرخ مو بوده: از خليفه ي بعد از او...

7- به طور صحيح از عمر آمده است که: خداوند دينش را حفظ مي کند اگر چه من کسي را جانشين قرار ندهم، زيرا رسول خدا کسي را خليفه قرار نداده است، و يا کسي را خليفه قرار دهم چنانکه ابوبکر براي خود جانشين قرار داده است.

عبد الله بن عمر گفته است: بخدا قسم او رسول خدا و ابوبکر را ياد نکرد مگر آنکه دانستم او کسي را همانند رسول خدا نمي داند و کسي را جانشين قرار نخواهد داد.

8- هنگامي که عمر مجروح گرديد به او گفته شد: چرا کسي را جانشين قرار نمي دهي؟ در جواب گفت مي خواهيد سنگيني بار شما را در حال حيات و مرگ بدوش بکشم؟ اگر جانشين قرار بدهم، پيش از من ابوبکر که از من بهتر بوده جانشين قرار داده است، و اگر قرار ندهم، رسول خدا که از من بهتر بوده، قرار نداده است.عقد الله مي گويد: از کلامش فهميديم که او جانشين قرار نخواهد داد.

9- مالک از خطبه ي عمر با سند خود چنين آورده است: " اي مردم من از ناحيه ي خودم چيزي را که نمي دانيد به شما اعلام مي کنم، و بر کار شما حرص ندارم، بلکه او که مرده "منظور ابوبکر است" اين را به من وحي کرده و به او خدا الهام فرموده بوده است، و من امامتم را به کسي که اهليت براي آن ندارد، نمي سپرم بلکه آن را در کسي قرار مي دهم که علاقمند به عظمت مسلمين است، چنين فردي شايسته تر براي چنين مقام است "تيسير الوصول جلد 2 صفحه ي 48"

چقدر فرق است ميان اين خطبه و آن احاديث دروغي که در باب نص خلافت خلفاء ذکر کرده اند.چنانکه در اين خطبه مي بينيم: عمر خلافتش را از ناحيه ي ابوبکر مي داند، نه وحيي از ناحيه ي خدا بر پيغمبر بزرگوار که جبرئيل آن را به حضرتش رسانده و او نيز در ملأء عام وسيله ي بلال اعلام فرموده باشد چنانکه در روايات گذشته آمده بوده است.

10- طبري در تاريخش جلد 5 صفحه ي 33 با سندش چنين آورده است: " وقتي که عمر بن خطاب مجروح شد به او گفتند: اي امير مؤمنان! چرا کسي را خليفه و جانشين خود قرار نمي دهي؟ او در جواب گفت: چه کسي را جانشين قرار بدهم؟ اگر ابو عبيده ي جراح زنده بود او را جانشين خود قرار مي دادم، و اگر خدايم از من مي پرسيد: چرا او را خليفه قرار دادي مي گفتم: از پيامبرت شنيدم که مي گفت: او امين امت است!

و اگر سالم غلام ابو جذيفه زنده بود او را جانشين قرار مي دادم و اگر خدايم از من مي پرسيد: چرا او را خليفه ي خود قرار دادي مي گفتم: از پيامبرت شنيده ام که مي گفت: سالم علاقه شديد نسبت به خدا دارد.

مردي به او گفت: در اين باره ترا به عبد الله بن عمر راهنمائي مي کنم، عمر گفت: خدا ترا بکشد بخدا قسم من چنين خواهشي از خدا ندارم، واي بر تو چگونه مردي را جانشين خود قرار دهم که از طلاق دادن زنش عاجز است ؟! ما را حاجتي به امور شما که ستوديد نيست تا براي فردي از خانواده ام به سوي آن تمايل ورزم که اگر خير باشد "بگوئيد" ما به آن رسيده ايم و اگر شر باشد "بگوئيد" از ناحيه عمر است، خانواده ي عمر را همين بس است که يکي از آنها مورد حساب و سؤال در کار امت محمد "ص" قرار گيرد، من با خود جهاد کردم و خانواده ام را از اين امر محروم نمودم، و اگر از روي بي نيازي نجات پيدا کردم نه باري بر دوش من است و نه پاداشي، در آن صورت سعادتمند خواهم بود، حال مي بينم: اگر برايم جانشين قرار دادم کسي که بهتر از من بوده نيز چنين کرده است و اگر قرار ندادم باز کسي که از من بهتر بوده چنين کرده است و هرگز خداوند دينش را ضايع نمي کند.

بعد از اين مذاکرات آنان از پيش او رفتند و پس از جندي دوباره برگشتند و به او گفتند: اي امير مؤمنان! چرا سرنوشت مردم را تعيين نمي کنيد؟ او در جواب گفت: بعد از گفتار سابقم تصميم گرفته بودم: مردي را که شايسته ترين شما در وادارکردنتان به حق است بر شما " ولي" و سرپرست قرار دهم "اشاره به علي کرد"، ولي غشوه اي به من دست داد و در آن حال مردي را ديدم وارد باغستاني که آن را غرس کرده بوده شده ميوه هاي خام و رسيده ي آن را مي چيند و زير پاي خود مي ريزد، از اينجا دانستم که خدا بر کارش پيروز و عمر مردني است از اينرو نمي خواهم بار خلافت را در حال حيات و مرگ بدوش بکشم، اين شما و اينهم اين قومم..."

اي کاش من و قومم مي دانستيم که: چگونه صحابه با آن همه نصوص فراوان، از عمر درخاست تعيين خليفه مي کردند و آنها را ناديده مي گرفتند؟! و چگونه عمر با آن همه از نصوص مخالفت مي کرد و ابو عبيده و سالم را شايسته براي خلافت مي ديد و آرزو مي کرد که اي کاش آنها زنده بودند و خلافت را به آنها برگزار مي کرد؟! و بالاخره خلافت را به شوري گذاشت؟!

به علاوه او، چگونه آن دو حديث مربوط به فضيلت آن دو مرد "ابو عبيده و سالم" را دليل کافي براي جانشيني آنها دانست، اما آن همه آيات و روايات را که د رکتاب و سنت درباره ي مناقب علي عليه السلام وارد شده پيش خدايش عذر نمي دانست.اگر از او پرسيده مي شد چرا او را جانشين خود قرار داده اي؟!

و چگونه کسي را که قرآن به عصمتش ناطق است و آيه ي تطهير درباره اش نازل شده و قرآن او را جان پيامبر اکرم شمرده شايسته براي امر خلافت نمي داند؟!

و چرا او پسرش عبدالله را به خاطر ندانستن يک مسأله "و حال آنکه دانش او از پدرش بيشتر بوده" شايسته براي خلافت نمي داند، در صورتيکه طبق نظريه ي او خليفه ي مسلمين، جز خزينه دار و تقسيم کننده ي اموال مسلمين نيست و اين مقام نيازي به دانش زياد ندارد چنانکه خود او در خطبه اي چنين گفته است: " ايمردم هر کس مي خواهد درباره ي قرآن چيزي بپرسد، برود پيش " ابي بن کعب " و کسي که مي خواهد از فرائض و احکام مربوط به ارث چيزي بپرسد برود پيش " زيد بن ثابت" و کسي که مي خواهد از فقه چيزي بپرسد برود پيش " معاذ بن جبل " و کسي که مي خواهد از بيت المال چيزي بپرسد بيايد پيش من، زيرا خداوند مرا خازن و تقسيم کننده ي اموال، قراد داده است ".

11- عبد الله بن عمر به پدرش چنين گفت: " مردم مي گويند تو نمي خواهي کسي را جانشين خود قرار دهي، در صورتي که اگر چوپاني براي گوسفند و سارباني براي شترت داشته باشي و او آنها را ول کند و بحال خودشان بگذارد تو قطعا او را مقصر خواهي دانست و حال آنکه نگهباني شتر و گوسفند است؟!"

به خدا چه خواهي گفت هنگامي که او را ملاقات کني و کسي را نگهبان بندگانش قرار نداده باشي؟!

عبد الله مي گويد: از اين مذاکره، حالت حزني به پدرم دست داد، سرش را مدتي به زير انداخت، آنگاه سرش را بلند کرد و گفت: خداوند حفظ کننده ي دين است، کدام يک از اين دو کار را انجام دهم که برايم سنت قرار داده شده:

اگر جانشين قرار ندهم، رسول خدا نيز قرار نداده است و اگر جانشين قرار دهم ابوبکر نيز قرار داده است؟! عبد الله مي گويد: فهميدم که پدرم کسي را جانشين قرار نخواهد داد.

اين مطلب را ابو نعيم در " الحليه " جلد 1 صفحه ي 44 و ابن سمان در " الموافقة" چنانکه در " الرياض النضرة " جلد 2 صفحه ي 74 آمده با سند خود آورده اند و مسلم نيز در صحيح از اسحاق بن ابراهيم و ديگران از عبد الرزاق و بخاري از طريق ديگر از "معمر" چنانکه در " سنن بيهقي " جلد 8 صفحه ي 149 آمده آن را با سند خود آورده اند.

همين مطلب در روايات ديگر چنين آمده است:" عبد الله مي گويد: به پدرم گفتم: شنيدم که مردم مطالبي مي گفتند خواستم که آنها را به شما بگويم: آنها پنداشته اند که تو کسي را جانشين خود قرار نمي دهي در صورتي که مي دانم اگر چوپاني داشته باشي او گوسپندهايت را رها کند و پيش تو بيايد او را مقصر خواهي دانست و حال آنکه نگهباني مردم مهمتر است!!

عبد الله مي گويد: پدرم گفتارم را تصديق کرد و مدتي سر بزير انداخت و فکر کرد پس سر بلند کرد و گفت: خدا دينش را حفظ مي کند، اگر خليفه قرار ندهم رسول خدا نيز قرار نداده و اگر قرار بدهم ابوبکر نيز قرار داده است..."

اين روايت را ابن جوزي در سيره ي عمر صفحه ي 190 نقل کرده است.

12- ابو زرعة در کتاب " العلل" از پسر عمر چنين آورده: " هنگامي که عمر ضربت خورد به او گفتم: اي امير مؤمنان چرا کسي را بر مردم امير و سرپرست قرار نمي دهي؟ او گفت: مرا بنشانيد.عبد الله مي گويد: هنگامي که او گفت: مرا بنشانيد، ميل داشتم ميان من واو فاصله اي همانند عرض مدينه باشد.سپس گفت:

" قسم به آنکس که جانم در دست اوست آن را بکسي که نخستين بار به من سپرد بر مي گردانم."

13- ابن قتيبه در " الامامة و السياسه " صفحه ي 22 آورده است: هنگامي که عمر احساس مرگ کرد به پسرش عبد الله گفت: برو پيش عايشه و از من به او سلام برسان و بگو، اجازه دهد: در خانه اش کنار رسول خدا و ابوبکر دفن شوم.

عبد الله پيش او رفت و جريان را به او گفت او در جواب گفت: بسيار خوب، مانعي ندارد، سپس افزود: پسرم، سلامم را به عمر برسان و به او بگو: امت محمد را بدون سرپرست مگذار، کسي را بر آنها امير قرار بده و آنان را مهمل مگذار، زيرا من براي آنان عواقب سوئي را پيش بيني مي کنم و مي ترسم.

عبد الله پيش عمر آمد و جريان را به او گفت: عمر در جواب گفت: او چه کسي را امر مي کند که جانشين خود قرار بدهم اگر ابوعبيده ي جراح زنده بود او را خليفه و " ولي " قرار مي دادم، وقتي که پيش خدايم مي رفتم و از من مي پرسيد: چه کسي را بر امت محمد "ص" "ولي " قرار دادي؟ مي گفتم: خدايم از بنده و پيامبرت شنيدم که مي گفت: براي هر امتي اميني است و امين اين امت ابو عبيده ي جراح است.

و اگر معاذ بن جبل زنده بود او را خليفه قرار مي دادم، وقتي که پيش خدايم مي رفتم و از من مي پرسيد: چه کسي را بر امت محمد "ص"، پيشوا قرار دادي؟

مي گفتم خدايم، از بنده و پيامبرت شنيدم که مي گفت: معاذ بن جبل در قيامت در زمره ي علماء محشور مي گردد.

و اگر خالدبن وليد زنده بود او را پيشوا قرار مي دادم وقتي که پيش خدا مي رفتم و از من سؤال مي کردم: چه کسي را بر امت محمد "ص" "ولي " قرار دادي؟

مي گفتم: خدايم از بنده و پيامبرت شنيدم که مي گفت: خالد بن وليد شمشيري از شمشيرهاي خدا بر مشرکان است.

وليکن من خلافت را در کساني قرار مي دهم که رسول خدا مرد در حالي که از آنها راضي بود..."

اميني مي گويد:

اي کاش عمر بن خطاب آنچه را که از رسول خدا درباره ي علي بن ابيطالب شنيده بود "و لو يک حديث آن را" که حفاظ با سند خود از نقل کرده اند، بياد داشت و در نتيجه، علي را جانشين خود مي کرد و هنگامي که خدا از او درباره ي جانشينش مي پرسيد، آن را پيش خدايش عذر قرار مي داد!!!

و شايد بياد داشتن يک حديث که امت اسلام به طور اتفاق از رسول خدا نقل کرده، او را کفايت مي کرد و آن اينکه : " من در ميان شما دو چيز گرانبها- يا در ميان شما دو خليفه- مي گذارم که اگر به آن دو تمسک بجوئيد، هرگز گمراه نخواهيد شد، آنها عبارت از کتاب خدا و عترتم اهل بيتم مي باشند که هرگز از هم جدا نخواهند شد، تا در حوض "کوثر" بر من وارد شوند " و بسيار روشن است که علي بزرگ عترت و بزرگ خاندان پيامبر اکرم است. آيا خود عمر راوي احاديثي که در صحاح و مسانيد درباره ي علي عليه السلام از قول رسول خدا آمده نيست؟ که رسول خدا در آن فرموده است: " علي نسبت به من به منزله ي هارون نسبت به موسي است، نهايت آنکه پيامبري بعد از من نخواهد بود" و آنچه را که در روز خيبر فرموده است: " فردا پرچم را به مردي که خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبر نيز او را دوست دارند، خواهم داد " و آنچه را که در روز غدير فرموده است: " کسي را که من مولاي او هستم علي مولاي اوست، خدايا دوست بدار کسي را که او را دوست دارد و دشمن بدار کسي را که او را دشمن دارد."

و کفته ي ديگرش: " هيچ کس داراي فضائلي همانند فضائل علي نيست که صاحبش را به سوي هدايت رهنمون باشد و از پستي و ضلالت بازش دارد " و فرموده ي ديگرش: " اگر آسمانها و زمين هاي هفتگانه در کفه اي گذارده شود و ايمان علي در کفه ديگر، قطعا ايمان علي فزوني خواهد داشت".

آيا آيات مباهله، تطهير، ولايت و نظائر اينها که درباره ي ستايش علي، بزرگ عترت نازل شده پيش عمر برابر با آن چند حديث ساختگي نيست که درباره ي آن کساني که عمر آرزوي زنده بودنشان را کرده رسيده است؟! چه رسوائي ننگبار است که عمر مثل سالم بن معقل غلام بني حذيفه را که اصلا ايراني بوده تنها فرد شايسته براي خلافت مي داند و هنگامي که ضربت مي خورد آرزوي حياتش را مي کند و مي گويد: " اگر سالم زنده بود خلافت را به " شوري " نمي گذاشتم؟!"

و چقدر بر رسول خدا سخت است که برادرش امير المؤمنين حتي با بردگان و غلامان "تازه مسلمان" از امتش برابر دانسته نشود، با آنکه آن همه نصوص در کتاب و سنت درباره اش وارد شده است؟!

آيا خود عمر نبود که در سقيفه عليه انصار احتجاج به گفته ي پيامبر اکرم نمود