خانمى براى اين حقير در نامه اى نوشتند: سالى كه (حضرت
آيت الله (حاج سيدمحمد باقر ابطحى
) (امامزاده سيد
محمد(ع )) را مى
ساختند. در خرّمى زندگى مى كرديم و پدرم از شفيتگان به
(اهل بيت عصمت (عليهم السلام
)) و (آية الله ابطحى
) بود و در برنامه ها مساعدت به مستمندان و خانه سازى و حمام
و مسجد و درمانگاه سازى هاى ايشان كمك مى كرد. شوهرم خدمت
(آية الله ابطحى )
رسيد، عرض كرد: سنگ سر درب (امام زاده سيد
محمد(ع )) را من
مى دهم و متاسفانه موفق نشد كه سنگ را تقديم كند، همان سال شوهرم مبتلا به درد شكم
شد و بسيار رنج مى برد.
ماه محرم رسيد، شبها در مجالس روضه خوانى شركت مى كردم و
(براى شفاى شوهرم متوسل به اهل بيت (عليهم السلام ) مى شدم
) و وضع مالى خوبى نداشتيم . شب هفتم محرم شد، در خواب ديدم
وارد حرم (سيد محمد(ع ) از نواده هاى
(حضرت اباالفضل (ع ))
شدم آيت الله (حاج سيد محمد باقر ابطحى
) در كنار ضريح (سيد
محمد(ع )) بودند
و سفره اى كرباسى يزدى جلوى ايشان گسترده بود و مقدارى نان و انگور و انار و گوجه
در سفره بود.
به من تعارف كردند و فرمودند: بنشين بخور ناراحت نباش گرچه شوهرت سنگى را كه نذر
كرده بود براى (سيد محمد(ع
))، نداد و ليكن شوهرت حالش خوب مى شود. يك مرتبه از خواب
بيدار شدم و خواب را براى شوهرم تعريف كردم ،
ايشان (نذرى براى
(حضرت اباالفضل (ع ) كرد، ناراحتى شكمش خوب شد)،
چند سال گذشت از خرّمى به ده بيد منتقل شديم ، خانه بسيار بزرگى ساختيم ، وضع مالى
خوبى پيدا كرديم ، نذرى را كه براى (حضرت
اباالفضل (ع ))
كرديم توسعه داديم . سالى بعضى از افراد گفتند: اين نذر سنگين است و مشكلات دارد،
نذر را به مسجد بدهيد،
پول او را به مسجد داديم طولى نكشيد درد شكم عود كرد، پشيمان شديم باز نذر را در
منزل عملى ساختيم ناراحتى شكم درد برطرف شد و وضع زندگى ما حالت طبيعى پيدا كرد.(139)
مرا مى خواهد آيا دستهايش ؟
|
كه تن يك جا و يك جا دستهايش
|
كه مى گفتى خدايا! دستهايش
|
به حسرت عَرْشيان ديدند آنروز
|
به گردابى زنا مردىِّ اين قوم
|
پناه ماست فردا دستهايش
(140) |
يكى از دوستان كه چاپخانه دارد مى نويسد: در سال 1375 براى خريد دستگاه چاپ سه بار
به (مسكو)
سفر كردم . در سفر براى خداحافظى به محضر آية اللّه (سيد
محمد باقر موحد ابطحى )
مشرف شدم تا از راهنمائيهايشان بهره مند گردم ، ايشان (قرآنهاى
با ترجمه روسى )
بمن دادند تا به مردم آن سلمان اهدأ كنم .
يك جلد آن را به آقاى (نيكوا اينومنيچ
) مدير كل شركت سازنده دستگاه چاپ اهدأ كردم ، در سفر بعد
وقتى مرا ديد بسيار اظهار خوشبختى كرد و گفت : من و همسرم كه رئيس آموزش و پرورش
است مرتب اين كتاب را مطالعه مى كنيم و نكته هاى بسيار با عظمتى را از اين كتاب درك
كرديم اين (قرآن
)
براى ما بسيار قابل توجه و احترام بوده است .
اين دوست ما مى نويسد. اى كاش افراد خيرخواهى اقدام براى چاپ و نشر اين كتاب در
روسيه مى نمودند.
در سفر سوّم در مسكو يك مشكل ادارى برايم پيش آمد، پيش رئيس اداره رفتم ، وقتى وارد
اطاق شدم ، چشمم به چيز عجيبى افتاد، (روى
ميز رئيس يك پنجه برنجى كه روى او نوشته شده بود(علمدار ابوالفضل ) قرار داشت .)
ابتدا حدس زدم آن را بعنوان يك چيز زينتى روى ميزش گذاشته ، ولى بعد از آن سؤ ال
كردم جواب داد: (من شيعه هستم و معجزه و
كرامتهاى بسيارى از آن (حضرت ديده ام ، اين
پنجه را به خاطر همين امر همراهم دارم (جانم بفدايش باد))
وقتى اطلاع از حال من و تَشَيّع و علاقه ام به (حضرت
ابوالفضل (ع ))
پيدا كرد، احترام فوق العاده بمن گذاشت و در هر مشكلى كه داشتم چنان كمكم ميكرد كه
اين مختصر گنجايش شرحش را ندارد.
آرى در كشورى كه 70 سال از هر گونه تبليغ مذهبى محروم بوده است ، ائمه معصومين و
اولادشان (عليهم السلام ) اين چنين براى افراد مستعد جلوه گرى مى كنند و صراط
مستقيم حق را پيش رويشان مى گذارند.(141)
مدد از فيض سحر خواهم و از لطف نسيم
|
رسدم از گل رويت مگر اى دوست شميم ؟
|
گر كه فيض سحرى هم نشود يار مرا
|
يا شميمت ز لطافت ندهد ره به نسيم
|
دل شب تا به سحر ياد رخ چون قمرت
|
در دل خويش كنم عكس جمالت ترسيم
|
لب لعل تو كه سرچشمه نوشين بقاست
|
هست چون كوثر و رخسار تو جنّات نعيم
|
پور علم و ادبىّ و پدر فضل و كمال
|
تو ابوالفضلى و فضل است بدون تو يتيم
|
پدر گيتى از آوردن چون توابتر
|
مادر دهر هم از زادن چون تو است عقيم |
مى نويسد: يكى از چوبانهاى شيرازى مى گفت : هر سال ده اوّل محرم يك زنى كه سرو
رويش به مسلمانى نمى خورد، مى آمد و يك گوسفند بزرگ و چاق از من خريدارى مى كرد و
از لحاظ قيمت هيچ گونه صحبتى نداشت ،
چند سال برنامه ادمه پيدا كرد اسباب كنجكاوى فراهم شد.
از او سؤ ال كردم ، جواب داد: (گوسفند را
براى عزادارى (حضرت اباالفضل العباس (ع )
خريدارى مى كنم )
من و همسرم مسلمان نيستيم و علّت قربانى كردن گوسفند اين است كه شوهرم راننده
كاميون مى باشد.
در يكى از سفرمان اتفاق ناگوارى برايش پيش آمد. (در
يكى از سرازيريهاى خطرناك ناگهان متوجه مى شود ترمز ماشينش بريده است و هيچ كارى از
دستش ساخته نيست . در آن اظطراب به ذهنش خطور مى كند كه شيعيان معتقد هستند كه هر
كس متوسل به (حضرت اباالفضل بشود و كمكى از
ايشان بخواهد حاجتش را برآورده خواهد نمود.
در آن حال اظطرار از آن بزگوار طلب كمك مى كند. ناگاه متوجّه مى شود كه كاميون با
آن سرعت به صورت معجزه آسائى توقف نمود.)
بعد از آنكه شوهرم به منزل رسيد و قضيه را نقل كرد هر دو تصميم گرفتيم
(هر سال ايام محرم گوسفندى را جلوى دسته عزاداران
(حضرت اباالفضل العباس قربانى كنيم
) و گوشت آن را طبخ نموده و به عزاداران اطعام كنيم و خريد
گوسفند براى اين كار مى باشد.(142)
السّلام اى باغبان باغ خون
|
اى زده از ناى دل فرياد عشق
|
عشق و ايثار و وفا پابست تو
|
والقلم تفسير شد با دست تو
|
دشت دين را آبيارى كرده اى
|
لاله ها را پاسدارى كرده اى
|
شور فرياد على در خشم توست
|
كودكان احساس غربت مى كنند
|
ناله در ناله صدايت مى كنند
|
اى به صحراى شهادت ياورم
(143) |