چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس (ع)
جلد سوم

على ربانى خلخالى

- ۲۵ -


به مناسبت ميلاد با سعادت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام
شب ميلاد ابوالفضل جوان است امشب
غرق در نور ببين كون و مكان اسب امشب
متولد شده امشب به جهان مولودى
كز قدومش فلك پير جوان است امشب
نازم آن طفل كه از مولد او مام پدر
به دو عالم سنگر فخر كتانست امشب
سرو را گو كه مكن فخر تو بر قامت خود
جلوه كر قامت عباس جوان است امشب
ماه گردون ز خجالت به رخ افكنده نقاب
چون مه هاشميان نور فشان است امشب
231. مردى كه در اثر بى توجهى به اطعام آقاابوالفضل العباس عليه السلام عقيم شد
جناب حجت الاسلام و المسلمين حامى و مروج مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آقاى حاج شيخ محمد رضا خورشيدى درباره شخصى كه گستاخى كرده بود كرامتى را به دفتر انتشارات الحسين عليه السلام ارسال داشتند:
15. در بابل قابله بسيار متدينى بود كه حدود بيست و پنج سال پيش وفات كرد. بارها اين كرامت و معجزه كه نتيجه گستاخى به حضرت ابوالفضل عليه السلام است را نقل كرد، يعنى براى والده ما نقل كرد و من از والده ام بارها شنيدم .
آن مرحومه مى گفت كه شوهرم معمولا شراب و عرق مى خورد و براى او عادى بود. در بابل و مازندران هفتم محرم به اسم ابوالفضل عليه السلام است و در تكايا و خيابان ها و امام زاده ها، هزاران گاو و گوسفند نذرى به اسم ابوالفضل عليه السلام قربانى مى كنند. در شب هفتم محرم متوجه شدم كه شوهرم گوشت نذرى ابوالفضل عليه السلام را كه كسى به خانه ما آورده بود مى خواهد همراه شراب بخورد. من خيلى ناراحت شدم ، گفتم شب هفتم محرم شراب نخور، گفت : مى خورم .
گفتم : پس گوشت نذرى را نخور، يعنى همراه شراب نخور. گفت : هم گوشت نذرى و هم شراب را با هم مى خورم . هر چه اصرار كردم فايده نداشت و شوهرم احترام اطعام متعلق به نام ابوالفضل عليه السلام را نگه داشت .
او هم گوشت نذرى ابوالفضل را خورد و هم شراب را زهر مار كرد و سپس ‍ براى استراحت به سوى رختخواب كنار اتاق رفت .
ناگهان زلزله آمد، با اين كه زلزله خفيفى بود و هيچ صدمه و خسارتى در شهر وارد نشد ولى يكى از شيشه هاى بزرگ ترشى كه در تاقچه بالا بود مستقيم روى سر شوهرم افتاد و شكست و سر شوهرم شكست و خونين شد. عجيب اين بود كه در اثر همين ضربت شوهرم ديگر عقيم شد و با اين كه قبل از آن داراى چند فرزند بوديم ولى بعد از اين صحنه ديگر تا آخر عمر هيچ معالجه اى فايده نكرد واو تا آخر عقيم ماند.
خداوند عالم اعتقاد همه ما را به عظمت حضرت باب الحوائج اباالفضل العباس عليه السلام بيشتر نمايد. آمين
ارادتمند و دستبوس ، محمد رضا خورشيدى
232. اين آقا يك قائد بوده من هم يك قائدم  
جناب آقاى مهندس محمد شيخ الرئيس كرمانى از پدر بزرگوارش حجت الاسلام آقاى حاج شيخ عباس شيخ الرئيس نقل مى كند:
16. قضيه اى به نقل از پدر آقاى سيد اسماعيل
پدرم گفت : در صحن حضرت ابوالفضل عليه السلام كشوانيه (كفشدارى ) بودم قائدى (سرلشكر) از سران ارتش عثمانى وارد صحن شد، به كفشدارى كه شرفياب شد كفشدار گفت : سلاح كمرى و كفش هاى خود را تحويل دهيد و در مراجعت تحويل بگيريد. در جواب گفت : اين آقا (قمر بنى هاشم ) يك قائد بوده و من هم يكى ، كنايه از اين كه با كفش و سلاح مشرف خواهد شد. من از ترس سكوت اختيار كردم . او به رفتن خود ادامه داد و وارد حرم شد. لحظاتى بعد صداى گلوله در فضا طنين انداز گرديد، همه به طرف حرم دويديم كه چه شد؟ ديديم قائد با سلاح كمرى خودش به قتل رسيده ، ظاهر هنگام خم شدن ماشه چكيده و گلوله رها شده بود. به ايالت (استاندارى ) كربلا اطلاع داده شد كه چنين اتفاقى افتاده . آمد و از نزديك صحنه را ديد، و گفت عجيب است خونى هم مشاهده نمى شود. دستور داد جنازه اش را به صحن منتقل كردند كه در اين هنگام خون روان شد و او پى به اعجاز برد و اجازه دفن را بدون مزاحمت براى اهل حرم صادر كرد.
233. حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام صوفى موصلى را مى كشد
17. بارها و چندين مرتبه امام حسن مجتبى عليه السلام زهر دادند. آخر الامر به دست جعده دختر اشعث حضرت را زهر داد و حضرت شهيد شد.
طبيب نصرانى به امام حسن مجتبى عليه السلام عرض كرد: هواى مدينه گرم است و شما بايستى به طرف موصل سفر كنيد. از آن طرف مروان به معاويه نوشت كه امام حسن عليه السلام چند مرتبه زهر خورده و در او تاثير نكرده از كار او غافل مباش . معاويه صوفى را بخواند و چند دينار به او داد. آن معلون با عصايى كه سنان سر آن را به زهر آب داده به موصل آمد. و چنان وانمود كرد كه مردى نابيناست و دعوت محبت اهل بيت همى اظهار مى كرد و در خدمت امام مجتبى عليه السلام تردد مى گردد.
روزى عزم كرد كه دست آن حضرت را ببوسد چنان كه عادت صوفيان است كه دست شيخ خود را مى بوسند نزديك رفت و به بهانه دست بوسيدن سر عصاى خود را كه سنانى از آهن به او منصوب بود و آن را به زهر آب داده بود به قوت تمام به پشت پاى آن مظلوم فرو برد. ناله آن حضرت بلند شد، مردم خواستند صوفى را بكشند، آن حضرت نگذاشت ، صوفى از آن جا بيرون رفت و سوار شد و قصد دمشق كرد. عبدالله گفت : در راه گردن او را بزنند.
به روايت ديگر قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام آن معلون را ديد كه از موصل بيرون مى رود، او را گرفته با همان عصا به جهنم و اصل كرد و مردم جسد او را به آتش سوخته اند. (217)
234. دشمن قمر بنى هاشم سى ضربه شلاق مى خورد  
جناب مستطاب آقاى محمد حسين هدايت اهوازى كرامتى را از قمر بنى هاشم عليه السلام از جناب آقاى دكتر حسين چوبين عضو هيئت علمى دانشكده الهيات و معارف اسلامى دانشگاه شهيد چمران اهواز چنين نقل كرده است :
18. يكى از برادران عرب زبان خوزستانى كه در كويت شغل پارچه فروشى دارد مى گفت : يك روز بامداد پير مردى كه بعدا معلوم شد از وهابى هاى عربستان است . از او پارچه پشمى خواست ، آن برادر پارچه فروش به او پارچه پشمى داد، ولى پيرمرد اطمينان نداشت كه آن پارچه از جنس پشم است .
پارچه فروش براى او به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام قسم خورد كه پارچه پشمى است ، و به لهجه عربى خود چنين گفت : (والعباى هذا القماش صوف )، قسم به حضرت عباس كه اين پارچه از جنس پشم است . ناگهان آن پيرمرد به پارچه فروش سيلى محكمى زد و به او گفت : تو كافرى ، چون به غير از خدا قسم خوردى (در حالى كه در قرآن مجيد قسم هاى زيادى به غير از خدا مانند و الشمس و الفجر و غيره ) پارچه فروش از تهمت كفر و از سيلى بسيار خشمگين شد و پير مرد وهابى را بسيار كتك زد تا اندازه اى كه او را خونين كرد. و پليس كويت هر دو را نزد حاكم كويت برد (كه در آن زمان پدر بزرگ امير كنونى و مرد مسنى بوده است ) و اين سوال و جواب رد و بدل شد. حاكم به پارچه فروش گفت : چرا اين پيرمرد را كتك زدى و خونين كردى ؟
پارچه فروش گفت : از او بپرس كه چرا مرا سيلى زد؟ وهابى گفت : به غير از خدا قسم خورد، به عباس قسم خورد. پارچه فروش در دلش راز و نياز مى كرد و به حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام توسل مى جست كه محكوم نشود، چون در اين صورت او را از كويت اخراج مى كردند. كه ناگهان اين جمله را از وهابى شنيد لذا گفت : بله پارچه فروش ‍ به عباس قسم خورد، همان عباسى كه بنى اميه در كربلا به او مقام فرماندهى را دادند ولى او نپذيرفت و تا آخرين نفس با برادرش كه از مادر ديگرى بود باقى ماند. من هم به نام شخصيتى كه اين شهامت و شجاعت را دارد قسم مى خورم . پس حاكم به پارچه فروش رود كرد و گفت : تو هيچ جرمى ندارى و آزادى و دستور داد كه آن پيرمرد وهابى را سى ضربه شلاق بزنند و بدين ترتيب لطف و عنايت حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام شامل حال آن عرب خوزستانى شد و خشم خدا آن پيرمرد وهابى را فرا گرفت .
235. من از جدم مى خواهم از تو انتقام بگيرد  
در شب 21 ربيع الثانى 1421 هجرى قمرى جناب آقاى احمد تولمى حائرى فرمودند:
19. آقا حاج حاچم فرمودند: در دروازه نجف اشرف براى گرفتن ماليات مامور بودم و هر كس كه وسيله نقليه اش الاغى بود ماليات مى گرفتم و قبض ‍ مى دادم و رنگ الاغ را هم در قبضش مى نوشتم . روزى شخصى آمد كه قد بلندى داشت . گفتم : ماليات بده ، گفت : داده ام . گفتم : قبض را بده ، او قبضى را از رفيقش گرفته بود و به من داد. ديدم قبض مال او نيست ، يك سيلى به گوشش زدم . او گريه كرد و گفت : من از جدم مى خواهم از تو انتقام بگيرد، چرا مرا بى جهت زدى ؟ فرضا همه در آدم 30 تومان است و من ده تومان به تو بدهم و براى زن و بچه ام چه بخرم ؟ خلاصه ماليات از او گرفتم و به او قبض دادم .
فردا وقتى آمد به طرف منزلش برود گفت : ديدى ديشب حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام چه كارت كرد و گفت : من هم قصه اى كه او مى گويد من شب خواب ديده بودم ولى يادم رفته بود حالا پس از آن كه او گفت ، صحنه ديشب يادم آمد.
گفتم : تو از كجا مى دانى ؟ گفت : من در كوفه بودم و شب خواب ديدم حضرت عباس عليه السلام و اباعبدالله الحسين عليه السلام و تو در نجف اشرف در اتاق بالا روى سرير خوابيده اى و حضرت عباس عليه السلام با پاى مباركش زد به نرده اى سرير تو و نرده شكست و حضرت خواستند دوباره ترا بزند، حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام برادر را گرفتند فرمود: نزن اين از ماست . وقتى از خواب بيدار شدم ، استفراغ خون كردم ، پس از استفراغ دو ساعت بى هوش بودم و بعدا خوابيدم يادم نبود. تا اين صحنه پيش آمد خواب شب قبل يادم آمد.
236. يا اباالفضل به اينها مهلت مى دهى ؟  
20. سالى كه كمونيستها به عراق حمله كردند، براى هر يك از مناطق نقشه شومى داشتند. هدفشان در كربلا اين بود كه آثار حرم حسينى عليه السلام و ابوالفضل العباس عليه السلام را از ببن ببرند. آنان گفتند اول به حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام حمله مى كنيم . جمعيت زيادى به دنبال ماشين جيپ به طرف صحن حضرت عباس عليه السلام آمدند كه آنجا را آتش بزنند و خراب كنند. ناگاه عده اى از خدمه با شمشيرهاى برهنه جلوى درب صحن ايستادند. يكى از خدمه عرض كرد: ابوالفضل ، به اينها مهلت مى دهى صحن و بارگاه تو را تخريب كنند؟! كه ناگهان جيپ كمونيستها آتش گرفت . همزمان با اين حادثه خدمه حمله كردند و با اينكه تعداد كمى بودند كمونيستها همگى از ترسشان فرار كردند. سرنشين ماشين جيپ نيز آتش ‍ گرفت و هلاك شد.
237. ناگهان نابينا مى شود  
در شب يازدهم ذى حجه الحرام سال 1419 قمرى در منزل آيه الله العظمى آقاى حاج سيد محمد حسينى شاهرودى (دام ظله العالى ) جناب آقاى ابو احمد جعفرى ، از اهالى بغداد، فرمود:
21. شخصى از عشيره محامده از اهالى (رمادى ) پسرى داشت كه در سن 18 سالگى ناگهان نابينا شد. به عده زيادى از اطبا مراجعه نمودند و همه از معالجه اين مريض عاجز شدند تا اين كه او را به حرم مطهر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام قمر بنى هاشم عليه السلام بردند و به حضرت التماس و التجا كردند. پس از زيارت از حرم مطهر بر مى گردند، جوان به پدرش مى گويد: پدر جان ، چيزى مانند آب زير ابروهايم دارد راه مى رود. سپس كم كم چشم ها روشن شده و شفا پيدا مى كند.
238. با تير او را مى زنند و كشته مى شود  
دانشمند محترم و نويسنده توانا آقاى على آقا ملكى ، فرزند آيت الله حاج شيخ باقر ملكى ميانجى طى يادداشتى ، كرامتى را چنين نقل كرده اند:
22. آيت الله حاج شيخ محمد باقر ملكى ميانجى (ره ) فقيه و مفسرقرآن و استاد معارف اهل بيت عليهم السلام از محضر حضرات آيات سيد واسع كاظمى (ره ) و شيخ هاشم قزوينى (ره ) و شيخ مجتبى قزوينى (ره ) و ميرزا مهدى اصفهانى (ره ) تلمذ نموده و از محضر مرحوم آيت الله ميرزا مهدى اصفهانى (ره ) به دريافت اجازه اجتهاد و افتا و حديث نايل مى شود. از آن مرحوم آثار ارزشمندى در تفسير و فقه و اصول و كلام برجاى مانده است ، همانند توحيد الاماميه ، مناهج البيان فى تفسير القرآن در شش جلد، بدائع الكلام فى تفسير آيات الاحكام و... معظم له در 10 صفر 1419 قمرى برابر 15 خرداد 1377 شمسى دار فانى را وداع نمودند.
آن مرحوم دوستى داشت به نام آقاى حاج سيد كمال الدين علوى هشترودى (ره ) كه عالم بزرگ شهرستان مراغه و مدت مديدى هم عالم دينى شهرستان مرزى سرخس بودند. (فرزند آن مرحوم جناب آقاى حاج سيد بهاء الدين علوى هم اكنون از علماى سرخس هستند).
والد معظم (طاب ثراه ) ظاهرا از همان آقاى سيد كمال الدين علوى (ره ) داستانى را نقل مى كردند و بنده هم خودم اين داستان را از آقاى حاج سيد بهاء الدين علوى شنيدم .
در شهرستان سرخس پارچه اى از يك پارچه فروش به وسيله يكى از افراد آن منطقه كه از بلوچ ها بوده است به سرقت مى رود. پارچه فروش به آن شخص مى گويد: پارچه مرا بده ولى او انكار مى كند. سرانجام با شرايطى كه در قسم خوردن مراعات مى شود به دروغ ، به حضرت عباس عليه السلام قسم ياد مى كند كه من برنداشته ام . آن شخص اسبى داشته است كه رم كرده به طرف خاك شوروى سابق (زمان رژيك كمونيستى ) فرار مى كند و پسرش ‍ مى آيد و مى گويد پدر اسب فرار كرد، وى به دنبال اسب مى دود و از مرز عبور مى كند و ماموران مرزى ايست و هشدار مى دهند او متوجه نمى شود، با تير او را مى زنند و كشته مى شود.
بعد از اين جريان ، زن آن شخص با ناراحتى پارچه را آورده و به طرف پارچه فروش مى اندازد و مى گويد: به خاطر اين پارچه شوهرم را به كشتن دادى .
3/5/1380 شمسى
على ملكى ميانجى
ماه بنى هاشم
عرش بود خيره در جلال اباالفضل
ماه شود تيره از جمال اباالفضل
بود به حق اتصال او به حقيقت
چون به على بود اتصال اباالفضل
عقل نخستين كه بد مكمل آدم
بود كمال وى از كمال اباالفضل
ماه بنى هاشم است و از شرف و قدر
ماه برد سجده بر هلال اباالفضل
پاى نهد از شرف به تارك خورشيد
هر كه زند بوسه بر نعال اباالفضل
كرد فراموش رزم خندق و صفين
در صف كرب و بلا قتال اباالفضل
قرعه عهد و وفا و همت و مردى
روز ازل زد خدا به فال اباالفضل
جان به فدايش كه نيست در كرم وجود
غير اباالفضل كس همال اباالفضل
از پى يارى شاه بى كس و ياور
خامه تقدير زد مثال اباالفضل
بردن آب فرات از پى اطفال
بود همه همت و خيال اباالفضل
آه كه انداختند دستش و از كين
تنگ به يك دست شد مجال اباالفضل
شد ز يمين ظالمى برون ز كميتگاه
تيغ زد و قطع شد شمال اباالفضل
سنگ جحيمش بخوان نه آدم خاكى
هر كه نسوزد دلش به حال اباالفضل
چون نى كلك (طرب ) شكر بفشاند
طوطى اگر بشنود مقال
اباالفضل (218)
239. گفتم چهل روز صبر كن  
مرحوم مغفور شيخ جليل منصرف (رحمه الله ) كه از مهاجران دوره منحوس كمونيستى زمان لنين لعين بوده و در آبادى بزرگ مشهور به شرط از محال ماكو اقامت كرده بود نقل مى كرد:
23. در بحران كمونيستى ، يكى از رفقا را ديدم كه سخت ناراحت بود. از او پرسيدم : چه حالى رخ داده ؟ گفت : من كافر خواهم شد. زيرا فلان شخص ‍ كمونيست ديشب در قهوه خانه به ساحت مقدس حضرت عباس ‍ عليه السلام جسارت كرد و ما هم قدرت دفاع نداشتيم . من هم (شيخ مذكور) دست به ريش خود برده و گفتم : چهل روز صبر كن اگر مبتلا نگرديد من هم روحانيت (ملايى ) خودم را ترك خواهم كرد و از هم با حالت ناراحتى و عصبانى جدا شديم . و سپس آن ظالم را ديدم كه سر و صورتش ‍ چنان پوشيده كه غير از دو چشمش ديده نمى شد و قادر به سخن گفتن نبود. ما به همان حالت گذشته و به ايران پناهنده شديم . (و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون ). (219)
240. حضرت عباس عليه السلام طلبه تنبل را شلاق مى زند
24. گويند: جوانى براى تحصيل علوم دينى به نجف اشرف رفت و پس از چند ماهى ديد درس خواندن كارى پر مشقت است با خود گفت : خوب است به حرم حضرت باب الحوائج ابوالفضل العباس عليه السلام بروم و از او بخواهم در حق من دعا كند و بدون زحمت خواندن درس به درجه اجتهاد برسم .
سپس رفت و چند شبى در حرم مشغول گريه و دعا و در خواست بود به اميد آن به نتيجه مطلوب برسد.
پس از ساعت ها گريه و زارى شبى به خواب رفت ، در عالم رويا حضرت را ديد كه به خادمان فرمود: زود چوب و فلك بياوريد، مى خواهم اين جوان را شلاق بزنم . جوان با ترس و وحشت عرض كرد: چه گناهى كرده ام ؟
حضرت فرمود: چه گناهى بالاتر ازاين كه به جاى درس خواندن و مطالعه و تحقيق ، تنبلى و تن پرورى را پيشه ساخته اى ، اگر مى خواهى بهتر شوى برو مثل ديگران درس بخوان . (220)
مشاهدات افسر ترك از نزول عذاب الهى درهنگام وقوع زلزله تركيه
نگارنده گويد:
در ايان تنظيم و تصحيح جلد سوم كتاب چهره درخشان قمر بنى هاشم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بودم كه معجزه اى در تركيه مشاهده شد، تمام جهانيان را حيرت زده كرد، كه قرآن كريم خود معجزه باقيه حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه وآله و سلم مى باشد و اين قرآن كتاب آسمانى و ثقل اكبر از رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلم معرفى شده است بار ديگرى اعجاز كرد.
جا دارد كه منحرفين از مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام عبرت بگيرند و در اين باره معجزه ذيل را در اين بخش مى آوريم به اميد پيروزى قرآن و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام .
نشريه اردنى (شيحان ) در تاريخ ششم دسامبر 1999 ميلادى برابر با 16 آذر، در بخش خبرى خود اقدام به درج بخش هايى از سخنان عبدالمنعم از زنط، از نمايندگان اسلامگراى اردن نمود كه در مسجد مصعب بن عمير در استان (مادبا) در رابطه با علت وقوع زلزله اخير (زلزله اول ) در تركيه ايراد كرده بود.
(و اذا اردنا ان نهلك قريه امرنا مترفيها فقسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا).
(هنگامى كه ما بخواهيم ساكنان شهرى را به هلاكت برسانيم به سرمستان (از پول و مقام و شهرت ) آنان امر مى كنيم كه به فسق و فجور بپردازند، آنگاه وعده عذاب الهى محقق مى شود و آن شهر را در هم مى پيچيم ).
به نوشته نشريه (شيحان ) عبدالمنعم در اين جلسه سخنرانى به صراحت اعلام كرد كه علت وقوع زلزله تركيه ، بر پايى مجلس رقصى در يك پايگاه نظامى تركيه واقع در سواحل درياى مديترانه بوده كه در اين مجلس ‍ گروهى از ژنرالها و بلند پايگان نظامى اسرائيلى ، آمريكايى و تركيه اى حضور داشتند.
در اثناى اين مجلس رقص و پايكوبى يك نظامى عليرتبه تركيه اى قرآنى را به دست گرفته و در حال مستى شروع به پاره نمودن و پرتاب آن به زير پاى رقاصه نمود و با نعره اى مستانه گفت : كجاست خدايى كه قرآن را حفظ كند؟
نشريه صبح كه اين خبر را نقل كرده است در ادامه مطلب مى افزايد:
به دنبال درج اين خبر، مردم اردن در تماس با مسوولان نشريه (شيحان ) خواستار انجام گفت و گوى نشريه با ابو زنط شدند تا اين رخداد به صورت مشروح ترى بازگو شود.
عبدالمنعم ابوزنط در اين گفت و گو به نقل از يكى از افسران مسلمان تركيه كه از حادثه زلزله جان سالم به در برده است ، اعلام كرد:
در مراسمى كه به مناسبت باز نشستگى گروهى ازنظاميان عاليرتبه تركيه اى در يكى از پايگاههاى دريايى تركيه بر پا گرديد، تعدادى از نظاميان عالى رتبه اسرائيلى و آمريكايى به همراه يك گروه از خوانندگان و نوازندگان مشهور اسرائيلى در مجلس حضور يافته بودند.
در اثناى اسم مراسم يكى از ژانرالهاى ارتش تركيه در خواست قرآنى از يكى از سرهنگ هاى حاضر در جلسه كرد.
سرهنگ پس از آوردن يك جلد از كلام الله مجيد، به دستور ژنرال تركيه اى مكلف به خواندن آياتى از قرآن شد.
سرهنگ در آن جلسه شروع به تلاوت آياتى كرد، سپس ژنرال تركيه اى از او خواست تا به تفسير آيات قرائت شده بپردازد كه در اين ميان ، سرهنگ به دليل عدم آشنايى با معارف و معانى كلام وحى ، از ترجمه و تفسير آيات مزبور عذر خواهى كرد.
در اين هنگام ژنرال تركيه اى با عصبانت و در حالى كه نعره مى زد: كجاست كسى كه اين قرآن را نازل كرده ودر كتابش گفته ما قرآن را فرستاديم و ما آن را محافظت خواهيم كرد، بيايد و از كتابش دفاع كند؟
قرآن را از سرهنگ گرفته و شروع به پاره كردن صفحات و اوراق قرآنى كرده و آنها را به زير پاى رقاصه هاى حاضر در مجلس ريخت .
(ابوزنط) در ادامه اين گفت و گو اظهار داشت : سرهنگ حاضر در مجلس ، در اين هنگام دچار ترس و اضطراب شديد شده و به سرعت از مجلس خارج شد و خود را به بيرون پايگاه نظامى رساند كه در اين هنگام مشاهده مى كند عذاب الهى در حال نزول است .
اين سرهنگ در توصيف آن واقعه دهشتناك مى گويد: ناگهان نور شديد قرمز رنگى را مشاهده كردم كه تمام فضاى منطقه را فرا گرفته و در يك لحظه دريا شكافته شد و همراه با انفجارى شديد شعله هاى آتش به سوى آسمان زبان كشيد و لحظاتى بعد به دنبال آن زلزله اى شديد منطقه را فرا گرفت .
اما نكته قابل توجه و تامل تر آن است كه تاكنون گروههاى تفحص و تجسس ‍ آمريكا، اسرائيل و تركيه اى نتواسته اند اثرى از بقاياى اجساد نظاميان خود از اين پايگاه نظامى را بيابند.
در همين حال سردبير نشريه (شيحان ) مى گويد:
اطلاعات ديگرى هم در اين ارتباط وجود دارد كه به برخى از آنها در نشريات تركيه ، اشاره شده است .
در پايان اين گفت و گو، شيخ ابوزنط در توصيف اين سرهنگ تركيه اى كه از اين عذاب الهى جان سالم به در برده ، مى گويد:
سرهنگ مذكور كه داراى تحصيلات عاليه مى باشد به جهت حفظ جان خود و رعايت مسايل امنيتى و ترس از حكومت لائيك ها، حاضر به معرفى خود در محافل عمومى نشده است . در عين حال ، افراد آگاه و مطلعى كه به اين پايگاه نظامى رفت و آمد داشته ، مى گويند: تعداد نيروهاى حاضر در اين پايگاه اعم از سربازان ، گارد حفاظت ، فرماندهان و گروه هاى رقاصه ، حدود سه هزار نفر بوده اند كه تمامى آنان در ميان شعله هاى عذاب سهمناك الهى معدوم شده اند.
شيخ ابوزنط سخنان خود را با قرائت آيه اى از كلام وحى به پايان برد كه فرمود:
(و اذا اردنا ان نهلك قريه امرنا مترفيها فقسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا). (221)
(هنگامى كه ما بخواهيم ساكنان شهرى را به هلاكت برسانيم به سرمستان (از پول و مقام و شهرت ) آنان امر مى كنيم كه به فسق و فجور بپردازند، آنگاه وعده عذاب الهى محقق مى شود و آن شهر هم را در هم مى پيچيم . (222)
سوم جمادى الثانى 1422 هجرى قمرى ، سالروز شهادت مظلومانه
ام ابيها، صديقه كبرى ، حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها
مطابق 1/6/1380 هجرى شمسى
قم - عش آل محمد عليهم السلام
على ربانى خلخالى