چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس (ع)
جلد سوم

على ربانى خلخالى

- ۱۶ -


79. آنچه بر يك خبرنگار پاكستانى در هنگام زيارت حضرت عباس عليهالسلام گذشت
به حواله روزنامه دو جنگ به تاريخ 2 اكتبر 1981 ميلادى مكالمه نويس ‍ آقاى رئيس امروهوى يك منظره وجدانى بر ضريح مبارك حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام خبرنگار ممتاز آقاى اقبال احمد صديقى ساكن يوكى پلازا فيدرل بى ايريا مركز (خيابان كراچى ) از طرف روزنامه جنگ و اخبار جهان به عنوان نماينده به عراق رفته بود. در اين هنگام ، ايشان دچار يك منظره عجيب وجدانى و روحانى مى شود. 21 روز در عراق من بوده و در پاكستان 20 رمضان المبارك بوده .
او مى نويسد: ما در هتل دارالسلام واقع در خيابان سعدون اتاق شماره 36 ساكن بوديم وضو گرفتم لباس هايم را عوض كردم و در اتاق را قفل كردم با پله برقى پايين آمدم . به دو خبر نگار پاكستانى به طرف كربلا روانه شدم .
يك افسر جوان از وزارت فرهنگ عراق راهنماى ما بوده دلش از عقيده و محبت سرشار بود. ما ابتدا از جديدترين پل رودخانه دجله و فرات گذشتيم راهنماى ما كه دانشجوى دانشگاه بغداد (فوق ديپلم ) بوده در بين راه درباره همه مقامات مهم اطلاعاتى در اختيار ما گذاشت با وجود شلوغى ماشين ها ماشين ما با سرعت تمام مى رفت بعد از پل السيد دو قريه به نام عموديه و اسكندريه وجود داشت و از اين جا آثار كربلا نمودار شد ما داخل شهر شديم ، شهر مملو از اتوبوس و افراد پياده بود و ماشين ما نتوانسته جلو برود بالاخره ماشين را پارك كرديم و به حرم مطهر سيدنا امام حسين عليه السلام رفتيم . مدير روزنامه جهاد پيشاور آقاى شريف فاروقى و نماينده خصوصى روزنامه زن ها از اسلام آباد خانم شميم الحق هم سفر ما بودند. با دل مضطرب داخل حرم مطهر امام حسين عليه السلام شديم ازدحام آن قدر زياد بود كه (الله اكبر) آن شان و عظمتى كه حق تعالى به اين مقام اقدس ‍ و متبرك را اعطا فرموده است . دلباخته شبكه ضريح امام حسين عليه السلام را مى بوسيدند و به حالت گريه و زارى دعا مى كردند وقت نماز عصر شد. من از رفقا اجازه خواستم و در گوشه اى نشستم و نماز خواندم . بعد به همراه همه رفقا ايستاده ، مشغول به خواندن فاتحه شديم . در اين هنگام يك خنكى شگفت انگيز در دل و چشم هايم احساس كردم . همه فضا از بوى مهر و محبت شفقت معطر بود. وقت افطار نزديك شد و ما آرزو داشتيم كه از زيارت كردن بقيه شهداى كربلا محروم نمانيم چون زياد شلوغ بود.
دست يكديگر را گرفته روانه ضريح مطهر حضرت ابوالفضل العباس بن على عليهم السلام شديم داخل حرم شديم . آه چه جاه و جلال در آن مقام اقدس حاكم بود. از ازدحام زائران گذشته نزديك صدر شديم بالاى در با الفاظ زيبا كنده شده بود: يا اباالفضل العباس به خاطر هيبت و عظمتش دلم تاب تاب مى كرد و احساس مى كردم من مانند آن بچه كم سن هستم كسى كه روبه روى معلمش آمده باشد تكليف خانه اش را انجام نداده .
اگر آقا ابوالفضل العباس عليه السلام بپرسند: فلانى ، تا حالا چه كار مى كردى چه جواب خواهم داد همه زندگيم جلو چشم باطن آقاى ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام آشكار است .
با اين وضع پشيمانى و احساس خجلت زيارت كرديم در اين هنگام ، وقت افطار شد. افطار كرديم و به هتل خود برگشتيم به اتاق خود رفتم و در را قفل كردم . يك دفعه صدايى آمد، گويا كسى دارد در را مى زند با عجله بلند شدم ، در را باز كردم ، ديدم كه يك آقايى است كه قامتش خيلى بلند عمامه اش سبز رنگ ، ريشش مشكى ، سينه اش خيلى پهن ، دارد بر مى گردد، بعد كه خوب مى خواستم نگاه كنم ، ديدم كه پيدا نيست ، گريه كردم خيلى ناراحت شدم همه فضا معطر به بوى خوش شده بود. آه هر چه تلاش كردم و گشتم ديگر نتوانستم كه آن وجود اقدس كه اين چنان شمايلى داشته باشد پيدا كنم پيدا نكردم .
80. نمك صحرايى به شن تبديل شد  
زمانى كه عثمانى ها در عراق حكومت مى كردند نمكى كه به كشور عراق وارد مى شد ماليات زياد مى گرفتند. در آن زمان يك مؤ من فقير عرب از كشورهاى ديگر به عراق نمك وارد كرد. وقتى به گمرك رسيد مسئولان گمرك مانع از ورود آن شدند.
وقتى ديدند فقير است مى خواستند او را اذيت كنند. اين مؤ من فقير راه ديگرى نداشت ، چه كار كند؟ يك مرتبه به ذهنش خطور كرد كه از حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام كه باب الحوائج است . كمك بخواهد لذا به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام متوسل شد ماموران وقتى اثاثيه و بار و بنه را باز كردند ديدند همه اش شن است . خيلى خجالت كشيدند و اين مؤ من را رها كردند. و اين قصه در عراق خيلى شهرت پيدا كرد. (158)
مى گويند اين جا همان محل بود كه براى حضرت ابراهيم خليل الله شن صحرايى آرد شد. (159)
81. حضرت اباالفضل را به برادرش قسم دادم  
نامه حجة الاسلام و المسلمين آقاى سيد نجف رضوى بهبهانى به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام
با تقديم عرض سلام خدمت برادر محترم جناب مستطاب حجت الاسلام و المسلمين آقاى ربانى (وفقكم الله تعالى لمرضاته ).
مدتى بود كه اين جانب به درد گردنى مبتلا شده بودم و كم كم زيادتر مى شد تا اين كه حدود ده روز قبل ماه محرم بسيار شديد شد. در روزهاى اول ماه محرم به حدى درد شديد شد كه اگر به طرف راست يا چپ نگام مى كردم بسيار ناراحت مى شدم ، مخصوصا شب موقع خواب . بعضى ها كه شبيه اين درد را داشتند و به دكتر مراجعه كرده بودند بعد از عكسبردارى گفته بودند كه آرتروز مى باشد و بايد مدتى زير برق گذاشته شود تا زيادتر نشود و الا به طور كلى خوب نمى شود. وقتى اين مطلب را شنيدم كتاب كرامات حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام به يادم آمد. گفتم : من دواى دردم را پيدا كردم . چند روزى مرتب مشغول مطالعه آن كتاب شريف شدم تا اين كه يك وقت خيلى حالم منقلب شد و خيلى گريه كردم و به باب الحوائج حضرت ابى الفضل العباس عليه السلام متوسل شدم و او را قسم دادم به برادر بزرگوارش ‍ حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام و مادر بزرگوارش حضرت ام البنين عليهاالسلام شب تاسوعاى امام حسين عليه السلام بود كه ديدم درد گردنم به طور كلى ساكت شد و اصلا درد نمى كند. بعد از روز عاشوراى امام حسين عليه السلام ديدم كه درد گردنم برگشت اما نه به اندازه قبل ، خيلى ناراحت شدم ، به حرم بى بى كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام بعد از زيارت به آن بى بى عرض كردم كه بى بى جان ، عمويت حضرت ابى الفضل العباس به من شفاى موقت داده بود و من شما را قسم مى دهم به مادر بزرگوارت حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام و جد بزرگوارت حضرت سيد الشهداء امام حسين عليه السلام و عموى بزرگوارت حضرت ابى الفضل العباس عليه السلام كه به عمويت بگويى كه به من شفاى كامل مرحمت فرمايد. طولى نكشيد كه بعد از اين كلمات در حرم مطهر كريمه اهل بيت متوجه شدم كه درد گردنم به طور كلى خوب شد. اين از بركت حضرت ابى الفضل العباس عليه السلام و حضرت فاطمه معصومه (سلام الله عليها) واقع شد.
موخه 3 ربيع الاول 1422 قمرى
بنده عاصى سيد نجف رضوى بهبهانى
82. معجزه زنده قمر بنى هاشم عليه السلام  
نامه مهندس محمد شيخ الرئيس كرمانى به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام و نقل چهار كرامت
حضور دانشمند محترم حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى (دامت بركاته ) با اهداى تحيت ، استفسار حال مبارك و آرزوى دوام توفيقات عالى ازدرگاه حضرت بارى و در ظل عنايات حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) آنچه اين جانب را بر آن داشت تا در تحقيق ، جمع آورى و ارائه كراماتى از حضرت ابوالفضل عليه السلام به منظور درج در كتاب مستطاب چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام اداى وظيفه نمايم نه تنها كسب مدال افتخار ثبت كرامات آن حضرت به روايت عاصى است ، كه اين خود كمترين در راه عشق آن محبوب است ، بلكه درجه اخلاص شما به آن طائر طيار عشق نيز ما را مشوق شد تا در اين بحر بيكران طمع غواصى كنيم .
شش كرامتى كه ارسال مى گردد بدين شرح است :
1 - در خصوص اخير، ماه مبارك رمضان گذشته از جريان شفا يافتن كسى ساكن شهر كرمان - كه شرح آن خواهد رفت - توسط افراد موثق اطلاع حاصل كرديم ، از ايشان - توسط يكى از محترمان شهر كه در همسايگى اش ‍ به سر مى بردند - دعوت نموديم تا در جلسه افتتاحيه منزلى به ميمنت ميلاد امام مجتبى عليه السلام شب نيمه ماه مبارك شركت نمايد و شرح شفا را خود بيان كند و مدعوين را وعده و وعيد ديدار معجزه زنده قمر بنى هاشم عليه السلام داديم .
ايشان در همراه تعدادى در جلسه شركت كردند، ولى به سبب انقلاب روحى عجيبى كه در او بود قادر به بيان موضوع نشد؛ بى اختيار اشك مى ريخت و هق هق گريه مى كرد و شرح ماجرا را به يكى از مجريان جلسه واگذار كرد.
در بيست و چهارم فروردين جارى كه تلفنى مژده چاپ و انتشار جلد سوم چهره درخشان را داديد عرضه داشتيم حسن تصادف اينكه فردا در نظر داريم به همراهى حاج آقا ايلخانى مداح و معروف تهران و چند نفر را محترمان و دوستان به منزل ايشان برويم و از نزديك ماجرا به گوش جان استماع كنيم كه اين توفيق نيز دست داد و جلسه حالى بود، خصوصا كه با توسل به قمر بنى هاشم و اشعار دلنشين مداح محترم ختم گرديد.
شفا يافته مورخه آبان 1379 شمسى
سيروس كلانترى فرزند فرزند زمان الله ، به شمار شناسنامه 189، متولد 1332، محل كسب : كرمان خيابان استقلال فروشگاه كرمان كيش .
كرامت ذيل به نقل حضرت حاج آقاى شيخ عباس شيخ الرئيس (دامت بركاته )
دكتر اينجاست او را كجا ببريم ؟
2. مقارن با ايام عرفه 1421 قمرى ، صبحگاهى درحرم مطهر حضرت باب الحوائج قمر بنى هاشم مشرف بودم . بايكى از خدام آستانه به نام سيد اسماعيل موسوى ، كه آثار تقوا و معنويت از چهره اش آشكار بود پرسيدم : شما كه اينجا خادم هستيد كراماتى هم ديده ايد؟ گفت : اولا، تا جد سوم ما خادم اين حرم بوده اند.
ثانيا، دختر دو ساله اى داشتم ، در همين حرم مطهر نشسته بودم ، خانمم خبر آورد بچه از بالاى بام به زمين سقوط كرد، نمى دانم مرده يا از هوش رفته ، بيا او را به بيمارستان ببر. گفتم : دكتر اينجاست ، او را كجا ببرم ، او را بياور. رفت و او را روى دست آورد. دقايقى چند كنار ضريح مطهر متوسل شدم ، كودك چشم باز كرد، بعدا او را بيمارستان برديم ، گفتند صحيح و سالم است . آن دختر الان 32 سال دارد.
84. با قلبى شكسته ، متوسل به ابىالفضل عليه السلام شديم
3. در پى درخواست اينجاب از صديق گرانقدر آقاى مهدى خراسانى ساكن بم . ايشان جريان شفاى فرزند دوست شان را كه در سال 1380 شمسى اتفاق افتاده است بدين شرح برايم فاكس نمودند:
ساعت 30/7 صبح بود، فرزندم از خواب بيدار شد اما نه مانند هميشه بلكه با صداى ضجه و ناله هاى بلند در ابتدا مادرش با اين تصور كه پسرم گرسنه است قصد شير دادن به او را مى كند كه او هم امتناع مى نمايد. و مرتب به خود مى پيچد. شربت نفخ معده هم برايش كار ساز نمى شود. بعد از تماس ‍ با من بلافاصله فرزندم را نزد خانم دكتر شيزى (متخصص كودكان در شهر بم ) برديم . با معاينه كودك تشخيص انسداد روده ها داده شد و براى اطمينان از ناحيه شكم دستور سونوگرافى و راديولوژى داده شد.
با ديدن عكس ها و سونوهاى دكتر اسماعيلى (راديو لوژيست ) تشخيص ‍ متخصص اطفال را تاييد وحتى پيشنهاد مشاوره بايك پزشك جراح را داد.
تقريبا ساعت 3 بعد از ظهر بود كه نزد دكتر آهنگران (متخصص جراحى ) رفتيم . ايشان هم با ديدن عكس ها و سونو دستور مجدد راديولوژى داد، اما اين دفعه با ماده باريم را دادند (كه غير از تشخيص به باز شدن روده ها كمك مى كند). ساعت 30/4 دقيقه عصر بود كه آقاى دكتر اسماعيلى عمل تزريق را پنج مرتبه انجام دادند. كه نتيجه هر پنج بار منفى بود. ما مشاوره اى كه پزشكان باهم انجام دادند دستور عمل جراحى را داده اما هيچ چيز را تضمين نكردند و با نااميدى گفتند: مى توانيد كودك را به كرمان منتقل كنيد. من پيشنهاد كردم او را شيراز ببرم كه آنها حتى به كرمان رسيدن او را تضمين ننمودند.
با شنيدن نظر اخير دكترها تمامى وجودم را سستى و لرزه فرا گرفت .
ساعت 7 شب بود، به اتفاق همسر و بقيه اعضاى خانواده به سمت كرمان با اتومبيل حركت كرديم . تمام مسير راه بارندگى شديد بود و ترافيك ، بر خلاف انتظارمان كه اميد داشتيم مسير را در زمان كوتاهترى بپيماييم طولانى تر شد.
اما كسى كه كشتى خود را غرق شده مى بيند چه دارد جز التجا و چه پناهگاهى بهتر از خاندان پاك نبوت . درحالى كه اميد ما رو به نااميدى گرائيده بود با قلبى شكسته ، متوسل به ائمه اطهار به خصوص حضرت ابى الفضل عليه السلام شديم و در دل راز و نياز و تمنايى داشتم و فرزندم را از او خواستم و بى اختيار اشك هايمان سرازير شد.
زمان حركت با بيمارستان كرمان هماهنگ شده بود و اتاق عمل را آماده كردند، فرزندم در تمام مسير از شدت درد به خود مى پيچيد و امان ما را بريده بود.
هنگامى كه به كرمان رسيديم ، در بيمارستان كودك در معرض معاينات قبل از عمل قرار داديم . زمانى كه آقاى دكتر مدرسى نژاد (كشيك شب ) به بالين فرزندم آمد سريعا شروع به معاينه نمود تا فوت وقت انجام نشود و عمل به تاخير نيفتد.
ابتدا نتايج عكس ها و سونوگرافى را ديدند ولى در كمال تعجب وقتى كودك را معاينه كردند اظهار داشتند اين شخص بيمار نيست و سراغ بيمار را مى گرفتند.
گفتيم : همان است ، باورشان نمى آمد. چهره فرزندم لحظه به لحظه روشن تر مى گشت و خنده بر لبانش نقش بست ! آرى كسى كه هيچ اميدى براى زنده بودنش نبود.
دكتر همان لحظه ما را مرخص كرد و با اطمينان كامل اعلام داشت كه هيچ اثر بيمارى در وجودش نيست . بيمارستان را ترك كرديم و صبح روز بعد مجددا براى معاينه آمديم ، اما خوشبختانه نتيجه كاملا رضايتبخش بود. آرى ، فرزندم سالم دوباره به لطف خدا و شفاعت ائمه اطهار به خصوص ‍ حضرت ابوالفضل عليه السلام به جمع ما برگشت .
بم - دكتر منصور اختر شناس
85. نجات راننده از مرگ حتمى باتوسل به قمر بنى هاشم عليه السلام
4. يكى از اهالى روستاى گساويه از توابع شهر زرند واقع در استان كرمان نقل مى كند:
تابستان 1369 شمسى يك تريلر 18 چرخ مخصوص حمل ذغال سنگ در محور زرند - هجدك به موازات روستاى گساويه به رانندگى آقاى محمد تاج آبادى در حال عبور بود. با توجه به اين كه روستاى مزبور در عمق دره مجاور جاده واقع است و با سطح جاده حدود 100 متر اختلاف و ارتفاع دارد عبور ماشين ها كاملا از داخل روستا قابل مشاهده و بلكه جلب توجه مى نمايد. ناگهان مشاهده كرديم تريلر فوق با سرعت ددر حال سقوط به پايين دره بر فراز روستا است . همه اهالى وحشت زده شديم ، وقتى تريلر بر سطح زمين قرار گرفت سه تكه شده بود ما با فرشى (گليمى ) دوان دوان خود را به كابين راننده رسانديم به اين منظور كه يا جنازه او را حمل كنيم و يا اگر آثار حيات در او مشهود باشد او را به بيمارستان منتقل كنيم . با كمال تعجب مشاهده كرديم راننده با پاى خود از زاويه دريچه ماشين خارج شد در حالى كه منقلب بود او را در بغل گرفتيم و دلدارى داديم كه خوشبختانه به خير گذشت .
گفت : آرى در اين شيب تند جاده ناگهان ديدم فرمان ماشين بريده ، ديگر هيچ اميد نجاتى نداشتم ، سقوط ماشين و مرگ حتمى بود. با انحراف ماشين از جاده چشمم به گلدسته هاى تكيه ابوالفضل عليه السلام روستا افتاد. در همان حال سقوط، به قمر بنى هاشم عليه السلام براى نجات از مرگ متوسل شدم كه شخصى مرا از پشت فرمان برداشت و جلوى پاى شاگرد قسمت پايين نهاد و هم اينك كه سالم خارج شده ام هيچ ترديدى ندارم كه معجزه قمر بنى هاشم عليه السلام و عنايت آن حضرت باعث نجاتم از مرگ شده است .
86. دو ركعت نماز هديه به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام
5. پاييز 179 شمسى بود، ايام رجب المرجب شايد هيجدم مهرماه ، زخمى پشت پاى چپم مشاهده كردم ، تصورم اين بود كه از ناحيه كفش آسيبى به پايم رسيده ، لذا اهميتى ندادم ، با دردناك شدن پا و پيشرفت زخم و سياه شدن اطراف آن در روزهاى بعد به فكر معالجه جدى افتادم . به خانم دكتر صور اسرافيل متخصص داخلى مراجعه كردم . پرسيد: سابقه قند دارى ؟ گفتم : خير
پس نبايد مهم باشد، به چيزى حساسيت داشتى بهبودى مى يابد. با گذشت ايامى چند سياهى تا مچ پايم را فرا گرفت ، اگر چه به توصيه يكى از پزشكان جراح (آقاى دكتر ستوده نژاد) براى مدت دو هفته در حالى كه بالش زير پايم قرار داده بودم در منزل بسترى شدم ولى تا مفصل زانو پايم بر آمده شده بود و تماما سياه و دردناك .
ابتدا لنگان لنگان راه مى رفتم ولى ناچار به استفاده از چوب زير بغل شدم . يك روز هنگام رفتن به دستشويى احساس كردم زير پايم خالى شد و زمين خوردم . به دكتر سلاجقه مراجعه كردم ، گفت : در اثر لخته شدن خون ، اكسيژن به بافتها نرسيده است . ديگر پايم تا زانو احساسى نداشت نه درد و سوزشى و نه مى توانستم حركتش دهم ولى از زانو به بالا درد مى كرد.
پس از انجام يك سرى آزمايش جديد خطر را جدى تلقى كردند كه پلاكت خون نيز خيلى بالاست و هر آن احتمال وقوع سكته مغزى مى رود، بايد اورژانسى بسترى شوى و تشخيص و درمان تحت نظهر مستقيم پزشك انجام شود. يك هفته آخر درد زياد شد نزد خانم دكتر فرهمند متخصص ‍ پوست رفتم ، گفت برو تهران . آقاى دكتر فريدنيا متخصص خون و آقاى دكتر رشيد فرخى متخصص جراحى گفتند بايستى پايت را قطع كنند، چرا كه ديگر عصب پا نيز از كار افتاده است . بالاخره متقاعد شدم كه پايم قطع شود تصميم گرفتيم عمل مزبور در تهران انجام شود. هم اينك چهل روز از شروع ناراحتى و پيدايش زخم مى گذشت . براى فردا يكشنبه 29 آبان 1379 شمسى بليط تهران تهيه شد چرا كه عصر يكشنبه در بيمارستان دى نوبت دكتر داشتم . آن شب و شنبه شب با همه خداحافظى كردم ، ديگر در اتاقم نمى توانستم بخوابم ، احساس وحشت مى كردم ، با مادرم گوشه حال جلو كريدور خوابيدم .
پايم خسته و دردناك بود، برخاستم ، خود را كشان كشان به شير آب رساندم ، وضويى گرفتم و با حالت انقلاب عجيبى كه در وجودم پيدا شده بود دو ركعت نماز هديه به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در حال ايستاده با كمك چوب زير بغل خواندم (البته اين دو ركعت نماز را در طول زندگى به كرات به جا مى آوردم ) چهار دو ركعتى مستحب ديگر نيز خواندم ، يكى شان هديه به روح پدرم بود. مادرم ديگر خواب رفته بود، من هم از شدت خستگى با وجود درد پاى شديد و اضطراب ، اشك ريزان به منير قمر بنى هاشم عليه السلام متوسل شده ، سر روى بالش نهادم و خواب رفتم .
87. جريان تشرف  
6. هنوز اذان صبح نشده بود، در رويا ديدم نورى از ورودى هال به طرفم مى آيد، نور جمع و خيره كننده شد، از خواب پريدم ، چهره اى در ميان نور پديدار گشت آقايى زيبا رو با صورتى كم مو در سن 22 الى 23 سالگى (160) سوار بر اسب ديدم كه به طرفم مى آمد، اگر چه زبانم يارى نمى داد اراده كردم بپرسم شما كيستيد؟
نگاهم به پرچمى پشت سر آقا افتاد، روى آن نوشته بود: (قمر بنى هاشم )
آقا با عظمت تمام از اسب پياده شد، و قدم بر زمين نهاد، برايم حيرت انگيز بود كه آن حضرت در شفاى حقير نزول اجلال فرمودند عجيب آن كه اسبم سم راستش را بر زمين مى كشيد، شال سبزى فرق سر مبارك آقا را پوشيده بود و دو طرف آن چپ و راست صورت و روى گوش هاى مباركشان را مى پوشانيد و از سينه شان مى گذشت و تا پايين ادامه مى يافت به نحوى كه يك قسمت آن بر زمين كشيده مى شد.
خطاب به بنده فرمودند: بلند شو، عرض كردم : نمى توانم ، دست مباركشان را از روى روپوش بر ساق پايم گذاردند، احساس كردم پايم خيس شد آنگاه با دست مطهرشان دستم را گرفتند، برخاستم ، چه دست هايى ؟ چه دست هايى ؟
اطرافمان بيابان بود نه ديوارى ، نه سقفى و نه ساختمانى مشاهده مى شد. پدرم در حالى كه در فاصله نسبتا دورى از ما ايستاده بود و لبخند مى زد توجهم را به خود جلب كرد. آقا به من دست دادند و لبخندى بر لبشان نقس ‍ بست آرى ، معنايش را فهميدم ، يعنى خدا حافظ، شفايت دادم .
بنماى رخ كه باغ و گلستانم آرزوست
بگشاى لب كه قند فراوانم آرزوست
هنگام رفتن و سوار شدن بر اسب شال سبزشان روى دستم كشيده شد، فرياد بر آوردم : الله اكبر، الله اكبر
در اين هنگام مادرم از خواب پريد وحشت زده پرسيد: سيروس چه خبر شده ، چه كسى آمده ؟ گفتم : ابوالفضل ، ابوالفضل ، ديگر پايم درد نمى كند شفايم دادند گفت : بالا بزن ، ديدم فقط آثار كمى خون بسته از قبل بر ساق پا مى نمايد.
ادامه جريان از زبان مادر:
از خواب پريدم ، نورى كه وصفش را نتوانم كرد همه جا را فرا گرفته بود، تمام ساختمان مى لرزيد مثل اين كه زلزله شده بود و عطر عجيبى فضا را آكنده بود. از آن لحظه تا اذان صبح (5 دقيقه بعد) و در ادامه تا 8 صبح اقوام و آشنايان از موضوع اطلاع يافتند و همگى جمع شدند ورد زبانشان استشمام عطر مطبوعى بود كه فضا را پر كرده بود.
اين همه تجزيه عباس است
(عين ) عباس علمدارى اوست
(با) همان بينش و بيدارى اوست
(الف ) قامت او ايثار است
(سين ) سقايى آن سردار است
اين همه تجزيه عباس است
فهم تركيب نه در احساس است
(سيد رضا شريفى )
88. متوسل به امام حسين و حضرت اباالفضل عليه السلام شده بودم
خانم منصوره سادات بروجردى ، سه كرامت به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام فرستاده اند، ذيلا مى خوانيد:
1. اين جانب منصوره سادات بروجردى كاظمينى (161) در حدود سال 76 و 1375 شمسى به بيمارى سختى دچار شدم و روز به روز حالم بدتر مى شد. اين بيمارى به شدت مرا ناتوان كرده بود، به پزشكان زيادى مراجعه كردم ، نوار آنسفالو گرافى از من گرفته شد و داروهاى زيادى تجويز شد، ولى داروهايشان نتيجه بخش نبود و از من قطع اميد كرده بودند، در حالى كه خود و افراد خانواده ام دست به دامن ائمه اطهار، آل الله بوديم ، بيش از همه پدر و مادرم ناراحت بودند و من همچنان با اين بيمارى دست و پنجه نرم مى كردم . خودم متوسل به امام حسين و حضرت اباالفضل عليه السلام شده بودم ، تا اين كه شبى كه بر روى تخت دراز كشيده بودم و كاملا هشيار بودم و همه چيز رات به چشم مى ديدم ، آقاى نورانى و فوق العاده زيبا و رشيد اندام را بالاى سرم مشاهده كردم كه دست در بدن نداشتند و به جاى آن دو رشته نور سبز رنگ زيبا تا بالاى سرم كشيده شده بود. نور سبز رنگ روى صورت من افتاده بود، گويى صورتم را نوازش مى كرد در آن حال هاتفى به من گفت : ايشان آقا حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام هستند و من با التماس از ايشان شفايم را در خواست مى كردم . بعد از اين منظره زيبا ديگر چيزى متوجه نشدم .
فرداى آن روز وقتى اين موضوع را به پدرم گفتم ، ايشان فرمود: تو به نظر آقا حضرت ابوالفضل عليه السلام عمويت شفا گرفته اى . من بعد از اين مكاشفه خيلى اميدوار گرديدم و رفته رفته حالم رو به بهبودى رفت تا اين كه سلامتى ام را از صدقه سر آقا حضرت ابوالفضل عليه السلام به دست آوردم و اين چنين بود كه علاقه ام نسبت به آقا قمر بنى هاشم صد برابر شد و همواره ياد ايشان در درونم زبانه مى كشد و با ياد ايشان زندگى مى كنم .
89. يك جفت كتل نذر هيئت قمر بنى هاشم عليه السلام  
2. كرامت ديگر اين بود كه يكى از خويشاوندان نزديك ما خانم معصومه طباخ دچار بيمارى سختى شد و كليه هايش از كار افتاده بود و با داشتن فرزندى كوچك به زندگى سخت و دردناكش ادامه مى داد، بعد از مدتى پزشكان تصميم گرفتند كه كليه اش را پيوند كنند، اما بعد از پيوند كليه ها باز هم مشكلات او حل نشد و هر ماه 2 تا 3 بار هر بار دست كم ، 5 الى 10 روز در بيمارستان بسترى مى شد. بچه كوچك او هم غصه مى خورد تا عاقبت آن هم به شدت مريض شد، تات اين كه من دست به دامان پرمهر ماه بنى هاشم عليه السلام زدم و توسل ايشان را (يا كاشف الكرب عن وجه الحسين اكشف كربى بحق اخيك الحسين ) مى خواندم و آن نماز حضرت را (41 شب توسل به ساحت كثير البركات حضرت عباس عليه السلام ) مى خواندم . يك جفت كتل براى هيئتى به نام قمر بنى هاشم عليه السلام نذر نموده بودم و نذر كرده بودم كه در صورت شفا يافتن ايشان هر دو جلد كتاب چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام تاليف حاج آقا خلخالى را بخوانم تا با معجزات آقا بيشتر آشنا شوم .
بعد از چند شب كه توسلات را ادامه مى داديم شبى در عالم رويا حرم زيبا و منور قا را ديدم كه من گردا گرد حرم مى چرخيدم و گريه مى كردم و شفاى بيمارم را مى خواستم . بعد از اين مكاشفه از بركت پرچمدار حضرت امام حسين عليه السلام آن باب الحوائج آزمايش هاى بعدى او نتيجه خوبى را نشان داد و به دست ملكوتى آقا قمر بنى هاشم عليه السلام شفا داده شد.
90. به او گفتم آقا به اذن خدا مرده را هم زنده مى كند  
3. خانم سميرا. ف 17 ساله دوست ما كه در اثر مشكلاتى كه بين پدر و مادرش وجود داشت با خوردن 140 قرص قلب ، دست به خودكشى زده بود، مادرش سراسيمه به منزل ما آمد و در حالى كه شيون مى كرد مى گفت سميرا در اتاق سى سى يو بسترى است و پزشكان گفته اند همه بدنش از كار افتاده فقط يك درصد بدنش كار مى كند، هم تختى او كه پسرى 15 ساله است با خوردن فقط 40 عدد از اين قرص ها مرده است من به او آرامش ‍ دادم و گفتم : از آقا ابوالفضل العباس عليه السلام كه باب الحوائج است بخواه شفايش بدهد. گفت : شايد او الان در بيمارستان مرده باشد. به او گفتم : آقا مرده را هم زنده مى كند به اذن خدا. دست به دامن ايشان بشو، او متوسل به آقا شد و التماس نمود و دو گوسفند نذر ايشان نمود و همچنين نذر كرد در روز عاشورا به كسانى كه براى عزاداران حسينى غذا مى پزند كمك كند. با اين اميد به بيمارستان برگشت ، حالا بقيه ماجرا را از زبان خودش نقل مى كنيم :
دكترها گفتند: تا ساعت 12 شب بيشتر زنده نمى ماند و من آقا را قسم داد چون ساعت 12 شد و پرستار گفت تا ساعت 1 تمام مى كند و من با چشم گريان باز متوسل شدم . ساعت 1 گفت : تا ساعت 2 تمام مى كند و همين طور يك ساعت به يك ساعت دكترها مى گفتند الان تمام مى كند تا اين كه صبح شد و دكتر به من گفت :
به همان كس كه تا صبح التماس كردى باز هم متوسل شود كه اين از عجايب است كه او زنده ماند. تا بعد از ظهر حال او بهتر شد و از اتاق سى سى يو خارج شد. دكترها براى اين كه بدانند مسموميت تا كجا اثر كرده به دست و پاى او سوزن فرو مى كردند كه آيا او متوجه مى شود. اما پايش كرخ و سست بود. دكتر مى گفت : مسموميت روى پايش اثر كرده . باز التماس كردم و گفتم : بزرگوار شما كه او را از مرگ حتمى برگردانده ايد، پايش را هم سلامتى بدهيد، براى بار دوم دكترها امتحان كردند و او پاى درد گرفت و از سستى در آمد به اين ترتيب از خطر دوم هم گذشت و سامتى كامل او به بركت وجود نازنين ماه بنى هاشم عليه السلام برگردانده شد و در ضمن مشكلاتى كه بين پدر و مادرش وجود داشت در پرتو همين توسلات و نذورات به آقا قمر بنى هاشم عليه السلام حل شد و اكنون زندگى آنها با گرمى و محبت ادامه دارد
91. پدرم را آقا ابا الفضل العباس عليه السلام شفا داد  
جناب حجه الاسلام المسلمين آقاى حاج شيخ محمد صادق آل طاهر خمينى دامت بركاته نقل كردند.
يكى از خانوادهاى متدين و مذهبى شهرستان خمين ، قضيه عجيبى برايم نقل كرد يكى از دوستانش مبتلا به مرض بسيار خطرناك كه تمام پزشكان ايران جوان مريض را ديدند، شوارى پزشكى تشكيل دادند و نتيجه اى در ايران گرفته نشد. مادر مريض معتقد به خاندان اهل بيت عليه السلام بود، ولى پدر اعتقاد به اهل بيت عليه السلام نداشت . و سرانجام با خرج سنگين بچه را به انگلستان بردند، آن جا هم نتيجه اى نمى گيرند و به ايران بر مى كردند مادر بچه نذر مى كند كه اگر آقا قمر بنى هاشم عليه السلام فرزندم را شفا دهد، تا من زنده هستم سالى يك گوسفند در ايام شهادت روز تاسوعا اطعام مى كنم و به مدت ده روز روضه خوانى كنم .
سخن پدر را بشنويد مى گويد: خانم تمام پزشكان مريض را ديدند و حتى خارج از كشور جواب نااميدى به ما دادند؛ حال ، كسى كه يكهزار و سيصد سال قبل بر اثر يك جنگ خونين نابرابر به شهادت رسيد، چگونه مى تواند فرزند بيمار و گرفتار ما را شفا دهد؟
خانم جواب مى دهد: ما هر چه داشتيم براى اين بچه از گف داديم ، با اتكاى به خداوند متعال و توسل به ذيل عنايت آقا قمر بنى هاشم عليه السلام ، خداوند قادر قهار حتما به ما رحم مى كند.
پدر يك مرتبه تار و پود بدنش مى لرزد و شروع به گريه مى كند و رو به كربلا مى ايستد و با چشمانى پر اشك ، متوسل مى شود به آقا قمر بنى هاشم عليه السلام . مدت كوتاهى مى گذرد، با يك نااميدى ، شبى را در مسجد جمكران قم كه متعلق به حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف است ، به سر مى برد، فردا صبح به منزل باز مى گردد، از همسرش حال فرزند را مى پرسد. جواب مى دهد: همان طور است . در اين بين از كسى شعرى را مى شنود كه درباره حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مى خواند، خيلى دلم سوخت ، گفتم : آقا تو را به جان مادرت به ما خانواده رحم كن . چند روز از اين قضيه مى گذرد، شبى صداى فرزندم را شنيدم ، دويدم ميان اتاق ، ديدم پسرم دارد گريه مى كند.
گفتم : چه شده است ؟
گفت : اى پدر مرا آقا قمر بنى هاشم عليه السلام شفا داده است . پدر جان من در عالم رويا جوانى زيبا ديدم كه سوار اسب بود، ولى دست در بدن نداشت ؛ فرمود: آمده ام بنا به درخواست پدر و مادرت كه دست توسل به ذيل عنايت سالار شهيدان زده است به خواسته شما جامه عمل بپوشانم ، همين جمله را به پدر بگو.
اين بود معجزه حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام درباره كسى كه همه پزشكان ايران و انگليس او را جواب گفته بودند، ولى از عنايات حضرت شفا پيدا كرد و سپس صاحب زن و فرزند شد و خداوند به او سه فرزند مرحمت نموده .
92. علامه امينى گم شده اش را پيدا مى كند  
روز جمعه 4/9/79 شمسى براى ختم مرحوم حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى دكتر محمد هادى امينى نجفى فرزند ارشد علامه حاج شيخ عبدالحسين امينى صاحب كتاب الغدير رضوان الله تعالى عليه دعوت داشت پس از آن كه مراسم ختم در رامجين ساوجبلاغ كرج پايان پذيرفت ، نگارنده به اتفاق جناب آقاى مهندس حاج رئوف حريرى نجفى از رامجين به طرف تهران حركت كرديم ، جناب آقاى مهندس حريرى مطالب و نكته هاى جالبى از كربلاى معلى و نجف اشرف نقل كرد، از جمله كرامتى از حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام برايم نقل كردند.
فرمود حضرت علامه امينى كتابى را دنبالش بود، خيلى مى گردد پيدا نمى شود، تا اين كه يك شب به حضرت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليهماالسلام متوسل مى شود، همان شب حضرت راخواب مى بيند و حضرت مى فرمايد: برويد كربلا از فرزندم كتاب را بگيريد. ايشان از نجف اشرف حركت مى كند به طرف كربلا، پس از آن كه به كربلا مى رسد، تقريبا از صبح تا ظهر در حرم مطهر حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام عرض ‍ اخلاص و توسل پيدا مى كند از كتاب خبرى نمى شود.
به اميد اين كه كسى كتاب رابراى ايشان مى آورد مى دهد ولى خبرى نمى شود.
خود به خود مى گويد: بروم به حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ، آن هم فرزند على عليه السلام است . به حرم مطهر و باصفاى حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام عازم مى شود پس از عرض ‍ ارادت و زيارت در صحن آن بزرگوار مى آيد در حال قدم زدن بوده است ، اتفاقا به روضه خوانى كه در كربلا معروف هم بوده است بر خورد مى كند. او با علامه امينى احوال پرسى مى كند. آن آقا روضه خوان به علامه امينى عرض مى كند: چرا ناراحت هستيد. مى گويد: ما بين من و حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مطلبى است ، به آقاى امينى عرض مى كند: برويم منزل چاى درست كنم ميل كنيد تا فرجى باشد. او را به اصرار به منزل مى برد و او را در منزل هدايت به طرف كتابخانه اى مى كند. و علامه امينى در كتابخانه مى نشيند و آن سيد بزرگوار مى رود براى آقا امينى چاى بياورد اتفاقا آقاى امينى مرحوم يك دفعه گمشده اش را در آن جا پيدا مى كند. و سپس بلند بلند گريه مى كند.
آقا سيد مى ترسد و مى گويد: نباشد او را مار و عقرب زده باشد. آرى اين بود عنايات حضرت قمر بنى هاشم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام .
93. در حرم آقا اباالفضل العباس عليه السلام  
جناب مستطاب مداح اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آقاى سيد حميد مير عباسى ، كه يكى از افراد دلسوز و پر كار و در قسمت امور فرهنگى مسجد مقدس جمكران است ، در روز سه شنبه 19 ذيقعده سال 1421 قمرى مطابق 25/11/79 شمسى كرامتى را كه خود سى سال قبل در كربلا مشاهده كرده است براى نگارنده نقل كردند:
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين
حدود سى سال قبل به قصد زيارت حرمين شريفين حضرت اباعبدالله الحسين و حضرت قمر بنى هاشم اباالفضل العباس عليهم السلام از نجف اشرف به كربلاى معلى مشرف شدم ، ايام زيارتى بود، چند روز در كربلا ماندگار شدم و خبر دار شدم كه خداوند منان برادرى به ما عطا فرموده و چون قصد كردم به نجف اشرف باز گردم درحرم آقا اباالفضل العباس ‍ عليه السلام بودم و همان طور كه چشم به ضريح دوخته بودم ، گفتم : يا باب الحوائج ، لطفى نموده ، مبلغى را براى برگشت نياز دارم تا به نجف اشرف برگردم . هنوز حرفم تمام نشده بود كه شخصى ازمن خواست كه يك مجلس روضه حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام برايش بخوانم ، چون روضه را خواندم ، مبلغى به من داد. وقتى شمردم ديدم همان مبلغى بود كه از آقا قمر بنى هاشم خواسته بودم .
94. اين دارو از دارهاى معمولى نيست  
در روز شنبه هفتم ذى حجه ، برابر 13 اسفند ماه روز شهادت حضرت امام محمد باقر عليه السلام نگارنده در تهران با جناب آقاى سيد فائق ناصرى ملاقاتى داشتم ، ايشان راجع به كرامت حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام نسبت به فرزندشان چنين نقل كردند:
در سال 1372 شمسى فرزندم سيد على ناصرى به بيمارى آنسفاليت مبتلا شد.
اين مرضى است كه هر كس به آن مبتلا شود چاره برگشت ندارد. مجموعه تيم پزشكى بيمارستان پارس جوابش گفتند و همگى به اتفاق گفتند زنده ماندنش ممكن نيست . بعد از يك ماه كه در حالت كما و تشنج بود يك روز مادرم علويه حشمت السادات هاشمى شيرازى (ره ) به من گفت : برويد منزل همسر آيت الله امينى صاحب (الغدير) و تربت (162) آقا سيد الشهداء را با آب فرات كه هزاران دعا به وسيله مرحوم علامه امينى (ره ) و آيت الله العظمى حاج سيد ابوالقاسم خوئى (ره ) به اين آب خوانده شده است بگيريد.
من به منزل آقا مراجعه كردم ، همسر مرحوم علامه امينى آن تربت و آب را به حقير دادند. و خانم فرمودند كه به اسم پنج تن آل عبا آب و تربت را مخلوط كرده و پنج قطره در دهان سيد على بريزيد. وقتى به بيمارستان رفتم گفتند: كجا مى رويد.
گفتم : بالا سر فرزندم گفت : براى چه ؟ گفتم دارويش را به دست آورده ام . گفت : ما از شما دارو نخواسته ايم ؟ بنده در جواب گفتم : اين دارو، از داروهاى معمولى نيست . ايشان بلافاصله به حقير گفت : برو بالا با هر اعتقادى كه آمده اى در فرزندت پياده كن . ما رفتيم كنار تخت آقا سيد على فرزندم دارو را به دهن فرزندم بريزم رئيس آى سى يو گفت : امكان ندارد شما اين عمل را انجام بدهيد. اين مريض زير دستگاه و تحت نظر دكتر است . گفتم : مى ريزم در سرمش گفت : اين چه حرفى است ، شما اراجيف مى گوييد.
با رئيس تيم پزشكى تماس گرفت . دكتر كه همان رئيس باشد اعلام كرد فرزند آقاى ناصرى كه رفتنى است ، بگذاريد هر كارى كه مى خواهد با مريضش انجام بدهد. يكى از پرستارها دلش به حال ما سوخت و گفت :
آقاى ناصرى اجازه بدهيد من گوشه لبش را از زير دستگاه باز مى كنم ، شما دارو را بريزيد، گفتم : يا على وقتى كه قطره اول را ريختم و گفتم يا حميد بحق محمد يا عالى بحق على يا فاطر بحق فاطمه يا محسن بحق الحسن يا قديم الاحسان بحق الحسين عليه السلام تا گفتم : يا فاطر بحق فاطمه ، يكدفعه ديدم گريه پرستاران و مردم شروع شد.
قطره چهارم و پنجم را هم ريختم و رو كردم به قبله و گفتم : خدايا، يك عمر در خانه ات على على گفته ام ، شما را به جان همسر و فرزندان على عليه السلام اين بچه را فلج نكن ، اگر صلاحت هست چراغ خانه ام را روشن كن و به من برگردان .
تبى كه در درجه اش تشخيص داده نمى شد، تشنجى كه به اين فرزندم امان نمى داد، پس از گذشت سه روز تماما قطع گرديد. يك روز حالت تهوع به بيمار دست داد. اين جا بود كه مريض را به بخش آوردند. آن شب اولش ‍ مادر عيالم كه مادر بزرگ مادرى آقا سيدعلى باشد. وقتى كه صبح ملاقاتش ‍ كردم ، گفت : آقاى ناصرى بوى عطر را مشاهده كرديد.
گفتم : چطور مگر؟ گفت : ساعت چهار صبح بود كه آقا قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام آمدند داخل اتاق آقا سيد على و گفتند: چه كار داريد و چه مى خواهيد، اين قدر داد مى زنيد؟ گفتم : آقا دردت به جانم و به سرم ، پسرم همه چيزش را از دست داده است ، بينايى و شنوايى مانند يك تكه گوشت شده و روى تخت افتاده است .
فرزندم را از زير عبايتان رد كنيد كه تا درد بلايش بريزد و شفا پيدا كند.
مثل يك بچه شش ماهه از زير عبا ردش كرد و گذاشت روى تخت . از آن روز به بعد ديگر سلامتى اش برگشت و رو به بهبودى گذاشت .
يك روز بينايى اش آمد، يك روز شنوايى اش آمد، و روز ديگر تكلمش آمد و پى در پى هر روز يك عضو بدنش خوب شد.
الحمدلله و المنه چيزى كه غير ممكن بود به وسيله خمسه طيبه آل عبا و فرزند رشيد با وفاى على بن ابى طالب حضرت قمر بنى هاشم عليهم السلام ممكن شد و براى هميشه همه ما را شاد كرد.
شايان ذكر است كه تمام مدارك و اسناد پزشكى مربوط به فرزندم سيد على را خواهرم با خودش به آمريكا برد، معاينه كردند، نظر دادند و گفتند: اين تنها معجزه است .
95. بعد از نااميدى از پزشكان ، حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام جوان سرطانى را شفا داد
در سال 1363 شمسى روز پنجشنبه بنده به منزل حضرت آيه الله العظمى گلپايگانى (ره ) براى گوش دادن به روضه رفته بودم . من نشسته بودم كه مرحوم آقا تشريف آوردند، طلبه ها بلند شدند و آقا نشستند. اين حقير رو به روى آقا واقع شده بودم . آقا فرمود: كه شماها هم رو به خطيب بنشينيد. ما نتوانستيم كه سخن آقا را قبول كنيم ، زيرا ايشان پشت سر واقع مى شدند، در چنين حال آقاى صالحى خوانسارى (حفظه الله ) بالاى منبر مشغول موعظه بودند، و آن هم در باب حضرت عباس بن على عليهماالسلام ، ايشان خطاب كردند به حضرت آيه الله گلپايگانى و گفت : من در كربلا بودم و بعد تشرف به حرم سيد الشهداء عليه السلام و قرائت زيارت نامه شريفه آن حضرت ، حرم مطهر را ترك كردم ، و روانه حرم مطهر باب الحوائج الى الله قمر بنى هاشم عباس بن على عليهماالسلام شدم . وقتى وارد صحن مبارك شدم ، در صحن حضرت ابوالفضل عليه السلام باغچه كوچكى بود. من كناره باغچه قدرى ايستادم ، و به طرف حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام نگاه مى كردم و ارتباط معنوى با آن حضرت برقرار شده بود كه كسى به من سلام كرد. ديدم يكى از بازارى هاى مؤ من تهرانى است كه با من دوست بود، جواب سلام او را گفتم و به او گفتم : زيارت قبول چه بى سر و صدا تشريف آوريد، نگاهم افتاد به جوانى كه رنگ از صورتش پريده و به شدت زرد شده بود و بى نهايت لاغر گرديده بود، گفتم : حاج آقا چه خبر و اين جوان بيمار كيست ؟
تا اين سوال را از او كردم اشك هايش جارى شد و گفت : حاج آقا اين بنده زاده است و ايشان مبتلا به مرض سرطان شده و من او را بردم ، آلمان ، دكترهاى فرانسوى نيز ما رامايوس كردند، و از فرانسه رفتيم آمريكا و دكترهاى آمريكايى نيز به ما جواب منفى دادند. وقتى كه از همه جا مايوس ‍ شديم ، اين پسر جگر مرا آتش زد، گفت : پدر حالا كه مت از اين مرض خوب نمى شوم ، خواهش مى كنم كه مرا به ايران برگردان كه من در وطن اسلامى خودم بميرم ، و در بين مسلمان ها دفن شوم و من از خدا مى خواهم كه من در آمريكا از دنيا نروم . من با حسرت تمام فرزندم را ببرم عتبات عاليات كه آخر عمر پيشوايان و امامان خود را زيارت كند و بعد به ايران ببرم . تا به اينجا رسيد من به او گفتم : اى خوش انصاف آمدى ، اما دير آمدى ، خدا به تو انصاف بدهد آن همه آلمان و فرانسه و آمريكا رفتى ، اما يك آن متوجه اباعبدالله و ابوالفضل العباس عليهماالسلام نشدى !
من اين جملات را به او گفتم ، ناگاه ديدم يك عرب باديه نشين آمد و به آن جوان نگاه كرد و به او گفت : انت شيعه ؟ و نگاه دوم را به پدر آن جوان بيمار كرد و گفت : انت شيعه ؟ شنو شيعه ؟!
با خشم و غضب دست آن جوان بيمار را گرفت ، و كشان كشان او را از بين ازدحام جمعيت به داخل حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام برد و من به دنبال آن دو حركت كردم ، ديدم كه چگونه از حضرت عباس عليه السلام حاجت خواست . نزديك ضريح آن حضرت ايستاد و گفت :
يا اباالفضل ، انت عباس بن على ، انت باب الحوائج الى الله خذ الشباب شاب جدا هذا الشاب مبتلا بالسرطان ، يا اباالفضل ، هذا الشاب ضيفك ، يا عباس ، انت باب الحوائج ان مات هذا انت شنو باب الحوائج .
مى گفت و گفت ، چنان با شدت با حضرت سخن مى گفت كه تمام زوار داخل حرم شدند، همه گريه مى كردند، من خودم به چشم خود ديدم كه دست جوان از دست عرب رها شد، كنار ضريح حضرت افتاد، و من فكر كردم كه افتادن پايان عمر جوان بود. مرد عرب دو دستى به ضريح حضرت عباس عليه السلام چسبيد و با صداى بلند گفت : عباس ، اگر اين جوان بيمار را شفا ندهى و اين جوان بميرد، ديگر تو باب الحوائج نيستى ، من تا زنده ام در حرم تو نخواهم آمد.
بعد با صداى آهسته گفت : عباس تو مولاى منى ، از تو خواهش مى كنم كه اين جواب غريب بيمار را شفا بده .
تا اينجا كه رسيد من ديدم كه جوان مريض فرياد زد و حركت كرد. بلند بلند گريه مى كرد و در حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مردم او را مى بوسيدند و لباس هايش را پاره مى كردند، تا به صحن رسيد لباسش را مردم كلا پاره پاره كردند و به عنوان تبرك باخود بردند. كرامت را من خود ديدم . حضرت آيت الله گلپايگانى ، به خدا قسم سال هاست كه از اين قضايا مى گذرد، هنوز اين پدر و پسر زنده اند و در بازار تهران زندگى مى كنند و از شيعيان خوب زمان هستند. در تمام اين گفتار من مى ديدم كه اشك از چشمان مرحوم آيت الله گلپايگانى سرازير بود، قطرات اشك پشت سرهم مى ريخت . حقير نيز كراماتى از حضرت عباس عليه السلام ديده و قبر مطهر آن حضرت را بيش از دويست و پنجاه مرتبه زيارت نموده ام ، خداوند، شيعيان را از پيروان حضرت عباس عليه السلام قرار دهد، ان شاء الله .
الاحقر حاج سيد محمد ابراهيم حسينى صدر
ابن المرحوم سيد مير حسن صدر الواعظين