چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس (ع)
جلد سوم

على ربانى خلخالى

- ۱۵ -


58. ان شاء الله مشكل حل خواهد شد
جناب حجة الاسلام آقاى شيخ محمد تقى سيفى همدانى ، حامى مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام طى مكتوبى به انتشارات مكتب الحسين عليه السلام چنين نگاشته اند:
بسم الله الرحمن الرحيم
(و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها) (156)
هر كس در طول زندگى مشكلاتى دارد و براى حل آن مشكل به شخصى يا اشخاصى مراجعه مى كند:
اين جانب محمد تقى سيفى هم در زندگى همانند ساير مردم طبعا مشكلاتى و خواسته هايى داشته و دارم ، ولى تا به حال سعى كرده ام براى رفع و حل مشكلم به در خانه كسانى كه غير اهل بيت عليهم السلام هستند مراجعه نكنم و استمداد نجويم . و يا كسانى كه عطر و بوى اهل بيت عليهم السلام را داشته باشند. مانند باب الحوائج و باب الحسين عليهماالسلام يعنى وجود نازنين حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام روحى و ارواح من تبعنى فداه ، بنده براى حل چندين مشكل به آن بزرگوار متوسل شده و نتيجه گرفته ام من جمله حل مشكل خانه و آب و نيز مشكل تلفن منزل بنده چون شغلم اقتضا مى كند كه درمسافرت باشم ، وقتى هم كه مسافرت بودم از وضع اهل خانه بى اطلاع مى ماندم كه موجب نگرانى بود لذا نياز مبرم به تلفن داشتم و از طرفى هم پولى نداشتم كه يك دفعه يكصد و پنجاه تومان براى تلفن بدهم تا اين كه روزى مطلع شديم كه تلفن به نرخ دولتى مى دهند. بنده سريع رفتم به مخابرات و متوجه شدم كه دو روز از ثبت نام تلفن گذشته است .
از ساختمان مخابرات كه به حضرت باب الحوائج قمر بنى هاشم عليه السلام عرض كردم كه بنده حالا منزلم نيمه كاره است و كاز شهرى ندارم ، با اين حال به تلفن بيشتر نيازمندم و اين حقير از شما يك تلفن مى خواهم و صد صلوات هم هديه كردم به حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام و صد صلوات هم هديه كردم به مادرش ‍ حضرت ام البنين عليهاالسلام و عرض كردم سفارش ما را به آقا زاده بزرگوارتان بكنيد، دوباره برگشتم داخل ساختمان مخابرات ، سوال كردم آيا راهى دارد اسم ما را هم ثبت كنيد؟
ايشان فرمود: بروند نزد ريس كل مخابرات استان قم اگر دستور بدهد مشكل حل خواهد شد: رفتيم پيش رئيس كل ، ايشان هم جواب منفى داد برگشتم منزل ، نماز را خوانديم و غذا حاضر بود برايم آوردند، مختصر خوردم وديگر نتوانستم ودر گرماى آذرما وظهر ساعت يك ونيم بعد از ظهر آمدم خيابان كه سوار ماشين شوم وبه مدرسه فيضيه يا حرم مطهر كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه عليه السلام بروم .
سپس چند ماشين آمدند و مرا سوار نكردند و من حديث نفس كردم كه شايد مصلحت اين باشد، اين دفعه ماشين ديگرى آمد سوار كرد بعد از تعارفات گفت : حالا در اين گرما كجا مى رويد من قصه را برايش گفتم ايشان گفتند: جبهه رفته ايد؟ گفتم چند ماه رفته ام ، و گفت : خوب است سريع ما را به مركز بسيج برد از كنار ساختمان بسيج ايشان را با اصرار برگرداندم ، خودم رفتم داخل ساختمان ، شخصى را هم كه اسمش را گفته بودند و حالا فراموشش كرده ام ، ديدم درها و پنجره ها را مى بندند كه بروند اشاره كردم : نبنديد، رفتم نام همان شخص را پرسيدم ما را راهنمايى كردند، رفتم داخل فيضيه نياز به تلفن را مطرح كردم . ايشان هم خدمات جبهه و فعاليت بسيج را سوال كرد و چون براى سربازى هم اقدام كرده بودم .
مدارك لازم نزدم بود و آنها را هم ارائه دادم سريع دو برگ كاغذ نوشت و به من داد و گفت : ببريد به مخابرات ان شاء الله مشكل حل خواهد شد. بنده گفتم ثبت نام تمام شده است .
ايشان گفتند: چون هفته بسيج بود يك هفته براى بسيجيان مهلت گرفته ايم . امروز روز آخر مهلت ما بود پنجره را مى بستم بروم كه شما صدا زديد كه نبنديد اگر شما بيست ثانيه دير آمده بودى ما هم رفته بوديم و مهلت شما هم تمام شده بود، اين جا بود كه متوجه شدم كه من بايد نهار را نيمه كاره مى گذاشتم و آن شخص هم با سرعت بيايد ما را ببرد كارها به آسانى درست بشود تا آن لحظه آخر كه او مى خواست پنجره را ببندد، من آن جا برسم و اين همه عنايات را غير از توسل به آن عزيز دلبند حضرت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليهم السلام و باب الحوائج الحسين عليهم السلام چيز ديگرى نمى دانم در ضمن تلفن راهم قسطى كردند كه در آن موقعيت نياز زيادى به پول داشتم .
هشتم ربيع الثانى 1421 قمرى
سالروز تولد امام ابا محمد الحسن العسكرى عليه السلام
59 هفت زيارت عاشورا به نيابت از حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام
يكى از فضلاى حوزه علميه قم كه عالمى متقى و پرهيزكار مى باشد، كه طبق خواسته ايشان از بردن نامشان خوددارى مى كنيم ، كرامت زير را به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام فرستاده اند:
عيال اين حقير در تابستان سال 1377 شمسى مبتلا به تب شديدى شد و اين تب به هيچ وجه قطع نمى شد. حدود دو ماه پى در پى آمپول هاى قوى پنى سيلين مى زد و انواع داروها را مصرف مى كرد. ولى موثر واقع نشد و منجر به عفونت شديد خونى شد كه پزشكان تهران و اصفهان و قم مى گفتند ما بايد ايشان را در بيمارستان بسترى كنيم . سبب تب و اين عفونت معلوم شود و الآ ممكن است منجر به ناراحتى ديگر شود.
و هر روز هم ايشان ضعيف تر مى شود. و پزشكى كه در تهران در بيمارستان خاتم الانبيا مراجعه كرديم ، همان موقع مى خواست ايشان را بسترى كند و گفت : ممكن است ايشان تلف شود. ولى من استخاره كردم ، بد آمد لذا صرف نظر كردم . در اين مدت توسلات زيادى داشتم و دوستانم براى من توسلاتى داشتند. چون واقعا زندگى را براى من و سه اولاد دخترم كه در سنين 12 و 7 و 2 ساله بودند تلخ كرده بود.
ولى با نااميد نبودم و دو نذر هم كرده بوديم ، يكى خودم و يكى مادر عيالم و آن كه مادر عيالم كرده بود براى حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام بود.
ولى خودم براى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام و يكى از دوستانم هم نذر كرده بود هفت زيارت عاشورا را به نيابت از حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام براى شفاى ايشان و دو حاجت خودش بخواند.
و يكى از اين روزهاى زمستانى دوستم به من تلفن كرد و گفت : فلانى بيا من قضيه اى دارم ، برايت بگويم تا دلت آرام بگيرد. گفت : ديشب يكى از هم شهرهاى ما خواب ديده است كه به فلانى يعنى شخصى كه هفت زيارت عاشورا نذر كرده بود بگويد كه حضرت ابوالفضل عليه السلام مى گويند ما آن زن را عيال اين جانب را شفا داديم و ناراحت نباش و دو حاجت تو را هم داديم . اين خواب را هم برايم گفت ، چند روزى نگذشته بود كه به لطف حضرت حال ايشان خود به خود رو به بهبود رفت .
و آزمايش ها انجام شد و عفونت كم شده بود، ما هم با استخاره داروها را قطع كرديم و دوباره آزمايش كرديم باز كم شد تا دفعه سوم به طور كلى رفع شده بود. و حال ايشان خوب شده بود كه همه تعجب مى كردند و مى گفتند عنايت اهل بيت عليهم السلام يك ماه هم نشد كه ايشان به طور معجزه به سفر عتبات مشرف شدند. و از حضرات معصومين تشكر كردند، خصوصا ابوالفضل العباس عليه السلام .
60. فقط از عمق قلب گفتم : يا اباالفضل  
نامه يكى از ارادتمندان اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جناب آقاى ابوالفضل برزگر معروف به نعمت اللهى به انتشارات مكتب الحسين عليه السلام :
محضر مقدس استاد گران قدر حضرت حجة الاسلام جناب مستطاب آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى دانشمند محترم سلام عليكم .
در تاريخ 10/1/78 شمسى از دوستى جلد اول و دوم كتاب چهره درخشان قمر بنى هاشم حضرت اباالفضل العباس عليه السلام را در مسجد جامع قرچك ورامين خريدم و از معجزات آن حضرت مى خواندم .
به يادم آمد 23 سال قبل كه از روستاى على آباد قيصريه كه در جاده ورامين تقريبا ساعت 30/8 شب بود كه به ماشينى پيكان بار سوار شدم منزل برادرم كه در قرچك واقع است چشم حقير در برابر ماشين خيلى ضعيف است وقتى كه در جاده ورامين به سمت قرچك مى آمد پشت سر يك اتوبوس مى آمدم كه نور ماشين هاى جلو مرا خسته نكند.
ماشين نامبرده سبقت گرفت و من هم پشت سر آن ماشين سبقت گرفتم . كه ناگهان ديدم كه ماشين رو به رويى با ماشين فاصله اى ندارد و من ديگر چيزى متوجه نشدم . فقط از عمق قلب گفتم : يا اباالفضل ماشين حقير كه به سمت ورامين مى آمد يك مرتبه ماشين سر به ته به طرف تهران شد. و به كرامت حضرت اباالفضل العباس عليه السلام كنار جاده پارك و خاموش ‍ شد. و جالب اين است كه حتى يك متر هم براى دور زدن براى ماشين من نبود.
حقير چون ماه محرم و رمضان فرا مى رسيد. اهالى روستا را در مسجد جمع مى كنم و با آن صداى خوبى ندارم براى اهل بيت عليهم السلام مديحه سرايى و مرثيه خوانى مى كنم .
در پايان از خداوند منان براى خدمتگزاران به اسلام و مسلمين آرزوى توفيق دارم . به اميد پيروزى اسلام بر كفر جهانى .
61. من منتظر شما بودم  
جناب حجة الاسلام عالم بزرگوار آقاى حاج سيد احمد حجازى گلپايگانى ساكن تهران شش كرامت به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام فرستاده اند ذيلا مى خوانيد:
برادر ارجمند، جناب مستطاب حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى (دامت افاضاته ).
شكر الله مساعيكم و اجركم على الله و بارك الله فيكم .
با ابلاغ تحيات و مودت ، از دو جلد كتاب نفيس و گرانبهاى چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام بهره كافى بردم و جدا لذت معنوى بردم . ان شاء الله آقا حضرن ابوفاضل عباس بن على قمر بنى هاشم عليهماالسلام اجر كامل در دنيا و آخرت به شما عطا فرمايد وشفيع شما باشد. و خداوند متعال اجرى جزيل و مزدى كامل عطا فرمايد.
اين چند سطر را نوشتم ، صرفا براى تشويق شما و تشكر و قدردانى و ازدياد علاقه و محبت و اعتقاد علاقه مندان به حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام .
18/8/1379 شمسى ، سيد احمد حجازى گلپايگانى
1. مرحوم سلاله الاطياب سيد ميرزا آقا برادر آيه الله مرحوم سيد جمال گلپايگانى (قدس سره الشريف ) حدود 1318 عازم نجف اشرف شده بودند. در نجف اشرف وسايلش رااز قطار برده بودند. وقتى در مسير نجف اشرف يا كاظمين گفته بود به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام شما اين طور مى پسنديد كه من با دست خالى منزل برادرم مرحوم آيه الله العظمى سيد جمال گلپايگانى بروم . از نجف اشرف حرفى ندارم . بعد مقدارى طى مسافت سيدى با آن خصوصيات گفته بود: آقا سيد ميرزا آقا شما كجابوديد، من منتظر شما بودم . در مسير كربلا معلى اثاثيه خودش را مى بيند در گوشه اى و سيد را نمى بيند. بعد متوجه مى شود حضرت ابوالفضل عليه السلام بوده است .
62. ما طرفداران خود را مى شناسيم  
2. شبى مى خواستم به مجلس روضه بروم از چهار راه اتابك خيابان خاوران تا يك ربع ديگر مى رسيدم به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام متوسل شدم رسم بر اين بود كه صد صلوات بفرستم آن كه مرا با ماشين برد با يك سوارى مدل 25 ساله مرا به مقصد رسانيد خواستم كرايه بدهم كرايه نگرفت گفت : ما طرفداران خود را مى شناسيم ، گفت :
شما به حضرت ابوالفضل عليه السلام متوسل نشديد؟ عرض كردم : چرا ماشين دور زد برگشتم نگاه كردم ، نه ماشين ديدم و نه راننده هر دو از جلو چشمم غايب شدند.
63. با نذر چند شمع كارم درست شد  
3. تاريخ 18/8/1379 شمسى در كنار خيابان شهيد اسدى جنب آموزش و پرورش منطقه 15، خيابان خاوران ، صاحب جوشكارى مى گفت : از سقاخانه و جنب جوشكارى من حاجت گرفتم . مدتى بيكار بودم . به هر طرف كه مى رفتم كارم درست نمى شد، تا اين كه با نذر چند شمع به همين سقاخانه حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام كارم را درست شد و مغازه را درست كردم . و كار جوشكارى را ادامه دادم و وضعم خيلى خوب شد. و كارم بالا گرفت و از كارم راضى هستم و سقاخانه خيلى قديمى است و مردم خيلى حاجت مى گيرند.
64. شب تاسوعا همان زن و شوهر آمدند  
4. ايام محرم الحرام 1416 هجرى قمرى بود روز 28 محرم وارد تكيه خلوص شدم در قم واقع است يكى از امناى تكيه حدود 57 سال داشت ، ايشان متصدى هيئت بود، گفت شب تاسوعا دو سال قبل زن و شوهر جوانى از تهران به هيئت ما در همين حسينيه آمدند غذا خواستند، گفتم : غذا تمام شده است . گفت : ته سفره چه داريد؟ عرض كرد چيزى نمانده است ، اما مقدارى ته سفره تكه هاى نان هست .
گفت : همين دو لقمه كافى است . شوهر زن جوان گفت : ما بچه نداريم مانعى در ما وجود دارد، از كدام يك مى باشد نمى دانيم و خداحافظى كردند و رفتند. و بعد از يك سال شب تاسوعا همان زن و شوهر آمدند و داراى فرزند پسرى شده بودند و گفتند: اين پسر بچه را از بركت و عنايات حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام داريم ، سال گذشته به حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام توسل داشتيم و نذر هم براى حضرت كرده بوديم كه ادا كرديم ، اين است كرامات حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام .
65. فرزندم شفا گرفت  
5. براى بيمار فرزندم سيد امير مهدى به حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام متوسل شدم وجه ناقابلى در سقاخانه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در صندوق ريختم ، جدا شفاى فرزندم را از حضرت ابوالفضل عليه السلام گرفتم در شرايط خيلى بد و سختى بود الحمدلله شفا گرفت فرزندم .
بنده دائما كمك از حضرت مى گيرم توسلاتم لذا قطع نمى شود، شب ها دو ركعت نماز هديه به روح آن مظهر فضل و كرم و بخشش و سخاوت مى كنم هر روز 133 بار صلوات و 133 بار صلوات براى ام البنين عليهاالسلام و 133 بار يا عباس بعد از 133 بار صلواه و 133 بار.
يا كاشف الكرب عن وجه الحسين عليه السلام
اكشف كربى بحق اخيك الحسين عليه السلام
و هميشه با ذكر صلوات از حضرت اباالفضل العباس عليه السلام از حضرت حاجت گرفته ام .
66. پرچمدار دشت نينوا  
6. حاج احمد حجازى فرزند محمد على ساكن سعيد آباد گلپايگان براى حقير روزى در منزل ايشان كه هر ساله شش روز روضه برپا مى كند و حسينيه اى ساخته است و يك نفرى همه كاره حسينيه است .
نسبت به حضرت سيد الشهداء عليه السلام و حضرت ابوالفضل العباس ‍ قمر بنى هاشم عليه السلام پرچمدار دشت نينوا اعتقاد كامل دارد يك سال چند گوسفند را كه شامل ميش و بره بود بردند يا گم شدند عرض كردم . اى ابوالفضل العباس ، اگر گوسفندانم را به من برگردانيدى نصف گوشت فلان بره نذر شما روز عاشورا سر مى برم .
ساعت پنج عصر بود، زنگ منزل را زدند و گوسفندان را داخل باربند آوردند، ديدم سيدى است ، رفتم جلو تشكر كنم ، از نظرم ناپديد شد.
67. حضرت اباالفضل پلنگ را مى كشد
جناب حجة الاسلام المسلمين حامى و مروج مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آقاى سيد اباصالح (احسان الله ) سبزوارى تويسركانى از عالمان با تقوى حوزه علميه قم طى نامه اى به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام و نگاشتن پنج كرامت چنين مرقوم داشته اند:
بسم الله الرحمن الرحيم
يا كاشف الكرب عن وجه الحسين عليه السلام
اكشف كربى بحق اخيك الحسين عليه السلام
1. چند سال پيش ، حدودا سال 1368 شمسى حقير براى تبليغ به اطراف شهر مشهد نزديك چناران در ايام محرم يا صفر اعزام شدم . قضيه اى را از اهالى محل از كرامات حضرت ابوالفضل عليه السلام شنيدم و آن مربوط به مردى بود كه تازه فوت شده بود و جهت قرائت فاتحه سر قبر او هم رفتم .
اما اصل قصه : به پاسگاه نيروى انتظامى گزارش مى رسد كه حيوانى درنده در اين ناحيه پيدا شده و هر چندى به گله گوسفندان حمله ور مى شود و تلفات زيادى به مردم زده است . چوپان ها با سگ هاى خود هم حريف او نشده اند و حتى سگ ها از ديدن او نه تنها حمله نمى كنند بلكه متوارى هم مى شوند و تن به مبارزه با آن حيوان نمى دهند. بعدا معلوم شد كه او يك قلاده پلنگ بى رحم و تيز چنگالى است ماموران پاسگاه هم بعد از دو سه بار گشت ، اعلام عجز و ناتوانى مى كنند و مى گويند از عهده ما خارج است برويد راه ديگرى پيدا كنيد.
در اين ميان به مردى كه نامش را فراموش كرده ام ولى معروف به (آقا پهلوان ) و خيلى قوى پنجه و زورمند بود، پيشنهاد مى شود. يكى از اهالى به من گفت ما به آقا پهلوان گفتيم : بيا دل به دريا بزن و به جنگ اين پلنگ برو، يا او را مى كشى و مردم از شر او راحت مى شوند يا پلنگ تو را مى كشد و ما از دست تو راحت مى شويم ! (البته از باب مزاح بوده ).
بالاخره ، غيرت او را به جوش آورده و او را به جنگ پلنگ مى فرستند. لذا، پهلوان اندازه يكى دو روزى نان و غذا و آب بر مى دارد و در ساروقى مى پيچد و آلاتى مثل تبر و غير آن بر مى دارد و از خانواده خدا حافظى مى كند و به امان خدا راهى كوه و صحرا مى شود.
اصل قضيه را خودش نقل مى كند: حركت كردم و به ميان دره اى كه بيشتر پلنگ در آنجا ديده مى شد و پناهگاهش محسوب مى شد روانه شدم (و هل من مبارز) مى كردم . ساعاتى گذشت ، خبرى نشد، و او را پيدا نكردم . لذا در كنار سنگ بزرگى در دامنه كوه نشستم و به پهندشت صحرا و قعر دره نظاره مى كردم و در دل مى گفتم كجايى اى پلنگ تا اين كه با صداى غرش ‍ مهيبى كه دل هر جنبنده اى رامى لرزاند به خود آمدم ، اما او را نديدم . تا يك باره به پشت سر خود نگاه كردم ، ديدم حريف ، روى سنگ بالاى سر من دهان گشوده و مرا مى طلبد. تبرم را محكم در دست گرفتم ، ولى از هيبت او وحشت كردم ، (البته بدون تعارف ) و چون غافلگير شدم درمانده شدم و او بالا بود و من پايين ، اختلاف سطح او را بر من بيشتر مسلط مى كرد و مرگم را مى ديدم ، كه ناگهان حالت حمله به خود گرفت و گويا مى خواست روى سر من بپرد. تا خيز برداشت به طرف من ، از جگر فرياد زدم : يا اباالفضل العباس ، يا قمر بنى هاشم ، خودت به فريادم برس . كه يك باره پلنگ بر سر من پريد، ولى روى زمين افتاد و گيج شد و من از فرصت استفاده كردم و پريدم و با تبر بر فرق او كوبيدم كه نقش زمين شد و با چند ضربه ديگر او را كشتم .
اهالى كه منتظر (آقا پهلوان ) بودند بعضى به من گفتند: عصر ديديم آقا پهلوان مى آيد و لاشه اى را به دوش گرفته . نزديك آمديم ديديم آن حيوان مرده است . گفتيم لابد شوخى مى كند و چيز ديگرى است آورده ، صدا زد: بياييد اين هم پلنگ ! مردم باور نداشتند، بعضى مى ترسيدند نزديكتر بيايند، تا پهلوان اطمينان داد كه مرده است و پلنگ به راستى كشته شده بود. قهرمان ظاهرى قضيه ما سخن خويش را با اين جمله به پايان رساند.
اهالى محترم ! من اين پلنگ را نكشتم ، بلكه اين پلنگ را مولا حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كشت و اگر آقا به فريادم نمى رسيد اين پلنگ مرا تكه تكه كرده بود. خدا روح آقا پهلوان را در اين شب جمعه شاد كند كه درس خوبى به همه شنوندگان و خوانندگان قصه خود داد.
68. فرزند مرده يا نيمه جان از ميان گونى بيرون آمد!  
2. يكى از دوستان ورزشكار و رزمى كار به نام آقاى (م ) كه از شاگردان مرحوم غلامرضا تختى بوده گفت : من خودم از حضرت عباس عليه السلام معجزه اى ديدم كه برايم عجيب و آن اين است كه براى اولين بار قبل از انقلاب به كربلا مشرف شدم . در حرم حضرت اباالفضل العباس عليه السلام مشغول زيارت بودم ، ديدم يك عرب بدوى داخل حرم آمد و يك گونى كه در آن بسته بود گذاشت و رو به قبر مطهر عباراتى عربى گفت و رفت و من چيزى نفهميدم . از وقتى كه او رفت ، من حواسم به آن گونى بود كه چرا آن را گذاشت اينجا؟ محتوى آن چيست ؟
يك باره ديدم گونى تكان مى خورد و آمد شد زيادى آنجا شد و من چيزى نمى فهميدم تا اينكه همان مرد بدوى آمد و با حالت طلبكارانه تند در كيسه را باز كرد و يك بچه 8 - 9 ساله از آن بيرون آمد. من از دوست مترجم پرسيدم قضيه چيست ؟ گفت : اين عرب آمد به حضرت ابوالفضل عليه السلام گفت : فرزندم يامرده يا دارد مى ميرد، مال خودت ، من بچه مرده نمى خواهم و از حرم بيرون رفت . حالا آمده تشكر مى كند، زيرا فرزندش ‍ صحيح و سالم شده و دارد او را مى برد. در اين هنگام ، فرياد شادى و گريه آميخته به هم در حرم قمر بنى هاشم عليه السلام همه جا را گرفت و من اين را چون با چشم خودم ديدم هنوز كه به يادش مى افتم حالم را دگرگون مى كند و آقاى (م ) در اين وقت چشمانش را اشك فرا گرفت .
ناگفته نماند كه امروز سالگرد در گذشت مرحوم غلامرضا تختى پهلوان شيعى ايرانى است ، كه اين دوست ما آقاى (م ) از شاگردان وى بوده كه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام خواست يكى از معجزات خود را به او نشان دهد و پس از ساليان سال به ياد او باشد و چشمش اشكبار گردد. اشك يك پهلوان بااشك افراد عامى تفاوت دارد. يك پهلوان واقعى را ممكن است كودكى يتيم به گريه آورد يا ناله پير زالى خميده زانوى او را بلرزاند. اگر من نام تختى را مى برم نه به خاطر قهرمانى اوست و همين طور خيلى ديگر از مردم ، بلكه به خاطر جوانمردى است .
تختى فقرا و ضعفا را دوست داشت و اين يكى از صفات شيعه على عليه السلام است . كه خود فرمود: (اعطينا محبه الفقراء) هر كه بويى از مولا على عليه السلام به او رسيده چنين است ، فقير را دوست دارد.
قهرمانى مربوط به عالم جسم و ماده است كه براى عده اى حاصل مى شود، ولى جوانمردى مربوط به عالم وراى جسم و ماده است و از صفات روح است . اى ورزشكارانى كه به نام و به ياد على عليه السلام بهره اى از زمان را گذرانده ايد، بياييد به پيروى از على عليه السلام جوانمرد، بزرگوار، با گذشت ، مؤ من ، متقى ، با سخاوت ، و به على و اولاد على عليهم السلام و فرزندان آنها عشق بورزيد و اگر چنين هستيد به مادر و پدر خود دعا كنيد، خصوصا مادر، كه محبت على و اولاد على عليهم السلام با شير مادر آميخته است كه به طفل منتقل مى شود.
69. حضرت ابوالفضل عليه السلام در آمريكا فرياد رسى مى كند
3. يكى از بستگان از امريكا تلفنى مطلبى را به من گفت : گفت : من مشكلى داشتم در اين اثنا به ماه محرم وارد شديم و به زيارت عاشورا مبادرت مى كردم . تا شب تاسوعا يا عاشورا كه از مراسم مذهبى شيعه به دور بوديم ، با ناراحتى خوابيدم ، در عالم رويا ديدم حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام به خانه ما آمده اند و قيافه شان خيلى رشيدذ و تنومند با لباس ‍ سيادت ، و نورانيت خاصى داشت . ايشان عنايتى فرمودند كه من يادم نيست ، ولى صبح كه از خواب برخاستم بحمدالله مشكل برطرف شد و از آن جهت راحت شدم .
70. اصرار ما هم فايده نبخشيد  
4. در ايام عرفه كه كربلا مشرف بوديم عده اى از همسفران را طبق برنامه به كنار فرات و بارگاه طفلان مسلم عليه الرحمه و رياحى بردند، ولى من و سه تن ديگر كربلا مانديم و نرفتيم . آنها كه رفته بودند، آب فرات برداشته بودند ولى ما نه . من به مامور گفتم : ما را به فرات مى بريد؟ گفت : معلوم نيست ، بعيد است . وقتى كه مى خواستم از كربلا باز گرديم ، نزديك فرات كه من به يك مامور گفتم . گفت : باشد ان شاء الله ولى ديگر ماموران و راننده گفتند: خير، ما توقف نداريم . بين آنها اختلاف شد. بالاخره قبول نكردند و اصرار ما هم فايده نبخشيد.
بعد از حدود نيم ساعت بحث و مشاجره ، نتيجه منفى شد. تا اين كه من رفتم به آنها و راننده يك كلمه گفتم ، ديگر گويا لال شدند و آن اين بود كه با عتاب گفتم : اشكو منكم الى سيدنا وعمنا ابى الفضل العباس عليه السلام (شكايت شما را به آقا و مولا و عمويان عباس عليه السلام مى كنيم ). سپس ‍ آمدم و نشستم و آنها هم سكوت كردند، ولى گويا اثر كرد. لذا وقتى به كنار فرات رسيديم ، راننده ايستاد و مامور گفت : فقط دو نفر پايين بروند كه من رفتم با سه نفر ديگر و يك مامور و آن لحظه ، لحظه بسيار خوبى بود. زيرا به ياد وجود مقدس حضرت عباس عليه السلام سقاى طفلان افتادم . وارد شريعه شدم ، دلم را غم گرفت ، درياى آب و عطش عباس ؟!
كه ديد كنار آبى سقا تشنه باشد
كه ديد پور كوثر لب خشكيده باشد
وارد فرات كه شدم با دو كف آب برداشتم و به دهان نزديك كردم ولى آن را ناخودآگاه ريختم ولى دوباره برداشتم و نوشيدم . سلام بر حسين عطشان كربلا و سلام بر سقاى تشنه كامان كربلا.
71. شفاى سرطانى و باردار شدن عقيم از اين آب و تربت  
5. حيفم آمد اين مطلب را در اينجا نياورم ، ولو نقل آن گاه برايم درد سر دارد.
وقتى از كربلا باز گشتيم ، شحصى آمد و تقاضاى آب فرات و تربت كربلا نمود.
مقدارى تربت نزديك خيمه گاه و از اين آب كه آورده بوديم به او دادم و رفت . بعدا تلفنى به من طلبى را خبر داد كه بعدا حضورا شنيدم كه از نظرتان مى گذرد: گفت :
من براى خودم آب و تربت را گرفتم ، ولى خانواده اى كه هفت سال بود از زندگى زناشوئى آنها گذشته بود، خبر دار شدند و از من تقاضا كردند اين آب و تربت را به آنها بدهم . منهم آب و تربت را كه در شيشه كوچكى بود به آنها دادم . اين قصه در روستاى سرابى تويسركان كه متصل به شهر شده اتفاق مى افتد و از سوى ديگر مردى در تهران كه مدتى به سرطان مبتلا بوده و تحت معالجه واقع شده و خوب نشده متوسل به اهل بيت مى شود و بعد مدتى در خواب مى بيند به جايى رفته در مسجدى (به نام مسجد ابوالفضل شايد) به افراد آب فرات و تربت امام حسين عليه السلام مى دهند، قدرى هم به او مى دهند كه بيمارى اش خوب شود. وقتى بيدار مى شود، بعد چند روز به روستاى سرابى تويسركان مى آيد. جهت ديدار به منزل دوستش ‍ مى رود. مى بيند شيشه كوچكى در تاقچه است ، مى پرسد اين چيست ؟ گفته مى شود آب فرات و تربت كربلاست . يك باره به ياد خوابى كه در تهران ديده مى افتد و تقاضا مى كند كه از اين آب و تربت به من بدهيد و خوابش را نقل مى كند. شايد هر كدام به اندازه يك قاشق چاى خورى ميل مى كند.
1 - مرد؛ 2 - همسرش ؛ 3 - بيمار سرطانى كه ميهمان بوده .
هم زن و شوهر بچه دار شدند كه الآن فرزند آنها حدود يكسال بيشتر است و هم بيمار خوب شد و شفا يافت . من در جايى منبر مى رفتم ، گفتند آن خانم كه بچه دار شده اينجاست ، من او را با بچه را بغل كردم و به تعدادى از دوستان اهل بيت نشان دادم كه از بركت تربت امام حسين عليه السلام و آب فرات به بعض مواليان خود چه عناياتى مى كنند و الحمدالله على نعمائه .
قم - سيد اباصالح (احسان الله )
سبزوارى تويسركانى
72. با توسل به قمر بنى هاشم عليه السلام پس از 51سال تجرد ازدواج كردم
اين جانب محمد حسين هدايت اهل اهواز، بعد از 51 سال تجرد قصد ازدواج نموده و هر جا كه مى رفتم موفق نمى شدم . تا اين كه در ايام پر بركت و فرخنده ميلاد حضرت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام به زيارت كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام مشرف شدم .
مراد دل خويش را با آن حضرت در ميان گذاشتم اواخر ماه رجب كه به اهواز بازگشتم به باب الحوائج حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام متوسل شدم و نذر كردم كه اگر در ماه شعبان همسرى خوب و شايسته نصيبم شد براى خدا سفره اى به نام آقا اباالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام مى گسترانم و دوستان و نزديكان را به نام آن حضرت اطعام مى كنم روز ميلاد آن بزرگوار كه در چهارم ماه شعبان واقع است ، يكى از دوستانم به نام آقاى حاج غلام على سخاوت به منزل من آمد و گفت : بيا با هم به دزفول برويم گفتم : براى چه ؟ گفت : موردى جهت ازدواج پيدا كرده ام كه ان شاء الله اميدوارم به بركت امروز كه ميلاد آقا اباالفضل العباس ‍ عليه السلام است ، درست شود. من هم موافقت كرده و به همراه ايشان به دزفول رفتيم . در آن جا يكى از دوستانم به نام حجة الاسلام سيد اسماعيل علوى از ائمه جماعات شهرستان دزفول رفتيم و ايشان گفت : دخترى مدين از خانواده اى اصيل و مذهبى براى شما در نظر گرفته ام ، اگر موافقى به منزل آنها برويم تا شما را به آنها معرفى كنيم باهم به منزل دختر رفتيم و آنها پس از احوال پرسى گفتند كه دختر ازدواج با شما موافقت كرده است .
به اين ترتيب ، در روز جمعه آخر شعبان سال 1421 هجرى قمرى مطابق با چهارم آذرماه 1379 شمسى مراسم عقد انجام شد و اتفاقا همان روزى كه به دنبال مقدمات عقد بودم به در منزل عروس خانم رفتم تا برگ آزمايش را به ايشان بدهم . گفت : امروز سفره اباالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام داريم ، تشريف بياوريد، و در اين مراسم پر فيض شركت كنيد، اين جانب وارد منزل آنها شدم و از سفره اباالفضل العباس عليه السلام استفاده كردم ، و اين ماجرا را جزو كرامت حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام دانستم و اين پيوند فرخنده را مديون آن بزرگوار مى دانم .
73. پيرمرد را با حالى بسيار نالان و رنجور مشاهده نمودم  
جناب مستطاب سلاله السادات آقاى سيد محمد جدا كه يكى از سادات شريف و از شخصيات بزرگوار قم مى باشد طى نامه اى به انتشارات مكتب الحسين عليه السلام دو كرامت ارسال داشته اند:
بسم الله الرحمن الرحيم
محافل و مجالس سيد الشهداء عليه السلام داراى فيوضات معنوى فراوانى است كه به صورت محسوس و نامحسوس وجود دارد و اين افراد هستند كه بر حسب تكامل حالات و مسائلى ايجاد مى شود تا هر چه بيشتر و بهتر در اين آستان پر فيض خالصانه اداى وظيفه كنند.
سال 1379 شمسى در ايام ولادت با سعادت قطب عالم امكان حضرت صاحب الزمان عليه السلام سعادتى نصيب حقير شد كه توانستم در جوار تربت با صفاى حضرت سيد الشهداء عليه السلام و حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام باخيل مشتاقان كوى ولايت كه در نماى خيابان و كوچه هاى كربلا با حالتى عارفانه و عاشقانه حلقه محبت زده بودند، سر بر آستان حسينى نهم .
قبل از غروب روز قبل ولادت ، وارد كربلا شديم و با عجله و شتاب وسايل را در هتل محل اقامت گذاشته ، به طرف حرم پرچمدار صحراى كربلا حركت كرديم تا با زيارت اسوه حق و حقيقت و جانباز راه ولايت و امامت ، اذن زيارت حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام را دريافت كنيم .
حادثه اى به وجود آمد كه براى ما درس بود؛ عده اى از كودكان به سوى ما آمدند و تقاضاى پول نمودند، تقديم كرديم ، مجددا چند نفر ديگر آمدند. راهنماى ما كه سنى مذهب بود به بچه ها تندى كرد و بعد پير مردى كه همسفر ما بود به طرف كودكان رفته و با خشم آنها را دور نمود.
اين اتفاق دقيقا مقابل حرم حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام روى داد.
جمعى از همراهيان ما از جمله همان پير مرد، به سوى حرم حسينى رفتند كه بعد از زيارت به حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بيايند، و ما هم به حرم حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام رفتيم .
صبح روز بعد وقتى داخل اتوبوس شديم كه به زيارت دو طفلان حضرت مسلم عليه السلام برويم ، پيرمدرد را با حالى بسيار نالان و رنجور مشاهده نمودم ، كه مى گفت : از ديشب حالم بد شده و نتوانستم به زيارت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بروم .
حالم منقلب شد و به او گفتم : شما ديشب به بچه هاى بيچاره ، آن هم در كنار تربت حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام تندى كردى ، به طور حتم آن بزرگوار از تو ناراحت شده و نظر به اين كه دوستت دارد فورا در تو اثر نموده ، و الآ مانند همان مامور سنى مذهب به طور كل متوجه نمى شدى .
پيرمرد بسيار ناراحت و منقلب شد و گفت : من سال ها آرزوى زيارت داشتم و هميشه مى گفتم اگر كربلا بودم به يارى آن حضرت مى رفتم چرا اين جا اشتباه كردم و شروع به عذر خواهى از آن بزرگوار را نمود. به طرفه العين حالش تغيير كرد و كاملا بهبودى حاصل نمود.
لذا بايد متوجه باشيم آن بزرگوار به تمام امور اشراف دارند و كوچكترين افعال و اعمال ما را مى نگرند، پس بكوشيم به گونه اى باشيم كه موجب ناراحتى آن عزيزان نشويم ، ان شاء الله خداوند ما را لحظه اى از اهل بيت اطهار عليهم السلام در ظاهر و باطن جدا نفرمايد.
74. سى سال از اين خواب مى گذرد، هنوز عطر دلنشين آن خواب در وجودم لانكرده است
2. مطلبى ديگر در خصوص زيارت كربلا
سال هاى گذشته ، قبل از انقلاب يك شب در موقع اذان صبح در عالم خواب به زيارت حرم با صفاى حسينى رفتم و در آن حال و هوا داخل ضريح مقدس شدم و از چند پله پائين رفته ، سه قبر وجود داشت ، آقايى با صلابت و جلالت در آن جا حضور داشتند. سوال كردم : فرمودند: قبر وسط، مدفن آقا حضرت سيد الشهداء عليه السلام است ، ديگرى مزار پر نور حضرت على اكبر عليه السلام و ديگرى مزار طفل شش ماهه امام حسين عليه السلام ، حضرت على اصغر عليه السلام است .
وقتى از حرم حسينى عليه السلام خارج شدم ، به آن آقا گفتم : مى شود به زيارت حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام هم برويم ؟ فرمودند: ايشان را زيارت كرديد، ديگر احتياج به رفتن نيست كه ناگاه احساس كردم آن وجود مقدس حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مى باشند.
حدود سى سال از اين خواب مى گذرد و هنوز عطر دلنشين آن خواب در وجودم لانه كرده است و در سال 1379 شمسى وقتى سعادت نصيبم شد در موقع زيارت بارگاه حسينى آن جا راهمان گونه مشاهده كردم كه در خواب ديده بودم ، البته تنها فضاى حرم و ضريح مقدس را، والا داخل ضريح امكان نداشت .
خداوندا، به ما لطفى كن در اين زمان كسانى كه راه حسينى را مى روند و مظلوم واقع شده اند يارى كنيم تا ان شاء الله در مسير و طريقت حسينى باشيم ، آمين .
تذكرى به اراتمندان و خادمان حضرت سيد الشهداء عليه السلام
اگر مى خواهيم مورد توجه خاص اهل بيت اطهار عليهم السلام قرار گيريم بايد راه و روش آنان را در زندگى طى كنيم .
از مهم ترين ويژگى هاى ائمه اطهار عليهم السلام مبارزه با ظلم و ظالم بوده و ما هم كه خود را دوستدار و شيعه آن بزرگواران مى شماريم ، بايد با همه وجود با ظالمان مبارزه كنيم و مظلومان را يارى نماييم .
اگر ظالم را يارى كنيم و بعد از ارادت اهل بيت اطهار عليهم السلام دم بزنيم دقيقا مخالف روش و سيره آن عزيزان عمل كرده ايم .
بياييم اين چند روزه دنيا را با سربلندى طى نموده و هيچ گاه در مقابل زورمداران سر خم ننماييم و همچون اول مظلوم عالم حضرت اميرمومنان عليه السلام با ظالم در ستيز دائم باشيم .
75. شفاى زن ديوانه در حرم مطهر  
يكى از موثقين مى گويد: در يكى از سفرهايم به عتبات عاليات ، روزى در صحن مقدس سالار شهيدان امام حسين عليه السلام ديدم جمعيتى از عرب ها جمعند در بين زنان شيون وولوله است . زنى را در وسط گرفته اند و او حركات مضطرب و كارهاى نامناسب انجام مى داد و به شدت متحرك بود. زن ها هم براى حفاظت او در تلاش بودند. پرسيدم : چه شده است ، گفتند: اين زن ديوانه است و از مداوا و درمان نتيجه نگرفته اند. مى خواهند او را به حرم مطهر حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام ببرند و از حضرت شفاى او را بخواهند. اما حريف او هم نمى شوند. از وضع آن زن بسيار ناراحت شدم ، به داخل حرم مطهر امام حسين عليه السلام مشرف شدم . و بعد از زيارت بيرون آمدم ، اما خبرى از آنها نبود. به طرف حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام رفتم براى زيارت حضرت . در بازار ديدم همان جمعيت مى آيند. و دسته جمعى مردان جلو و زن ها از پشت سر هلهله مى زنند. گفتم : چه شده است ؟ گفتند: پس از توسل به حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام يك مرتبه آن زن مجنون به خود آمد. و خود را جمع و جور و منظم كرد به زنان همراه خود گفت : من حالم خوب است . من به آنها نگاه كردم كه آن را بشناسم . ولى چون زن ها را منظم و با وقار در حركت يافتم نتوانستم او را بشناسم .
76. فرياد زد يا اباالفضل !  
جناب آقاى حاج ابراهيم فرزند مرحوم حاج عبدالرسول عطار كاظمينى طى مكتوبى به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام چنين مرقوم داشته اند:
در تابستان سال 1358 شمسى در شهر مقدس كاظمين در منزل جديد كه تازگى در آن زندگى مى كرديم . ناگهان ساعت 4 صبح از خواب بيدار شدم ديدم مادرم نگران و پريشان است ، گفتم چرا ناراحتى ؟ گفت : از خواب پريدم ديدم در و پيكر منزل همه باز است . گمان كنم دزد در منزل ما آمده .
گفتم : مادر اشتباه مى كنى ديشب يادتان رفت درها را ببنديد مادرم در جواب گفت : خير. ما درها را بستيم و خوابيديم بعدا خواست از پله برود به طبقه دوم كه به يادش آمد كه يك خانم از وابستگان ما نزدمان مبلغ پولى امانت سپرده كه فرياد زد يا اباالفضل عليه السلام اگر دزد از ما چيزى نبرده ما گوسفندى نذر مى كنيم و سر مى بريم .
دزد در طبقه دوم بود خيال كرد كه ما از همسايگان امداد مى گيريم . دزد خودش را از طبقه دوم به پائين انداخت و فرار كرد و در همين زمان همسايه ها و فاميل ها كه منزلشان نزديك بود جمع شدند و به جست و جو دزد پرداختند. و ديدند كه دزد در زير يك مينى بوس پنهان شده ولى نمى توانستند او را دستگير كنند. ناگهان دزد خودش بى اختيار به سوى منزل ما آمد و بالاخره او را دستگير كرديم و به اداره آگاهى تحويل داديم و در اعترافاتش گفت : من مدت 16 سال دزدى مى كردم و در اين كار مهارت داشتم ولى نمى دانم اين بار چه طور شد كه دستگير شدم و نتوانستم چيزى ببرم او در زندان به مرض روانى گرفتار شده و در حالت وخيمى به سر مى برد و اين را ما از كرامات حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مى دانستيم و گوسفندى را كه نذر كرده بوديم به كربلا برده و قربانى كرديم .
77. بيدار شد آهنگ حرم آن حضرت كرد  
صاحب كتاب (بطل العلقمى ) داستان يكى از روضه خوانان را آورده است كه به بيمارى سل گرفتار شد و بسيارى از پزشكان براى مداواى او تلاش كردند اما از شفا يافتنش نوميد شدند و مرگ او را نزديك يافتند. او خود كه اين نظر پزشكان را شنيده بود، به سختى ضعيف و رنجور شد و همه راه هاى درمان را بر روى خود بسته ديد. در همين هنگام شبى در خوابى ديد كه به او گفتند حاجت خود را بر درگاه باب الحوائج ابوالفضل العباس عليه السلام بجويد. او چون بيدار شد آهنگ حرم آن حضرت كرد. پس از آن كه به حرم رسيد و در جوار ضريح دراز كشيد آهسته آهسته درمان به وجود او راه يافت و به تدريج رو به بهبود نهاد و نشانه هاى شفا يافتن بر او آشكار گشت . ديرى نپاييد كه به كلى شفا يافت و اكنون نيز (زمان تاليف كتاب بطل العلقمى ) زنده است . (157)
78. پيدا شدن كيف گمشده شاعر اهل بيت آقاى قيصر بارهوى مقيم لاهور
يك واقعه عجيب و غريب و شگفت آور كه از كتاب على عليه السلام قسمت دوم ، ص 114 به حواله تقويم اماميه لاهور نوشته شده بود. آقاى قيصر بارهوى از لاهور روانه مولتان براى روضه خوانى امام حسين عليه السلام بوده با اتوبوس به آن جا تشريف مى بردند. اتوبوسى كه بر آن سوار بود وقتى به شهر رسيد توقف كرد، راننده به مسافران گفت : مسافرانى كه عازم مولتان هستند از اتوبوس پياده و سوار اتوبوس ديگرى شوند.
بنده هم همراه با مسافران ديگر كه اعزام مولتان بودند به آن اتوبوس سوار شدم و اتوبوس حركت كرد. اتوبوس چند كيلومتر حركت كرده بود كه متوجه شدم كيف من كه در آن دفتر مرثيه خوانى بوده در اتوبوس قبلى جا مانده است يك دفعه دلم گرفت و نمى فهميدم چه كار كنم ؟ اگر بر گردم ممكن است اتوبوس از آن جا حركت كرده باشد يا كيفم را برده باشند. اگر مولتان هم بروم چگونه در آن جا روضه خوانى كنم .
در دلم از حضرت عباس عليه السلام علمدار كربلا كمك خواستم و گفتم : تو كه فرزند مشكل گشا هستى كمكم كن من براى روضه خوانى برادر شما امام حسين عليه السلام مى رفتم . مبتلا به مشكلى شده ام كه شما از آن با خبرى مولا عباس ، دفتر مرثيه خوانى مرا برگردان . در دلم به حضرت عباس ‍ عليه السلام متوسل شدم . اتوبوسى كه بر آن سوار بودم يك دفعه خراب شد. راننده ، اتوبوس را كنار جاده پارك كرد و همه مسافران از اتوبوس پياده شدند و راننده مشغول تعمير اتوبوس شد، كمى بعد از طرف شهر خانيوال اتوبوسى آمد و به فاصله چند متر جلوتر از ما ايستاد. يك نفر از آن پياده شد و نزد اتوبوس ما آمد و با صداى بلند نام مرا برد و گفت : قيصر بارهوى كيست ؟ وقتى نام خودم را شنيدم با عجله گفتم : من هستم . آن شخص كيفم را به من داد و گفت : كه در بين راه يك نفر اين كيف را به من داده و تاكيدا به من گفته است كه همين الان در بين راه به يك اتوبوس برخورد مى كنى كه در آن شخصى به نام قيصر بارهوى است ، اين كيف را به او بده بعد از دادن كيف رفت و در اتوبوس خود نشست و روانه شد. با رفتن آن شخص ، اتوبوس درست شد و مسافران سوار شدند و ما به سوى منزل حركت كرديم .