چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام
جلد اول
شامل : ۲۴۰ كرامت از آن حضرت نسبت به : شيعيان ، اهل سنت ، مسيحيان ، كليميان و زرتشتيان

على ربانى خلخالى

- ۲۲ -


131. چرا نذرت را ادا نمى كنى ؟!  
جناب آقاى حاج ابوالحسن شكرى ، در ماه رمضان 1414 ق كرامت زير را براى نگارنده نقل كردند:
چهل سال قبل زخمى در پاى چپم پيدا شد كه مرتب اذيتم مى كرد. يكى دو سال بدين منوال گذشت . پس از معالجات زياد، از همه جا ماءيوس شدم ، تا اينكه گوسفندى براى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام نذر كردم ، الحمدالله بعد از مدتى زخم پايم درست شد و كسى هم از نذر من اطلاعى نداشت . دو الى سه ماه از اين ماجرا گذشت . همان زمانها بود كه بنده در دكان حاج آقا مغازه اى كار مى كردم .
يك روز صبح آقاى حاج آقا مغازه اى به دكان آمد، و ابتدا بساكن ، خطاب به بنده گفت : آقا ميرزا، مگر تو نذرى براى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كه كرده اى ؟ گفتم : چه طور؟
گفت : ديشب ، سيدى را در خواب ديدم ، گفت به ابوالحسن بگو چرا نذرت را ادا نمى كنى ؟ در جواب گفتم : بلى ، نذرى براى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كرده ام .
فرداى همان روز رفتم گوسفندى را خريده و كشتم و گوشتش را به نام حضرت ابوالفضل عليه السلام به فقرا دادم .
چند راه براى توسل به محضر قمر بنى هاشم عليه السلام 
1. عباس در حروف ابجد مطابق با عدد 133 است . به تجربه رسيده كه اگر كسى براى برآورده شدن حاجت و رفع گرفتارى بعد از نماز روز جمعه ، 133 مرتبه رجاء بگويد: يا كاشف الكرب وجه الحسين اكشف لى كربى بحق اخيك الحسين عليه السلام ، حاجت او برآورده و گرفتاريش برطرف مى شود.
2. اشخاصى كه در بيابان تشنه و در معرض هلاكند، توسل جستن به ابى القربه يا اباالقربه مؤ ثر بوده و بدين وسيله رفع تشنگى از آنان مى شود. اين امر نيز تجربه شده است .(311)
3. مرحوم بيرجندى در كتاب شريف كبريت احمر مى نويسد: در سفر عتبات عاليات در عالم رؤ يا ديدم اگر كسى بگويد عبدالله اءباالفضل دخيلك حاجت او برآورده شود. پس از آن احقر مكرر به آن عمل كردم و حوائج مهم و بزرگى برآورده شد.
4. به تجربه رسيده است كه نذر براى ام البنين عليهاالسلام و اطعام مستمندان به نام اباالفضل عليه السلام ، براى برآورده شدن حاجات مؤ ثر است .(312)
5. از مرحوم آيت الله العظمى آقاى حاج سيدمحمود حسينى شاهرودى قدس سره نقل شده است كه فرموده بود: من در مشكلات ، صدمرتبه صلوات براى مادر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ، ام البنين عليهاالسلام ، مى فرستم .(313)
6. چهارشب جمعه ، ده مرتبه سوره يس ، بدين طريق :
شب جمعه اول سه مرتبه ، شب جمعه دوم سه مرتبه ؛ شب جمعه سوم سه مرتبه : شب جمعه چهارم ، يك مرتبه سوره يس به نيابت از حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام و هديه براى مادرش ام البنين عليهاالسلام بخواند، ان شاء الله حاجت روا گردد.(314)
ختم مجرب  
7. يكى از ختمهاى مجربه راجع به حضرات چهارده معصوم عليهم السلام و جناب حضرت اباالفضل العباس عليه السلام را بدين منوال گفته اند: به نيت قربت مطلقه دو ركعت نماز حاجت بخواند و هزار و چهارصد مرتبه ذكر صلوات هديه چهارده معصوم عليهم السلام بخواند و صدمرتبه نيز هديه به پيشگاه حضرت اباالفضل العباس ‍ عليه السلام ، كه بواب درگاه آل محمد عليهم السلام و باب ولايت است ، بفرستد و حاجت خود را بطلبد، ان شاء الله تعالى روا مى شود.(315)
ختم مجرب وسيع الاجابه  
8. بين نماز مغرب و عشا، دو ركعت نماز حاجت بخواند تا چهل و يك شب ، و توسل به ساحت كثيرالبركات حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام جويد، بدين طريق : بعد از نماز، اول ذكر شريف صلوات ، و سپس كلمات زير با توجه كامل خوانده شود (ضمنا چهل شب كه تمام شد، بايد يك شب آخر از چهل شب را گرو نگاهداشت ، تا وقتى كه حاجت برآورده شد، آنگاه بجا آورد). كلمات مزبور اين است :
يا من يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء يا رب يا رب يا رب يا عباس على بن ابى طالب الامان الامان الامان ادركنى ادركنى ادركنى جملات آخر را تكرار نمايد تا نفس قطع شود؛ ان شاء الله حاجت روا مى شود.(316)
9. مؤ لف مكين الاساس آورده است :
ثقه اى خبر داد مرا كه حاجت مهمى داشتم . از پيره زال جده خود شنيده بودم كه هر گاه كسى براى قضاى حاجتش ، هفت شب چهارشنبه متوسل به حضرت عباس شده و در هر يك از شبهاى مزبور صدمرتبه ورد زير را بخواند، حاجت او به شكل غيرعادى برآورده خواهد شد. و آن اين است :
اى ماه بنى هاشم ، خورشيد لقا عباس
اى نور دل حيدر، شمع شهدا عباس
از درد و غم ايام ما رو به تو آورديم
دست من مسكين گير از بهر خدا عباس
نظير اين توسل را، مرحوم حاجى ميرزا حسين تهرانى نجل حاجى ميرزا خليل (از علماى عصر مشروطه ) عمل كرده بودند، درد ايشان فورا ساكت شده و ديگر عود نكرده بود.(317)
توسل به حضرت عباس عليه السلام  
10. نگارنده گويد: يكى از موثقين محترم كه سالهاى متمادى مجاور كربلا بود، در شب يكشنبه ربيع الثانى 1414 ق در حرم مطهر كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام نقل كردند:
صاحب كتاب المعالى السبطين ، مرحوم شيخ مهدى مازندرانى سال 1358 هجرى قمرى در كربلا ايام ماه مبارك رمضان در چند جا منبر مى رفت و آخرين منبرش در رواق حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بود. مرحوم مازندرانى يك شب فرمودند: هر كسى فردا شب به اينجا يعنى به رواق حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بيايد، تحفه اى به او خواهم داد. فرداشب ما نيز در آن مجلس حاضر شديم .
ايشان ، توسل و ختمى براى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام نقل كرد كه انجام آن وقت معين و ساعت و روز مشخصى ندارد. طريقه ختم را اين طور بيان فرمودند: ابتدا 133 مرتبه صلوات بفرستند اللهم صل على محمد و آل محمد، نيز 133 مرتبه بگويد: ياعباس ، ياعباس ، و بعد از آن مجددا 133 مرتبه بگويد: اللهم صل على محمد و آل محمد. و اين عمل را هر روز انجام دهد تا حاجتش برآورده شود.
ناقل مطلب افزودند: من براى برآمدن حاجتى ، بعد از اتمام ماه رمضان مزبور، از همان روز اول شوال اين ختم را شروع كردم ، روز هشتم شوال حاجتم برآورده شد.
خواسته من اين بود: من در كربلا بودم و مادرم در ايران به سر مى برد و مى خواستم وى نيز به كربلا بيايد. حضرت عباس عليه السلام عنايت فرمودند و حاجتم - آمدن مادر به كربلا - روا شد.
11. از بياض خطى موجود در كتابخانه مرحوم آيت الله العظمى آقاى حاج سيد محمدرضا گلپايگانى ره طريقه و ختم توسل به حضرت عباس عليه السلام را اين چنين نوشته است :
از شب جمعه يا شب دوشنبه ، قبل از نماز صبح شروع تا وقت نماز صبح تمام شود، دوازده روز، و هر روز يكصد و سى و سه مرتبه بخواند:
اى ماه بنى هاشم خورشيد لقا عباس
اى نور دل حيدر شمع شهدا عباس
از دست دادن غم دوران من رو به تو آوردم
دست من بيكس گير از بهر خدا عباس
132. ختم مجرب ديگر  
12. آيت الله سيد نورالدين ميلانى فرمودند: مرحوم آيت الله آقاى سيد محمدرضا بروجردى قدس سره ، از علماى بزرگ حوزه علميه كربلا بودند كه اخيرا در مشهد مقدس در جوار حرم مطهر حضرت ثامن الائمه على بن موسى الرضا- عليه آلاف التحيه و الثناء - سكنا گزيده بودند. از ايشان در عداد مراجع ياد مى شد ولى عمرش وفا نكرد.
مرحوم بروجردى ، آن زمان كه در كربلا ساكن بودند، آشتى و حسن رفتار بين عيال و مادرشان به حضرت اباالفضل العباس عليه السلام متوسل مى شوند و نتيجه خوبى مى گيرند، به طورى كه صفا و صميميت كامل بين همسر و مادر ايشان برقرار مى گردد. توسل ايشان به اين نحو بوده است : طبق مشهور 133 بار به عدد نام حضرت اباالفضل العباس عليه السلام ، ذكر يا كاشف الكرب عن وجه الحسين اكشف كربى بحق اخيك الحسين عليه السلام مرحوم اصفهانى ، استاد مرحوم ، استاد مرحوم پدرم ، آيت الله العظمى آقاى سيد محمد هادى ميلانى قدس سره بودند و منزل ما زياد تشريف مى آوردند.
بروز كرامت در وادى البكا
در ديوان ملا عباس شوشترى ، متخلص به شباب (چاپ 1312) آمده است :
چون سال هزار و سيصد و نه
از هجرت ختم انبيا شد
هنگام زوال روز عاشور
كز غم قد آسمان دو تا شد
از بهر زيارتى كه آن روز
مخصوص شهيد كربلا شد
از شيعه جماعتى در اينجا
مشغول زيارت و بكا شد
در حين زيارت ، از همين كوه
اظهار كرامتى به ما شد
از وى قطرات خون پديدار
در ماتم سبط مصطفى شد
يك قطره نه ، بل هزار قطره
يك جا نه ، بل هزار جا شد
زين كوه گذشته بود خونين
هر سنگى از اين زمين جدا شد
شك نيست كه در چنين مقامى
گر از حق اجابت دعا شد
اين رتبه چه ديده شد از اين كوه
در وى بنيان اين بنا شد
بگريست چو خون به شاه مظلوم
موسوم به وادى البكا شد
اين واقع بر (شباب ) واحباب
گر كشف شد از ره صفا شد
133. سقاى دشت كربلا  
حجة الاسلام جناب آقاى سيدحسن صحفى قمى ، از پسر صاحب داروخانه جوهرچى واقع در سرچشمه تهران نقل كرد كه گفت :
مرحوم پدرم به درد چشمى مبتلا شد كه در نتيجه آن بينايى خويش را از دست داد. وى پيش چند دكتر رفت و دو تن از دكترهاى معالجش به وى گفتند بايد عمل كنيد تا چشم شما بهبودى يابد.
برايش نوبت زده بودند. شبى كه فردايش بايد عمل مى شد، توسل پيدا مى كند و در خواب به او مى گويد: اين شعر را تكرار كن !
فرزندش مى گفت : يكدفعه ديديم نصف شب از خواب بيدار شده و مى گويد:
سقاى دشت كربلا ابوالفضل
دستهاى تو از تن جدا ابوالفضل
اين ذكر را تكرار كرد تا صبح طالع شد. فردا كه براى عمل نزد دكتر معالجش رفت و دكتر دوباره به معاينه او پرداخته و در باب بيمارى وى بررسى دقيقى به عمل آورد، ديد اثرى از بيمارى در چشم او نمى باشد! با شگفتى از وى پرسيده بود: چه كردى ؟! گفته بود: هيچ ، در خواب به من گفتند: اين ذكر را بگو:
سقاى دشت كربلا ابوالفضل
دستهاى تو از تن جدا ابوالفضل
بيدار شدم ديدم چشم من سالم مى باشد! بلى اين است كرامت حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام . بر منكرين اين گونه كرامات لعنت .
134. زخم محل عمل ، به طور معجزه آسايى بهبود يافت !
حجة الاسلام آقاى شيخ ‌محمد متمسكى از حوزه علميه قم ، طى يادداشتى چنين نوشته اند:
پدرم ، آقاى شيخ ‌هادى بروجردى ، كه از قدماى حوزه علميه قم و از شاگردان مرحوم حاج شيخ ‌عبدالكريم حائرى اعلى الله مقامه مى باشد، در سنه 1341 شمسى مبتلا به پرستات (حبس البول ) گرديده نياز به عمل جراحى پيدا مى كرد و در بيمارستان بازرگانان تهران بسترى گرديد و دكترى به نام دكتر سركيسيان ايشان را عمل كرد. يك هفته بعد از عمل ، بخيه ها را كشيد و ايشان را از بيمارستان مرخص شدند و به قم آمدند و در خانه به استراحت پرداختند، ولى جاى بخيه ها چرك كرد و از محل عمل ، خون و ادرار خارج گشت . هر چه مداوا و پانسمان مى كردند فايده نداشت و باز از محل عمل ، بول و خون و جراحت خارج مى شد. اين جريان تا سه ماه ادامه داشت ، به طورى كه ايشان خانه نشين گشته و از درس و بحث و مسجد محروم شدند. ماه محرم رسيد و بنده براى تبليغ مسافرت كردم . روز چهاردهم محرم بود كه از سفر تبليغ برگشتم ، ديدم ايشان كاملا سالم و براى اقامه نماز به مسجد مى روند. پرسيدم : خوب شديد؟
فرمودند: آرى !
پرسيدم : چگونه ؟!
فرمودند: ابوالفضل العباس عليه السلام مرا شفا داد!
پرسيدم : چطور توسل پيدا كرديد؟
فرمودند: عصر روز تاسوعا بود، تمام اعضاى خانواده به روضه رفته بودند و من يكه و تنها داخل بسترى بودم . خيلى افسوس مى خوردم كه از درس و بحث و مسجد افتاده و خانه نشين شده ام . خيلى غمناك و متاءثر بودم . يكوقت متوجه شدم كه امروز روز تاسوعا و متعلق به اباالفضل العباس عليه السلام است . گفتم خوب است متوسل به آن حضرت بشوم . خلاصه با دلى شكسته و چشمى گريان ، ختم يا كاشف الكرب ... را شروع كردم و 133 مرتبه آن را گفتم ، به طور معجزآسايى زخم محل عمل ، التيام پيدا كرد و ديگر از خون و جراحت اثرى نماند. رفتم حمام خودم را تطهير كردم و به مسجد رفتم ، والحمدلله شفا گرفتم .
135. ختم يا كاشف الكرب را خواند شفا گرفت :  
خطيب بزرگوار، حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج شيخ محمدعلى رسولى اراكى ، در يادداشتهاى خويش به نقل دو كرامت پرداخته اند بترتيب ياد مى كنيم :
1. در تيرماه سال 1368 شمسى مطابق با ذيعقدة الحرام سال 1409 ق ، در بيمارستان فيروزآبادى بسترى بودم . روزى ديدم دكتر سيدمصطفى بهشتى ، پزشك معالج من ، دير به بيمارستان آمد و در عين حال ناراحت نيز هست . سؤ ال كردم : وضع و حال شما امروز مثل هميشه نيست ؟!
گفت : دخترم را، كه در يكى از بيمارستانهاى تهران بسترى است ، عمل كرده اند و وضع ناراحت كننده اى دارد. همان شب بعضى از بستگانم از قم به بيمارستان فيروزآبادى آمدند و امانت حضرت آية الله العظمى آقاى گلپايگانى را به من رساندند.
ايشان شنيده بودند كه من مريض شده و در بيمارستان بسترى هستم ، لذا شيشه آبى را كه با تربت حضرت سيدالشهداء عليه السلام ممزوج شده بود، براى من فرستاده بودند. بنده مقدارى از آن را خوردم و قطره اى را نيز به چشم خود ماليدم و فرداى آن روز، دكتر را صدا زدم و از وضع دخترش سؤ ال كردم . توضيح داد و گفت : احتياج به دعا دارد.
گفتم : وقتى بنا شد از بيمارستان برويد هديه اى به شما مى دهم كه آقا فرستاده است . نزديك ظهر آمد و من شيشه را دادم ، و گفتم : امشب ، در فلان ساعت معين ، من مشغول ختمى مى شوم ، شما ساعتى بعد از آن ، مقدارى از اين آب را او بدهيد بخورد ان شاء الله مؤ ثر است . آن شب ، در ساعت مقرر توسل به حضرت ابوالفضل عليه السلام را شروع كردم و بعد نيز ختم يا كاشف الكرب عن وجه الحسين عليه السلام اكشف كربى بحق اخيك الحسين عليه السلام را دو سه بار تكرار كردم . فردا دكتر آمد و شيشه را نياورد، ولى خوشحال بود.
گفتم : دكتر، حال مريضه چه طور است ؟
گفت : طبق دستور شما عمل شد، يك ساعت بعد از آن مريضه چشم باز كرد، با آنكه سه روز بى هوش افتاده بود، و گفت : تشنه ام . مادرش بقيه آب شيشه را به او داد.
صبح گفت : غذا مى خواهم ! به دكترش گفتند: دوباره او را معاينه كند، وقتى كه معاينه كرد و گفت : خيلى عجيب است ، حال او بهبود يافته است ، چه شده ؟! جريان را به وى گفتيم . گفت : مقدارى سوپ هم به وى بدهيد. داديم و ناراحتى يى پيش نيامد.
دكتر گفت : وضع او بى اندازه رضايت بخش است ! روز بعد دكتر آمد و به من گفت : اصل جريان را برايم بگو، چه كرده اى ؟ جريان آب تربت و نيز ختم يا كاشف الكرب عن وجه الحسين بحق اخيك الحسين عليه السلام را برايش گفتم . بى اندازه خوشحال شد و بعد به اين و آن تذكر مى داد. اين است نتيجه توسل به حضرت باب الحوائج ، قمر بنى هاشم ، ابوالفضل العباس عليه السلام و تربت حضرت سيدالشهداء امام حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام .
136. نتيجه توسل به قمر بنى هاشم عليه السلام است ، نه كار من !  
2. در تاريخ 6/4/1368، كه مطابق با شب سه شنبه بود، در بيمارستان فيروزآبادى به علت عارضه چشمم بسترى بودم . آن شب ، در اثر مصرف داروهاى زياد، خوابم نمى برد. قرص خواب آور دادند، نخوردم و گفتم تسبيح از قرص بهتر است . در دل شب به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام توسل پيدا كردم و ختم يا كاشف الكرب عن وجه الحسين عليه السلام اكشف كربى بحق اخيك الحسين عليه السلام را دو سه بار تكرار كردم ؛ خوابم برد. در حدود اذان صبح خواب ديدم كه در حضور مرحوم آيت الله العظمى آقاى حاج سيد صدرالدين صدر قدس سره (متوفى صبح روز شنبه 19 ربيع الثانى 1373 ق ) هستم و فرزندشان آيت الله آقاى سيدرضا صدر هم هستند. ايشان به آقا رضا صدر فرمودند مقدارى پول و كتاب در اختيار اين جانب قرار دهند. بنده گفتم : به پول احتياجى ندارم . با اصرار، پول و كتاب را دادند، و بعد فرمودند هديه ايشان را بياور. ايشان از بالاى اطاق يك سينى آوردند كه در داخل آن يك قطعه طلا قرار داشت و بر روى آن قطعه الله بزرگى نقش شده بود. وقتى آن را ديدم به فكر افتاد اين همه طلا را براى چه مى خواهم ؟! و اظهار كردم كه احتياجى ندارم .
فرمود: هديه را به او بدهيد، زيرا ايشان نام آبا و اجداد ما را مى برد؛ حق اوست ، بيدار شدم . صبح طالع شده بود. فرداى آن روز، صبح چهارشنبه ، آقاى دكتر سيدمصطفى بهشتى سابق الذكر آمد و گفت : امروز يك معاينه از چشم شما بكنيم ، ببينيم وضع چشمتان چه طور است ؟ زيرا اكثر دكترها گفته بودند كه خون ريزى در ته چشم شما واقع شده است و ديدتان دوباره بر نمى گردد.
رفتيم براى معاينه . بعد از انجام معاينه ، دكتر صدا زد: چه كرده اى كه بر خلاف مبناى پزشكى ، براى چشمت ديد پيدا شده ؟!
گفتم : اگر بر نمى گشت ، دكتر بهشتى نبود. گفت : خير، بهشتى از اين كارها زياد كرده و خبرى نشده ، بگو ببينم چه كرده اى ؟!
گفتم : از من كارى جز مقدارى خواندن اوراد و اذكار بر نمى آيد، و جريان توسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را نقل كردم . بسيار خوشحال شد و گفت : بهبودى چشمتان ، نتيجه توسل است ، نه كار من !
137. عريضه به محضر قمر بنى هاشم عليه السلام  
فقيه بزرگوار، عالم متقى ، حجة الاسلام والمسلمين آيت الله آقاى حاج سيدمحمد مفتى الشيعه طى يادداشتى ، سه مطلب جالب و خواندنى براى انتشارات مكتب الحسين عليه السلام فرستاده اند كه ذيلا درج مى شود. ايشان مرقوم داشته اند:
السلام عليكم ، وفقكم الله لمرضاته . بنا به درخواست مكرر جناب عالى ، كه متوسل به حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام مى باشيد و در نظر گرفته ايد كه كرامات آن حضرت را زينت بخش تاءليف خودتان قرار دهيد تا اثرى جاويدان از جناب شما باقى بماند، چند صفحه اى را قلمى مى كنم ان شاء الله تعالى مورد عنايت آن حضرت قرار گرفته و ذخيره آخرت خواهد بود.
اين جانب كرامات متعددى از آن حضرت ديده ام ، ولى در اينجا تنها اكتفا به ذكر سه كرامت مى كنم ، هر كدامش را صلاح ديديد انتخاب كنيد. ضمنا مستحضر هستيد كه به علت مواجه بودن با كارهاى متفرقه ، فرصت آن را ندارم كه مطالب را با بيانى فصيح و قلمى رسا به رشته تحرير درآورم ، لذا با حفظ اصل مطلب ، مجاز هستيد جملات و تعابير را آن گونه كه صلاح مى دانيد ويرايش كنيد.
مطلب اول : مستحضر هستيد كه اردبيل ، از قديم شهر مذهبى و دارالارشاد بوده و اهالى آن محب اهل البيت عليهم السلام و در توسل به خاندان عصمت و طهارت كم نظير مى باشند. ايام محرم ، مخصوصا روز تاسوعا و عاشورا، در آن ديار صفاى خاصى دارد، و روز تاسوعا مخصوص توسل به حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام است . در اين دو روز، اهالى منطقه بويژه در دوران سابق ، علاوه بر نذورات ، كيفيت خاصى نيز در توسل داشتند، مثلا آب وضوى علماى كبار را - مخصوصا اگر سيد مى بود - براى اداى دين و شفاى مريض و دفع دشمن و ديگر حاجات شرعيه خودشان به تبرك مى بردند. نيز به در خانه سادات مشهور - بويژه علماى آنها - مى رفتند و از آنها درخواست مى كردند كه براى قضاى حوائج شرعى بنويسند (مثل عريضه اى كه مردم به رؤ سا مى نويسند) و از آنها مى خواستند كه شفيع آنها در درگاه احديت باشند و حوائج آنها را از خداوند متعال بخواهند. سادات و علماى مزبور هم مضايقه اى نداشتند و براى قضاى حوائج مؤ منين و مؤ منات عريضه مى نوشتند. حتى ابوى و اعمام ما، كه از فقهاى معروف اردبيل بودند، سخت مورد مراجعه مردم بودند و از آنها طلب نگارش عريضه مى شد و آنها نيز تقاضاى مراجعين را رد نمى كردند و به قدر امكان ، خواهش آنان را قبول مى كردند.
خود اين جانب از سن 9 سالگى از روى عريضه هاى حضرت رونويسى مى كردم و بعدا كم كم ياد گرفتم و از حفظ مى نوشتم . در ايام عاشورا، مخصوصا غروب تاسوعا، مجال نوشتن تمام عريضه نبود. فقط بسم الله ها، سلامها، و اسامى صاحبان عريضه را مى نوشتم و باقى مطالب عريضه را بعد از ايام عاشورا تكميل مى كردم و نذوراتى كه براى خود اين جانب مى شد بسيار بود. والده مرحومه علويه بنت مرحوم آيت الله آقاى آقا ميرحبيب الله اطهارى كلخورانى دستور داده بود اين پولها جمع مى شد و از حاصل آن ، روز تاسوعا به نام حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام اطعام و احسان مى كرديم و عزادارن حضرت ابى عبدالله عليه السلام ، از دسته هاى سينه زن و زنجير، ظهر روز تاسوعا مى آمدند و از اطعام آن حضرت مى خوردند و متبرك مى شدند.
گفتنى است كه اين جانب ، هر وقت از استماع سخنان فرد صاحب حاجت متاءثر مى شدم و از گرفتارى شديد وى بشدت اندوهگين مى شدم (مثلا هنگام شنيدن شرح حالش به گريه مى افتادم و او مرا قسم مى داد كه عريضه را از سوى صدق دل بنويسم ) با خود مى گفتم كه چطور مى شود اين قدر صاحب حاجت گرفتار وجود داشته باشد و از من درخواست كند و ماءيوس گردد؟! لذا از بين عرائض گوناگون ، عريضه به حضرت عباس ‍ عليه السلام را انتخاب مى كردم و به ايشان متوسل مى شدم و تا اندازه اى نيز اطمينان داشتم كه اگر عريضه را به محضر ايشان بنويسم ماءيوس نمى كند، اما اگر عريضه به محضر ديگران ، از ائمه و شهداى اهل بيت عليهم السلام بنويسم ممكن است مورد استجابت واقع نشود؛ لذا براى اينكه بتوانم گرفتارى اين گونه افراد مضطر را برطرف ساخته يا زمينه برآورده شدن حاجاتشان را فراهم سازم ، عريضه به حضرت عباس عليه السلام را انتخاب مى كردم و بعد از عرض سلام ، اين كلمات را كه ياد گرفته بودم مى نوشتم ، كه البته چون با زبان عربى آشنا نبودم فقط خلاصه مضمون عريضه را متوجه بودم و خصوصيات كلمات را نمى دانستم . در عريضه چنين مى نوشتم :
و بعد، فاءنا الامة الذليلة (در عريضه زنها) يا فانا العبد الذليل ( در عريضه مردها) قد لجاءت اليك و توسلت بك و انت باب الحوائج و باب المراد و اءساءلك بحقك و بحق اءخيك الحسين الشهيد المظلوم و بحق اختك زينب الكبرى و صديقه الصغرى عليهم السلام آن تكون لى شفيعا عندالله تعالى فى اءن تقضى حاجتى و تعطنى مطلبى المستور فى ضميرى . در آخر نيز نوشتم : الدخيل يا سيدى و مولاى ، يا ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام ادركنى بالعجلة بالعجلة .
در اثر نوشتن اين عرايض ، آن قدر كرامات از حضرت در جهت قضاياى حاجات متوسلين و رفع گرفتارى از آنها(چه ارحام و چه همشريها) ديدم كه به شماره نمى آيد و برخى از آنها، هنگام آوردن نذر، نتايج توسل به حضرت عباس عليه السلام و كرامات ، كه بعضى از آنها را خود من هم شاهد بودم ، اميد و اطمينان پيدا كرده بودم كه اگر از زبان صاحب حاجت ، عريضه اى به محضر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام بنويسم ، آن حضرت وى را ماءيوس نمى فرمايد.
138. توسل به قمر بنى هاشم عليه السلام براى حفظ استقلال كشور
مطلب دوم : ماجراى زير مربوط به زمانى است كه دمكراتها بر آذربايجان مسلط شدند، آذربايجان ايران را از حكومت مركزى جدا نمودند، دولت جمهورى آذربايجان را تشكيل دادند، تبريز مركز آنان گشت ، و پيشه ورى - صدر آن دولت - از تدريس و نوشتن لعنت فارسى در مدارس و دوائر جلوگيرى كرد و زبان آذرى را با زبان رسمى حكومت جديد قرار داد. ولى البته هنوز مرزها و حدود معين نشده بود.
آن زمان من در اردبيل محصل بودم . به قصد ادامه تحصيل در حوزه علميه قم ، تصميم گرفتم از اردبيل خارج شده به تهران و سپس به قم بروم . ماشين گرفته به طرف تهران حركت كرديم . بين شهرستان ميانه و زنجان راهها بسته بود و دمكراتها مانع عبور ماشينهايى مى شدند كه از طرف آذربايجان به تهران مى رفت . فقط به بعضى از افراد مانند پيرزنها و مريضها اجازه عبور داده مى شد. ما خواستيم برگرديم ، يك درجه دار ارتش ‍ آذربايجان ، كه همراه ما بود، مرا شناخت و نزد يك سروان آذرى (كه گويا او هم با ما همشهرى بود) برد و به وى گفت : اين آقا، فرزند مرحوم آقاى سيدتقى (318) مجتهد است و مى خواهد براى تحصيل برود، به او اجازه بدهيد كه از مرز حكومت آذربايجان عبور بكند
گفت : صدور اجازه دست ما نيست . سپس اسم يك شخصى را ذكر كرده و ما را نزد او برد و گفت : اين آقا، محصل علوم دينى است و مى خواهد براى تحصيل به قم برود.
آن شخص ، كه از قد و قامت و حتى لهجه اش معلوم بود از افراد آذربايجان شوروى است ، گفت : نمى شود اجازه داد، چون اينها جوانند و نمى فهمند و ايشان را در قم بر ضد ما پرورش مى دهند. من متاءثر شدم و ماءيوسانه به زادگاه خويش - اردبيل - برگشته و در مساجد آبا و اجدادى خودمان مشغول اقامه نماز شدم ، ولى هر روز وضع بدتر از روز ديگر مى شد. سربازها را لخت به حمام مى بردند و مردم را از تعزيه دارى و اطعام و احسان و كمك به مساجد و تكيه ها منع مى كردند و پولهاى جمع شده را براى تاءمين مخارج جلسات و اجتماعات خودشان مى خواستند.
تصادفا مسجد جمعه ، كه يكى از مساجد قديمى و از جمله آثار باستانى شهر اردبيل مى باشد، عالم نداشت و چند نفر از توده ايهاى متنفذ نيز كه در آن محله بودند از روضه خوانى و نماز ممانعت مى كردند. لذا جمعى از ريش سفيدان محل ، براى اقامه نماز به آن مسجد بردند كه از طرف صبح نيز در آن روضه گذاشته بودند. من براى نماز به آن مسجد مى رفتم و چون تهديد مى شدم مى خواستم نروم ولى مؤ منين به من قوت قلب دادند و مانع انصراف من از اقامه جماعت در مسجد مزبور بودند. از سوى مخالفين انواع و اقسام اذيتها صورت مى گرفت و البته ، به ملاحظه موقعيت آبا و اجدادى و نفوذ عشيره اى ما، ممانعت علنى از رفتن ما به مسجد نمى شد. بارى ، يك روز بعد از نماز صبح روضه خوان نيامد و بعدا معلوم شد كه وى را تهديد كرده بوده اند.
در مسجد مرحوم صاحب زمانى ، بالاى قسمتى كه طشتهاى آب را در ايام محرم در آنجا قرار مى دهند، عكس حضرت عباس عليه السلام و شمايل آن حضرت را كه نمايانگر ضربه وارده به سر مبارك ايشان بود، زده اند. البته شمايل مزبور پشت پرده روى آن را فقط در شبهاى عاشورا، زمانى كه دسته هاى مهمى از محله هاى مختلف شهر با تشريفات خاص براى تعزيه دارى به آن مسجد مى آيند، كنار مى زنند، و شور احساسات عزاداران با ديدن شمايل به حدى تشديد مى شود كه چندين نفر از كثرت گريه به حال غش و اغما مى افتند.
خلاصه چون روضه خوان در آن روز نيامد، مردم حدس زدند كه توده ايها مانع آمدن وى شده اند. برخى از آنها رو به قبله نشستند و من هم در جلو آنها قرار گرفتم (مثل حالت نمازجماعت ). يكى از پيرمردان به نام كربلايى ابراهيم علاف ، كه از معمرين شهر ولى فردى با نشاط بود و محاسن بلند و سفيد و قيافه اى نورانى داشت و از مريدها و از مقلدين مرحوم ابوى بود، مردم را دعوت نمود كه براى نابودى دشمنان اسلام و شعائر مذهبى ، محو دشمنان استقلال مملكت متوسل به حضرت عباس عليه السلام شوند و آنگاه خود عوض روضه خوان پرده را از روى شمايل حضرت عباس عليه السلام بالا زد.
با ظهور شمايل منسوب به حضرت ، و نگاه مردم به آن ، دلها، يادآور مصائب حضرت گرديد و جمعى از كثرت بكا از حال رفتند. من چون ديدم مردم دارند از حال مى روند و شايد بعضى از مؤ منين ، به علت شدت گريه و ناله ، دچار آسيبى گردند، برخاستم و پرده را پايين آوردم . به هر حال ، مردم بعد از مدتى گريه با التماس دعا از يكديگر متفرق شدند. خوشبختانه ، چون طرف صبح بود، ماءموران توده اى نبودند و در نتيجه مشكلى پيش ‍ نيامد.
روز بعد، بعد از اقامه نماز صبح ، جماعتى از مؤ منين نتيجه توسل پرشور آن روز را، كه در خواب ديده بودند، به من اظهار كردند. خوابها متعدد ولى شبيه هم بود و همگى نويد نزديكى فرج و نابودى توده ايها را مى داد. دو نفر از حاضرين در توسل ، كه يكى شان همان پيرمرد كربلايى ابراهيم علاف بود و ديگرى حاج مؤ من بقال داشت ، گفتند: ما در خواب ديديم قشون دشمن شهرها را محاصره كرده و مردم شديدا مضطرب و گريان و حيرانند. در اين وقت شخصى نوارنى ، كه بر اسب سفيدى سوار بوده و شمشيرى بران در دست ظاهر شد. پرسيديم اين شخص كيست ؟ گفتند: او قمر بنى هاشم عليه السلام است و ما خوشحال شديم . حضرت بر لشگر اعدا حمله برد و آنها فرار كردند و ايشان هم تعقيب آنها پرداخت . تا اينكه آنها از كوه هاى نمن (كه تقريبا حدود مرزى آذربايجان است ) به داخل شهر خودشان گريختند و حضرت پرچمى را كه در دست ديگر داشت ، بر بالاى كوههاى آنجا نصب كرد و از چشمها غائب شد.
همه مردم از شنيدن اين خوابها از آن چند نفر مؤ من امين خوشحال شدند و اطمينان پيدا كردند كه توسل آنها مورد توجه واقع شده است .
پس از آن نيز زياد طول نكشيد كه پيشه ورى و سران دمكرات به كشور شوروى سابق فرار كردند و مملكت ما از اشغال عوامل روسيه نجات يافت .
139. جوان مختصر شفا يافت !  
مطلب سوم : ايامى كه در نجف اشرف بودم ، يك روز به كربلا مشرف شدم . كارى لازم داشتم و قرار بود با شخصى در حرم حضرت عباس عليه السلام ديدار كنم . پس از تشرف به حرم حضرت سيدالشهداء عليه السلام به حرم حضرت عباس عليه السلام آمدم و بعد از زيارت در بالا سر حضرت عليه السلام ، مشغول خواندن قرآن شدم تا شخص مزبور سر وعده اى كه داده بود بيايد. در قسمت بالا سر حضرت ، نزديك ضريح ، جوانى مريض (حدودا سى ساله ) را ديدم كه گويا دكترها گفته بودند، كار او از معالجه گذشته و بهبودى پذير نيست ، و لذا اقوامش او را براى استشفا دخيل بسته بودند.
بارى ، من مشغول قرآن خواندن بودم ، كه ديدم يك زن محجبه كه عباى عربى پوشيده و روبنده اى بر چهره داشت ، نزد من آمد و به فارسى گفت : آقا، اين جوان ظاهرا فوت كرده است و خادمها چند بار گفته اند مريضتان را كه به ضريح بسته ايد باز كنيد و ببريد، ولى اين عربها اعتنا نكرده اند، حتى خود خادمها خواسته اند دخيل را باز كنند، با آنها دعوا كرده و مانع شده اند و ديگر خادمها جرئت اقدامى را ندارند. شما تشريف بياوريد و اين مريض را كه مرده است باز كنيد، زيرا شما سيد هستيد و از آنجا كه عربها براى سادات احترام خاصى قائلند، مانع شما نمى شوند. من در جواب گفتم : خانم ، من زبان آنها را در موقع صحبت كردن درست نمى فهمم .
خانم مزبور خيلى اصرار كرد ولى من قبول نكردم و لذا رفت به خود آنها يعنى به عربها، به زبان خودشان سخنانى گفت كه در نتيجه ديدم چند نفر از آنها به طرف من آمدند و يكى از آنها دست مرا بوسيد و مطلبى را گفت كه فهميدم از من دعوت مى كند شالى را كه مريض ‍ خود را با آن ضريح بسته بودند، باز كنم ، زيرا از بهبودى وى ماءيوس شده اند. من بلند شدم آمدم ، جمعيت در اطراف ضريح و حول مريض زياد بود.
ديدم ظاهرا مريض فوت شده و رنگش به زردى گراييده است . خواستم پارچه و شال را باز كنم ، شخصى از زائرين به من گفت : آقا شما باز نكن ، اين گونه كارها، كار اين خدمه است و آنان از رواق خارج شدم . ولى چون منتظر آن رفيق بودم كه با وى وعده ديدار داشتم ، دوباره از در ديگرى وارد اتاق شده و به قصد زيارت حضرت (به عنوان نيابت از ارحام و گذشتگان خودم ) داخل حرم شدم و زيارت كردم سپس آمدم در كنارى مشغول نماز زيارت شدم .
جمعيت در بالاى سر زياد شده بود. يكوقت ديدم سر و صدا بلند شد. خيال كردم آن جوان فوت كرده ، و ارحام او سر و صدا به راه انداخته اند. ولى وقتى بلند شدم و آمدم ، ديدم آن جوان شفا يافته و بلند شده است ، زنها هلهله شادى مى كردند و اشعار بوسيدن دست و پيشانى وى مشغول شدند. جماعتى هم كه در صحن بودند تا فهميدند كرامتى از حضرت ظاهر شده ، دويدند آمدند و به پاره كردن لباسهاى وى پرداختند تا براى تبرك ببرند. خدمه حرم نيز كه در اثر كثرت جمعيت خوف آن داشتند جوان صدمه ببيند مانع هجوم و حمله مردم مى شدند. پس از آن ، ديگر به علت ازدحام ، اطلاع تفصيلى از جريان پيدا نكردم و به نجف برگشتم .
140. آبروى رفته ما را باز گردان !  
حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج شيخ عبدالله مبلغى آبادانى ، از حوزه علميه قم ، موردى از مشاهدات خويش را چنين بيان داشته اند:
در سال 1340 شمسى به اتفاق خانواده سفرى به آبادان كرديم . با اينكه در بدو ورود، قصد زيارت نداشتيم ، ولى در صبح فرداى اولين شب ورود به آبادان ، پس از انجام فريضه ، همسرم گفت : ديشب در خواب حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام را ديدم كه به اتفاق ايشان همسفر بوديم و من به محضرشان عرض كردم : آقا، ما ميل داريم كه به حضورتان شرفياب بشويم . چون سالهاست كه آرزوى زيارت سرور شهيدان امام حسين عليه السلام و جناب شما را در سر مى پرورانيم . من اين خواب را به سفر عتبات در آينده تعبير كردم .
شب ديگر باز خوابى شبيه همين خواب ديد و مشاهده كرد كه گويا شب 15 شعبان است و ما در صحن مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ايستاده ايم . اين خواب را نيز با بنده در ميان گذاشت . در باب تعبير اين خواب ديگر حرفى نزدم . فرداى آن روز به مدرسه علميه شهر آبادان ، كه به همت و سرپرستى حضرت آيت الله آقاى حاج شيخ عبدالرسول قائمى تاءسيس شده بود، وارد شدم . حاج شيخ فرمود: عبدالله ميل دارى به عتبات بروى ؟ من ، كه هر دو خواب را فراموش كرده بودم : آقا سر به سرم مى گذارى ؟! ايشان فرمود: خير، جدا عرض مى كنم . بنده گفتم : من ، با خانواده آمده ام و تنها نيستم .
ايشان فرمودند: ديشب در عالم خواب ديدم كه شما را به عتبات عاليات فرستاده ام و مهمان حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام هستيد. در خواب ديدم ندايى به من داده شد. به ايشان پاسخ مثبت دادم . فرمود: در خواب ، همچنين جواز عبور و مبلغ ده دينار عراقى نيز لطف فرمودند. آن روز نهار را مهمان حجة الاسلام آقاى حاج سيد محمدهاشمى واعظ بوديم . نهار نخورده به طرف گاراژ قريه قسوه حركت كرديم . شب را در قسوه مانديم . پس از اذان صبح از طرف فاو به بصره ، از بصره به كاظمين ، و از آنجا به كربلا رفتيم و درست شب 15 شعبان وارد كربلا شده ، شب را در حرم امام حسين عليه السلام بيتوته كرديم و صبح بعد از نماز صبح به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام مشرف شديم و اول طلوع آفتاب از حرم خارج شده و در صحن مطهر مقدارى استراحت نموديم .
در اين موقع ، خانم جوانى كه در حدود 18 سال از عمرش مى گذشت و چند مرد و دو نفر خانم وى را همراهى مى كردند و حالت جنون شديدى در او مشاهده مى شد، وارد صحن گرديد. همراهانش عباى عربى بر بدن عريان او افكنده بودند.
زمانى كه او را نزديك ايوان حضرت ابوالفضل عليه السلام بردند، يكى از زنان مى گفت : يا قمر بنى هاشم ، آبروى ما در ميان قبيله رفت و ديگر حيثيتى نداريم . ترا به جان مادرت فاطمه زهرا عليها السلام ما را يارى ده و آبروى رفته ما را به ما بازگردان !
دختر را به حرم بردند. من و همسرم وارد حرم شديم تا جريان را از نزديك ببينيم ؛ البته چشمان خود را بسته بوديم . دختر را نزديك ضريح بردند.
بيش از پنج دقيقه طول نكشيد كه ناگاه آن دختر ضجه زد و گفت : غطينى ! غطينى ! قد اءعطانى ابن فاطمة ما اءردت منه . يعنى : مرا بپوشانيد، مرا بپوشانيد، به خدا قسم پسر فاطمه زهرا عليها السلام آنچه از او مى خواستم به من داد!
خدام فورا عبا بر سرش انداختند و براى او لباس آوردند، ولى مردم با ديدن اين منظره عباى او را پاره پاره كردند و دوباره عبا برايش آوردند و عباى دوم را نيز مردم به عنوان تبرك بردند. چنان ضجه و ناله در حرم مطهر آقا قمر بنى هاشم عليه السلام بلند شد كه عموم مردم از زيارت بازماندند.
هر كجا كه آن دختر قدم مى گذاشت زائرين جاى پاى او را مى بوسيدند. يك هفته از اين جريان گذشت . ما در باب وضع مزاجى وى از بعضى از اهالى كربلا سؤ ال كرديم . آنان جنون قبلى او را تاءييد و سلامتى او را بعد از عنايت حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام مورد تاءكيد قرار دادند. و افزودند كه : وى پس از شفا يافتن به قبيله خود برگشته چادرنشينان به استقبال او آمدند و برايش قربانى كردند.
اين بود مشاهدات حقير از كرامت آقا ابوالفضل العباس عليه السلام ، كه همسرم نيز شاهد آن بود.
141. شفاى آية الله العظمى آقا ميرزا مهدى شيرازى (قدس سره ) 
خطيب بزرگوار مرحوم حجة الاسلام والمسلمين آيت الله آقاى سيد محمدكاظم قزوينى (متوفى 13 جمادى الثانية 1415 ه . ق ) داماد فقيه بزرگوار شيعه مرحوم ميرزا مهدى شيرازى ، و مؤ لف كتاب على من المهد الى اللحدو كتابهاى ديگر)، در سال 1398 ق نقل كرد:
مرحوم آيت الله ميرزا مهدى شيرازى قدس سره (متوفى شعبان 1380 ق )حدود هشت سال قبل مبتلا به ناراحتى كبد گرديد. روى اين امر، ايشان هر چه آب مى نوشيد آبها از بدن او دفع نمى گرديد، به حدى كه بدنش سنگين شد و قدرت حركت از او سلب گرديد.
ناراحتى مزبور شدت يافت تا اينكه حتى خوابيدن هم برايش دشوار شد. يكى از شبهاى ماه رمضان كه به عيادتش رفتم و ايشان مرخص شدم ، به حرم حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام مشرف گرديدم . حرم خيلى خلوت بود و شايد مجموع افرادى كه در حرم بودند از عدد انگشتهاى دست تجاوز نمى كرد، زيرا تمام مردم در آن وقت مشغول خوردن سحرى بودند.
كنار ضريح نشسته ، ضريح را با دستانم گرفتم و، متضرعانه ، حضرت را شفيع درگاه الهى قرار دادم . در اين لحظه تداعى حاصل شده و قبر حضرت ابى الفضل العباس عليه السلام در نظرم مجسم گرديد. در لحظه مزبور، من از تمام جهات غافل بوده و عاجزانه در حال توسل قرار داشتم ، كه ناگهان ، صدايى مانند صداى شير در جنگل كه در ميان دو كوه بپيچد به گوشم رسيد و لرزه بر اندامم انداخت . صدا مفهوم نبود. از جا حركت كردم ، متعاقبا صداى دوم به گوشم خورد. از شدت ترس و هراس پا به فرار گذاردم و خود را با عجله به منزل رسانيدم ، ولى از شدت ترس و وحشت سحرى نخوردم . اذان صبح گفته شد، نماز خواندم ، ولى پس از آن هر كارى كردم كه بخوابم نتوانستم . بعد از مدتى ، لحظه اى خوابم برد و در عالم خواب ديدم نامه اى كوچك به دستم دادند كه دو سطر نوشته در آن بود.
مضمون نوشته آن بود كه : ما، براى ميرزامهدى شفاعت كرديم و خداوند او را شفا خواهد داد. از خواب بيدار شدم و مجددا لرزه بر اندامم گرديد. خدمت مرحوم ميرزا مهدى رفتم و بشارت شفاى او را دادم . گريه كرد. خداوند وى را از آن مرض مهلك به واسطه داروى محمدى شفا داد و او يك سال بعد از اين واقعه عمر كرد و ديگر هيچ گونه ناراحتى از اين جهت نداشت .(319).
142. با گفتن يا اباالفضل عليه السلام آرامشى برايم حاصل شد!
علويه اى كه در تمام فاميل در راستگويى و صداقت شهرت بسزايى دارد و به نام و سخن نيك معروف است ، نقل كردند:
حدود سال 1349 شمسى هجرى بود. براى اولين فرزندم وضع حمل داشتم و تقريبات 6 ماه از عمر طفل در رحمم مى گذشت . جهت ديدار با يكى از همسايگان به منزل او رفتم . در وسط حياط منزل ، به عنوان آب انبار كه آن زمان معمول بود گودالى كنده بودند. خانم صاحبخانه از كنار گودال رد شد، من هم خواستم به دنبال او عبور كنم ، كه يكدفعه پايم لغزيد و داخل گودال مزبور كه تقريبا 2 يا 3 متر عمق داشت افتادم .
اتفاق خطرناكى بود، لذا در همان حال صدا زدم يا اباالفضل !
با گفتن اين اسم مبار، آرامشى برايم حاصل شد. ترسم از بين رفت و عوض ناراحتى حالت خوشحالى برايم آمد و الحمدلله صدمه اى هم نديده بودم ؛ نه خودم و نه بچه ام . از شدت خوشحالى خنده ام گرفت . زن صاحب منزل و ديگران شديدا نگران و ناراحت شده و خود را به سرو گودال رساندند، ولى من هيچ گونه ناراحتى برايم پيش نيامد. از قرائن و اوضاع و احوال ، برايم يقين حاصل شد كه قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام مرا و فرزندم را حفظ كرده است . بر منكرين كرمات لعنت !
گشتم آخر خجل  
بر لب آبم و داغ لبت مى ميرم
هر دم از غصه جانسوز تو آتش گيرم
مادرم داد به من ، درس وفادارى را
عشق شيرين تو آميخته شد با شيرم
گاه سردار و علمدارم و گاهى سقا
كه به پاس حرمت ، گشت زنان ، چون شيرم
سعيها كرد عدو، تا كندم از تو جدا
با وجودت ، كه تواند كه كند تسخيرم ؟
در نگاه غضب آلوده من ، دشمن ديد
كه چو شيرى من ازين جيفه دنيا سيرم
بوته عشق تو كرده است مرا چون زرناب
ديگر اين آتش غمها ندهد تغييرم
گر مرا شور جوانى و بهار عمر است
از خزان تو دگر اى گل زهرا پيرم
سعى بسيار نمودم كه كنم سيرابت
گشتم آخر خجل از كوشش بى تاثيرم
اكبرت كشته شد و نوبتم آخر نرسيد
سينه ام تنگ شد از بس كه بود تاخيرم
غيرتم گاه نهيبم زند: از جا برخيز
ليك فرمان مطاع تو شود پاگيرم
تا كه مامور شدم علقمه را فتح كنم
آيت قهر، بيان شد زلب شمشيرم
سايه پرچم تو كرد سرافراز مرا
عشق تو، كرد عطا دولت عالمگيرم
كربلا كعبه عشق است و، من اندر احرام
شد درين قبله عشاق ، دو تا تقصيرم
دست من ، خورد به آبى كه نصيب تو نشد
چشم من ، داد از آن آب روان تصويرم
بايد اين ديده و اين دست ، دهم قربانى
تا كه تكميل شود حج من و تقديرم
زان جهت ، دست و پاى تو فشاندم برخاك
تا كنم ديده فدا، چشم به راه تيرم
اى قد و قامت تو، معنى قد قامت من
اى كه الهام عبادت ، ز وجودت گيرم
وصل شد حال قيامم ، ز عمودى به سجود
بى ركوع است نماز من و اين تكبيرم
جسدم را به سوى خيمه اصغر نبريد
كه خجالت زده ز آن تشنه لب بى شيرم
تا كند مدح ابوالفضل ، امام سجاد
نارسا هست (حسان ) شعر من و تقريرم

next page

fehrest page

back page