چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام
جلد اول
شامل : ۲۴۰ كرامت از آن حضرت نسبت به : شيعيان ، اهل سنت ، مسيحيان ، كليميان و زرتشتيان

على ربانى خلخالى

- ۱۲ -


از خجالت رو نكرد اندر حرم !  
آن علمدار ار نبد در كار زار
بهر آبى از صغيرى شرمسار
آن علمدار ار دو دستش شد قلم
از خجالت رو نكرد اندر حرم
آن علمدار شه خير الاءنام
كشته شد، ليكن نبودى تشنه كام
در لب نهر اين علمدار حسين
داد جان ، لب تشنه ، از تيغ و سنين
آن علمدار رسول كبريا
نعش پاكش كدر طيران در هوا
اين علمدار عزيز ذوالجلال
نعشش از سم فرس شد پايمال

فصل دهم : مرقد مطهر قمر بنى هاشم عليه السلام درطول تاريخ
آرامگاه مطهر قمر بنى هاشم عليه السلام درطول تاريخ
از تواريخ به دست مى آيد كه قبر مطهر قمر بنى هاشم عليه السلام از دوره اموى به بعد داراى آثار و قبر ورودى و روضه و سرداب بوده است .
مثلا، بر پايه نقل كفعمى در بلد الاءمين - كه مجلسى هم در مزار بحار آورده است - در روايت صفوان بن مهران شيخ مفيد نقل كرده هر كجا دستور توقف بيرون درب براى اول دخول هست ، براى حضرت عباس عليه السلام هم همان دستور صادر شده كه معلوم مى شود در قرن اول تا دوره امام صادق عليه السلام قبر آن حضرت روضه و درب ورودى داشته است .
مرحوم آيت الله سيد حسن صدر قدس سره در رساله اى كه در اين زمينه نوشته آورده است : در روز 11 محرم 61 هجرى ، كه خبر شهادت امام حسين عليه السلام و ياران با وفايش به كوفه رسيد، زنان كوفه جمع شدند به حدى كه تعداد آنان به ده هزار نفر رسيد و از آنجا كه عمال ابن زياد مانع از تجمع مردها مى شدند و ضمنا زنان نيز از اين فاجعه عظمى سخت ناراحت بودند، با هم قرار گذاشتند كه در ششمين روز شهادت امام حسين عليه السلام همه با هم به طرف كربلا حركت كنند تا كسى نتواند جلو آنها را بگيرد.
بديهى است ، با حرمتى كه بويژه اعراب به زن مى گذارند، جلوى يك زن را نمى توان گرفت ، چه رسد ده هزار زن . آنان در هفتمين روز شهادت امام حسين عليه السلام در كربلا حاضر شدند و در خلال حركت اين گروه كثير، زنان ناظر و شام كوفه و قبايل و عشاير اطراف نينوا و قادسيه و كربلا نيز به آنها پيوستند و جمع بسيار انبوهى را تشكيل دادند كه تعدا آنها تا صد هزار نفر گفته اند. زنان مزبور بر سر قبر سيدالشهدا و حضرت عباس ‍ عليه السلام سايبانى زدند و به عزادارى پرداختند و هيچ نيرويى نتوانست از آنها جلوگيرى كند. آنان همان روز هفتم بر مزار سيدالشهدا عليه السلام و اصحاب و ياران وى سايبان و اثر قبرى پديد آوردند و يك هفته به عزادارى مشغول بودند. (261)
بر پايه اين نقل تاريخى معلوم مى شود كه از همان دوران اموى آثار قبر موجود بوده و شدت بروز احساسات و پاك و جريحه دار شده مردم به حدى بوده كه مثال يزيد و ابن زياد هم قادر بر منع و جلوگيرى از تجمع چنين جمعيتى نبوده اند.
در خصوص قبر ابوالفضل عليه السلام ، بايد گفت كه علاوه بر زنان دوستدار آل محمد صلى الله عليه و آله ، قبيله بنى كلاب هم - كه ام البنين سلام الله عليه از آنها بود - و قبيله بنى اسد و ساير قبايل براى آبادى و عمران اين روضه بارگاه كوشا بودند و بنى اميه نيز به سبب دوستى و نسبتى كه با طايفه ام البنين سلام الله عليه داشتند، اگر در بناى قبر روضه حضرت عباس عليه السلام شركت نمى كردند مخالفتى هم نمى كردند. بناى بين 64 تا 72 را تكميل نموده و در سال 273 ق منتصر عباسى براى جلب توجه علويين ساختمان مختصرى در مزارت كربلا بنا نمود و براى پنجمين بار، زيد داعى ، مبالغى هنگفت براى ساختمان قبه حضرت عباس عليه السلام اختصاص داد و روضه را تعمير كرد. پس از وى ديالمه در سال 371ه‍ به فرمان سلطان عضد الدوله ديلمى قبور شهداى كربلا و قبر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را تجديد بنا كردند و سلطان رسما اعلام تشيع داد.
پس از ديلميان ، سلطان جلاير ايلكانى قبه و بارگاه را تجديد بنا كرد و از سال 373 ق تا 907 ق ، كه آغاز عصر صفوى است يعنى قريب 534 سال ، بنا ساختمان مزبور مورد زيارت و سياحان و زوار بوده است . در دوره صفويه ، سال 1032 بناهاى ايلكانى تكميل و تعمير و مرمت و نوسازى شد. تا در عصر افشاريه در سال 1117 نادر شاه به زيارت كربلا رفت و در سال 1155 حرم حضرت عباس عليه السلام آيينه كارى شده و گنبد مطهر ايشان مجددا كاشيكارى گرديد.
گنبد مطهر  
چنانكه همه محدثين و مورخين مى دانند قمر بنى هاشم عليه السلام خود را از خدمتگزاران برادرش ، حضرت سيد الشهدا امام حسين عليه السلام مى دانست و اين امر از برجسته ترين ويژگيهاى او به شمار مى رود. گويى تقدير الهى از همان آغاز بر اين قرار گرفت كه ، به پاداشت اين خضوع و ادب ، حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام در ميان شهداى كربلا تشخيص ويژه اى يافته و مرقد باشكوه و مستقلى بايد و بمرور نيز اين شكوه و تشخيص ، بارزتر گردد.
از دوران آل بويه كه قبه و بارگاهى براى قمر بنى هاشم عليه السلام ساختند، مزار او مستقل ، و داراى قبه و بارگاهى جداگانه بود. نوشته اند: در دوره نادرشاه ، كه گنبد امام حسين عليه السلام را طلا گرفتند، وى خواست گنبد قمر بنى هاشم عليه السلام را طلا كند، خواب ديد كه حضرت به وى فرمود: بگذار كاشى باشد، تا مقام خدمتگزارى و حمايت و فداكارى او از امام مشخص گردد.
مرحوم عماد زاده در مقدمه كتاب خصايص العباسيه مى نويسد: گنبد آن حضرت سالها كاشى بود تا اينكه در سال 1377 ه‍، به دولت وقت گزارش دادند كه هداياى مردم به حضرت ابوالفضل عليه السلام به حدى است كه انبارها از طلا و نقره و مس و غيره پر شده و از دولت وقت عراق اجازه خواستند كه آنها را به فروش برسانند و گنبد را طلا نمايند. آن مرحوم اضافه مى كند كه : نيك در ياد دارم رئيس دولت به كربلا آمد و دستور داد هداياى مردم به جاى خود باشد و از 5 درآمد نفت گنبد را طلا نمايند و از آن سال گنبد قمر بنى هاشم عليه السلام طلا شد و صحن و تكيه و رواق هم توسعه يافت . (262)
كنار علقمه (263) 
در كنار علقمه سروى ز پا افتاده است
يا گلى از گلشن آل عبا افتاده است
در زمين پر بلاى نينوا با شور و آه
ناله جانسوز ادرك يا اءخاه افتاده است
شه سوار اسب شد با سر به ميدان روى كرد
تا ببيند جسم عباسش كجا افتاده است
ناگهان از صدر زين افكند خود را بر زمين
ديد بسم الله ! ز قرآن جدا افتاده است
پاره قرآن ببوسيد و پى اصلش دويد
مصحف ناطق كجا يارب ز پا افتاده است ؟!
تا كنار نهر علقم ، بوى عباسش كشيد
ديد اندر خاك و خون قد رسا افتاده است
كرده در درياى خون ماه بنى هاشم افول
تشنه لب ، سقا ز جور اشقيا افتاده است !
دست خود را بر كمر بگرفت و آهى بر كشيد
گفت پشت من ز هجرانت دو تا افتاده است
خيز و بر پا كن لوا، ابى ببر در خيمه ها
از عطش بنگر چه شورى خيمه ها افتاده است
هر چه شه ناليد، عباسش ز لب لب برنداشت
ديد مرغ روح او سوى سما افتاده است
شه به سوى خيمه با پاى پياده رهسپار
در حرم شد؛ ديد افغان و نوا افتاده است
گفت پس جسم برادر را برم اندر حرم
ديد هر عضوى ز اعضايش جدا افتاده است
جمله مى گفتند: سقا - اى پدر جان - دير كرد
بر سر سقاى ما بابا چه ها افتاده است ؟
حال زينب را بگو (علامه ) از شه چون شنيد
دست عباس علمدارش جدا افتاده است
زيد مجنون پياده از مصر به كربلا مى رود  
فضاحت اعمال متوكل ، خليفه مشهور و سفاك عباسى ، نسبت به قبور كربلا، در همه بلاد پخش گرديد تا به آفريقا رسيد. زيد مجنون ، كه فردى عالم و فاضل و اديب بود و در مصر اقامت داشت ، شنيد كه متوكل با كمال وقاحت دستور داده است قبر امام حسين عليه السلام را خراب كرده و در آن زراعت نمايند و آثار قبر را از بين ببرند و از نهر علقمه آب بر آن جارى سازند و مردم را از زيارت باز دارند. از اين خبر ناگوار بسيار ناراحت شد و حزن شديدى به وى دست داد، به طورى كه حادثه كربلا را براى وى تازه كرد. لذا با پاى پياده مصر را به قصد زيارت امام حسين عليه السلام ترك گفت و بيابانها، كوهها و دره ها را پيمود تا به كوفه رسيد و با بهلول عالم ملاقات كرد. سپس به سال 237 به قصد زيارت قبر امام حسين عليه السلام به اتفاق هم از كوفه خارج شدند تا به نينوا رسيد.
در آنجا ديدند آبى را به قبر مى بندند، با فاصله اى ، گرداگرد قبر مى ايستد و قطره اى از آن به طرف قبر نمى آيد و گاوهايى هم كه زمين را شيار مى زنند به قبر نزديك نمى شوند!
زيد به بهلول نگاه كرد و اين آيه را تلاوت نمود: يريدون اءن يطفئوا نور الله باءفواههم و ياءبى الله الا اءن يتم نوره و لو كره الكافرون (264)
يعنى : آنها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند، ولى خدا جز اين نمى خواهد كه نور را كامل كند، هر چند كافران ناخشنود باشند!
سپس اشعار بسامى را فرو خواند:
تالله اذ كانت بنو اميه قدانت
قتل ابن بنت نبيها مظلوما
مردى كه سالها در آنجا ماءمور كشت و زراعت بود، پيش زيد آمد و گفت : تو از كجا آمده اى ؟ زيد جواب داد: از مصر. كشاورز گفت : براى چه آمده اى ؟ من بسيار مى ترسم كه تو را بكشد. زيد سخت گريست و گفت : شنيدم كه قبر فرزند پيغمبر را خراب كرد. و در آن كشت و زرع مى كنند!
در اين هنگام مرد كشاورز خود را بر قدمهاى زيد انداخت و در حاليكه آنها را مى بوسيد، گفت : پدر و مادرم به قربانت ، از لحظه اى كه تو را ديده ام قلب من نورانى شده است . خدا را شاهد مى گيرم كه من سالهاست در اين سرزمين زراعت مى كنم و در اين مدت ، هرگاه آب بر قبر امام حسين عليه السلام مى بستم آب مى ايستاد و بالاى هم چين مى زد و حيران مى ماند و دور مى زد و قطره اى از آن به قبر مطهر نزديك نمى گرديد، و من گويا تا حال مست بودم و اينك به بركت قدمهاى تو بيدار شدم !
زيد و مرد كشاورز لختى با هم گريستند و سپس كشاورز گفت : من الآن به شهر سامرا پيش ‍ متوكل مى روم و حقايق را به وى مى گويم ، چه مرا بكشد و چه رها سازد.
زيد گفت : من هم با تو مى آيم . هر دو با هم پيش متوكل رفتند و مرد كشاورز از آن ماجراى شگفت پرده برداشت . متوكل از شنيدن حرفهاى وى چنان در خشم رفت كه دستور داد مرد زارع را كشتند و آنگاه طناب به پاهايش بسته در كوچه و بازار كشيدند و سپس به دار آويختند.
زيد مجنون روزها به انتظار نشست تا مرد كشاورز تا مرد كشاورز را از دار پايين آوردند و به مزبله انداختند. آنگاه آمد جنازه او را در بر گرفت به دجله برد و غسل داد و كفن كرد و بر آن نماز خواند و به خاك سپرد و سپس نيز سه روز كنار قبر وى نشست و قرآن تلاوت كرد.
در اين هنگام چشمش به جنازه اى افتاد كه مردم بر وى نوحه سرايى مى كردند و او را با اضطراب و ناراحتى شديد و تشييع مى نمودند. پرسيد كه اين مرده كيست كه اين قدر پرچم سياه به دست مردم است و دسته جات زياد او را تشييع مى كنند؟!
گفتند: وى كنيز حبشى متوكل است كه نام وى ريحانه بوده و بسيار مورد علاقه متوكل قرار داشته است ! سپس او را دفن كردند و در مقبره وى فرش انداختند و عطر پاشيدند و قبه اى عالى بر فراز آن بر پا كردند!
زيد مجنون كه اين صحنه را ديد خاك بر سر خود ريخت و ناله از دل بر آورد و گفت :
- قبر پسر پيغمبر را ويران مى كنند، ولى براى يك كنيز زنازاده قبه و بارگاه بنا مى كنند!
و آن قدر گريست كه مردم به حال او رقت آوردند. روزى اشعار زير را سرود و سپس به دست يكى از درباريان داد:
اءيحرث بالطف قبر الحسين
و يعمر قبر بنى الزانية
همينكه اشعار وى در حضور متوكل خوانده شد، سخت در غضب شد و زيد را احضار كرد. زيد با سخنانى كه در توبيخ و وعظ متوكل گفت ، او را بيش از پيش ناراحت كرد، به طورى كه دستور قتل او را داد. نيز در همين لحظه در باب حضرت على عليه السلام از وى پرسيد و از اين سؤ وال ، منظورى غير از تحقير نداشت . زيد گفت : به خدا قسم ، تو مقام على و حسب و نسب او را نمى شناسى . به خدايم سوگند، فضل او را انكار نمى كند مگر كافر شكاك و با على دشمن نمى شود مگر منافق و دروغگو. و آن قدر از فضايل على عليه السلام سخن گفت كه متوكل فرمان داد او را به زندان بردند.
وقتى كه شب تاريكى خود را گسترانيد، مردى كه ديده نمى شد پيش متوكل آمد و با پاى خود او را زد و گفت : زيد را آزاد كن والا هلاكت مى كنم !
متوكل ، وحشت زده ، بر خاست و خود به زندان آمد و زيد را آزاد ساخت و به وى خلعت بخشيد و گفت : هر چه مى خواهى از من بخواه ، كه از دادن آن دريغ نخواهد شد.
زيد گفت : من از تو فقط تعمير قبر امام حسين عليه السلام و عدم تعرض به زوار او را مى خواهم . متوكل قبول كرد و زيد، شاد و مسرور، از نزد او بيرون آمد. او يكايك شهرها را مى گشت و اعلان مى كرد هر كس اراده زيارت امام حسين عليه السلام را دارد بدون وحشت به كربلا برود. و بعد از اين جريان ، مدت ده سال قبر امام حسين عليه السلام از اعمال شنيع متوكل بدكار محفوظ ماند و مردم ، بدون هراس ، براى زيارت به كربلا مى رفتند. (265)
عمارات آستانه ابوالفضل العباس عليه السلام  
آستان مقدس حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام تاريخى مشتركى با آستانه سيدالشهدا ابى عبدالله الحسين عليه السلام دارد و يكى از مهمترين زيارتگاههاى شيعيان جهان است .
حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ، كه به امر برادرش سيدالشهدا عليه السلام به منظور تهيه آب براى خيمه گاه خاندان نبوت به آبشخور فرات رفته بود، در يك جنگ دليرانه در كنار نهر علقمى به شهادت رسيد و به علت دورى محل شهادت وى از خيمه گاه سيدالشهدا عليه السلام و ميدان نبرد و نيز شدت يافتن جنگ ، پيكر مطهر او در همان محل باقى ماند و سپس همانجا نيز به خاك رفت . بنى اسد، اولين كسانى بودند كه قبر مطهر آن حضرت را به شكلى بارز و برجسته بنا كردند كه آثار آن از بين نرود. اولين زائران اين آستان مطهر نيز نخست عبيد الله فرزند حر جعفى ، از برجستگان شيعه در كوفه ، و سپس در بيستم صفر سال 62 ق صحابى مشهور جابر بن عبدالله انصارى بودند.
عمارت اول :  
مختار ثقفى در سال 62 ق ، با كمك جمعى از اعراب و نيز ايرانيان كه از شيعيان على بن ابى طالب عليه السلام بودند، به خونخواهى سيدالشهدا عليه السلام قيام كرد و در دوران قدرت و حكومت او (توسط خود وى يا ديگر شيعيان ) اولين عمارت آستانه بنا كشت و اين عمارت و به طور كلى تمام شهر كربلا كم كم رو به آبادانى نهاد، ولى هارون الرشيد در سال 170 ق دستور خراب كردن آن را داد.
عمارت دوم :  
ماءمون ، كه در سال 198 ق قدرت را به دست گرفت ، بر خلاف سياست پدر خود و براى جلب رضايت و كمك شيعيان خراسان ، برخورد دوستانه اى با شيعيان در پيش گرفت ، لذا محبان خاندان عصمت و طهارت اين فرصت تاريخى را مغتنم شمرده و بدينگونه ، عمارت دوم آستانه در عصر ماءمون انجام گرفت . در سال 232 ق متوكل عباسى بر مسند خلافت نشست . وى كه نسبت به شيعيان و آل ابى طالب عناد خاصى داشت ، دستور داد و آستانه حضرت سيد الشهدا عليه السلام و ابوالفضل العباس عليه السلام بلكه تمام شهر كربلا را خراب كردند و پس از تخريبت تمامى منطقه را شخم زدند و به آن آب بستند.
عمارت سوم :  
المنتظر، خليفه عباسى ، بر خلاف سياست پدر خود - متوكل - با شيعيان روش دوستانه و صميمانه اى داشت . وى با كمال زيادى بين علويين تقسيم كرد و حكم به تهديد بناى شهر كربلا و آستانه ابوالفضل العباس عليه السلام داد. در نتيجه ، كربلا در عصر او رونق يافت و زائرين آن بقاع مطهر از اطراف و اكناف به سوى اين شهر مقدس سرازير گشتند.
عمارت چهارم :  
در سال 367 ق عضد الدوله ديلمى وارد بغداد شد، سپس به زيارت كربلا و نجف شتافت و دستور داد مرقد عظيم و باشكوهى براى حضرت ابى الفضل العباس عليه السلام بنا كنند. بناى مزبور در سال 467 ق آغاز شد و در سال 372 ق پايان يافت و عمارت امروزه آستان مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام از آثار عضد الدوله است كه از شكوه خاصى برخوردار است .
در عصر جلايريان :  
پس از تاءسيس دولت جلايريان در ايران و به قدرت رسيدن شيخ حسن ايلكانى در سال 740 ق سلطان اويس (فرزند شيخ حسن ) تعميرات وسيعى را در اين آستانه مطهر شروع كرد در عصر فرزندش ، سلطان احمد، در سال 786ق پايان يافت و هداياى زيادى از ايران به آستانه مزبور ارسال شد.
در عصر صفويه :  
شاه اسماعيل صفوى ، بنيانگذار حكومت شيعى صفويه ، در روز 25 جمادى الثانى 914 ق فاتحانه وارد بغداد گشت و مورد استقبال بى نظير شيعيان قرار گرفت . وى سپس در روز بعد، يعنى 26 جمادى الثانى ، به سمت كربلا حركت كرد و يك شبانه روز در حرم ابى عبدالله الحسين عليه السلام معتكف گشت ، آنگاه به آستانه حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام شتافت و دستور تعميرات وسيعى را در آن آستانه صادر كرد و دوازده قنديل از طلاى خالص به نام دوازده امام را كه با خود آورده بود به حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام اهدا كرد و تمامى حرم مطهر و رواقها را با فرش گرانبها ابريشمى بافت اصفهان مفروش نمود و خدعه مخصوصى نيز براى نگاهدارى و روشنايى قنديلهاى آستانه استخدام كرد و تبار آنان امروز با عنوان آل قنديل در كربلا شهرت دارند.
اسماعيل صفوى ، همچنين دستور كاشيهاى گنبد را صادر كرد كه تا سال 1302 ق اين كاشيكارى باقى بود.
در عصر نادر شاه افشار:  
در سال 1153 ق نادر شاه هداياى زيادى جهت آستانه حضرت عباس عليه السلام ارسال داشت و تعميرات وسيعى در آن بارگاه ملكوتى انجام گرفت .
جنايت وهابيان : در 18 ذى الحجة الحرام سال 1216 ق كه انبوه مردم براى درك زيارت عيد غدير از كربلا به نجف اشرع رفته بودند، سعود بن عبد العزيز وهابى فرصت را مغتنم شمرده و با لشگرى عظيم به شهر كربلا حمله برد و حكم تاراج تمامى شهر داد و آستانه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را نيز خراب كرد و تمامى هداياى سلاطين و ملوك صفويه و نادر شاه و قنديلهاى طلا و نقره و غيره ورا به يغما بردند. (266) در عصر قاجاريه : پس از حمله وهابيان سعودى به كربلا و رسيدن خبر اين جنايت وحشتناك به ايران ، مردم خير ايران با همراهى و همدلى دولت وقت ايران (زمان فتحعليشاه قاجار) كمكهاى سخاوتمندانه اى به اين شهر ماتمزده نمودند و تمامى خرابيهاى وارده را ترميم كردند. آستانه حضرت عباس عليه السلام نيز به شكل احسن تعمير گشت و از جمله اين تعميرات ، نصب ضريح نقره اهدايى فتحعليشاه قاجار بود كه در سال 1227 ق انجام گرفت . تعميرات آن آستانه مقدسه در طول دوران قاجاريه قطع نشد و ناصرالدين شاه كاشيكارى گنبد را تجديد كرد (در سال 1304 ق كاشيكارى صحن شريف ، و در سال 1305 ق كاشيكارى گنبد مطهر انجام يافت ). همچنين ، شيخ عبدالحسين تهرانى ، معروف به شيخ العراقين ، با استفاده از ثلث ميرزا تقى خان امير كبير - صدر اعظم مشهور ايران - تعميرات وسيعى در آستانه مزبور انجام داد.
در عصر حاضر:  
آستانه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در حدود سيصد و پنجاه مترى شمال شرقى آستانه را در برگرفته است . قبر مطهر در وسط حرم شريف واقع شده و بر روى آن صندوق خاتم نفيس اهدايى قرار دارد كه با گذشت زمان تعميراتى روى آن انجام شده است . روى صندوق را ضريح نقره اى پوشانده كه به همت بزرگ مرجع جهان تشيع ، مرحوم آيت الله العظمى سيد محسن حكيم قدس سره ، و با دست هنرمندان ايرانى در اصفهان با به كار بردن چهار هزار مثقال نقره خالص و هشت هزار مثقال طلا پس از سه سال كار مداوم در سال 1385 در حرم مطهر نصب گشته است . چهار طرف حرم شريف داراى چهار رواق قرينه است كه ابهت خاصى به حرم بخشيده و به يكديگر منتهى مى گردند. سقف تمامى ديوارهاى حرم و رواقها به دست هنر مندان ايرانى آينه كارى شده و بر فراز ضريح يك گنبد بزرگ بنا شده كه در سال 1375 ق طلا كارى آن انجام يافته است . در دو طرف ايوان جنوبى حرم ، دو ماءذنه (مناره ) به شكل زيبايى سر به فلك كشيده است . در قسمت جنوبى حرم يك ايوان سرتاسرى سر پوشيده واقع شده است كه در وسط آن يك در طلايى ميناكارى ساخت اصفهان و در سمت شرق و غرب آن نيز دو در كوچك ديگر واقع است كه هر سه در به داخل رواق جنوبى منتهى مى شود.
آستانه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام داراى يك صحن چهار گوش است كه حرم در وسط آن واقع شده و در چهار طرف صحن حجراتى بنا گشته كه در ان جمع كثيرى از علماى اماميه و سلاطين و امراى شيعه دفن شده اند و كاشيكارى موجود در صحن آستانه ، مربوط به عصر قاجاريه و بعد از آن است . صحن شريف داراى هشت در بزرگ ورودى و خروجى است : در قسمت جنوب صحن ، در قبله و يا درب الرسول صلى الله عليه و آله و در سمت شمال درب امام جواد عليه السلام قرار دارد. قسمت غرب صحن داراى چهار درب مى باشد 1. درب امام حسن عليه السلام 2. درب امام حسين عليه السلام 3. درب امام صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه الشريف 4. درب امام موسى بن جعفر عليه السلام . قسمت شرقى صحن داراى دو درب به نامهاى درب امام امير المؤ منين عليه السلام و درب امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى باشد. مساحت آستانه ابوالفضل العباس عليه السلام بالغ بر 4370 متر مربع مى باشد و از نظر نقشه و سبك معمارى مانند آستانه سيدالشهدا ابى عبد الله الحسين عليه السلام ، منتها كوچكتر از آن است . (267)
عمان سامانى در گنجينة الاسرار گويد:
باز ليلى زد به گيسو شانه را
سلسله جنبان شد اين ديوانه را
سنگ برداريد اى فرزانگان
اى هجوم آرنده بر ديوانگان
از چه بر ديوانه تان آهنگ نيست ؟
او مهيا شد؛ شما را سنگ نيست ؟
عقل را با عشق ، تاب جنگ كو
اندر اينجا سنگ بايد، سنگ كو؟!
باز دل افراشت از مستى علم
شد سپهدار الم ، جف القلم
گشته با شور حسينى نغمه گر
كسوت عباسيان كرده ببر
جانب اصحاب ، تازان با خروش
مشكى از آب حقيقت پر به دوش
كرده از شط يقين آن مشك پر
مست و عطشان همچو آب آور شتر
تشنه آبش حريفان سر به سر
خود ز مجموع حريفان تشنه تر
چرخ ز استسقاى آبش در طپش
برده او بر چرخ بانگ العطش
اى ز شط سوى محيط آورده آب
آب خود را ريختى و اپس شتاب
آب آرى سوى بحر موج خيز
بيش از اين آبت مريز، آبت بريز! (268)
در توجه به عالم خراباتيان صاحبدل و اخوان مقبل
و استمداد همت و شروع به مطلب فخر الشهداء حضرت ابوالفضل عليه السلام .
باز از ميخانه دل بويى شنيد
گوشش از مستان هياهويى شنيد
دوستان را رفت ذكر از دوستان
پيل را ياد آمد از هندوستان
اى صبا اى عند ليب كوى عشق
اى تو طوطى حقيقتگيرى عشق
اى هماى سدره و طوبى نشين
اى بساط قرب را روح الاءمين
اى به فرق عارفان كرده گذار
اى به چشم پاك بينان رهسپار
رو به سوى كوى اصحاب كريم
باش طائف اندر آن والا حريم
در گوشودندت گر اخوان و وفا
راه اگر جستى در آن دار الصفا
شو در آن دار الصفا رطب السنان
همطريقان را سلام از من رسان
خاصه ، آن بزم محبان را حبيب
گلشن اهل صفا را عند ليب
اصفهان را عندليب گلشن اوست
در اخوت گشته مخصوص من اوست
كوى اى جنت به جستجويتان
تشنه لب كوثر به خاك كويتان
دستى اين دست ز كار افتاده را
همتى اين يار بار افتاده را
تا كه بر منزل رساند بار را
پر كند (گنجينه الاءسرار) را
شورى اندر زمره ناس آوردم
در ميان ، ذكرى ز عباس آوردم
نيست صاحب همتى در نشاتين
همقدم عباس را، بعد از حسين
در هوا داراى آن شاه الست
جمله را يك دست بود، او را دو دست !
در بيان اينكه طى وادى طريقت و قطع جاده حقيقت را، همتى مردانه در كار است كه آن جامه مناسب بر اندام قابليت هر كس (نبوده ) و پاى مجاهده هر نالايق را به آن پايه دسترس نيست .
نه هر پرنده به پروانه مى رسد در عشق
كه باز ماند اگر صد هزار پر دارد
و در اينجا بر كمال همت حضرت عباس عليه السلام و نهايت قابليت آن زبده ناس سلام الله عليه بر مشرب اهل عرفان تمثيلى است :
آن شنيدستم يكى از اصحاب حال
كرد روزى از در رحمت سؤ ال
كاندر اين عهد از رفيقان طريق
رهروان نعمت اللهى فريق
كس رسد در جذبه بر نور على ؟
گفت اگر او ايستد بر جا، بلى !
لاجرم آن قدوه اهل نياز
آن به ميدان محبت يكه تاز
آن قوى پشت خدا بينان ازو
و آن مشوش حال بيدينان ازو
موسى تو حيدرا، هارون عهد
از مريدان ، جمله كاملتر به جهد
طالبان راه حق را بد دليل
رهنماى جمله ، بر شاه جليل
بد به عشاق حسينى ، پيشرو
پاك خاطر آى و پاك انديش رو
مى گرفتى از شط توحيد آب
تشنگان را مى رساندى با شتاب
روز عاشورا به چشم پر ز خون
مشك بر دوش آمد از شط چون برون
شد به سوى تشنه كامان رهسپر
تير باران بلا را شد سپر
بس فرو باريد بر وى تير تيز
مشك شد بر حالت او اشكريز!
اشك چندان ريخت بر وى چشم مشك
تا كه چشم مشك خالى شد ز اشك !
تا قيامت ، تشنه كامان ثواب
مى خورند از رشحه آن مشك ، آب
بر زمين ، آب تعلق پاك ريخت
وز تعين بر سر آن خاك ريخت
هستيش را دست از مستى فشاند
جز حسين اندر ميان چيزى نماند!
دست غيبى ، حافظ مجالس عزادارى سيدالشهداء عليه السلام است !  
در اينجا لازم است توجه دوستداران اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام را به داستانى جالب در باره بر پا نمودن عزادارى حضرت سيدالشهدا امام عظيم حسين بن على عليه السلام حلب كنيم :
حاجى نورى در دارالسلام مطالب جالبى را درج كرده است و ما در اينجا يك مورد از آن نقل مى كنيم تا ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت عليه السلام بدانند كه مجالس و هيئات عزادارى ، در پيشگاه خداوند عالم و خون خدا، كه حسين بن على بن ابى طالب باشد چه ارزشى دارد. درود فراوان بر ياران حسين بن على عليه السلام باد! مرحوم نورى مى نويسد:
واقعه اى است كه شيخ عبدالحسين اعثم نجفى - رحمة الله - را در قصيده معروفه خود به نظم آورده ، و فاضل در بندى در كتاب اسرارالشهاده روايت نموده ، و آن اين است كه :
مردى صالح و دوستدار اهل بيت رسالت عليه السلام كه در بعض بلاد هند ساكن و از ارباب عزت و ثروت بود، چنين عادت داشت كه هر سال ايام محرم اقامه عزاى عزيز زهرا سلام الله عليه مى نمود و مجلسى معتبر در آن برپا مى كرد و عامه شيعيان آن بلد را در آن مجلس جمع مى نمود و قراء تعزيه خوانها و اهل مرثيه را دعوت مى كرد و منبرى معتبر نصب مى نمود و اموال بسيار به صرف اطعام و احسان و انعام ايشان مى رسانيد، و آن مجلس در آن ايام در آن بلد مجمع عام و محل انتقاع فقرا و مساكين و خواص و عوام بود و از ماكول و مشروب ملوكانه و فروش نفيسه و آلات و ادوات معتبره مضايقه نمى نمود، و در تمام شب و روز ايام تعزيه دارى انفاق مى نمود و اين عادت وسجيه را در جميع سنوات از امور حتميه خود قرار داده بود و ترك نمى نمود.
اتفاقا در روزى از ايام تعزيه دارى ، حاكم بلد را با جمعى از توابع و رجال دولت ، عبور بر خانه آن مرد افتاد و غريب اوضاعى و عجيب هنگامه اى در آنجا مشاهده نمود، از اجتماع خلق و آواز صياح و نياح و ازدحام رجال و نسوان و نحو آن ، به طورى كه گويا بنيان آن عرصه متحرك و زمين آن متزلزل است . مشوش و مضطرب گرديد و از آن غوغا ترسيد سبب پرسيد. گفتند: اين خانه كسى است كه رافضى مذهب كه هر سال در ايام عاشورا اقامه عزاى شهيد كربلا مى نمايد. چون اين سخن بشنيد امر به عبد و غلام خود كرده او را از خانه دست بسته بيرون كشيدند، پس او را دشنام بى حد و شمار داد و امر به ضرب و اذيت و سلب آسايش و آزار او نمود و جميع لباس خود و عبيد و عيال و اتباع او را بردند و آلات و اسباب و اموال و منقولات او را به غارت و تاراج بردند و جميع املاك و مستغلات و خانه و خانات و دكاكين و اموال غير منقول او را تصرف نمودند، به طورى كه با (وجود) غنا و ثروت او را در عداد احوج فقرا داخل نمودند.
و آن بيچاره ، جميع آن واردات را در طول سال تحمل نمود، تا آنكه يك سال تمام بر او گذشته ، محرم سنه آتيه رخ نمود و آن مرد صالح متذكر اوقات گذشته و حالت تعزيه دارى خود گرديده ، مهموم و مغموم شده سر به جيب تفكر فرو برد و آواز به گريه و ناله بلند كرد و قطرات اشك از ديده به دامن فرو ريخت .
اتفاقا او را زوجه اى عاقله و كامله و صالحه بود. چون اين حالت را از او مشاهده نمود، سبب و باعث پرسيد و آن حالت را در او ناشى از مشاهده فقر و شدت و زوال عزت و نعمت و ثروت سابقه فهميد و در مقام موعظه و دلدارى و تسلى خاطر او برآمد. آن مرد گفت كه باعث بر اين حالت ، نه بر اين است كه ، الحمدالله خداوند ما را فرزندى عطا فرموده كه اگر او را در بازار برده فروشان در آوريم به قيمت بسيار مى خرند. بهيچوجه اندوه و ملال را در خاطر خود راه مجال مده . برخيز و اين پسر را با خود بردار و به بغض ‍ نواحى بعيده هند برده او را به قيمت عادله درآور و ثمن او را بياور و به مصارف مجلس ‍ مصيبت فرزند فاطمه و حيدر كرار و احمد مختار برسان . ان شاء الله خداوند غفار در روزى كه لا ينفع ما و لا بنون اجر و عوض بى حد و شمار عطا خواهد نمود.
آن مرد صالح ، چون آن سخن از زن صالحه خود شنيد به غايت شاد و مسرور گرديد و او را تحسين و آفرين گفت ، و راءى او را پسنديد. پس هر دو آرميدند تا آنكه فرزند دلبند بر ايشان داخل گرديد و واقعه وارده را بر او اظهار نمودند، پسر هم اظهار فرح و سرور نمود و بر روى ايشان بخنديد و راءى ايشان را پسنديد و گفت : جان فداى عزيز زهرا سلام الله عليه !
پس پدر و مادر، از سخن آن پسر، مسرور شدند و او را دعاى خير كردند و در صبح روز آينده دست پسر را گرفته از آن شهر بيرون برده در شهر ديگر كه او را نمى شناختند، در بازار برده فروشان برد كه او را بفروشد، ناگاه در اثناى راه ، جوانى جليل و جميل را با آثار بزرگى و مهابت و صباحت ، كه نور جمال عديم المثال او آفاق را پر كرده ، ملاقات نمود از آن مرد صالح پرسيد: كجا مى روى و اين پسر را چرا مى برى ؟ گفت اراده فلان شهر را دارم كه اين غلام را بفروشم . گفت : به چند اراده فروختن او را دارى ؟ گفت به فلان قيمت . گفت همانا من او را خريدم و از آن قيمت امتناعى ندارم . پس زر را از كيسه يا بغل بيرون آورده تسليم آن مرد صالح نمود.
چون آن مرد قبض تمن نمود، غلام را به او تسليم كرده بزودى مراجعت نموده وارد خانه خود گرديد و واقعه را براى زوجه خود حكايت نمود. بر دريافت اين نعمت و توفيق اقامه مجلس مصيبت و ثناى حضرت احديت به جا مى اوردند، كه ناگاه پسر را ديدند كه بر ايشان داخل گرديد. به گمان آنكه آن پسر از آقاى خود گريخته ، يا آنكه آن خريدار از معامله خود نادم گرديده ، يا انكه آن پسر را آزاد دانسته از براى اخذ ثمن او را برگردانيده ، افسرده خاطر شدند و از آن پسر سبب عود را پرسيدند.
جواب داد كه : اى پدر، چون تو ثمن را اخذ نموده برگرديدى و از نظر من غايب شدى ، گريه گلوى مرا فشرده و اشك از چشمم به الم مفارقت تو بيخود جارى گرديد.
پس آن جوان از سبب گريه من پرسيد. گفتم : از براى مفارقت تو مولا و آقاى خود گريه كردم ، زيرا كه بر من مشفق و مهربان بود و نيكى و احسان مى نمود. آن جوان گفت نه چنين است كه تو عبد او، و او آقاى تو باشد، بلكه او تو را پدر، و تو او را فرزند و پسر هستى . من هر دو را مى شناسم . گفتم : پس بفرما كه تو كيستى اى آقا و مولاى ما؟ فرمود: من همانم كه پدرت تو را از براى اقامه عزاى او در اين مقام در آورد؛ منم غريب ، منم شهيد، منم عطشان ، منم عريان ، منم عزيز زهرا، منم حسين شهيد كربلا.
گريه مكن ، من تو را بزودى به پدر و مادرت برمى گردانم . چون ايشان را ديدى بگو مهموم نباشند زيرا كه حاكم و والى به زودى اموال شما را رد خواهد نمود و به علاوه هم احسان خواهد كرد، و بر آنها خواهد افزود. پس مرا امر به پوشيدن چشم نمود، چون گشودم خود را درياب خانه خود ديدم .
چون والدين اين را شنيدند، شادان و خندان گرديدند. مى گفت : ناگاه صداى حلقه در خاه بلند گرديد، چون بيرون رفتند ملازم والى را در باب ديدند كه مى گفت : والى ، مرد صالح را احضار نموده . پس بر والى داخل شده تعظيم نمود. والى از او عذر خواه گرديد و طلب عفو و جميع اموال را رد كرد و هر چه تلف شده بود عوض و قيمت آن را داد و تدارك نمود و او را ماءمور به اقامه عزاى عزيز زهرا نمود، و بر وجه استمرار، سالى ده هزار درهم در حق او مقرر فرمود و او را بشارت داد به آنكه خود و عيال و اولاد و اقارب او شيعه گرديده اند، زيرا كه امام مظلوم عليه السلام را در خواب ديده بود كه از او مؤ اخذه نمود كه ، چرا كسى را كه اقامه عزاى من كرده اذيت و آزار كردى و اموال او را گرفتى ، البته بايد بزودى اموال و املاك او را رد كنى و از او عذر خواهى و طلب عفو نمايى والا زمين را امر مى فرمايم كه تو را با اموال تو فرو برد.
بعد از آن ، والى گفت كه من از خداوند طلب مغفرت مى كنم و تو به كردم و حمد مى كنم خداوند را كه به بركت آن بزرگوار مرا هدايت فرمود و از تو هم چشم عفو و گذشت دارم . پس آن مرد صالح اولى را عفو نمود و اموال خود را تحويل گرفته به منزل خود برگرديد و اين واقعه در آن بلد معروف و مشهور گرديد. (269)
در حشر كه هر كس ز گناهى فتد از پاى
دست همگى جانب دامان حسين است
در بخشودگى اهل گنه در صف محشر
وابسته به يك گردش چشمان حسين است
چوب از چه گرفتار به آتش شود آخر؟!
بى حرمتيش با لب و دندان حسين است !
جغد از چه به ويرانه نشيند همه عمر؟!
خاكم به دهن ، جاى يتيمان حسين است (270)
تجاوز وهابيان به بارگاه حسينى عليه السلام  
پس از سال 858، كه حرم حسينى عليه السلام با دست منحوس على بن محمد فلاح مشعشعى غارت شده بود، سالها بود كه حرم و بارگاه مقدس كربلا از هرگونه ناملايمات و دستبرد و غارت در امان و محروس بود تا اينكه در روز عيد غدير سال 1216
وهابيها آن را مورد هتك و تجاوز قرار دادند و بر اثر اين فاجعه
شوم ، كه خاطره جانسوز آن همه گذشته ها را به بوته فراموشى سپرد، دهها هزار نفوس از مردم كربلا و زوار به خاك و خون كشيده شدند. اكثر مورخين ، به اين فاجعه اشاره و همگى از آن اظهار تنفر و انزجار نموده و عمل وهابيان را يك عمل ددمنشانه و غير انسانى معرفى كرده اند و كسى از ملل و نحل و مذاهب گوناگون اسلامى پيدا نشده كه از اعمال وحشيانه وهابيان چشمپوشى كرده و به آن اعتراض و توبيخ ننموده باشد.
بنا به شهادت تاريخ در پى وقوع حادثه تخريب ، نامه هاى اعتراض به كشور حجاز سرازير گشت ، و حتى از سوى كشورهاى غير شيعى نيز به عمل وحشيانه وهابيها اعتراض و از آن اظهار تنفر گرديد. علماى فريقين در باب حادثه تخريب قبر امام حسين عليه السلام كتابها نوشته و شعراى وقت نيز اشعارى بسيارى سروده اند كه ذكر آنها در اين مختصر ممكن نيست ، و ما در شرح واقعه ، تنها به نقل مستر لونگر انگليسى و ميرزا ابو طالب خان اكتفا مى كنيم .
لونگر چنين مى نگارد: روز دو نيسان 1801 ميلادى مطابق 18 ذى الحجة 1216 هجرى روز عيد غدير خم ، وهابيها با قيادت و فرماندهى عبدالعزيز بن سعود به كربلا هجوم آوردند. آنان ششصد شتر سوارى و چهار صد اسب سوراى داشتند و اكثر اهل كربلا نيز قصد زيارت نجف الاءشرف شهر را خالى كرده بودند. با رسيدن وهابيها حاضرين در شهر كربلا بى درنگ به بستن درهاى قلعه مبادرت كردند.
وهابيها تا سه روز اطراف قلعه خيمه زدند. بعد از زد و خوردهاى انفرادى ، ناگهان از يك كاروانسرا ديوارها را شكافتند و از آنجا به نزديكترين در از درهاى شهر راه يافتند و (سپس ) به صورت قهر، شهر را فتح نموده داخل شدند. مردم از وحشت پا به فرار گذاشتند، اما كمتر كسى نجات يافت ؛ وهابيان به هر كسى مى رسيدند بدون استثنا وى را مى كشتند و به هر خانه اى وارد مى شدند هر چه بود غارت مى كردند.
عده كشته ها به هزار نفر - و گفته اند پنج هزار نفر - و تعداد زخميها به ده هزار نفر رسيد. سپس وارد حرم شده ، پنجاه نفر را داخل حرم نزد ضريح به قتل رسانيدند. پنجاه هزار نفر را در صحن كشتند و كليه اموال را از حرم از جواهرات و شمعدانها و طلاهاى ديوارها و دربهاى نقره كه با جواهرات منقش و مرصع بوده و پرده هاى قيمتى و آنچه از ديوار و سقف آويزان بود و تمامى تحف نفيس شاهان و امراى ترك و فارس و عرب را به يغما بردند. (271)
و اما از طرف حاكم شهر، به نام عمر آغاسى ، كه مرد سنى متعصبى بود، جزئى ترين عكس العملى ظاهر نگرديد و مى توان گفت توطئه را اين خبيث چيده بود؛ انگشت وى از اول بازيگر صحنه بوده و از همين جهت هنگام تهاجم در اولين فرصت از شهر خارج شده و بدون هر گونه آسيب به قريه هنديه رفت و بعد از آرامش اوضاع برگشت !
ميرزا ابوطالب خان اصفهانى ، سياح ايرانى ، نيز چنين مى گويد: روز چهارم ذى القعده 1217 هجرى به قصد زيارت وارد كربلا شدم و به خانه عمه ام ، كربلايى بيگم رفتم ، در حالتيكه يك زنى هم با وى بود. وهابيها تمامى اموال آنها را به غارت برده بودند و من به حال آنها رقت كرده كمكشان نمودم .
سپس حادثه را چنين توصيف مى كند كه : وهابيها روز 18 ذى الحجة 1216، كه اكثر اهل شهر آن را به قصد زيارت نجف ترك كرده بودند، با 25000 نفر از سوارهاى وهابيها كه به اسبهاى عربى اصيل سوار بودند و با حاكم كربلا عمر آغاسى پيمان سرى به عليه شيعه و تشكيلات حسينى بسته بودند زيرا كه وى سنى متعصب ضد شيعه بود. در نتيجه اين خيانت ، شهر بسهولت تحت تصرف وهابيها قرار گرفت . زيرا عمر آغاسى كليه سپاه مدافع را با خود به قريه هنديه برده بود و شهر از اين نظر بلاد دفاع بود. به همين جهت سليمان پاشا او را محكوم نموده و به قتل رسانيد.

next page

fehrest page

back page