چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام
جلد اول
شامل : ۲۴۰ كرامت از آن حضرت نسبت به : شيعيان ، اهل سنت ، مسيحيان ، كليميان و زرتشتيان

على ربانى خلخالى

- ۸ -


نگاهى نيز به شجاعت و جنگاورى قمر بنى هاشم عليه السلام در روز عاشورا بيفكنيم
در جنگ تن به تن روز عاشورا حضرت عباس عليه السلام 250 دلاور را به هلاكت رسانيد به گونه اى كه دشمن انگشت حيرت به دهان گرفت و گفت :
كه يا رب چه زور و چه بازوست اين
مگر با قدر هم ترازوست اين
براى دفعه بعد كه همگى اصحاب و بنى هاشم شهيد گشتند و كسى باقى نماند و صداى العطش كودكان در حرمسرا بلند بود، غيرت و حميت آن شهسوار به جوش آمد و براى آب اجازه ميدان خواست .
مارد بن صديق ، از جمله شجاعان لشگر عمر بن سعد بود، مردى قوى هيكل نظير مرحب خيبرى و عمرو بن عبدود، و بسيار رشيد و داراى قامتى بلند و بدنى قوى و هيبتى موحش و تنومند از شجاعان نامى عرب ، در حالى كه زره محكمى به تن داشت و نيزه بلند بر دست خود مخروطى بر سر و بر اسبى قوى هيكل سوار بود، به ميدان آمد و فرياد زد اى جوان شمشيرت را بينداز و بدان كسى كه به سوى تو آمده قلبى پر عطوفت دارد و با مهربانى دلش به حال جوانى تو مى سوزد كه با اين سيما و منظر به دست وى كشته شود و به علاوه ننگ دارم كه با اين عظمت جثه و شجاعت ، جوانى را بكشم ؟ بهتر است موعظه مرا بپذيرى و ترك مخاصمه كنى ، و او را با ابياتى چند موعظه كرد.
حضرت اباالفضل عليه السلام در جوابش فرمود: اى دشمن خدا بيانات شيواى ترا شنيدم ، لكن آنها مانند بذريست كه در زمين شوره زار يا زمين سخت بپاشند، خيلى دور است كه عباس خود را به تو تسليم نمايد تا از طوفان بلا نجاتش بخشى ، و اما از حذاقت من سخن راندى ، اين نسبت ميراثى است كه از خاندان نبوت به ما رسيده و ما فدائى دين هستيم و به شهادت افتخار مى كنيم و در مصائب صابر و بر سختى ها شاكريم و در تمام امور بر خدا توكل داريم ؛ و اما تو اى مارد از فضايل محرومى و خصال اسلامى در تو نيست ، نسبت من به رسول خداصلى الله عليه و آله مى رسد، من شاخه اى از شجره طيبه نبوت هستم و ان كه از اين شجره باشد مؤ يد من عند الله بوده و هيچ وقت تحت قيود و بندگى ابناء زمان واقع نخواهد شد. در بين اين گفت و شنودها اباالفضل عليه السلام خود را مهيا كرد و از جا جست و سر نيزه مارد را گرفت و از دست او در آورد و با نيزه خودش بر سينه او زد و از اسب به زمين انداخت ، لشگريان مبهوت شدند و چون ديگر طاقت جنگ نداشت . شمر فرياد زد مارد را دريابيد كه حضرت مهلتش نداد و سر او را جدا كرد.
جهاد با نفس اباالفضل عليه السلام  
حضرت عباس عليه السلام در ستيز با دشمن ، براستى سنگ تمام گذاشت : بدنش مجروح گشت ، دستهايش جدا شد، بر فرق سرش عمود آهنى زدند و تير به چشم و به مشك آب او رسيد، كشت و... كشته شد...؛ لكن با نفس او ذى قيمت تر است كه با لب تشنه كف آب را تا نزديك دهان آورد ولى از لب تشنه برادر و كودكان و اطفال تشنه او ياد كرد و آب را بر روى آب ريخت .
جوانمردى اباالفضل عليه السلام در جنگ تن به تن  
مردى به نام عبد الله بن عقبه غنوى پاى به ميدان گذارد و مبارز طلبيد، حضرت اباالفضل به ميدان رفت و با او روبرو شد و پس از خواندن رجز و معرفى خود، به وى فرمود: اين مرد جنگى از مبارزه با من صرفه نظر كن ، زيرا تو كه به ميدان آمدى نمى دانستى با من روبرو خواهى شد... حال به جهت احسانى كه پدرم بر پدرت نموده ميدان را ترك نما برگرد! عبدالله بن عقبه قبول نكرد و خواستار جنگ شد. حضرت اسب را به حركت درآورد و شمشير كشيد و عمدا به شمشير او اصابت داد و طورى وانمود كرد كه ضربه اى هم به شست وى رسيده است ، به حدى كه كه صداى هلهله دشمن بلند شد، مجددا فرمود: ميدان را ترك كن ، به سبب آنكه پدرانمان با هم نمكى خورده اند.
آن مرد مى خواست ميدان را ترك كند، لكن چون در نزد سلحشوران خجل مى شد از اين كار دست باز داشت . لذا دفعه دوم باز اسبها به حركت در آوردند و اباالفضل عليه السلام شمشيرى به ركاب او زد و صدايش را همه شنيدند ولى عبدالله مجروح نشد. اخر الاءمر عبدالله ، كه خود را مقابل حضرت عباس عليه السلام ناتوان ديد، با آنكه از شجاعان عرب بود از ميدان گريخت و به لشگر بازگشت و حضرت عباس عليه السلام نيز در عين حال مى توانست او را تعقيب كند و از پشت او را بكشد، لكن نقشه را طورى چيد كه او جان سالم بدر برد.
مبارز ديگرى كه نامش صفوان بن ابطح بود سوار بر اسب از لشگر عمر سعد خارج شد و به جنگ ابوالفضل عليه السلام آمد. او كه در سنگ اندازى و نيزه زنى مهارت بسيار داشت ، رجز خواند و همين كه بنا به حمله شد او دست به خرجين خود برد و سنگ بزرگى را بر آورده حواله به صورت حضرت اباالفضل عليه السلام كرد، حضرت خم شد و سنگ از بالاى سرش بر زمين افتاد. سپس شمشير را حواله دست صفوان نمود و در نتيجه دست او بريده و آويزان گرديد و از آن خون مى ريخت . دوباره اسبها را به حركت در آوردند. اين بار او با نيزه محكمى كه در دست داشت حمله كرد، و حضرت عباس ‍ عليه السلام با شمشير نيزه او را از كمر به نيم نمود. صفوان ديگر قدرت جنگيدن نداشت . از طرفى دست راست از كار افتاده و با دست چپ چاپكى را نداشت و از طرفى خون از بدنش مى رفت و ضعف او را گرفته بود. با اين حال مجددا آماده مبارزه شد.
اباالفضل عليه السلام فرمود: اى مرد شجاع به منزلت برگرد و جراح را خبر كن تا دستت را معالجه نمايد اما روى برگشت نداشت و اصرار مى ورزيد مرا به قتل برسان ! جوانمردى عباس اجازه نمى داد كسى را كه ديگر نمى توانست بجنگد بكشد، لذا او را رها كرد و به انبوه لشگر حمله ور شد كه در اين حمله به قولى 520 نفر را كشت (203)
زاده شير خدا  
اى كه خورشيد زند بوسه به خاكت ز ادب
ز فروغ تو كند جلوه گرى ماه به شب
تويى آن گل كه ز پيدايش گلزار وجود
بلبلان يكسده خوانند به نام تو خطب
نيست در آئينه ذات تو جز نور خدا
نيست در چهره تابان تو جز جلوه رب
آيت صولت و مردانگى و شرم و وقار
مظهر عزت و آزادگى و فضل و ادب
نور حق ، ماه بنى هاشم و شمع شهدا
ميوه باغ على ، مير شجاعان عرب
منبع جود و عطا، مظهر اخلاص و صفا
زاده شير خدا، خسرو فرخنده نسب
نظر لطف و عنايت ز من اى شاه مپوش
كه مرا جان به هواى تو رسيده است به لب
نكند عاشق كوى تو تمناى بهشت
كز حرميت دل افسرده ما يافت طرب
در ره عشق (رسا) (204) هر كه به مطلوب رسيد
دگر از دامن جانان نكشد دست طلب
الغيرة العباسية !  
حجة الاسلام والمسلمين آقاى سيد محمد باقر موسوى گلپايگانى ، فرزند مرحوم آيت الله العظمى آقاى سيد محمد رضا گلپايگانى قدس السره در تاريخ 7 ذى قعده الحرام 1414 ق برابر 29 فروردين 1373 ش ، از حجة الاسلام رضوانى نماينده شيراز نقل كردند كه گفت : من به خواندن صلوات خواجه نصير الدين طوسى قدس السره (205) مداومت داشتم ، شبى حضرت خاتم الاءنبيا محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم ، فرمود: صلوات را بخوان ! خواندم ، حضرت فرمودند: درست نيست ! چند مرتبه ديگر خواندم ، ولى پس از اتمام هر يك بار مى فرمود: درست نيست ! عرض كردم : چرا درست نيست ؟! فرمود: بعد از كلمه و الشجاعة و الحسينية ، بگوييد: و الغيرة العباسية .
قسمت مورد نظر از متن صلوات خواجه نصير، تمينا ذكر مى شود  
اللهم صل و سلم و زد و بارك على صاحب الدعوة النبوية و الصولة الحيدرية و العصمة و الحلم الحسينة و الشجاعة الحسينية و العبادة السجادية و الماثر الباقرية و الآثار الجعفرية و العلوم الكاظمية و الحجج الرضوية و الجود التقية و النقارة النقوية و الهيبة العسگرية و القائم بالحق و الداعى الى المطلق كلمة الله و اءمان الله و حجة الله القائم بالحق باءمر الله المقسط لدين الله و الذاب عن حمر الله قاطع البرهان و خليفة الرحمن و مظهر الايمان و سيد الانس و الجان امام السر و العلن الامام بالحق اءبى القاسم محمد بن الحسن صاحب العصر و الزمان صلوات الله و سلامه عليه و عليهم اءجمعين .
الصلاة و السلام عليك يا وصى الحسن و الخلف الصالح يا امام زماننا اءيها القائم المنتظر المهدى يابن رسول الله يا بن اءميرالمؤ منين يا حجة الله على خلقه يا سيدنا و مولانا انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الى الله و قدمناك بين يدى حاجاتنا فى الدنيا و الآخرة يا وجيها عند الله اشفع لنا عند الله بحقك و بحق اءجدادك من الاءئمة المعصومين .
فصل سوم : سقاى تشنه لبان (گفتارى از مرحوم آية الله حاج شيخ جعفر شوشترى )
چنانكه در فصلهاى گذشته ديديم ، يكى از القاب مشهور قمر بنى هاشم عليه السلام ، سقا و يكى از مهمترين مناصب آن حضرت در قيام عاشورا، سقايت و آبرسانى به تشنگان بوده كه در انجام اين وظيفه نيز حداكثر ايثار و فداكارى را از خود نشان داده است ، از اينرو شايسته مى نمايد كه در اين باب ، تاءمل و توضيح بيشترى داشته باشيم :
چرا عباس عليه السلام را سقا ناميدند؟  
زمانى كه ابن زياد به عمر سعد نامه نوشت كه به من خبر رسيده است امام حسين عليه السلام حفر چاه مى كند اينك امام حسين عليه السلام را از آب منع كن ، و از طرف ديگر نيز ذخيره آب در خيمه هاى امام حسين عليه السلام رو به پايان مى رفت ، امام حسين عليه السلام حضرت عباس عليه السلام سپهسالار كربلا را طلبيد و بيست سوار و سى تن پياده ملازم ركاب آن حضرت كرد تا از شريعه آب آورند.
حضرت عباس عليه السلام صبر كرد تا شب تاريك شد، سپس چون شير غران به سوى شريعه روان شد. زمان حركت ، هلال بن نافع بجلى از پيش روى عباس عليه السلام روان بود و نخستين كسى بود كه وارد شريعه شد. عمر بن حجاج گفت : كيستى و اينجا چه مى كنى ؟ گفت : يك تن ؛ پسر عم تو، آمدم تا آب بنوشم . عمر و گفت بنوش ، بر تو گوارا باد! هلال گفت : اى عمرو مرا آب مى دهى ، ولى پسر پيغمبر و اهل بيت او را تشنه مى گذارى تا از عطش هلاك شوند؟!
عمرو گفت : راست گفتى ، لكن چه توان كرد؟ ماءموريت دارم بايد آن را به نهايت برسانم . هلال چون اين سخن بشنيد، ندا در داد كه اى اصحاب حسين در آييد! عباس سلام الله عليه چون شير شرزه با جماعت خود به شريعه در آمد، و از آن سوى عمرو نيز به افراد خود فرمان جنگ داد و تنور رزم افروخته گشت . اصحاب امام حسين عليه السلام نيمى از مقاتلت پرداختند، و نيمى مشكهاى خود را از آب پر كردند. در اين جنگ از لشگر عمرو بن حجاج ، جمعى مقتول و مطروح افتادند و گروهى خسته و مجروح گشتند، ولى از اصحاب امام حسين عليه السلام كسى را آسيبى نرسيد. پس حضرت عباس عليه السلام بسلامت باز گشت و اصحاب امام و اهل بيت عليه السلام سيراب شدند، و از اينجاست كه عباس را سقا ناميدند. (206)
آب و سقايت  
در باب آب و سقايت ، گفتارى از مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ جعفر شوشترى را برگزيده ايم كه ذيلا مى خوانيد:
امروز روز هشتم محرم است . امر محاصره امروز سخت شده .
بسيار كار بر امام حسين عليه السلام تنگ شده . لشگر از رزم دوم تا امروز، صبح و عصر آمدند. ابن زياد نامه نوشت ، مثل ديشب امروز، به عمر سعد كه :
انى لم اءجعل لك عذرا فى كثيرة الخيل و الرجال بدرستى كه من براى تو عذرى در بسيارى سواره و پياده نگذاشتم . همه كار اين لشگر احاطه بود. اطراف آن مظلوم را گرفته بودند. به همان طريق كه حر گفت : اين بنده خدا را آوريد، و او را محاصره كرديد به قسمى كه راه نفس بر او بسته شده است ! چقدر شدت داشته است كه به اين كلام تعبير كرده است : و اءخذتم بنفسه . يعنى راه نفس نداشت
همه احاطه براى اين بود كه كسى نيايد به امداد ان حضرت از اطراف . عمده مطلب اين بود، علاوه خود آن حضرت هم به جايى نرود.
مثل ديشبى ، حضرت فرستاد حبيب بن مظاهر را ميان طايفه خودش . حبيب رفت ميان آنها كه نزديكى كربلا بودند، و قدرى ايشان را موعظه كرد. بزرگى از ايشان هدايت يافت . با او نود نفر عازم يارى آن حضرت شدند، و روانه گرديدند.
ابن سعد مطلع شد، و زارق ملعون را با چند هزار نفر فرستاد آنها را شكست دادند و برگشتند. آنها هم مراجعت كردند، و قبيله خود را كوچ دادند، و از كربلا دور شدند. در اين چند روز چهار نفر، يا پنج نفر، از كوفه به يارى امام حسين عليه السلام امدند. جاى ديگر كه آبادى نبود.
حالا كه امام در محاصره مانده است ، در چنين وقتى كسى هم از كوفه نرفت . ببينم شما مى توانيد در عالم معنى برويد، يا آن كه كسى هم از شما نمى رود؟!
ان شاء الله تعالى ، در عالم حقيقت ماها رفته ايم به يارى آن امام محاصره شده .
امروز كه به يارى امام رفته ايم و - ان شاء الله - در كربلا حاضر شده ايم ، نگاه مى كنيم به اطراف فرات ، مى بينيم : از ديشب يا ديروز، يا امروز، شريعه فرات را، به قدر نيم فرسخ طول شريعه را، همه سوران نيزه دار احاطه كردند.
از چه باب چنين شد؟ چون كه آن ملعون كه نامه نوشت به ابن سعد كه عذرى برايت نگذاشتم در خصوص لشكر فرستادن ، نوشت : حكمى كه بر تو دارم اين است كه اين قدر كار را بر حسين تنگ بگير، وحل بين الماء و الحسين و اصحابه ...: بين آن جناب و اصحابش و آب فرات حايل بشو. شنيده ام مى خواهند چاه حفر كنند، فرصت به آنها نده !
حكم ديگر كرده بود...
سبحان الله ! خدا حكم مى كند، و مطيعهاى از بندگانش مسامحه مى كنند، ولى در حكم ابن زياد - لعنه الله - آن اشقيا نهايت سعى مى كردند كه عمل بيايد! نوشته بود: فلا يذوقوا منه قطره .
پس از اين حكم ، ابن سعد ملعون لشكر را مامور كرده به سر كردگى عمر و بن حجاج ، به قدر نيم فرسخ ، همه مشرعها را گرفتند و ضبط كردند.
اين است كه روز ورود صداى اضطراب بود. امروز حكايت خيمه گاه ، و فريادهاى خيمه گاه ، و جميعا نقل الماء! الماء! بود.
پناه مى برم به خدا - و نعوذ بلك من عين لا تدمع - امروز، از چشمى كه در اين چند روز اشكش جارى نشده است ...
بعضى قساوت دارند. از اين حرفها اشكشان نمى آيد.!
هر كس كه مى بيند امروز هم گريه اش نمى آيد، معلوم است و بداند كه : ابن زياد گناهانش نوشته است به ابن سعد شقاوتش و او موكل كرده است عمر بن حجاج قساوتش را كه : مبادا يك قطره اشك چشم به نور چشم پيغمبر صلى الله عليه و آله بدهد!
اين است كه چون مثل امروز در خيمه گاه غير از آب حكايتى نبود، امروز هم مجلس ‍ مجلس آب است . جز اين حكايتى نيست .
بدانيد كه خداوند عالم آبى خلق كرده ، كه نه آسمانى بود، نه زمينى . آب خلق كرده است . در فضايى ... غير از آب نبود، وكان عرشه على الماء . آن آبى است كه مايه خلقت آسمانها و زمينهاست .
بدانيد كه همان آب خلقتش هم از براى امام حسين عليه السلام بود. از بركت امام حسين عليه السلام بود، به واسطه امام حسين عليه السلام بود.
چون خلق همه موجودات به جهت پيغمبر صلى الله عليه و آله است ، به حكم فقره لو لاك لما خلقت الاءفلاك : و پيغمبر صلى الله عليه و آله درباره امام حسين عليه السلام فرمود: حسين منى و اءنا من حسين ، گويا همه از جهت حسين خلق شده اند.
بعد از آنكه خلقت آسمانها و زمينها شد، آن آب كه قدرش محيط است بر زمين ، كه آن نه اين است براى خوردن داشته باشد، حكمت بالغه اش قرار گرفت آبى به آسمان برود، بعد بر زمين داخل شود فاءسكناه فى الاءرض تااين آب براى غذاى مخلوقات نافع باشد و به اين تدبيرى كه خدا قرار داده است كه بايد يك مثلث زمين و دو ثلث آن آب باشد، نه اين آب است ، نه آن آب . اين آب هم از بركت امام حسين عليه السلام است ، اين اصل تكوين آب .
اما آب پاره اى احكام شرعيه دارد كه شارع قرار داده است :  
اولا: در قيامت ، اول اجرى كه در اعمال به شخص مى دهند، اجر آب دادن است كه مى دهند، واز اين مطلب معلوم است كه (آب دادن ) خصوصيتى دارد.
بعد از اين ، در آب حقى قرار داده است براى همه . در بعضى از آنها مثل نهرها كه در آنها - اگر چه مالك داشته باشد، صغير هم باشد، چه بدانى راضى هست مالك او يا نه ، يا بدانى كه راضى نيست - مالك حقيقى قرار داده است كه ، تشنگان از اين آب بخورند.
و از احكام خاصه آب دادن اين است كه جگر تشنه را سيراب كردن اجر دارد.
اين اجر، براى جگر تشنه را سيراب كردن هست ، هر كس باشد، حتى كافر. اگر كسى طعامى به كافر بدهد، ثواب ندارد؛ امام به كافر كسى آب بدهد ثواب دارد.
راوى مى گويد كه : من هم محمل حضرت امام صادق عليه السلام بودم . در راه مكه شخصى افتاده در زير سايه درخت مغيلان . حضرت فرمود: برو، مبادا از تشنگى افتاده باشد.
مى گويد: پياده شدم و رفتم . عرض كردم : يابن رسول الله ، نصرانى است ، تشنه شده است و افتاده است . فرمود: آبش بده ! حضرت فرمود: لكل كبد حراء اءجر (207)اجر دارد اين آب دادن به نصرانى . پس مسلمان به مسلمان آب بدهد، اجر دارد؛ مسلم به كافر، اجر دارد؛ كافر به مسلم ، ولو تخفيف گناه و عذاب ؛ كافر به كافر، ولو تخفيف عذاب باشد.
حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله مشغول وضو بود. گربه اى از راه گذشت . نگاه به آب كرد. فرمود: معلوم است گربه تشنه است . وضو را گذاشت . آب را نزد گربه گذاشت . گربه آب خورد. از پس مانده (آب ) گربه وضو را تمام كرد.
از جمله مسائل متعلقه به آب (اين است كه ) اگر كسى در راه سفر باشد، و حيوانى همراه داشته باشد و بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند آن حيوان تشنه بماند، آب را بايد به حيوان بدهد و تيمم كند. بعضى مى گويند كه حيوان كس ديگر، كه در قافله تو باشد، نيز همين حكم را دارد. بعضى ديگر مى گويند كه اگر اهل قافله ذمى باشند چطور است ؟ بعضى مى گويند: بلى ، چون اهل ذمه اند، بايد آب داد به ايشان .
حالا كه معلوم شد فضيلت آب دادن (به ) تشنگان ، مى گويم :
در اين صحرايى كه رفته ايد - ان شاء الله - الان نگاه كنيد. در اين خيمه ها تشنگانى چند جمع شده اند، فرياد مى زنند: الماء!
چه تشنه هايى كه سه امام (همراه خود) دارند: يكى حضرت امام حسين ، ديگر امام سجاد، و يكى امام محمد باقر عليه السلام ، باقى ديگر امامزاده ، اصحاب ايشان از علماء و فضلا، اصحاب اسرار، زهاد و عباد، اطفال و زنها...
حالا بناى آب دادن به تشنگان است . چه تشنگان ، كه در اشعار محتشم است كه مى گويد هنوز فريادشان به عيوق مى رسد.
خدا چهار (سقا) براى اين تشنگان قرار داده  
سقاى اول : حضرت خاتم الانبيا محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله كه جام در دست دارد، در ميدان كربلا ايستاده ، وقت مخصوصى دارد.
سقاى دوم : خود امام حسين عليه السلام است كه خودش سقاى اين تشنگان است . حالا بايد كيفيتش گفته شود.
سقاى سوم اين تشنگان : العظيم المراس ، المكين الاءساس ، اءبوالفضل العباس ‍ عليه السلام
سقاى چهارم اين تشنگان : چشمهاى دوستان است .
كيفيت سقايت : سقاى اول بعد از واقعه ميدان است ، يعنى بعد از كشته شدن ، مگر در على اكبر عليه السلام اين احتمال است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در اين عالم به او آب داده باشد .
و شاهد بر بودن (سقاى اول )، قول على اكبر عليه السلام كه عرض كرد: يا اءبتاه ! اين جدم پيغمبر صلى الله عليه و آله است كه مرا سيراب كرده است .
اما (سقاى دوم ) امروز مختصرى از كيفيت سقايت آن حضرت مى خواهم بگويم . ببينيد چه كرد از بابت سقايت . ببينيد چه بر او گذشت و چه بر او وارد آمد از چيزى كه مردم غافلند از آن . بعد از آن از سقاى سوم كه مجلس براى آن است بيان مى شود.
بارى ، اول سقايت (مظلوم كربلا) را بگويم .  
وقتى كه آب بسته شد در روز هفتم تا شب هشتم ، حضرت آمد عقب خيمه ، رو به قبله ، نوزده گام برداشت . خاك از آن زمين برداشت . چشمه آبى نمودار شد. از آن جشمه آب خوردند، و بعد از آن ناپديد شد. اين شقايى اول سيدالشهداء بود.
سقايت ديگر، مطلبى است كه به او ملتفت شده ام . اگر چه بعضى عبارات گفته مى شود، هنوز مشخص نيست . حضرت همه همتش در طلب آب براى تشنگان بود.
هنوز دستگير نشده است كه براى خودش آب طلبيده باشد، و حال آنكه طبيعت سيدالشهداء عليه السلام اين بود كه خواهش كردن اين قدر بر او صعب بود.
نه همين خواهش كردن خودش بود، بلكه كسى هم از آن جناب خواهش مى كرد، خيلى بر آن حضرت صعب بود. پيش از رقعه خواندن ، مى فرمود: حاجتك مقضية . عرض كردند: رقعه آن را نخوانده اى ! مى فرمود: اگر رقعه اش را بگشايم و بخوانم ، به همين قدر آبرويش ‍ مى ريزد، ذليل مى شود.
حالا ببين كسى اينقدر بر او صعب باشد كه كسى از او سؤ ال كند، بر او چه مى گذرد وقت سؤ ال خودش !
آن جناب بر سر بالين اسامه حاضر شد. او گفت : و اغماه ! فرمود: چرا اظهار غصه مى كنى ؟ گفت : شصت هزار درهم قرض دارم . فرمود: بياوريد بدهيد. و حال آنكه خواهش هم نكرد از آن حضرت ، مگر همين قدر عرض كرد غصه دارم .
كسى كه اينقدر بر او صعب است كه كسى از او خواهش بكند، چه بر او مى گذرد كه خودش لاعلاج بشود كه خواهش بكند به جهت اتمام حجت خدايى كه بايست خواهش ‍ آب بكند؟!
خدا قرار داده كه سيدالشهداء عليه السلام سه مرتبه آب به اهل كوفه داد: يكى استسقا جهت ايشان در كوفه ؛ يكى هم در صفين كه معاويه آب را گرفته بود؛ يكى ديگر، وقتى كه در اين صحرا لشگر حر آمدند و تشنه بودند. بايد اين سه حق آب دادن را بر ايشان اثبات كند كه حجت تمام باشد. كسى كه اينقدر خواهش بر او صعب است . اول آدم فرستاد: برير رفت گفت : درست نشد، حر رفت درست نشد، حضرت عباس عليه السلام را فرستاد نشد.
خودش براى خواهش آمد. اول فرمود: خواهش دارم آب بدهيد به همه ماها. قبول نكردند. بعد فرمود: نمى دهيد به خودم و اصحابم . اقلا به اين زنها آب بدهيد. فرمود: اين جماعت زنها اگر آب بخورند ضررى به حال شما ندارد. ما آب بخوريم قوت مى گيريم ، زنها كه قاتل نيستند! قبول نكردند.
فرمود: خوب نه به اصحاب مى دهيد نه به زنها... تنزل كرد، فرمود: اطفال كوچك را آب دهيد، قبول نكردند...
از اين هم پايين (تر) آمد، خواهش ديگر كرد: اول فرمود: آب دست ما بدهيد، قبول نكردند. ديگر تنزل كرد، رفت آن طفل شير خواره را آورد. و در آن حال نفرمود: (آب بدهيد به من تا به او بدهم ) بلكه او را آورد...
شماها خيال مى كنيد مصيبت ، تير به حلقوم على اكبر عليه السلام خوردن است ؟!
اصل مصيبت ، همين طفل را به ميدان آوردن است . ظاهرا وقتى هم بوده است كه طفل محتضر هم بوده است . فرمود:
اى جماعت ، وليكم ! اسقوا هذا الرضيع . يعنى خودتان آب بيارويد به اين طفل بدهيد. اءما ترونة يتلظى عطشا : نمى بينيد چه قسم به خود مى پيچد...!
دو چيز از بابت اين طفل ، دل را مى سوزاند: يكى فرمود خودتان آبش بدهيد، يكى ديگر آن را بلند كرد و فرمود: ببينيد چطور رنگش زرد شده است . و دست و پا مى زند از بى آبى ...؟!
مجلس براى سقاى سوم بود، يعنى ابوالفضل العباس عليه السلام روحى له الفداء
صفاتش را بگويم ؟! مرتبه اش را بگويم ؟! جلالت قدرش را بگويم ...؟!
سه لقب براى حضرت عباس عليه السلام است : يكى (قمر بنى هاشم عليه السلام ) از بس كه مقبول بود، يكى (عباس طيار). حضرت فرمود: مثل جعفر طيار، خداوند دو بال براى او عطا فرموده كه با ملائكه پرواز مى كند، به هر جاى بهشت كه بخواهد پرواز كند، لقب سوم ، (عباس سقا)...
بارى ، از جانفشانيش براى برادر بگويم ؟! عمده حمايت در اين روزها به حضرت عباس ‍ عليه السلام بود. در حديث است ، وقتى حضرت عباس عليه السلام كشته شد، جراءت لشگر رفتن به خيمه ها زيادتر شد، يا اينكه جرى شدند.
جمالش را بگويم ؟! بلندى قامتش را بگويم ؟! كسى كه سوار شود بر اسبهاى بسيار بلند، اگر ركاب مانع نشود، پاهايش بر زمين كشيده مى شود!
اينقدر حضرت امام حسين عليه السلام او را دوست مى داشت كه مى فرمود: (بنفسى اءنت ).
برادرهاى مادرى را پيش انداخت در كشته شدن ، بعد بناى خودش شد، و قرار شد به ميدان برود.
وقتى كه ديد اطفال مرده اند، و بعضى مرده اند، ميدان رفتن را متوقف كرد، راه مشرعه را در پيش گرفت . وقتى كه سوار شد، حضرت هم سوار شد، پشت سرش . چون اين دو برادر سوار شدند، لشگر هم هجوم آوردند و اين دو را از هم جدا كردند.
سيدالشهداء عليه السلام مراجعت فرمود. حضرت عباس عليه السلام اسب را دوانيد و وارد شريعه شد.
ديگر كيفيت مبارزات آن جناب كه هزار سوار را متفرق كردند، خود را به آب رسانيدند. آب نخوردند... ببينيد چه هنگامه است . حضرت عباس عليه السلام آب را برداشت و نخورد، چنانچه در اخبار رسيده است كه كه ياد تشنگى برادر كرد و اما معلوم نشده و نمى دانم در آن عالم وقتى كه از اين عالم رفت ، آب كه برايش آوردند، خورد يا نخورد. ديگر بعد از اين حكايت مشك پركردن و به دوش گرفتن ،بالا آمدن ... فرياد كرد عمر سعد كه : مگذاريد! هجوم آوردن لشگر در طرف مشرعه و ساير كيفياتش - مكرر مى شنويد - از دست جدا شدن تير خوردن ...
لكن يك خبر است كه هنوز معلوم نشده است كه دو دست كه جدا شد وقت مشروعه دور بود از خيمه گاه ، نهر حسينى هم كه نبوده است . و آن جناب به اسب دوانيدن خود را به آنجا رسانيد، اين است كه مى گويند حضرت امام حسين عليه السلام وقت رفتن سر نعش ‍ عباس عليه السلام ، دست بريده عباس عليه السلام ، را ديد، نبايد اصلى داشته باشد، چرا كه از محل قبر ابوالفضل عليه السلام راهى دارد به مشرعه غير از خيمه گاه ، به طرف مسرع عباس عليه السلام راه ديگر دارد، و دستها ميان محل افتادنش بر زمين و مشرعه جدا شد،
پس نبايد حضرت امام حسين وقت رفتنش بر سر نعش عباس عليه السلام دستها را ديده باشد. پس نمى دانم سيدالشهداء دستهاى بريده را آورد و ملحق به بدن كرد، يا ملائكه ها آوردند نزد بدن گذاشتند؟
مصيبت اين سقاى تشنه را از وقتى بگويم كه مشك پاره شد. بعد از جنگها وسيعها، وقتى رسيد اينجا قبر مطهر است ،
فعند ذلك وقف العباس عليه السلام . يعنى ديگر جاى خود ايستاد و حركت نكرد...
البته بايد بايستد، چه بكند و به كجا برود، و فرار هم نمى خواهد بكند، دست هم ندارد كه دعوى بكند... گمانم اين است كه رو به خيمه گاه هم نيامد. در همان حال ، صداى ناله اهل حرم را مى شنيد.... بارى ، در همان حالتى كه ايستاده بود، يك تير بارانب هم شد. چنانچه در اخبار است : فصار جلده كالقنفذ.
اين ظاهر پوست و زره ، از وفور تير، مثل خارپشت شده بود.
اسب هم در ايتژن حالت از جولان نمى ايستاد. ناگاه تيرى آمد، بر سينه مباركش نشست ، و آن حضرت بر زمين افتاد.
تصور كن ... آن جناب ، با آن بلندى قامت ، اسب در جولان ، بر زمين بيفتد، چه خواهد شد.... تمام اين تيرها كانه بر جگر و بواطن آن حضرت نشست . انا لله و انا اليه راجعون .
فصل چهارم : پرچمدار حضرت امام حسين در روز عاشورا 
گرچه براى حضرت عباس عليه السلام هفده منصب نوشته اند كه يكى از آنها پرچمدارى است ، ولى اين منصب به قدرى بر آن حضرت اطلاق شده كه گويى تنها لقب آن حضرت ، همين لقب پرچمدارى بوده است .
همچنان كه مقام سقايت و سقايى را در صفحات پيش توضيح داديم ، ناگزير در اينجا نيز درباره پرچم و پرچمدارى مقدارى توضيح مى دهيم ، تا خواننده اهميت مقام پرچمدارى را بداند، بويژه آنكه فرزند اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام علمدار و پرچمدار نهضت عاشوراى حضرت امام حسين عليه السلام بوده است .
پرچم و پرچمدارى در تاريخ  
به پارچه اى كه بر سر چوب كنند و علامت يك كشور، يا بخشى از ارتش يك دسته اى باشد، پرچم و بيرق از قديم الاءيام بين ملل و جوامع گوناگون نشان و افتخار بوده است . درفش كاوياين همان چرم پارچه اى بود كه كاوه آهنگر در وقت خروج بر ضحاك بر سر چوبى نصب كرده بود و پس از آن فريدون آن چرم را به جوهر و ياقوت و زمرد گرانبها مرصع نموده و به درفش كاويانى موسوم ساخت و هر يك از سلاطين كيانى كه بر سر سلطنت مى نشست چيزى بر آن مى افزود. (208)در وقت غلبه لشگر اسلام بر ارتش ‍ ساسانى ، از جمله غنائم يكى همان علم بود كه عرض آن ذراع آن 8 ذراع بوده است و جوهراتش در ميان رزمندگان مسلمان تقسيم شد. بعضى نوشته اند اولين پرچم ، رايت حضرت ابراهيم صلى الله عليه و آله بوده است . (209)
در دوران جاهليت پرچمهايى رايج بوده است كه از آن ميان ، مى توان پرچم سياهى به نام رية العقاب نام برد. برخى از آنها نيز به رنگ سفيد بوده است . اما در دوره اسلامى رايات مربوط به پيامبر و اصحاب وى در جنگها و غزوات به رنگهاى مختلف به اهتراز در مى آمده ، مثلا حمزه سيدالشهدا سرخ پرچم اميرالمؤ منين عليه السلام زرد و جنگ خيبر سفيد و در عين الورد، ابلق (مايل به سياه و سفيد) و بعد از حمزه پرچمى را كه على بن ابى طالب عليه السلام به دوش مى كشيد سبز بوده است .
پرچمهاى بنى اميه سرخ ؛ و پرچم داعيان و شورشگران علوى سفيد رنگ بود و پيرامون بنى عباس نيز سياه را انتخاب كرده بودن (مگر در زمان ماءمون عباسى ، كه به رنگ سبز مبدل گشت ) العزيز بالله ، خليفه فاطمى مصر، در هنگام تسخير شاه پانصد پرچم همراه داشت ، بالاءخره امر و ارتشبدان و رؤ سا اهتمام زيادى به پرچم مى دادند و مسلمانان به جاى عقاب كه نقش پرچم بت پرستان بود كلمه لا اله الا الله ، محمد رسول الله
را روى پرچم زر دوزى نموده بودند. لواى توابين و منتقمين از قتله سيدالشهدا عليه السلام نيز، كه قدرت آنان در دوران حكومت مختار و پيرامون او به اوج خود رسيد، سه رنگ بود.
همچنانكه دنياى امروز هم اين شعار را محترم شمرده و مايه تشخيص و تمايز ملل و اقوام از يكديگر مى شناسد.
پرچمدارى ؛ ميراث از پدر  
چون مركز فرماندهى سپاه به عهده شخص پرچمدار است و تا زمانى كه پرچم در اهتراز قرار دارد، انبوه لشگر دلگرم و بدون هراس و ترس به سر مى برند؛ لذا پرچمدار بايد فردى رشيد، دلاور، فداكار، جسور و قدرتمند باشد و از شوكت و حمله دشمن نهراسد. چه اينكه سقوط و سر نگون شدن پرچمدار مايه شكست لشگر است ، لذا
پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ بدر پرچم را به دست شجاعترين فرزندان اسلام ، حمزه سيدالشهداء سلام الله عليه ، داد و بعد از شهادت آن بزرگوار نيز به دست تواناى اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام ، كه واجد شرايط بود، سپرد. در جنگ خيبر ابتدا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پرچم را به دست دو نفر كه صلاحيت نداشتند سپرد تا ماهيتشان در كوره آزمون سخت نبرد بر مسلمين معلوم گردد؛ و چون مغلوب و كله خورده از ميدان برگشتند، آنگاه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسول خدا را دوست مى دارد و خدا ورسول خدا نيز او را دوست مى دارند، و چون بر دشمن حمله برد فرار نكند و بدون فتح و پيروزى باز نگردد و خداوند فتح خيبر را به دست تواناى او قرار داده است .
مهاجرين و انصار در آن شب آرزو مى كردند كه آن پرچم فردا در دست آنان قرار گيرد. اما چون بامداد فردا رسيد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: پسر عمم ، على عليه السلام ، كجاست ؟! گفتند: درد چشم چنان او را از پا درآورده است كه قدرت حركت ندارد! فرمان داد آن حضرت را حاضر كنند، و چون مولا آمد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آب دهان مبارك بر چشمهاى آن بزرگوار ماليد و بلافاصله شفا يافت . آنگاه پرچم را بدو عنايت كرد و او چونان شيرى غضبناك خود را به قلب سپاه دشمن زد. در ميان ، چون در برابر مرحب ، كه باهزار دلاور مقابل بود، قرار گرفت اين رجز را خواند:
اءنا الذى سمتنى امى حيدرة
ضرغام آجام و ليث قسورة
و سپس چنان ضربتى بر سر او زد كه تا دندانهايش را شكافت و در نتيجه مرحب نقش بر زمين شد و بعد شجاعان ديگر را به خاك هلاكت كشاند و ربيع و عنتر خيبرى و صواب را چنان ضربتى حيدرى از پا در آورد كه بينندگان را متحير ساخت . گاهى با يك ضربت چنان دشمن را به دو نيم تقسيم مى كرد كه نيم پايين بدن وى لحظاتى چند مى ايستاد و سپس بر زمين مى افتاد. هنگامى هم كه لشگر كفر را هزيمت داد و آنان به قلعه خيبر پناهنده شده و در قلعه قموص را بستند، آنها را تعقيب نموده و با دست يداللهى در قلعه خيبر را از جاى كند و آن را تا چهل ذراع به عقب سر پرتاب نمود، با اينكه چهل نفر نمى توانستند آن در را حركت دهند. آنگاه در را بر روى دست گرفته و لشگر اسلام با تمام احشام و چهار پايان از روى آن در عبور كردند تا فتح كامل نصيب مسلمين گرديد.
فرزند برومند و دلاور رشيد اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام ، حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ، اين سمت را از پدر بزرگوارش به ارث برده و در قيام عاشورا مقام پرچمدارى از طرف سپهسالار امام حسين عليه السلام ، به او محول بود. از معصومين عليه السلام كه بگدريم ، در تاريخ پرچمدارى فداكارتر و شجاعتر و دليرتر از او سراغ نداريم .
پرچمدار كربلا، چنان ضرب دستى به دشمن نشان داد كه تا دامنه قيامت نامش زنده و پابرجاست . وى ، همچنانكه از اين پس روشن خواهد شد، پرچم حسينى را تا آخرين لحظه حيات حفظ كرد و در اين مدت آن را چنان پا برجا و استوار نگه داشت كه دشمن را نيز حيرت و تحسين افكند؛ و اين پرچمها و نشانه ها كه در اول محرم هر سال ، برافراشته مى شود و زينت بخش تكايا و حسينيه ها و خيابانها و رهگذرها و بالاءخره اجتماعات جهان اسلام است ، همه و همه ، يادآور همان عملى است كه قريب 1400 سال پيش در روز عاشورا حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در اردوى حسينى عليه السلام برافراشت و در راه حفظ آن ، دو دست خويش را فدا كرد. براستى تنها او بود كه در نهضت مقدس عاشورا و انقلاب خونين كربلا به سمت فرماندهى لشگر و پرچمدارى انتخاب شد و چه خوب هم از عهده اين امر برامده و نام خويش را تا دنياست زنده و پاينده نمود.(210)
يزيد به حيرت مى افتد!  
در نقلهاى تاريخى آمده است كه : پرچم حضرت عباس عليه السلام ، پرچمدار كربلا، جزو اموال غارت شده لى بود كه به شام بردند. در ميان غنائم ، وقتى كه يزيد چشمش به آن پرچم افتاد، عميقا آن را نگاه كرد و در فكر فرو رفت و سه بار از روى تعجب برخاست و نشست . سؤ ال كردند: اى امير، چه شده كه اين گونه شگفت زده و مبهوت شده اى ؟
يزيد در جواب گفت : اين پرچم در كربلا به دست چه كسى بوده است ؟
گفتند به دست برادر حسين عليه السلام ، كه نامش عباس بود و پرچمدارى سپاه امام حسين عليه السلام را از جانب وى بر عهده داشت .
يزيد گفت : تعجبم از شجاعت عجيب اين پرچمدار است !
پرسيدند: چطور؟!
گفت : خوب به اين بنگريد، مى بينيد كه تمام قسمتهاى آن - از پارچه گرفته يا چوب ان - بر اثر اصابت تيرها و سلاحهاى ديگر كه به آن رسيده ، آسيب ديده است ، جز دستگيره آن ، و اين موضع - كه كاملا سالم مانده - حاكى از آن است كه تيرها به دست پرچمدار اصابت مى كرده ، ولى او پرچم را رها نكرده است ، و تا آخرين توان خود، پرچم را نگهداشته است ، و تنها وقتى كه آخرين رمق خويش را از دست داده پرچم از دستش ‍ افتاده يا با دست او با هم افتاده است ، و لذا دستگيره پرچم اينگونه سالم مانده است ! (211)
چو بيرق از كف عباس نوجوان افتاد
آتش به خرمن سلطان انس و جان افتاد
به خون ديده انجم طپيد رايت مهر
كه نعش صاحب رايت ، به خون طپان افتاد
ز پيش چشم برادر براى آب حيات
جدا ز خضر، چو اسكندر زمان افتاد
فصل پنجم : جانبازى برادران مادرى قمر بنى هاشم عليه السلام در عاشورا
ابوالفضل العباس عليه السلام سخن مى گويد  
در بعضى از كتب مقاتل آمده است كه ، حضرت عباس عليه السلام در روز عاشورا به برادران گرامى خود، مى فرمود: امروز روزى است كه بايد بهشت را بگيريم و جان خود را فداى سيد و امام خود بنماييم . نيز مى فرمود: اى برادران من ، امروز در جان نثارى تقصير نكنيد و كوتاهى ننماييد و چنين خيال نكنيد كه حسين عليه السلام برادر ماست و ما پسران يك پدر هستيم ؛ نه چنان است ؛ آن بزرگوار امام و سيد و بزرگ و پيشواى ما بوده و حجت خداوند عالميان در روى زمين و فرزند حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليه و نور ديده حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله است . چون امام حسين عليه السلام جان نثارى آن بزرگواران را مشاهده نمود، گريه بر وى مستولى گرديد و فرمود: اى برادر، خداوند عالميان به تو جزاى خير دهد. (212)
شهادت برادران حضرت عباس عليه السلام  
روز عاشورا پس از حملات طرفين و پيشقدمى اصحاب و شهادت يكايك آنان ، نوبت به جانبازى اقوام و خويشان امام عليه السلام رسيد. اول كسى كه از بنى هاشم به شهادت رسيد حضرت على اكبر عليه السلام بود و چنانكه در زيارت ناحيه مى خوانيم : السلام على اول قتيل من خير نسل سليل من سلالة ابراهيم الخليل .
سپس متناوبا و متواليا، يكى بعد از ديگرى با اجازه امام ، به ميدان رفتند و شهيد شدند، تا آنكه صداى غريب حضرت امام حسين عليه السلام بلند شد. حضرت عباس عليه السلام برادران خود را خواست و فرمود: اينك من به جاى پدر شما هستم و ميل دارم ببينم شما در برابر چشم من در راه اسلام و ياورى حضرت امام حسين عليه السلام فداكارى نماييد.
برادران مادرى حضرت عباس عليه السلام كه در عاشورا به شهادت رسيدند از قرار زيرند:
1. عبدالله بن على بن ابى طاطب عليه السلام  
السلام على عبدالله بن اءميرالمؤ منين مبلى البلاء و المنادى بالولاء فى عرصة كربلاء المضروب مقبلا و مدبرا لعن الله هانى بن ثبت الحضرمى (از زيارت ناحيه مقدسه )
مادرش ام البنين دختر حزام بن خالد است .
احمد بن محمد به سندش از عبدالله بن حسن عبيدالله بن عباس روايت كرده است : روزى كه عبدالله بن على بن ابى طالب عليه السلام در كربلا به شهادت رسيد بيست و پنج سال از عمرش گذشته بود و فرزندى از او به جاى نماند. احمد بن عيسى نيز از ضحاك مشرقى نقل مى كند كه گفت : عباس بن على عليه السلام به برادرش عبدالله فرمود: پيش ‍ روى من به ميدان جنگ برو تا جانبازى تو را ببينم و در شهادتت ماءجور شوم ، زيرا تو را فرزندى نيست . عبدالله به ميدان رفت و از لشگر دشمن هانى بن ثبيت حضرمى به مبارزه او درآمد و او را شهيد نمودند.
2. جعفربن على بن ابى طالب عليه السلام  
السلام على جعفر بن اءميرالمؤ منين الصابر بنفسه محتسبا و النائى عن الاءوطان مغتر بالمستسلم المنزال المشكور بالرجال لعن الله قاتله هانى بن ثبيت الحضرمى (زيارت ناحيه )
مارد او نيز ام البنين سلام الله عليه بود، و همچون برادرش فرزندى از خود بر جاى نگذاشت . در النظيم مى نويسد: امير المؤ منين عليه السلام اين پسر را به پاس دوستى و علاقه اى كه به برادرش جعفر طيار داشت جعفر ناميد. ضحاك مشرقى ، در حديثى كه فوتا گذشت ، روايت كرده كه عباس بن على عليه السلام او را براى كشتن مقدم داشت .
جعفر بن على بن ابى طالب عليه السلام پس از عبدالله ااجازه نبرد گرفت و به ميدان رفت . با اينكه 19 سال بيش نداشت ابراز شجاعت كرد و پس از تلفات بسيارى كه به دشمن وارد ساخت شهيد شد. به گفته ضحاك : جعفر نيز به دست هانى بن ثبيت كشته شده است ، ولى بر اساس حديثى كه نصر بن مزاحم از امام باقر عليه السلام نقل كرده ، قتل وى به دست خولى اصبحى - لعنة الله عليه - صورت گرفته است . (213)
انى اءنا جعفر ذو المعالى
ابن على الخير ذى النوال
حسبى بعمى شرفا و خالى (214)
3. عثمان بن على بن ابى طالب عليه السلام  
السلام على عثمان بن اءميرالمؤ منين سمى عثمان بن مظعون ، لعن الله راميه بالسهم خولى بن يزيد بن الاءصبحى الايادى و لابانى الدرامى (زيارت ناحيه )
مادر او نيز ام البنين سلام الله عليه بود و چنانچه از عبيد الله بن حسن و عبدالله بن عباس ‍ روايت شده ، عثمان بن على هنگام شهادت 21 سال داشت . نيز از على عليه السلام روايت شده كه فرمود: من او را به نام برادرم ، عثمان بن مظعون ، عثمان نام نهادم .
عثمان بن على عليه السلام ، آنگاه كه دو برادرش شهيد شدند، به ميدان رفت و اين شعر را خواند:
انى اءنا العثمان ذو المفاخر
شيخى على دو الفعال الظاهر
آمده عثمان به جنگ ، تيغ يمان در يمين
بهر قتال شما فرقه بى شرم و دين
صبح سعادت رسيد وقت صبوح من است
شربت كوثر چشم از قدح حور عين
كوفى و شامى چرا تيغ كشند بر حسين ؟!
در دلشان هيچ نيست بهره ز ايمان ، يقين ؛ (215)
در حديث ضحاك مشرقى آمده است كه خولى اصبحى او را هدف تير قرار داد و آن تير وى را بر زمين افكند و در اين موقع ، مردى از قبيله ابان بن دارم با شتاب آمده و او را به قتل رسانيد و سر آن حضرت را بريده و همراه خود برد.
شهادت اين سه برادر، جراحت بزرگى بود كه بر قلب داغدار حضرت عباس عليه السلام وارد شد.(216)
پس از آن سه تن نيز، عباس ابن على عليه السلام ، بزرگترين و آخرين فرزند ام لبنين عليه السلام بود كه به شرحى خواهد آمد، به ميدان رفت و به شهادت رسيد.

next page

fehrest page

back page