زندگانى حضرت زينب سلام اللّه عليها

دكتر مصطفى اوليائى

- ۵ -


برخى از تاريخ ‌نويسان با كمال اطمينان ، محل دفن وى را ((مدينه منوره )) مى دانند و به خـارج شـدن او از مـديـنه ، بعد از بازگشت از اسارت ، اعتقادى ندارند و هردو مكان منسوب به حضرتش را در مصر و شام مورد ترديد قرار مى دهند. (91)
گروهى ديگر با قاطعيّت ، معتقدند كه محل دفن وى در ((مصر)) است ، چرا كه در آنجا مزار و گنبد و بارگاهى مهم ، به نام ((زينبيه )) وجود دارد كه زيارتگاه مشتاقان حضرتش مى باشد. (92)
گـروه سـوم هـم سـخت بر اين معتقدند كه ((زينبيه اى كه نزديك دمشق در سوريه )) است ، مرقد مطهرش مى باشد.
البته هركدام از اين مورخين ، براى اثبات نظريه خود، دلايلى هم ذكر و نظريات ديگران را رد مـى كـنـنـد؛ مـثـلاً آنـانكه زينبيه شام را مدفن او مى دانند، مى گويند:((زينبيه مصر)) درسـت اسـت كـه در آن ((زيـنـب بـنـت على بن ابيطالب )) است ولى اين ((زينب )) از همسران ديگر آن جناب مى باشد، نه از حضرت زهرا عليهاالسّلام يعنى وى ، خواهر پدرى حضرت زينب كبرى است .
گـروهـى ديـگـر مـى گـويـنـد: او ((زيـنـب بـنـت يحيى )) است . آن دسته هم كه مى پسندند ((زيـنـبيه مصر)) از آن وى باشد، با دلايل فراوان ، رفتن حضرت زينب به شام را رد مى كـنـنـد و مى گويند: با وجود ديدن آن همه مصايب ، امكان نداشته آن حضرت رغبت رفتن به شام را كند.
گـروه ديگرى نيز بر اين عقيده اند كه بعد از ((واقعه حرّه )) و نهب و غارت و كشتار مردم مـديـنـه در سـال 63 هـجـرى ، جـناب ((عبداللّه بن جعفر)) شوهر حضرت زينب عليهاالسّلام وقـتـى ديـد كـه جـنـاب ، سـخت متاءلم است و از سويى در مدينه هم وبا و طاعون پيدا شده بـود، بـا خانواده خويش به ييلاقى كه در شام داشت ، رفت . حضرت زينب در آنجا مريض شـد و در هـفـت كـيـلومـتـرى دمـشـق ، در هـمان ييلاق كه اكنون ((زينبيّه )) است ، از دنيا رفت و همانجا به خاك سپرده شد. (93)
گـروهـى هم كه ((مدينه )) را محل دفن مى پسندند، مى گويند: او بعد از ((واقعه دلخراش كـربـلا)) و ورود بـه مـديـنه ، مدت زيادى زندگى نكرده و از مدينه هم خارج نشده است و مخفى بودن قبرش را هم نظير اختفاى قبر مادرش حضرت زهرا عليهاالسّلام مى دانند.
امـا آنـچـه در ايـن مـيـان جـالب مـى نـمايد اينكه همان طور كه خود او در سخنانش به يزيد فـرمـود:((تـو نـمى توانى نام و آوازه ما را محو و نابود كنى ))، عظمت مقام اين خاندان تا بـدان پايه است كه مردم هر مكانى مى كوشند آنان را به خود منصوب و نزديك جلوه دهند. امروز، سه محل به نام مزار حضرت زينب حدس زده مى شود كه دو مكان از آنها را روزانه ، صدها و هزاران نفر، تبركا زيارت مى كنند، ولى از يزيد و پدرش معاويه ، اثرى نيست . و ((مقام راءس الحسين )) را كودكان خردسال بوسه ارادت مى زنند و جايى را كه روزى امام سجاد عليه السّلام در آنجا سخنرانى كرده ، محترم داشته ، نگهدارى مى كنند و آثار مجد و عـظـمـت خـانـدان رسـالت ، هـر روز بـيـشـتـر از روز قبل است .
مـن بسيار علاقه مند بودم كه بتوانم ثابت كنم مرقد مطهر وى ، زينبيه اطراف دمشق است ، ولى هنوز در اظهار نظر قطعى خود، ترديد دارم ، لذا اى خواننده عزيز! تو هركدام از اين سـه مـكـان را كـه مـى خـواهـى مـزار مـطـهـرش بـدان ؛ زيـرا ((بـُعـْد منزل نبود در سفر روحانى )).
فرجام جنايتكاران
در صـفـحـات گـذشـتـه ديـديـم كه بعد از شهادت حسين عليه السّلام و ياران فداكارش ، اهـل بـيـت طـهارت عليهم السّلام را به حالت اسيرى از كربلا به كوفه و سپس به شام بـردنـد و بـعـد از آزادى ، از طـريـق كربلا، راهى مدينه شدند و در اين سفر، تنى چند از بازماندگان خاندان رسالت از جمله حضرت سجاد عليه السّلام و زينب كبرى عليهاالسّلام جـهـت افـشـاى مـظـالم بـنـى امـيـه و بـيـدارى مـردم ، خـطـبـه هـاى آتـشـينى ايراد فرمودند. حال خوب است بررسى كنيم و به داورى بنشينيم كه اين كاروان ، رسالت خود را چگونه بـه انـجـام رسانيد؟ و بويژه نقش حضرت زينب كبرى عليهاالسّلام چگونه بود؟ آيا زينب عليهاالسّلام توانست ماءموريتى را كه در آن برهه خاص به عهده اش گذاشته شده بود، بـه خـوبـى انـجـام دهـد؟ و آيـا او فـقـط از كـربـلا بـه شـام و از شـام بـه مـديـنـه همراه بـازمـانـدگـان اهـل بيت ، سفرى غم انگيز و سراسر رنج و زحمت را سپرى كرد و با ايراد چـنـد خطبه به طور موقت ، مردم چند شهر را متاءثر كرد و همين ؟ يا اينكه عظمت رسالت او بيشتر از اينهاست .
بايد گفت كه زينب عليهاالسّلام اين پيامبر خون شهيدان ، ادامه دهنده راه حسين عليه السّلام در احـيـاى اسـلام اسـت . زيـنـب عـليـهاالسّلام نشان داد كه زن مى تواند به موازات مرد، در سـازنـدگى جامعه ، نقشى داشته باشد. و اين ويژگى از آن اسلام است كه هميشه زنهاى بزرگى در كنار مردان بزرگ تاريخ اسلام ، قرار داشته اند.
اوليـن ايـمان آورنده به اسلام يعنى خديجه عليهاالسّلام در كنار محمد صلّى اللّه عليه و آله فـاطمه عليهاالسّلام در كنار على عليه السّلام و زينب عليهاالسّلام ادامه دهنده راه حسين عـليه السّلام ، اولين شهيده اسلام ، سميّه (94) در كنار همسرش ياسر، اولين شـهـيـد اسلام ، عكرشه بنت اطرش بن رواحه (95) نيز در شجاعت و اظهار حق و دفـاع از حـق عـلى عـليـه السـّلام در حـضور مخالفى چون معاويه ، به پايه حجربن عدى كندى ، رشيد و استوار، سلمى (96) ، دختر حجر بن عدى در رشادت و پايمردى و مـحـبـت اهل بيت عليهم السّلام در كنار پسر عمويش عبدالرحمان (97) و همسر و مـادر وهـب بـن عـبـداللّه ، همدوش با وهب (98) و ام عامر، دختر عبداللّه عفيف (99) ، در كـنار پدر مجاهد و نستوه و بالا خره بنت الهدى (100) در كنار بـرادر شـهـيـد خـويـش جـنـاب سـيـد مـحـمـد بـاقـر صـدر (101) ، در تـمـام احوال ، ثابت قدم ، مبارز، پابرجا و ...
زيـنـب عـليـهـاالسـّلام كـه بـه گـونه مادرش فاطمه عليهاالسّلام و مادر بزرگش خديجه عـليـهـاالسّلام الگوى زن مسلمان است ، در رسالت تاريخى خويش به عظمت صلح برادر بزرگش امام حسن عليه السّلام و به بزرگى قيام برادر ديگرش امام حسين عليه السّلام كـارى بـزرگ و حـساب شده انجام داد كه نه تنها اسلام را احيا كرد و مفاسد دستگاه حكومت بنى اميه را افشا نمود، بلكه راه زيستن را به حقجويان جامعه بشريّت نشان داد.
كـاروان اهـل بـيت رسالت صلّى اللّه عليه و آله در سفر سرنوشت ساز خود، مسلمانان به خـواب رفـتـه را از خـواب غفلت بيدار كرد. و مفاسد دستگاه بنى اميه را براى همه مردم از مسلمان و غيرمسلمان برملا نمود. و كار به جايى رسيد كه مردم شام همه فهميدند كه اسلام پـيـامـبر و على عليهماالسّلام غير از اسلام خاندان اميه است . مردم شام كه حد شناختشان تا بـدان پـايـه كم بود كه به قول معاويه بين شتر ماده و نر، تميز نمى دادند چه برسد بـه مـسـاءله رهبرى و امامت . و اصولاً اسلام آنجا، با تمام دنياى اسلام فرق مى كرد و نه تـنـها از قوانين نجات دهنده اسلام ، بهره اى نبرده بودند، بلكه در اثر تبليغات سوء و فاسد معاويه و اطرافيانش ، تصورى غير واقعى در مورد على عليه السّلام داشتند تا آنجا كـه وقـتـى خـبـر شهادت مولاى متقيان على بن ابيطالب عليه السّلام را شنيدند و به آنان گـفـتـه شـد كـه عـلى عـليـه السّلام در محراب مسجد كوفه به شهادت رسيد، با تعجب و حـيـرت مى پرسيدند: مگر على عليه السّلام م نماز مى خواند كه به مسجد رفته بود؟ او در محراب مسجد چه مى كرد؟!!
همين مردم شام كه به واسطه تبليغات سوء آل اميه ، ناسزاگويى به على عليه السّلام را سـبـب نـزديـكـى بـه خـدا مـى دانـسـتند، با افشاگريهاى حضرت سجاد عليه السّلام و حـضـرت زيـنـب عليهاالسّلام قدرى به خود آمدند و آگاهى يافتند و متوجه شدند كه بنى اميه اسلام را بازيچه اغراض شوم خويش قرار داده اند. و قوانين اسلام ، غير از آن است كه در شام به مورد اجرا گذاشته مى شود.
و بـه هـمـيـن مـنـوال كـليـه مـردم شـهـر و روسـتـاهـاى مـسـيـر حـركـت بـازمـانـدگـان اهـل بـيت عليهم السّلام از كربلا به كوفه و از كوفه به شام و از شام به كربلا و از كـربـلا بـه مـديـنـه ، هـمه و همه آگاه شدند كه بنى اميه ، غاصب مقام خلافت وامامت جامعه اسلام هستند و در حقيقت خاندان اميه ، گرگى در لباس ميش هستند.
قـبـلاً گـفـتـيـم نـخـسـتـيـن اثـرات قـيـام امـام حـسـيـن عـليـه السـّلام و اسـارت اهـل بـيت محترم آن جناب ، به فاصله اى كمتر از دو روز بعد از واقعه عاشوراى 61 هجرى در كـوفـه شـروع شد و رفته رفته دامنه آن اوج گرفت و بر تعداد ناراضيان از حكومت بـنـى امـيـه روز بـه روز اضـافـه شد. و هنوز دوسال از شهادت امام حسين عليه السّلام و اسـارت اهـل بـيـت آن جـنـاب نـگـذشـتـه بـود كـه مبارزات علنى و قيام مسلحانه در سراسر سـرزمـيـنـهـاى اسلامى بخصوص عراق و حجاز و بويژه در شهرهاى مدينه و مكه و كوفه بـالا گـرفـت . و حـكـام بـنـى امـيه با دسپاچگى مى كوشيدند هرطور كه شده ، شورش و انـقـلاب را خـامـوش كنند و حكومتِ رو به سقوط يزيد را از نابودى حتمى نجات دهند، ولى هـرچـه بـيـشتر تلاش مى كردند كمتر به نتيجه مى رسيدند، شيعيان نيز از هر فرصتى استفاده كرده و در نابودى قدرت امويان تلاش مى كردند.
در مـديـنـه روز بـه روز بر تعداد مردمِ ناراضى اضافه مى شد. مردم علنا در كوچه ها و مـيـدانـهاى شهر، به يزيد لَعن مى فرستادند و لعنت فرستادن بر عاملان واقعه كربلا، چيز عادى شد. دامنه تشنج روزافزون بود.
والى جـديـد مـديـنـه كه ((عتبة بن وليد)) نام داشت ، با نهايت تلاش و كوشش سعى كرد، هرطور شده مردم مدينه را از قيام باز دارد. بالا خره به نحوى توانست عده اى را وادار كند بـه شـام بـرونـد تا شايد با تطميع بتواند آنان را بخرد. و از سوى ديگر به يزيد رسـانـيد كه به نحوى با دادن انعام و هدايا از ايشان دلجويى كند، باشد تا جلو انقلاب بـه شـكـلى گـرفـتـه شـود. يـزيـد هـم بـراى ايـشـان نـهـايـت احـتـرام را قائل شد و آنان را مورد نوازش قرار داد. ولى اين عده كه در شام با حقايق زندگى يزيد و آنـچـه در شام مى گذشت آشنا شده بودند، زندگى ننگين يزيد و عياشيهاى او را براى مـردم بـازگـو كردند. آنان براى مردم شرح دادند كه يزيد، سگ بازى مى كند و با مردم معاشرت بدى دارد، ميگسارى مى نمايد و در مجلس او نوازشگران به نوازندگى مشغولند و يزيد مردى بى دين و خوشگذران است .
مـردم مـديـنـه كـه بـا حـقـايـق اسـلام آشـنـايـى كـامـل داشـتـنـد و مـى دانـستند كه اين گونه اعـمال از يك فرد مسلمان عادى بعيد است تا چه برسد به كسى كه دعوى خلافت و رهبرى مـسـلمـيـن را دارد، بـا شـنـيـدن ايـن اخـبـار تـكـان دهنده ، به ناگاه مردم مدينه قيام كردند و ((عـبـداللّه بـن حـنـظـله انـصـارى )) را بـه ريـاسـت برگزيدند و به تعقيب امويان شهر پرداختند و آنان در محله ((مروان بن حكم )) كه سمت رياست بنى اميه را در مدينه دارا بود، گرد آمده و متحصن شدند.
يـزيـد از شام لشكرى به فرماندهى ((مسلم بن عقبه المرى )) به كمك امويان فرستاد و به او دستور داد كه هرطور هست شورش را بخواباند.
مردم مدينه خندق زمان پيغمر را دوباره ساختند و در شهر محصور شدند، اما شاميان با دور زدن خندق و خيانت بعضى از عوامل بنى اميه در شهر توانستند از قسمت عقب وارد شهر شوند و مـدافـعـين مدينه را از پاى درآورند. ((عبداللّه بن حنظله )) در 26 ذيحجه 63 كشته شد و مردم مدينه به وسيله عوامل يزيد، قتل و غارت شدند. و اين واقعه كه در تاريخ اسلام به ((واقـعـه حرّه )) (102) معروف است (103) خود عاملى ديگر براى سـرنـگـونى حكومت اموى و افشاى مظالم آنان شد. و گروه هاى ديگرى از مردم را به خود آورد.
بـعـد از ايـن واقـعـه ، بـنـى اميه در مكه نيز چهره كريه خود را نشان دادند و هرچه بيشتر سـعـى در آرام كـردن مـردم نـمـودنـد و هـر اقـدامـى كـه كردند، بيشتر از گذشته ، آبروى نـداشـتـه خـود را بر باد دادند. تا آنجا كه نسبت به خانه مباركه كعبه و حرم شريف نيز اهـانـتـهـايـى روا داشتند و اسباب نارضايتى جهان اسلام را فراهم آوردند. تا بالا خره در ربيع الاول 64 هجرى قمرى ، يزيد مُرد و ننگى ابدى با خود به همراه برد.
عـلت مـرگ يـزيـد بـه درستى روشن نيست ، ولى چنين برمى آيد كه به وسيله ((سلمى )) دخـتـر ((حـجـر بـن عـدى كندى )) و با همكارى ((عبدالرحمان )) برادرزاده حجر، مسموم شد و براى هميشه دنياى اسلام از لوث وجود ناپاكش تطهير شد. و ديرى نگذشت كه موج انتقام جويى مردم از كليه جنايتكاران واقعه كربلا به حركت درآمد.
قيام توّابين
امـا مـردم كوفه بعد از شهادت حضرت سيدالشهدا و قيام عبداللّه عفيف و شهادت او، هرگز آرام نگرفتند و كوفه بعد از واقعه كربلا، شاهد حوادث فراوانى بود.
هـنـوز از حـادثـه جانگداز كربلا ديرى نگذشته بود كه مردم كوفه ؛ يعنى همان افرادى كـه ابـتـدا حـضرت ابى عبداللّه عليه السّلام را دعوت كرده و سپس تنهايش گذاردند، در خـانه ((سليمان بن صرد)) جمع شدند. و همين شخص با چهار نفر ديگر به نامهاى ((مسيب بـن نـجـيـبـه ، عـبـداللّه بـن سـعـد ازدى ، عـبـداللّه بـن وال تـمـيـمـى و رفـاعـة بـن شـداد))، با يكديگر پيمان بسته و هم سوگند شدند كه بر عـليـه جـنايتكاران كربلا قيام نمايند و انتقام خون شهدا را بگيرند. اين عده ، ((سليمان )) را امـيـر قـرار دادند تا طبقه ناراضى از اموى با وى بيعت كنند. ايشان همچنين تعهد كردند كـه بـعـد از پـاك كردن جامعه اسلام از لوث جنايتكاران و تسلط بر اوضاع ، حضرت امام زين العابدين عليه السّلام را بر مسند خلافت مسلمين بنشانند.
بـديـن صـورت ، در مـيـان مـحـيـط تـرس و وحـشـت و كـنترل و تهديد و رعب طرفداران حكومت بنى اميه ، سليمان ، نامه هايى به اطراف نوشت و مـردم را بـه قـيـام عـليـه يـزيـديـان دعـوت كـرد تـا بـالا خـره پـس ‍ از چـهـار سال دعوت ، در سال 65 هجرى بپاخاست ، در حالى كه شانزده هزار نفر با او بيعت كرده بودند. به اتفاق چهارهزار نفر از اين عده به طرف كربلا حركت كرد. (104)
بـعـد از گـريه و زارى بر قبور شهدا و پاشيدن عطر بر مراقد مطهره و توبه و اظهار ندامت از گذشته ، پس از سه روز اقامت در كربلا، به سوى دمشق ، مقر حكومت امويان حركت كردند.
ايـنـان در ابـتـدا ضرباتى كارى بر پيكر ارتش بنى اميه وارد آوردند، ولى با شهادت ((سـليـمـان ))، مـوقـتا گرفتن انتقام از جنايتكاران ، چندى به تاءخير افتاد. (105)
انتقام از جنايتكاران
امـا ديـرى نـپـايـيـد كـه ((مـخـتـار بـن ابـوعـبـيـد ثـقـفـى )) كـه چـنـدى قـبـل از واقـعه كربلا به واسطه طرفدارى از امام حسين عليه السّلام و حمايت از مسلم ، از سوى ابن زياد زندانى شده بود و نتوانست در جريان كربلا به يارى امام خود بشتابد، از زنـدان ابـن زيـاد آزاد شـد و كـار نـاتـمـام ((سـليـمـان بـن صـرد)) را كامل كرد.
((مختار)) يكى از دلاوران نامى عرب و رشيدان روزگار بود. وى از جمله ارادتمندان خاندان طـهـارت و عـصـمـت و شـيـعيان على عليه السّلام به شمار مى رفت . روزى همين مختار، دست مولى الموحدين على بن ابيطالب عليه السّلام را بوسه مى زد، حضرت فرمود:
((پسرم حسين عليه السّلام شهيد خواهد شد،
جوانى ثقفى جنايتكاران و قاتلان ما را نابود خواهد كرد
و آن شخص ، ((مختار پسر ابوعبيده ثقفى است )). (106)

داستان قيام و بيان شخصيت مختار و اينكه چگونه از زندان آزاد شد، خود احتياج به كتابى مـفـصـل دارد و در ايـن مـخـتـصـر نـگـنجد. بعد از مرگ يزيد، قاتلين امام حسين عليه السّلام هـمـچـنـان در مـصـادر امـور و راءس كـار بسر مى بردند تا آنكه سرانجام گرفتار پنجه عـدالت شـدنـد. پـنـج سال و چند ماه از شهادت پرافتخار پاكبازان كربلا مى گذشت كه سـحـرگاه يك روز، عده اى از طرفداران آل على عليه السّلام به سركردگى ((مختار)) و مـعـاونت ((ابراهيم بن مالك اشتر نخعى )) در كوفه ، ناگهانى ، كودتايى خونين به راه انداختند. و جهت گرفتن انتقام قتل شهداى كربلا قيام كردند. هنوز ساعتى از آغاز و ابتداى نـهـضـت آنـان نـگـذشته بود كه جمع زيادى از ظالمين و جنايتكاران كربلا به خاك و خون كشيده شدند، سراسر كوفه را موج انقلاب فراگرفت .سربازان رشيد مختار و فدائيان سيدالشهدا عليه السّلام فرياد مى زدند:
((مـا انـتـقـام خـون حـسـيـن عـليـه السـّلام و يـارانـش را از آل سفيان و طرفدارانشان خواهيم گرفت )).
شهر كوفه مانند اطراف شهر ((بستان )) يكپارچه خون شده بود و كشته هاى كفار يزيدى بـه گـونـه بـعـثـيـان روى هـم انباشته شده بودند. زبانه هاى آتش جنگ از هرطرف بالا گـرفـتـه بـه انـدرون مـقـر فـرمـانـدارى كـوفـه پـيـش مـى رفـت . سر و صدا همه جا را فـراگـرفـته بود. ظالمين پياپى به زمين در مى غلطيدند و از هرطرف صداى تكبير به گوش مى رسيد. در ميان صداى برخورد سلاحهاى آهنين از هرسو شنيده مى شد.
((اللّه اكبر، اللّه اكبر،
مرگ بر آل سفيان ، مرگ بر طرفداران بنى اميه ،
مرده باد دشمنان خاندان على عليه السّلام ،
اى خونخواهان حسين عليه السّلام يكنفر از بدخواهان على نبايد زنده بماند،
ما انتقام مى گيريم ،
هـركـس در صـحراى كربلا به روى حسين عليه السّلام شمشير كشيده باشد، بايد نابود شود،
درود بر حسين عليه السّلام
سلام بر حسين عليه السّلام و يارانش ،
نگذاريد كسى فرار كند،
يا حسين ! يا حسين !

نَصْرٌ مِنَ اللّهِ وَفَتْحٌ قَريبٌ، لَبَّيْكَ يا حُسَينْ! لَبَّيْكَ يا حُسَيْن !
ما به ياريت برخاسته ايم ...)).
لحـظـه بـه لحـظـه و ثـانـيـه بـه ثـانـيه بر تعداد ياران مختار اضافه مى شد، و به هـمـانـگونه كه طرفداران او رو بفزونى مى نهادند دشمنان و مخالفين وى نيز به سوى كمى و قلّت و نابودى مى رفتند.
بـه گـونـه لشـگـر رو بـه زوال صـدام يـزيـدى (107) ، طـرفـداران آل سـفـيـان در كوفه به سوى نيستى مى رفتند و مانند ((سپاه حزب اللّه )) هرلحظه بر عده ياران مختار اضافه مى شد تا بالا خره پس از سه روز كشتار و جنگ ، قيام مختار به ثمر رسيد و جنايتكاران سقوط كردند.
مختار دارالاماره را به تصرف در آورده بر اوضاع كوفه مسلط شد. سرداران و افسران و سـربـازان او دقـيـقه به دقيقه و ثانيه به ثانيه يكى از قاتلين شهدا را دستگير كرده بـه حـضـورش مـى آوردنـد. لحـظـه اى نبود كه به او خبر ندهند فلان ظالم را كشته و يا اسـيـر كـرده ايـم . او دسـتـور داد ليـسـتـى تـرتيب بدهند و هركس را كه مى كشند نام او را بنويسند تا مبادا كسى از پنجه انتقام بگريزد.
سـرانـجـام ، در مدت كوتاهى ، دنياى اسلام از لوث آنان پاك شد. و همانطور كه حتى يك نـفـر بـعـثـى بـراى نـمـونـه در شـرق كـارون بـاقـى نـمـانـد و هـمـه بـه سـزاى اعمال ننگين خويش رسيدند و اطراف آبادان ، گورستان بعثيان شد، كوچه هاى كوفه نيز از اجـسـاد مـتـعـفـن كـفـار و جـنـايـتـكـاران كـربـلا انـباشته شد. و مختار دستور داد هركدام از لشـگـريـان ابـن سـعـد، مـتـنـاسـب بـا ظـلمـى كه بر حسين عليه السّلام و ياران وفادارش رواداشته بودند به عقوبت برسند و سپس سر از تن آنان جدا كنند. (108)
((مختار)) در اندك مدتى موفق شد دمار از روزگار قاتلين حسين عليه السّلام رآورده ، همه را نـابـود كـند و سرهاى آنان را بار كرده با نامه اى بدين مضمون براى برادر گرامى حضرت سيدالشهداء عليه السّلام ، محمد بن حنفيه بفرستد:
((به دشمنان خدا از هرطرف حمله كردم ،
مـسـبـبـيـن جـريـان كربلا و قاتلين برادر بزرگوارتان را دستگير و به كيفر اعمالشان رسانيدم .
با اين نامه كه تقديم گرديد،
سـر ابن زياد، عمر سعد، شمر بن ذى الجوشن و ساير قاتلين را به خدمت شما فرستادم ...)).

آنگاه حضرت سجاد عليه السّلام نيز در حق مختار دعا كرد. (109)
نـويسنده ((روضة الصفا)) نقل مى كند كه يك مسافر ناشناس ، نامه اى به دست مختار داد و گـفـت : اين نامه را على عليه السّلام به من داده بود كه به تو بدهم اما تاكنون تو را نديدم .مختار،نامه را گرفت و ديد در آن امر شده كه :
((اى مختار!
خون ما را از اهل بغى و طغيان بگير،
بايد كه دل مطمئن دارى و دغدغه و تشويش به خود راه ندهى كه موفق خواهى شد)).

و ايـن نامه وقتى به دست مختار رسيد كه هنوز ترديد داشت قيام كند يا نكند و اين نامه او را نيرو بخشيد.
بـه هـرحال ، خطبه هاى آتشين زينب و ديگران ، كار خود را كرد و دست انتقام از آستين مختار بـه درآمـد و جنايتكاران را به كيفر رسانيد و اين نخستين اثرات قيام حسين عليه السّلام و پيامدهاى سخنان كوبنده حضرت سجاد عليه السّلام و زينب كبرى عليهاالسّلام بود.
فهرست منابع و مآخـذ
1 ـ آثارالباقيه ، تاءليف ابوريحان بيرونى ، ترجمه اكبر دانا سرشت .
2 ـ اسدالغابه فى معرفة الصحابه ، تاءليف عزالدين الاثير.
3 ـ اعـيـان الشـيـعـه ، تـاءليـف امـام سـيـد مـحـسـن امـيـن ، بـه تحقيق حسن امين ، دارالتعارف للمطبوعات ـ بيروت .
4 ـ بـانـوى شـجـاع اسـلام ، زيـنـب كـبـرى ، تـاءليف استاد محمد جواد مغنيه ، ترجمه احمد صادقى اردستانى .
5 ـ بحارالانوار، تاءليف علاّ مه مجلسى ، المكتبة الاسلاميه ، تهران ، خيابان بوذرجمهرى .
6 ـ پيام آوران عاشورا، دكتر عطاءاللّه مهاجرانى .
7 ـ تـاريـخ اسـلام ، تـاءليـف دكـتر على اكبر فياض ، از انتشارات كتابفروشى باستان مشهد، چاپ 1339.
8 ـ تـاريخ روضة الصفا، تاءليف ميرمحمد بن سيد برهان الدين خواند شاه ، معروف به ((خـوانـدمـيـر))، كـتـابـفـروشـى خـيـّام ، چـاپـخـانـه پـيـروز، چـاپ فـرورديـن سال 1339 شمسى ، مطابق با 1379 قمرى .
9 ـ تـاريـخ طـبـرى ، يـا تاريخ الرسل والملوك ، تاءليف محمد بن جرير طبرى ، ترجمه پـايـنـده ، از انـتـشـارات بـنـيـاد فـرهـنـگ ايـران ، چـاپ سال 1352 شمسى .
10 ـ تـرجـمه و شرح لهوف ، تاءليف سيد بن طاووس ، ترجمه سيد محمد صحفى ، تحت عنوان ((زندگانى اباعبداللّه الحسين عليه السّلام )) از انتشارات كتابفروشى علمى قــم ، چاپ چهارم ، ديماه 1341.
11 ـ ترجمه الشهيد الخالد الحسين بن على عليهماالسّلام تاءليف استاد حسن احمد لطفى ، ترجمه دانايى ، تحت عنوان ((شهيد جاويد)).
12 ـ تـفـسير الصافى ، تاءليف فيلسوف الفقهاء و فقيه الفلاسفه ، استاد عصر، ملاّ محسن ، ملقب به فيض كاشانى ، متوفاى سنه 1091 هـ ، (چاپ بيروت ) ج 3.
13 ـ حبيب السير، تاءليف خواند مير.
14 ـ حضرت زينب كبرى ، تاءليف عمادالدين حسنى اصفهانى (عمادزاده )
15 ـ روايات تاريخ الاسلام ، تاءليف جرجى زيدان الكامله ـ چاپ بيروت .
16 ـ ريـاحـيـن الشـريـعه ، در ترجمه دانشمندان بانوان شيعه ، تاءليف آقاى شيخ ذبيح اللّه مـحـلاتـى (مـنـظـور بـانـوان دانـشـمـند است )، از انتشارات دارالكتب الاسلاميه ، بازار سلطانى تهران .
17 ـ زنـدگـانـى حـضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام ، اقتباس و نگارش عمادالدين حـسـيـنـى اصـفهانى ، مشهور به ((عمادزاده ))، از انتشارات شركت سهامى طبع كتاب ، چاپ سال 1337 شمسى ، 1377 قمرى .
18 ـ سـخـنـان حـضـرت سـيـدالشـهـداء عـليـه السـّلام تـرجـمـه جـواد فـاضـل ، از انـتـشـارات كـتـابـفـروشـى و چـاپـخـانـه عـلى اكـبـر عـلمـى ، تـاريـخ چاپ ، سـال 1339 تـهـران . اصـل كـتـاب ، تـاءليف جناب مصطفى محسن موسوى حائرى است كه ((بلاغة الحسين )) نام داشته .
19 ـ سـر مطهر در دير راهب ، تاءليف مرحوم عبدالحسين آيتى ، ناشر و مدير روزنامه آيين اسـلام (جزوه اى است در مورد تمثال مبارك سر مطهر حضرت سيدالشهداء عليه السّلام كه مرحوم آيتى از روى سياه قلم منسوب به راهب تهيه كرده اند و همراه عكس مى باشد)
20 ـ شـهـيـد صـدر بـر بـلنـداى انـديشه و جهاد، تاءليف مصطفى قلى زاده ، از انتشارات سازمان تبليغات اسلامى .
21 ـ قرآن مجيد.
22 ـ كـامـل بـهـائى ، تـاءليـف حـسـن بـن عـلى بـن مـحمد، مشهور به عمادالدين طبرى ، مكتب مرتضوى ، بازار بين الحرمين ، پاساژ مهتاش .
23 ـ الكامل ، تاريخ بزرگ اسلام ، تاءليف عزالدين على بن اثير، ترجمه عباس خليلى ، تصحيح سادات ناصرى و ديگرى از انتشارات شركت سهامى چاپ و انتشار كتب ايران .
24 ـ لغتنامه دهخدا.
25 ـ مختارنامه (چاپ سنگى )
26 ـ مـرد نـامـتـنـاهـى ، تاءليف حسن صدر، مؤ سسه چاپ و انتشار اميركبير، رمضان 1379 هجرى قمرى ، اسفند 1338 هجرى شمسى .
27 ـ مروج الذهب مسعودى ، ترجمه ابوالقاسم پاينده ، از انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، تهران ، 1347.
28 ـ المـصـبـاح ، تاءليف كفعمى فى ادعية والصلوات والزيارات والحراز والعوذات ، مؤ سسة الاعلمى ـ بيروت .
29 ـ المـلهـوف على قتلى الطفوف ، تاءليف سيد بن طاووس (اين كتاب به نامهاى ديگرى نيز معروف است از جمله ((اللهوف )))
30 ـ مناقب اهل البيت ، تاءليف حيدرعلى بن محمد شروانى .
31 ـ متنهى الا مال ، تاءليف حاج شيخ عباس محدث قمى ، سازمان انتشارات جاويد.
32 ـ وقـعـة الطـف ، تـاءليـف ابـى مـخنف لوط بن يحيى ، متوفاى 158 هـ. ق ، تحقيق شيخ مـحـمـد هـادى يـوسفى غروى ، مؤ سسه دفتر انتشارات اسلامى ، وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قــم .
33 ـ نـاسـخ ‌التـواريـخ ، تاءليف سپهر، به تصحيح محمد باقر بهبودى ، از انتشارات كتابفروشى اسلاميه ، چاپ سال 1398 هجرى قمرى .
34 ـ نـهـج البـلاغـه ، تـرجـمـه و شـرح حـاج سـيـد عـلينقى فيض الاسلام ، به خط طاهر خوشنويس ، 1326 شمسى ، تهران ، چاپخانه آفتاب .
((پايان ))