زندگانى حضرت زينب سلام اللّه عليها

دكتر مصطفى اوليائى

- پى‏نوشت‏ها -


((اسـمـاء بـنـت عـميس )) ابتدا همسر ((جعفر طيّار)) بود و براى او سه پسر به نـامـهـاى ((عـبداللّه ، عون و محمَّد)) آورد و چون ((جعفر طيّار)) در ((جنگ موته )) به شهادت رسـيـد، هـمسر ((ابوبكر)) شد و ((محمَّد بن ابوبكر)) را از او به دنيا آورد. بعد از فوت ابوبكر نيز همسر ((على بن ابيطالب (ع ))) گرديد. (رياحين الشريعه ، ج 2، ص 304. ناسخ التواريخ )
از على عليه السّلام هم داراى پسرى به نام ((يحيى )) شد (بانوى شجاع ، زينب كبرى ، ص 75)
مـحـمَّد بـن ابـوبـكـر در خـانـه عـلى بـزرگ شـد و از جـمـله يـاران او گـرديـد. در ((جـنـگ جـمـل و صـفـين )) به يارى امام خويش با سپاه معاويه جنگيد و سپس از طرف حضرت على ، به حكومت مصر منصوب شد و در سال 38 هجرى در حمله ((عمرو بن عاص )) به آن سامان ، شـربـت شـهـادت نـوشـيـد (لغـتـنـامـه دهـخـدا) يـكـى از خـواهـران او هـمـسـر حـضرت ((حمزه سيّدالشهدا)) بود.
حضرت زينب كبرى ، عمادزاده ، ص 164.
بـانـوى شـجـاع ، زيـنـب كـبرى ، ص 32. رياحين الشريعه ، ج 3، ص 57 به نقل از: بحر المصائب (چاپ 1295 تبريز).
ريـاحـيـن الشـريعه ، ج 3، ص 57 وخصائص زينب ، جزايرى ، ص 27، تفسير صافى ذيل آيه شريفه .
شايد سخن امام ناظر بر اين حديث است كه گفته اند: ((كهيعص )) اشاره به واقعه كربلا دارد و در آن :
((ك ))، اشاره به ((كربلا)).
((ها))، به ((هلاكت )).
((ى ))، به ((يزيد)).
((ع ))، به ((عطش )).
و ((ص )) بـه ((صـبـر)) امام حسين عليه السّلام اشاره دارد چنانكه در ((تفسير صافى ))، ذيل آيه ((كهيعص )) آمده است .
((كـهـيـعـص ))، فـى الاكـمـال عـن الحـجـة القـائم عـليـه السـّلام فـى حـديـث انـه سئل من تأ ويلها فقال هذه الحروف من انباء الغيب اطلع اللّه عبده زكريّا عليها ثمّ قصّها على مـحـمَّد صـلّى اللّه عـليـه و آله وذلك ان زكـريـّا سـأ ل ربـّه ان يـعـلّمـه اسـمـاء الخـمـسـة فـاهـبـط اللّه عـليـه جبرئيل فعلّمه اياها فكان زكريّا اذا ذكر محمَّداً وعليّاً وفاطمة والحسن عليهم السّلامُرى عنه هـمـّه وانـجـلى كـربـه واذ اذكـر الحـسـيـن عـليـه السـّلام خـنـقته العبرة ووقعت عليه البهره فقال ذات يوم : الهى ما بالى اذا ذكرت اربعاً منهم تسليت باسمائهم من همومى و اذ اذكرت الحـسـيـن عـليـه السـّلام تـدمـع عـيـنـى وتثور زفرتى فانباه تبارك وتعالى عن قصّته فقال :((كهيعص ))، فالكاف اسم كربلا، والهاء هلاك العترة ، والياء، يزيد ـ لعنه اللّه ـ وهو ظالم الحسين عليه السّلام والعين ، عطشه ، والصّاد، صبره )).
فـلمـّا سـمـع بـذلك زكـريّا عليه السّلام لم يفارق مسجده ثلاثة ايام ومنع فيها النّاس من الدّخـول عـليـه واقـبـل عـلى البـكـاء والنّحيب وكانت ندبته : الهى اتفجع خير خلقك بولده اتنزّل بلوى هذه الزرّية بفنائه .
اِل هـى اتـلبـس عـليـّا وفـاطـمـة عـليـهـمـاالسـّلام ثـيـاب هـذه المـصـيـبـة . اِل هـى اتـحـّل كـرب هـذه الفـجـيـعـة بـسـاحـتـهـا. ثـمّ كـان يـقـول : اِل هـى ارزقـنـى اتـقـربـه عـيـنـى عـنـد الكـبـر واجـعـله وارثـا وصـيـّا واجـعل محّله منّى محل الحسين عليه السّلام فاذا رزقتنيه فافتنّى بحبّه ثمّ افجعنى به كما تـفـجع محمّد صلّى اللّه عليه و آله حبيبك بولده فرزقه اللّه يحيى عليه السّلام وفجعه بـه وكـان حـمل يحيى عليه السّلام ستة اشهر وحمل الحسين عليه السّلام كذلك ))، (تفسير الصافى ، تاءليف مرحوم ملا محسن فيض كاشانى ، ج 3، ص 272)
خصومت پدر معاويه ، ((ابوسفيان )) با اسلام ، تا به آن حد بود كه به قصد گـرفـتـن انـتـقـام كـسانى از بستگان خود و همسرش كه در ((بدر)) كشته شده بودند، جنگ ((احـد و احـزاب )) را بـه راه انـداخت و تا آن هنگام كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مكه را فـتـح كـرد، او و هـنـد، همچنان در كفر باقى بودند و در فتح مكه هم ناگزير به تسليم شـدنـد. هـمـسـرش نـيـز كـه در جـنگ احد، به غلام خود ((وحشى )) دستور داد پس از شهادت ((حـمـزه سـيـدالشـهـداء))، جـگـر او را از سـينه مباركش بيرون بكشد و سپس هند آن جگر را جويد، به ((آكلة الاكباد)) ملقب گرديد.
اين حديث به گونه هاى ذيل نيز آمده است :
((لمـبـارزة عـلى بـن ابـى طـالب صـلوات عـليـه واله يـوم الخـنـدق افـضـل مـن اعـمـال امـتـى الى يـوم القـيـامـه ))، (مـنـاقـب اهل البيت ، ص 145. منتهى الامال ، ج 1، ص 152. اعيان الشيعه ، ج 1، ص 164)
ضـمـنـا در هـمـيـن صـفـحـه اعـيـان الشـيـعـه ، حـديـث مـذكـور، بـه شكل ذيل هم نقل شده است :
((قتل على لعمرو بن عبدود افضل من عبادة الثقلين )).
((حـجـر بـن عـدى )): از يـاران رسـول خـدا صـلّى اللّه عـليـه و آله و عـلى بـن ابـيـطـالب عـليـه السـّلام سـت . و مـردى زاهـد، پـرهـيـزگـار، اهل ورع و تقوا و مستجاب الدعوه بوده . او در ((جنگ قادسيه )) حضور داشت . ((مرج العذراءِ شـام )) را بـراى اسـلام فـتـح كرد. در جنگهاى جمل ، صفين و نهروان ، در ركاب مولاى خود عـلى عـليـه السـّلام شـمشير زد. پس از شهادت على عليه السّلام در كوفه با امراى اموى بـه مخالفت پرداخت . ((ابن زياد)) او و گروهى از يارانش را به امر معاويه دستگير كرد و به شام فرستاد، در آنجا معاويه دستور داد همه آنان را بين سب كردن على عليه السّلام و كشته شدن مخير كنند، تمام آنان مرگ را انتخاب كردند و در همان ((مرج العذرايى )) كه ((حـجـر)) آنـجـا را بـراى اسـلام فـتـح كـرده بـود، هـمـگـى را بـه سـال 51 هـجرى به شهادت رساندند (اعيان الشيعه ، ج 4، ص 569 به بعد. و لغتنامه دهخدا)
از جـمـله كـسـانـى كـه بـا ((حـجـر)) شـهـيـد شـدنـد، يـكـى ((وائل بن حجر خضرمى )) بود. حجر، قبل از شهادت ، دو ركعت نماز گزارد و گفت :((اگر بـه مـن سـوءظـن نمى بردند كه در اين هنگام نمازم را طولانى مى كردم ، نمازم را طولانى مى خواندم ))، (اسدالغابه ، ج 1، ص 461)
جـلاد بـه حـجـر گـفـت : اول تـو را بـكـشـم يـا پـسـرت را؟ گـفـت : اوّل پـسـرم را بـه قـتل برسانيد؛ چون پسرش را شهيد كردند، گفت : مى ترسيدم كه با كشته شدن من او مرعوب شود و از روى تقيّه على را سب كند، شكر خدا را كه حتى به زبان هم تقيه نكرد، حال خيالم راحت شد.
((عـمـرو بـن حـمـق بـن كـامـل خـزاعـى )): وى يـكـى از يـاران رسـول خـدا صـلّى اللّه عـليـه و آله على بن ابيطالب عليه السّلام و مردى زاهد و باتقوا بـود. اوايـل در شـام سـكـونـت داشـت و از آنـجـا بـه عـراق رفـت . او در جـنـگ جـمـل ، صـفـيـن و نـهـروان ، بـه حـمـايـت از مولايش شمشير زد، وقتى على عليه السّلام به شهادت رسيد، از جمله كسانى كه معاويه حكم بازداشت آنان را صادر كرد، يكى هم ((عمرو بن حمق )) بود، چون او را نتوانستند دستگير كنند، همسرش ((آمنه بنت الشريد)) را زندانى كـردنـد و تـا دو سـال او را در زنـدان نـگهداشتند. معاويه به ظاهر عمرو را امان داده بود، ولى جـاسـوسـانـش همچنان در تعقيب عمرو بودند تا اينكه سرانجام خواهرزاده معاويه به نـام ((عـبـدالرحـمـن بـن حـكـم )) كـه حـاكـم مـوصـل بـود، در سـال 50 هـجـرى ، عـمرو را يافت و سر از تنش جدا كرد و او را به شهادت رسانيد و سر وى را بـراى مـعـاويه فرستاد. اين اولين سرى بود كه در اسلام از جايى به جاى ديگر فـرسـتـاده شـد. بـعـد از آن ، هـمـسـرش را آزاد كـردنـد (اعـيـان الشـيـعـه ، ج 8، ص 376. اسدالغابه ، ج 4، ص 217 به بعد)
((حضرميان )): ((حضرم )) چاه پرآب را گويند. ((حضارمه يا حضرمى ))، قومى از مـردم ايـران را گويند كه در اوايل اسلام ، هجرت كردند و در شام و عراق ساكن شدند، از ايـن قـومـنـد:((عـبـدالكـريـم حـضـرمـى بـن مـالك ، هـبـار حـضـرمـى بـن عقيل و عباس حضرمى بن حسن ))، (لغتنامه دهخدا، حرف ((خ ))، ص 606)
در ((اسدالغابه )) آمده است كه ((وائل بن حجر حضرمى )) را همراه ((حجر بن عدى كندى )) شهيد كردند (اسدالغابه ، ج 1، ص 461) مسلّما او يكى از ايشان بوده است .
در مـورد ايـشـان نـتـوانـسـتـم اطـلاعـات بـيـشترى به دست آورم ، آنچه مسلّم است ، ايرانيان طـرفـدار عـلى عـليـه السّلام بوده اند؛ زيرا معاويه به پسر زياد مى نويسد:((نسبت به ايـرانـيـان سـخـتـگيرى كن ، موالى و آنانكه از ايرانيان و عجم هستند را تحت نظر بگير و خـوار و پـسـت بـشمار، ايرانيان نبايد از عرب زن بگيرند! هيچيك نبايد در نماز جماعت بر عرب امامت كنند! و...))، (زندگى حضرت ابى عبداللّه ، ج 1، ص 192)
در مـورد سـر مبارك حضرت ابى عبداللّه عليه السّلام در خانه خولى ، نوشته اند: وقتى زن حـضـرميه او براى نماز شب از حجره بيرون رفت ، نورى در خانه ديد كه مرغان سفيد در اطـراف آن در حـركـتـند، نزديك رفت ، سر را برداشت و بوسيد و احترام كرد آن زن به شـوهـرش گـفت : واى بر تو! با سر بريده پسر پيغمبر خدا آمده اى ! آنگاه ، سر را تا صـبـح كـنـار سـجـاده خود نهاد و بر او اشك ريخت ، روز بعد هم از آن خانه بيرون رفت و ديگر برنگشت . (زندگانى حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام ، ج 1، ص ‍ 130)
از ايـن قـضـيـه ، چـنـيـن بـرمى آيد كه ((حضرميان )) داراى ايمانى سرشار و ولايتى قوى بوده اند.
10ـ ((مـيـثم بن يحيى التمار)): او خطيب و متكلم شيعه در كوفه و از ياران حضرت عـلى (ع ) بـود. تـفـسـيـر قـرآن را از مولاى خويش ‍ آموخت . وى در همان سالى كه او را به شـهـادت رسـانـيدند، به مكه رفت ، وقتى ((ام سلمه )) او را ديد و شناخت ، گفت :((سبحان اللّه ! بـه خـدا سـوگـنـد! شـب هـنـگـام بـود كـه شـنـيـدم رسول خدا 9 سفارش تو را به على مى كرد)).
وقـتـى بـه عـراق رسـيـد، ابـن زيـاد، او و مختار بن ابوعبيد ثقفى را زندانى كرد، اندكى قـبـل از واقـعـه كـربلا، ابن زياد، دستور داد ((ميثم )) را با مصلوب كردن به نخله خرما و قطع بينى و زبان ، شهيد كردند (اعيان الشيعه ، ج 10، ص 198)
((معروف است كه او از كيفيت شهادت خود بر اساس فرموده على (ع ) خبر داده بود)).
11ـ زياد پسر سميه ، كنيز حارث بن كلده طائفى است و چون سميه به تبهكارى ، شناخته شده بود، دو پسر او زياد و ابوبكر را حارث به فرزندى نپذيرفت و از اين رو زيـاد را زيـاد بـن ابـيـه گـفـتـند: به سال 44 هجرى معاويه او را پسر پدر خود خواند و امارت بصره و كوفه را به او داد. او مردى سفاك بود و بسيارى از شيعيان را شهيد كرد، او به سال 53 هجرى مرد. (مروج الذهب ، ج 2، ص 10)
12ـ بحارالا نوار،ج 10،بخش 27،ص 212به بعد.چاپ جديد،ج 44،ص 212به بعد.
13ـ بحارالانوار، ج 33، ص 211.
14ـ بحارالانوار، ج 44، ص 213.
15ـ پـيـداسـت كـه سـكـوت امـام حـسـيـن عـليـه السـّلام در قبال معاويه به احترام امضاى امام مجتبى عليه السّلام است در ترك مخاصمه .
16ـ سگبازى و ميمون بازى و باده گسارى يزيد را بسيارى از مورخين در كتب خود ذكر كرده اند كه از آن جمله است مروج الذهب مسعودى ، جلد سوم ، صفحه 76.
17ـ نـاسخ ‌التواريخ ، جلد اوّل از جلد ششم ، ص 256 به بعد. بحارالانوار، ج 10، بخش هفتم ، ص 226 به بعد.
18ـ مادر محمد بنا به نوشته مرحوم محدث قمى ،((خوصاء بنت حفص )) از بكر بن وائل است (منتهى الا مال ، ج 1، ص 455)
و ابـن اثـيـر: مـادر وى را دخـتـر ((خـفـصـة بـن تـيـم )) مـى دانـد. ((مـنـتـهـى الا مال ، ج 1، ص 454)
ضـمـنا محمد بن جرير طبرى نيز مادر محمد بن عبداللّه بن جعفر را ((خوصاء بنت حفصة بن ثقيف )) مى داند (تاريخ طبرى ، ج 7، ص 3084. زندگانى ابى عبداللّه ، ج 2، ص 98) امـا در اعيان الشيعه ، جلد اوّل ، صفحه 610، هم عون و هم محمّد، هردو از فرزندان حضرت زينب عليهاالسّلام معرفى شده اند.
19ـ ابـن زيـاد، عـبـيـداللّه پـسـر زيـاد بـن ابـيـه اسـت وى بـه سـال 54 هـجـرى از سـوى مـعـاويـه بـه حـكـومـت خـراسـان و بـه سـال 56 بـه حـكومت عراق منصوب شد و در سال 61 به دستور يزيد، با امام حسين عليه السّلام جنگيد.
20ـ اگـرچـه مـشـهـور اسـت كـه يـاران شـهـيـد امام 7 72 تن بوده اند، لكن ارباب مقاتل ، تعدادشهداى كربلا را متفاوت ذكر كرده اند كه حداكثر آنان ، حدود 145 نفر است . بـه طـورى كـه از بـعضى از منابع نيز اشاره رفته گويا سپاه ابن سعد سر72 نفر از شـهـدا را بـر نـيزه كرده باشند كه آنان از افراد نامى بوده اند. ((ابن اثير)) در صفحه 417 از جـلد سـوم كـامـل خـويـش ، مـى نـويـسـد:((آنـان 33 نـفـر سـواره و چهل نفر پياده بوده اند)).
مـسـعـودى در جـلد دوم مـروج الذهـب ، صـفـحـه 65 گـويد:((همه كسانى كه در كربلا شهيد شدند، 87 تن بوده اند)).
21ـ تاريخ طبرى ، ج 7، ص 3017. اعيان الشيعه ، ج 1، ص ‍ 106.
22ـ الملهوف ، ص 141.
23ـ ناسخ ‌التواريخ ، حضرت زينب كبرى عليهاالسّلام ، از ص 208 به بعد.
24ـ حماسه عاشورا، فصل زينب كربلا.
25ـ تاريخ طبرى ، ج 7، ص 3060.
26ـ همان مدرك ، ص 3062.
27ـ ناسخ ‌التواريخ ، حضرت زينب كبرى عليهاالسّلام ، ص ‍ 245.
28ـ نـاسـخ ‌التواريخ ، زينب كبرى عليهاالسّلام ، از ص 247 به بعد.
29ـ ناسخ ‌التواريخ ، حضرت زينب كبرى عليهاالسّلام ، ص ‍ 258 به بعد.
30ـ حضرت زينب كبرى ، عمادزاده ، ص 53.
31ـ همان مدرك ، ص 52 و 53.
32ـ حضرت زينب كبرى ، عمادزاده ، ص 53 و 93.
33ـ حضرت زينب كبرى ، عمادزاده ، ص 53و93.
34ـ مـنـتهى الا مال ، ج 1، ص 394. ترجمه لهوف ، ص 75 در اعيان الشيعه ، جلد اول ، صـفـحـه 610، تـعـداد شـهدا را سى نفر ذكر كرده است . و ضمنا ((محمد بن عبداللّه جعفر)) را نيز فرزند حضرت زينب عليهاالسّلام مى داند.
35ـ نـاسـخ ‌التـواريـخ ، زنـدگـانـى حـضـرت زيـنـب ، ج 1، ص ‍ 281. منتهى الا مال ، ج 1، ص 484. ترجمه لهوف ، سيد بن طاووس ، ص ‍ 90.
36ـ مـى تـوان گـفـت كـه بـاريـدن خون از آسمان در روز شهادت حضرت امام حسين عليه السّلام به قدرى در كتب موثق ذكر شده كه از بديهيات گرديده است ما در اينجا به چـنـد منبع اكتفا مى كنيم . مناقب اهل بيت ، ص 248. الملهوف على قتلى الطفوف ، ص 14، در هـمـيـن كتاب ، محقق ارجمند در ذيل ((مطرت السماءُ يوم شهادةَ الحسين دما))، منابع ديگرى را ذكر كرده كه از آن جمله اند: مقتل الحسين ، ج 2، ص 89. ذخائر العقبى ، ص 144 و 145 و 150. تـاريـخ دمـشـق (كـمـا فـى مـنتجه )، ج 4، ص 339. الصواعق المحرقة ، ص 116 و 192، الخصائص الكبرى ، ص 126. وسيلة الَّمال ، ص 197. ينابيع المودة ، ص 320 و 356. نـورالابـصـار، ص 123. الاتـحـاف بحب الاشراف ، ص 12. تذكرة الخواص ، ص 284. نـظـم دررالسمطين ،ص 220.احقاق الحق ،ج 11،ص 458 ـ 462.تاريخ ‌الاسلام ،ج 2،ص 349.
37ـ ناسخ ‌التواريخ ، زندگانى حضرت زينب عليهاالسّلام ، ج 1، ص 281 به بـعـد. المـلهـوف عـلى قـتـلى الطـفـوف ، ص 192 بـه بـعـد. مـنـتـهـى الا مـال ، ج 1، ص 458. اعـيـان الشـيعه ، ج 1، ص 613. بحارالانوار، ج 45، ص 108 به بـعد. ((سيد بن طاووس )) نقل مى كند كه :((بعد از شنيدن اين سخنان ، پيرمردى در حالى كـه سـخـت مى گريست ، مى گفت : پدر و مادرم فداى شما باد! مردان شما بهترين مردان ، جـوانـان شـمـا بهترين جوانان ، زنان شما بهترين زنان و نژاد شما بهترين نژادهاست ))، (الملهوف على قتلى الطفوف ، ص 194).
بشير گويد:((وقتى زينب سخن مى گفت ، گويى على سخن مى گفت )).
38ـ زندگانى حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام ، ج 2، ص 145.
39ـ الملهوف على قتلى الطفوف ، ص 191.
40ـ زنـدگـانـى حـضـرت ابـى عبداللّه الحسين عليه السّلام ، ج 2، ص 146. امام حـسـيـن عليه السّلام به ((حسن مثنى )) مى فرمايد:((...اخترتُ لك فاطمة فهى اكثرها شبها بـامـى فـاطـمـه بـنـت رسـول اللّه صـلّى اللّه عـليـه و آله وامـّا فـى الدّيـن تـقـوم الليـل كـله وتصوم النّهار ...))، زندگانى حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام ، ج 2، ص 156.
41ـ ناسخ ‌التواريخ ،جلدسوم از جلد ششم ، ص 42 به بعد ترجمه لهوف ،ص 93 به بعد.
42ـ الملهوف على قتلى الطفوف ، ص 194 به بعد. بحارالانوار، ج 45، ص 112. ناسخ ‌التواريخ ، جلد سوم از جلد ششم ، ص ‍ 48.
43ـ نـاسـخ ‌التـواريـخ ، جـلد سـوم از جـلد شـشـم ، ص 49 بـه بـعـد. مـنـتـهى الا مـال ، ج 1، ص 486 بـه بـعـد. تـرجـمـه لهـوف ، ص 97 بـه بـعـد.المـلهـوف على قتلى الطفوف ، ص 199 به بعد. بحارالانوار، ج 45، ص 112.
44ـ سوره كهف ، آيه 9.
45ـ حبيب السّير، جزء اول از مجلد دوم ، ص 59. بحارالا نوار، ج 45، ص 121.
46ـ وقعة الطف ، ص 260 به بعد.
47ـ نـاسـخ ‌التـواريـخ ، جـلد سـوم از جـلد شـشـم ، ص 60 بـه بـعـد. مـنـتـهى الا مـال ، ج 1، ص 486 بـه بـعد. ((ابن اثير)) نيز از گفتگوى حضرت زينب عليهاالسّلام و هـمـچـنـيـن امـام سـجـاد عـليـه السـّلام بـا ابـن زيـاد در ايـن مجلس ، سخن به ميان آورده است (كـامل ، ج 5، ص 194 به بعد. روضة الصفا، ج 3، ص 172. ترجمه تاريخ طبرى ، ج 7، ص 3066. الملهوف على قتلى الطفوف ، ص 201 به بعد)
48ـ نـاسـخ ‌التـواريـخ ، جـلد سـوم از جـلد شـشـم ، ص 63 بـه بـعـد. مـنـتـهى الا مـال ، ج 1، ص 489. كـامـل ابـن اثـيـر، ج 5، ص 194 به بعد. روضة الصفا، ج 3، ص 173. تـرجـمـه لهـوف ، ص 101. تـاريـخ طـبـرى ، ج 7، ص 369. المـلهـوف على قتلى الطفوف ، ص 202. كامل ابن اثير، ج 3، ص 435.
49ـ كامل ابن اثير، ج 5، ص 196. ناسخ ‌التواريخ ، جلد سوم از جلد ششم ، ص 65 بـه بـعـد. مـنـتـهـى الا مـال ، ج 1، ص 490. روضـة الصفا، ج 3، ص 174. به بعد: زندگانى شهيد جاويدان ، ترجمه : الشهيد الخالد الحسين (ع )، ص 96 به بعد. ترجمه لهوف ، ص 101 به بعد. بحارالانوار، ج 45، ص 119.
50ـ نـاسـخ ‌التـواريخ ، جلد سوم از جلد ششم ، ص 67 به بعد. مختارنامه (چاپ سـنـگـى ) ص 203 بـه بـعـد.المـلهـوف ، ص 203 بـه بعد. وقعة الطف ، ص 265. حبيب السير، جزء اول از مجلد دوّم ، ص 59. كامل ابن اثير، ج 3، ص 436.
51ـ ناسخ ‌التواريخ ، جلد سوم از جلد ششم ، ص 73.
52ـ جـزوه مـربـوط بـه سـر مـطهر كه به وسيله مدير روزنامه آئين اسلام انتشار يافته و نوشته مرحوم عبدالحسين آيتى است .
53ـ مـنـتـهـى الا مـال ، ج 1، ص 447 بـه بعد. جزوه مربوط به سر مطهر در دير راهب .
54ـ نـاسـخ ‌التـواريـخ ، جـلد سـوم از جـلد شـشـم ، ص 143 بـه بـعـد. منتهى الا مال ، ج 1، ص 508 به بعد.
55ـ نـاسـخ ‌التـواريـخ ، جـلد سـوم از جـلد شـشـم ، ص 141 كـامـل ابـن اثـيـر، ج 5، ص 199 (گـويـد: زنـان يـزيـد و دختران معاويه ، ضجه و زارى كردند) ترجمه لهوف ، ص 113. الملهوف على قتلى الطفوف ، ص 213. وقعة الطف ، ص 269.
56ـ نـاسـخ ‌التـواريـخ ، جـلد سـوم از جـلد شـشـم ، ص 140. مـنـتـهـى الا مـال ، ج 1، ص 509. كامل ابن اثير، ج 5، ص 198. تاريخ طبرى نيز در جلد هفتم صفحه 3079 از اعـتـراض ((ابـوبـرزه اسـلمـى )) نـسـبـت بـه عـمـل يـزيـد سخن به ميان آورده مى نويسد: ابوبرزه اسلمى گفت : چرا با چوبت به دهان ((حـسـيـن )) مـى زنـى ، به خدا قسم چوب تو به جايى مى خورد كه بارها ديده ام پيغمبر صـلّى اللّه عـليـه و آله لب بـر آن مى نهاد. اى يزيد! به روز رستاخيز مى آيى و شفيع تو ابن زياد است و اين ، روز رستاخير مى آيد و شفيع او محمد صلّى اللّه عليه و آله است . گويد آنگاه برخاست و رفت . ولى در ترجمه لهوف ، صفحه 113 آمده كه ((ابوبرزه )) را كـشـان كـشـان از مجلس بيرون كردند. وقعة الطف ، ص 269. بحارالانوار، ج 45، ص ‍ 133.
57ـ جده معاويه و يكى از زنان معروف جاهليت است .
58ـ نـاسخ ‌التواريخ ، جلد سوم از جلد ششم ، ص 136. زندگانى حضرت ابى عبداللّه الحسين ،ج 2،ص 192 حبيب السّير، جزءاوّل از مجلد دوم ، ص 60. بحارالانوار، ج 45، ص 133.
59ـ فـرمـوده حـضـرت زيـنـب عـليـهـاالسـّلام بـه سـخـن رسـول خـدا صـلّى اللّه عـليـه و آله اشـاره دارد كـه در روز فـتـح مـكـه ، سـال هـشـتـم هـجرى ، كفار قريشِ مقهور اسلام را با عفو و گذشت ، مورد بخشش قرار داده ، فرمودند:((اذهبوا وانتم الطلقاء)) كه از آن جمله اند ((ابوسفيان و هند)).
60ـ منتهى الا مال ، ج 1، ص 519 به بعد. زندگانى حضرت ابى عبداللّه الحسين عـليه السّلام ، ج 2، ص 194 به بعد. ترجمه لهوف ، ص 114 به بعد. اعيان الشيعه ، ج 1، ص 616. حـبـيـب السـّيـر، جـزء اوّل از مجلد دوّم ، ص 60. بحارالانوار، ج 45، ص 133.
61ـ منتهى الا مال ، ج 1، ص 522. ترجمه لهوف ، ص ‍ 119.
62ـ در صـفـحـه 287 كـامـل بـهـائى آمـده كـه در واقـعـه كـربـلا حـضرت امام زين العـابـديـن عـليه السّلام 22 ساله و حضرت امام باقر عليه السّلام چهارساله بوده است مـرحـوم مـجـلسـى تـولد امـام بـاقـر عـليـه السـّلام را روز جـمـعـه ، اول رجب يا سوم صفر سال 57 هجرى مى داند (بحارالانوار، ج 46، ص 212)
63ـ منتهى الا مال ، ج 1، ص 522؛ بايد خاطرنشان كرد كه اين اعتراض در اين سن كم ، با چنين استدلالى ، فقط از معصوم ساخته است و لاغير.
64ـ مـنـتهى الا مال ، ج 1، ص 512. ناسخ ‌التواريخ ، جلد سوم از جلد ششم ، ص 141 و 142. كـامـل ابـن اثـيـر، ج 5، ص 200. تـرجـمـه لهـوف ، ص 119 بـه بـعـد. بحارالانوار، ج 45، ص 136.
65ـ مـنـتهى الا مال ، ج 1، ص 512. ناسخ ‌التواريخ ، جلد سوم از جلد ششم ، ص 141 و 142، ترجمه لهوف ، ص 123.
66ـ مـنـتهى الا مال ، ج 1، ص 512. ناسخ ‌التواريخ ، جلد سوم از جلد ششم ، ص 141 و 142، ترجمه لهوف ، ص 123.
67ـ بحارالانوار، ج 45، ص 137.
68ـ مـكانى كه امام سجاد عليه السّلام در آنجا بر منبر سخن گفته است اگرچه آن مـنـبر از بين رفته ، ولى جاى آن را در مسجد اموى دمشق ، منبرى ساخته و نگهدارى مى كنند، اين مكان ، نزديك مزار حضرت يحيى عليه السّلام است .
69ـ نـاسـخ ‌التـواريـخ ، جـلد سـوم از جـلد شـشـم ، ص 169. كامل ابن اثير، ج 5، ص 202.
70ـ لهوف ، سيد بن طاووس ، ترجمه سيد احمد فهرى زنجانى ، ص 195.
71ـ المـصـبـاح كـفـعمى ، ص 648. الملهوف على قتلى الطفوف ، ص 225 ترجمه آثارالباقيه بيرونى ، ص 454. بحارالانوار، ج 45، ص 146.
72ـ بحارالانوار، ج 45، ص 146. زندگانى ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام ، ج 2، ص 218. 73ـ بـحـارالانـوار، ج 45، ص 146. مـنـتـهـى الا مال ، ج 1، ص ‍ 525.
74ـ زندگانى حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام ج 2، ص 176 به بعد.
75ـ بانوى شجاع ، زينب كبرى ، ص 209 به بعد.
76ـ منتهى الا مال ، ج 1، ص 445 ـ 446.
77ـ منتهى الا مال ، ج 1، ص 445 ـ 446.
78ـ آثـارالبـاقيه ابوريحان بيرونى ، ص 454.
79ـ وقتى به زيارت قـبـر ((حـجر بن عدى )) و يارانش به ((مرج العذرى )) در سى و چند كيلومترى دمشق رفته بـودم ، راهـنـمـاى كـاروان مـى گـفت از اينجا تا كربلا 480 كيلومتر است و بعيد هم نيست ، ولى مـن بـا مـحـاسـبـه از روى نـقـشـه كـه مـربـوط بـه ده يـا دوازده سال پيش است از راه اسفالته حدود ششصد كيلومتر، قدرى بيشتر محاسبه كرده ام ، شايد از راه مـيـانبر گفته ايشان درست باشد، به اميد آنكه روزى بتوانيم با عبور از اين مسير، ضمن بررسى آن ، به قدس آزاد شده برويم .
80ـ زندگانى حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام ، ج 2، ص 198.
81ـ نـاسـخ ‌التـواريـخ ، جـلد سـوم از جـلد شـشـم ، ص 182. مـنـتـهـى الا مال ، جلد اول ، ص 528 و 529. ترجمه لهوف ، ص 128 به بعد.
82ـ مـنـتـهـى الا مـال ، ج 1، ص 528 و 529. نـاسـخ ‌التواريخ ، جلد سوم از جلد ششم ، ص 183. ترجمه لهوف ، ص 129.
83ـ همان مدرك .
84ـ نـاسـخ ‌التـواريـخ ، جـلد سـوم از جـلد شـشـم ، ص 183. مـنـتـهـى الا مال ، ج 1، ص 528. ترجمه لهوف ، ص 130.
85ـ نـاسـخ ‌التـواريـخ ، جـلد سـوم از جـلد شـشم ، ص 185. ترجمه لهوف ، ص 130 به بعد.
86ـ منتهى الا مال ، ج 1، ص 475.
87ـ ان شاءاللّه در قيام توّابين از ((سليمان بن صرد)) ياد خواهد شد.
88ـ ((مختار)) پسر ((ابوعبيد ثقفى )) است كه فرماندهى سپاه اسلام را در جنگ با سـپـاهـيـان سـاسـانـى عـهـده دار بـود و در زيـر پـاى فيل ، شهيد شد.
89ـ ((ابـراهـيـم )) پـسـر ((مـالك اشـتـر بـن حارث نخعى )) است كه يكى از امراى شـجاع سپاه اسلام بود. در جنگ ((يرموك )) چشمش پاره شد، لذا ((اشتر)) لقب گرفت . در جنگهاى جمل و صفين ، از بزرگترين فرماندهان سپاه على 7 بود. بعد از جنگ صفين ، على 7 او را بـه حـكـومـت مصر برگزيد و با فرمان معروف خويش كه عاليترين آيين ملكدارى اسـت ، او را روانـه آن ديـار كـرد، ولى در بـيـن راه بـه سـال 37 هجرى به دست ايادى معاويه ، شهيد شد. وقتى خبر شهادت او به على 7 رسيد، فـرمـود:((خـداونـد، مـالك را رحـمـت كـنـد، او بـراى مـن آن چـنـان بـود كـه مـن بـراى رسـول خـدا 9 بـودم . بـا مـرگ مـالك ، يـك دسـت از پـيـكرم جدا شد))،(درصفحه 991نهج البلاغه فيض الاسلام ،مرگ وى در سال 38هجرى ذكر شده است .)
90ـ در سال 63 هجرى ، ((مسلم بن عقبه المرى )) به دستور يزيد بر مردم مدينه تاخت ، اهالى شهر، خندق زمان پيغمبر را دوباره ساختند، ولى مسلم ، با خيانت طايفه بنى حـارث ، وارد شـهـر شـد و در مـحـلى بـه نـام ((حرّه )) قيام مردم را سركوب كرد. سركرده مخالفان كه ((عبداللّه بن حنظله غسيل الملائكه )) بود، با عده بسيارى از مردم شهر، شهيد شـدنـد و بـه وسـيـله سـپـاه امـوى ، جـنايات فراوانى انجام گرفت (تاريخ اسلام ، دكتر فياض ، ص 193)
91ـ اعيان الشيعه ، ج 7، ص 140 و 141.
92ـ پـيـام آوران عـاشـورا، سـيـد عـطـااللّه مـهـاجـرانـى ، ص 356 بـه بـعـد. از قـول آيـت اللّه قـاضـى طباطبائى در كتاب اوّل اربعين حضرت سيدالشهداء مى نويسد كه منابع نامبرده ذيل ، در گذشت حضرت زينب در قاهره را تاءييد كرده اند:
ابـن عـسـاكـر دمـشـقـى در تـاريـخ كـبير. ابن طولون دمشقى در رساله زينبيّه . شعرانى در لواقع الانوار. شيخ محمد صبان در كتاب اسعاف الراغبين . شبلنجى در نورالابصار. مناوى در طـبـقـات . شـبـراوى در الاتـحاف ، شيخ حسن عدوى در مشارق الانوار. سيوطى در رساله زيـنـبـيـه . اجـهـورى در رسـاله مسلسل عاشورا. زينب فواز در الدرالمنثور. فريد وجدى در دائرة المعارف . وى بعد علاوه بر كتابهاى ياد شده در فوق ، تعدادى كتاب ديگر را نام مى برد كه رفتن حضرت زينب را به مصر، تاءييد مى كنند.
احـتـمـال ديـگـرى هـم هـسـت كـه آن جـنـاب و كـسـانـى از اهل بيت و صحابه كه قبرشان در محل ((باب الصغير دمشق )) قرار دارد، بعد از واقعه حرّه در مـديـنـه ، بـه صـورت اسـارت بـه آنـجـا بـرده شـده بـاشـنـد كه حضرت زينب كبرى عليهاالسّلام هم جزءِ آنان بوده و در نزديكى دمشق درگذشته و همانجا مدفون شده است .
93ـ حـضرت زينب ، عمادزاده ، ص 270. ناگفته نماند كه در جلد دوّم ، صفحه 74 مروج الذهب مسعودى آمده است كه ((عبداللّه بن جعفر)) در ((واقعه حرّه )) شهيد شد.
94ـ ((سـمـيـّه )) مـادر و ((يـاسـر)) پدر ((عمار)) از نخستين كسانى هستند كه اسلام آوردنـد. كـفـّار قـريـش بـا زجـر و شـكـنـجـه دادن آن دو، سـعـى مى كردند آنان را از اسلام بـرگـردانـنـد، ولى آن دو بـا تـحـمـل انـواع شـكـنـجـه هـا، ايـمـان خـويـش را نـگـهداشتند. ((ابـوجـهـل )) كه مقاومت آنان را ديد، با حربه اى به قلب سميّه و ياسر ضربه اى زد و آن دو را شهيد كرد. (اعيان الشيعه ، ج 7، ص 319. رياحين الشريعه ، ج 4، ص 353)
بـنـابراين ، اولين شهداى اسلام ، ((سميه و ياسر))، پدر و مادر ((عمار)) بودند كه به وسـيله پسرشان عمار به اسلام دعوت شدند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عمار مژده داد كه تو را گروه سركش امت ، شهيد خواهند كرد. عمار در جنگ صفين ، در ركاب على عليه السـّلام ه دسـت سـپـاه مـعاويه شهيد شد و چون لشگريان معاويه گفته پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله را متذكر شدند، در جنگ با على عليه السّلام سستى و ترديد نشان دادند، ولى ((عمروعاص )) گفت : قاتل عمار، على است كه او را همراه خود به جنگ آورده و به كشتن داده است . آن بى خردان نيز اين عذر احمقانه را از او پذيرفتند (مرد نامتناهى ، ص 26)
95ـ ((عـكـرشـه ))، دخـتر ((اطرش )) از زنان فصيح و بليغ عرب بود و او را با مـعـاويـه در دفـاع از عـلى بـن ابـيطالب عليه السّلام داستانى است كه در اعلام النساء ، بلاغات النساء، تاريخ ابن عساكر، صبح الاعشى و عقدالفريد، به آن اشاره رفته است (لغتنامه دهخدا، حرف "ع " ، ص 392)
در عقدالفريد آمده است كه او پس از شهادت على عليه السّلام به شام نزد معاويه رفت و مـعـاويـه را وادار كرد كه صدقات مردم عراق را در عراق مصرف كند. معاويه از او پرسيد مـگـر تـو آن كـس نـيـسـتـى كـه در جـنـگ صـفـيـن بـه حـمـايـت از عـلى شـمـشـيـر حمايل كرده بودى و مى گفتى :
((اى مـردم ! مـواظـب ديـنتان باشيد! حال كه هدايت يافته ايد، معاويه گمراه شما را گمراه نـكـنـد. هركس در بهشت سكونت كند از آن بيرون نشود، ساكن بهشت را پيرى و مرگ نيست ، بـهـشـت را بـا دنـيـايـى كه پايدار نيست و جاى اندوه است ، خريدارى كنيد، از جمله كسانى باشيد كه با بينش و شكيبايى در طلب حق ، از دين خود دفاع مى كنند، معاويه گروهى را بـه سـوى شـمـا حركت داده كه از ايمان چيزى نمى فهمند و از حكمت بى خبرند، او آنان را بـه دنـيا و باطل خواند، لذا به وى لبيك گفتند، خدا را! خدا را! اى بندگان خدا! دين خود را حفظ كنيد!)).
((عكرشه )) گفت : بلى من همانم .
معاويه گفت : پس چطور شد كه نزد ما آمدى ؟
گفت : چون على عليه السّلام از دنيا رفته است .
او بـا مـعـاويـه بحث مى كند، سرانجام معاويه مى گويد كه على مردم عراق را بيدار كرده اسـت و قـبـول مـى كند كه صدقات مردم عراق در همانجا تقسيم شود (رياحين الشريعه ، ج 4، ص 383 به بعد. اصول النحو، شهابى ، ص 33 و 34)
96ـ ((جـرجى زيدان )) در جلد سوم روايات تاريخ اسلامِ خودش ، از آغاز كتاب تا صـفـحـه 263، ضـمـن طـرح شـهـادت حـجـربن عدى و قيام و شهادت امام حسين عليه السّلام اسـارت اهـل بـيـت مطهر، اين مساءله را عنوان مى كند كه ((سلمى )) دختر حجر بن عدى ، به همكارى پسرعمو و نامزدش عبدالرحمن ، قتل يزيد را طرّاحى مى كنند و عبدالرحمن ، يك بار دسـتـگـيـر مـى شـود و مـى گريزد، سرانجام سلمى موفق مى گردد، زير پوشش ‍ لباس راهـبـه هـاى نـصـرانـى ، در يـك فـرصـت مـنـاسـب ، يـزيـد را بـا شـربـت عسل مسموم كند و خود را به نامزدش عبدالرحمن برساند (روايات تاريخ اسلام ، ج 3، ص 250)
مـتـاءسـفـانـه جـرجـى زيـدان مـراجـع كـار خـود را مـشـخـص نـمـى كـنـد، حال تا چه اندازه مى توان به سخن او اعتماد كرد و يا واقعا ((سلمى و عبدالرحمن )) موفق بـه كـشـتـن يزيد شده اند يا چنانچه معروف است با ((ذات الجنب )) و يا علت ديگرى مرده است ، خدا بهتر مى داند، لذا به همين منظور، ما تحقيق در صحت و سقم گفته او را به عهده خود خوانندگان محترم مى گذاريم .
97ـ ر.ك : به پاورقى شمار (1) ص 95.
98ـ ((وهب بن عبداللّه بن حباب كلبى ))، با ((مادر و همسرش )) در لشكر امام حسين عـليـه السـّلام حـضـور داشـت ، او بـا تـشـويق مادرش به ميدان رفت ، جنگى نمايان كرد و بـازگـشـت ، ولى مادرش به او گفت :((بجنگ تا در ركاب امام حسين عليه السّلام هيد شوى )). مـجـددا بـازگـشـت و جنگيد تا دو دستش را قطع كردند. مادرش ستون خيمه را برداشت و به كمك پسر شتافت و گفت : مقاومت كن تا با هم شهيد شويم ، امام حسين عليه السّلام به مـادر او فرمود: خدا تو را جزاى خير دهد، برگرد. او نيز برگشت . چون ((وهب )) به خاك درغـلتـيـد، همسرش خود را به او رسانيد. شمر به غلام خود گفت : او را به شوهرش ملحق كـن ، او نـيـز گـرزى بـر فـرق وى كـوفـت و شـهـيـدش كـرد (مـنـتـهـى الامال ، ج 1، ص 379)
و اين تنها زنى بود كه در كربلا به شهادت رسيد.
99ـ ((عـبـداللّه عـفـيـف ))، از شـيـعـيـان عـلى عـليـه السـّلام در كـوفـه و از جـمـله پـرهـيزگاران بود. او يك چشم خود را در جنگ جمل و ديگرى را در صفين از دست داد. بعد از شـهـادت امـام حـسـيـن عـليـه السّلام او در مسجد كوفه بر سخنان نارواى ابن زياد اعتراض كـرد، سـپـس بـا كـمـك يـارانـش ‍ گـريـخت ، وقتى خواستند دستگيرش كنند، با گروهى از شيعيان كوفه قيام كرد و جنگيد تا بالا خره او را گرفتند و به نزد ابن زياد بردند، در آنـجـا بـه ابـن زيـاد گـفـت : از خـدا خـواسـتـه بـودم كـه مـرا بـه دسـت بـدتـريـن خـلق ،شـهـيـدكـند،وقتى نابيناشدم ازشهادت ،ماءيوس شده بودم اميدوارم كه به دست تو شهيد شـوم . در ايـن نـبـرد، دخـترش ((ام عامر (صفيه )))، قصد جنگيدن داشت كه پدرش او را منع كرد، ولى او به جاى چشم پدر، كار مى كرد، دشمن از هرسو كه حمله مى كرد، او به پدر خـبر مى داد تا بالا خره هردو را اسير كردند و نزد ابن زياد بردند و او، عبداللّه را شهيد كـرد، امـا ام عـامـر بـه كمك شخصى به نام ((طارق )) آزاد شد و به ((سليمان بن صرد)) پـيـوسـت و بـعـد از شـهـادت تـوّابـيـن ، با ((محمد بن سليمان بن صرد)) ازدواج كرد. در مـخـتـارنـامـه آمده است كه ((عبداللّه )) را تعدادى غلام زنگى بود كه در اين جهاد، آنان نيز شـركـت داشـتـنـد. در مـورد قـيـام ((عـبـداللّه عـفـيـف ))، مـراجـعـه شـود بـه : كـامـل ابـن اثـيـر، ج 5، ص 196. نـاسـخ ‌التـواريـخ ، از جـلد شـشـم ، ص 65 بـه بعد. بحارالانوار، ج 45، ص 119. الملهوف على قتلى الطفوف ، ص 203. رياحين الشريعه ، ج 4، ص 365.
100ـ ((آيـت اللّه شـهـيد، سيد محمد باقر صدر))، به تاريخ 25 ذيـقـعـده 1353 هـجـرى قـمـرى در كـاظـمين به دنيا آمد. پدرش ((سيد حيدر)) و مادرش دختر دانـشـمـنـد ((آيت اللّه شيخ عبدالحسين آل ياسين )) بود. وى يك برادر از خود بزرگتر به نـام ((اسـمـاعـيـل )) و يـك خـواهـر بـه نـام ((آمـنـه (بـنـت الهـدى ))) داشـت كـه چـهـار سـال از خـودش كـوچـكـتـر بـود. ((سـيد محمد باقر))، از خردسالى ، هوش و استعداد فوق العاده اى از خود نشان داد، لذا در دوران تحصيل ، بسيار سريع توانست به درجه اجتهاد و مـرجـعـيـت بـرسـد. او از جـمـله كـسـانـى بـود كـه بـه مـسـائل روز و جـهـان و اسـلام بـسـيـار آگـاه بـود و روى هـمـيـن اصل ، كتابهاى ((فلسفه ما و اقتصاد ما)) را كه نياز زمان بود، به رشته تحرير درآورد.
نـسـبـت بـه امـام خـمـيـنـى ؛ عـلاقـه خـاصـى داشـت و از هـمـان اوايل نهضت ، ايشان همسو با امام حركت مى كرد. وقتى در نهم جمادى الثانى 1385 مطابق بـا سـيـزدهـم مـهـر 1344 حـضـرت امـام ـ رحـمـت اللّه عـليـه ـ را از تـركـيـه بـه عـراق مـنـتـقـل كـردنـد، آيـت اللّه صـدر، هـمـراه شـاگـردان و مـريـدان خـويـش ، از جـنـاب ايـشـان استقبال شايسته اى به عمل آوردند.
آگـاهـى آيـت اللّه شـهيد صدر به مسائل روز، موجب شد كه رژيم بعثى ، چندين بار اقدام بـه دسـتـگـيـرى ايشان كند، از جمله در سال 1392 و 17 رجب 1399 هجرى قمرى كه به دنـبـال ايـن دسـتـگيريها، خواهرش ((بنت الهدى )) جاى خالى او را پر مى كرد و با فرياد اعـتـراض و سـر دادن نـداى جـانـبخش ((اللّه اكبر))، موجب حركت و قيام مردم و از پا درآوردن رژيم بعثى و در نتيجه آزادى برادر مى شد.
رژيـم بـعـثـى سـعـى داشت به هر نحوى كه شده (حتى با تهديد، فشار و ارعاب ) شهيد صـدر را وادار كـنـد تـا اعـلامـيه اى هرچند كمرنگ هم كه باشد، بر عليه جمهورى اسلامى ايران صادر كند، ولى ايشان در پاسخ تهديد يكى از بعثى ها مى فرمود:
((مـرا از مـرگ نـتـرسـانـيـد، بـرو بـه صـدام بـگو من در انتظار چنين روزى هستم و هرگز تـسـليـم زورگـويـى شـمـا نـخواهم شد! اين حقيقت را تو و همه اربابانت بدانيد كه من در طول زندگى در آرزوى برپايى حكومت اسلامى و اجراى احكام خدا در زمين بوده ام و اكنون چـنـيـن حكومتى در ايران به رهبرى يگانه پيشواى بزرگ همه مسلمين جهان ؛ يعنى حضرت امـام خـمـينى و به همّت ملت غيور و مسلمان آن سرزمين ، استقرار يافته است ، سپاس خداوند را كـه من با تحقق اين حكومت ، به آرزوى ديرينه خود رسيده ام ، ديگر مرگ و زندگى در نظرم يكسان است )).
101ـ ر.ك : به پاورقى شماره (1)، ص 97.
102ـ ((حـرّه )) نـام مـحـلى در مـديـنـه اسـت كـه ايـن جنايت فجيع در آنجا به وقوع پيوست .
103ـ زنـدگانى حضرت ابى عبداللّه ، از ص 291 به بعد. تاريخ اسلام ، ص 191.
104ـ تاريخ طبرى ، جلد هفتم ، ص 3219.
105ـ زندگانى حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام ، ص ‍ 242 به بعد.
106ـ زندگانى حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام ، ص ‍ 244.
107ـ ديديم كه صدام حسين تكريتى ، در 31 شهريور 1359 به قصد دستيابى بر خوزستان و در صورت امكان ، بر بخش وسيعى از خاك پهناور ايران ، از زمين و دريا و خـشـكـى ، بـه كـشور عزيز ما حمله گسترده اى را آغاز كرد. و در همان روزهاى نخستين با تـوجه به غافلگير شدن نيروهاى نوپاى جمهورى اسلامى ، توانست قسمتهاى زيادى از خاك ما را اشغال كند، از ((كارون )) گذشت و هوس رسيدن به ((تهران )) را در سر داشت ، ولى اين جولانها و تاخت وتازها ديرى نپاييد؛ زيرا نيروى ايمان رزمندگان غيور ما، نخست آنان را زمينگير و سپس مجبور به عقب نشينى كرد.
سـوسنگرد، بستان ، شرق كارون ، پادگان حميد، خرّمشهر، مهران ، قصر شيرين و ديگر شهرها و روستاهاى اشغالى ، يكى پس از ديگرى ، آزاد شد و رزمندگان پرتوان ما، دشمن را در داخـل خـاك خـودشـان يـعـنـى جـزايـر مـجـنـون ، شـهـر فـاو و سـراسـر شـمـال عراق ، تعقيب كردند. و كار به جايى رسيد كه صدام از فرط ناكامى ، ناچار شد مـردم خـودش را بـا بـمـب شـيـمـيـايـى نـابـود كـنـد و بـعـد از هـشـت سـال جـنـگ كـه پـيـمـان ترك مخاصمه و عدم تجاوز برقرار گرديد، وجبى از خاك ايران اسـلامـى در اخـتـيـار عـراق بـاقـى نـماند و امروز براى تمامى جهان ثابت شده كه ايران اسـلامـى ، بـر حـق مـظـلوم و ((حـزب بـعـث عـراق )) مـتـجـاوز و بـر باطل بوده است .
يـزيـد هـم بـعـد از واقـعـه عـاشـوراى مـحـرم ، نـتـوانـسـت بـيـش از سـه سـال و دو مـاه دوام بـيـاورد و سـرانـجام با كوله بارى از ننگ و نفرت و بدنامى ، دنيا را ترك كرد، در حالى كه امام حسين عليه السّلام پيروز هميشه تاريخ و سربلند جهان هستى و اسـوه صـبـر ومـقـاومـت و پـايـمـردى بـراى ابد، باقى ماند و نشان داد كه :((للحق دولة وللباطل جولة )).
108ـ مختارنامه (چاپ سنگى ) زندگانى حضرت سيدالشّهداء، ج 2، ص 251 تا 266 درجلد دوم ،صفحه 266آمده است كه موقع شهادت مختار، احدى از قاتلان كربلا زنده نبود.
109ـ در منتهى الا مال ، جلد اول صفحه 477 آمده است كه چون ابن زياد ملعون كشته شـد، مـخـتـار سـر او را خـدمـت امـام سـجـاد عـليـه السـّلام فـرسـتـاد، آن حـضـرت مـشغول غذا خوردن بود؛ سجده شكر به جاى آورد و فرمود:((روزى كه ما را بر اين كافر وارد كردند غذا مى خورد، من از خداى خود درخواست كردم كه از دنيا نروم تا سر اين كافر را در مجلس ‍ غذاى خود مشاهده كنم ، همچنانكه سر پدر بزرگوارم جلو اين كافر بود و غذا مى خورد)).