آينه على نما
آشنايى با شخصّيت زينب كبرى عليهاالسلام

جواد محدّثى

- ۱ -


پيشگفتار

به خورشيد، از آن رو نيازمنديم كه فروغش راهنماى ما و گرما بخش جانمان و رشد دهنده حيات است.

در منظومه بشريّت نيز، چهره‏هاى برجسته و انسانهاى والا، مثل همان خورشيدند، كه الگوى زيستن و الهام بخشِ حيات و رشد دهنده انسانهايند.

خوشبختانه مكتب اسلام و خطّ اهل بيت، از اين خورشيدها فراوان دارد.

زينب كبرى سلام الله عليها يكى از اين آفتاب‏هاى فروزان در منظومه اهل بيت و سپهر عترت است.

در برگهاى اين جزوه، ما رو به خورشيد عفاف و حماسه ايستاده‏ايم.

در آستانه عظمت شخصيت بانويى قرار گرفته‏ايم كه به -زن بودن-، معنا و غنا بخشيد،

مردان بسيارى را در ركاب جوانمردى خويش پروريد و-مردانگى- را به تكريم و تعظيم اين -زن نمونه- واداشت.

تجسمّى از -شجاعت- و -صبر- بود،

معلّمى براى -عفّت- و -آگاهى-

و ... سرمشقى براى پيروان -ولايت- و -رهبرى-.

... زينب كبرى سلام الله عليها .

اين اثر، با نثرى روان و سبكى عاطفى، مى‏كوشد كه شما را با چهره و شخصيت اين بانوى بزرگوار، در حدّ توان و به اندازه ظرفيّت اين صفحات، آشنا سازد.

ياد آورى مى‏شود كه -آينه على نما- يك بار در سال 1375 ش منتشر شده است. اكنون با برخى اضافات و تجديد نظر، تقديم شما مى‏گردد.

اميد است كه خورشيد نام و ياد و مودّت و معرفت زينب‏كبرىسلام الله عليها ، خانه دلمان را روشن سازد و اين -محبّت-، ما را به همسويى و همرنگى و همسانى با دختر على عليه السلامبكشاند.

قم - جواد محدّثى

بهمن 1378 ش

اى زينب

اى چكيده فضيلته!

اى عصاره على عليه السلام

اى زينب، اى آينه على نما، اى جلوه دوباره زهرا سلام الله عليها !

اين دل، حرارت مودّت تو را چنان در خود احساس مى‏كند، كه شيرينى عسل را در ذائقه، و دلنشينى اذان را در گوش، و جان بخشىِ عطر ياس را در مشام!

تو را نه تنها از -روز عاشورا- و لحظه -وداع آخرين- و در سفر شام و قافله سالارى اسيران مى‏شناسيم، بلكه از آنروز كه خانه على و دامن فاطمه را با آمدنت روشن و گرم ساختى.

از آن روز، كه كودكى خردسال بودى و داغ رحلت جدّت پيامبر و خاك سپارى او را ديدى و خود را به آغوش مادرت فاطمه افكندى و داغ شهادت جانسوز مادرت زهرا سلام الله عليها را چشيدى و پس از شركت در مراسم غسل و دفن مخفيانه و شبانه مادر به دامانِ عطوفت على عليه السلامپناه بردى .

از آن روز كه كنار برادرانت در مدينه مى‏زيستى تا على عليه السلامبه خلافت رسيد.

از آن روز كه زير سايه عطوفت‏بار اميرالمؤمنين به سر مى‏بردى، تا آن كه شاهد -محراب خونين كوفه- گشتى و كنار بستر اميرالمؤمنين همراه برادرانت نشستى و آخرين وصيت‏هاى پدرت را كه با تنى رنجور و رنگى پريده و فرقى شكافته بيان مى‏كرد، شنيدى و اشك ريختى.

از روزى كه جگر پاره پاره برادرت امام مجتبى عليه السلام را بر طشت ديدى و سوختى و گريستى، و در تشييع جنازه برادرت، شاهد تيرباران شدى آن تابوت بودى و بر تربت او در بقيع اشك ريختى ولى در غمكده خانه، دل به وجود برادرت حسين عليه السلامخوش داشتى.

از روزى كه با همسرت -عبداللَّه بن جعفر- خداحافظى كرده، در ركاب سيدالشهدا عليه السلام ، شبانه سفر عشق را آغاز كردى و از مدينه به -مكه- و از مكه به -كربلا- با پاى دل سفر نمودى.

از روزى كه پا به پاى سالار شهيدان، كوه كوه مصيبت را بر شانه صبورى‏ات نهادى و غم عزيزان را تحمّل كردى.

از روزى كه به عنوان آموزگار جهاد و صبر، از درياى خون گذشتى و شهادت هفتاد و دو ستاره را با چشم ديدى و بر پيكر خورشيد و حنجر خونين بوسه زدى.

از روزى كه دو فرزندت را در عاشورا، به پاى -امامت- فدا كرده، قربانى خدا ساختى.

از روزى كه -اسارت- و -شهادت- را، ميان خودت و حسين عليه السلام ، تقسيم كردى.

اسيرى بودى آزادى بخش، كه آزادى را با اسارت خويش به ارمغان آوردىو آزادى را از -اسارت- آزاد كردى!

در اوج قدرتِ دشمن، على‏وار خطبه خواندى و غرور امويان را درهم شكستى و يزيديان را به هراس افكندى

پرچم عزّت و كرامت را بر بام زمان به اهتزاز درآوردى و مشعل هدايت شدى.

امروز تا هميشه تاريخ، شرف و شهامت مديون توست و انسانيت، شاگرد مكتب عفاف و آزادگى تو.

اى دختر زهرا و يادگار على!

پيروان و شيفتگان با افتخار، نام تو را به عنوان يك الگو مى‏برند و سطر سطر زندگانيت را به عنوان درس، مرور مى‏كنند.

سيماى فضيلت

سخن از -زينب- است، بانوى بانوان و اسوه شيرزنان قهرمان.

پدرى همچون على بن ابى طالب عليه السلام داشت كه سرور يكتاپرستان و مولاى متقيان است، و مادرش فاطمه سلام الله عليهبود، آنكه تاريخ را در آستان علم و عفاف و كمالش به خضوع واداشته است.

× × ×

-زينب كبرى-، در روز 5 جمادى الاولى، سال پنجم هجرى در مدينه چشم به جهان گشود. گلى بود كه در بوستان -عترت- روييد و عطر محمّد صلی الله عليه و آله و سلم و خوى على عليه السلام و خُلق فاطمه سلام الله عليها را داشت. جبرئيل، نام -زينب- را از سوى خداوند، براى اين نوزاد هديه آورد.

در خِرد و فرزانگى، در شجاعت و متانت، در زهد و عبادت، وارث پدرش على عليه السلام و مادرش زهرا سلام الله عليه بود و بحق، آيينه‏اى بود كه آن خصلتهاى شايسته و گرانبها را در خود جلوه‏گر ساخته بود.

به تعبير مرحوم سيد محسن الأمين:
از زينب، شگفت نيست كه چنين باشد، چرا كه وى، شاخه‏اى از شاخه‏هاى شجره طيّبه نبوت و از تبار بلند بنى هاشم است. جدّ او رسول خداست، پدرش وصىّ پيامبر است، مادرش حضرت فاطمه است و برادران او حسن و حسين عليهما السلام اند و شگفت نيست كه شاخه، همسان با ريشه باشد! {اعيان الشيعه، ج 7، ص 137 }

از القاب اوست: عقيله بنى هاشم، عقيله طالبيّين، موثّقه، عارفه، عالمه، محدّثه، فاضله، كامله، عابده‏آل على. زينب را مخفف -زين اب- دانسته‏اند، يعنى زينت پدر.

هنوز پنج سال به رحلت جانسوز پيامبر خدا صلی الله عليه و آله و سلم مانده بود كه اين گل، بر شاخه وجود فاطمه سلام الله عليه روييد و جوانه زد و بالنده گشت. هوش و درايتش به او برجستگى خاصّى مى‏داد. از كسانى بود كه از فاطمه زهرا سلام الله عليه حديث روايت مى‏كرد و گوهرهاى آن دريا را به شيفتگان معارف اين خاندان مى‏رساند. احاديثى هم از اميرالمؤمنين و رسول ‏خدا صلی الله عليه و آله و سلم روايت كرده است.

حضرت زينب سلام الله عليها با پسر عموى رشيد و كريم و فداكار خود -عبداللَّه بن جعفر- ازدواج كرد. عبداللَّه، فرزند شهيد بزرگوار جعفر طيّار بود و در هجرت مسلمانان به حبشه در آن ديار به دنيا آمده بود.

از اين وصلت فرخنده، پنج گل خوشبو پديد آمد، به نامهاى: محمد، على، عباس، ام‏ كلثوم و عون، كه عون و محمد، در عاشورا در ركاب اباعبداللَّه الحسين عليه السلام شهيد شدند.

اين بانوى بزرگ، زينت پدر بود وافتخار دودمان و مدافع امام عصر خويش و مادر شهيد بود و دختر شهيد و خواهر شهيد و عمّه شهيد، كربلا، روح زينب را بيشتر متجلّى ساخت و به بشريت شناساند، و گرنه فضايل او پيش از عاشورا هم درخشان بود.

از امام چهارم، حضرت سجاد عليه السلام سخن نقل كنيم كه نسبت به نيايش و تهجّد و شب زنده ‏دارى عمّه ‏اش زينب چنين مى‏فرمايد:

من هرگز عمه ‏ام زينب را نديدم كه -نمازشب- را نشسته بخواند، مگر شب يازدهم محرّم، حتى در آن شب غمبار هم نماز شب خود را خواند، ولى نشسته، چرا كه آن همه عزيزان را از كف داده و آن همه مصيبتها را ديده بود. حتى اباعبداللَّه الحسين عليه السلام در آخرين وداعى كه با خانواده و فرزندان خود در روز عاشورا انجام داد و به قصد رفتنى بى‏برگشت، از آنان جدا شد، به زينب كبرى فرمود:

-خواهرم! درنافله شب مرا فراموش ‏مكن!-{رياحين الشريعه، ج 3، ص 62 }

امام‏ حسين عليه السلام براى خواهرش زينب، احترام خاصّى قائل بود و هنگام ديدار، به احترام او از جاى بر مى‏خاست.

سيره ‏نويسان نوشته‏ اند كه زينب بزرگ، مجلس ويژه‏اى براى تفسير قرآن داشت كه زنان در آن شركت مى‏كردند. اين جايگاه و پايگاه علمى و معنوى، از آن بانوى والاقدر بعيد نيست، چرا كه در دودمانى بزرگ شده بود كه قرآن و وحى الهى در آن نازل مى‏شد و در سايه -اصحاب كساء- رشد يافته بود، ادب و دانش اين -بيت- را فراگرفته و روح قرآن و اسلام را در كالبد خويش جارى ساخته بود.

اين كلام جاودانه امام زين العابدين عليه السلام درباره او در كربلا، نشان مى‏دهد كه تا چه حدّ و پايه، به زلالى روح و كمال معنوى و قرب به خدا رسيده بود. آن حضرت، خطاب به عمّه‏اش فرمود:

-اَنْتِ بِحَمدِاللَّهِ عالِمةٌ غَيرُ مُعَلَّمَة، وَ فَهيمةٌ غَيرُمُفهّمة-. {نفس المهموم، ص 395 }

تو، بحمد اللَّه، داناى بى‏معلم و فهميده بى‏آموزگارى (به مكتب نرفته، داناى رازها و محرم اسرار شده‏اى).

هر چند معصومان ما از دودمان رسالت، چهارده ماه فروزان و خورشيد درخشانند، ليكن حضرت زينب را رتبه مقامى است در -مرز عصمت-. زندگيش نيز گوياى اين رتبه والاى قرب و كمال است. كدام نقطه ضعف يا نشانه خلاف را مى‏توان در زندگى سراسر ايمان، نور، جهاد، عفاف، صبر و وفايش يافت؟ ... هيچ!

وى، داراى قوّت قلب، فصاحت زبان، شجاعت، زهد، ورع، عفاف و شهامت بود.

صبورى، مقاومت، ايثار و فداكارى‏اش بويژه در حادثه كربلا و پس از آن آشكارتر شد. طبق نقل موّرخان در سفر اسارت كه حامى و عهده دار كودكان و سرپرست كاروان بود، سهم غذاى خود را نيز به كودكان مى‏داد. امام زين العابدين عليه السلام روايت كرده است كه:

عمّه‏ام زينب در مسير كوفه تا شام، همه نمازهاى واجب و مستحب خود را مى‏خواند و در يكى از منزلگاه ها از شدّت ضعف و بى حالى، نشسته نماز خواند، چون سه روز بود كه سهم غذاى خود را به كودكان خردسال ايثار كرده بود. {رياحين الشريعه، ج 3، ص 62 }

قهرمان صبر

صبر بر مصيبت‏ها و شكيبايى و تحمّل در برابر سختيهاى زندگى و ناملايمات، نشانه قوّت ايمان و توكّل بر خداوند است. زينب كبرى در اين ميدان نيز قهرمانى بى نظير بود. شگفت نيست كه او را -امّ المصائب- - همدم ناگواريها و مادر مصيبتها - لقب داده‏اند!

كوههاى اندوه مى‏آمد و زينب، صبورانه همه را تحمّل مى‏كرد. امواج سختيها و مصيبتها يكى پس از ديگرى درياى دلش را به تلاطم مى‏آورد، امّا گام استوارش از راه خدا نمى‏لغزيد و در راه ايمان، ذرّه ‏اى نمى‏ترسيد و نمى‏لرزيد و دوش صبورى ‏اش را زير اين بارهاى عظيم غم و رنج مى‏كشيد.

مگر مصيبت جدّش رسول خدا صلی الله عليه و آله و سلم ، ضربه كوچكى بر قلب نازنين او بود؟

مكر فقدان پردرد و داغ مادرش حضرت زهرا سلام الله عليها ، زلزله كوچكى در روح او بود؟

مگر داغ پدرى همچون على مرتضى عليه السلام ، كم مصيبتى بود كه زينب، شاهدش بود؟

مگر لبهاى مسموم و جگر پاره پاره و پيكر تيرباران شده برادر مظلومش امام مجتبى عليه السلام ، قضيّه ساده ‏اى بود؟

حادثه ‏عظيم كربلا، شهادت برادر عزيزش امام‏ حسين عليه السلام و عبّاس و ديگر آل ابى طالب و نيز فدا شدن دو پسرش -محمد- و -عون- در ركاب سيدالشهدا و پرپر شدن اين دو گل و آن همه غنچه‏ هاى پرپر ديگر در برابر چشمانش، در آن روز سرخ و آتش گون، مگر مصيبتى بود كه با روح عادى بتوان تحمّلش كرد؟

اين زينب بود كه اين همه داغ را ديد، فرداى آن عاشوراى خونين، خودش همراه كودكان و زنان كاروان حسينى به اسارت به كوفه برده شد، در مجلس -ابن زياد-، او و ديگر اسيران را وارد جمع مردان و رجّالگان ساخته و آن همه زخم زبان زدند و شماتت گفتند، آنگاه زينب همراه با سرهاى برفراز نيزه‏ها تا دمشق رفت، در حالى كه كاروانسالارى اين داغديدگان مظلوم و اطفال بى‏پناه ودلشكسته را داشت، و در همه حال، همچون كوه پابرجا، همچون دريا آرام، همچون شيرِ دربند، پرخروش، همچون يك فاتح پيروز، سخنور و زبان ‏آور، مردانه با آن نامردان صحبت مى‏كرد و شجاعانه در جمع آن حراميان و تيره دلان، به ايراد خطبه مى‏پرداخت و رسوايشان مى‏كرد.

چه صبرى در دل او نهفته بود!

پابه پاى برادرش در صحنه‏هاى كربلا حضور داشت، پرستارى بيماران را عهده ‏دار بود، لحظه به لحظه مراقب حال حضرت سيدالشهدا بود، دم به دم با او سخن مى‏گفت و از رازها و حادثه‏ ها و آينده ‏ها و چه بايد كردها مى‏پرسيد، به كار زنان و كودكان مى‏رسيد، در مجلس ابن ‏زياد، مدافع امام سجّاد عليه السلام بود، در كاخ يزيد، با صلابت سخن گفت و پايه‏هاى حكومتش را لرزاند.

در حماسه عاشورا، زينب به خاطر دين و عقيده و رهبر، حاضر شد از همسرش -عبداللَّه جعفر- خداحافظى كرده و در ركاب برادرش، سفر پرماجراى كربلا را پيش گيرد. نه تنها خود، فدايى برادرش حسين عليه السلام بود، به دو پسرش محمد و عون هم - كه در عاشورا شربت شهادت نوشيدند - سفارش مى‏كرد كه ‏دست از دايى ‏خودشان حسين عليه السلام نكشند و پيش روى او و در ركابش جهاد كنند. آرى ... بانويى كه برادرى همچون -حسين- دارد، سزاست كه برادر را بر شوهر مقدم بدارد و دو فرزند خود را قربانى راه برادر كند. {اعيان الشيعه، ج 7، ص 137 }

امروز، مگر نه اين ‏است كه در جامعه ما هم، زنان دلير و صبور، كه مادر وخواهر و همسر شهيدند، از -زينب- الگو و سرمشق مى‏گيرند؟ مگر درسهاى عاشورايى زينب، تمام شدنى است؟! كلاس زينب، هنوز و تا هميشه به روى آزادگان و حقجويان و شرفخواهان باز است و ... -رهروان تازه مى خواهد! كيست كه گام در اين مكتب نهد و شرافت‏ آموز كربلاهاى اين روزگار گردد؟ تو ؟ من ؟ ما ؟ ...

زينب و حماسه عاشورا

زينب آمد شام را يكباره ويران‏كرد ورفت   اهل ‏عالم را زكارخويش حيران‏كرد ورفت
از زمين كربلا تا كوفه و دشت بلا،   هركجا بنهاد پا، فتحى نمايان كرد ورفت

زينب سلام الله عليها بحّق، مفسّر كتاب خون و شهادت بود. گزاف نگفته‏اند، آنان كه حركت و حماسه زينب را پس از حادثه عاشورا، جلد دوّم كتابى دانسته‏اند كه جلد نخست آن را حسين عليه السلام نگاشت، اوبا -خون-، وى با -سخن-! زينب، در حادثه‏كربلا، شريك حسين بن على عليه السلام بود.

نمى‏ توان سخن از حماسه عاشورا گفت، بى ‏آنكه از موضعگيري ها و افشاگري ها و صبرها و خطبه ‏هاى زينب، چيزى به ميان نياورد! -نهضت حسينى- جدا از كتابِ -صبر زينبى- قابل مطالعه نيست.

اين بانوى عظيم، از همان لحظه نخست، تا پايان -خطّ كربلا- را خوانده و براى همه شدايد و صحنه ‏ها خود را آماده ساخته بود. در صبح عاشورا، وقتى سالار شهيدان، شعر -يا دَهرُاُفٍّ لَكَ مِن خليلٍ- را زير لب زمزمه مى‏كرد، هم امام سجّاد عليه السلام مى‏شنيد و هم زينب سلام الله عليها .

زينب سلام الله عليها وقتى يقين پيدا كرد كه آن -روزِسخت- همين امروز است عنان گريه را رها كرد و اشك هايش سرازير شد و خطاب به برادرش تعبيرات سوزناكى بر زبان آورد و از هوش رفت. حسين عليه السلام بر صورتش آب پاشيد تا زينب سلام الله عليه به هوش آمد، آنگاه فرمود:

-خواهرم! پروا پيشه كن، بدان كه همه مردنى ‏اند و جز خدا، هركس و هر چيز، فانى است ... گريبان چاك مزن، سيلى به خود نزن، ناله و زارى مكن...-{بحارالانوار، ج 45، ص 3}

سخنان امام، او را ثبات قدم و جرأت و مقاومت و روحيه بيشترى بخشيد وبا دلى سوخته و گدازان، همه مصيبتها را، حتى جان دادن برادر را در قتلگاه، به آتش كشيدن خيمه‏ ها و آواره دشت و بيابان شدن كودكان را، اسيرى خود و اهل بيت امام را، سرهاى بريده بر فراز نى را، راه طولانى كوفه تا شام را، تحمّل كرد.

وقتى سنگدلان كوفه از هر سوى بدن حجت خدا را محاصره كرده بودند و امام در آستانه شهادت بود، اين بانوى شجاع از خيمه‏ ها بيرون آمده فرياد مى‏كشيد و مى‏گفت: كاش آسمان بر زمين فرود مى‏آمد! عمر سعد را كه در آن نزديكى ديد، خطاب به او گفت: اى پسر سعد! آيا اباعبداللَّه را مى ‏كشند و تو نگاه مى ‏كنى؟ ولى... عمر سعد كه اشگش جارى شده بود، از آن حضرت روى برگرداند. {اعيان الشيعه، ج 7، ص 138}

به نقل تواريخ، روز يازدهم، فرداى آن همه شهادت ها و غم ها، وقتى مى‏ خواستند به اسارت بروند، به خواسته خود بانوان و دختران، اين كاروان غم را از كنار شهيدان گذر دادند. زينب سلام الله عليها ، با صدايى غمرنگ و دلى محزون صدا زد:

يا رسول اللَّه! درود فرشتگان آسمان بر تو! اين حسين توست، آغشته به خون، بريده اعضاء، واينان دختران تواند كه به اسيرى مى‏روند ... اين حسين توست، عريان

اين كشته فتاده به هامون حسين توست
اين صيد دست و پازده در خون حسين توست

فتاده بر اين دشت، كه بادها بر پيكرش مى‏وزد و كشته ناپاكان است ... اى حسين! امروز جدّم رسول ‏اللَّه از دنيا رفته است، اى اصحاب محمّد! اينان ذرّيه مصطفايند كه همچون اسيران برده مى‏شوند و ... آن قدر گفت و گفت كه هر دوست و دشمن را گرياند.

در همه حالات و لحظات، زينب كبرى عزّت خود و كرامت اهل بيت را حفظ كرد و بزرگوارى اين خاندان را نشان داد. وقتى كاروان اسيران وارد كوفه شدند، كوفيان از روى ترحّم، نان و خرما و كشمش و... به اطفال اسير مى‏دادند. اما حضرت زينب آنها را از دست كودكان مى‏گرفت و پرت مى‏كرد و مى‏فرمود: اى كوفيان!... صدقه بر ما حرام است. {اعيان الشيعه، ج 7، ص 138}

وقتى در كاخ -ابن زياد-، خشم آن آلوده دامن، از سخنان امام سجّاد عليه السلامبر انگيخته شد و دستور كشتن امام را داد، زينب بود كه دست در جامه امام افكند وبه او گفت: اى ابن زياد! آن همه خون از ما ريختند بس است. و دست در گردن حضرت سجاد افكند و آنگاه گفت: به خدا سوگند هرگز از او جدا نمى‏شوم. اگر مى‏خواهى او را بكشى، مرا هم با او بكش!

گفتارهاى صريح و شجاعانه زينب با والى كوفه و حاكم شام، در خور دقّت و تأمّل بسيار است. وقتى ابن زياد، به عنوان طعن و شماتت، به زينب گفت: كار خدا را با خاندانت چگونه ديدى؟

فرمود:

جز زيبا نديدم! اينان، گروهى‏اند كه خداوند، مرگ و شهادت را بر آنان مقدّر كرده و به سوى شهادتگاهشان بيرون آمدند. خداوند بزودى ميان تو و آنان را جمع خواهد كرد و دادرسى بر پا خواهد شد. آنگاه بنگر كه چه كس باخته است! ...

و سخن او ابن زياد را بيشتر خشمگين ساخت.

خطابه‏ هاى زينب، تفسير خون هاى بناحق ريخته در كربلا و افشاگرى چهره تزوير و رياكارى واليان كوفه و حكّام شام بود. سخنانش، ضميرهاى خفته و وجدانهاى مرده را بيدار ساخت و موجى از آگاهى و بيدارى در دلها و در جامعه اسلامى آن روز - در كوفه وشام - آفريد. وى در طول سفر اسارت، سخن بسيار گفته است، ليكن معروفترين آنها همان دو خطبه است، يكى در دارالأماره كوفه و ديگرى در كاخ يزيد در شام.

كوفه شهرعجيبى بود و ورود زينب داغدار به اين شهر، آن هم در حالت اسيرى، عجيب‏ تر و درد آورتر. بيست سال پيش بود كه پدر زينب، اميرالمؤمنين عليه السلامبه عنوان خليفه مسلمين و پيشواى مردم، در همين كوفه، حكومت مى‏كرد و زينب به عنوان دختر آن امام، شكوه و شوكت و عزّتى داشت. اينك ديده ‏هاى مردم، زينب كبرى را با لباسى كهنه و در هيئت اسيران، سوار بر شترها مى‏بينند، كه سرپرستى جمعى از كودكان شهداى كربلا را بر عهده دارد و در معرض ديد و تماشاى كوفيانى است كه جشن پيروزى گرفته ‏اند.

در كوفه در جمع مردم كه به تماشا، گرد آمده بودند، اشاره به آنان كرد و ندا داد -اَنْصِتُوا- ... و همه نفس ها در سينه ‏ها حبس شد، بانگ جرس هاى شتران هم از نوا ايستاد و دختر على عليه السلام پس از حمد و ثناى الهى، خطاب به آن كوفيان بى ‏وفا و پيمان شكن گفت:

-اى كوفيان! براى چه هستيد شادمان؟ ماييم خانواده پيغمبر شما ما خارجى ‏نه ‏ايم.

اى كوفيان! به مرگ حسين، عيد كرده‏ايد؟

اى كوفيان كه حيله و نيرنگ، كارتان همواره بوده است دورويى، شعارتان اى واى بر شما !

با دست خود نهال شرف رابريده‏ايد

سوى حسين، نامه دعوت نوشته‏ايد

آنگاه، تيغ جور، به رويش كشيده‏ايد؟...-

آنقدر گفت، تا كه همه اشك ريختند. از حسرت وندامت خود، ناله‏ ها زدند.

زينب ادامه داد:

-چشمانتان براى ابد، پر زاشك باد.

اشك دريغ و حسرت واندوه جانگداز

اى مرگ بر شما!...-

و مردم را، قيامتى از شور و هيجان، از غم و اندوه، از پشيمانى و حسرت فرا گرفت و موجى پديد آمد، كه والى كوفه از بيم شورش مردم، هر چه سريعتر، كاروان را حركت داد وبه سوى شام روانه كرد.

در شام هم، وقتى كه يزيد مغرورانه و متكبرانه بر تخت پيروزى تكيه زده بود و مستانه شعرهاى كفر آميز و عناد آلود -لَيْتَ اَشْياخى بِبَدْرٍ شَهِدُوا ...- را مى‏خواند، زينب، باز على وار، زبان فصيح و بليغ خود را به نطقى افشاگرانه گشود و گفت:

-آهسته تر، يزيد!

قدرى درنگ كن!

همواره دودمان نبى بوده سربلند

رسوا تويى نه ما،

اين قدرتى كه از پدرت ارث برده‏اى

عزّت براى ملّت ما نيست، ذلّت است.

از پاى تا به سرشده‏اى غرق ننگها

امّا غرور، چشم تو را كور كرده است.

من از كدام ننگ تو داد سخن زنم؟

ازننگ جاودان نياكان مشركت؟

از كاخ زورگويى و عياشخانه‏ات؟

اين قتل عام و -عيد ظفر-؟ ... كور خوانده‏اى!

ما راه مستقيم حقيقت گزيده‏ايم.

از موجها چه پاك؟

بوده است و هست كشتى حق زير پاى ما

شكر خدا كه شهد شهادت چشيده‏ايم

آب حيات ماست،

مرگى حياتبخش كه ما ارث برده‏ايم.

عزّت براى ما و خدا و پيمبر است.

ننگ ابد براى تو و خاندان توست ...-

و ... اينگونه كوس رسوايى باطل و بيداد را بر چهار سوى تاريخ، به صدا در آورد و طشت فضاحت يزيديان را از بام زمان به زمين انداخت.

در هجرتى سواره و آواره

درموج خون، شبانه روان‏گشتيم

ما، در شتاب قافله دارى‏مان

چون آهوان زخمى اين دشتيم

×

ما، رهسپار شهر خموشانيم

شهرى‏كه‏سايه‏بان‏زده‏ازوحشت

شايد به تازيانه يك فرياد

بيدارشان كنيم از اين غفلت

    ×

دربطن اين اسارت ما خفته است

آزادى تمام گرفتاران

مرگ پر افتخار پدرهامان

سرمايه حيات هدفداران

×

ما وارث شهادت وايثاريم

بنيانگذار عزّت وآزادى

ما شور پرشراره ايمانيم

آنجا كه نيست جرأت فريادى

×

رفتيم پيشواز اسارتها

تا كاخهاى ظلم براندازيم

تا در زمان قحطى‏حقجويان

آبى به‏آسياب حق‏اندازيم

بانوى كربلا در حماسه عاشورا، هم معلم صبورى بود، هم پرستارى و پشتيانى داشت، هم روحيه رزم آوران را افزايش مى‏داد، هم در نقش قافله سالار اسيران، -مديريّت در شرايط بحران- را بخوبى انجام داد، هم ماهيّت اسارت را به -آزادى‏بخشى- تبديل كرد، هم بُعد تراژديك و عاطفى حادثه كربلا را عمق و جاودانگى بخشيد، و هم در همه حال، حدّ و حريم احكام خدا و موازين دين مراعات مى‏شد و اينها همه درس است و آموزش، در مكتب عقيله بنى‏هاشم!