تسنيم
تفسير قران كريم - جلد ۱

آية الله جوادى آملى

- ۱۲ -


اشاره : چون رحمان به معناى مبداء رحمت بى كران است : (رحمتى وسعت كل شى ء) (604) همه اشيا و اشخاص ملكى و ملكوتى ، مرحوم خواهند بود، نه رحمان ؛ از اين رو نام رحمان براى هيچ كس جز خداوند شايسته نيست . اما رحيم ، چون بى كرانى رحمت در آن ماءخوذ نيست ، ممكن است موجود محدودى كه خود نيز مرحوم رحمان است ، از جهتى مصداق رحيم قرار گيرد و برخى از حقوق از دست رفته خود را عفو كند، ليكن رحيم حقيقى خداوند است ؛ زيرا همه حقوق و احكام مختص اوست و اگر تضييعى رخ دهد، نسبت به حقوق الهى رخ داده است .
5 شروع كار با نام خدا
عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): فقولوا عند افتتاح كل اءمر صغير اءو عظيم : بسم الله الرحمن الرحيم (605)
ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم حدثنى عن الله عزوجل اءنه قال : كل اءمر ذى بال لم يذكر بسم الله الرحمن الرحيم فهو اءبتر (606)
عن الصادق (عليه السلام ): لا تدع بسم الله الرحمن الرحيم و ان كان بعده شعر (607)
ولر بما ترك بعض شيعتنا فى افتتاح اءمره بسم الله الرحمن الرحيم فيمتحنه الله عزوجل بمكروه لينبهه على شكر الله تبارك و تعالى عليه و يمحق عنه و صمة تقصيره عند تركه بسم الله ... (608)
اشاره : چنانكه آغاز هر چيز، خداوندى است كه (هو الاءول ) است ؛ ثمر دادن هر كارى نيز رهين آغاز كردن آن با نام خداست و گرنه آن كار با واقعيت خاص خود هماهنگ نخواهد شد و به ثمر نرسيده ، ابتر مى گردد . در اين حال ، خداى سبحان برخى افراد را از راه آزمونهاى مخصوصى بيدار مى كند تا نقص تقصير و عيب تفريط خود را ترميم كنند؛ مگر اين كه خداوند آنان را به حال خود واگذار كرده باشد .
6 بركات آيه كريمه بسم الله ...
عن الباقر (عليه السلام ): ... و ينبغى الاتيان بها (بسم الله ) عند افتتاح كل اءمر عظيم اءو صغير ليبارك فيه (609)
عن اميرالمؤ منين (عليه السلام ): ان العبد اذا اءراد اءن يقراء اءو يعمل عملا فيقول بسم الله الرحمن الرحيم فانه تبارك له فيه (610)
اشاره : كارى كه با نام خداوند شروع شد نه تنها ابتر نيست و به ثمر مى رسد، بلكه مورد بركت نيز قرار گرفته ، بيش از مقدار متوقع ، نتيجه مى دهد و معناى بركت در هر چيزى ، ظهور خداوند سبحان با وصف مبارك بودن خود در آن است و هر جا كه صفت فعلى مبارك بودن خداوند تجلى كند آن جا بيش از اندازه پيش بينى شده ثمر مى دهد .
از برخى احاديث مرسل چنين بر مى آيد كه اشتغال به قرائت (بسم الله ...) مايه نجات است گرچه به عنوان شروع در كارى نباشد؛ مانند آنچه از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده كه آن حضرت فرمود: هر كه خواهد كه حق تعالى او را از زبانيه دوزخ كه نوزده اند نجات دهد، بايد كه به قرائت (بسم الله الرحمن الرحيم ) اشتغال نمايد؛ زيرا كه آن نوزده حرف است ، تا حق تعالى هر حرف از آن را سپرى و حاجبى گرداند از جهت رفع هر يك از ايشان چه آن نوزده زبانه نشانه غضب الهى اند ... (611) نوزده نفر بودن از آيه (عليها تسعة عشر ) (612) استفاده مى شود .
7 مغايرت اسماى لفظى با مسماى آنها
عن الصادق (عليه السلام ): ... و الاسم غير المسمى ... لله عزوجل تسعة و تسعون اسما فلو كان الاسم هو المسمى لكان كل اسم منها هو اله و لكن الله عزوجل معنى يدل عليه بهذه الاءسماء و كلها غيره (613)
اشاره : همان طور كه الفاظ، كه اسماى مفاهيم ذهنى است ، غير از هويت مطلق الهى است ، معانى ذهنى نيز خارج از ذات خداوند است و اگر معناى ذهنى اسماى الهى عين مسما باشد، گذشته از آن كه از تعدد اسم ، تعدد مسما لازم آمده ، از توحيد خارج خواهد شد، محذور اكتناه واجب را نيز در پى دارد؛ زيرا ذهن كاملا مفهوم ذهنى اسماء را ادراك و به آن احاطه حاصل مى كند، در حالى كه خداوند نامحدود، هرگز مورد اكتناه ممكن محدود قرار نمى گيرد .
8 تاءثير تكوينى بسم الله
عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : بسم الله الرحمن الرحيم اسم من اسماء الله الاءكبر و ما بينه و بين اسم الله الاءكبر الا كما بين سواد العين و بياضها (614)
عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): ... اسم الله فانه اسم فيه شفاء من كل داء و عون على كل دواء (615)
اشاره : در مباحث پيشين روشن شد كه مضمون هر اسمى ، مقامى از مقامهاى تكوينى است و هرگز با صرف لفظ يا تصور مفهوم ذهنى نمى توان در نظام هستى تاءثير على داشت و واقعيت خارج را تسخير كرد؛ هر چند ممكن است بر اثر ادراك صحيح معناى اسماى الهى و انبعاث روحى به سمت مصداق آنها زمينه مستعدى براى دريافت فيض از مبادى عالى فراهم كرد .
9 اسم اعظم در اسماى لفظى
عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): ... ان قولك الله ، اءعظم اسم من اءسماء الله عزوجل (616)
اشاره : گاهى تعبير اعظم به معناى نسبى و اضافى و با عنايت و تسامح است ؛ نظير اءكبر من كل كبير (617) و گاهى به معناى نفسى و واقعى و بدون تسامح است ؛ مانند: الله اءكبر من اءن يوصف (618) . كه در اين گونه موارد، تكبير به تسبيح و تنزيه بر مى گردد .
10 نزاهت صفات خدا از نقص
عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): رحيم لا يوصف بالرقة (619)
عن الصادق (عليه السلام ): ان الرحمة و ما يحدث لنا منها شفقة و منها جود و ان رحمة الله ثوابه لخلقه و للرحمة من العباد شيئان اءحدهما يحدث فى القلب الراءفة و الرقة لما يرى بالمرحوم من الضر و الحاجة و ضروب البلاء و الآخر ما يحدث منا بعد الراءفة و اللطف على المرحوم و المعرفة منا بما نزل به ... و قد يقول القائل : انظر الى رحمة فلان و انما يريد الفعل الذى حدث عن الرقة التى فى قلب فلان ... و انما يضاف الى الله عزوجل من فعل ما حدث عنا من هذه الاءشياء و اما المعنى الذى فى القلب فهو منفى عن الله كما وصف عن نفسه فهو رحيم لا رحمة رقة (620)
و اءما الغضب فهو منا اذا غضبنا تغيرت طباعنا و ترتعد اءحيانا مفاصلنا و حالت اءلواننا ثم نجى ء من بعد ذلك بالعقوبات فسمى غضبا، فهذا كلام الناس المعروف و الغضب شيئان اءحدهما فى القلب و اءما المعنى الذى هو فى القلب منفى عن الله جل جلاله و كذلك رضاه و سخطه و رحمته على هذه الصفة (621)
اشاره : اوصاف فعلى خداوند كه از مقام فعل خارجى او انتزاع مى شود، خارج از ذات خداوند است و تغير در خارج از ذات الهى محذورى ندارد، ليكن اوصاف ذاتى كه مبداء پيدايش اوصاف فعلى است از هر گونه تحول مصون است . رضا و غضبى كه در انسان پديد مى آيد منشاء نفسانى داشته ، تحول اوضاع نفسانى را به همراه دارد، ليكن در ذات خداوند هيچ گونه تحولى راه ندارد و چون اين گونه تحولها از خصوصيت برخى مصاديق است و در مفهوم جامع رضا يا غضب ماءخوذ نيست ، اطلاق اين اسماء درباره خداوند نه از باب مجاز است و نه مشترك لفظى .
11 معارف قرآن در بسم الله ...
عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ) انا نقطة تحت الباء (622)
ان كل ما فى القرآن فى الفاتحة و كل ما فى الفاتحة فى بسم الله الرحمن الرحيم و كل ما فيه فى الباء و كل ما فى الباء فى النطقة و اءنا نقطة تحت الباء (623)
اشاره : برخى از مفسران گفته اند:
سوره مباركه حمد جامع همه معارف قرآن كريم است و معارف اين سوره نيز در آيه كريمه (بسم الله الرحمن الرحيم )و معارف بسم الله در حرف باء آن جمع شده است و حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نقطه باى بسم الله است (624)
بعضى از مفسران اين سخن را نامعقول و نوعى غلو دانسته اند (625) و برخى نيز اشتمال باى بسم الله بر معارف قرآن را همانند جاى گرفتن نظام كيانى با زمين و آسمان خود، در پوست تخم مرغ بدون بزرگ شدن تخم مرغ يا كوچك شدن كيان پنداشته اند (626)
در پاسخ اين مفسران بايد گفت : قرآن كريم جامع همه حقايق و اسرار عالم است ؛ اما اين معارف گسترده تنها از ظواهر آن استفاده نمى شود، بلكه مستفاد از خواص حروف يا بطون قراوان قرآن كريم است كه تنها در دسترس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و عترت طاهرين (عليهم السلام ) است . سخن حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نيز كه فرمود: علم آينده و حديث گذشته در قرآن است و من سخنگوى قرآنم . اشارتى به همين واقعيت است : ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق و لكن اءخبركم عنه . اءلا ان فيه علم ما ياءتى و الحديث عن الماضى و دواء دائكم و نظم ما بينكم (627)
خداى سبحان براى قرآن كريم كه تنها تنزيل و ظاهرش در دسترس ماست ، كتاب ديگر و مقام مكنونى بيان مى دارد: انه لقرآن كريمَ فى كتاب مكنونَ لا يمسه الا المطهرون (628) . پس اين كتاب در كتابى ديگر است و قرآن در ظواهر آن خلاصه نمى شود .
راه فهم اين گونه معارف روايى باز و شواهد آن نيز آشكار است و آنان كه توفيق فهم چنين اسرار و حقايقى را نيافته اند، نبايد به آن بپردازند، بلكه بايد علمش را به اهلش واگذارند تا به ورطه انكار نيفتد .
اما داستان قرار گرفتن زمين در پوست تخم مرغ ، چون سؤ ال كنندگان از قدرت خدا بر چنين كارى ، در يك سطح نبودند، پاسخهايى كه به آنان داده شده مختلف است : در يك پاسخ ، حضرت امام رضا (عليه السلام ) مى فرمايد: خداوند آسمان و زمين را در ظرفى كوچكتر از تخم مرغ جاى مى دهد و آن هنگامى است كه تو با گشودن چشم خود آسمان و زمين را مشاهده مى كنى : جاء رجل الى الرضا (عليه السلام ) فقال : هل يقدر ربك اءن يجعل السماوات و الاءرض و ما بينهما فى بيضة ؟ قال : نعم و فى اءصغر من البيضة و قد جعلها فى عينك و هى اءقل من البيضة لاءنك اذا فتحتها عاينت السماء و الاءرض و ما بينهما ولو شاء الله لاءعماك عنها (629)
اين گونه پاسخها تنها براى متوسطان از انسانها نافع است . در پاسخى ديگر، حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى فرمايد: خدا عاجز نيست ، اما آنچه تو پرسيدى ناممكن است : قيل لاءميرالمؤ منين (عليه السلام ): هل يقدر ربك اءن يدخل الدنيا فى بيضة من غير اءن تصغر الدنيا اءو تكبر البيضة ؟ قال : ان الله تبارك و تعالى لا ينسب الى العجز و الذى ساءلتنى لا يكون . (630)
قدرت بى كران خداى سبحان به هر چيز (كل شى ء) تعلق مى گيرد: (ان الله على كل شى ء قدير ) (631)، اما محالات و ممتنعات شى ء نيست تا قدرت خدا به آنها تعلق گيرد .
تذكر: نقد سخن منقول از حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به اين كه خط رايج عصر نزول ، خط كوفى بود و خط مزبور فاقد نقطه است ، چنين پاسخ داده مى شود كه بر فرض پذيرش هر دو مقدمه ياد شده و قبول آن كه به دست خود حضرت على (عليه السلام ) اعجام و اعراب حاصل نشد، بالاخره براى امتياز حروف از يكديگر علامتهاى ويژه اى وجود داشت تا مثلا (خر) را از جر و حر امتياز دهد و براى حرف باء نيز علامت ويژه اى بود كه آن نشانه مخصوص در حديث مزبور بر فرض ‍ صحت آن ، مراد بوده است .
الحمد لله رب العالمين 2
گزيده تفسير
ستايش هر ستايشگرى ، در برابر هر كمال و جمالى ، در حقيقت حمد خداست و جز او هيچ كس سزاوار ستايش نيست . خداى سبحان رب هر عالم است و آن را به سوى كمال مناسبش سوق مى دهد و عالم چيزى است كه به وسيله آن علم حاصل شود( ما يعلم به ) و چون در جهان هستى هر موجودى نشانه خداوند است ، پس هر موجودى در حد خود يك عالم است و با ربوبيت خداى سبحان به سوى كمال خود پيش مى رود . اين كريمه جامعترين تعبير از حمد خداست و با تبيين الوهيت و ربوبيت انحصارى خداوند، مفيد اختصاص حمد به اوست ؛ خدايى كه همه كمالات را دارد (الله ) و پروراننده همه چيز است (رب العالمين )، شايسته ستايش است و چون ستايش در برابر بخشش كمال و جمال است و اين نيز در انحصار خداست ، پس حمد ويژه اوست و خداوند، يگانه محمود است .
خداى سبحان نه تنها يگانه محمود، كه يگانه حامد نيز هست ؛ زيرا حمد حقيقى بدون شناخت ولى نعمت و همه كمالات و نعمتهاى او ميسور نيست و غير خدا چنين شناختى ندارد.
تفسير
حمد: در مقابل قدح و ذم ، و به معناى ستايش در برابر كمال و كار اختيارى (632) زيباست ؛ خواه اثر آن كمال به غير نيز برسد يا نه و در صورت وصول به غير، خواه دريافت كننده همان شخص حامد باشد يا غير او و چه از صاحب انديشه باشد يا از غير ذوى العقول .
حمد خداى سبحان نيز در برابر اسماى حسناى جمالى يا جلالى اوست ؛ خواه اين اسماء كمالاتى كه اثر آن به غير نيز مى رسد، همانند خالقيت و رازقيت يا به غير نمى رسد، مانند تجرد از ماده و ماهيت و چه به لحاظ كلمات تكوينى او: الحمد لله الذى خلق السموات و الاءرض (633) و چه به لحاظ كلمات تدوينى اش : الحمد لله الذى اءنزل على عبده الكتاب (634)
الفاظ حمد، مدح ، ثناء و شكر گرچه از نظر معنا به هم نزديك است ، ولى مرادف نيست و تفاوت دقيقى با يكديگر دارد؛ چنانكه در زبان فارسى نيز واژه سپاس كه معادل شكر است با واژه ستايش ‍ كه معادل حمد است ، فرق ظريفى دارد؛ گرچه مرادف پنداشته مى شود .
فرق حمد و مدح :
مشهور اين است كه حمد و مدح همتا و همانند است ، همان گونه كه دو واژه مقابل اينها، قدح و هجو نيز همتا و همانند است ، (635) ولى اين دو واژه كه دو ريشه متفاوت دارد، داراى دو معناى مختلف است و از اين رو از نظر كاربرد و موارد استعمال نيز يكسان نيست ؛ حمد تنها در برابر صاحب كمالى است كه داراى عقل و انديشه باشد، ولى مدح (قول حاكى از عظمت حال ممدوح ) كه در مقابل ذم است ، درباره غير عاقل نيز به كار مى رود؛ مثلا، درباره گوهرى زيبا و ارزشمند مى توان گفت ممدوح است ، ولى نمى توان گفت محمود است : يقال مدحت اللؤ لؤ على صفائه و لا يقال حمدته على صفائه (636)
تفاوت ديگر حمد و مدح آن است كه حمد تنها در برابر كارهاى اختيارى است ، اما مدح درباره امور خارج از اختيار نيز به كار مى رود؛ مثلا بلندى قامت و زيبايى چهره در انسان با اين كه اختيارى نيست قابل مدح است ، ولى قابل حمد نيست ، بر خلاف انفاق و علم آموزى او كه هم ممدوح است و هم محمود . پس هر حمدى مدح است ،اما چنين نيست كه هر مدحى حمد باشد . (637)
برخى گفته اند: در مفهوم حمد، وصول اثر كمال محمود به غير نهفته است و به اصطلاح حمد آن است كه نه تنها از فضايل ، بلكه از فواضل نيز باشد، بر خلاف مدح كه از اين جهت نيز اعم است (638) . اين سخن تام نيست ؛ زيرا در قرآن كريم و برخى ادعيه ، خداى سبحان بر كمالاتى كه اثر آن به غير نمى رسد نيز حمد شده است ؛ مانند: اوليت ، آخريت ، تجرد و ... الحمد لله الذى لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولى من الذل (639) الحمد لله الاءول بلا اءول كان قبله و الآخر بلا آخر يكون بعده ، الذى قصرت عن رؤ يته اءبصار الناظرين و عجزت عن نعته اءوهام الواصفين (640) و معلوم است كه بى آغاز بودن در اوليت و بى انجام بودن در آخريت ، تجرد، نداشتن فرزند و ولى و شريك و مانند آن از كمالاتى نيست كه اثر آن به ديگرى برسد .
برخى نيز گفته اند: حمد تنها در ستايش به حق به كار مى رود، اما مدح در ستايشهاى باطل نيز به كار مى رود (641)؛ مانند اءحثوا فى وجوه المداحين التراب (642) اين فرق نيز تام نيست ؛ زيرا حمد در مورد ستايش باطل نيز به كار رفته است ؛ مانند و يحبون اءن يحمدوا بما لم يفعلوا (643) ( و ابتلى بحمد من اءعطانى ) (644)، و تبتغى فى قولك للعامل باءمرك اءن يوليك الحمد دون ربه ... (645)
فرق حمد و شكر
شكر كه در مقابل كفران است به معناى سپاس در برابر كارى است كه اثر آن به غير برسد و دريافت كننده اثر نيز همان شخص شاكر باشد و به عبارتى ديگر: شكر، سپاس بر نعمتى است كه از منعم به شاكر مى رسد، نه بر كمالاتى كه اثرش به ديگران نمى رسد يا به غير شاكر مى رسد . بنابراين در شكر، هم وصول اثر به غير نقش دارد و هم اتحاد متنعم و شاكر؛ در صورتى كه هيچ يك از اين دو قيد در حمد مطرح نيست و از اين رو شكر از دو جهت اخص از حمد است و هر شكرى حمد است ، ولى چنين نيست كه هر حمدى شكر باشد .
آنچه در فرق ميان حمد و شكر گفته شد، ويژگيهايى است كه اهل لغت براى فرق گذارى ميان اين دو واژه گفته اند؛ اما با عنايت به كاربردهاى قرآنى واژه شكر بايد گفت : وصول اثر نعمت و كمال به غير، مقوم شكر نيست و گرنه اطلاق شكر بر خداى سبحان مجاز خواهد بود .
توضيح اين كه ، شاكر بودن گاهى به برخى از اسماى حق اسناد داده مى شود و مراد از آن تاءثير اسماى الهى در يكديگر است . در اين صورت قيد وصول اثر به غير مى تواند در قوام شكر نقش داشته باشد؛ اما اگر شاكر بودن به ذات اقدس خداوند كه كامل محض و غنى صرف است اسناد داده شد، وصول اثر نقشى در گوهر شكر ندارد؛ زيرا ذات خداى سبحان نه تنها به غير خود نيازمند و از او متاءثر نيست ، كه به خود نيز نيازمند نيست و از خود نيز اثر نمى پذيرد . او غنى محض است ، نه مستغنى و خودكفا، تا با فيض خود نياز خويش را تاءمين كند: الهى تقدس رضاك اءن تكون له علة منك فكيف تكون له علة منى . الهى اءنت الغنى بذاتك اءن يصل اليك النفع منك فكيف لا تكون غنيا عنى (646)
بنابراين ، وصول اثر به غير ويژگى برخى از مصاديق شكر است و نه مقوم گوهر شكر و اگر در تعريف شكر مطرح مى شود از باب زيادت حد بر محدود است .
حاصل اين كه ، بر اساس اين تحليل در فرق حمد و شكر بايد گفت : اگر مقصود امتياز حمد از شكر در مورد موجودهاى امكانى باشد، فرق آن است كه در حمد، وصول اثر كمال محمود به حامد شرط نيست ، ولى در شكر وصول اثر مشكور به شاكر معتبر است و اگر مقصود اعم از موارد وجوب و امكان باشد به طورى كه شاكر بودن خداوند هم منظور باشد، شايد از اين جهت ، شكر به لحاظ مصداق همان حمد باشد، بدون تفاوت .
لام در الحمد: براى استغراق يا جنس است و مفادش آن است كه هر حمدى از هر حامدى و براى هر محمودى واقع شود، در واقع حمد خداى سبحان است و جز او هيچ كس مالك حمد نيست . بنابراين ، او حميد محض و محمود صرف است .
احتمال ديگر در الف و لام آن است كه براى عهد باشد و مراد از حمد معهود، حمد كاملى است كه خداى سبحان از خود دارد . (647)
لام در الله : يا براى مالكيت است و يا اختصاص . خداوند مالك هر حمدى است ، يا هر حمدى ويژه اوست .
رب : ربوبيت ، سوق دادن شى ء به سمت كمال آن است و رب كسى است كه شاءن او سوق دادن اشيا به سوى كمال و تربيت آنها باشد و اين صفت به صورتى ثابت در او باشد .
مفاهيمى همچون : مالكيت ، مصاحبت ، سيادت ، قيمومت ، ملازمت ، تداوم بخشيدن ، برآوردن حاجت ، تعليم يا تغذيه ، همه از لوازم و آثار ربوبيت و هر يك در موردى و به اقتضاى موارد گوناگون است و هر يك مصداقى از مصاديق متفاوت تربيت است ، نه معناى آن و اخذ هر كدام از آنها در معناى رب از باب زيادت حد( به معناى عام ) بر محدود، و نشانه اين زيادت آن است كه در سوره ناس كلمه ملك و كلمه اله هر دو بعد از كلمه رب ذكر شده است و اگر تعبير (رب الناس ) مفهوم ملك و اله را به همراه داشت ، لازم نبود كه (ملك الناسَ اله الناس ) جداگانه ذكر شود، و چون معناى ملك با معناى مالك در عين تفاوت ، مباين نيست ، از اين رو نكته مزبور به عنوان شاهد ياد شد .
كلمه رب بدون قيد و به طور مطلق ، جز بر ذات مقدس خداوند اطلاق نمى شود، ولى به صورت مضاف و مقيد بر غير خداوند نيز اطلاق مى شود؛ مانند: رب الدار و رب الابل و اگر كلمه ارباب به طور جمع استعمال شده است ، مانند (ءاءرباب متفرقون ) (648) به لحاظ باورهاى باطل و ثنيين است و گرنه در جهان هستى بيش از يك رب نيست .
تذكر: در مصدر باب تفعيل از رب نبايد به جاى تربيت ، تربيت به كار برد؛ زيرا رب از نظر صرفى مضاعف و مربى ناقص واوى است و مربى از ريشه ربو به معناى رشد و زيادت است .
عالمين : اين كلمه جمع عالم است و غالبا الفاظى كه بر وزن فاعل است ، بر ابزار و آلت دلالت مى كند؛ مانند: خاتم ، طابع و قالب كه به معناى ما يختم به ، ما يطبع به و ما يقلب به است . عالم نيز به معناى ما يعلم به است ؛ يعنى آنچه به وسيله آن علم حاصل مى شود و سر تسميه عالم بدين نام آن است كه هر عالمى آيت و نشانه خداى سبحان است و به وسيله آن علم به خداوند حاصل مى شود و چون در نظام هستى هر موجودى از موجودات آيت و نشانه خداوند است و هر ذره اى از ذرات هستى علامت آن ذات اقدس است ، هر موجودى يك عالم است و بر اين اساس درباره اطلاق عالم بر مجموع موجودات يا بر مجموعه اى خاص از موجودات بايد گفت : اگر مجموع (افزون بر جميع واحدهاى آن )، وجود مستقلى داشته باشد، اطلاق عالم بر آن حقيقى است و آن نيز مانند هر يك از واحدهايش يك عالم است و تحت تدبير رب العالمين خواهد بود و اما اگر وجود مستقلى نداشته باشد، اطلاق عالم بر مجموع اشيا يا مجموعه اى خاص از اشيا، مجاز است و تنها اطلاق عالم بر هر يك از واحدها حقيقت خواهد بود .
عالم و علامت همان كلمه علم (اسم خاص ) است كه در كلمه اول بعد از حرف عين الفى به آن افزوده شده و در واژه دوم الفى بعد از حرف لام آمده و به تاء مختوم شده است .
عالم همه بر تمامى موجودات اطلاق مى شود، مانند: عالم وجود و هم بر ماسوى الله ؛ مانند: حدوث عالم و فناى عالم و هم بر هر نوعى از انواع موجودات ؛ مانند: عالم جماد و عالم انسان و هم بر هر صنفى از اصناف ؛ مانند: عالم عرب و عالم غير عرب .
كلمه العالمين شامل همه عوالم پيش از دنيا، عالم دنيا و عوالم پس از دنيا (برزخ و قيامت ) و همچنين عالم انسان ، عالم فرشتگان و ساير عوالم هستى خواهد شد .
كلمه عالمين در قرآن كريم گاهى به معناى همه جوامع انسانى است ؛ مانند: ان اءول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا و هدى للعالمين (649) (ليكون للعالمين نذيرا ) (650) ما سبقكم بها من اءحد من العالمين (651) و گاهى به معناى همه عوالم امكانى است ؛ مانند: قال فرعون و ما رب العالمينَ قال رب السموات و الاءرض و ما بينهما ... ربكم و رب ابائكم الاءولينَ ... رب المشرق و المغرب و ما بينهما ان كنتم تعقلون (652) . مراد از كلمه عالمين در آيه حمد همه نظام هستى امكانى است ، نه خصوص جوامع انسانى كه با قرينه هدايت يا انذار در آيه آل عمران و آيه فرقان اراده شده است ؛ از اين رو معادل فارسى عالمين ، جهانها است ، نه جهانيان .
تذكر: كلمه جهانها نيز معادل مناسبى براى واژه عالمين نيست ؛ زيرا واژه عالم ، چنانكه گذشت ، به معناى نشانه و علامت است ؛ در حالى كه واژه جهان به معناى جهنده است و اطلاق آن بر عالم ، بر اثر اشتمال عالم بر حركت و جهش است و از اين رو بايد گفت اطلاق واژه جهان بر عوالمى كه در آن نشانى از حركت و جهش نيست ، نادرست است .
اختصاص حمد به خداى سبحان
قرآن كريم سراسر عوالم هستى امكانى را مخلوق خداوند سبحان مى داند و همه را نيكو و زيبا مى شمارد: (قل الله خالق كل شى ء) (653) الذى اءحسن كل شى ء خلقه (654) . بنابراين ، هر چه مصداق شى ء است ، يعنى سراسر عوالم وجود امكانى ، نيكو و زيباست و چون حمد در برابر كمال ، جمال و نعمت بخشى است ، پس حمد مطلق ازلى و ابدى از آن خداست : (الحمدلله ) و هيچ كس مالك حمد نيست . علل وسطيه نيز مجارى فيض الهى است و سرآغاز سلسله فيض تنها ذات اقدس الهى است .
آيه كريمه (الحمد لله رب العالمين ) مشتمل بر دو برهان بر اثبات و اختصاص حمد براى خداى سبحان است :
برهان اول كه از نام مقدس الله استفاده مى شود (655) اين است كه الله جامع همه كمالات وجودى است (ذات مستجمع جميع كمالات ) و چون حمد در برابر كمال بوده و هر كاملى محمود است ، پس خداى سبحان محمود است . آيه كريمه (الحمدلله ...) با تعليق حكم بر وصف كه مشعر به عليت است مفيد چنين برهانى است .
توضيح اين كه ، اگر گفته مى شد: الحمدله (حمد براى اوست ) مدعايى بودند كه برهانى به همراه نداشت و برهان مى طلبيد و برهانش نيز اين بود كه خداوند سبحان بر اثر جامعيت كمالاتش شايسته حمد است . اما در الحمدلله حكم (ثبوت حمد) بر وصف (الله ) تعليق شده كه موضوع ، خود دليل را به همراه دارد و در مواردى كه متعلق حكم ، خود در بردارنده سبب و علت ثبوت محمول براى موضوع باشد، نياز به استدلال نيست ؛ همان طور كه در جمله الجنة للمطيعين و النار للملحدين وصف خود محمول (اطاعت و الحاد ) بيانگر علت ثبوت بهشت براى اهل طاعت و آتش براى ملحدان است . در الحمدلله نيز جامعيت كمال كه سبب ثبوت و اختصاص حمد است در موضوع الله قرار دارد .
برهان دوم كه حد واسط آن ربوبيت خداى سبحان است و از تعبير (رب العالمين ) استفاده مى شود، بدين تقرير است : خداوند رب سراسر عوالم هستى امكانى است و هيچ شريكى در ربوبيت ندارد ( و از اين رو كلمه عالمين به صورت جمع آمده است ) و چون حمد در برابر نعمت ربوبيت (سوق دادن هر موجود به كمال لايق آن ) است ، پس حمد مخصوص ذات اقدس اوست و هيچ شريكى در حمد ندارد . از اين رو در بحث ادبى گذشت كه الف و لام در كلمه الحمد براى استغراق و يا جنس است و مفادش اين است كه هر حمدى از هر حامدى براى هر محمودى در واقع حمد خداست . براهينى چند بر انحصار و اختصاص ‍ حمد به خداى سبحان اقامه شده است كه برخى از آنها در بخش لطايف و اشارات اين آيه بيان مى شود .
لطايف و اشارات
1 جامعترين تعبير از حمد
حمد خداى سبحان در آغاز پنج سوره قرآن آمده است :
الف : سوره حمد: (الحمد لله رب العالمين )
ب : سوره انعام : الحمد لله الذى خلق السموات و الاءرض و جعل الظلمات و النور ... .
ج : سوره كهف : الحمد لله الذى اءنزل على عبده الكتاب ...
د: سوره سباء: الحمد لله الذى له ما فى السموات و ما فى الارض ...
ه : سوره فاطر: الحمد لله فاطر السموات و الاءرض ... .
آنچه در طليعه سوره مباركه حمد آمده جامعترين آنهاست ؛ زيرا كلمه العالمين شامل عالم تكوين ( اعم از آسمانها و زمين و عالم مجردات و ماديات ) و عالم تشريع و تدوين مى شود . (656)
2 ناتوانى متنعمان از اداى حق شكر
توفيق حمد و شكر ذات اقدس الهى از بزرگترين نعمتهاى خداوندى و به بيان امام سجاد (عليه السلام ) فوز و فلاح است : يا من ذكره شرف للذاكرين و يا من شكره فوز للشاكرين (657) و متنعمان از شكر و سپاس ‍ اين فوز و نعمت عاجزند؛ زيرا هر حمدى حمد ديگر مى طلبد و هر شكرى لزوم شكر ديگر را در پى دارد:
... فكيف لى بتحصيل الشكر و شكرى اياك يفتقر الى شكر فكلما قلت لك الحمد وجب على لذلك اءن اءقول لك الحمد (658) بنابراين ، شكر شاكر، خود بهره مندى از نعمت است ، نه اداى حق .
از اين رو قرآن كريم در تبيين حكمت لقمان حكيم مى فرمايد: شكر خدا نعمتى است كه نصيب شاكر مى شود؛ همان گونه كه زيان كفر كافران ، تنها دامنگير خود آنان است : و لقد اتينا لقمان الحكمة اءن اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد (659)
جمله (فان الله غنى حميد ) در ذيل آيه به منزله تعليل براى هر دو مدعاست ؛ نه شكر شاكران براى خدا سودمند و نه كفر كافران براى او زيانبار است ؛ زيرا خدا از هر چيزى بى نياز و محمود بالذات است و محمود بالذات نه نيازمند شكر حامد است و نه كفر كافر به او آسيبى مى رساند و لازم است به نكته عنايت كامل شود كه چون خداوند هستى محض و غنى صرف است از هر چيزى ، حتى از خودش بى نياز است ؛ زيرا اگر محتاج به خود باشد و با كوشش خود، نياز خود را برطرف كند، غنى بالذات نخواهد بود . از اين رو حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) در دعاى عرفه به خدا عرض مى كند: الهى ... اءنت الغنى بذاتك اءن يصل اليك النفع منك فكيف لا تكون غنيا عنى (660)
تذكر: عجز متنعم از اداى شكر نعمت با برهانى ديگر نيز قابل اثبات است كه در بحث اختصاص حامديت به خداوند و بحث روايى خواهد آمد .
3 تغاير و وحدت حمد و تسبيح
در مباحث گذشته اشاره شد كه حمد تنها در برابر منعم بودن خدا نيست ، بلكه همه اسماء و صفات و كلمات تكوينى و تدوينى او را نيز شامل مى شود؛ خواه اثر و مقتضاى آن اوصاف به غير برسد يا نرسد و بازگشت اين مطلب به آن است كه حمد تنها در برابر جمال خدا نيست ، بلكه شامل جلال او نيز مى شود . از اين رو در قرآن كريم مى فرمايد: ستايش از آن خدايى است كه از فرزند، شريك و مددكار منزه و مبراست : و قل الحمد لله الذى لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولى من الذل و كبره تكبيرا (661) . به بيان ديگر، افزون بر آن كه كمال و جمال خداى سبحان قابل ستايش است ، مقدس و منزه بودن او نيز جاى حمد دارد .
تحميد نه تنها از چنين گستره اى برخوردار است ، بلكه همه مصاديق تسبيح ، تهليل و تكبير را نيز شامل مى شود . پس تسبيح ، تهليل و تكبير خداى سبحان ، همه از مصاديق تحميد و ستايش اوست ؛ چنانكه در مقابل تحميد، تهليل و تكبير، همه از مصاديق تسبيح ذات اقدس خداوند است .
توضيح اين كه ، تسبيح ، تحميد، تهليل و تكبير گرچه با هم اختلاف مفهومى دارد، ولى از وحدت مصداقى برخوردار است . يكى از شواهد اين وحدت مصداقى آن است كه به مجموع اينها در اذكار نماز به تسبيحات اءربعه موسوم است . شاهد ديگر، اقتران حمد و تسبيح در قرآن كريم است : و ان من شى ء الا يسبح بحمده (662) . سومين شاهد، رواياتى است كه در تبيين الله اءكبر ، آن را به تسبيح بازگردانده است : عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال : قال رجل عنده : الله اكبر . فقال : الله اكبر من اءى شى ء؟ . فقال : من كل شى ء . فقال اءبوعبدالله (عليه السلام ): حددته . فقال الرجل : و كيف اءقول ؟ فقال : الله اءكبر من اءن يوصف (663)
نكته ديگر اين كه ، چون محمود حقيقى هم مبداء كمال و فيض است و هم منزه از نقص و عيب ، پس اگر در موردى عنوان محمود به طور مطلق ذكر شد و قيد خاصى نداشت ، مى توان آن را بر معناى جامعى حمل كرد . از اين رو ممكن است از آيه و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى اءن يبعثك ربك مقاما محمودا (664) استفاده شود كه انسان با تهجد و نماز شب نه تنها بالعرض مبداء فيض مى شود و خير او به ديگران مى رسد، بلكه بالعرض از نقص نيز مى رهد و در نزاهت از عيب نيز مظهر هو الحميد مى شود. البته وصول انسان به كمال و رهايى او از نقص و عيب ، بالعرض ‍ است ، نه بالذات و محدود است ، نه مطلق و به عنوان آيت كمال و نزاهت الهى است ، نه جز آن .
4 راز اختصاص حمد به خدا
خداى سبحان در آياتى چند از قرآن كريم خود را به عنوان حميد مى ستايد . حميد هم به معناى محمود به كار مى رود و هم به معناى حامد . بر اين اساس هم تمامى حمد و ستايشهاى موجودات از آن اوست و هم حامد حقيقى فقط ذات اقدس اوست و تنها اوست كه مى تواند حق ستايش ‍ خود را ادا كند و در الحمدلله احتمال هر دو معنا (انحصار محموديت و انحصار حامديت در خدا) هست و در دو بخش بايد بيان شود:
الف : انحصار محموديت
اختصاص محموديت به خداى سبحان با براهينى چند قابل اثبات است ؛ مانند:
برهان يكم : حمد در برابر نعمت است و چون منعم حقيقى و بالذات ذات اقدس الهى است و همه نعمتها (با واسطه يا بى واسطه ) از آن اوست : ( و ما بكم من نعمة فمن الله ) (665)؛ پس محمود حقيقى تنها اوست . (666)بر همين اساس در قرآن كريم هر جا سخن از حمد خدا (الحمد لله ) مطرح است نعمتى از نعم الهى و فيضى از فيوضات او به عنوان دليل و حد وسط برهان بيان مى شود؛ مانند اين كه در سوره مباركه حمد بعد از حمد، ربوبيت مطلقه : (رب العالمين )، رحمت مطلقه : (الرحمن )، رحمت خاصه : (الرحيم ) و مالكيت مطلقه خدا: (مالك يوم الدين ) مطرح شده و هر يك حد وسط برهانى براى اختصاص حمد براى خدا قرار گرفته است كه هم ناظر به نظام تكوين است و هم نظام تشريع . چنانكه در سوره مباركه فاطر نيز نوپديد كردن آسمانها و زمين (فاطر السموات و الاءرض ) و در سوره انعام ، خلقت آسمانها و زمين و پديد آوردن نور و ظلمت و در سوره سباء مالكيت آنچه در آسمانها و زمين است ، حد وسط برهان واقع شده است ، كه ناظر به نظام تكوين است و در سوره مباركه كهف ، فرو فرستادن كتاب آسمانى بر پيامبر حد وسط برهان قرار گرفته است كه ناظر به نظام تشريع و كلمات تدوينى خداوند است .
از ملاحظه موارد حمد در قرآن كريم بر مى آيد كه افزون بر آن كه مجموعه آيات تكوينى يا تدوينى خداوند يك جا حد وسط برهان اختصاص حمد براى خداوند واقع مى شود، نظير: (الحمد لله رب العالمين ) و الحمد لله الذى اءنزل على عبده الكتاب (667) هر يك از آيات تكوينى و تدوينى نيز (668) به طور مستقل حد وسط برهان قرار مى گيرد؛ مانند الحمد لله الذى له ما فى السموات و ما فى الاءرض (669) نسبت به نظام تكوين و الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا اءن هدانا الله (670) نسبت به نظام تكوين و تدوين (671)؛ تا ثابت شود كه هر يك از اين موجودات فقير و ممكن و نيازمند فاعل و خالق هستند و تنها ذات اقدس الهى است كه غنى محض است . پس همه حمدها از آن اوست و محمود حقيقى تنها اوست .
برهان دوم : همان گونه كه در بحث تفسيرى گذشت ، از ديدگاه قرآن كريم ، سراسر عوالم هستى امكانى از آن جهت كه آفريده خداست ، زيبا و نيكوست ؛ پس همه جمالها از آن خداى سبحان است و چون حمد همان ثنا و ستايش در برابر كار زيباست ، از اين رو همه حمدها از آن خداوند جميل جمال آفرين است .
لازم است به اين نكته نيز توجه شود كه زيبايى كارهاى خدا، مطلق است ، نه نسبى تا تنها نسبت به خود آن ذات اقدس يا برخى اشيا خوب و زيبا باشد . فعل خدا سراسر جمال و جمال او جميل مطلق و كمال او كامل صرف است : و كل جمالك جميل ، و كل كمالك كامل (672) بر خلاف كارهاى نيك ديگران كه نسبت به خود آنان خوب است ، گرچه ممكن است برخى از آنها براى ديگران خوب نباشد .
برهان سوم : كه حد وسط آن ربوبيت مطلقه خداوند بر سراسر عوالم هستى است و در بحث تفسيرى به اجمال گذشت ، اين است كه بر اساس تحليلى دقيق ، بر پايه ربوبيت مطلقه خداى سبحان و توحيد افعالى ، در اسناد فعل به فاعل ، سهمى براى غير خدا نمى ماند؛ زيرا تنها فيض الهى است كه همه عوالم هستى را اداره مى كند و كارهايى كه به ديگران اسناد داده مى شود، جز ظهور و تجلى فيض و فعل خدا نيست . (673)
از اين رو قرآن كريم ، پيروزى رزمندگان در ميدانهاى نبرد حق در برابر باطل را از آنان نفى و به خداى سبحان اسناد مى دهد؛ چه رزمندگان بشرى : (فلم تقتلوهم و لكن الله قتلهم ) (674) و چه جنود نامرئى آسمانى كه قرآن كريم با تعبير لطيف (و اءنزل جنودا لم تروها) (675)از آنان ياد مى كند . درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز مى فرمايد: و ما رميت اذا رميت و لكن الله رمى (676)؛ زيرا تنها فيض خداست كه همه هستى و از جمله ميدانهاى نبرد حق با باطل را اداره مى كند . (677) از اين رو پس از شكست كافران ، رزمندگان را ستايش نمى كند، بلكه قطع ريشه ستمكاران و مترفان را ذكر و از ذات مقدس خود ستايش مى كند: فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين (678)
نكته : بر اين اساس ، قرآن كريم كه بهشت را پاداش و جزاى عمل مؤ منان صالح مى داند: و نودوا اءن تلكم الجنة اءورثتموها بما كنتم تعملون (679) و يا سخن از خريدن جان و مال مؤ منان در برابر بهشت دارد: ان الله اشترى من المؤ منين اءنفسهم و اءموالهم باءن لهم الجنة (680) و يا از قرض الحسنه بندگان به خداى غنى سخنى دارد: من ذا الذى يقرض ‍ الله قرضا حسنا (681)، همه اينها براى تشويق است ، نه بيانگر استحقاق ؛ زيرا ملك و ملك آسمانها و زمين از آن اوست : و لله ملك السموات و الاءرض (682)، له ما فى السموات و الاءرض (683)، (اءمن يملك السمع و الاءبصار ) (684) و سراسر عالم هستى ستاد و سپاه اوست : لله جنود السموات و الاءرض (685)؛ نه غير خدا مالك چيزى است تا آن را به خدا بفروشد و نه خداى فاقد چيزى است تا آن را در داد و ستد يا استقراض از بنده خود دريافت كند: فلم يستنصركم من ذل و لم يستقرضكم من قل ، استنصركم و له جنود السماوات و الاءرض و هو العزيز الحكيم و استقرضكم و له خزائن السماوات و الاءرض و هو الغنى الحميد و انما اءراد اءن يبلوكم اءيكم اءحسن عملا (686)
بنابراين ، تعبيراتى مانند اجر، بيع ، شراء، يارى كردن خدا و پرداخت قرض ‍ الحسنه به او، همه براى تشويق مؤ منان به عمل صالح است ؛ همانند وعده اى كه پدر مهربان در مقابل تحصيل علم به فرزند خويش مى دهد؛ با اين كه پدر به تحصيل او نيازى ندارد . پس فاعل كار و مالك حقيقى خداوند سبحان است ؛ اما كار او به دست رزمندگان محقق مى شود: قاتلوهم يعذبهم الله باءيديكم (687) بنابرانى ، كسى كه توفيق حفظ و يارى دين خدا را مى يابد، بايد بيش از ديگران شاكر خدا باشد؛ زيرا دست او مظهر فيض خداى فياض شده است .
برهان چهارم : كه حد وسط آن جامع كمالات بودن خدا است در بحث تفسيرى تقرير شد .
برهان ديگرى نيز از آيات اوليه سوره مباركه حمد استفاده مى شود كه حد وسط آنها رحمت مطلقه ، رحمت خاصه و مالكيت مطلقه خداوند است و در تفسير آيات دوم و سوم همين سوره بيان خواهد شد .
نكته : براهين حصر حمد گرچه در نگاه اول متعدد و حد وسط هر برهان با براهين ديگر متفاوت است ، اما با دقت معلوم مى شود كه برخى از اين براهين زير پوشش برخى ديگر است و در جمع بندى نهايى مى توان براهين متعدد را به تقرير زير در يك برهان خلاصه كرد:
همه كمالها، جمالها و نعمتها اولا و بالاصاله از آن خداى سبحان است و اسنادش به ديگران ثانيا و بالعرض است و چون حمد در برابر كمال ، جمال و نعمت بخشى است ، همه حمد از آن خداى سبحان است و جز او كسى مالك حمد نيست . تفاوت اجمال و تفصيل يا متن و شرح در آيات قرآن كريم مشهود است ؛ زيرا گاهى بر اساس اصل نظم كلى و انسجام و هماهنگى سراسر جهان امكان بر توحيد ربوبى استدلال مى شود (688) و گاهى بر اساس نظم خاص رويش گياهان ، طلوع و افول ستارگان ، پديد آمدن شب و روز و ... . (689)
ب : انحصار حامديت
اختصاص حامديت به خدا با دو برهان اثبات مى شود:
برهان يكم : حمد حقيقى متوقف بر معرفت حقيقى نعمت و نيز اكتناه حقيقى همه نعمتهاست و هيچ يك از اين دو امر براى غير خداوند حاصل نيست : فان الله سبحانه قد امتن على جماعة هذه الاءمة ... بنعمة لا يعرف اءحد من المخلوقين لها قيمة (690)؛ پس او تنها حامد حقيقى همه نعمتهاست .
برهان دوم : بر اساس توحيد افعالى هر كس خدا را حمد مى كند، آيتى از آيات و مظهرى از مظاهر او به شمار مى رود . از اين رو حمد حامدان مظهر حمد خداست ؛ يعنى اولا و بالذات خداوند حامد است و ثانيا و بالعرض ‍ مظاهر او . از اين جهت خداوند در بسيارى از آيات تدوينى ، خود را حمد كرده است و تعبيرهاى قرآنى ، گذشته از جنبه تعليم حمد به انسانها، حمد خداوند نسبت به خود را نيز به همراه دارد و آنچه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه : لا اءحصى ثناء عليك اءنت كما اءثنيت على نفسك ، ناظر به همين مطلب است .
5 مشكور و محمود حقيقى
در فرهنگ دينى ، هم از شكر خداى سبحان در برابر سعى بندگان سخن رفته است : فمن حج البيت اءو اعتمر فلا جناح عليه اءن يطوف بهما و من تطوع خيرا فان الله شاكر عليم (691) و من اءراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤ من فاءولئك كان سعيهم و حمد مقامهم (692) . شكر و حمد خدا زبانى نيست و از صفات فعل است ، نه از صفات ذات ؛ زيرا از مقام فعل او انتزاع مى شود .
نكته مهمى كه درباره شاكر و حامد بودن خداوند سبحان بايد مورد توجه قرار گيرد آن است كه شاكر و شكور بودن خداوند در برابر سعى بندگان و حميد و حامد بودن او نسبت به مقام بندگان صالح ، به ديد ابتدايى است و گرنه در تحليل و جمع بندى نهايى ، غير خدا نه سهمى از شكر دارد و نه بهره و نصيبى از حمد، بلكه خداى سبحان شاكر كار خود و حامد كمال خويش است . او با فعلى از افعال خود شاكر و حامد فعلى ديگر است و بنابراين شاكر و مشكور و حامد و محمود حقيقى جز ذات اقدس او كسى نيست .

next page

fehrest page

back page