تفسير سوره حمد
امام خمينى سلام الله عليه

- ۷ -


بخش چهارم : اشارات تفسيرى درباره سوره حمد از ساير آثار حضرت امام (س  )
اهميت و فضيلت سوره حمد 
ففاتحة الكتاب التكوينى الالهى الذى صنفه ، تعالى جده ، بيد قدرتة الكاملة ، التى فيها كل الكتاب ، بالوجود الجمعى الالهى ، المنزه عن الكثرة المقدس عن الشين و الكدورة : بوجه هو عالم العقول المجردة و الروحانيين من الملائكة ، والتعين الاول للمشيئة و بوجه عبارة عن نفس المشيئة ، فانها مفتاح غيب الوجود و فى الريارة الجامعة : ((بكم فتح الله ))(255) لتوافق اءفقهم عليهم السلام ، لاءفق المشيئة ، كما قال الله تعلى .
پس سرآغاز كتاب تكوينى الهى خداوند، كه بلند است مقام جلال و عظمت او، با دست قدرت كامل خويش نگاشته ، و تمام كتاب به طريق وجود جمعى الهى ، كه از كثرت منزه است و از پيرايه و كدورت مبرا، در آن هست ، از يك نظر همان عالم عقول مجرد و ملائكه روحانى و تعين اول مشيت است و از نظر ديگر نفس مشيت است ، كه مشيت خود كليد غيب الوجود است و در زيارت جامعه آمده است : ((خداى به توسط شما آغاز كرد)) زيرا افق وجودى ائمه معصوم ، موافق افق مشيت الهى است همان طور كه خداوند اين معنا را چنين حكاية عن هذاالمعنى : ثم دنا فتدلى فكان قاب قوسين اءو اءدنى (256). و هم ، عليهم السلام ، من جهة الولاية متحدون : اءولنا، محمد، اءوسطنا محمد، آخرنا محمد، كلنا محمد، كلنا نور واحد(257).
و لكون فاتحة الكتاب فيها كل الكتاب ، و الفاتحة باعتبار الوجود الجمعى فى (بسم الله الرحمن الرحيم ) و هوفى باء((بسم الله )) و هو فى نقطة تحت الباء، قال على عليه السلام ، على ما نسب اليه : (( ((اناالنقطة (258))) و ورد: بالباء ظهرالوجود و بالنقطة تميز العابد عن المعبود.
و خاتمه الكتاب الالهى و التصنيف الربانى عالم الطبيعة و سجل الكون (و هذا) بحسب قوس النزول ، والا فالختم و الفتح واحد؛ فان ما تنزل من سماءالالهية عرج اليه فى يوم كان مقداره الف سنة مما
حكايت فرموده است : ((پس نزديك و نزديكتر شد، پس به اندازه طول دو كمال يا كمتر بود)) و ائمه معصوم از نظر ولايت متحدند: ((آغاز و ميان و انجام ما محمد است ، همه محمديم و همه يك نوريم )).
و از آن رو كه تمام كتاب در سوره فاتحه است و فاتحه به اعتبار وجود جمعى در ((بسم الله الرحمن الرحيم )) و آن باى ((بسم الله )) و آن در نقطه زير ((باء)) على عليه السلام ، آن طور كه به وى نسبت دهند فرمود: ((نقطه منم )) و آمده است كه ، ((وجود با ((با)) پديد آمده و عابد با نقطه زير ((با)) از معبود جدا شد)).
و خاتمه اين كتاب الهى و اين تصنيف ربانى ، عالم طبيعت و جهان ناپايدار حوادث و زمانيت است و اين به حسب قوس نزول است وگرنه كه سرانجام و سرآغاز يكى است ؛ زيرا آنچه از آسمان الوهيت فرود آمده ، در روزى كه به اندازه تعدون ، و هذا وجه خاتمية النبى المكرم و الرسول الهاشمى المعظم الذى هو اول الوجود، كما ورد: ((نحن السابقون الاخرون ))(259).
و بين فاتحة الكتاب و خاتمته سور و آيات و ابواب و فصول فان اعتبرالوجود المطلق ، و التصنيف الاالهى المنسق بمراتبه و منازله كتابا واحدا، يكون كل عالم من العوالم الكلية بابا و جرء من ابوابه و اجزائه و كل عالم من العوالم الجزئيته سورة و فصلا، و كل مرتبة من مراتب كل عالم او كل جزء من اجزائه آية و كلمة و كاءن قوله تعالى (و من آياته اءن خلقكم من تراب ثم اذ اءنتم بشر تنتشرون (260)) الى آخرالايات ، راجع الى هذا الاعتبار.

و ان اعتبرت سلسلة الوجود كتبا متعددة و تصانيف متكثرة ، يكون كل هزار سال مى شمريم به سوى او بالا رفته است در اين وجه خاتميت نبى مكرم و رسول هاشمى مكرم است ، كه اوست اول وجود، چنان كه وارد شده : ((پيشى گيرندگان پس آينده ماييم )).
و ميان سرآغاز و پايان كتاب الهى سوره ها و آيه ها و بابها و فصلهايى هست . پس اگر وجود مطلق و اين تصنيف منظم الهى را با مراتب و منازلى كه دارد، كتاب واحدى به شمار آورديم . هر يك از عوالم جزيى ، سوره اى و فصلى ، و هر يك از مراتب هر عالم يا هر جزء از اجزاى آن ، آيه اى و كلمه اى خواهد بود و شايد كه قول خداوند تعالى : ((و از نشانه هاى اوست كه شما را از خاك آفريد پس آن گاه شما بشرهايى هستيد كه در زمين مى پراكنيد...)) بدين اعتبار راجع باشد
و اگر سلسله وجود را كتابهاى بسيار و مصنفات بى شمار بيانگاريم ، هر عالم عالم كتابا مستقلا له ابواب و آيات و كلمات ، باعتبار المراتب و الانواع و الافراد و كاءن قوله تعالى (لا رطب و لايابس الا فى كتاب مبين (261)) بحسب هذاالاعتبار.
و ان جمعنا بين الاعتبارين يكون الوجود المطلق كتابا له مجلدات ، كل مجلد، له ابواب و فصول و آيات و بينات .

شرح دعاى سحر، ص 52 - 53
كتابى خواهد بود مستقل كه بابها و آيه ها و كلماتى دارد به اعتبار مراتب و انواع و افراد خود و شايد كه قول خداوند تعالى ((هيچ تر و خشكى جز آن كه در كتابى روشنگر هست )) ناظر به اين اعتبار باشد.
و اگر هر دو اعتبار را با هم بيامرزيم ، وجود مطلق كتابى خواهد بود كه داراى مجلداتى است ، هر يك مشتمل بر بابها و فصلها و آيه ها و بينه ها.
سوره حمد كه در قرآن هست و اولين سوره است و براى نماز قرار دادند و نماز بدون حمد، گفتند نماز نيست (262)، همين سوره حمد تمام معارف درش هست منتها آن كه نكته سنج باشد، بايد درش تاءمل كند. خوب ؛ ما اهلش نيستيم ما مى گوييم كه الحمدلله يعنى شايسته است . الحمدلله رب العالمين يعنى شايسته است خدا كه همه حمدها براى او باشد اما قرآن اين را نمى گويد قرآن مى گويد كه اصلا حمدى واقع نمى شود در جايى ، الا براى خدا، آن هم كه بت پرست است حمد است ، آن هم براى خداست ، خودش ‍ نمى داند. اشكال ، ندانستن و جهالت ماهاست . آن كه مى گويد كه اياك نعبد واياك نستعين نه معنايش اين است كه ما همه استعانت از تو انشاءالله مى خواهيم واينها، نخير!بالفعل اين طورى است كه به غير خدا، استعانت اصلا نيست ، اصلا قدرت ديگر نيست چه قدر ديگر ما داريم غير قدرت خدا؟ آن كه تو دارى غير از قدرت خداست ؟ نه اين است كه ما انشاءالله عبادت مى كنيم براى خدا، ان شاءالله استعانت مى كنيم از خدا واقعيت اين طورى است ، واقعيت اين است كه عبادت به غير خدا، مدح ، اصلا در دنيا به غير خدا واقع نمى شود، هيچ مدحى . اينهايى كه مدح مى كنند از مثلا شياطين و سلاطين و امثال اينها، اينها نمى فهمند كه اينها مدح خداست . اينها غفلت از اين دارند، لكن مدح به كمال است ، مدح براى نقصان نيست مدح براى كمال است و آن هايى كه هر كس از هركس استعانت ، ستعانت از خداست اين سوره ، اين را مى گويد و اگر براى اهلش - آنهايى كه اهل مسائل هستند - همين يك سوره قرآن تحقق پيدا بكند، تمام مشكلات حل مى شود، براى اين كه وقتى انسان ديد كه همه چيز از اوست ، ديگر از هيچ قدرتى نمى ترسد ما كه از قدرت ها مى ترسيم براى اين است كه خيال ميكنيم قدرت اين است وقتى انسان قدرت را قدرت او دانست ، وقتى انسان همه چيز را از او دانست . اين ديگر نمى تواند كه از ديگرى بترسد همه خوف هاى ما از باب اين است كه نفهميديم كه قدرت ، يك قدرت است و آن قدرت هم براى نفع همه است ، آن قدرت هم براى نفع همه افراد و جامعه و تمام بشر / آن قدرت / به كار گرفته شده است ، براى نفع آنهاست .
بيانات امام (س ) در تاريخ 5 / 6 / 64 صحيفه نور، ج 19، ص 21.
تفسير: بسم الله الرحمن الرحيم 
ان لحقيقة ((بسم الله الرحيم )) مراتب من الوجود و مراحل من النزول والصعود، بل لها حقائق متكثره بحسب العوالم و النشئات ؛ و لها تجليات فى قلوب الساليكن ، بمناسبة مقاماتهم و حالاتهم ؛ و ان التسمية المذكورة فى اول كل سرة من السور القرآنية غيرها فى سورة اخرى بحسب الحقيقة ؛ وان بعضها عظيم و بعضها اعظم ، و بعضها محيط و بعضها محاط؛ و حقيقتها فى كل سورة تعرف من التدبر فى حقيقة السورة التى ذكرت التسمية فيها لافتتاحها .
حقيقت ((بسم الله الرحمن الرحيم )) داراى مراتبى از وجود و مراحلى از نزول و صعود است ؛ و به حسب عوالم و نشآت حقايق متكثرى داشته و در دل سالكان ، به مناسبت مقامات و حالات آنان ، تجلياتى دارد و تسميه اى كه در آغاز هر سوره اى از سوره هاى قرآن ، به حسب حقيقت غير از تسميه مذكور در سوره ديگر است ؛ بعضى از اين تسميه ها بزرگند و بعضى بزرگتر، برخى محيطند و برخى ديگر محاط، و حقيقت معناى تسميه در هر سوره ، از تدبر در معناى سوره اى كه در آغاز آن آمده است دانسته مى شود.
فالتى ذكرت لافتتاح اصل الوجود و مراتبها غير التى ذكرت لافتتاح مرتبة من مراتبة ؛ و انما يعرف ذلك الراسخون فى العلم من اهل بيت الوحى
و لهذا روى عن اميرالمؤ منين وسيد الموحدين ؛ صلوات الله و سلامه عليه : ((ان كل ما فى القرآن فى الفاتحة ، و كل ما فى الفاتحة فى بسم الله الرحمن الرحيم ، و كل ما فيه فى الباء، و كل ما فى الباء فى النقطة ، و انا نقطة تحت الباء(263)
و هذاالخصوصية لم تكن لسائر التسميات ، فان فاتحة الكتاب مشتملة على جميع سلسلة الوجود و قوسى النزول و الصعود، من فواتيحه و خواتيمه ، من ((الحمدلله )) الى ((يوم الدين )) بطريق التفصيل و جميع حالات العبد و مقاماته منطوية فى قوله (اياك نعبد) الى آخرالسورة المباركة ؛ و تمام الدائرة الموجودة فى الفاتحة بطريق التفصيل موجودة

بنابراين آنچه براى گشايش اصل وجود و مراتب آن آمده ، غير از آن كه براى گشايش مرتبه اى از مراتب وجود آمده است و اين حقيقت را راسخان در علم از اهل بيت وحى و نبوت دانند و بس .
و از اين رو از اميرمؤ منان و سيد موحدان ، صلوات الله و سلامه عليه ، روايت شده است : ((هر آن چه در قرآن است در سوره فاتحه هست ؛ و هرچه در آن است در ((با)) و آنچه در ((با)) است در نقطه هست و من نقطه زير ((با)) هستم )).
و اين خصوصيت در ديگر تسميه ها نيست ، چه فاتحة الكتاب به طريق تفصيل مشتمل بر تمام سلسله وجود و قوس نزول و صعود است ، از فاتحه ها تا خاتمه هاى آن ، و از ((الحمدلله )) تا ((يوم الدين )) و همه حالات بنده و مقامات او در قول خداوند ((اياك نعبد)) تا اخر سوره مباركه درج شده است و تمام دايره اى كه به طور تفصيل در فاتحه آمده است ، در ((الرحمن الرحيم )) به طور جمع و در ((اسم )) به فى ((الرحمن الرحيم )) بطريق الجمع ، و فى الاسم ، بطريق جمع الجمع ، و فى الباء المختفى فيها الف بطريق احدية جمع الجمع و فى النقطة التى تحت الباءالسارية فيها احدية سر جمع الجمع و هذه الاحاطة و الاطلاق لم تكن الا فى فاتحة الكتاب الالهى ، التى بها فتح الوجود و ارتباط العابد بالمعبود.
فحقيقة هذه التسمية جمعا و تفصيلا عبارة عن الفيض المقدس الاطلاقى و الحق المخلوق به ، و هو اءعظم الاءسماء الاليهة و اءكبرها،
و الخليفة التى تربى سلسلة الوجود من الغيب و الشهود فى قوسى النزول و الصعود و سائر التسميات من تعينات هذاالاسم الشريف و مراتبه ؛ بل كل تسمية ذكرت لفتح فعل من الافعال كالاءكل و الشرب و الوقاع و غيرها يكون تعينا من تعينات هذاالاسم المطلق ، كل بحسب حده و مقامه ولا يكون الاسم المذكور فيها، هذاالاسم الاعظم ، بل هو اجل من ان يتعلق بهذه الافعال الخسيسة بقمام اطلاقه و سريانه .

طريق جمع الجمع ، و در ((با)) كه الف ذات در آن پنهان است به طريق احديت جمع الجمع ، و در نقطه زير ((با)) كه در آن جارى است به طريق احديت سر جمع الجمع آمده است و اين احاطه و اطلاق جز در فاتحه كتاب الهى نيست ، كه به آن وجود آغاز شد و عابد با معبود مربوط گشت .
و حقيقت اين تسميه چه جمعى و چه تفصيلى عبارت است از فيض مقدس اطلاقى و حق مخلوق به توسط آن و اين عظميترين و بزرگترين اسماى الهى است ؛ و خليفه اى است كه سلسله وجود از غيب و شهود، در قوس نزول و صعود را مربى است و ديگر تسميات از تعينات اين اسم شريف و از مراتب آنند: و هر تسميه اى كه براى آغاز هر كار از قبيل خوردن و نوشيدن و مقاربت و غير آن ذكر مى شود، تعينى از تيعنات اين اسم مطلق است ، هر كدام بر حسب حد و مقام خود، و آن اسم كه در چنين تسميات مى آيد اين اسم اعظم الهى نيست : كه اين به سبب مقام اطلاق و سريان خود برتر از آن است كه بدين كارهاى دون تعلق گيرد.
فالاسم فى مقام الاكل و الشرب مثلا عبارة عن تعين الاسم الاعظم بتعين الاكل و الشارب اءو ارادتهما اءو ميلهما؛ فان جميعها من تعيناته ؛ والمعينات وان كانت متحدة مع المطلق لكن المطلق لم يكن مع التعين باطلاقه و سريانه .
قال بعض المشايخ من ارباب السير والسلوك ، رضوان الله عليه ،(264)، فى كتابه اسرارالصلاة ما هذه عبارتة : ((ولاباءس للاشارة برد بعض ما حدث بين اهل العلم من الاشكال فى قراءة بسملة السور من دون تعيين السسورة ، و قراءتها بقصد سورة اخرى غيرالسورة المقروة بلحاظ ان البسملة فى كل سورة آية منها غيرالبسملة فى السورد الاءخرى ، لما ثبت انها نزلت فى اول كل سورة الا سورة براءة
.
پس اسم ، از باب مثال ، در مقام خوردن و نوشيدن عبارت است از تعين اسم اعظم كه از تعين خورنده و نوشنده يا از اراده خوردن و نوشيدن و يا ميل به خوردن و نوشيدن مى ايد و اين امور تماما از تعينات اسم اعظمند؛ و متعينات گرچه خود با مطلق متحدند اما مطلقى كه با قيد همراه شده است ديگر به حالت اطلاق و سريان سابق نيست .
يكى از مشايخ سير و سلوك در كتاب خود اسرارالصلاة عبارتى بدين شرح ذكر كرده است : ((بد نيست به مساءله اى اشاره كنيم كه محل نزاع علم واقع شده ؛ و آن در صورتى است كه شخصى بسمله را بدون تعيين سوره خاصى بخواند و يا آن را به قصد سوره اى غير از آن چه بر زبان آورد، اشكال از آن جا ناشى مى شود كه بسمله هر سوره جزيى از آن سوره و غير از بسمله سوره ديگر است ؛ چون ثابت شده است كه بسمله يك بار در آغاز هر سوره قرآن غير از سوره برائت نازل شده است .
فتعيين قرآنية هذا الالفاظ انما هو بقصد حكاية ما قراءه جبرئيل ، عليه السلام على رسول الله ، صلى الله عليه و آله ؛ و الا فلا حقيقة لها غير ذلك .
و على ذلك يلزم فى قرآنية الايات ان يقصد منها ما قراءه جبرئيل ، عليه السلام و ما قراء جبرئيل عليه السلام ، فى ((الفاتحة )) حقيقة بسلمة ((الفاتحة )) و هكذا بسملة كل سورة لاتكون آية منها الا بقصد بسملة هذه السورة فاذا لم يقصدالتعين ، فلاتكون آية من هذه السورة بل ولا تكون قرآنا .
و الجواب عن ذلك كله ان للقرآن كله حقائق فى العوالم ، و لها تاءثيرات مخصوصة ؛ و ليست حقيقتها مجرد مقرويتها من جبرئيل عع ، بل المقروية لجبرئيل لاربط لها فى الماهية و البسملة ايضا آية واحدة نزلت فى اول كل سورة ؛ فلا تختلف بنزولها مع كل سورة حقيقتها و ليست بسملة "الحمد " مثلا الا بسمل "الاخلاص ".

پس قرآنى بودن اين الفاظ از آن روست كه مى خواهيم آنچه را جبرئيل بر پيامبر(ص ) خوانده است تكرار كنيم ، وگرنه اين الفاظ حقيقت ديگرى جز آن چه گفته شد ندارند.
بنابراين قرآنى بودن آيات مستلزم است كه از آنها آنچه جبرئيل خوانده است اراده شود؛ و آنچه جبرئيل در سوره فاتحه خوانده ، در حقيقت همان بسمله فاتحه است نه چيز ديگر. و همين طور بسلمه هر سوره در صورتى آيه اى از آن سوره خواهد بود كه به قصد همان سوره خوانده شود. پس اگر قصد تعيين سوره نباشد، نه آيه اى از سوره برائت شده است ، و نه حتى آيه اى از قرآن .
((و پاسخ اين ايرادات آن است كه مجموع قرآن حقايقى در عوالم مختلف داشته و از تاءثيرات خاصى برخوردار است ؛ و حقيقت آن تنها خوانده شدن توسط جبرئيل نيست ، بلكه قرائت جبرئيل ربطى به ماهيت قرآن ندارد بسمله هم آيه اى واحد است كه در آغاز همه سور نازل شده ؛ پس حقيقت آن با نازل شدنش با هر سوره تغيير نخواهد كرد و بسمله سوره حمد چيزى جز همان بسمله سوره ولا يلزم ان يقصد فى كل سورة خصوص بسملتها بمجرد نزولها مرات ؛ و الا يجب ان يقصد فى ((الفاتحة )) ايضا تعيين ما نزل اولا او ثانيا؛ لاءنها ايضا نزلت مرتين ، فلا ضير ان لا يقصد بالبسملة خصوصية السورة ؛ بل لا يضر قصد سورة و قراءة البسملة بهذا القصد ثم قراءة سورة اخرى و ليس ‍ هذاالاختلاف الا كاختلاف القصد الخارج عن تعيين الماهيات (265) انتهى ما اردناه .
و هذاالكلام منه ، قدس الله نفسه الزكية ، غريب ؛ فان كلام القائل المذكور اءن تكررالنرول موجب لاختلاف حقيقة البسلمة ، و قوله بلزوم قصد ما قراء جبرئيل على رسول الله ،صلى الله عليه و آله ، و ان كان غير صحيح ولكنك بالنظر الى ما مرذكره ، و التدبر فيما علا المره وانكشف سره يتضح لك حقيقة الامر بقدر الاستعداد، وينكشف لك ان حقيقة البسملة مختلفة فى اوائل السور بل التسميد تختلف باختلاف الاشخاص ، و فى

و نزول مكرر بسمله ، به تنهايى مستلزم آن نيست كه در هر سوره بسمله خاص همان سوره اراده شود، وگرنه لازم خواهد آمد كه سوره فاتحه يكى از دو سوره اى را كه بار اول يا بار دوم نازل شد اراده كنيم ؛ چه در دو مرتبه اى كه اين سوره نازل شد بسمله آن نيز نازل آمد پس ضررى ندارد كه از بسمله سوره اى خاص اراده نكينم و بلكه قصد خواندن يك سوره بخصوص و قرائت بسلمه به همين قصد و بعد خواندن سوره اى ديگر هم بى اشكال است و اين چندگانگى ، چيز جز چندگانگى ارادت نيست كه از عينيت ماهيات خارج است ))
و چنين كلامى از ايشان ، قدس الله نفس الزكية ، غريب است ؛ چه قائل مورد نظر تكرار نزول مايه اختلاف حقيقت بسمله مى داند. البته قول او كه قصد او كه قصد قرائت آنچه را جبرئيل بر پيامبر(ص ) خوانده لازم شمرده است ، درست نيست ؛ اما تو حقيقت امر را با توجه به آنچه گذشت ، به قدر استمعار درخواهى يافت كه حقيقت بسلمه در آغاز سوره هاى قرآن مختلف است بلكه تسميه با اختلاف شخص واحد باختلاف الحالات و الواردات و المقامات ، و تختلف ، باختلاف المتعلقات ، و الحمدلله اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا.
شرح دعاى سحر ص 87 - 91
اشخاص هم اختلاف مى يابد؛ و حتى در مورد شخص واحد، با اختلاف حالات و واردات و مقامات مختلف مى شود، و به اعتبار متعلقات هم اختلاف پيدا مى كند و الحمدلله اءولا آخرا و ظاهرا و باطنا.
بايد دانست كه بسم الله در هر سوره به حسب مسلك اهل معرفت متعلق است به خود آن سوره ، نه به ((استعين )) يا امثال آن . زيرا كه ((اسم الله )) تمام مشيت است به حسب مقام ظهورى ؛ و مقام فيض اقدس است به حسب تجلى احدى ؛ و مقام جمع احدى اسماست به حسب مقام واحديت ؛ وجيمع عالم است به اعتبار احديت جمع ، كه كون جامع است و مراتب وجود است در سلسله طوليه صعوديه و نزوليه ، و هر يك از هويات عينيه است در سلسله عرضيه و به حسب هر اعتبارى در اسم معناى ((الله )) فرق مى كند، زيرا كه آن مسماى آن اسماست ؛ در لفظ و مظهر آن در معناست ، معناى اسم ((بسم الله )) مختلف شود، بلكه به حسب هر فعلى از افعال كه مبدوبه ((بسم الله )) است معانى آن مختلف شود، و آن متعلق به همان فعل است و عارف به مظاهر و ظهورات اسماى الهيه شهود كند كه جميع افعال و اعمال و اعيان و اعراض به اسم شريف اعظم و قمام مشيت مطلقه ظاهر و متحقق است ؛ پس در مقام ايتان آن عمل و ايجاد آن متذكر اين معنا شود در قلب ، و سريان دهد آن را تا مرتبه طبيعت و ملك خود و گويد: بسم الله . يعنى به مقام مشيت مطلقه صاحب مقام رحمانيت ، كه بسط وجود است ، و مقام رحيميت است كه بسط مقام كمال وجود است ، يا صاحب مقام رحمانيت ، كه مقام تجلى به ظهور و بسط وجود است ، و مقام رحيميت ، كه مقام تجلى به باطنيت و قبض وجود است آكل و اءشرب و اكتب و افعل كذا و كذا .
پس ، سالك الى الله و عارف بالله در نظرى جميع افعال و موجودات را ظهور مشيت مطلقه و فانى در آن بيند؛ و در اين نظر سلطان وحدت غلبه كند و ((بسم الله )) را در جميع سوره قرآنيه و در جميع افعال و اعمال به يك معنا داند، و در نظرى كه متوجه عالم فرق و فرق الفرق شود، براى هر بسم الله در اول هر سوره و در بدو شروع هر عملى معنايى ببيند و مشاهده كند غير ديگرى .
اربعين ، ص 651 - 652.
تفسير الحمدلله رب العالمين 
اءنت كنت ذا قلب منور بنور فهم القرآن بعد تطهيره من ارجاس التعلق الى الطبيعة فانه قرآن كريم و كتاب مكنون فى لوح محفوظ لايسمه الاالمطهرون لوجدت هذه اللطيفة فى آيات لايسمها العامة فهذا قوله تعالى ( الحمدلله رب العالمين ) قصر جميع المحامد عليه تعالى و اءرجع كل محمدة اليه ، فلولا ان كل كمال و جمال كماله و جماله بالذات و بحسب الحقيقة ، لم يكن وجه لصحة هذاالقصر .
پس دل تو، بعد از پاك شدن از پليديهاى وابستگى به طبيعت ، اگر به نور فهم قرآن روشن باشد (كه اين قرآن كريم است ، وكتابى است نها: در لوح محفوظ كه جز پاكيزگى كسى آن را لمس نكند) اين مطلب دقيق را در آياتى كه عامه مردم را بدان دست نرسد خواهى يافت پس اين ((الحمدلله رب العالمين )) قول خداوند است كه تمامى ستايشها را در او محصور كرده و هر ستايشى را بدو بازگردانيده است و اگر هر كمال و جمالى ، ذاتا و حقيقتا كمال و جمال او نبود اين حصر و قصر وجهى نداشت .
ولو اضفت الى ذلك ما عند اهل المعرفة من ان قوله (بسم الله الرحمن الرحيم ) متعلق بقوله (الحمدلله )ترى ان المحامد من كل حامد انما يقع باسم الله فباسه يكون كل حمدلله تعالى فهوالحامد و المحمود. .
طلب و اراده ، ص 84.
و اگر آنچه اهل معرفت برآنند بر اين بيفزايى ، كه گويند: ((بسم الله الرحمن الرحيم )) متعلق است به ((الحمدلله )) خواهى ديد كه حمدهاى هيچ حامدى جز با اسم الله واقع نمى شود؛ پس به اسم الله است كه هر حمدى براى او صورت مى گيرد؛ و حمد كننده و حمد شونده تنها اوست .
تفسير الرحمن 
فان مقام الرحمانية هى مقم بسط الوجود و مقام الرحيمية التى هى مقام بسط كمال الوجود من ذاك المقام و هو اءحدية جمعهما، و لهذا جعل الرحمن الرحيم تابيعن لاسم الله ، فى قوله تعالى : (بسم الله الرحن الرحيم ).
و قال الشيخ العربى فى فتو حاته : ((ظهر العالم ببسم الله الرحمن الرحيم )) انتهى (266).

طلب وارده ، ص 116، 117.
مقام رحمانيت كه مقام بسط وجود، و مقام رحيميت كه مقام بسط كمال وجود است ، از مقام مشيت مطلقه و مقام كثرت و تعين سرچشمه مى گيرد؛ و آن نسبته به اين دو، حكم جمعى دارد و به همين دليل ((الرحمن الرحيم )) در آيه ((بسم الله الرحمن الرحيم )) تابع اسم ((الله )) قرار داده شده اند و ابن عربى در كتاب بتوحات خود گويد: ((جهان با بسم الله الرحمن الرحيم پديد آمد)).
الرحمة الرحمانية مقام بسط الوجود، و الرحمة الرحيمية مقام بسط كمال الوجود فبالرحمة الرحمانية ظهر الوجود، و بالرحمة الرحيمية يصل كل موجود الى كماله المعنوى و هدايته الباطنية و لهذا ورد: ((يا رحمن الدنيا و رحيم الاخرة (267))) و ((الرحمن بجميع خلقه و الرحيم بالمؤ منين خاصة (268))) فبحقيقة الرحمانية افاض الوجود على الماهيات المعدومة والهياكل الهالكة ؛ و بحقيقة الرحيمية هدى كلا صراطه المستقيم ، و كان بروز سلطنة الرحيمية و طلوع دولتها فى النشاءة الاخرة اكثر.
و فى بعض الآثار: ((يارحمن الدنيا و الاخرة و رحيمهما(269))) و ذلك باعتبار ايجاد العشق الطبيعى فى كل موجود و ايكاله عليه السير لى كماله ، و التدريج الى مقامه فى النشاءة الدنياوية و فى النشاءة الاخرة و بروز
.
رحمت رحمانى مقم بسط وجود است و رحمت رحيمى مقام بسط كمال وجود پس وجود با رحمت رحمانى پديدار شد و هر پديده اى با رحمت رحيمى است به كمال معنوى و هدايت باطنى خويش مى رسد و بدين لحاظ وارد شده است : ((اى رحمان در اين سراى و رحيم در آن سرا)) و ((رحمان به همه آفريده ها و رحيم تنها به مؤ منان )) پس با حقيقت رحمانى خويش وجود را بر ماهيات معدوم و هياكل نيست شونده ارزانى داشته باشد و حقيقت رحيمى همه را به راه راست خود رهنمون شده ست و ظهور است سلطنت رحيميت حق تعالى و طلوع دولت آن در عالم آخرت بيشتر است .
و در برخى آثار آمده است : ((اى رحمان در اين و آن سرا و هم رحيم در اين و آن )) و اين بدان اعتبار است كه خداوند عشق طبيعى را در هر موجودى نهاده و سير بسوى كمال و گام نهادن روبه مقام شايسته وى را در حيات دنيا و آخرت يوم الحصاد، و ايصال كل الى فعلية و كماله : اماالنفوس الطاهرة الزكية فالى مقامات القرب و الكرامات ، و الجنات التى عرضها كعرض السماوات ؛ اماالنفوس المنكوسة السبعية ، و البهيمية و الشيطانية فالى النيران و دركاتها و عقاربها و حياتها، كل بحسب زرعه فان الوصول الى هذه المراتب كمال بالنسبة الى النفوس المنكوسة الشيطانية و غيرها، و ان كان نقصا بالنسبة الى النفوس الزكية المستقيمة الانسانية .
هذا و على الطريقة الشيخ محى الدين الاعرابى فالامر فى رحيميته فى الدارين واضح ، فان ارحمن الراحمين يشفع عندالمنتقم و يصيرالدولة دولته و المنتقم تحت سلطنته و حكمه .
والرحمانية والرحيمية اما ذايته او فعلية فهود تعالى ذوالرحمة الرحمانية و الحيمية الذاتيتين ، و هى تجلى الذات لذاته و ظهور صفاته و اسمائه و لوازمهما، من الاعيان الثابتة ، بالظهور العلمى ، و الكشف التفصيلى ، فى عين العلم الاجمالى فى الحضرة الواحدية .

و روز درويدن محصول كار بدو واگذارده است ؛ و هر كدام را به فعليت و كمال لايق آن رسانيده است ؛ اما نفسهاى پاك و ناآلود را به مقامهاى قرب الهى و كرامتها و حيوانى و شيطانى را به جنهم و دركات و عقربها و مارهاى آن هر كدام به حسب آنچه كه كشته است چرا كه نيل به اين مراتب براى نفوسهاى واژگون اهريمنى و غير آن كمال است ، گرچه نسبت به نفسهاى پاك و مستقيم انسانى نقص و كاستى است .
و اما نظر به طريقه شيخ محبى الدين عربى مساءله رحيميت خداوند در دو عالم روشن است چه صفت ((ارحمن الراحمين )) نزد صفت ((منتقم )) شفاعت مى كند و دولت از آن او مى شود و منتقم تحت سلطه و فرمايش قرار ميگيرد.
و رحمانيت و رحيميت يا ذاتى است و يا فعلى . پس خداوند تعالى دارارى رحمت رحمانى و رحيميت ذاتى است كه عبارت است از تجلى براى ذات ، و ظهور صفات و اسما و لوازم آنها، كه همان اعيان ثابت باشد، به نوع ظهور علمى و كشف تفصيلى در عين علم اجمالى ، در حضرت واحديت . كما اءنه تعالى ، ذوالرحمة الرحيمية الفعلتين ، و هى تجلى الذات فى ملابس الافعال ببسط الفيض و كماله على الاعيان ، و اظهارها عينا و طبقا للغاية الكاملة و النظام الاتم و هذا احدالوجوه فى تكرار ((الرحمن الرحيم )) فى فاتحة الكتاب التدوينى للتابق بينه و بين الكتاب التكوينى فان الظاهر عنوان الباطن ، و اللفظ و العبارة عبارة عن تجلى المعنى و الحقيقة فى ملابس الاشكال و الاصوات و اكتسائه كسوة القشور الهيئات .
فان جعل ((الرحمن الرحيم )) فى (بسم الله الرحمن الرحيم ) صفة للفظة الجلالة كان اشارة الى الرحمانية والرحيمية الذاتيتين ؛ و كان اللذان بعد هما اشارة الى الفعل منهما و ((لله )) فى (الحمدلله ) هو الالوهية الفعلية و جمع تفصيل الرحمن الرحيم الفعليين ، و ((الحمد)) (تعنى ) عوالم المجردات والنفوس الا سفهبدية التى لم تكن لها حيثيته الاالحمد و اظهار كمال النعم ، ولم يكن فى سلسلة الوجود ماكان حمدا.

همچنين خداوند دارنده رحمت رحمانى و رحيمى فعلى است كه عبارت است از تجلى ذات در لباس افعال ، به طريق بسط فيض و كمال فيض بر اعيان و اظهار كردن عينى آن طورى كه مطابق غايت كامل و نظام اتم الهى باشد و اين يكى از وجوه تكرار ((الرحمن الرحيم )) در فاتحه كتاب تدوينى (قرآن ) است ؛ چه اين كتاب با كتاب تكوينى تطابق كامل دارد به ديگر سخن ، ظاهر صورت باطن است ، و لفظ و عبارت همان تجلى حقيقت و معنا در لباس شكلها و صداها، و همان بر تن كردن قالبها و هيئتهاست .
پس اگر ((الرحمن الرحيم )) در ((بسم الله الرحمن الرحيم )) وصف كلمه ((الله )) قرار داده شود، اشاره به رحمانيت و رحيميت ذاتى بوده و آن ((الرحمن الرحيم )) كه بعد مى آيد اشاره به رحمانيت و رحيميت فعلى خواهد بود و ((الله )) در ((الحمدلله )) اشاره به الوهيت فعلى و جمع تفصيلى الرحمن و الرحيم فعلى است و((الحمد)) به معناى عالم مجردات و نفوس اسفهبديه است كه حيثيتى جز حمد كردن و بتمامه بلاحيثيته كفران الا تلك العوالم النوارنية ، فانها انيات صرفة لاماهية لها عند اهل الذوق و العرفان و ((العالمون )) هى مادون تلك العوالم .
فيصير المعنى : بسم الله الذى هو ذوالرحمة الرحمانية و الرحيمية الذاتيتين انفتح عوالم الحمد كله ، التى هى تعين الالهية المطلقة فى مقام الفعل و هى ذات الربوبية و التربية لسائر مراتب الموجودات النازلة عن مقام المقدسين ، من الملائكة الروحانيتين و الصافات صفا و المدبرات امرا و ذات الرحمة الرحمانية و الرحيمية الفعليتين ، اى : مقام بسط الوجود و بسط كماله عينا فى حضرة الشهادة و ذات المالكية و القابضية فى يوم رجوع الكل اليها، و الرجوع اليها رجوع الى الله ، اذا ظهورالشى ء ليس يباينه بل هو هو.
و ان جعل ((الرحمن الرحيم )) صفة ((اسم )) فى البسملة صار الامر

كمال منعم را اظهار نمودن ندارند و در سلسله وجود چيزى كه تماما حمد باشد، بدون شائبه كفران نيست جز اين عوالم نورانى ، چه اينها در نظر اهل ذوق و عرفان انيات صرفند و ماهيتى از خود ندارند و ((العالمين )) عوالمى است پايين تر از آن عوالم .
بنابراين معنا چنين خواهد بود: به نام خداوندى كه دارنده رحمت رحمانى و رحيمى ذاتى است ، تمامى عوالم حمد گشوده شد؛ عوالمى كه تعيين الوهيت مطلق در مقام فعلند و صاحب مقام ربوبيت و تربيت براى ديگر مراتب از موجوداتى هستند كه دون مقام مقدسانند، كه عبارتند از ملائكه روحانى از ملائكه صافات و ملائكه مدبرات و صاحب رحمت رحمانى و رحيمين فعليند كه به معناى مقام بسط وجود و كمال وجود در حضرت شهادت است ؛ و صاحب مالكيت و قابضيت در روزى هستند كه همه به سوى آنها باز مى گردند. زيرا بازگشت به اينان به خداست ، چه اينها ظهور ذات باريند، و ظهور هر چيز غير از آن نيست بلكه خود آن است .
و اگر ((الرحمن الرحيم )) را صفت ((اسم )) در بسمله قرار دهيم كار بعكس شده و على العكس و صارالمعنى : بمشيئة الله التى لها الرحمانية و الرحيمية الفعلتان ، و ((لله )) فى (الحمدلله ) هو الالوهية الذاتية ، و ((الرحمن الرحيم )) من صفاته الذاتية و كذاالرب
و المالك .
قال القيصرى (270)فى مقدمات شرح الفصوص : ((و اذا اخذت (اى : حقيقة الوجود) بشرط كليا الاشياء، فقط فهى مرتبة الاسم الرحمن رب العقول الاول ، المسمى بلوح القضاء و ام الكتاب والقلم الاعلى ، و اذا اخذت بشرط ان تكون الكليات فيها جزئيات مفصلة ثابتة من غير احتجابها عن كليتها، فهى مرتبة الاسم الرحيم رب النفس الكلية المسماة بلوح القدر، و هو اللوح المحفوظ و الكتاب المبين ))(271) انتهى بعين الفاظه
.
معنا چنين خواهد شد، به مشيت خداوند كه اين مشيت داراى رحمانيت و رحيميت فعلى است ... و ((لله )) در ((الحمدلله )) الوهيت ذاتى و ((الرحمن الرحيم )) از اوصاف ذاتى اويند و چنين است ((رب )) و ((مالك )) .
قصيرى در مقدمه خود بر شرح فصوص گفته است : ((اگر وجود را فقط به لحاظ كليات اشياء در نظر بگيريم ، مرتبه اسم ((الرحمن )) خواهد بود كه رب اول است و به نامهاى لوح قضا و ام الكتاب و قلم اعلى خوانده مى شود و اگر آن را به اين لحاظ در نظر آوريم كه كليات اشيا را جزئياتى باشد مفصل و ثابت كه پوشيده از كليات هم نيست ، در اين صورت مرتبه اسم ((الرحيم )) خواهد بود كه رب نفس كلى است و لوح قدر نام گرفته است ؛ و اين همان لوح محفوظ و كتاب مبين مى باشد)).
اقول : هذا و ان كان صحيحا بوجه الا ان االانسب جعل مرتبة الاسم الرحمن مرتبة بسط الوجود على جميع العوالم ، كياتها و جزئياتها، و مرتبة الاسم الرحيم مرتبة بسط كماله كذلك فان الرحمة الرحمانية والرحيمية وسعت كل شى ء و حاطت بكل العوالم ؛ فهما تعين المشيئة ، و العقل والنفس تعين فى تعى فالاولى ان يقال : و اذا اخذت بشرط بسط اصل الوجود فهى مرتبة الاسم الرحمن ، و اذا اخذت بشرط بسط كمال الوجود فهى مرتبة الاسم الرحيم .
و لهذا ورد فى الاءدعية : ((اللهم انى اساءلك برحمتك التى وسعت كلى شى ء(272) و عن النبى ، صلى الله عليه و آليه وسلم : ((ان لله تعالى ماءة رحمة ، انزل منها واحدة الى الارض فقسمها بين خلقه ، فها يتعاطفون
و
نويسنده گويدن اگرچه اين مطلب از يك نظر درست مى نمايد، مناسبتر آن است كه مرتبه اسم ((الرحمن )) را مرتبه بسط وجود بر تمام عوالم چه كلى و چه جزئى بدانيم ، و مرتبه اسم ((الرحيم )) را مرتبه بسط كمال وجود - به همين صورت - تلقى كنيم زيرا رحمت رحمانى و رحيمى همه چيز را در برگرفته و بر همه عوالم احاطه يافته است ، كه اين دو تعين مشيت وعقل و نفس تعين در تعين هستند. پس بهتر آن است كه بگويم ، اگر به اعتبار بسط اصل وجود ملاحظه شود مرتبه اسم ((الرحمن )) و اگر به اعتبار بسط كمال وجود لحاظ گردد، مرتبه اسم ((الرحيم )) است .
و از اين نظر در ادعيه آمده است : ((بار خدايا از تو به آن رحمتت كه همه چيز را فراگرفته است سؤ ال مى كنم )). و از نبى مكرم (ص ) منقول است : ((خداوند را صد رحمت است ؛ از آن جمله يكى را به زمين فرو فرستاد و ميان آفريده هايش قسمت نمود، و خلق بر اثر آن به يكديگر مهر مى ورزند و بر همديگر مى بخشايند، و نود و نه تا را كنار گذارد و بدانها در روز واپسين بر بندگان خود يتراحمون ؛ و اءخر تسعا و تسعين يرحم بها عباده يوم القيامة (273).
قال بعض المشايخ من اصحاب السلوك و المعرفة ، رضى الله تعالى عنه ، فى (كتابه ) اسرارالصلاة ، فى تفسير سورة الفاتحة بعد ذكر هذاالنبوى المتقدم ذكره ، ما هذه عبارته .
((فاطلاق الرحمن و الرحيم على الله تعالى باعتبار خلقه الرحمة الرحمانية و الرحيمية : باعتبار قيامها به قيام صدور لاقيام حلول فرحمتة الرحمانية افاضة الوجود المنبسط على جمعى المخلوقات ، فايجاده رحمانية و الموجودات رحمته و رحمته الرحيمية افاضة الهداية و الكمال لعباده المؤ منين فى الدنيا، و منه بالجزاء و الثواب فى الاخرة فايجاده عام للبر و الفاجر.
فمن نظر الى العالم من حيث قيامه بايجاد الحق تعالى ، فكاءنه نظر
مى بخشايد.
يكى از مشايخ سلوك و معرفت ، رضى الله عنه ، در كتاب خود اسرار الصلاة ، در تفسير سوره فاتحه پس از نقل حديث نبوى فوق الذكر چنين آورده است :
((اطلاق الرحمن و الرحيم بر خداوند تعالى از آن رو كه خالق رحمت رحمانى و رحيمى است بدان لحاظ است كه الرحمن و الرحيم قائم به اويند، به نحو قيام صدورى نه قيام حلولى پس رحمت رحمانى او افاضه وجود است كه بر همه آفريده ها گسترده شده : كه ايجاد كردن او رحمانيت اوست و موجودات همه رحمت اويند و رحمت رحيمى او اعطاى هدايت و كمال است به بندگان مؤ منش در اين دينا و جزا و پاداشى است كه از در كرامت بر بندگان خود در آخرت ارزانى مى دارد. پس ايجاد كردن او شامل هم نيكوكار و هم بدكار است )).
تا آن جا كه گويد: ((هر كه جهان را از اين نظر كه از ايجاد حق تعالى برپاست لحاظ كند، گويا به رحمانيت او نگريسته و در خارج جز رحمن و رحمت او نديده .
الى رحمانيته ، و كانه لم يريفى الخارج الا الرحمن ، و رحمته ؛ و من نظر الى باعبتار ايجاد كرده فانه لم ينظر الا الى الرحمن (274) انتهى ، كلامه ، رفع فى الخلد مقامه .
اقول : ان اراد من الوجود المنبسط ما شاع بين اهل المعرفة و هو مقام المشيئة و الاالهيئة الانظار و المقامات فهو غير مناسب لمقام الرحمانية المذكورة فى (بسم الله الرحمن الرحيم ) فانهما تابعان للاسلام الله و من تعيناه ، و الظل المنبسط ظل الله لاظل الرحمن ؛ فان حقيقته حقيقة الانسان الكامل و رب الانسان الكامل و الكون الجامع هوالاسلام الاعظم الالهى و هو محيط بالرحمن الرحيم ؛ و لهذا جعلا فى فاتحة الكتاب الالى ايضا تابيعن و ان اراد منه بسط الوجود فهو مناسب للقمام
و است و هر كه جهان را از نظر كه توسط او پديد آمده بنگرد، گويا جز من به رحمن ننگرسته است )).
نويسنده گويد: ((او اگر از وجود منبسط آنچه را كه در ميان اهل معرفت شايع است اراده كرده باشد، كه عبارت است از مقام مشيت و الهيت مطلق و مقام ولايت محمدى ، و ديگر القاى كه به حسب نظر و مقامها بر اين مقام اطلاق مى شود، اين با مقام رحمانيتى كه در ((بسم الله الرحمن الرحيم )) مذكور آمده تناسبى ندارد و علت آن است كه ((الرحمن الرحيم )) دو وصف است كه تابع اسم ((الله )) و از تعنيات آن مى باشد، و ظل منبسط ((الله )) نه ظل ((الرحمن ))؛ و حقيقيت آن حقيقت انسان كامل است و رب انسان كامل كه كون جامع است اسم اعظم الهى است و به ((الرحمن الرحيم )) احاطه دارد؛ و بدين جهت بوده كه اين دو در فاتحه كتاب به ((الرحمن الرحيم )) احاطه دارد؛ و بدين جهت بوده كه اين دو در فاتحه الهى هم تابع آمده اند.
و اگر از وجود منبسط مقام بسط وجود را اراده كرده باشد، گرچه با مقام بحث موافق للتدوين و التكوين ، ولكنه مخالف لظاهر كلامه .
و ماذكره ايضا صحيح باعتبار فناء المظهر فى الظاهر، فمقام الرحمانية هو مقام الاليهة ، بهذاالنظر، كما قال الله تعالى (قل ادعوالله او دعو الرحمن ايا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى (275))، و قال تعالى : (الرحمن علم القرآن خلق الانسان (276)) و قال تعالى : (و الهكم اله واحد الا هو الرحمن الرحيم (277)).

شرح دعاى سحر، ص 43 - 48.
تناسب و با تدونى و تكوين توافق دارد، با ظاهر كلام وى مخالف است .
و اما آنچه را هم مذكور داشته ، به اعتبار فناى مظهر و در ظاهر درست تواند بود؛ كه مقام رحمانيت از اين نظر همان مقام الهيت است آن طور كه خداوند فرمود، ((بگو بخوانيد الله را يا الرحمن را، هر كدام را كه بخوانيد اسماى نيك از آن اوست )). و فرمود: ((رحمن قرآن را آموخت و انسان را آفريد)) و فرمود: ((و خدايتان يكى است ، نيست خدايى جز او كه رحمن و رحيم است .))
بدان كه رحمت و راءفت و عطوفت و امثال آن كه از جلوه هاى اسماى جماليه و الهيه است ، خداى تبارك و تعالى به حيوان مطلقا و به انسان بالخصوص مرحمت فرموده براى حفظ انواع حيوانيه و حفظ عالم وجود مطلقا بر پايه آن نهاده شده و اگر اين رحمت و عطوفت در حيوان و انسان نبود رشته حيات فردى و اجتماعى گسيخته مى شد و با اين رحمت و عطوفت حيوان حفظ و حضانت اولاد خود، و انسان حراست از عايله خود و سلطان عادل حفظ مملكت خود ميكند اگر اين رحمت و شفقت و راءفت نبود هيچ مادرى تحمل مشقتها و زحمتهاى فوق العاده اولاد خود را نمى كرد و اين جذبه رحمت و راءفت الهى است كه قلوب را به خود مجذوب نموده و بالفطره حفظ نظام عالم را مى فرمايند. اين رحمت و راءفت است كه معلمين و روحانى و انبياى عظام و اولياى كرام و علماى بالله را به آن مشقتها و زحمتها اندازد براى سعادت نوع خود و خوشبختى دايمى عايله انسانى ، بلكه نزول وحى الهى و كتاب شريف آسمانى صورت رحمت و راءفت الهيه است در عالم ملك ، بلكه تمام حدود و تعزيرات و قصاص و امثال آن حقيقت و راءفت است كه در صورت غضب و انتقام جلوه نموده . فى القصاص حيوة يا الولى الالباب (278) بلكه جهنم رحمتى است در صورت غضب براى كسانى كه لياقت رسيدن به سعادت دارند، اگر تخليصات و تطهيراتى كه در جهنم مى شود نبود هرگز روى سعادت را آن اشخاص نمى ديدند. بالجمله كسى كه قلب او از راءفت و رحمت به بندگان خدا خالى باشد او را بايد از سلك اين جمعيت خارج كرد و از حق و دخول در عايله بشرى محروم نمود اهل معرفت فرمايند: بسط بساط وجود و كمال وجود با اسم رحمن و رحيم است و اين اسم شريف از امهات اسما، و اسماى محيطه واسعه است چنانچه در كريمه الهيه است : و رحمتى وسعت كل شى ء(279) و فرمايد: ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما(280) . و از اين جهت است كه در مفتاح كتاب الهى اين دو اسم بزرگ تابع اسم اعظم قرار داده شده است اشاره به آن كه مفتاح وجود حقيقت رحمت رحمانيه و رحيميه است و رحمت سابق بر غضب و از اين باب اهل معرفت گويند: ببسم الله الرحمن الرحيم ظهر الوجود(281). و اين اسم رحمت كه شعب آن راءفت و عطوفت وامثال آن از اسماى صفاتيه و افعاليه است اسمى است كه حق تعالى بيشتر خود را به آن معرفى فرموده ، و در هر يك از سور قرآنيه آن را تكرار فرموده تا دلبستگى بندگان به رحمت واسعه آن ذات مقدس روزافزون شود و دلبستگى به رحمت حق منشاء تربيت نفوس و نرم شدن قلوب قاسيه شود با هيچ چيز مثل بسط رحمت و راءفت و طرح دوستى و مودت نمى توان از دل مردم را بدست آورد و آنها را از سركشى و طغيان بازداشت ، و لهذا انبياى عظام مظاهر رحمت حق جل و علا هستند، چنانچه خداى تعالى معرفى رسول اكرم صلى الله عليه و آله را فرموده در آخر سوره توبه ، كه خود سوره عضب است به اين نحو: لقد جائكم رسول من اءنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤ منين رؤ وف رحيم (282) و در شدت شفقت و راءفت آن بزرگوار بر همه عايله بشرى بس است آيه شريفه اول سوره شعراء كه فرمايد: لعلك باخع نفسك الا يكونوا مؤ منين (283) و در اوايل سوره كهف كه فرمايد: فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اءسفا (284) سبحان الله ! تاءسف به حال كفار و جاحدين حق ، و علاقمندى به سعادت بندگان خدا، كار را چقدر به رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، تنگ نموده كه خداى تعالى او را تسليت دهد و دل لطيف او را نگهدارى كند كه مبادا از شدت هم و حزن به حال اين جاهلان بدبخت دل آن بزرگوار پاره شود و قالب تهى كند.
شرح حديث عقل و جهل ص 162 - 165.
رحمت خداوند بر غضب او سبقت دارد يا من سبقت رحمته غضبه (285) مصداق كلام خدا با اسم رحمان و رحيم آغاز شده است به اسم رحمان و رحيم و در تكرار رحمان و رحيم قرآن آغاز شده است خداوند به همه بندگان خودش رحمت دارد و همين رحمت موجب ايجاد بندگان و فراهم كردن اسباب رفاه و بندگى آنها و همين رحمت موجب فرستادن انبياى بزرگ است . رحمت خدا اقتضا دارد كه بندگان خدا را هم در دنيا و هم در آخرت به سعادت برساند، تمام اسباب سعادت را مادى و معنوى فراهم فرموده است .
بندگان خدا با اسم رحمان و با اسم رحيم موجود شدند و ادامه حيات در دنيا و آخرت مى دهند و در عين حال كه رحمت حق تعالى سبقت دارد، بر غضب ، لكن اگر چنانچه اقتضا بكند و مردم قدر رحمت حق تعالى را نداشته باشند و تخلف از فرمان حق تعالى بكنند و موجب فتنه و فساد بشوند، باب رحمت نيمه بسته شود و باب غضب باز بشود پيغمبر اكرم (ص ) نبى رحمت را هدايت مى كرد و براى مردم غصه مى خورد، براى اشخاصى كه ريشه هايى را مى ديد كه اينها مشغول فساد هستند و ممكن است كه فساد آنها به فساد امت منتهى بشود و اينها غده هاى سرطانى بودند كه ممكن بود جامعه را فاسد كنند، در عين حالى كه نبى رحمت بود باب غضب را باز مى كرد. يهود بنى قريضه همان كاذبهايى كه هنوز هم دنبال صهيونيست ها هستند و كاذب ، بعد از اين كه ملاحظه فرمود اينها فاسد هستند موجب فساد مى شوند امر فرمود تمام آنها را گردن زدند، اين ماده سرطانى را از بين برداشتند. اميرالمؤ منين ، سلام الله عليه ، با آن هم عطوفت ، با آن همه رحمت ، وقتى كه ملاحظه فرمود خوارج مردمى هستند كه فاسد و مفسد هستند، شمشير كشيد و تمام آنها را الا بعضى كه فرار كردند، از دم شمشير گذراند، در وقت رحمت ، رحمت و اگر كسانى لايق رحمت نباشند، انتقام و غضب .
بيانات امام (س ) در تاريخ 9/ 6/ 58 صحيفه نور، ج 9،ص 6.
اهل معرفت مى دانند كه شدت بر كفار كه از صفات مؤ منين است و قتال با آنان نيز رحمتى است و از لطايف خفيه حق است و كفار و اشقيا در هر لحظه كه بر آنان مى گذرد بر عذاب آنان كه از خودشان است افزايش كيفى و كمى ((الى ما لانهاية له )) حاصل مى شود، پس قتل آنان كه اصلاح پذير نيستند رحمتى است كه در صورت غضب و نعمتى است در صورت نقمت ، علاوه بر آن رحمتى است بر جامعه زيرا كه عضوى كه جامعه را به فساد كشاند چون عضوى است در بدن انسان كه اگر قطع نشود او را به هلاكت كشان و اين همان است كه نوح نبى الله ، صلوات الله و سلامه عليه ، از خداوند تعالى : قال نوح رب لاتذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لايلدوا الا فاجرا كفارا(286) و بدين انگيزه و نيز انگيزه سابق ، تمام حدود و قصاص و تعزيرات از طرف ارحم الراحمين ، رحمتى است بر مرتكب و رحمتى است بر جامعه ، از اين مرحله بگذرم .
پسرم ! اگر مى توانى با تفكر و تلقين نظر خود را نسبت به همه موجودات به ويژه انسانها نظر رحمت و محبت كن ، مگر نه اين است كه كافه موجودات از جهات عديده كه به احصا درنيايد مورد رحمت پروردگار عالميان مى باشند، مگر نه آن كه وجود و حيات و تمام بركات و آثار آن از رحمتها و موهبتهاى الهى است بر موجودات و گفته اند: ((كل موجود مرحوم )) مگر موجودى ممكن الوجود امكان دارد كه از خود، بنفسه ، چيزى داشته باشد يا موجودى مثل خود ممكن الوجود به او چيزى داده باشد، در اين صورت رحمت رحمانيه است كه جهان شمول است . مگر خداوند كه رب العالمين است و تربيت او جهان شمول است تربيتش جلوه رحمت نيست ؟ مگر رحمت و تربيت بدون عنايت و الطاف جهان شمول مى شود؟ پس آنچه و آن كس كه مورد عنايت والطاف و محبتهاى الهى است چرا مورد محبت ما نباشد؟ و اگر نباشد اين نقصى نيست براى ما؟ و كوتاه بينى و كوتاه نظرى نيست ؟
جلوه هاى رحمانى 35 - 36.