تفسير سوره حمد

محي الدين حائری شیرازی

- ۷ -


توطئه گری یهود در مسايل داخلی اسلام

هر آيه اي از قرآن مسأله موافقين و مخالفين اهل بيت را مطرح مي كند. بنابراين وقتي كه قرآن خوانده مي شود بايد متوجه مخالفين و موافقین اهل بیت و ولايت در خلال آیات باشیم. آیات 44 و 45سوره نساء دلالتش در این مورد واضح‌تر است: «‌اَلَم تََرَ اِلَي الَّذِينَ اُوتُوا نَصُيبَاً مِنَ الكِتَابِ يَشتَرُونَ الضَّلاَلَهَ وَ یُرِیدُونَ اَن تَضِّلُوا السَّبِيلَ، وَ اللهُ اَعلَمُ بِاَعدَائِكُم وَ كَفَي بِاللهِ وَلِّيَّاً وَ كَفَي بِاللهِ نَصِيراً »"آیا ندیدی کسانی که نصیبی از کتاب به آن‌ها داده شد، گمراهی را می‌خرند و می‌خواهند که راه مردم را گم کنند، خدا به دشمنان شما آگاه است که خدا ولی و نصیر است و برای شما کافی است" معمولاً با گفتن اهل کتاب، یهود و نصاری به ذهن می‌آیند، اما این‌جا مسلمان‌ها را هم در بر می‌گیرد. چون آن‌ها هم از کتاب نصيب دارند.

آیه، مسايل داخل اسلام را با توطئه‌ها و جریانات خارج از اسلام از طرف یهودیان بيان مي‌كند. جريانی که مي‌خواهد در راه مستقيم ولایت كه رسول پی‌ریزی کرده، انشعاب ایجاد كند و دين را از مسيرش خارج نماید. منظور از اشتراي ضلالت، برنامه‌ریزی برای غصب خلافت است تا مردم راه را گم كنند و خطاب «کُم» ‌در «وَ اللهُ اَعلَمُ بِاَعدَائِكُم»‌ مربوط به مومنين است و می‌رساند که مسأله داخلي است. می‌گوید که اهل كتاب در درون عالم اسلام، جريــان اختلاف برانگیــزی را در امــر خلافت پي‌گيــري می‌كنند تــا بعـد از رسول‌(ص) دين از مسير اصــلي خودش خـارج شود. ريشه‌ي این کار به خارج از اسلام و به یهود مربوط می‌شود.

ظاهراً احمد‌بن‌اسحاق‌قمّي است که خدمت امام‌يازدهم‌(ع) آمد و سؤالش اين بود آیا آن دو نفر، از روي اكراه ايمان آوردند يا از روي رغبت؟ اگر بگويم از روي اكراه ایمان آوردند، چون قبل از فتح مكه اظهار ايمان كرده‌اند، درست از آب در نمی‌آید و اگر بگويم از روي رغبت ايمان آورده‌اند، سندي به نفع آن دو مي‌شود. من در اين قسمت مانده‌ام كه جواب ياران شما را چگونه بدهم؟ جواب چیست؟ در آن‌جا طفل چهار ساله‌اي بود كه چون حضرت مي‌خواستند چيزي بنويسند، مي‌آمد قلم را از دستشان مي‌كشيد و حضرت برای سرگرم کردن او شیئی گوي مانندي را روي زمين مي‌فرستادند و در حینی که طفل مي‌رفت كه گوي را بردارد و برگردد، چند سطــري مي نوشتند. وقتي سؤال را مطرح كردم، حضرت رو به بچه‌ي چهــار سالــه كردند و گفتنــد: اين از شيعيان توست پسرم! سؤال ايشان را جواب بده! طفل گفت: سؤال را مطرح كن! سؤال را دو‌باره مطرح كردم. ایشان فرمودند که ایمان این دو نه طوعاً بود نه كرهاً، بلکه طمعاً بوده است. بعد گفتند اين دو در جايي به مسافرت مي‌رفتند. فردي یهودی از علمای اهل كتاب به اين‌ها رسيد و با هم شروع به گفتگو كردند. یهودی به این دو خبر داد كه ديني در مكه پيدا مي‌شود؛ اگر به آن پيغمبر ايمان بياوريد و جزء دستگاهش شويد، بعد از او مي توانيد قدرت را بدست بگيريد. به این ترتیب آن‌ها از روی طمع ايمان آوردند.

مسايل خارجی و توطئه گري يهود

آیه‌ی 46 همان سوره می‌گوید: «مِنَ الَّذِينَ هَادُوا، يُحَرِّفُونَ الكَلِمَ عَن مَوَاضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعنَا وَ عَصَينَا وَاسمَع غَیرَ مُسمَعٍ وَرَاعِنَا، لَیَّاً بِاَلسِنَتِهِم وَطَعَنَاً فِی الدِّینِ، وَ لَو اَنَّهُم قَالُوا سَمِعنَا وَ اَطَعنَا وَاسمَع وَانظُرنَا لَکَانَ خَیرَاً لَهُم وَ اَقوَم وَلَکِنْ لَعَنَهُم اللهُ بِکُفرِهِم فَلاَ یُؤمِنُونَ اِلاَّ قَلِیلاً »:"برخي از آنان كه يهودي اند، كلمات را از جاهاي خود برمي گردانند و با پيچاندن زبان خود و به قصد طعنه زدن در دين (با در آميختن عبري به عربي) مي گويند «شنيديم و نافرماني كرديم؛ و بشنو!  كاش ناشنوا گردي»و (نيز از روي استهزاء مي گويند:)«راعنا» (كه در عربي يعني به ما التفات كن ولي در عبري يعني خبيث ما) و اگر آنان مي گفتند:«شنيديم و فرمان برديم و بشنو و به ما بنگر»، قطعاً براي آنان بهتر و درست تر بو، ولي خدا آنان را به علت كفرشان لعنت كرد؛ در نتيجه جز اندكي ايمان نمي آورند" آیه روی دو جریان انگشت می‌‌گذارد:

1‌- جریان اول که آیات را تحریف می‌کند و با زبان بازی کلمات را در غیر معنای اصلیش استعمال می‌کند. «لََیّ» به معنای تاب دادن و پیچاندن و زبان بازی است و یهوديان با زبان بازی، سخن باطل خود را به‌صورت حق جلوه می‌دادند و يا با در آميختن عبري به عربي، استهزاء و اهانتی را که می‌خواستند، مؤدبانه انجام مي دادند. مثلاً وقتی کسانی می‌گویند «سَمِعنا: شنیدیم»، جا دارد که بعد از آن بگویند «‌و اَطَعنا: پیروی کردیم» نه این‌که بگویند «‌سمعنا و عصینا»: "شنيديم و طغيان كرديم!" ولی یهود برای توهین به رسول‌(ص) می‌گفت"سَمِعنا و عصینا». یا وقتی به یک فرد گفته می‌شود «‌اِسمَع:گوش بده»، جا دارد دنبال آن اضافه کند «‌اَسمَعَکَ الله – خدا شنوایت کند» نه این‌که بگوید «‌واسمَعْ غیر مُسْمَع- بشنو که خدا شنوايی‌ات ندهد!‌». ولی یهود برای توهین به رسول‌(ص) می‌گفتند «‌واسمع غیر مسمع». همچنین کلمه‌ي «‌راعنا» که در عربي  معنی «به ما التفات كن» دارد، در زبان یهود معنای زشتی داشته که لایق ساحت رسول خدا نبود، ولي آن را به‌کار می‌بردند. يا منظور آنان (راعينا - چوپان ما) بود یعنی تو چوپاني! چه كارت به پيغمبري! این اعمال ناپسند برای طعنه به دین خدا و شکستن ساحت نبوی در جهت برنامه‌های آتی آنان بود.

قرآن می‌گوید خطر اصلي همين است كه کلمات را برای شروع انحرافات بعدی تأويل کنند و با همین کار تعدادی از مسلمانان را هم به طرف خودشان و شرک کشیدند که این یک انحراف جدّی بود.

2 - جریان دوم، اهل بیت و یارانشان بودند که «اَطَعنَا، وََاسمَع، وَانظُرنَا» می‌گفتند. این سه مطلب را درست در مقابل مطالب آن‌ها (‌عصینا، غیر مسمعٍ و راعنا‌) بكار مي بردند که مشتمل بر ادب و خضوع در برابر حق است.

كتاب و اهل بيت از هم جدا شدنی نیستند

«‌اِنَّ اللهَ يَأمُرُكُم اَن تُؤَدُُّوا الاَمَانَاتِ اِلَي اَهلِهَا» :"خدا فرمان می‌دهد که امانات را به اهل آن بدهید" قرآن در رابطه با امامت مي‌گويد که ما اين امانت به شما داديم كه بدانید مطيع چه كسي باشيد و از او اطاعت ببرید! «‌يَا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اَطِيعُوااللهَ وَ اَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الاَمرِ مِنكُم» :"ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از خدا و رسول و صاحبان امر اطاعت کنید" آیه صريحاً بر قضيه‌ي امامت تاکید دارد. «‌فَاِن تَنَازَعتُم فِي شَيءٍ فَرُدُّوهُ اِلَي اللهِ وَ اِلَي الرَّسُولِ اِن كُنتُم تُومِنُونَ بِاللهِ وَ اليَومِ الاَخِرِ...»:"پس اگر در امری اختلاف نظر پیدا کردید، پس آن را به خدا و رسول برگردانید؛ اگر به خدا و روز آخر ایمان دارید" می‌گوید ببينيد خدا و رسول چه گفته‌اند، به رأي خودتان عمل نكنيد «ذَلِكَ خَيرٌ وَ اَحسَنُ تَأوِيلاً»: "این بهتر و در واقع نیکوترین است"

 «اُولَئِكَ الَّذِينَ يَعلَمُ اللهُ مَافِي قُلُوبِهِم، فَاَعرِض عَنهُم وَ عِظهُم... »:"اینان گروهی هستند که خدا به آن‌چه در دل‌هایشان است آگاه است پس از آنان روی‌گردان و نصیحتشان کن!" آیه‌ي شریفه درباره کسانی است که دور هم نشسته و چيزي نوشته و امضا كرده بودند كه وقتي حضرت(ص) از دنيا رفتند، خلافت را از علي‌(ع) غصب كنند و اين آيه در همین رابطه نازل شد. رسول خدا (ص)از وجود اين نامه و امضاهايي كه پاي آن کرده بودند، بوسيله آيه خبردار شدند. آن‌ها كه دیدند دارند رسوا می‌شوند، آمدند و قسم خوردند که اراده‌ي خیر داشته‌اند. «ثُمَّ جَاءُوكَ يَحلِفُونَ بِاللهِ اِن اَرَادنَا اِلاَّ اِحسَانَاً وَ تَوفِيقَاً »:"پس بسوي تو آمدند قسم مي خوردند كه جز خوبي اراده ديگري نداشتند" «‌اُولَئِكَ الَّذِينَ يَعلَمُ اللهُ مَا فِي قُلُوبِهِم....»:"خدا می‌داند که در دل‌هایشان چه خبر است!" بعد مي‌گويد اين‌ها چون در داخل مسلمانان هستند افشايشان نكن! «‌فَاَعرِض عَنهُم وَ عِظهُم...»:"از این کار آن‌ها روی بگردان و نصیحتشان کن!" این‌ها اگر به ‌جای آن نامه كه امضا كرده بودند، از گناهشان استغفار مي‌كردند برایشان بهتر بود و «لَوَ جَدُوا اللهَ تَوَّابَاً رَحِيمَاً »:"و در این صورت خدا را تواب و رحیم می‌یافتند"

«فَلاَ وَ رَبِّكَ لاَ يُومِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَينَهُم »:"قسم به پروردگارت که اینان ایمان نمی‌آورند مگر این‌که درمسأله‌ي ولايت كه بینشان مطرح شده، تو را حَکَم قرار دهند" قرآن می‌گوید ما علی‌(ع) را معين كرديم و اين‌ها زورشان آمد که قبول كنند و عذر می‌آوردند و می‌گفتند که علی‌(ع) از طايفه‌های آن‌ها آدم كشته و طایفه زير بار نمي‌رود. در نهایت جز عده‌ي قليلي اين فرمان را اطاعت نكردند. «‌ وَلَو اَنَّهُم فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيراً لَهُم وَ اَشَدَّ تَثبِيتاً »: "اگر اين كار را كرده بودند که وقتي ما فرمانده‌اي را معين كرديم، قبول كرده بودند، برایشان بهتر بود و عالم اسلام تثبيت بيشتري پيدا مي‌كرد"، «وَ لََهَدَينَاهُم صِرَاطَاً مُستَقِيمَاً»:"و به صراط مستقیم هدایتشان می‌کردیم". 

انعمت علیهم و ایمان به غیب

پنج آیه‌ي اول سوره‌ی بقره، انعمت علیهم را به ما معرفی می‌کند. از متقین ذکر می‌کند و در درجه اول نمی‌گوید که آنان نماز می‌خوانند، بلکه می‌گوید که به غیب ایمان دارند. قرآن، ایمان حقیقي را ایمان به غیب می‌داند. ایمان به غیب آن است که بدانید زیر این ظاهر، باطنی است و اگر کسی از ظاهر به باطن پی برد، آن موقع ایمان حقیقی آورده است و نماز او درختی می‌شود که در زمین و اقلیم ایمان به غیب رشد می‌نمايد. خداوند جریان حقیقت عالم را غیب قرار داده است

جلسه‌ی امتحانی را که برای بچه‌ها می‌گذارند در نظر بگیرید؛ در آن جلسه مراقب‌ها حاضرند و حرف و کمک در بین نیست. ولی یک وقت معلمي می‌خواهد به اخلاق دانش‌آموزان نمره بدهد؛ سؤالات امتحانی را توزيع مي كند و جلسه را بدون مراقب رها كرده و خارج مي شود. اين جا نظارت را غیب می‌کنند تا ببینند این‌ها چه‌کار می‌کنند و از جايی که نمی‌بینند بر آنان نظارت می‌نمایند. نمره‌ای که دانش‌آموزان به این ترتیب می‌گیرند، نمره‌ی دقیقی است. عالَم هم این جوری است. خدا تمام مواردی را که ممکن است آزمایش شونده‌ها مشکوک شوند و بگویند دارند نگاهمان می‌کنند، برداشته یا عوض مي كند. اوضاع را به گونه اي قرار مي دهد كه هر کس كه در نظر اول نگاه کند، می‌گوید کسی به کسی نیست و صاحب ندارد! خداوند سلطنت خودش را مخفی کرده است و به‌خاطر همین در پایان سوره‌ی فجر می‌گوید «اِنََّ رَبِّکَ لَبِالمِرصَادِ »:"خداوند در کمینگاه است"

اما بعضي افراد وقتی به مجموعه نگاه می‌کنند، می‌گویند جای بخور بخور نیست، یک خبری است، دارند ما را نگاه مي كنند و مواظب ما هستند و ما را مي پايند! این‌ها آدم‌های با‌فهمی هستند. آدم‌های با هوش وقتی جايی قرار می‌گیرند که کمینگاه است، از علايم می‌فهمند که در کمین قرار گرفته‌اند. خداوند به کسانی که می‌فهمند برنامه‌ای و خبری است می‌گوید که: این‌ها به غیب ایمان دارند و نمازی هم که می‌خوانند، نمازی جدّی است. «اَلَّذِینَ یُومِنُونَ بِالغَیبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلَوهَ وَ مِمَّا رَزَقنَاهَُم یُنفِقُونَ ». کلمه‌ی ینفقون فقط به انفاق مال اشاره ندارد، بلکه از آن‌چه به آن‌ها داده شده اعمّ از مال و علم و قدرت وآبرو و توان و فهم و درک هر چه باشد، انفاق می‌کنند و «بِالاَخِرَهِ هُم یُوقِنُونَ»:"سخت به دنیای دیگر یقین دارند". «اولئک هم المفلحون»: "رستگاران همین‌ها هستند"و خارج از این برنامه، بقیه ضالین یا مغضوب علیهم هستند.

مقایسه‌ي آیه‌ ولایت و هدایت

با مقایسه‌ي آیه‌ی هدایت یعنی «اهدنا الصراط المستقيم» و آيه‌ي ولايت یعنی «اَللهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا، يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ اِلَي النُّورِ، وَالَّذِينَ كَفَرُوا اَولِيَائُهُمُ الطَّاغُوت يُخرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ اِلَي الظُّلُمَاتِ... »:"خدا ولي و سرپرست ايمان آورده ها است؛ آنان را از تاريكي ها بسوي نور خارج مي كند. كساني كه كفر ورزيدند سرپرست هاي آن ها طاغوت است؛ خدا آنان را از نور بسوي تاريكي ها خارج مي كند..." نكات مهمي بدست مي آيد:

1- نکته‌ی مشترک آن ها این است که هادی و مُخرِج یکی است و آن خداست. در آيه «اَللهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخرِجُهُم...»، صحبت از مُخرِج يعني خارج كننده است و در آيه‌ي «‌اهدنا الصراط المستقيم‌»، صحبت از هادي يعني هدايت كننده است. قرآن در دو آیه‌ی ذكر شده، خدا را هادي و مُخرِج معرفی می‌کند. در آيه‌ي ولايت صحبت از خروج نيست، اخراج است. يعني انسان با پاي خودش خارج نمی‌شود؛ او را بيرون می‌آورند. در آیه‌ی هدایت هم صحبت از راه رفتن نیست، راهبري است؛ انسان خودش راه را پيدا نمی‌كند؛ او را می‌برند. «‌اهدنا الصراط المستقيم‌» مي‌گويد که خدایا راهبري‌ام كن. به نظر مي‌آيد كه آیه مي‌گويد از اين راه برو! در حالي‌كه مي‌گويد كه از اين راه مي‌بريم تا برود!

سوره‌ي حمد از آيه الكرسي، در عين اجمال، مشهور‌تر است. زيرا علاوه بر معرفي معارضين، «‌الذين انعمت عليهم‌» را از اركان دين معرفي كرده است.

«اهدنا الصراط المسقيم» مي‌گويد كه آن‌ها اين قدر مهم هستند كه شما نمي‌توانيد آن‌ها را كشف كنيد و با آن‌ها متحد شويد؛ بايد به آنها وصل شويد. اين وصل، اساس اطاعت و عبادت است.

2- مطلب دیگری که از مقایسه آيه‌ي ولایت و آیه‌ی هدایت به‌دست می‌آید این است که: صراط «انعمت علیهم» حركت از ظلمت به سوي نور است و صراط «‌مغضوب عليهم و ضالّين‌» حرکت از نور به سوی ظلمت مي باشد. آيه‌ي هدايت مي‌گويد همه در حركتند و ولیّ دارند؛ فرد يا تحت ولايت الله است یا تحت ولايت طاغوت می‌باشد وخارج از این دو نیست؛ به مجردي كه ولايت الله نبود، ولايت طاغوت است.

3- آيه‌ي هدايت، مسايلي مافوق مسأله‌ي ولايت را مطرح مي‌كند. آيه‌ي ولايت مي‌گويد كه يك ولايت بيشتر نيست و آن هم ولايت الله است و در غير اين صورت ولايت با طاغوت است. آيه‌ي هدايت، ولايت «‌الذين انعمت عليهم‌» را ولايت الله دانسته و واسطه بودن آن‌ها را ذكر مي‌كند. درحالی‌که آيه‌ي ولايت، معارضين ولايت الله را ذكر مي‌كرد و بحثي از واسطه مطرح نيست.

نفس اَمَّاره‌ي هر فرد طاغوت اوست و بر او ولايت دارد. چرا كلمه‌ي طاغوت، به غير خدا اطلاق مي‌شود؟ علتش اين است كه از خودش حول و قوه‌اي و چيزي ندارد! مال خدا و حول و قوه‌ي خدا دستش است، اما طغيان كرده و سوء‌استفاده مي‌كند. معني طاغوت اين است كه هر‌چه دارد از خداست. اما چون به او آزادي داده شده، از آزادي سوء استفاده کرده، طغيان مي‌كند.

بنابراين دين، عضويت در كاروان هدايت است. اگر كسي عضو اين كاروان نشد، حتماً عضو كاروان مغضوب عليهم يا ضالين مي‌شود. اين سه قافله الان در حركتند.

غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِم وَ لاَالضَّالِينَ

اگر«‌اياك نعبد و اياك نستعين» مسلماني را راه نیانداخت و از قصد اقامت در دنیا خارج نكرد و وضع اخلاق و روحياتش هم نشان نداد که مسافر است، اين مسلمان به صراط مستقيم كاري ندارد و اگر عامداً عالماً مي‌داند چكار دارد مي‌كند، حتماً به صراط مغضوب عليهم خواهد رسيد و اگر نمي‌داند چكار دارد می‌كند و بازي خورده باشد، به صراط ضالّین افتاده است.

موسي وعيسي عليهما السلام مانند حضرت ابراهيم عليه السلام، همه در صراط مسقيم بودند. اما كساني كه بعد آمدند، از خودشان چيزهايي به دين اضافه نموده يا از آن كم كردند و به این ترتیب از راه آن دو نبيّ گرامي خارج شدند؛ يهود در راه مغضوب عليهم و نصاري در راه ضالين افتادند. 

چرا مسيحي ها جزء ضالّين هستند؟

«‌لَتَجِدَنَّ اَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَهً لِلَّذِينَ آمَنُوا اليَهُودَ وَ الَّذِينَ اَشرَكُوا »:"محققًاً يهود و مشركين را دشمن‌ترين مردم نسبت به كساني كه ايمان آورده‌اند، خواهي يافت" چون اين‌ها نسبت به مومنين شديدُ العداوه هستند، خدا هم نسبت به آنان شديدُ الغضب است. «.‌وَ لَتَجِدَّنَ اَقرَبُهُم مَوَدَّهً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا اِنَّا نَصَارَي، ذَلِكَ بِأَنَّ مِنهُم قِسِّيسِينَ وَ رُهبَانَاً وَ اَنَّهُم لاَ يَستَكبِرُونَ »: "دوستدارترين افراد نسبت به مومنين را كساني مي‌يابي كه مي‌گويند مسيحي هستيم، به‌خاطر اين‌كه تكبر نمي‌كنند" آیه درباره‌ی مسیحیان معمولی صحبت می‌کند و خدا مدح بلیغی از آن‌ها در این‌جا کرده است و درباره‌ی آنان می‌گوید که آنان تکبر نمی‌کنند!

خدا به مسيحي‌ها مثل كساني كه راه را گم كرده‌اند، رفتار مي‌كند زيرا اين‌ها مغرض نيستند و يهودي‌ها سرِ آن‌ها كلاه گذاشته‌اند و اگر ببينند قبول مي‌كنند. از اين جهت مي‌گويد «ولا الضَّالِّين». چگونه يهودي‌ها سرِ اين‌ها كلاه گذاشتند؟

يهود‌ي‌ها در اسلام تصرف‌هايي كردند و آتش‌هايي باراندند كه مسيحي اسلام را نپسندد. یکی از کارهای یهودی‌ها این بود که سعی کردند ولایت را از بعد از رسول(ص) از مسیر خود خارج کنند تا بتوانند به مطامع خود برسند. اینان می‌دانستند که با خارج شدن اسلام از مسیر اصلی که مورد نظر رسول(ص) بود، چهره‌ی اسلام مخدوش خواهد شد و از گیرايی آن کاسته می‌گردد و ادیان دیگر و مردم کشورهای فتح شده به آن رغبتی نشان نخواهند داد. برای این منظور و در جهت کارهای خبیثشان با وساطت یک يهودی بنام کَعْبُ الاَحبار، برنامه‌ای ترتیب دادند که خليفه‌ي سوم يك ميليون درهم به مروان بدهد تا او  و خاندانش بنيه‌ي مالي بگيرند.

بني اميه دو قسمت هستند؛ يكي اولاد معاويه و ديگري اولاد مروان هستند؛ هشام بن عبد الملك و بقیه همه اولاد مروانند. اين بني اميه‌ي اخير همه‌شان از بركت آن پول‌ها هستند و با قوت گرفتن آنان، یهودیان در اسلام و با دست اين خلفای بنی امیه کارهايی کردند که مسیحیان منزوی و از اسلام زده شدند. در جنگ جمل، مروان اسير شده بود. او برای نجات خودش به حسنين ‌عليهماالسلام پناه آورد و از ایشان خواست شفاعت او را كنند، چون اگر گيرش مي‌آوردند او را مي‌كشتند. ايشان او را پيش پدرشان بردند و گفتند كه مي خواهد بيعت كند. حضرت امير (ع) به او گفتند آيا بعد از قتل عثمان با من بيعت نكردي؟ بعد گفتند: «لاَ حَاجَهَ لِي فِي بِيعَتِهِ، اِنَّهَا كَفٌّ يهوديّهٍ، لَو بَايَعَنِي بِيَدِهِ، لَغَدَرَ بِسَبَّتِهِ» "حاجتي به بيعت او ندارم، دست، دست يهودي است! اگر با دستش بيعت كند، بيوفايي خواهد كرد".

خلیفه‌ی سوم يك ميليون درهم به مروان داد و كعب الاحبار یهودی هم آن را تأیید کرد؛ چه رابطه‌اي بين مروان و كعب الاحبار است؟ ابوذر به كَعبُ الاحبار گفت: «يَا اِبن اليَهُودِيين! اَتُعَلِّمُنَا دِينَنَا؟ »"اي پسر كسي كه پدر و مادرش بهودي است، دين ما را به ما ياد مي‌دهي!"

بنيه مالي، يكي از اركان قدرت و ولايت است و به همین خاطر هم، فدك را از اولاد فاطمه(ع) و اهل بیت گرفتند تا بنيه مالي نگيرند!

قرآن و مغضوب عليهم

1- «‌بِئسَ مَا اشتَرَوا بِهِ اَنفُسَهُم آَن يَكفُرُوا بِمَا اَنزَلَ اللهُ بَغيَاً اَن يُنَزِّلَ اللهُ مِن فَضلِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِهِ فباؤا بِغَضَبٍ عَلَي غَضَبِ... »:"به چه بد بهايي  خودشان را فروختند كه به آن‌چه خداوند نازل كرده بود از سر رَشك انكار آوردند، همانا خداوند فضل خود را بر هر كدام از بنده‌هايش كه بخواهد نازل مي‌كند، پس به خشمي بر خشم ديگر گرفتار شدند".

مي‌گويد اين‌ها انتظار پيغمبري در اولاد اسحاق(ع) را داشتند اما وقتي ديدند از اولاد اسماعيل(ع) است، گفتند جبرييل اشتباه كرده است و چشم بدك جبرييل را برداشتند كه چرا بر يكي از ما وحي را نازل نكرده است؟! مي‌گفتند خدا مأمورش كرده بود كه بر يكي از فرزندان اسحاق(ع) وحي را نازل كند، تخطي كرد و بر يكي از فرزندان اسماعيل(ع) وحی را نازل كرد! قرآن مي‌گويد اين چه حرفي است كه نسبت به جبرييل مي‌زنيد و دشمن او شده‌ايد؟! جبرييل به اذن خدا اين كار را كرده است، پيش خود كه كار نمي كند! قرآن ریشه‌ی این کارشان را که به کفر آنان کشیده شد، بغی و ستم می‌داند. مي گويد خداوند اختيار دارد كه فضل خود را بر هر كه بخواهد نازل نكند. «‌فباؤا بغضب علي غضب‌» به اين‌خاطر «مغضوب عليهم» واقع شدند. زيرا آن‌چه را كه آنان مي‌خواستند، خدا انتخاب نكرد.

« قُل ‌مَنْ كَانَ عَدُواً لِجِبرِيلَ، فَاِنَُّّه نَزَّّلَهُ عَلَي قَلبِكَ بِأِذنِ الله مُصَدِّقاً لِمَا بَينَ يَدَيهِ ... »:"بگو كسي كه دشمن جبرييل است(درواقع دشمن خداست)، چرا كه او به فرمان خدا وحي را بر قلب تو نازل كرده است. در حالي كه مؤيد كتابهاي آسماني قبل از آن است ..."

«‌ مَن كَانَ عَدُواً لِلُّهِ وَ مَلاَئِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبرِيلَ وَ مِيكَالَ فَاِنَّ اللهَ عَدُوٌّ لِلكَافِرِينَ »:"هركه دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئيل و ميكائيل است، بداند كه خدا يقيناً  دشمن كافران است" مي گويدكه اين‌ها با جبرييل طرف بودند، خداي تعالي دشمني با جبرييل را به خودش خريد و گفت: جبرييل مطيع من است و كاري بدون اذن من نمي‌كند، اگر دعوا داريد با من دعوا داريد و با من طرفيد. قرآني كه جبرييل آورده، خلاف حرف‌هاي شما كه نياورده است! «...مُصَدِّقاً لِمَا بَينَ يَدَيهِ وَ هُديً وَ بُشرَي لِلمُؤمِنِينَ ». استخوان‌بندي حرف‌هاي تورات را تصديق مي‌كند، اگر هم تكميل يا اصلاح مي‌كند به معناي تكذيب نيست؛ مكمّل مصدِّق است. 

2- «‌قَد نَعلَمُ اَنَّهُ لَيَحزُنُكَ الَّذِيَ يَقُولُوُن، فَاِنَّهُم لاَ يُكَذِّبُونَكَ، وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللهِ يَجحَدُونَ »:"محققاً خدا مي‌داند آن‌چه مي‌گويند تو را اندوهگين مي‌كند؛ آنان تو را تكذيب نمي‌كنند بلكه به آيات الهي جهل مي‌ورزند" اين‌جا خداي تعالي تكذيب آنان را انكار مي‌كند و در جاي ديگر قرآن به تكذيب آنان تصريح دارد و مي‌گويد «‌وَ اِن يُكَذِّبُوكَ فَقَد كَذَّبَتْ رُسُلٌ مِن قَبلِك... »:"اگر تكذيب مي‌شوي، رسل قبلي هم تكذيب ‌شدند!" آيه خيلي لطافت دارد. مي‌گويد اين تكذيبي كه مي‌كنند منظورشان تو نيستي، به آيات جهل دارند نه با شخص تو! ببينيد، يك بار شخص را تكذيب مي‌كنند و يك بار سِمَت و صفت او را تكذيب مي‌كنند. اين دو كاملاً فرق مي‌كند. مي‌گويد چهل سال ميان آن‌ها بودي، يك بار به تو دروغگو نگفتند و لقب امين به تو دادند! همين كه زبانت به وحي باز شد و آيات خدا را برزبان آوردي، دروغگو شدي؟! از اين جهت با تو دعوا ندارند، تو چرا ناراحتي؟ آن‌ها كه به تو چيزي نگفتند، اين‌ها با تو طرف نيستند، با ما طرفند! اين‌جا هم خدا به خودش مي‌خرد. اين غيرت خداست كه خودش را وسط معركه مي‌آورد. خيلي از بزرگ‌ها اين‌طوري نمي‌كنند كه خودشان را وسط معركه بياورند. احترام خودشان را حفظ مي‌كنند. خدا از بس نسبت به بنده‌اش غيور است، با صراحت از اصحاب و مريدانش غيرت مي‌كشد و كسي را كه با او كار مي‌كند و به او مأموريت داده، به شدت حمايت كرده و بي‌آبرو نمي‌كند. اين براي هر مومني درس و قوت قلب است.

مخالفان علی‌(ع) و مغضوبٌ علیهم

گروه دیگری که مغضوبٌ علیهم مي‌باشند، مخالفان علی‌(ع) هستند. خدا علي(ع) را انتخاب كرد و آن‌ها مي‌گفتند خليفه يكي ديگر باشد؛ چون او از ما آدم كشته است و هر طايفه‌اي را که نگاه كنيد، دو سه تا خون دارد. خدای تعالی می‌گوید براي چه كشته است؟ آیا براي هواي دلش كشته است؟ دعواي شخصي كه نداشته! من گفتم بكشد و او كشته است! گفتم نكش، نكشته! شما به خاطر اين كه حرف مرا گوش داده، دعوا داريد؟ پس با من دعوا داريد! اگر از خدا ناراحت هستيد كه چرا او فرمان خدا را اطاعت کرده، خدا هم از شما ناراحت است! اين‌ها هم مغضوب عليهم شدند.

خصوصیات مغضوبٌ علیهم:

1- مغضوب علیهم ايمان ندارند.

 آیه‌ی قرآن می‌گوید «اَِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیهِم أَأَنذَرتَهُم اَم لَم تُنذِرهُم لاَ یُؤمِنُونَ»:"کسانی که کافر شدند چه بترسانی و چه نترسانی ایمان نمی‌آورند!" منظور از کفر در این‌جا همان کفر شایع است. آیه می‌خواهد بگوید که انسان قبل از این‌که وارد حوزه‌ی ایمان به پیامبران شود، قبلاً با نحوه‌ی زندگی‌اش تصمیم خود را گرفته است. یعنی انسان با عقل و هادی درونی خود هر رفتاری كه قبلاً کرده، بر همان اساس با هادی ظاهری و پیامبران خواهد کرد. از این جهت قرآن در رابطه‌ی با آنان «سواءٌ علیهم» می‌گوید زیرا راه از قبل انتخاب شده است؛ بگويی یا نگويی تاثیر ندارد.

هر آدم راستگو و امانت داری، مشتری انبیا است و اگر هم نیامده به‌خاطر این است که اهل ایمان و اسلام کاری کرده‌اند که از دين زده شده اند. اگر کسی اهل دروغ و خیانت در امانت باشد، این جزء دشمنان انبیا است و اگر به طرف انبيا هم آمده باشد، در صورتي كه زمینه پیدا شود، آمادگی دارد آن‌طرف برود؛ او بالقوه لشکر مخالفین است.

2- مغضوب علیهم، اهل نفاقند.

منافقين، «مغضوب علیهم» داخل اهل قبله هستند. «وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَقُولُ آمَنَّا بِاللهِ وَ بِالیَومِ الاَخِرِ وَ مَا هُم بِمومنینَ»:"و از مردم بعضی می‌گویند به خدا و روز آخر ایمان داریم، ولی ایمان ندارند" این گروه «مغضوب علیهم» داخل اهل قبله هستند و ایمان ندارند. «‌یُخَادِعُونَ اللهَ وَ الَّذِینَ امَنُوا وَ مَا یَخدَعُونَ اِلاَّ اَنفُسَهُم و...‌۲»:"با خدا و کسانی که ایمان آورده‌اند، مکر و خدعه می‌کنند، ولی جز به خودشان مکر نمی‌کنند" منافقين تلاش می‌کنند که خدا و مومنین را گول بزنند، ولی عملاً به ضرر خودشان تمام خواهد شد. این‌ها از کافران وضع بد‌تری دارند؛ اهل حق را سفیه پنداشته، خود را عقلاء جامعه و در مصلح بودن، منحصر به فرد می‌دانند. خطر اينها از همه بيشتر است و بخاطر اين كه ماهيت و چهره شان مشخص نيست، در همه جا رسوخ مي كنند و مي نوانند يك حكومت را فلج نمايند.

3- مغضوب علیهم نمی توانندتمنای موت كنند.

«یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفعََلُون، کَبُرَ مَقتَاً عِندَاللهِ اَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفعَلُونَ» ، «اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلهِ صَفَّاً کَاَنَّهُم بُنیَانٌ مَرصُوص »: "ای کسانی که ایمان آورده‌اید، چرا چیزی می‌گويید که به آن عمل نمی‌کنید! خیلی پیش خدا سنگین است که چیزی بگويید و عمل ننمايید". "همانا خدا کسانی را که در راه او مانند دیوار محکم کارزار می‌کنند، دوست دارد".

حضرت علی(ع) در رابطه با آیه‌ی فوق فرمودند:«اَنَا السَّبِیل» ، «اَنَا الطَّرِيق»:"راه منم، سبیل منم" آیه‌ي شریفه دو گروه را معرفی می‌کند: یک گروه کسانی که روی اعتقاداتشان می‌ایستند و در محبت و ولایت علی( ع) مانند بنیان مرصوص مقاومت می‌کنند. در مقابل، گروهی هستند که در جنگ نمی‌توانند استقامت کنند و درباره‌ی آن‌ها «‌لم تقولون...» می‌گوید؛ کسانی که روی حرف خودشان نمی‌ایستند وریشه‌ی عدم استقامتشان دراعمال ناپاکشان است. یکی از خصوصیات « مغضوب علیهم» این است که این‌ها در جنگ توان استقامت ندارند و کم می‌آورند و در نتیجه نمی‌توانند تمنای موت کنند. «‌قُل یَا اَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا اِن زَعَمتُم اَنَّکُم اَولِیَاءُ ِللهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا المَوتَ اِن کُنتُم صَادِقِينَ »:"ای گروه یهود! شما که ادعا می‌کنید اولیاءالله هستید، اگر راست می‌گويید تمنای موت کنید" این‌جا قرآن از یهود داخل جامعه اسلام صحبت می‌کند که خیال می‌کنند از اولیاء الله هستند و چون نمی‌توانند مانند «انعمت علیهم» تمنای موت کنند، به‌همین خاطر در زمره‌ی «‌مغضوبٌ علیهم» وارد می‌شوند. و در مقابل این‌ها «الذین انعمت علیهم» هستند که توان تمنای موت دارند. ملاک اولیای خدا این است که اشتیاق مرگ دارند. خدا به مومن می‌گوید در صراط کسانی برود که سيد و فرمانده ي آن، مشتاق موت باشد.  حسین‌بن علی(ع) در صحرای کربلا مشتاق موت بود و طرف مقابلش همیشه در حال فرار بوده و هست. امام هم در سال 42 به شاه گفت که من 63 سال دارم و بهترین سن برای مرگ است و سینه‌ی خود را برای سرنیزه‌های شما آماده کرده‌ام.

خدا با این خصوصیت جریان «‌انعمت علیهم» را معرفی می‌کند. خدا در دوره‌ي جنگ تحمیلی «‌صراط الذین انعمت علیهم» را به اهل عالم نشان داد و این هم یکی از نعمت‌های جنگ بود. یکی ممکن است سؤال کند که گروهک منافقین هم انتحاری عمل می‌کردند. بايد گفت كه این تمنای موت نیست. زيرا  آن‌ها با سیانور خود‌را مي كشتند! تمنای موت این است که انسان مرگ را به تمنای دیدار خدا و ملاقات با او، تمنا کند، نه از ترس اين که چون شکنجه و بعد اعدامش خواهند كرد، این کار را انجام دهد! گروهكي ها وقتی دستگیر می‌شدند، می‌گفتند که ما در یک محیط بسته بودیم و هیچ چیز غیر از این نمی‌فهمیدم؛ این کورکورانه و از روی عدم آگاهی مردن است، در حالی که تمنای موت، بايد از روی آگاهی و اشتیاق باشد. در قشون معاویه هم کسانی بودند که ترغیبشان کرده بودند و آن‌ها از روی غرور یا تعصب جنگ می‌کردند و قید جان خود را می‌زدند. علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) درباره‌ی تمنای موت می‌گوید:"فَوَاللهِ لَابنَ اِبی طَالِب آنَسَ بِالمَوتِ مِنَ الطِفلِ اِلَی مَحَالِبِ اُمِّه» :"اشتياق علي به مرگ بيشتر از اشتياق طفل به پستان مادرش است".

ضالّین چه كسانی هستند؟

ضالّ چه كسي است؟ علي (ع) مي فرمايد: «لاَ تَقتُلُوا الخَوَارِجَ بَعدِي، فَلَيسَ مَن طَلَبَ الحَقَّ فَأَخطَأََهُ كَمَن طَلَبَ البَاطِِلَ فَاَدرَكَهُ »:"بعد از من خوارج را نكشيد كسي كه حق را طلب مي‌كند و عوضي مي‌رود، مانند كسي نيست كه دنبال باطل را مي گيرد و به آن مي رسد" طبق فرمايش حضرت، ضال  كسي است كه حق را طلب مي‌كند ولي عوضي مي‌رود. اما كسي كه طلب باطل مي‌كند و بر اساس اين كه باطل مشكلش را حل مي‌كند، به باطل برسد، وضع ديگري دارد.

ضالّ حالت رقيق و غليظ دارد و هيچ منافاتي هم با هم ندارند.  در سوره‌ي حمد، ضالّ وضعيت رقيق را دارد و درمقابل «‌غير المغضوب» مطرح شده است. جاهاي ديگري از قرآن كه موضوع بحث صرفاً هدايت و ضلال باشد، به كلّ «مغضوب علهيم» ضال مي گويد و اين جاها ضلال معني عام پيدا مي‌كند و «مغضوبٌ عليهم» را هم در بر مي‌گيرد. «اُولَئِكَ الَّذِينَ اشتَرَوُا الحَيَوهَ الدُّنيَا بِالاَخِرَه فَمَا رَبِحَت تِجَارَتَهُم وَ مَاكََانُوا مُهتَدِينَ »:"اينان كساني هستند كه زندگي دنيا را به آخرت خريدند و تجارتشان سود نكرد" اين‌ها ضالّند و در عين حال مي‌توانند «‌مغضوب عليهم» هم باشند.

تعبير«اَلفَقِيرُ وَالمِسكِينُ كَالجََارِ وَ المَجرُورِ، اِذِ افتَرَقَا، اِجتَمَعَا وَاِذِ اجتَمَعَا، اِفتَرَقَا‌» قانون مفيدي براي فهم مسايل است و كار برد زيادي در مقابله‌ي واژه‌ها دارد. واژه‌ها معاني مشترك و معاني عُندَالمُكالَمه دارند. واژه‌اي كه چندين معنا داشته باشد، معناي دقيق و خاص آن به‌وسيله‌ي تناسب حكم و موضوع و مقارنات كلاميه، معلوم مي‌شود. اين جا هم در همين رابطه، ضالّ، متعهدِ غير آگاه و مغضوب، آگاهِ غير متعهد و «‌انعمت عليهم»، آگاهان متعهد معني مي دهند.

به هر حال، در سوره‌ي حمد، ضالّ با ضالّ مطلق فرق مي‌كند. ضال مطلق، اعم از مغضوب است و آن را در خود دارد و مغضوب هم به تنهايي در جاهاي ديگر اعم از ضال مي‌باشد. اما در سوره‌ی حمد بدليل مقارنه‌اي كه آن دو با هم دارند، مغضوب، غير ضال و ضال هم غير مغضوب است؛ زيرا به صورت اسم و منفرد آورده شده اند.

خوارج، فرزند تربيتهاي يكطرفه

با تعبيري كه علي‌(ع) در باره خوارج دارد، دل آدم براي آنان مي‌سوزد: «لاَ تَقتُلُوا الخَوَارِجَ بَعدِي، فَلَيسَ مَن طَلَبَ الحَقَّ فَأَخطَأََهُ كَمَن طَلَبَ البَاطِِلَ فَاَدرَكَهُ»، زيرا حساب دو دسته ي ذكر شده يكي نيست؛ يكي مغضوب عليهم است و ديگري ضالين. منظور از كسي كه دنبال حق رفت و خطا كرد، اصحاب جمل هستند و منظور از كسي كه دنبال باطل رفت و به آن رسید، اصحاب معاویه مي باشند. چقدر براي علي‌(ع) سخت بود وقتي چهار هزار نفر از اين‌ها را اعدام می‌کرد! زندگي براي ايشان مخصوصاً بعد از قتل خوارج، خيلي مشكل بود و روزهاي دشواري را مي‌گذراندند. خوارج فرزند تربيت‌هاي غلط و يك طرفه هستند؛ فرزند عدم جامعيت و ديد يك بعدي داشتن و ابعاد مختلف دين را نفهميدن، هستند. ما در حال حاضر که گذشته را دیده‌ایم، باید برای آینده‌ی اولادمان فکری کنیم که سبُك اندیشه نشوند تا وقتي پای قضاوت در میان ‌آيد، با حال شور و احساس و حماسه، اقدام نكنند. شور و حماسه خوب است، اما عقل، نعمت بزرگتر است. ظاهر بيني و عميق نبودن در مسايل و تعصب داشتن بی‌مورد، نحوه‌ي تربيتي خوارج بود و كج فهمي را در آنان رشد مي‌داد.

طالبین حق این خطر را دارند که جامع‌اندیش نباشند و همه‌ی جوانب قضیه را در نظر نگیرند و بگویند همین است و غیر از این نیست و نهایتاً خطا کنند. گروهک‌ها جوري با طرفدارانشان رفتار می‌کردند که اگر آن‌ها می‌گفتند الان شب است، می‌گفتند درست است! هیچ کس نباید شاگرد و فرزند خودش را طوري به خودش وابسته کند که هر چه گفت او هم قبول کند. انسان باید فرزند خودش را از خودش آزاد کند. بهترین پدرها پدرانی هستند که اگر خطايی کردند، فرزند درک کند و به آنان ایراد بگیرد. پدرها می‌ترسند که اگر به بچه رو دادند دیگر حرف حقشان را هم گوش نگیرد! خير اين رو دادن نيست، اين فرصت تعقل براي اوست. خدا در وجود انسان نوري قرار داده است كه او را هدايت مي كند. مهم اين است كه در تربيت آن نور كه همان فطرت است، با روش سوء تربيتي به وسيله طبيعت پوشيده نشود. بنابراين مرید و مرادی به‌نحوی که مرید همه چیز را از زاویه‌ي چشم مراد ببیند، خوب نیست. مشکل دراویش همین مراد و مرید بازی است که هر چه مراد گفت می‌گوید درست است و مرید برای خودش استقلال فهم و درک ندارد.

بخش آخر سوره‌ی حمد، دوای درد جامعه اسلامي است. در این بخش، خداوند حجتش را با بنده‌هایش تمام کرده است. نماز گزار با آوردن اسم این سه طایفه، اكنون آن‌ها را می‌شناسد و شناسنامه‌ي آن‌ها در دستش است.

والسلام