اين خطبه كه تنها به قسمتى از آن در اينجا اشاره كرده ايم بقدرى تكان دهنده و گويا
و صـريـح اسـت كـه ابـن ابـى الحـديـد مـعتزلى مى گويد: من به كسى كه همه امتها به
او سـوگـنـد يـاد مـى كـنـنـد قـسـم مـى خـورم كـه از پـنـجـاه سـال پـيـش تـاكنون
بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده ام ، و در هر بار در درون قلبم لرزش و تـرس و
پـنـد و موعظه تازه اى پديد آمده ، و در روحم به سختى اثر گذارده ، اعـضـاء و
جـوارحـم بـه لرزه افـتـاده ، و هـرگـز نـشـده كـه در آن تاءمل كنم جز اينكه در آن
حال به ياد مرگ خانواده و بستگان و دوستانم افتاده ام و درست برايم مجسم شده كه من
همانم كه امام (عليه السلام ) توصيف فرموده است .
چقدر واعظان و خطبا و گويندگان و افراد فصيح در اين باره سخن گفته اند، و من گوش
فرا داده ام ، و در سخنان آنها دقت كرده ام ، ولى در هيچيك تاءثير سخن امام (عليه
السلام ) را نيافته ام !.
ايـن تـاءثـيرى كه سخن او در قلب من مى گذارد يا از ايمانى سرچشمه مى گيرد كه به
گـويـنده آن تعلق دارد، و يا نيت يقين و اخلاص او سبب شده است كه اينچنين در
ارواح نفوذ كند، و در قلوب جايگزين شود.
او در قـسـمـت ديـگـرى از سـخـنـانش مى گويد: ينبغى لو اجتمع فصحاء العرب قاطبة فى
مـجـلس و تـلى عـليـهـم ان يـسـجدوا له !: سزاوار است اگر فصحاء عرب همگى در مجلسى
اجتماع كنند و اين خطبه براى آنها خوانده شود در برابر آن سجده كنند، و در همين جا
اشاره به گفتار معاويه در باره فصاحت امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى كند كه مى
گويد: و الله ما سن الفصاحة لقريش غيره : به خدا هيچكس فصاحت را براى قريش غير او
پايه گذارى نكرد!
در آيـه بـعـد آنـها را با اين سخن مورد تهديد شديد قرار داده ، مى فرمايد: چنين
نيست كه شـمـا مـى پـنـداريـد و با آن تفاخر مى كنيد، شما به زودى نتيجه اين تفاخر
موهوم خود را خواهيد دانست (كلا سوف تعلمون ).
بـاز بـراى تـاءكـيـد مـى افـزايـد: سپس چنين نيست كه شما مى پنداريد، به زودى
خواهيد دانست (ثم كلا سوف تعلمون ).
جـمـعـى از مـفسران اين دو آيه را تكرار و تاءكيد يك مطلب دانسته اند و هر دو به
صورت سربسته از عذابهائى كه در انتظار اين مستكبران متفاخر است خبر مى دهد.
در حالى كه بعضى ديگر اولى را اشاره به عذاب قبر و برزخ كه انسان بعد از مرگ ، با
آن روبرو مى شود دانسته اند، و دومى را اشاره به عذاب قيامت .
در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) آمده است كه فرمود:
(مازلنا نشك فى عذاب القبر حتى نزلت الهاكم التكاثر، الى قوله كلا سوف
تعلمون ، يريد فى القبر، ثم كلا سوف تعلمون ، بعد البعث :)
گـروهـى از مـا پـيـوسـتـه در بـاره عـذاب قـبـر در شـك بـودنـد تا اينكه سوره
(الهاكم التكاثر) نازل شد تا
آنجا كه فرمود: كلا سوف تعلمون منظور از آن عذاب قبر است ، سپس مى فرمايد: ثم كلا
سوف تعلمون منظور عذاب قيامت است .
در تفسير كبير فخر رازى اين مطلب از يكى از ياران على (عليه السلام ) بنام زر بن
جيش نقل شده كه مى گويد: ما از عذاب قبر در شك بوديم تا از على (عليه السلام )
شنيديم كه مى فرمود: اين آيه دليل بر عذاب قبر است ).
سـپـس مـى افزايد: اينچنين نيست كه شما تفاخر كنندگان مى پنداريد اگر شما به آخرت
ايـمـان داشـتـيـد و بـا عـلم اليـقين آن را مى دانستيد هرگز به سراغ اين امور نمى
رفتيد و تفاخر و مباهات به اين مسائل باطل نمى كرديد (كلا لو تعلمون علم اليقين ).
بـاز بـراى تـاءكـيـد و انـذار بـيـشـتر مى افزايد: شما قطعا جهنم را خواهيد ديد
(لترون الجحيم ).
سپس با ورود در آن ، آن را به عين اليقين مشاهده خواهيد كرد (ثم لترونها عين اليقين
).
سـپـس در آن روز هـمـه شـمـا قـطـعـا از نـعـمـتـهـائى كـه داشـتـه ايـد سـؤ ال
خواهيد شد.
(ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم ).
بايد در آن روز روشن سازيد كه اين نعمتهاى خداداد را در چه راهى مصرف كرده ايد؟ و
از آنها براى اطاعت الهى يا معصيتش كمك گرفته ايد، يا
نعمتها را ضايع ساخته هرگز حق آن را ادا ننموده ايد؟
نكته ها :
1 - سرچشمه تفاخر و فخرفروشى
از آيـات فـوق اسـتـفاده مى شود كه يكى از عوامل اصلى تفاخر و تكاثر و فخرفروشى
همان جهل و نادانى نسبت به پاداش و كيفر الهى و عدم ايمان به معاد است .
از اين گذشته جهل انسان به ضعفها و آسيب پذيريهايش ، به آغاز پيدايش و سرانجامش ،
از عـوامـل ديـگـر ايـن كـبـر و غـرور و تـفـاخـر اسـت ، بـه هـمـيـن دليل قرآن
مجيد براى درهم شكستن اين تفاخر و تكاثر سرگذشت اقوام پيشين را در آيات مـخـتـلف
بـازگـو مـى كـنـد كـه چـگـونـه اقـوامـى بـا داشـتـن امكانات و قدرت فراوان با
وسائل ساده اى نابود شده اند.
بـا وزش بـادهـا، بـا يـك جـرقـه آسـمـانـى (صـاعـقـه )، بـا يـك زمـيـن لرزه ، بـا
نـزول بـاران بـيـش از حـد، خـلاصـه بـا آب و بـاد و خـاك و گـاه بـا سجيل و
پرندگان كوچك ، نابود شدند و از ميان رفتند.
با اينحال اين همه تفاخر و غرور براى چيست ؟!.
عـامـل ديـگـرى بـراى ايـن امـر هـمان احساس ضعف و حقارت ناشى از شكستها است كه
افراد بـراى پـوشـانـدن شـكـسـتـهـاى خـود پناه به تفاخر و فخرفروشى مى برند، و لذا
در حـديـثـى از امـام صـادق (عليه السلام ) ما من رجل تكبر او تجبر الا لذلة وجدها
فى نفسه : هيچكس تكبر و فخرفروشى نمى كند مگر به خاطر ذلتى كه در نفس خود مى يابد و
لذا هنگامى كه احساس كند به حد كمال رسيده است
نيازى در اين تفاخر نمى بيند.
در حـديـث ديـگـرى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : ثـلاثـة مـن
عـمـل الجـاهلية : الفخر بالانساب ، و الطعن فى الاحساب ، و الاستسقاء بالانواء: سه
چيز اسـت كه از عمل جاهليت است : تفاخر به نسب ، و طعن در شخصيت و شرف خانوادگى
افراد، و طلبيدن باران به وسيله ستارگان .
در حـديـث ديگرى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : اهلك الناس اثنان
: خوف الفـقـر، و طـلب الفـخر: دو چيز مردم را هلاك كرده : ترس از فقر (كه انسان را
وادار به جمع مال از هر طريق و با هر وسيله مى كند) و تفاخر.
و به راستى از مهمترين عوامل حرص و بخل و دنياپرستى و رقابتهاى مخرب و بسيارى از
مـفـاسـد اجـتـمـاعـى هـمين ترس بى دليل از فقر و تفاخر و برتريجوئى در ميان افراد
و قبائل و امتها است .
و لذا در حـديـثـى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه
فرمود: ما اخـشى عليكم الفقر و لكن اخشى عليكم التكاثر: من از فقر بر شما نمى ترسم
ولى از تكاثر بيم دارم .
(تـكـاثـر)
هـمـانـگـونـه كـه قـبـلا اشـاره كـرديـم در اصـل بـه مـعـنـى تـفـاخـر اسـت ، ولى
گـاه بـه مـعـنـى فـزون طـلبـى و جـمـع مال آمده چنانكه در حديثى از پيغمبر اكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم :
التـكـاثـر، (فـى ) الامـوال جـمـعـهـا مـن غـيـر حـقـهـا، و مـنـعـهـا مـن
حـقـهـا، و شـدهـا فـى الاوعـيـة : تـكـاثـر جـمـع آورى اموال از طرق نامشروع ، و
خوددارى از
اداى حق آن و بستن آنها در خزينه ها و صندوقها است .
ايـن بـحـث دامنه دار را با حديث پر معنايى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم ) پايان مى دهيم ، او در تفسير الهاكم التكاثر فرمود:
يـقول ابن آدم مالى مالى ، و ما لك من مالك الا ما اكلت فافنيت او لبست فابليت او
تصدقت فـامـضـيـت : انـسـان مـى گـويـد مـال مـن ، مـال مـن ! در حـالى كـه مـال تو
تنها همان غذائى است كه مى خورى ، و لباسى كه مى پوشى ، و صدقاتى كه در راه خدا
انفاق مى كنى !
و ايـن نـكـتـه اى اسـت بـسـيـار جـالب كـه بـهـره هـر كـس از امـوال فـراوانـى كـه
جـمـع آورى مـى كـنـد و گـاه كـمـتـريـن دقـتـى در حلال و حرام بودن آن ندارد چيزى
جز همان مختصرى كه مى خورد و مى نوشد و مى پوشد، و يا در راه خدا انفاق مى كند نيست
، و مى دانيم : آنچه را شخصا مصرف مى كند، ناچيز است و چه بهتر كه از طريق انفاق
بهره خود را بيشتر كند.
2 - يقين و مراحل آن :
يـقـيـن نـقـطـه مـقـابـل شـك اسـت ، هـمـانـگـونـه كـه عـلم نـقـطـه مقابل جهل است
، و به معنى وضوح و ثبوت چيزى آمده است ، و طبق آنچه از اخبار و روايات اسـتـفـاده
مـى شـود بـه مـرحـله عـالى ايمان يقين گفته مى شود، امام باقر (عليه السلام )
فـرمود: ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است ، و تقوى يك درجه از ايمان بالاتر، و
يقين يـك درجـه بـرتـر از تـقـوا اسـت سـپـس افـزود: و لم يـقـسـم بـيـن النـاس شـى
ء اقل من اليقين : در ميان مردم چيزى كمتر از يقين تقسيم نشده است !
راوى سـؤ ال مـى كـنـد يـقـيـن چـيـسـت ؟ مى فرمايد: التوكل على الله ، و التسليم
لله ، و الرضـا بـقـضـاء الله ، و التـفـويـض الى الله !: حـقـيـقـت يـقـيـن تـوكـل
بـر خـدا ، و تسليم در برابر ذات پاك او، و رضا به قضاى الهى ، و واگذارى تمام
كارهاى خويش به خداوند است .
بـرتـرى مـقام يقين از مقام تقوى و ايمان و اسلام چيزى است كه در روايات ديگر نيز
روى آن تاءكيد شده است .
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من صحة يقين المراء المسلم
ان لا يـرضـى النـاس بـسـخـط الله ، و لا يـلومـهـم عـلى ما لم يؤ ته الله ... ان
الله بعدله و قـسـطـه جـعـل الروح و الراحـة فـى اليـقـيـن و الرضـا و جـعـل الهـم
و الحزن فى الشك و السخط: از نشانه هاى صحت يقين مردم مسلمان اين است كه مـردم را
بـا خـشـم الهى از خود خشنود نكند، و آنها را بر چيزى كه خداوند به او نداده است
مـلامـت نـنـمـايـد (آنـهـا را مـسـؤ ول مـحـرومـيـت خـود نـشـمـارد)... خـداونـد
بـه خـاطـر عدل و دادش آرامش و راحت را در يقين و رضا قرار داده ، و اندوه و حزن را
در شك و ناخشنودى !
از اين تعبيرات و تعبيرات ديگر به خوبى استفاده مى شود كه وقتى انسان به مقام يقين
مى رسد آرامش خاصى سراسر قلب و جان او را فرا مى گيرد.
ولى بـا ايـن حال براى يقين مراتبى است كه در آيات فوق و آيه 95 سوره واقعه (ان هذا
لهو حق اليقين ) به آن اشاره شده است و آن سه مرحله است .
1 - عـلم اليـقـين و آن اين است كه انسان از دلائل مختلف به چيزى ايمان آورد مانند
كسى كه با مشاهده دود ايمان به وجود آتش پيدا مى كند.
2 - عـيـن اليـقين ، و آن در جائى است كه انسان به مرحله مشاهده مى رسد و با چشم
خود مثلا آتش را مشاهده مى كند.
3 - حـق اليـقـين و آن همانند كسى است كه وارد در آتش شود و سوزش آن را لمس كند، و
به صفات آتش متصف گردد، و اين بالاترين مرحله يقين است .
محقق طوسى در يكى از سخنان خود مى گويد: يقين همان اعتقاد جازم مطابق و ثابت است كه
زوال آن مـمـكـن نـيـسـت ، و در حقيقت از دو علم تركيب يافته ، علم به معلوم ، و
علم به اينكه خلاف آن علم محال است ، و داراى چند مرتبه است : علم اليقين و عين
اليقين و حق اليقين .
در حـقـيـقـت مـرحـله اول جـنبه عمومى دارد و مرحله دوم ، براى پرهيزگاران است و
مرحله سوم مخصوص خاصان و مقربان .
و لذا در حـديـثـى آمـده اسـت كـه خـدمـت پـيـغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم
) عرض كـردنـد: شـنـيـده ايم بعضى از ياران عيسى روى آب راه مى رفتند؟! فرمود: لو
كان يقينه اشـد مـن ذلك لمـشـى على الهواء: اگر يقينش از آن محكمتر بود بر هوا راه
مى رفت ! مرحوم عـلامـه طـبـاطـبـائى بـعـد از ذكـر ايـن حديث مى افزايد: همه چيز
بر محور يقين به خداوند سبحان ، و محو كردن اسباب جهان تكوين از استقلال در تاءثير
دور مى زند، بنابراين هر قـدر اعـتـقاد و ايمان انسان به قدرت مطلقه الهيه بيشتر
گردد اشياء جهان به همان نسبت در بـرابر او مطيع و منقاد خواهد شد. و اين است رمز
رابطه يقين و تصرف خارق العاده در عالم آفرينش .
3 - همگى دوزخ را مشاهده مى كنند!
جـمـله (لترون الجحيم
) داراى دو تفسير است : نخست اينكه منظور مشاهده دوزخ در آخرت اسـت ،
كـه مخصوص كفار، و يا براى عموم جن و انس است ، چرا كه طبق بعضى آيات قرآن همگى از
كنار جهنم بايد بگذرند.
ديـگـر ايـنكه منظور مشاهده آن با شهود قلبى در همين عالم دنيا است ، و در اين صورت
اين جمله جواب قضيه شرطيه است ، مى فرمايد: اگر شما علم اليقين مى داشتيد جهنم را
در همين جهان با چشم دل مشاهده مى كرديد چرا كه مى دانيم بهشت و دوزخ هم اكنون
آفريده شده اند و وجود خارجى دارند.
ولى هـمـانـگـونـه كـه قـبـلا نـيـز اشـاره كـرده ايـم تـفـسـيـر اول بـا آيـات
بـعد كه سخن از روز قيامت مى گويد مناسب تر است ، بنابر اين يك قضيه قطعى و غير
مشروط است .
4 - در قيامت از چه نعمتهائى سؤ ال مى شود؟
در آخـرين آيه اين سوره خوانديم كه مسلما همه شما روز قيامت از نعمتها بازپرسى
خواهيد شـد، بـعـضـى گـفـتـه انـد مـنـظور از اين نعمت سلامت و فراغت خاطر است ، و
بعضى آن را تـنـدرسـتـى و امـنـيـت مـى دانـنـد و بـعـضـى هـمـه نـعـمـتـهـا را
مشمول آيه شمرده اند.
در حـديـثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : النعيم الرطب ، و الماء
البارد: نعيم رطب و آب خنك است !
در حـالى كـه در حـديـث ديـگـرى مـى خـوانـيـم كـه ابو حنيفه از امام صادق (عليه
السلام ) دربـاره تـفـسـيـر ايـن آيـه سـؤ ال كـرد، امـام (عـليـه السـلام ) سـؤ ال
را به او برگرداند،
و فرمود: نعيم به عقيده تو چيست ؟ عرض كرد: غذا است و طعام و آب خنك ، فرمود: اگر
خدا بخواهد تو را روز قيامت در پيشگاهش نگهدارد تا از هر لقمه اى كه خوردهاى ، و هر
جرعه اى كه نوشيده اى ، از تو سؤ ال كند بايد بسيار در آنجا بايستى ! عرض كرد: پس
نعيم چيست ؟
فرمود: ما اهل بيت هستيم كه خداوند به وجود ما به بندگانش نعمت داده ، و ميان آنها
بعد از اختلاف الفت بخشيده ، دلهاى آنان را به وسيله ما به هم پيوند داده ، و برادر
خود ساخته ، بـعـد از آنـكه دشمن يكديگر بودند، و به وسيله ما آنها را به اسلام
هدايت كرده ... آرى نعيم همان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و خاندان او است
.
تـفـسـيـر اين روايات ظاهرا مختلف ، چنين است كه نعيم يك معنى بسيار گسترده دارد كه
همه مواهب الهى را اعم از معنوى مانند دين و ايمان و اسلام و قرآن و ولايت ، و
انواع نعمتهاى مادى را اعم از فردى و اجتماعى شامل مى شود، منتها نعمتهائى كه اهميت
بيشترى دارند مانند نعمت ايـمـان و ولايـت بـيـشـتـر از آنـهـا سـؤ ال مـى شـود كه
آيا حق آنها ادا شده يا نه ؟ و ظاهرا روايـاتـى كـه نـعـمتهاى مادى را از شمول اين
آيه نفى مى كند ناظر به اين معنى است كه شـمـا نـبـايـد مـصـداقـهـاى مهمتر را رها
كرده به مصداقهاى كوچكتر روى آوريد، و در حقيقت هـشـدارى است به مردم در زمينه
سلسله مراتب مواهب و نعمتهاى الهى و اينكه در برابر آنها مسؤ وليت سنگين دارند.
و چگونه ممكن است از اين نعمتها سؤ ال نشود در حالى كه سرمايه ه اى بزرگى هستند كه
در اختيار بشر قرار داده شده ، و بايد از هر كدام دقيقا قدر - دانى كنند و شكر آن
را بجاى آورند، و در موارد خود صرف كنند.
خداوندا! نعمتهاى بى پايانت مخصوصا نعمت ايمان و ولايت را بر ما مستدام دار.
پروردگارا! توفيق اداى حق اين همه نعمت را به ما مرحمت فرما.
بارالها! بر اين نعمتهاى بزرگ بيفزا و آنها را هرگز از ما سلب مكن .
آمين يا رب العالمين
مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 3 آيه است
محتوى و فضيلت سوره و العصر
مـعـروف ايـن اسـت كـه ايـن سـوره در مـكـه نـازل شـده ، هـر چـنـد بـعـضـى احـتمال
مدنى بودن آن را نيز داده اند، مقاطع كوتاه آيات سوره ، و لحن آن ، نيز شاهد مكى
بودن آن است .
بـه هـر حـال جـامـعـيـت اين سوره به حدى است كه به گفته بعضى از مفسران تمام علوم
و مـقـاصد قرآن در اين سوره خلاصه شده است ، و به عبارت ديگر: اين سوره در عين
كوتاه بودن برنامه جامع و كاملى براى سعادت انسان تنظيم و ارائه نموده است .
نخست از سوگند پر معنى به عصر شروع مى شود كه تفسير آن را به زودى خواهيد ديد،
سـپـس سـخـن از زيـانكار بودن همه انسانها كه در طبيعت زندگى تدريجى نهفته است به
مـيـان مـى آورد، بـعد فقط يك گروه را از اين اصل كلى جدا مى كند، آنها كه داراى
برنامه چهار ماده اى زير هستند:
ايـمـان ، عـمـل صـالح ، سـفارش يكديگر به حق ، و سفارش يكديگر به صبر و اين چهار
اصل ، در واقع برنامه هاى اعتقادى و عملى و فردى و اجتماعى اسلام را در برمى گيرد.
دربـاره فـضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :
من قـراء (و العـصر)
فى نوافله بعثه الله يوم القيامة مشرقا وجهه ضاحكا سنه قريرة عينه حتى يدخل الجنة :
هر كس سوره و العصر را در نمازهاى نافله بخواند خداوند او را در قـيامت برمى انگيزد
در حالى كه صورتش نورانى ، چهره اش خندان و چشمش (به نعمتهاى الهى ) روشن است ، تا
داخل بهشت
شود!
و مـعـلوم اسـت كـه ايـن هـمـه افـتـخـار و سـرور و شـادمـانـى از آن كـسـى اسـت
كـه ايـن اصول چهارگانه را در زندگى خود پياده كند، نه فقط به خواندن قناعت نمايد.
آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
و العصر
(1)
إ ن الانسن لفى خسر
(2)
إ لا الذين ءامنوا و عملوا الصلحت و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
(3)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - به عصر سوگند،
2 - كه انسانها همه در زيانند.
3 - مگر كسانى كه ايمان آورده ، و اعمال صالح انجام داده اند و يكديگر را به حق
سفارش كرده ، و يكديگر را به شكيبائى و استقامت توصيه نمود
تفسير:
تنها راه نجات
در ابتداى اين سوره با قسم تازه اى روبرو مى شويم ، مى فرمايد: به عصر سوگند! (و
العصر).
واژه (عـصـر)
در اصـل بـه مـعـنـى فشردن است ، و سپس به وقت عصر اطلاق شده ، به خـاطـر ايـنكه
برنامه ها و كارهاى روزانه در آن پيچيده ، و فشرده مى شود. سپس اين واژه بـه مـعنى
مطلق زمان و دوران تاريخ بشر و يا بخشى از زمان ، مانند عصر ظهور اسلام و قـيـام
پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم )، و امثال آن استعمال شده است ،
و لذا در تفسير اين سوگند مفسران احتمالات زيادى گفته اند:
1 - بعضى آن را اشاره به همان وقت عصر مى دانند، به قرينه اينكه در بعضى ديگر از
آيات قرآن به آغاز روز سوگند ياد شده است مانند (والضحى
) (سوره ضحى آيه 1) - يا - و الصبح اذا اسفر (مدثر - 34).
اين سوگند به خاطر اهميتى است كه اين موقع از روز دارد چرا كه زمان زمان دگرگونى
نـظـام زنـدگـى و حـيـات انـسـانـهـا اسـت ، كـارهاى روزانه پايان مى گيرد، پرندگان
و حيوانات به لانه هاى خود بازمى گردند، خورشيد سر در افق مشرق فرو مى كشد، و هوا
تدريجا رو به تاريكى مى رود.
ايـن دگـرگـونـى انـسان را به قدرت لا يزال الهى كه بر اين نظام حاكم است متوجه مى
سـازد، و در حـقـيـقـت نـشـانـهـاى از نـشـانه هاى توحيد و آيتى از آيات پروردگار
است كه شايسته سوگند مى باشد.
2 - بـعـضـى ديگر آن را اشاره به سراسر زمان و تاريخ بشريت دانسته اند كه مملو از
درسـهاى عبرت ، و حوادث تكان دهنده و بيدارگر است ، و روى همين جهت آنچنان عظمتى
دارد كه شايسته سوگند الهى است .
3 - بعضى روى قسمت خاصى از اين زمان مانند عصر قيام پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و
آله و سـلم ) يـا عـصـر قـيـام مـهـدى (عـليـه السلام ) كه داراى ويژگى و عظمت خاصى
در تاريخ بشر بوده و هست انگشت گذارده ، و سوگند را ناظر به آن مى دانند.
4 - بـعـضـى نيز به همان ريشه لغوى اين واژه برگشته ، و سوگند را ناظر به انواع
فـشـارها و مشكلاتى ميدانند كه در طول زندگى انسانها رخ مى دهد، آنها را از خواب
غفلت بيدار مى كند، به ياد خداوند بزرگ ميان دارد، و روح استقامت را پرورش مى دهد.
5 - بـعـضـى ديـگـر آن را اشـاره به انسانهاى كامل مى دانند كه عصاره عالم هستى و
جهان آفرينشند.
6 - بـالاخـره بـعـضى آن را ناظر به (نماز
عصر) شمرده اند، به خاطر اهميت ويژهاى كـه
در مـيـان نـمـازهـا دارد، زيـرا آنـهـا (صلاة
وسطى ) را كه در قرآن روى آن تاءكيد خاصى
به عمل آورده نماز عصر مى دانند.
بـا ايـنـكـه تفسيرهاى فوق با هم تضادى ندارد و ممكن است همه در معنى آيه جمع باشد
و سوگند به تمام اين امور مهم ياد شود، ولى در ميان آنها از همه مناسب تر همان عصر
به مـعـنـى زمان و تاريخ بشر است ، چرا كه بارها گفته ايم سوگندهاى قرآن همواره
متناسب بـا مـطـلبـى اسـت كـه سـوگـنـد بـه خاطر آن ياد شده ، و مسلم است كه خسران
انسانها در زندگى نتيجه گذشتن زمان عمر آنها است ، و يا عصر قيام پيغمبر خاتم (صلى
الله عليه و آله و سـلم ) بـه خـاطـر ايـنـكـه بـرنـامـه چـهـار مـاده اى ذيل سوره
در چنين عصرى نازل گرديده .
از آنچه گفته شد عظمت آيات قرآن و گستردگى مفاهيم آن به خوبى
روشـن مـى شـود كـه يـك كـلمـه از آن تـا چـه حـد پـر مـعـنـى و شـايـسته تفسيرهاى
عميق و گوناگونى است .
در آيـه بـعـد اشـاره بـه چـيـزى مـى كـنـد كـه ايـن سـوگند مهم براى آن ياد شده
است مى فرمايد: به طور مسلم همه انسانها در زيانند (ان الانسان لفى خسر). سرمايه
هاى وجودى خـود را چـه بـخـواهند يا نخواهند از دست مى دهند، ساعات و ايام و ماه ها
و سالهاى عمر به سرعت مى گذرد، نيروهاى معنوى و مادى تحليل مى رود، و توان و قدرت
كاسته مى شود.
آرى انـسـان ، هـمـانـنـد كـسـى اسـت كه سرمايه عظيمى در اختيار داشته باشد، و بى
آنكه بـخـواهـد هـر روز بـخشى از آن سرمايه ها را از او بگيرند، اين طبيعت زندگى
دنيا است ، طبيعت زيان كردن مداوم !
يـك قـلب استعداد معينى براى ضربان دارد، وقتى آن استعداد و توان پايان گرفت قلب
خـود بـه خـود مـى ايستد، بى آنكه عيب و علت و بيمارى در كار باشد، و اين در صورتى
اسـت كـه بـر اثـر بـيـمـارى قـبـلا از كـار نـيفتد همچنين ساير دستگاه هاى وجودى
انسان و سرمايه هاى استعدادهاى مختلف او.
(خـسـر)
(بـر وزن عسر) و (خسران
) چنانكه راغب در مفردات مى گويد: به معنى كم شـدن سـرمايه است ، گاه به
انسان نسبت داده مى شود و مى گويند فلانكس زيان كرد، و گـاه بـه خـود عمل نسبت داده
مى شود و مى گويند: تجارتش زيان كرد، اين واژه غالبا در سـرمايه هاى برونى مانند
مال و مقام به كار مى رود، و گاه در سرمايه هاى درونى مانند صـحـت و سـلامـت و
عـقـل و ايـمـان و ثـواب و ايـن هـمـان اسـت كـه خـداونـد مـتـعـال بـه عنوان
(خسران مبين ) (زيان آشكار) از
آن ياد فرموده آنجا كه مى گويد: ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم و
اهليهم يوم القيامة الا ذلك هو الخسران المبين زيانكاران واقعى كسانى هستند سرمايه
وجود خود و خانواده خويش را در قيامت از دست مى دهند، بدانيد خسران مبين همين است
(زمر - 15).
(فـخـر رازى
) درتـفـسـيـر ايـن آيـه سـخنى نقل مى كند كه حاصلش چنين است : يكى از
بـزرگـان پـيشين مى گويد: معنى اين سوره را من از مرد يخ فروشى آموختم ، فرياد مى
زد و مى گفت : ارحموا من يذوب راءس ماله ارحموا من يذوب راءس ماله !: رحم كنيد به
كسى كه سرمايه اش ذوب مى شود، رحم كنيد به كسى كه سرمايه اش ذوب مى شود! پيش خود
گـفـتـم ايـن است معنى ان الانسان لفى خسر: عصر و زمان بر او مى گذرد و عمرش پايان
مى گيرد، و ثوابى كسب نمى كند و در اين حال زيانكار است .
به هر حال از نظر جهانبينى اسلام دنيا يك بازار تجارت است همانگونه كه در حديثى از
امـام هـادى (عـليـه السـلام ) على بن محمد النقى مى خوانيم : الدنيا سوق ربح فيها
قوم و خسر آخرون : دنيا بازارى است كه جمعى در آن سود مى برند و جمع ديگرى زيان .
آيـه مـورد بـحـث مـى گـويـد هـمـه در اين بازار بزرگ زيان مى كنند مگر يك گروهى كه
برنامه آنها در آيه بعد بيان شده است .
آرى تـنـهـا يـك راه براى جلوگيرى از اين خسران عظيم و زيان قهرى و اجبارى وجود
دارد، فقط يك راه كه در آخرين آيه اين سوره به آن اشاره شده است ،
مـى فـرمـايـد مـگـر كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، و يكديگر را
به طـرفـدارى و انـجـام حق سفارش كردند، و يكديگر را به صبر و استقامت توصيه نمودند
(الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر).
و بـه تعبير ديگر چيزى كه مى تواند جلو اين زيان بزرگ را بگيرد و آن را به منفعت و
سـودى عـظـيـم مـبـدل كـنـد آن اسـت كـه در بـرابـر از دسـت دادن اين سرمايه ،
سرمايه اى گـرانـبـهـاتـر و ارزشـمندتر به دست آورد كه نه تنها جاى خالى آن سرمايه
پر شود، بـلكـه ده ها و صدها و هزاران بار از آن بيشتر و بهتر باشد. هر نفسى كه
انسان مى زند يـك گـام بـه مرگ نزديكتر مى شود چنانكه امير مؤ منان على (عليه
السلام ) در آن عبارت نورانيش فرمود: نفس المرء خطاه الى اءجله نفسهاى انسان گامهاى
او به سوى مرگ است .
بنابراين ، هر ضربانى كه قلب انسان مى زند او را يك قدم به پايان عمر نزديكتر مى
سـازد، و بـه ايـن تـرتيب بايد در برابر اين زيان قطعى كارى كرد كه جاى خالى پر
شود.
گـروهى سرمايه هاى نفيس عمر و زندگى را از دست مى دهند و در برابر آن مالى مختصر يا
بسيار، خانه اى محقر يا كاخى زيبا، فراهم مى سازند.
گروهى تمام اين سرمايه را براى رسيدن به مقامى از دست مى دهند.
و گروه هائى آن را در مسير عيش و نوش و لذات زودگذر مادى .
مـسـلمـا هـيـچـيـك از ايـنـهـا نمى تواند بهاى آن سرمايه عظيم باشد، بهاى آن فقط و
فقط رضاى خدا و مقام قرب او است .
يا همان گونه كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) فرموده انه ليس لانفسكم ثمن الا
الجنة فلا تبيعوها الا بها: براى وجود شما بها و قيمتى جز بهشت نيست ، مبادا
آن را به كمتر از آن بفروشيد).
و يـا همانگونه كه در دعاى ماه رجب از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : خاب
الوافدون على غيرك و خسر المتعرضون الا لك : آنها كه بر غير تو وارد شوند ماءيوس
خواهند شد، و آنـهـا كـه بـه سـراغ غـيـر تو آيند زيانكارند! و بى جهت نيست كه يكى
از نامهاى قيامت
(يوم التغابن
) است ، همانگونه كه در آيه 9 سوره تغابن آمده است ذلك يوم التغابن : آن
روز معلوم مى شود چه كسانى مغبون شده و زيان كرده اند.
حـسـن مطلب ، و لطف مساءله اينجا است كه از يكسو خريدار سرمايه هاى وجود انسان
خداوند بـزرگ اسـت (ان الله اشـترى من
المؤ منين ...) (توبه - 111). از سوى ديگر
سرمايه هاى كم را نيز خريدارى مى كند: (فمن
يعمل مثقال ذرة خيرا يره ) (زلزال - 7).
و از سـوى ديـگر بهاى عظيم در برابر آن مى پردازد، و گاه ده برابر و گاه تا هفتصد
بـرابـر و گـاه بـيـشتر (فى كل سنبلة ماة
حبة و الله يضاعف لمن يشاء) (بقره 261) و
هـمـانـگـونـه كـه در دعـا وارد شـده اسـت يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير: اى
خدائى كه حسنات كم را مى پذيرى و گناهان بسيار را مى بخشى .
و از سوى چهارم با اينكه تمام سرمايه ها را خودش در اختيار گذاشته ، آنقدر بزرگوار
است كه برمى گردد و همانها را با گرانترين قيمت خريدارى مى كند!
نكته :
برنامه چهار مادهاى خوشبختى
قابل توجه اينكه قرآن براى نجات از آن خسران عظيم برنامه جامعى تنظيم كرده كه در آن
بر چهار اصل تكيه شده است :
اصـل اول در ايـن بـرنـامه مساءله (ايمان
) است كه زيربناى همه فعاليتهاى انسان را تـشـكـيـل مـى دهـد، چـرا كه
تلاشهاى عملى انسان از مبانى فكرى و اعتقادى او سرچشمه مى گيرد، نه همچون حيوانات
كه حركاتشان به خاطر انگيزه هاى غريزى است .
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر اعـمـال انـسـان تـبـلورى اسـت از عـقـائد و افـكـار او، و
بـه هـمـيـن دليـل تـمـام انـبـيـاى الهـى قـبـل از هـر چـيـز بـه اصلاح مبانى
عقيدتى امتها مى پرداختند، مـخـصـوصا با شرك كه سرچشمه انواع رذائل و بدبختيها و
پراكندگيها است به مبارزه مى پرداختند.
جـالب ايـنـكـه ايـمـان در ايـنـجـا بـه طـور مـطـلق ذكـر شـده اسـت ، تـا شامل
ايمان به همه مقدسات گردد، يعنى از ايمان به خدا و صفات او گرفته ، تا ايمان بـه
قـيـامـت و حـسـاب و جـزا و كـتـب آسـمـانـى و انـبـيـاى الهـى و اوصـيـاى آنـهـا.
در اصـل دوم بـه مـيـوه درخـت بـارور و پـر ثـمـره ايـمـان پـرداخـتـه از
(اعمال صالح
) سخن مى گويد.
چـه تـعـبـيـر وسـيـع و پـر مـحـتـوائى ، آرى صـالحـات هـمـان اعـمـال شـايـسـتـه
نـه فـقـط عـبـادات ، نـه تـنـهـا انـفـاق فـى سـبـيل الله ، نه فقط جهاد در راه
خدا، نه تنها كسب علم و دانش ، بلكه هر كار شايسته اى كـه وسـيـله تـكـامـل نـفوس و
پرورش اخلاق و قرب الى الله و پيشرفت جامعه انسانى در تمام زمينه ها شود.
اين تعبير حتى كارهاى كوچكى همچون برداشتن يك سنگ مزاحم را از سر
راه مردم شامل مى شود، تا نجات ميليونها ميليون انسان از گمراهى و ضلالت و نشر آئين
حق و عدالت در تمام جهان .
و اگـر در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) اعـمـال صـالح بـه
(مـواسـات و مـسـاوات بـا بـرادران ديـنـى
) تـفـسـيـر شـده از قبيل بيان مصداق روشن است .
مـمـكـن است گاهى اوقات اعمال صالح از بعضى از انسانهاى غير مؤ من سر زند ولى مسلما
ريـشـه دار و پـايـدار و گـسـتـرده نـيـست ، چرا كه از انگيزه هاى عميق الهى سرچشمه
نمى گيرد، و از جامعيت برخوردار نيست .
قـرآن در ايـنجا (صالحات
) را مخصوصا به صورت جمع آورده ، جمعى كه با الف و لام هـمـراه اسـت ، و
مـعـنى عموم دارد. و بيانگر اين حقيقت است كه راه جلوگيرى از آن خسران طـبـيعى و
قهرى بعد از ايمان ، انجام همه اعمال صالح است ، نه تنها قناعت به يك يا چند عمل
صالح ، و به راستى اگر ايمان عميقا در جان انسان جاى گيرد، چنين آثارى را از خود
ظاهر مى سازد.
ايـمـان تـنـهـا يك انديشه و اعتقاد در زواياى روح و فاقد هر گونه تاءثير نيست ،
ايمان تمام وجود انسان را به رنگ خود درمى آورد.
ايـمـان هـمـانـنـد چـراغ پر نورى است كه درون اطاقى روشن شود نه تنها فضاى اطاق را
نورانى مى كند، بلكه شعاع آن از تمام دريچه هاى اطاق به بيرون مى افتد، و هر كس از
خارج بگذرد به خوبى مى فهمد آنجا چراغ پر نورى روشن است .
همين گونه وقتى چراغ ايمان در سراى در قلب انسان روشن شود نور آن از زبان و چشم و
گـوش و دسـت و پاى انسان منعكس مى شود، حركات هر كدام از آنها نشان مى دهد نورى
در قلب است كه اشعه اش بيرون تافته .
به همين دليل در آيات قرآن غالبا عمل صالح همراه ايمان به عنوان
(لازم و مـلزوم
) يـكـديـگـر آمـده اسـت ، در آيـه 97 سـوره نحل مى خوانيم : من عمل
صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حيوة طيبة : هر فردى از مـرد يـا زن عمل
صالحى انجام دهد در حالى كه ايمان دارد ما او را با حيات پاكيزه اى زنده مـى كـنـيم
و در آيه 100 سوره مؤ منون مى خوانيم : تاءسف بدكاران بعد از جدائى از اين عـالم در
ايـن اسـت كـه چـرا عـمـل صـالحـى انجام نداده اند، و لذا با اصرار زياد تقاضاى
بـازگـشـت بـراى انـجـام عـمـل صـالح مـى كـنـنـد: رب ارجـعـون لعـلى اعمل صالحا
فيما تركت .
و در آيـه 51 سـوره مـؤ مـنـون آمـده اسـت كـه خـداوند به رسولانش دستور مى دهد از
طيبات تـنـاول كـنـيـد و عـمـل صـالح بـجـا آوريـد (يـا
ايـهـا الرسل كلوا من الطيبات و اعملوا صالحا).
و از آنـجـا كـه ايـمان و اعمال صالح هرگز تداوم نمى يابد مگر اينكه حركتى در
اجتماع بـراى دعـوت بـه سـوى حـق و شناخت و معرفت آن از يكسو، و دعوت به استقامت و
صبر در طـريـق انـجـام ايـن دعـوت از سـوى ديـگـر صـورت پـذيـرد، بـه دنـبـال ايـن
دو اصـل ، بـه دو اصـل ديـگـر اشـاره مـى فـرمـايد كه در حقيقت ضامن اجراى دو اصل
اساسى (ايمان
) و (عمل صالح
) است .
در اصل سوم به مساءله (تواصى به حق
) يعنى دعوت همگانى و عمومى به سوى حق اشـاره مى كند، تا همگان حق را از
باطل به خوبى بشناسند و هرگز آن را فراموش نكنند در مسير زندگى از آن منحرف نگردند.
(تـواصـوا)
از ماده (تواصى
) همانگونه كه راغب در مفردات آورده به معنى آن است كه بعضى بعض ديگر را
سفارش كنند
و (حـق )
بـه معنى (واقعيت
) يا (مطابقت با واقعيت
) است ، در كتاب (وجوه قرآن
) دوازده مـعـنـى و مـورد اسـتـعـمـال
براى اين كلمه در قرآن مجيد ذكر شده است ، مانند خدا، قرآن اسلام ، توحيد، عدل ،
صدق ، آشكار بودن ،
واجب بودن و مانند اينها، ولى همه آنها به ريشه اى كه در بالا گفتيم باز مى گردد.
بـه هـر حـال جـمله (تواصوا بالحق
) معنى بسيار وسيعى دارد كه هم امر به معروف و نـهـى از مـنـكـر را
شـامـل مـى شـود، و هـم تـعـليـم و ارشـاد جـاهـل و تـنـبـيـه غـافـل و تـشـويـق و
تـبـليـغ ايـمـان و عمل صالح را.
بـديـهـى اسـت كـسـانـى كـه يـكـديگر را به حق سفارش مى كنند، خود بايد طرفدار حق و
عامل به آن باشند.
در اصـل چـهـارم مـسـاءله شـكـيبائى و (صبر)
و استقامت و سفارش كردن يكديگر به آن مـطـرح اسـت ، چـرا كـه بـعـد از مـسـاءله
شـنـاخـت و آگـاهـى ، هـر كـس در مـسـيـر عـمـل در هـر گـام بـا مـوانعى روبرو است
اگر استقامت و صبر نداشته باشد هرگز نمى تواند احقاق حق كند، و عمل صالحى انجام دهد
و يا ايمان خود را حفظ كند.
آرى احـقاق حق ، و اجراى حق ، و اداى حق در جامعه جز با يك حركت و تصميم گيرى عمومى
و استقامت و ايستادگى در برابر موانع ممكن نيست .
صـبـر در ايـنـجـا نـيـز مـعـنـى وسـيـع و گـسـتـرده اى دارد كـه هـم صـبـر بـر
اطـاعـت را شـامـل مـى شـود، و هـم صبر در برابر انگيزه هاى معصيت ، و هم صبر در
برابر مصائب و حوادث ناگوار، و از دست دادن نيروها و سرمايه ها و ثمرات .
بـا توجه به آنچه در بالا در مورد اين اصول چهارگانه كه به حق جامع ترين برنامه
حيات و سعادت انسانها است گفته شد روشن مى شود كه چرا در روايات آمده است كه وقتى
اصـحـاب و يـاران پـيـغـمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به يكديگر مى رسيدند
پيش از آنكه از هم جدا شوند سوره و العصر را مى خواندند، و محتواى بزرگ
اين سوره كوچك را يادآور مى شدند، سپس با يكديگر خداحافظى كرده به سراغ كار خود مى
رفتند.
و بـه راسـتى اگر مسلمانان امروز همين اصول چهارگانه را در زندگى فردى و اجتماعى
خـود اجـرا كـنـند مشكلات و نابسامانيهاى آنها حل مى شود، عقب ماندگيها جبران مى
گردد، و ضعفها و شكستها به پيروزى مبدل مى شود، و شر اشرار جهان از آنها قطع مى
گردد.
خداوندا! صبر و استقامت و توفيق تواصى به حق و صبر را به ما مرحمت كن .
پروردگارا! همه ما در خسرانيم ، و جبران اين خسران جز با لطف تو ميسر نيست .
بـارالهـا! مـا دوسـت داريـم كـه بـه ايـن دسـتـورات چهارگانه اى كه در اين سوره
داده اى عامل باشيم خودت توفيق را رفيق راه ما گردان .
آمين يا رب العالمين
مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 9 آيه است
محتوى و فضيلت سوره همزة
ايـن سـوره كـه از سـوره هاى مكى است از كسانى سخن مى گويد كه تمام هم خود را متوجه
جـمـع مـال كـرده ، و تـمام ارزشهاى وجودى انسان را در آن خلاصه مى كنند، سپس نسبت
به كـسـانـى كه دستشان از آن خالى است به ديده حقارت مى نگرند و آنها را به باد
استهزا مى گيرند.
ايـن ثـروت انـدوزان مستكبر، و خودخواهان حيله گر چنان از باده كبر و غرور مست مى
شوند كـه از تحقير ديگران و عيب جوئى و استهزا و غيبت آنها لذت مى برند و با آن
تفريح مى كنند.
و در پايان سوره از سرنوشت دردناك آنها سخن مى گويد كه چگونه به صورت حقارت آمـيـزى
در دوزخ پـرتـاب مـى شـونـد، و آتـش سـوزان جـهـنـم قـبل از هر چيز بر قلب آنها
مسلط مى گردد، و روح و جان آنها را كه كانون اين همه كبر و غـرور و ايـن هـمـه
شـرارت بـود بـه آتـش مـى كشد، آتشى سوزان و مستمر و طولانى . در فـضـيـلت تلاوت
اين سوره در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است : من قراء
سورة الهمزة اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من استهزاء بمحمد (صلى الله عليه و آله و
سلم ) و اصحابه : هر كس اين سوره را تلاوت كند به عدد هر يك از كسانى كه محمد و
يارانش را استهزاء كردند ده حسنه به او داده مى شود.
و در حديثى از امام صادق مى خوانيم : هر كس آن را در نماز فريضه اى بخواند فقر از
او دور مى شود، روزى به او رو مى آورد، و مرگهاى زشت و بد از او دفع مى گردد.
آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
ويل لكل همزة لمزة
(1)
الذى جمع مالا و عدده
(2)
يحسب اءن ماله اءخلده
(3)
كلا لينبذن فى الحطمة
(4)
و ما اءدرئك ما الحطمة
(5)
نار الله الموقدة
(6)
التى تطلع على الا فدة
(7)
إ نها عليهم مؤ صدة
(8)
فى عمد ممد
(9)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - واى بر هر عيب جوى مسخره كننده اى !
2 - همان كس كه مال را جمع آورى و شماره كرده (بى آنكه حساب مشروع و نامشروع كند).
3 - گمان مى كند كه اموالش سبب جاودانگى او است !
4 - چنين نيست كه او مى پندارد، به زودى در حطمه (آتشى خردكننده ) پرتاب مى شود.
5 - و تو چه مى دانى حطمه چيست ؟
6 - آتش برافروخته الهى است .
7 - آتشى كه از دلها سرمى زند!
8 - اين آتش بر آنها به صورت دربسته است .
9 - در ستونهاى كشيده و طولانى !
شاءن نزول :
جـمـعـى از مـفـسـران چـنـيـن گـفـتـه انـد كـه آيـات ايـن سـوره دربـاره
(وليد بن مغيره )
نـازل شده است كه در پشت سر پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) غيبت مى كرد،
و در پيش رو طعن و استهزاء مى نمود.
بعضى ديگر آن را درباره افراد ديگرى از سران شرك و دشمنان كينه توز و سرشناس اسـلام
مـانـنـد (اخـنـس بـن شـريـق
) و (امـيـة بـن خـلف
) و (عـاص بـن وائل
) دانسته اند.
ولى چـنـانـچـه ايـن شـاءن نـزولها را بپذيريم باز عموميت مفهوم آيات شكسته نمى
شود، بلكه شامل تمام كسانى است كه داراى اين صفاتند.
تفسير:
واى بر عيبجويان و غيبت كنندگان !
ايـن سوره با تهديدى كوبنده آغاز مى شود مى فرمايد: واى بر هر عيب جوى مسخره كننده
اى ! (ويل لكل همزة لمزة )
آنـهـا كـه بـا نيش زبان و حركات ، دست و چشم و ابرو در پشت سر و پيش رو، ديگران را
اسـتـهـزاء كرده ، يا عيب جوئى و غيبت مى كنند، يا آنها را هدف تيرهاى طعن و تهم
قرار مى دهند.
(هـمـزة )
و (لمـزة )
هـر دو صـيـغـه مـبـالغـه اسـت اولى از مـاده (هـمـز)
در اصـل بـه معنى شكستن است و از آنجا كه افراد عيب جو و غيبت كننده شخصيت ديگران
را درهم مى شكنند به آنها همزة اطلاق شده .
و (لمـزة )
از مـاده (لمـز)
(بـر وزن رمـز) در اصل به معنى غيبت كردن و عيب جوئى نمودن است .
در اينكه آيا اين دو واژه به يك معنى است ، و اشاره به غيبت كنندگان و عيب جويان مى
كند؟ يا در ميان اين دو فرقى است ؟ مفسران احتمالات زيادى داده اند، بعضى آنها را
به يك معنى گرفته اند، و بنابراين ذكر اين دو با هم براى تاءكيد است .
ولى بعضى گفته اند (همزه
) به معنى غيبت كننده و (لمزه
) به معنى عيب جو است .
بعضى ديگر (همزه
) را به معنى كسانى كه با اشارت دست و سر عيب جوئى
مى كنند و لمزه را به معنى كسانى كه با زبان اين كار را انجام مى دهند دانسته اند.
بعضى اولى را اشاره به عيب جوئى روبرو، و دومى را به عيب جوئى پشت سر مى دانند.
بعضى اولى را به معنى عيب جوئى آشكار، و دومى را عيب جوئى پنهان و با اشاره چشم و
ابرو شمرده اند.
و گاه گفته شده هر دو به معنى كسى است كه مردم را با القاب زشت و زننده ياد مى كند.
و بالاخره در سخنى از ابن عباس آمده است كه در تفسير اين دو چنين مى گفت : هم
المشاؤ ون بـالنـمـيـمة ، المفرقون بين الاحبة ، الناعتون للناس بالعيب : آنها
كسانى هستند كه سخن چينى مى كنند، و ميان دوستان جدائى مى افكنند، و مردم را با
عيوب توصيف مى كنند.
گويا ابن عباس اين سخن را از حديثى كه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
نـقـل شـده اسـت اسـتـفـاده كـرده ، آنـجـا كـه فـرمـود: الا انـبـئكـم بشراركم ؟
قالوا: بلى يا رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) قـال : المشاؤ ون
بالنميمة ، المفرقون بين الاحبة ، الباغون للبرآء المعايب : آيا شما را از شريرترين
افراد خبر دهم ؟ گفتند: آرى اى رسـول خـدا! فـرمـود: آنـهـا كـه بـسـيـار سخن چينى
مى كنند، در ميان دوستان جدائى مى افكنند، و براى افراد پاك و بى گناه در جستجوى
عيوبند.
ولى از مجموع كلمات ارباب لغت استفاده مى شود كه اين دو واژه به يك معنى است ، و
مفهوم وسـيـعـى دارد كـه هر گونه عيب جوئى و غيبت و طعن و استهزاء به وسيله زبان و
علائم و اشارات و سخن چينى و بدگوئى را شامل مى شود.
بـه هر حال تعبير به (ويل
) تهديد شديدى است نسبت به اين گروه ، و اصولا آيات قـرآن مـوضـع گـيـرى
سـخـتـى در بـرابـر ايـنگونه افراد نموده ، و تعبيراتى دارد كه دربـاره هـيـچ
گـنـاهـى مـانـنـد آن ديـده نـمـى شـود، مـثـلا بـعـد از آنـكـه مـنـافـقـان كـوردل
را بـه خـاطـر سخريه مؤ منان به عذاب اليم تهديد مى كند، مى فرمايد: استغفر لهـم او
لا تـسـتـغـفـر لهـم ان تـسـتـغـفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم : چه براى آنها
اسـتـغـفـار كـنـى و چـه نـكـنى ، حتى اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى خداوند
آنها را هرگز نمى بخشد (توبه 80).
شـبـيـه هـمـيـن مـعـنى در باره منافقانى كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم ) را استهزا مى كردند در سوره منافقون آيه 5 آمده است .
اصولا آبرو و حيثيت اشخاص از نظر اسلام بسيار محترم است ، و هر كارى كه موجب تحقير
مردم گردد گناه بزرگى است ، در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
آمده است : اذل الناس من اهان الناس : ذليل ترين مردم كسى است كه به مردم توهين
كند!.
شـرح بـيـشـتـرى در ايـن زمـيـنـه ذيـل آيه 11 و 12 سوره حجرات (جلد 22 صفحه 177 تا
195) آورده ايم .
سپس به سرچشمه اين عمل زشت (عيب جوئى و استهزاء) كه غالبا از كبر و غرور ناشى از
ثـروت مـايـه مـى گـيـرد) پـرداخـتـه ، مـى افـزايـد: هـمـان كـسـى كـه مـال را جمع
آورى و شماره كرده بى آنكه حساب مشروع و نامشروع آنرا كند (الذى جمع مالا و عدده ).
آنقدر به مال و ثروت علاقه دارد كه پيوسته آنها را مى شمرد، و از برق درهم و دينار،
و پولهاى ديگر، لذت مى برد و شادى مى كند.
هر درهم و دينارى براى او بتى است ، نه تنها شخصيت خويش كه تمام شخصيتها را در آن
خلاصه مى بيند، و طبيعى است كه چنين انسان گمراه و ابلهى مؤ منان فقير را پيوسته به
باد سخريه بگيرد.
(عـدده )
در اصـل از مـاده (عـد)
بـه مـعـنـى شـمـارش اسـت ، بـعـضـى نـيـز احـتـمـال داده انـد كـه از
(عـده ) (بـر وزن غـده ) بـه
مـعـنـى آمـاده كـردن ايـن اموال و ذخيره نمودن براى مشكلات و روز مبادا است .
بعضى نيز آن را به امساك و نگهدارى تفسير نموده اند.
ولى معنى اول از همه ظاهرتر است .
بـه هـر حـال آيـه نـاظـر بـه ثـروت انـدوزانـى اسـت كـه مـال را نه به عنوان يك
وسيله بلكه به عنوان يك هدف مى نگرند، و در جمع آورى آن هيچ قـيـد و شـرطـى قـائل
نـيـسـتـنـد، از حـلال و حـرام و تـجـاوز بـر حـقـوق ديگران ، از طريق شرافتمندانه
و يا طرق پست و رذيلانه آن را جمع آورى مى كنند، و آنرا تنها نشانه عظمت و شخصيت مى
دانند.
آنـهـا مـال را بـراى رفـع نـيـازهـاى زنـدگـى نـمـى خـواهـنـد، و بـه هـمـيـن
دليـل هـر قـدر بـر امـوالشـان افـزوده شـود حـرصـشـان بـيـشـتـر مـى گـردد، و
گـرنـه مـال در حـدود معقول و از طرق مشروع نه تنها مذموم نيست ، بلكه در قرآن مجيد
گاهى از آن بـه عـنـوان (فـضـل الله
) تـعـبـيـر شـده ، آنـجـا كـه مـى فـرمـايـد: و ابـتـغـوا مـن فـضـل
الله (جـمعه - 10) و در جاى ديگر از آن تعبير به خير مى كند: كتب عليكم اذا حضر
احـدكـم الموت ان ترك خيرا الوصية : بر شما مقرر شده كه وقتى مرگ يكى از شما فرا
رسد اگر خيرى از خود به يادگار گذارده وصيت كند.
چـنـيـن مـالى مـسلما نه مايه طغيان است ، نه وسيله تفاخر، نه بهانه استهزاى ديگران
، اما مـالى كـه مـعـبـود اسـت و هدف نهائى است ، و صاحبان آن را همچون
(قارون ) دعوت به طغيان مى كند
ننگ است و ذلت ، و مصيبت است و نكبت ،
و مايه دورى از خدا و خلود در آتش دوزخ است .
و غالبا جمع آورى كميت زيادى از اين مال جز با آلودگيهاى فراوان ممكن نمى شود.
لذا در حـديـثـى از امـام عـلى بـن موسى الرضا (عليهماالسلام ) مى خوانيم : كه
فرمود: لا يجتمع المال الا بخمس خصال : بخل شديد، و امل طـويـل ، و حـرص غـالب ، و
قـطـيـعـة رحـم ، و ايـثـار الدنـيـا عـلى الاخـرة : مـال جـز بـا پـنـج خـصـلت در
يـك جـا جـمـع نـمـى شـود: بخل شديد، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب ، قطع رحم ، و
مقدم داشتن دنيا بر آخرت .
زيـرا كـسـانـى كـه سـخـاوتـمـنـدنـد و گـرفـتـار آرزوهـاى دور و دراز نـيـسـتـنـد
مـراقـب حـلال و حـرامـنـد، بـه ارحـام خـود كـمـك مـى كـنـنـد، و غـالبـا اموال
نزد آنها جمع نمى شود، هر چند درآمدشان زياد باشد.
در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: ايـن انـسـان زرانـدوز و مال پرست گمان مى كند اموالش
سبب جاودانگى او است (يحسب ان ماله اخلده ).
جـالب ايـنـكـه (اخـلد)
در ايـنـجـا بـه صـورت فعل ماضى آمده ، يعنى او گمان مى كند امـوالش او را بـه صورت
يك موجود جاودانه در آورده است ، نه مرگ مى تواند به سراغ او آيـد، نـه
بـيـمـاريـهـا و حـوادث جـهـان مـشـكـلى بـراى او ايـجـاد مـى كـنـد، چـرا كـه
مـشـكـل گـشـا در نـظـرش تـنـهـا مـال و ثـروت اسـت و ايـن مشكل گشا
را در دست دارد.
چـه پندار غلط و خيال خامى ؟ اموالى كه آنقدر در اختيار قارون بود كه كليد گنجهايش
را چـندين مرد زورمند به زحمت برمى داشت ، ولى به هنگام حمله عذاب الهى نتوانستند
مرگ او را سـاعـتى به تاءخير اندازند، و خداوند او و گنجهايش را در يك لحظه با يك
زمين لرزه مختصر در زمين فرو برد: فخسفنا به و بداره الارض (قصص - 81).
اموالى كه نمونه كاملش در دست فراعنه مصر بود، ولى به مصداق كم تركوا من جنات و
عـيـون و زروع و مـقام كريم و نعمة كانوا فيها فاكهين : چه بسيار باغها و چشمه ها
از خود به جاى گذاشتند و زراعتها و قصرهاى جالب و گرانقيمت و نعمتهاى فراوان ديگر
كه در آن مـتـنـعـم بـودنـد (دخـان - 25 تـا 27) ولى هـمـه ايـنها به آسانى در عرض
ساعتى به ديگران رسيد: كذلك و اورثناها قوما آخرين (دخان - 28).
و لذا در قـيـامـت كـه پـرده هـا كـنـار مـى رود آنـهـا بـه اشـتباه بزرگشان پى مى
برند و فـريـادشـان بـلنـد مـى شـود: مـا اغـنـى عـنـى مـاليـه هـلك عـنـى
سـلطـانـيـه : مـال و ثـروتـم هـرگـز مرا بى نياز نكرد، قدرت من نيز از دست رفت
(حاقه - 28 و 29). اصـولا انـسـان از فنا و نيستى متنفر است ، و طرفدار خلود و
جاودانگى است ، و همين علاقه درونى به ما در مباحث معاد كمك مى كند كه بدانيم انسان
براى جاودانگى آفريده شده است ، و الا غريزه عشق به جاودانگى در او نبود.
ولى ايـن انسان مغرور و خودخواه و دنياپرست گاه جاودانگى خود را در امورى مى بيند
كه درسـت مـايـه فنا و نيستى او است ، فى المثل مال و مقام را كه غالبا دشمنان بقاى
او هستند وسيله جاودانگى مى شمرد.
از ايـن بـيـان روشـن شـد كـه پـنـدار جـاودانـگـى بـه وسـيـله مال دليلى براى جمع
مال ، و جمع مال نيز عاملى براى استهزاء و سخريه ديگران در نظر اين كوردلان
محسوب مى شود.
قرآن در پاسخ اين گروه مى فرمايد: چنان نيست كه او مى پندارد (كلا).
بـلكـه بـه زودى بـا كـمـال ذلت و حقارت در آتشى خرد كننده پرتاب مى شود! (لينبذن
فى الحطمة ).
بـعـد (حـطـمـة
) را چـنـيـن تـفسير مى كند: و تو چه مى دانى حطمه چيست ؟! (و ما ادراك
ما الحطمة ).
آتش برافروخته الهى است (نار الله الموقدة ).
آتـشى كه از دلها سرمى زند و نخستين جرقه هايش در قلوب ظاهر مى شود! (التى تطلع على
الافئدة ).
(ليـنـبـذن
) از مـاده (نـبـذ)
(بـر وزن سـبـز) بـه گـفـتـه راغـب در ((مـفـردات )
در اصل به معنى دور انداختن چيزى به خاطر حقارت و بى ارزشى آن است .
يـعـنـى خـداونـد، اين مغروران خودخواه خود برتربين را در آن روز به صورت موجوداتى
ذليل و بى ارزش در آتش دوزخ پرتاب مى كند، تا نتيجه كبر و غرور خود را ببينند.
(حطمه )
صيغه مبالغه از ماده حطم به معنى درهم شكستن چيزى است ، و اين نشان مى دهد كـه آتش
سوزان دوزخ به شدت اعضاى آنها را درهم مى شكند، ولى از بعضى از روايات استفاده مى
شود كه (حطمه
) نام تمام جهنم
نيست بلكه نام بخش فوق العاده سوزانى از آن است .
فـهـم ايـن مـعـنـى كـه آتـش بـه جـاى سـوزانـدن ، اعـضـا را درهم بشكند شايد در
گذشته مـشـكـل بـود، ولى امـروز كـه مساءله شدت تاءثير امواج انفجار بر همه ما واضح
شده كه چـگـونـه ممكن است امواج ناشى از يك انفجار مهيب نه تنها انسانها بلكه ميله
هاى محكم آهن و ستونهاى عظيم ساختمانها را درهم بشكند مطلب عجيبى نيست .
تـعـبـيـر بـه (نـارالله
) (آتش الهى ) دليل بر عظمت آن است و تعبير به
(موقدة )
دليل بر فروزان بودن هميشگى آن است .
عـجـيـب ايـنكه اين آتش بر خلاف تمام آتشهاى دنيا كه نخست پوست را مى سوزاند و سپس
به داخل نفوذ مى كند، اول بر دلها شراره مى زند، و درون را مى سوزاند، نخست قلب را،
و بعد مغز و استخوان را، و سپس به خارج سرايت مى كند.
اين چه آتشى است كه اولين جرقه هايش بر دل آدمى ظاهر مى شود؟ اين چه آتشى است كه
درون را قـبـل از بـرون مـى سـوزاند؟ همه چيز قيامت عجيب است و با اين جهان تفاوت
بسيار دارد، حتى درگيرى آتش سوزانش !. چرا چنين نباشد؟ در حالى كه قلبهاى آنها
كانون كفر و كـبـر و غـرور بـود و مـركـز حـب دنـيـا و ثـروت و مال .
چـرا آتـش قـهـر و غـضـب الهـى قـبـل از هـر چيز بر قلوب آنها مسلط نشود در حالى كه
آنها دل مـؤ مـنـان را در ايـن دنـيـا بـا سخريه ها و عيب جوئى و غيبت و تحقير
سوزاندند، عدالت الهى ايجاب مى كند كه آنها كيفرى همانند اعمالشان را ببينند.
در آخرين آيات اين سوره مى فرمايد: اين آتش سوزان بر آنها به صورت دربسته است !
(انها عليهم مؤ صدة ).
(مـؤ صـده )
از مـاده (ايـصـاد)
بـه مـعـنـى بـسـتن در و محكم كردن آن است ، و لذا به اطاقكهائى كه در درون كوه ها.
براى جمع اموال بوجود مى آورند (وصيد)
مى گفتند.
در حقيقت همانگونه كه آنها اموال خود را در گاوصندوقها و مخازن در بسته نگاه مى
داشتند خـداونـد هـم آنها را در عذاب در بسته دوزخ كه راه خلاص و نجاتى از آن نيست
زندانى مى كند!.
و سرانجام مى گويد: