تفسير نمونه جلد ۲۷

جمعي از فضلا

- ۳ -


آيه و ترجمه


ا ن علينا للهدى (12)
و إ ن لنا للاخرة و الا ولى (13)
فأ نذرتكم نارا تلظى (14)
لا يصلئها إ لا الا شقى (15)
الذى كذب و تولى (16)
و سيجنبها الا تقى (17)
الذى يؤ تى ماله يتزكى (18)
و ما لا حد عنده من نعمة تجزى (19)
إ لا ابتغاء وجه ربه الا على (20)
و لسوف يرضى (21)


ترجمه :

12 - مسلما هدايت كردن بر ما است .
13 - و دنيا و آخرت از آن ما است .
14 - و من شما را از آتشى كه زبانه مى كشد بيم مى دهم .
15 - كسى جز بدبخت ترين مردم وارد آن نمى شود.
16 - همان كس كه آيات (خدا را) تكذيب كرد و به آن پشت نمود.
17 - و به زودى باتقواترين مردم از آن دور داشته مى شود.
18 - همان كس كه مال خود را (در راه خدا) مى بخشد تا تزكيه نفس كند.
19 - و هيچ كس را نزد او حق نعمتى نيست تا بخواهد (به وسيله اين انفاق ) او را جزا دهد.
20 - بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ او است .
21 - و به زودى راضى و خشنود مى شود.
تفسير:
انفاق و دورى از آتش دوزخ
در تـعـقـيـب آيـات گـذشـتـه كـه مـردم را به دو گروه مؤ من سخاوتمند و گروه بى ايمان بـخـيـل تـقـسـيـم كرده ، و سرنوشت هر كدام را بيان مى نمود در آيات مورد بحث نخست به سـراغ ايـن مـطـلب مـى رود كـه كـار ما هدايت است نه اجبار و الزام ، اين وظيفه شما است كه تـصـمـيم بگيريد و مرد راه باشيد، بعلاوه پيمودن اين راه به سود خود شما است ، و هيچ نيازى ما به آن نداريم .
مى فرمايد: مسلما هدايت كردن بر عهده ما است (ان علينا للهدى ). چه هدايت از طريق تكوين (فطرت و عقل ) و چه از طريق تشريع (كتاب و سنت ) ما آنچه در اين زمينه لازم بوده گفته ايم و حق آن را ادا كرده ايم .
و مـسـلمـا آخرت و دنيا همه از آن ما است (و ان لنا للاخرة و الاولى ). هيچ نيازى به ايمان و طاعت شما نداريم ، نه اطاعت شما به سودى مى رساند، و نه معصيت شما زيانى ، و تمام ايـن بـرنامه ها به سود شما و براى خود شما است . مطابق اين تفسير هدايت در اينجا به مـعـنـى (ارائه طـريـق ) اسـت ، اين احتمال نيز دارد كه هدف از اين دو آيه تشويق مؤ منان سـخـاوتـمـنـد و تـاءكـيـد بـر ايـن مـطـلب بـاشـد كـه مـا آنـهـا را مشمول هدايت بيشتر خواهيم ساخت ، و در اين جهان و جهان ديگر راه را بر آنها آسان مى كنيم ، و چون دنيا و آخرت از آن ما است بر انجام اين امر قادريم .
درسـت اسـت كـه دنـيـا از نـظـر زمـان بـر آخرت مقدم است ، ولى از نظر اهميت و هدف نهائى مقصود اصلى آخرت است ، و به همين دليل مقدم داشته شده است .
و از آنـجـا كـه يـكـى از شـعـب هـدايـت هـشـدار و انـذار اسـت در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: حـال كـه چـنـيـن اسـت من شما را از آتشى كه زبانه مى كشد بيم مى دهم ! (فانذرتكم نارا تلظى ).
(تـلظـى ) از مـاده (لظـى ) (بـر وزن قضا) به معنى شعله خالص است ، و مى دانيم شـعـله هـاى خـالص و خـالى از هـر گـونـه دود گـرمـا و حـرارت بيشترى دارد، و گاه واژه (لظى ) به خود جهنم نيز اطلاق شده است .
پپتفسير نمونه جلد 27 صفحه 81
سـپـس بـه گـروهـى كـه وارد ايـن آتـش بـر افروخته و سوزان مى شوند اشاره كرده مى فرمايد: كسى جز بدبخت ترين مردم وارد آن نمى شود (لا يصلها الا الاشقى ).
و در توصيف اشقى مى فرمايد: همان كسى كه آيات خدا را تكذيب كرد و به آن پشت نمود (الذى كذب و تولى ).
بـنـابراين معيار خوشبختى و بدبختى همان كفر و ايمان است با پيامدهاى عملى كه اين دو دارد، و بـه راسـتـى كـسـى كـه آن همه نشانه هاى هدايت و امكانات براى ايمان و تقوى را ناديده بگيرد مصداق روشن (اشقى ) و بدبخت ترين مردم است .
در جمله (الذى كذب و تولى ) ممكن است تكذيب اشاره به كفر و تولى اشاره به ترك اعـمـال صـالح بـوده بـاشد، چرا كه لازمه كفر همين است . و نيز ممكن است هر دو اشاره به تـرك ايـمـان باشد به اين ترتيب كه اول پيامبر خدا را تكذيب مى كند، و بعد پشت كرده براى هميشه از او دور مى شود. بسيارى از مفسران در اينجا اشكالى را مطرح كرده ، و به پاسخ آن پرداخته اند، و آن اينكه : آيات فوق نشان مى دهد كه آتش دوزخ مخصوص كفار است ، و اين مخالف چيزى است كه از آيات ديگر قرآن و مجموعه روايات اسلامى استفاده مى شود كه مؤ منان گنهكار نيز سهمى از آتش دوزخ دارند، و لذا بعضى از گروه هاى منحرف كـه مـعـتـقـدنـد بـا وجـود ايمان هيچ گناهى ضرر نمى زند به اين آيات براى مقصود خود استدلال كرده اند (اين گروه (مرجئه ) نام دارند).
در پـاسـخ بـه و نكته بايد توجه كرد: نخست اينكه منظور از ورود در آتش در اينجا همان خلود است و مى دانيم خلود مخصوص ‍ كفار مى باشد، قرينه اين سخن آياتى است كه نشان مى دهد غير كفار نيز وارد دوزخ مى شوند.
ديگر اينكه آيات فوق و آيات بعد كه مى گويد: بركنارى از آتش دوزخ مخصوص اتقى اسـت (بـاتـقـويـتـريـن مـردم ) يـعـنـى در مـجـمـوع مـى خـواهـد فـقـط حـال دو گـروه را بـيـان كـنـد: گـروه بـى ايـمـان بـخـيـل ، و گـروه مـؤ مـنـان سـخـاوتـمـنـد و بـسيار با تقوى ، از اين دو گروه فقط دسته اول وارد جـهـنـم مـى شـونـد و دسته دوم وارد بهشت ، و به اين ترتيب اصلا از گروه سوم يعنى مؤ منان گنهكار سخنى به ميان نيامده است .
به تعبير ديگر (حصر) در اينجا (حصر اضافى ) است ، گوئى بهشت فقط براى گـروه دوم و جـهـنـم تـنـهـا بـراى گـروه اول آفـريـده شـده اسـت بـا ايـن بـيـان پـاسـخ اشـكـال ديـگـرى كـه در ارتـبـاط بـا تـضـاد آيـات مـورد بحث ، و آيات آينده كه نجات را مخصوص ‍ اتقى مى كند نيز روشن مى شود.
سـپس سخن از گروهى مى گويد كه از اين آتش شعله ور سوزان بركنارند، مى فرمايد: به زودى با تقواترين مردم از اين آتش ‍ سوزان دور داشته مى شود (و سيجنبها الاتقى ).
هـمان كسى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كند، و منظورش جلب رضاى خدا، و تزكيه نفس و پاكى اموال مى باشد (الذى يؤ تى ماله يتزكى ).
تعبير به (يتزكى ) در حقيقت اشاره به قصد قربت و نيت خالص است خواه اين جمله به مـعـنـى كـسـب نـمـو مـعـنـوى و روحـانـى بـاشـد، يـا بـه دسـت آوردن پـاكـى امـوال ، چـون (تـزكـيـة ) هم به معنى نمو دادن آمده و هم پاك كردن در آيه 103 توبه نـيـز مـى خـوانـيـم : خـذ مـن امـوالهـم صـدقـة تـطـهـرهـم و تـزكـيـهـم بـهـا وصل عليهم ان صلاتك سكن لهم : از اموال آنها زكاتى بگير تا به وسيله آن آنها را پاك سـازى و پـرورش دهـى و (هـنـگـام گرفتن زكات ) به آنها دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنها است .
سـپـس بـراى تـاءكيد بر مساءله خلوص نيت آنها در انفاقهائى كه دارند، مى افزايد: هيچ كـس را نـزد او حـق نـعـمتى نيست تا به وسيله اين انفاق جزا داده شود (و ما لاحد عنده من نعمة تجزى ).
بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ او است (الا ابتغاء وجه ربه الاعلى ).
و بـه تعبير ديگر: بسيارى از انفاقها در ميان مردم پاسخى است به انفاق مشابهى كه از ناحيه طرف مقابل قبلا شده است ، البته حق شناسى و پاسخ احسان به احسان كار خوبى اسـت ، ولى حـسابش از انفاقهاى خالصانه پرهيزگاران جدا است ، آيات فوق مى گويد: انـفـاق مـؤ مـنـان پرهيزگار به ديگران نه از روى ريا است و نه به خاطر جواب گوئى خـدمات سابق آنها است ، بلكه انگيزه آن تنها و تنها جلب رضاى خداوند است ، و همين است كه به آن انفاقها ارزش فوق العادهاى مى دهد.
تـعبير به (وجه ) در اينجا به معنى ذات است ، و منظور رضايت و خشنودى ذات پاك او است .
تـعـبـيـر بـه (ربـه الاعـلى ) نـشـان مـى دهـد كـه ايـن انـفـاق بـا مـعـرفـت كـامـل صـورت مى گيرد، و در حالى است كه هم به ربوبيت پروردگار آشنا است و هم از مقام اعلاى او با خبر است .
در ضـمـن ايـن اسـتـثـنـاء هر گونه نيتهاى انحرافى را نيز نفى مى كند، مانند انفاق كردن براى خوشنامى و جلب توجه مردم و كسب موقعيت اجتماعى و مانند آن ، زيرا مفهوم آن منحصر ساختن انگيزه انفاقهاى آنها در جلب خشنودى
پروردگار است .
و سـرانجام در آخرين آيه اين سوره به ذكر پاداش عظيم و بى نظير اين گروه پرداخته و در يـك جـمـله كـوتـاه ، مـى گـويد: و چنين شخصى به زودى راضى و خشنود مى شود (و لسوف يرضى ).
آرى هـمـانـگـونـه كـه او بـراى رضـاى خـدا كـار مـى كـرد خدا نيز او را راضى مى سازد، رضـايـتـى مـطلق و بى قيد و شرط، رضايتى گسترده و نامحدود، رضايتى پر معنى كه تـمـام نعمتها در آن جمع است رضايتى كه حتى تصورش امروز براى ما غيرممكن است و چه نعمتى از اين برتر و بالاتر تصور مى شود.
آرى پـروردگـار اعـلى ، پـاداش و جـزاى او نـيـز اعـلى است ، و چيزى برتر از رضايت و خشنودى مطلق بندگان تصور نمى شود.
بـعـضـى از مـفـسـران نـيـز احـتمال داده اند كه ضمير در (يرضى ) به خداوند باز مى گردد، يعنى به زودى خداوند از اين گروه راضى مى شود كه آن نيز موهبتى است عظيم و بـى نـظير كه خداوند بزرگ و پروردگار اعلى از چنين بندهاى راضى و خشنود شود، آن هـم رضـايـتـى مـطـلق و بـى قـيـد و شـرط، و مـسـلمـا بـه دنـبـال ايـن رضاى الهى ، رضا و خشنودى آن بنده با ايمان با تقوا است كه اين دو لازم و ملزوم يكديگرند، همانگونه كه در آيه 8 بينه مى خوانيم رضى الله
عـنـهـم و رضـوا عـنـه و يـا در آيـه 28 فـجـر آمـده اسـت راضـيـة مـرضـيـة ولى تـفـسـيـر اول مناسب تر است .
نكته :
1 - سخنى در باره شاءن نزول سوره الليل
فـخـر رازى مى گويد: مفسران اهل سنت عموما معتقدند كه منظور از اتقى در سيجنبها الاتقى ابـو بـكـر اسـت ، و شـيـعـه عـمـومـا ايـن حديث را انكار مى كنند و مى گويند در حق على بن ابيطالب (عليه السلام ) نازل شده است .
سـپـس او در يـك تـحـليـل مـخـصـوص بـه خـود چـنـيـن مـى گـويـد: امـت اسـلامـى (اعـم از اهـل سـنـت و شـيـعـه ) اتـفـاق بـر ايـن دارنـد كـه بـرتـريـن مـردم بـعـد از رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) يا ابو بكر بوده ، و يا على ، و اين آيه را نمى توان بر على تطبيق كرد، زيرا قرآن در باره اين فرد اتقى مى گويد و ما لاحد عنده مـن نـعمة تجزى : هيچ كس نزد او حق و نعمتى ندارد كه پاداش داده شود و اين صفت بر على (عليه السلام ) تطبيق نمى كند، چرا كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر او حـق نـعـمـت داشـت ! ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نه تنها بر ابوبكر حق نـعـمـت مـادى نـداشـت بـلكـه بـه عـكـس او انـفـاق بـر رسول الله مى كرد و حق نعمت داشت !
نـتـيجه اين مى شود كه مصداق اتقى ابو بكر است و چون اتقى به معنى پرهيزكارترين مردم است افضليت او ثابت مى شود!.
گـرچـه مـايـل نـيـسـتـيـم در مـبـاحـث ايـن تـفـسـيـر زيـاد در ايـن گـونـه مسائل وارد
شـويـم ، ولى اصـرار بـعـضـى از مـفـسران بر اثبات پيشداوريهاى خود به وسيله آيات قـرآن تـا آنجا كه حتى تعبيراتى مى كنند كه مناسب مقام شامخ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نمى باشد باعث مى شود كه چند نكته را در اينجا يادآور شويم .
اولا - ايـنـكه فخر رازى مى گويد: اجماع اهل سنت بر اين است كه اين آيه درباره ابوبكر نـازل شـده بـر خـلاف چـيـزى اسـت كـه بـعـضـى از مـفـسـران مـعـروف اهـل سـنـت صـريـحـا آورده انـد، از جـمـله قـرطـبـى در تـفـسـيـرش در روايـتـى از ابـن عـباس نـقـل مـى كـنـد كـه تـمـام ايـن سـوره (سـوره الليـل ) دربـاره ابـو - الدحـداح نـازل شـده اسـت (كـه داسـتـانـش را در آغاز سوره آورده ايم ) مخصوصا به آيه و سيجنبها الاتـقـى كـه مـى رسـد بـاز مـى گـويـد مـنـظـور ابـوالدحداح است ، هر چند از اكثر مفسران نقل كرده كه درباره ابوبكر نازل شده ، اما خودش اين نظر را نپذيرفته است .
ثانيا - اينكه گفته است اتفاق شيعه بر اين است كه اين آيه درباره على (عليه السلام ) نازل شده درست نيست ، چرا كه بسيارى از مفسران شيعه همان داستان ابو - الدحداح را ذكر كـرده و پـذيـرفـتـه انـد آرى در بـعـضـى از روايـات از امـام صـادق نـقـل شـده كـه مـنـظـور از اتـقـى پـيـروان و شيعيان او است ، و منظور از الذى يؤ تى ماله يـتـزكـى امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليه السلام ) است ولى ظاهر اين است كه اينها جنبه شاءن نزول ندارد بلكه از قبيل تطبيق بر مصداق روشن و بارز است .
ثـالثـا - بـدون شـك اتـقى در آيه فوق به معنى باتقواترين مردم نيست بلكه مفهوم آن هـمـان مـتـقـى بـودن اسـت ، شـاهـد گـويـاى ايـن سـخـن ايـن اسـت كـه اشـقـى در مـقـابـل آن بـه مـعـنـى بـدتـريـن مـردم نـيـسـت ، بـلكـه مـنـظـور كـفـارى اسـت كـه از انـفاق بخل مى ورزيدند، بعلاوه اين آيه زمانى نازل شده كه پيغمبر اكرم
(صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) در حـيات بود آيا مى توان ابوبكر را حتى بر پيغمبر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) مقدم داشت ، چرا براى اثبات پيشداوريها و ذهنيات خود تعبيرى كنيم كه حتى به مقام شامخ پيغمبر لطمه زند.
و اگر گفته شود حساب پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جدا است ، مى گوئيم پس چـرا در آيه (و ما لاحد عنده من نعمة تجزى ) حساب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جـدا نـشـد، و بـراى ايـنـكـه على (عليه السلام ) را از مورد آيه خارج كنيم بگوئيم چون مـشـمـول نـعـمـتـهـاى مـادى پـيـغـمـبـر بـوده نـمـى تـوانـد داخل در آيه باشد.
رابعا - چه كسى است كه در زندگيش مورد محبت احدى واقع نشده ، و هيچ كس براى او هديه اى و ضـيـافـتـى نـكرده است ، آيا واقعا چنين بوده است كه ابوبكر در تمام عمرش نه به ضـيـافت كسى رفت ، و نه هديه اى از كسى پذيرفت ، و نه هيچ خدمت مادى ديگرى را، آيا اين باور كردنى است ؟ نتيجه اينكه منظور از آيه و ما لاحد عنده من نعمة تجزى اين نيست كه هيچ كس بر آنها حق نعمت ندارد بلكه انفاق كردن آنها به خاطر حق نعمت نيست .
يـعـنـى اگـر آنـهـا بـه كـسى انفاقى مى كنند تنها براى خدا است نه به خاطر خدمتى كه بخواهند آن را پاداش دهند.
خـامـسـا - آيـات ايـن سـوره نـشـان مـى دهـد كـه ايـن سـوره در يـك مـاجـراى دو قـطـبـى نـازل شـده يـكـى در قـطـب اتـقـى بـوده اسـت ، و ديـگـرى در قـطـب اشـقـى هـر گـاه شاءن نـزول آن را داسـتـان (ابـوالدحـداح ) بـدانـيـم مـسـاءله حـل اسـت ، امـا اگـر بـگـوئيـم مـنـظـور ابـوبـكـر بـود مشكل اشقى باقى مى ماند كه منظور از آن چه كسى است ؟!.
شيعه اصرارى ندارد كه خصوص اين آيه در مورد على (عليه السلام ) است آيات در شاءن او بـسـيـار زيـاد اسـت ولى اگـر بـر عـلى (عـليـه السـلام ) تـطـبـيـق شـود مشكل اشقى در آن حل است چرا كه در ذيل آيه 12 سوره شمس (اذا انبعث اشقاها) روايات
زيـادى از طـرق اهـل سـنـت نـقـل شـده اسـت كـه مـنـظـور از اشـقـى قاتل على بن ابى طالب (عليه السلام ) است (اين روايات را چنانكه گفتيم حاكم حسكانى در شواهد التنزيل جمع كرده است ).
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه گـفـتـار فـخـر رازى و تـحـليـل او دربـاره ايـن آيه بسيار ضعيف و مـشـتـمـل بـر اشـتـبـاهـات فـراوان اسـت و لذا حـتـى بـعـضـى از مـفـسـران مـعـروف اهـل سـنت مانند آلوسى در روح المعانى اين تحليل را نپسنديده و بر آن خرده گرفته است آنـجـا كـه مـى گـويـد: و اسـتـدل بـذلك الامـام عـلى انـه (ابـوبـكـر) افـضـل الامـة و ذكـر ان فـى الايـات مـا يـايـى قـول الشـيـعـه انـهـا فـى عـلى و اءطـال الكـلام فـى ذلك و آتـى بـمـا لا يـخـلو عـن قـيـل و قـال : فـخـر رازى بـه ايـن آيـه اسـتـدلال كـرده اسـت كـه ابـوبـكـر افـضـل امـت اسـت و اضـافـه كـرده كـه در آيـات بـعـضـى قـرائن اسـت كـه بـا قول شيعه سازگار نيست ، و در اينجا سخن را طولانى كرده و مطالبى گفته كه خالى از قيل و قال (و اشكال ) نيست .
فـرامـوش نـبـايـد كـرد كـه خـود آلوسـى نـيـز نـسـبـة مـرد مـتـعـصـبـى اسـت بـا ايـن حال تحليل فخر رازى را در اين آيه نپسنديده است .
2 - فضيلت انفاق فى سبيل الله
انـفـاق و بـخـشـش در راه خـدا و كمك مالى به افراد محروم و مخصوصا آبرومند، تواءم با خـلوص نـيـت از امـورى است كه در آيات قرآن مجيد مكرر بر مكرر روى آن تكيه شده ، و از نشانه هاى ايمان ذكر شده است .
روايـات اسـلامـى نـيز مملو از تاءكيد در اين باره است تا آنجا كه نشان مى دهد در فرهنگ اسلام انفاق مالى به شرط اينكه انگيزهاى جز رضاى
پـروردگـار نـداشـته باشد و از هر گونه رياكارى و منت و آزار خالى باشد از بهترين اعمال است .
اين بحث را با ذكر چند حديث پر معنى تكميل مى كنيم .
1 - در روايـتـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : ان احـب الاعـمـال الى الله ادخـال السـرور عـلى المـؤ مـن ، شـبـعـة مـسلم او قضاء دينه : محبوبترين اعمال نزد خدا اين است كه قلب مؤ من نيازمندى را مسرور كند، به اينكه او را سير كرده ، يا بدهى او را ادا كند.
2 - در حـديـثـى از رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) آمده است : من الايمان حسن الخـلق ، و اطـعـام الطـعـام ، و اراقـة الدمـاء: از ايـمـان حـسـن خـلق و اطعام طعام و ريختن خون (قربانى كردن در راه خدا) است .
3 - در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت كـه فـرمـود: ما ارى شيئا يعدل زيارة المؤ من الا اطعامه ، و حق على الله ان يطعم من اطعم مؤ منا من طعام الجنة : من چيزى را مـعـادل ديـدار مـؤ مـن نمى بينم ، جز اطعام كردن او ، و هر كس مؤ منى را اطعام كند بر خدا است كه او را از طعام جنت اطعام نمايد.
4 - در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است كه مردى مهار مـركـب حـضـرت را گـرفـت و عـرض ‍ كـرد اى رسـول خـدا! اى الاعمال افضل ؟ چه عملى از همه اعمال برتر است ؟ فرمود: اطعام الطعام ، و اطياب الكلام : غذا دادن به مردم و خوش زبان بودن .
5 - و سـرانـجـام در حـديـثـى از رسـول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : من عـال اهـل بيت من المسلمين يومهم و ليلتهم غفر الله ذنوبه : كسى كه خانوادهاى از مسلمين را يك شبانه روز پذيرائى كند خداوند گناهانش را مى بخشد.
خداوندا! به همه ما توفيق ده تا در اين خير بزرگ گام نهيم .
پروردگارا! بر اخلاص نيت ما در همه اعمال بيفزاى .
بـارالهـا! از تـو مـى خـواهـيـم كـه ما را آن چنان مشمول نعمت و رحمتت سازى كه هم تو از ما خشنود باشى و هم ما خشنود و راضى شويم .
آمين يا رب العالمين


سوره ضحي


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و 11 آيه دارد
محتوى و فضيلت سوره الضحى
ايـن سـوره كـه از سـوره هـاى مـكـى اسـت ، و طـبـق بـعـضـى از روايـات وقـتـى نـازل شد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر اثر تاءخير و انقطاع موقت وحى نـاراحـت بـود، و زبـان دشـمـنـان نـيـز بـاز شـده بـود، سـوره نـازل شـد و هـمـچـون بـاران رحـمتى بر قلب پاك پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشست ، و تاب و توان تازهاى به او بخشيد و زبان بدگويان را قطع كرد.
ايـن سـوره بـا دو سـوگند آغاز مى شود، سپس به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بشارت مى دهد كه خدا هرگز تو را رها نساخته است .
بـعـد بـه او نـويد مى دهد كه خداوند آنقدر به او عطا مى كند كه خشنود شود. و در آخرين مـرحـله ، گذشته زندگانى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در نظر او مجسم مى سـازد كـه خـداونـد چـگونه او را هميشه مشمول انواع رحمت خود قرار داده ، و در سخت ترين لحظات زندگى حمايتش نموده است .
و لذا در آخرين آيات به او دستور مى دهد كه (به شكرانه اين نعمتهاى بزرگ الهى ) با يتيمان و مستمندان مهربانى كند و نعمت خدا را بازگو نمايد در فضيلت اين سوره همين بس كـه در حـديـثـى از پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نـقـل شـده است من قراءها كان ممن يرضاه الله ، و لمحمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ان يشفع له و له عشر حسنات بعدد كل يتيم وسائل !: هر كس ‍ آن را تلاوت كند از كسانى خواهد بود كه خدا از آنها راضى مى شود و شايسته است كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بـراى او شـفـاعـت كـنـد و بـه عـدد هـر يـتـيـم و مـسـكـيـن سـؤ ال كننده ده حسنه براى او خواهد بود.
و ايـن هـمـه فـضـيـلت از آن كـسـى اسـت كـه آنـرا بـخـوانـد و در عمل پياده كند.
قابل توجه اينكه مطابق روايات متعددى ، اين سوره و سوره آينده (سوره ا لم نشرح ) يك سـوره اسـت ، و لذا بـراى ايـنـكـه در هـر ركـعـت بـعـد از سـوره حـمـد بـايـد يـك سـوره كـامـل خـوانـده شـود ايـن دو سـوره را بـايد با هم خواند (نظير اين معنى درباره سوره هاى (فيل ) و (لايلاف ) نيز گفته شده است ).
و اگـر درسـت در مـحـتـواى اين دو سوره دقت كنيم مى بينيم پيوند مطالب آنها بقدرى زياد است كه حتما يكى ادامه ديگرى مى باشد، هر چند ميان آن دو بسم الله فاصله شده است .
در ايـنـكـه آيـا ايـن دو سـوره از هـر نـظر يكى است ؟ يا در خصوص نماز بايد در حكم يك سـوره حـسـاب شود؟ گفتگوئى است كه بايد شرح آن را در كتب فقهى (بحث قرائت نماز) مـطـالعـه كرد، ولى به هر حال اجماع علماء بر اين است كه در قرائت نماز نمى توان به يكى از اين دو قناعت نمود.
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


و الضحى (1)
و اليل إ ذا سجى (2)
ما ودعك ربك و ما قلى (3)
و للاخرة خير لك من الا ولى (4)
و لسوف يعطيك ربك فترضى (5)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب بر آيد (و همه جا را فرا گيرد).
2 - و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گيرد.
3 - كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ، و مورد خشم قرار نداده است .
4 - و مسلما آخرت براى تو از دنيا بهتر است .
5 - و به زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا مى كند كه خشنود شو
شاءن نزول :
دربـاره شـاءن نـزول ايـن سـوره روايـات زيـادى نقل شده كه از همه روشن تر روايت زير است .
ابـن عـبـاس مـى گـويد: پانزده روز گذشت ، و وحى بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) نـازل نشد، مشركان گفتند: پروردگار محمد، او را رها كرده ، و دشمن داشته ، اگر راسـت مـى گـويـد مـاءمـوريـت او از سـوى خـدا اسـت ، بـايـد وحـى بـه طـور مـرتـب بر او نـازل مـى شـد، در ايـنـجـا سـوره فـوق نـازل گـشـت (و بـه سـخـنـان آنـهـا پاسخ گفت ). قـابـل تـوجـه ايـنـكـه طـبـق حـديـثـى وقـتـى ايـن سـوره نـازل شـد پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) بـه جـبـرئيـل فـرمـود: ديـر كـردى در حـالى كـه سـخـت بـه تـو مـشـتـاق بـودم ، جبرئيل گفت و انا كنت اشد اليك شوقا: من به تو مشتاق تر بودم ، ولى من بنده ماءمورم و جز به فرمان پروردگار نازل نمى شوم !
در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت كـه جـمـاعـتـى از يـهـود خـدمـت رسـول الله (صـلى الله عـليه و آله و سلم ) رسيدند، و از داستان ذى القرنين و اصحاب كـهـف و آفـريـنـش روح سؤ ال كردند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود فردا بـه شـمـا خـبـر خـواهـم داد، و ان شاء الله نگفت ، و همين سبب شد كه وحى الهى ايامى از او قطع شود و زبان دشمنان به شماتت باز گشت ، و از اين جهت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) غمگين شد سوره نازل شد تا مايه تسلى خاطر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) گـردد (ولى ايـن شـاءن نـزول بـعـيـد بـه نظر مى رسد چرا كه تماس يهود با پـيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اينگونه سؤ الات معمولا در مدينه بود نه در مكه ).
در بـعـضـى از روايـات نـيـز آمـده اسـت جـمـعـى از مـسـلمـانـان عـرض كـردنـد: اى رسـول خـدا! چـرا وحـى بـر شـمـا نـازل نـمـى شـود ؟ فـرمـود: و كـيـف ينزل على
الوحـى و انـتـم لا تـنـقـون بـراجـمـكـم و لا تـقـلمـون اظـفـاركـم : چـگـونـه وحـى بـر مـن نـازل شـود در حـالى كـه شـما مفاصل انگشتان خود را پاكيزه نمى كنيد، و ناخنهاى خود را نمى گيريد!؟.
در ايـنـكـه مـدت انـقـطاع وحى چقدر بود؟ روايات مختلف است ، بعضى دوازده روز، بعضى پـانـزده ، بـعـضـى نـوزده ، بـعـضـى بـيـسـت و پـنـج ، و حـتـى بـعـضـى چهل روز نقل كرده اند.
و در روايتى نيز فقط دو سه شبانه روز نقل شده است .
تفسير:
آن قدر به تو ميبخشد كه خشنود شوى !
در آغـاز اين سوره نيز با دو سوگند روبرو مى شويم : سوگند به نور و سوگند به (ظلمت ) مى فرمايد:
قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب بر آيد و همه جا را فرا گيرد (و الضحى ).
و سـوگـنـد بـه شـب در آن زمـان كـه آرام گـيـرد و هـمـه جـا را در آرامـش فـرو بـرد (و الليل اذا سجى ).
(ضحى ) به معنى اوائل روز است آن موقعى كه خورشيد در آسمان بالا بيايد و نور آن بر همه جا مسلط شود، و اين در حقيقت بهترين موقع روز است ، و به تعبير بعضى در حكم فصل جوانى است ، در تابستان هوا هنوز گرم نشده ، و در
زمـسـتـان سـرمـاى هـوا شـكـسـته شده است ، و روح و جان انسان در اين موقع آماده هر گونه فعاليت است .
(سـجـى ) از مـاده (سـجـو) (بـر وزن سـرد، و بـر وزن غـلو) در اصل به معنى سكون و آرامش است ، و به معنى پوشاندن و تاريك شدن نيز آمده است و لذا هنگامى كه ميت در كفن مى پيچند (مسجى ) به او گفته مى شود، ولى در اينجا همان معنى اصـلى را مـى بـخشد كه سكون و آرامش است ، به همين جهت شبهائى كه باد نمى وزد ليلة سـاجـية (شب آرام ) مى گويند و به درياى خالى از طوفان و امواج خروشان (بحر ساج ) (درياى آرام ) گفته مى شود.
در هـر حال آنچه در شب مهم است همان آرامشى است كه بر آن حكم فرما است ، و طبعا اعصاب و روح انـسـان را در آرامـش فـرو مى برد، و براى تلاش و كوشش فردا و فرداها آماده مى سازد، و از اين نظر نعمت بسيار مهمى است كه شايسته است سوگند به آن ياد شود.
مـيـان ايـن دو قـسـم و مـحـتـواى آيـه شـبـاهـت و رابـطـه نـزديـكـى وجـود دارد، روز هـمـچـون نـزول نـور وحـى بـر قـلب پاك پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و شب همچون انقطاع موقت وحى كه آن نيز در بعضى از مقاطع لازم است .
و بـه دنـبـال ايـن دو سـوگـنـد بـزرگ بـه نـتـيـجـه و جـواب قـسـم پرداخته مى فرمايد: پروردگارت هرگز تو را ترك نگفته ، و هرگز مورد خشم قرار نداده است (ما ودعك ربك و ما قلى ).
(ودع ) از ماده (توديع ) به معنى ترك گفتن و وداع كردن است .
(قلى ) از ماده (قلا) (بر وزن صدا) به معنى شدت بغض و عداوت است و از ماده قلو (بر وزن سرو) به معنى پرتاب كردن نيز آمده است .
راغب معتقد است كه اين هر دو به يك معنى باز مى گردد، زيرا كسى
كه مورد عداوت انسان است گوئى قلب او را پرت مى كند و نمى پذيرد.
بـه هر حال اين تعبير دلدارى و تسلى خاطرى است براى شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه بداند اگر گاهى در نزول وحى تاءخير افتد روى مصالحى است كه خدا مـى داند، و هرگز دليل بر آن نيست كه طبق گفته دشمنان خداوند نسبت به او خشمگين شده بـاشـد يـا بـخـواهـد او را تـرك گـويـد، او هـمـيـشـه مشمول لطف و عنايات خاصه خدا است ، و همواره در كنف حمايت ويژه او است .
سـپـس اضافه مى كند: بى شك جهان آخرت براى تو از اين دنيا بهتر است (و للاخرة خير لك من الاولى ).
تو در اين جهان مشمول الطاف او هستى ، و در آخرت بيشتر و بهتر، نه در كوتاه مدت مورد غـضـب پـروردگار خواهى بود، و نه در دراز مدت ، كوتاه سخن اينكه تو در دنيا و آخرت عزيزى ، در دنيا عزيز و در آخرت عزيزتر.
بعضى از مفسران (آخرت ) و (اولى ) را اشاره به آغاز و پايان عمر پيغمبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) دانـسـتـه انـد و گـفـته اند منظور اين است كه تو در آينده عمرت مـوفـقـتـر و پـيـروزتـر خـواهى بود، و اين اشاره به گسترش اسلام و پيروزيهاى مكرر مـسـلمـيـن بـر دشـمـنـان ، و فـتـوحـات آنـهـا در غـزوات ، و بـارور شـدن نهال توحيد، و برچيده شدن آثار شرك و بت پرستى است .
جمع ميان اين دو تفسير نيز بى مانع است .
و در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـرتـريـن نـويـد را بـه او داده مـى افـزايـد: بـه زودى پـروردگارت آنقدر به تو عطا مى كند كه خشنود شوى (و لسوف يعطيك ربك فترضى ).
ايـن بـالاتـرين اكرام و احترام پروردگار نسبت به بنده خاصش محمد (صلى الله عليه و آله و سـلم ) اسـت كـه مى فرمايد: آنقدر به تو مى بخشيم كه راضى شوى ، در دنيا بر دشـمـنـان پـيـروز خـواهـى شـد و آئيـن تـو جـهـان گـيـر خـواهـد گـشـت ، و در آخـرت نـيـز مشمول بزرگترين مواهب خواهى بود.
بدون شك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عنوان خاتم انبياء و رهبر عالم بـشريت خشنوديش تنها در نجات خويش ‍ نيست ، بلكه آن زمان راضى و خشنود مى شود كه شـفـاعـتـش دربـاره امـتـش نـيـز پـذيـرفـتـه شـود، بـه هـمـيـن دليـل در روايـات آمـده اسـت كـه ايـن آيـه امـيـدبـخـشـتـريـن آيـات قـرآن مـجـيـد و دليل بر پذيرش شفاعت آن حضرت است .
در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) از پدرش زين العابدين (عليه السلام ) از عمويش مـحـمـد بـن حـنـفـيـه از پـدرش امـيـر مـؤ مـنـان (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : رسول الله فرمود: روز قيامت من در موقف شفاعت مى ايستم ، و آنقدر گنهكاران را شفاعت كنم كـه خـداونـد گـويـد: ارضيت يا محمد؟!: آيا راضى شدى اى محمد؟! من مى گويم : رضيت ، رضيت : راضى شدم ، راضى شدم !
سـپـس امـيـر مـؤ مـنـان (عـليـه السـلام ) رو بـه جـمـعـى از اهـل كـوفـه كـرده و افـزود شـمـا مـعـتـقـديـد امـيـدبـخـش تـريـن آيـات قـرآن آيـه (قـل يـا عـبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ) است (اى كسانى كه نسبت به خود زياده روى كرده ايد از رحمت خدا نوميد نشويد).
گفتند: آرى ما چنين مى گوئيم .
فرمود: ولى ما اهل بيت مى گوئيم اميدبخش ترين آيات قرآن آيه
(و لسوف يعطيك ربك فترضى ) است .
نـاگـفته پيدا است كه شفاعت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شرائطى دارد، نه او بـراى هـر كـس شـفـاعت مى كند، و نه هر گنهكارى مى تواند چنين انتظارى را داشته باشد (مشروح اين بحث را در جلد اول ذيل آيه 48 سوره بقره مطالعه فرمائيد).
در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : رسـول خدا وارد خانه فاطمه (عليهاالسلام ) شد در حالى كه لباس ‍ خشنى از پشم شتر در تـن دخـتـرش بـود، با يك دست آسيا مى كرد، و با دست ديگر فرزندش را شير مى داد، اشك در چشمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ظاهر شد، فرمود دخترم ! تلخى دنيا را در بـرابـر شـيـريـنـى آخـرت تـحـمـل كـن ، چـرا كـه خـداونـد بـر مـن نـازل كـرده اسـت كـه آنـقـدر پـروردگارت به تو مى بخشد كه راضى شوى (و لسوف يعطيك ربك فترضى ).
نكته :
فلسفه انقطاع وحى
از مجموع آيات فوق به خوبى روشن مى شود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هر چه دارد از ناحيه خدا است حتى در نزول وحى از خود اختيارى ندارد، هر زمان خدا بخواهد وحـى قـطـع مـى شود، و هر زمان بخواهد برقرار مى گردد، و شايد انقطاع وحى نيز به هـمـين منظور بود تا پاسخى باشد به آنها كه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) تقاضاى معجزات اقتراحى و بر طبق ميل خود داشتند، يا به او پيشنهاد مى كردند كه فـلان حـكـم يـا فلان آيه را تغيير ده ، و او مى فرمود من در اين امور اختيارى از خود ندارم (همانگونه كه در آيه 15 سوره يونس آمده است ).
آيه و ترجمه


اء لم يجدك يتيما فاوى (6)
و وجدك ضالا فهدى (7)
و وجدك عائلا فأ غنى (8)
فأ ما اليتيم فلا تقهر (9)
و اءما السائل فلا تنهر (10)
و اءما بنعمة ربك فحدث (11)


ترجمه :

6 - آيا تو را يتيم نيافت و سپس پناه داد؟
7 - و تو را گمشده يافت و هدايت كرد.
8 - و تو را فقير يافت و بى نياز نمود.
9 - حال كه چنين است يتيم را تحقير مكن .
10 - و سؤ ال كننده را از خود مران .
11 - و نعمتهاى پروردگارت را بازگو كن .
تفسير:
به شكرانه اين همه نعمت كه خدا به تو داده ...
چـنـانـكـه گفتيم هدف در اين سوره تسلى و دلدارى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم
الطاف الهى نسبت به آن حضرت است ، لذا در ادامه آيات گذشته كه از اين معنى سخن مى گـفـت ، در آيـات مـورد بـحـث نخست به ذكر سه موهبت از مواهب خاص الهى به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرداخته ، و سپس سه دستور مهم در همين رابطه به او مى دهد.
مى فرمايد: آيا خداوند تو را يتيم نيافت و سپس پناه داد (ا لم يجدك يتيما فاوى ).
در شكم مادر بودى كه پدرت عبدالله از دنيا رفت ، تو را در آغوش جدت عبدالمطلب (سيد مكه ) پرورش دادم .
شش ساله بودى كه مادرت از دنيا رفت ، و از اين نظر نيز تنها شدى ، اما عشق و محبت تو را در قلب عبدالمطلب افزون ساختم .
هـشـت سـاله بـودى كـه جـدت عبدالمطلب از دنيا رفت عمويت ابوطالب را به خدمت و حمايتت گماشتم ، تا تو را همچون جان شيرين در بر گيرد و محافظت كند.
آرى تو يتيم بودى و من به تو پناه دادم .
بـعـضى از مفسران معانى ديگرى براى اين آيه گفته اند كه با ظاهر آن سازگار نيست ، از جـمـله ايـنـكـه مـنـظـور از يـتـيـم كـسـى اسـت كـه در شـرافـت و فـضـيـلت مثل و مانند ندارد، همانگونه كه گوهر بى نظير را (در يتيم ) گويند، بنابراين معنى جـمـله چـنـيـن مـى شـود خـداونـد تـو را در شـرافـت و فضل بى مانند يافت لذا تو را بر گزيد و مقام نبوت بخشيد.
ديـگـر ايـنكه : تو خود يك روز يتيم بودى ، ولى سرانجام پناهگاه يتيمان و رهبر انسانها شدى .
بدون شك معنى اول از هر جهت مناسب تر است و با ظاهر آيه هماهنگ تر.
بـعـد بـه ذكـر نـعـمت دوم پرداخته مى فرمايد و تو را گمشده يافت و هدايت كرد (و وجدك ضالا فهدى ).
آرى تـو هرگز از نبوت و رسالت آگاه نبودى ، و ما اين نور را در قلب تو افكنديم كه بـه وسـيـله آن انـسـانـهـا را هـدايـت كـنـى چنانكه در جاى ديگر مى فرمايد: ما كنت تدرى ما الكـتـاب و لا الايـمـان و لكـن جـعـلنـاه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا: تو نه كتاب را مى دانـسـتـى و نـه ايـمـان را (از مـحـتـواى قـرآن و اسـلام قبل از نزول وحى آگاه نبودى ) ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بـنـدگـانـمان را بخواهيم هدايت مى كنيم (شورى - 52). روشن است كه پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) قـبـل از رسـيـدن به مقام نبوت و رسالت فاقد اين فيض الهى بود، خـداونـد دسـت او را گـرفـت و هـدايـت فرمود، و به اين مقام نشاند، چنانكه در آيه 3 سوره يـوسـف مـى خـوانيم : نحن نقص عليك احسن القصص بما او حينا اليك هذا القرآن و ان كنت من قـبـله لمـن الغـافـليـن : مـا بـهترين داستانها را براى تو از طريق وحى اين قرآن بازگو كرديم ، هر چند پيش از آن از غافلان بودى .
مـسـلما اگر هدايت الهى و امدادهاى غيبى دست پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را نمى گرفت . او هرگز به سر منزل مقصود راه نمى يافت .
بـنـابـراين منظور از (ضلالت ) در اينجا نفى ايمان و توحيد و پاكى و تقوى نيست ، بـلكـه بـه قـريـنـه آياتى كه در بالا به آن اشاره شد نفى آگاهى از اسرار نبوت ، و قـوانـيـن اسـلام ، و عدم آشنائى با اين حقايق بود، همانگونه كه بسيارى از مفسران گفته انـد، ولى بـعـد از بـعثت به كمك پروردگار بر همه اين امور واقف شد و هدايت يافت (دقت كنيد).
در آيه 282 سوره بقره به هنگام ذكر فلسفه تعدد گواهان در مساءله نوشتن سند وامها، مى فرمايد: ان تضل احداهما فتذكر احداهما الاخرى :
اين به خاطر آن است كه اگر يكى از آن دو گمراه شود و فراموش كند ديگرى به او ياد آورى نمايد.
در اين آيه (ضلالت ) فقط به معنى فراموشى آمده است به قرينه جمله (فتذكر).
در ايـنـجـا تـفسيرهاى متعدد ديگرى نيز براى آيه ذكر شده ، از جمله اينكه : منظور آن است كـه تو بى نام و نشان بودى و خداوند آنقدر به تو از مواهب بى نظير عطا كرد كه همه جا شناخته شدى .
يـا ايـنـكـه : تو چند بار در دوران طفوليتت گم شدى (يكبار در دره هاى مكه ، آنگاه كه در حـمـايت عبدالمطلب بودى ، بار ديگر زمانى كه مادر رضاعيت (حليمه ) سعديه بعد از پـايـان دوران شـيرخوارى تو را به سوى مكه مى آورد تا به عبدالمطلب دهد، در راه گم شـدى ، و مـرتبه سوم در آن هنگام كه با عمويت ابوطالب در قافله اى كه به سوى شام مـى رفـت در يـك شب تاريك و ظلمانى راه را گم كردى ) و خداوند در تمام اين موارد تو را هدايت كرد و به آغوش پر مهر جد يا عمويت رسانيد.
قابل توجه اينكه (ضال ) از نظر لغت به دو معنى آمده : گمشده و گمراه مثلا گفته مى شود: الحكمة ضالة المؤ من : دانش گمشده انسان با ايمان است .
و بـه هـمـيـن مـنـاسـبـت بـه معنى مخفى و غائب نيز آمده ، و لذا در آيه 10 سجده مى خوانيم : منكران معاد مى گفتند: اء إ ذا ضللنا فى الارض اء ئنا لفى خلق جديد: هنگامى كه در زمين پنهان و غائب شديم در خلقت نوينى قرار خواهيم گرفت ؟.
اگـر (ضـال ) در آيـه مورد بحث به معنى (گمشده ) باشد مشكلى پيش نمى آيد، و اگر به معنى گمراه باشد منظور نداشتن دسترسى به راه نبوت
و رسالت قبل از بعثت است ، و يا به تعبير ديگر پيامبر در ذات خود چيزى نداشت ، هر چه داشت از سوى خدا بود، بنابراين در هر دو صورت مشكلى پيش نمى آيد.
بـعـد به بيان سومين نعمت پرداخته ، مى فرمايد: خداوند تو را فقير يافت و غنى و بى نياز كرد (و وجدك عائلا فاغنى ).
تـوجـه (خـديـجـه ) آن زن مـخـلص بـا وفـا را بـه سـوى تـو جـلب نـمـود تـا ثروت سـرشـارش را در اخـتـيـار تـو و اهـداف بـزرگـت قـرار دهـد، و بـعـد از ظهور اسلام غنائم فراوانى در جنگها نصيب تو كرد آن گونه كه براى رسيدن به اهداف بزرگت بى نياز شدى .
در روايـتـى از امـام عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عليهماالسلام ) مى خوانيم كه در تفسير اين آيـات چـنـيـن فـرمـود: ا لم يـجـدك يـتـيـمـا فـاوى قـال : فـردا لا مـثل لك فى المخلوقين ، فاوى الناس اليك ، و وجدك ضالا اى ضالة فى قوم لا يعرفون فـضـلك فـهـداهـم اليـك ، و وجـدك عائلا تعول اقواما بالعلم فاغناهم بك : آيا تو را يتيم يعنى فردى بى نظير در ميان مخلوقات خود نيافت و سپس مردم را در پناه تو قرار داد؟ و تـو را گـمـشـده و نـاشـنـاخـتـه در مـيـان قـومـى يـافـت كـه مـقـام فـضـل تو را نمى دانستند و خدا آنها را به سوى تو هدايت كرد، تو را سرپرست اقوامى در علم و دانش قرار داد و آنها را به وسيله تو بى نياز ساخت .
البـتـه ايـن حـديـث نـاظـر بـه بطون آيه است ، و گرنه ظاهر آيات همان است كه در بالا گفته شد.
مـبـادا تـصور شود كه بيان اين امور كه در ظاهر آيه است از مقام شامخ پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) مـى كـاهـد، و يا توصيفى منفى از سوى پروردگار درباره او است ، بلكه اين در حقيقت بيان الطاف الهى و اكرام و احترام او نسبت به اين پيغمبر بزرگ است ، هنگامى كه محبوب ، سخن از الطافش نسبت به عاشق دلباخته مى گويد خود عين لطف و محبت اسـت و دليـل بـر عـنـايـت خـاص او اسـت ، و بـه هـمـيـن دليـل بـا شـنيدن اين الفاظ از سوى محبوب روح تازه مى شود، و جان او صفا مى يابد و قلبش غرق آرامش و سكينه مى شود.
در آيـات بـعـد بـه عـنـوان نـتـيـجـه گـيـرى از آيـات قبل ، سه دستور پر اهميت به پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دهد كه هر چند مخاطب در آن شخص رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ولى مسلما همگان را شـامـل مـى شـود، نـخـسـت مى فرمايد: حال كه چنين است يتيم را تحقير مكن (فاما اليتيم فلا تقهر).
(تـقـهـر) از مـاده (قـهـر) بـه گـفته (راغب ) در مفردات به معنى غلبه تواءم با تـحـقـيـر اسـت ، ولى در هـر يـك از ايـن دو مـعـنـى نـيـز جـداگـانـه استعمال مى شود، و مناسب در اينجا همان (تحقير) است .
اين نشان مى دهد كه در مورد يتيمان مساءله اطعام و انفاق گرچه مهم است ، ولى از آن مهمتر دلجـوئى و نـوازش و رفـع كـمـبودهاى عاطفى است ، و لذا در حديث معروفى مى خوانيم كه (رسـول الله ) (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: من مسح على راءس ‍ يتيم كان له بـكـل شـعرة تمر على يده نور يوم القيامة : هر كس به عنوان نوازش دست بر سر يتيمى كشد به تعداد هر موئى كه دست او از آن مى گذرد در روز
قيامت نورى خواهد داشت .
گـوئى خـداونـد بـه پـيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: تو هم خود يتيم بـودى و رنـج يتيمى را كشيدهاى ، اكنون از دل و جان مراقب يتيمان باش و روح تشنه آنها را با محبت سيراب كن .
و در آيـه بـعـد بـه دومـيـن دسـتـور پـرداخـتـه ، مـى فـرمـايـد: و سـؤ ال كننده را از خود مران (و اما السائل فلا تنهر).
(لا تـنـهر) از ماده (نهر) به معنى راندن تواءم با خشونت است ، و بعيد نيست ريشه آن با نهر به معنى نهر آب جارى يكى باشد چرا كه آن هم آب را با شدت مى راند!
در ايـنكه منظور از سائل در اينجا چه كسى است ؟ چند تفسير وجود دارد: نخست اينكه منظور كـسـانـى اسـت كـه سؤ الاتى در مسائل علمى و اعتقادى و دينى دارند، به قرينه اينكه اين دسـتـور نـفـريعى است بر آنچه در آيات قبل آمده (و وجدك ضالا فهدى ) خداوند تو را گـمـشـده يـافـت و هـدايـت كـرد پـس به شكرانه اين هدايت الهى تو نيز در هدايت نيازمندان كوشا باش ، و هيچ تقاضا كننده هدايتى را از خود مران .
ديـگـر اينكه منظور كسانى است كه داراى فقر مادى هستند، و به سراغ تو مى آيند، بايد آنچه در توان دارى به كارگيرى ، و آنها را ماءيوس نكنى ، و از خود نرانى .
سـوم ايـنـكـه هم ناظر به فقر علمى است و هم فقر مادى ، دستور مى دهد كه به تقاضاى سـائلان در هـر قـسـمـت پـاسـخ مثبت ده ، اين معنى هم تناسب با هدايت الهى نسبت به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دارد و هم سرپرستى از او در زمانى كه يتيم بود.
عـجـب ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـران بـراى اثـبـات ايـنـكـه مـقـصـود از (سـائل ) در ايـنـجـا تـنـهـا سـؤ ال كـنـنـده از مـسـائل عـلمـى اسـت گـفـتـه انـد كه تعبير سائل در قرآن مجيد هرگز به معنى تقاضا كننده مالى نيامده است .
در حالى كه مكرر در قرآن در اين معنى به كار رفته است ، چنانكه در آيه 19 ذاريات مى خـوانـيـم : و فـى امـوالهـم حـق للسـائل و المـحـروم : در امـوال آنـها حقى است براى سائل و محروم همين معنى در آيه 25 معارج و 177 بقره نيز آمده است .
و سـرانـجـام در سومين و آخرين دستور مى فرمايد: و اما نعمتهاى پروردگارت را بازگو كن (و اما بنعمة ربك فحدث ).
بـازگـو كـردن نـعـمت ، گاه با زبان است و تعبيراتى كه حاكى از نهايت شكر و سپاس بـاشـد، نـه غـرور و بـرتـرى جـوئى ، و گـاه بـا عـمـل اسـت بـه ايـن تـرتـيـب كه از آن انفاق و بخشش در راه خدا كند، بخششى كه نشان دهد خداوند نعمت فراوانى به او عطا كرده است .
اين سنت افراد سخاوتمند و كريم است كه وقتى نعمتى به آنها روى آورد بازگو مى كنند و شكر خدا را بجا مى آورند، و عملشان نيز تاييد و تاءكيدى است بر اين حقيقت ، به عكس بخيلان دون همت كه دائما ناله مى كنند، و اگر دنيا را نيز به آنها بدهى اصرار در پرده پوشى بر نعمتها دارند، چهره آنها فقيرانه ، و سخنانشان آميخته با آه و زارى و عملشان نيز بيانگر فقر است !
ايـن در حـالى اسـت كـه از پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نـقـل شـده اسـت كـه فـرمود: ان الله تعالى اذا انعم على عبد نعمة يحب ان يرى اثر النعمة عليه :
(خداوند هنگامى كه نعمتى به بنده اى مى بخشد دوست دارد آثار نعمت را بر او ببيند).
بـنـابـرايـن حاصل معنى آيه چنين مى شود: به شكرانه اينكه فقير بودى خدا بى نيازت كـرد، تـو هـم آثـار نـعـمـت را آشـكـار كـن ، و بـا گـفـتـار و عمل اين موهبت الهى را بازگو نما.
ولى بعضى از مفسران گفته اند منظور از (نعمت ) در اينجا تنها نعمتهاى معنوى از جمله نـبـوت يـا قـرآن مـجـيـد اسـت كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مؤ ظف بود آنها را ابلاغ كند و اين است منظور از بازگو كردن نعمت .
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه تـمـام نـعـمـتـهـاى مـعـنـوى و مـادى را شامل شود.
لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود معنى آيه چنين است : حدث بما اعطاك الله ، و فضلك ، و رزقك ، و احسن اليك و هداك : آنچه را خدا به تو بخشيده و برترى داده و روزى عطا فرموده و نيكى به تو كرده و هدايت نموده همه را بازگو كن .
و بـالاخـره در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم به عنوان يك دستور كلى مى خوانيم : من اعطى خـيـرا فـلم يـر عـليه ، سمى بغيض الله ، معاديا لنعم الله !: هر كس خيرى به او رسد و آثارش بر او ديده نشود، دشمن خدا شمرده مى شود، و مخالف نعمتهاى او.
اين سخن را با حديث ديگرى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) پايان مى دهيم كه
فرمود: ان الله جميل يحب الجمال ، و يحب ان يرى اثر النعمة على عبده : خداوند زيبا است ، و زيبائى را دوست دارد! و همچنين دوست دارد آثار نعمت را بر بنده خود ببيند.
نكته ها :
1 - رهبرى برخاسته از ميان درد و رنجها!
آيات بالا ضمن اينكه نعمتهاى خداوند را به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) شـرح مى دهد اين نكته را نيز منعكس ‍ مى كند كه او در آغاز كودكى يتيم بود، و در شرائط سـخـت مـادى زنـدگى مى كرد، با درد و رنج قرين بود، و از ميان رنجها برخاست و بايد چنين باشد.
يـك رهبر الهى و انسانى بايد مرارتهاى زندگى را بچشد، ناراحتيها را شخصا لمس كند، و با تمام وجودش تلخيها را احساس ‍ كند، تا بتواند ارزيابى صحيحى از قشرهاى محروم جامعه كند و از حال مردمى كه در درد و رنج غوطه ورند با خبر باشد.
بـايـد در خـردى پـدر را از دسـت دهـد تـا از درد طـفـلان يـتيمش با خبر باشد، بايد روزها گرسنه بماند و شبها گرسنه بخوابد، تا درد گرسنگان را با تمام وجودش درك كند.
لذا گـاه كـه يـتـيـمـى را مى ديد قطرات اشك از چشمان مباركش سرازير مى شد، او را بر دامان مى نشاند و نوازش مى داد و همچون جان شيرين در بر - مى گرفت .
او بايد فقر فرهنگى جامعه را به خوبى درك كرده باشد، تا كسانى را كه
براى كسب دانشى خدمتش مى رسند گرامى دارد، و با آغوش باز آنها را پذيرا گردد.
نـه تـنـهـا پـيـغـمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بلكه شايد همه انبياء پرورش يـافـتـگان رنجها و محروميتها بودند، و نه تنها انبياء كه همه رهبران راستين و مؤ فق چنين بودند، و بايد چنين باشند.
آن كـس كـه در مـيـان نـاز و نـعـمـت پـرورش يـافـتـه ، در كـاخـهـاى مجلل زندگى كرده ، و هر زمان هر چه مى خواسته در اختيارش بوده ، چگونه مى تواند درد مـحرومان را درك كند، منظره خانه فقرا و كاشانه يتيمان را در نظر مجسم سازد و به كمك آنها بشتابد؟!
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليه السلام ) مى خوانيم : ما بعث الله نبيا قط حتى يسترعيه الغنم يعلمه بذلك رعية الناس :
خدا هرگز پيامبرى را مبعوث نكرد مگر اينكه او را به چوپانى گوسفندان گماشت تا از اين طريق چوپانى انسانها را به او بياموزد.
يعنى هم رنج كشيدند، و هم صبر و تحمل در برابر موجودى كم شعور را تجربه كردند، و هم در ميان كوه و صحرا و آغوش ‍ طبيعت درسهاى بزرگ توحيد و عرفان را آموختند.
در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت كـه مـوسـى بـن عـمـران از خـداى خـود پـرسـيـد: مـن بـه چـه دليـل بـه اين مقام رسيدم ؟ خطاب آمد آيا به خاطر مى آورى آن روز كه بچه گوسفندى از مـيـان گـله تو فرار كرد، به دنبال آن رفتى و آن را گرفتى ، و به او گفتى : حيوان ! چـرا خـود را خـسـته نمودى ؟ سپس بر دوش گرفتى و به گله گوسفندان باز گرداندى به اين دليل من تو را سرپرست خلق
كـردم (ايـن تـحـمـل و حـوصـله عـجـيـب تـو در مـقـابـل يـك حـيـوان دليل بر قدرت عظيم روحى تو است و لذا شايسته آن مقام بزرگى ).
2 - نوازش يتيمان
وجود كودكان يتيم كه پدر خود را در طفوليت از دست داده اند در هر اجتماعى اجتناب ناپذير است ، اين كودكان از جهات مختلفى بايد مورد حمايت قرار گيرند.
از نـظـر عـاطـفـى داراى كـمـبـودهـائى هـسـتند كه اگر خلاء وجود آنها از اين نظر پر نشود كـودكـانـى نـاسـالم ، و در بـسـيـارى از مـواقـع سـنگدل و جانى و خطرناك بار مى آيند، بـعـلاوه عـواطف انسانى ايجاب مى كند كه آنها همچون ساير فرزندان جامعه مورد حمايت و تـوجـه عموم باشند، و از همه اينها گذشته مردم از آينده كودكان خود كه ممكن است در چنين شرائطى قرار گيرند مطمئن شوند.
يـتـيـمـان در بـسـيارى از موارد داراى اموالى هستند كه بايد با دقت و امانت براى آينده آنها حـفـظ شود، و در بسيارى از موارد فاقد امكانات مالى هستند كه بايد از اين نظر نيز مورد تـوجه قرار گيرند بايد ديگران همچون پدران و مادرانى دلسوز رنج يتيمى را از روح آنها بيرون كنند، و گرد و غبار تنهائى را از چهره آنها بزدانيد.
لذا در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى بسيار روى اين مساءله تكيه شده است كه هم بعد اخلاقى دارد و هم بعد اجتماعى و انسانى .
اين حديث از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) معروف است كه فرمود: ان اليتيم اذا بـكـى اهـتز لبكائه عرش الرحمن !: هنگامى كه يتيم گريه مى كند عرش خدا به لرزه در مى آيد خداوند به فرشتگانش مى فرمايد: اى ملائكه من !
چـه كـسـى اين يتيم را كه پدرش در خاك پنهان شده است به گريه در آورده ؟ ملائكه مى گـويـنـد: خدايا! تو آگاهترى ، خداوند مى فرمايد: اى ملائكه من ! شما را گواه مى گيرم كه هر كس گريه او را خاموش ، و قلبش را خشنود كند، من روز قيامت او را خشنود خواهم كرد.
از اين بالاتر حديث ديگرى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : اذا بـكـى اليـتـيـم وقـعـت دمـوعـه فى كف الرحمن : هر گاه يتيم گريه كند اشكهاى او در دست خداوند رحمن مى ريزد!.