تفسير نمونه جلد ۲۳

جمعي از فضلا

- ۳ -


بـعـضـى مـعـتـقدند كه (سقر) نام تمام دوزخ نيست بلكه بخش خاصى از دوزخ است كه سـوزنـدگـى فـوق العـاده عـجـيـبى دارد، چنانكه در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) نـقـل شـده : (دره اى اسـت به نام (سقر) كه جايگاه متكبران است ، و هر گاه نفس بكشد دوزخ را مى سوزاند)!.
و از آنجا كه ممكن است خيال شود كه اين عذابها با آن معاصى هماهنگ نيست ، در آيه بعد مى افـزايـد: (مـا هـر چـيـزى را بـه انـدازه آفـريـديـم ) (انـا كل شى ء خلقناه بقدر).
آرى هـم عـذابـهـاى دردنـاك آنها در اين دنيا روى حساب است ، و هم مجازاتهاى شديد آنها در آخـرت ، نـه تـنـهـا مجازاتها كه هر چيزى را خدا آفريده روى حساب و نظام حساب شده اى اسـت ، زمـيـن و آسـمـان ، مـوجـودات زنـده و بـيـجـان ، اعـضـاى پـيـكـر انـسـان ، و وسائل و اسباب حيات زندگى هر كدام روى حساب و اندازه لازم
اسـت ، و چـيـزى در ايـن عـالم بـى حساب و كتاب نيست ، چرا كه آفريده آفريدگار حكيمى است .
سـپـس مـى فـرمـايـد: نـه تـنها اعمال ما از روى حكمت است ، بلكه تواءم با نهايت قدرت و قاطعيت نيز مى باشد، زيرا (فرمان ما يك امر بيش نيست و چنان با سرعت انجام مى گيرد همانند يك چشم بر هم زدن )! (و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر).
آرى هـر چـيـز را اراده كـنـيـم مـى گـوئيـم : (كن ): (موجود باش ) آن نيز بلافاصله مـوجود مى شود، (حتى كلمه (كن هم ) به اصطلاح از باب ضيق بيان است ، و الا اراده و مشيت خداوند همان و تحقق مراد او همان ).
بـنـابـرايـن آن روز كـه فرمان برپاشدن قيامت را صادر مى كنيم با يك چشم بر هم زدن همه چيز در مسير رستاخيز قرار مى گيرد، و حيات نوين در كالبدها دميده مى شود.
هـمـچـنـين آن روز كه اراده كنيم كه مجرمان را به وسيله صاعقه ها و صيحه هاى آسمانى يا زمـيـن لرزه هـا و طـوفانها و تندبادها مجازات كنيم ، و يا اراده عذاب آنها داشته باشيم يك فـرمـان بـيـشـتـر لازم نـيـسـت ، بـلافـاصـله هـمـه ايـنـهـا حاصل مى شود.
اينها همه هشدارى است براى گناهكاران تا بدانند خداوند در عين حكيم بودن قاطع است ، و در عين قاطعيت ، حكيم ، و از مخالفت فرمانش بر حذر باشند.
آيـه بـعـد بـار ديـگـر مجرمان و كفار را مخاطب ساخته و توجه آنها را به سرنوشت اقوام پيشين معطوف مى دارد، و مى گويد: (ما افرادى را در گذشته
كـه شـبـيه شما بودند هلاك و نابود كرديم ، آيا كسى هست كه متذكر شود و پند گيرد) (و لقد اهلكنا اشياعكم فهل من مدكر).
(اشـيـاع ) جـمـع (شيعه ) به معنى كسانى است كه از سوى فردى به هر طرف مى رونـد و امـور مـربـوط به او را نشر و شياع مى دهند، و او را تقويت مى كنند و اگر شيعه به معنى پيرو استعمال مى شود نيز از همين جهت است .
مسلما اقوام پيشين ، پيرو مشركان مكه و مانند آنها نبودند، بلكه قضيه بر عكس بود، اما از آنـجـا كـه طرفداران يكنفر شبيه او هستند اين واژه در معنى (شبيه و مانند) نيز به كار مى رود.
ايـن را نـيـز نـبايد ناديده گرفت كه اين گروه از كفار مكه از برنامه هاى پيشينيان نيرو مـى گـرفـتـنـد، و از خط مكتب آنها استفاده مى كردند، و به همين جهت بر اقوام پيشين اشياع (شيعه ها) اطلاق شده است .
بـه هـر حـال ايـن آيـه بـار ديـگـر ايـن حـقـيـقـت را تـاءكـيـد مـى كـنـد كـه وقـتـى اعـمـال و رفـتـار و اعـتـقادات شما با آنها يكى است ، دليلى ندارد كه شما سرنوشتى جز سرنوشت آنها داشته باشيد بيدار شويد و پند گيريد.
سـپـس بـه ايـن اصـل اسـاسـى اشـاره مـى كـنـد كـه بـا مـرگ اقـوام پـيـشـيـن اعمال آنها نابود نشد، بلكه (هر كارى را انجام دادند در نامه هاى اعمالشان ثبت است ) (و كل شى ء فعلوه فى الزبر).
همينگونه اعمال شما نيز ثبت و ضبط مى شود، و براى يوم الحساب محفوظ است .
(زبـر) جـمـع (زبـور) بـه مـعـنـى كـتـاب اسـت ، و در ايـنـجـا اشـاره بـه نـامـه اعمال آدميان مى باشد، بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور از آن (لوح محفوظ)
باشد، ولى اين معنى با صيغه جمع سازگار نيست .
سـپـس بـراى تاءكيد بيشتر مى افزايد: (و هر كار صغير و كبيرى بدون استثنا نوشته مى شود) (و كل صغير و كبير مستطر).
بـنـابـرايـن حـسـاب اعـمـال در آن روز يـك حـسـاب جـامـع و كامل است ، چنانكه وقتى نامه اعمال مجرمان به دست آنها داده مى شود فرياد برمى آورند: (كـه اى واى بـر مـا! ايـن چـه كـتـابـى اسـت كـه هـيـچ عـمـل كـوچـك و بـزرگـى نـيـسـت مـگـر آنـرا شـمـاره كـرده )! (و يـقـولون يـا ويـلتـنـا مال هذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها) (سوره كهف آيه 49).
(مـستطر) از ماده (سطر) در اصل به معنى (صف ) مى باشد، خواه انسانهائى كه در يـك صف ايستاده اند، يا درختانى كه در يك صف قرار دارند، يا كلماتى كه بر صفحه كاغذ در يك صف رديف شده اند، و از آنجا كه بيشتر در معنى اخير به كار مى رود معمولا اين معنى از آن به ذهن مى رسد.
و بـه هـر حـال ايـن هـشـدار ديـگـرى اسـت بـه ايـن افـراد گـنـهـكـار و غافل و بيخبر.
و از آنـجـا كـه سـنـت قـرآن مـجيد بر اين است كه صالحان و طالحان و نيكان و بدان را در مـقـايـسـه با يكديگر معرفى مى كند، چرا كه در مقايسه تفاوتها چشمگيرتر و آشكارتر است در اينجا نيز بعد از ذكر سرنوشت كافران مجرم اشاره كوتاهى به سرنوشت مسرت بـخش و روحپرور پرهيزكاران كرده ، مى فرمايد: (پرهيزكاران در ميان باغها و نهرهاى بـهـشـتـى و فـضـاى گـسـترده و فيض ‍ وسيع خداوند جاى دارند) (ان المتقين فى جنات و نهر).
(نهر) (بر وزن قمر) و همچنين (نهر) (بر وزن قهر) هر دو به معنى مجراى
آب فراوان است و به همين مناسبت گاهى به فضاى گسترده يا فيض عظيم و نور گسترده (نهر) (بر وزن قمر) گفته شده است .
ايـن واژه در آيـه مورد بحث (قطع نظر از حديث آينده ) ممكن است به همان معنى اصلى يعنى نـهـر آب بـوده باشد، و مفرد بودن آن مشكلى ايجاد نمى كند، چرا كه معنى جنس و جمع دارد بنابراين هماهنگ (جنات ) جمع (جنت ) است .
و نـيـز مـمـكـن است اشاره به وسعت فيض الهى و نور و روشنائى گسترده بهشت و فضاى وسـيـع آن بـاشـد، و يـا بـه هـر دو مـعنى ، اما در حديثى كه در المنثور از پيغمبر گرامى اسـلام (صـلى الله عليه و آله ) نقل شده مى خوانيم : النهر الفضاء و السعة ليس بنهر جار (نهر به معنى فضا و گستردگى است نه به معنى نهر جارى ).
آخـريـن آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره (قمر) است توضيح بيشترى براى جايگاه مـتـقـيـن داده ، چـنـين مى گويد: (آنها در جايگاه صدق و حق و راستى نزد خداوند مالك قادر قرار دارند) (فى مقعد صدق عند مليك مقتدر).
چـه تـوصـيـف جـالبى در اين آيه از جايگاه پرهيزگاران شده است ؟ دو ويژگى دارد كه هـمـه امـتـيـازات در آن جـمـع اسـت : نـخـسـت ايـنـكـه آنـجـا جـايـگـاه صـدق اسـت و هـيـچـگونه بـاطـل و بيهودگى در آن راه ندارد، سراسر حق است و تمام وعده هاى خداوند درباره بهشت در آنجا عينيت پيدا مى كند، و صدق آنها آشكار مى شود.
ديـگـر اينكه : در جوار و قرب خدا است ، همان چيزى كه از كلمه (عند) (نزد) استفاده مى شـود كـه اشـاره بـه نـهـايـت قـرب و نـزديـكى و معنوى است نه جسمانى ، آن هم نسبت به خداوندى كه هم مالك است و هم قادر، هر گونه نعمت و موهبتى در قبضه قدرت و در فرمان حكومت و مالكيت او است ، و به همين دليل در پذيرائى
ايـن مـيـهمانان گرامى فروگذار نخواهد كرد، و تنها خودش مى داند چه مواهبى براى آنها آماده ساخته است .
قابل توجه اينكه : در اين دو آيه كه سخن از مواهب و پاداشهاى بهشتيان است نخست از مواهب مـادى آنـهـا كه باغهاى وسيع و نهرهاى جارى است سخن مى گويد، سپس از پاداش بزرگ مـعـنـوى آنها كه حضور در پيشگاه قرب مليك مقتدر است ، تا انسان را مرحله به مرحله آماده كـنـد، و روح او را بـه پـرواز درآورد و در شـور و نـشـاط فـروبـرد، بـه خـصـوص كـه تـعـبـيراتى همچون (مليك ) و (مقتدر) و نيز (مقعد صدق ) همگى دلالت بر دوام و بقاى اين حضور و قرب معنوى دارد.
نكته ها:
1 - همه چيز جهان روى حساب است
جـمـله انـا كـل شى ء خلقناه بقدر در عين فشردگى از حقيقت مهمى در عالم خلقت پرده برمى دارد، حقيقتى كه بر سراسر جهان هستى حاكم است ، و آن اندازه گيرى دقيق در همه كائنات جهان است .
هـر قـدر عـلم و دانـش بـشرى پيشرفت مى كند به اين اندازه گيرى دقيق آشناتر مى شود، اين اندازه گيرى دقيق نه تنها در موجودات ذره بينى كه در كرات عظيم آسمانى نيز حاكم است .
فـى المـثل مى شنويم فضانوردان با محاسبات دقيق علمى كه وسيله صدها نفر كارشناس متخصص بوسيله مغزهاى الكترونيكى انجام مى گيرد موفق مى شوند، درست در همان منطقه اى از كـره مـاه كـه مـى خـواسـتـنـد بـنـشينند، با اينكه ظرف چند روزى كه سفينه فضائى فـاصـله زمين و ماه را مى پيمايد همه چيز دگرگون مى شود، ماه هم بدور خود مى گردد و هم بدور زمين ، و جاى آن بكلى عوض مى شود،
و حـتـى در لحـظه پرتاب سفينه نيز زمين هم بدور خود و هم بدور آفتاب با سرعت فوق العـاده اى در حـركـت اسـت ، ولى از آنـجـا كـه تـمام اين حركات گوناگون حساب و اندازه دقـيقى دارد كه مطلقا از آن تخلف نمى كند، فضانوردان موفق مى شوند كه با محاسبات پيچيده درست در منطقه مورد نظر فرود آيند!
سـتـاره شـنـاسـان مى توانند از دهها سال قبل ، خسوف و كسوفهاى جزئى و كلى را كه در نـقـاط مـخـتـلف زمـيـن روى مـى دهـد دقـيـقـا پـيـش بـينى كنند، اينها همه نشانه دقت در اندازه گيريهاى جهان بزرگ است .
در مـوجـودات كـوچـك ، در مـورچگان ريز با آن اندامهاى پيچيده و متنوع و رگها و اعصاب ، ظـرافـت ايـن انـدازه گـيـرى خـيـره كـنـنـده اسـت ، و هنگامى كه به موجودات كوچكتر، يعنى جـانـداران ذره بينى ، ميكربها، ويروسها، آميبها مى رسيم ظرافت اين اندازه گيرى اوج مى گـيـرد، و در آنـجـا حتى يكهزارم ميليمتر و كوچكتر از آن تحت حساب است ، و از آن فراتر هـنـگـامـى كـه بـه داخـل اتـم وارد مـى شويم تمام اين مقياسهاى اندازه گيرى را بايد دور بريزيم ، و اندازه ها به قدرى كوچك مى شود كه به فكر هيچ انسانى نمى گنجد.
ايـن انـدازه گيرى تنها در مساءله كميتها نيست ، كيفيتهاى تركيبى از اين اندازه گيرى نيز دقـيـقـا بـرخـوردار اسـت ، نـظـامـى كـه بـر روح و روحـيـات انـسـان و اميال و غرائز او حاكم است ، نيز اندازه گيرى دقيقى در مسير خواسته هاى فردى و اجتماعى انـسـان دارد كـه اگر كمترين دگرگونى در آن رخ دهد نظام زندگى فردى و اجتماعى او به هم مى ريزد.
در عـالم طبيعت ، موجوداتى هستند كه آفت يكديگرند، و هر كدام ترمزى در برابر ديگرى محسوب مى شود.
پـرنـدگـان شـكـارى از گـوشـت پـرندگان كوچك تغذيه مى كنند، و از اينكه آنها از حد بگذرند، و تمام محصولات را آسيب برسانند جلوگيرى مى نمايند،
و لذا عمر طولانى دارند.
ولى هـمـين پرندگان شكارى ، بسيار كم تخم مى گذارند، و كم جوجه مى آورند، و تنها در شرايط خاصى زندگى مى كنند، اگر بنا بود با اين عمر طولانى جوجه هاى فراوان بياورند، فاتحه تمام پرندگان كوچك خوانده مى شد.
اين مساءله دامنه بسيار گسترده اى در جهان حيوانات و گياهان دارد كه مطالعه آن انسان را به عمق انا كل شى ء خلقناه بقدر آشناتر مى سازد.
2 - تقدير الهى و آزادى اراده انسان
ممكن است از آيه مورد بحث و شبيه آن اين توهم ، يا سوء استفاده پيش آيد كه اگر همه چيز را خـداونـد روى انـدازه و حـسـابـى آفـريـده اسـت پـس اعمال و افعال ما نيز مخلوق او است ، و بنابراين از خود اختيارى نداريم . ولى چنانكه قبلا نيز گفته ايم گرچه اعمال ما به تقدير و مشيت الهى است و هرگز خارج از محدوده قدرت و اراده او نيست ولى او مقدر ساخته كه ما در اعمال خود مختار باشيم ، و لذا براى ما تكليف و مـسـؤ ليـت قـائل شـده كه اگر اختيار نداشتيم تكليف و مسؤ ليت نامفهوم و بى معنى بود بنابراين اگر ما در اعمال خود فاقد اراده و مجبور باشيم اين برخلاف تقدير الهى است .
ولى در مقابل افـراط (جـبـريـون ) گـروهـى بـه تـفـريـط و تـنـدروى در جـهـت مـقـابـل افـتـاده اند كه آنها را (قدريون ) و مفوضه مى نامند، آنها صريحا مى گويند: اعـمـال ما به دست ما است ، و خدا را مطلقا به اعمال ما كارى نيست ، و به اين ترتيب قلمرو حكومت الهى را محدود ساخته و خود را مستقل پنداشته ، و راه شرك را مى پويند.
حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه جـمـع مـيـان ايـن دو اصـل (تـوحـيـد و عـدل ) نـيـاز بـه دقـت و ظـرافـت خاصى دارد، اگر توحيد را به اين معنى تفسير كنيم كه خـالق هـمـه چـيـز حـتـى اعـمـال مـا خـداسـت ، بـطـورى كـه مـا هـيـچ اخـتـيـارى نـداريـم عـدل خدا را انكار كرده ايم ، چرا كه گنهكاران را مجبور بر معاصى ساخته و سپس آنها را مجازات مى كند.
و اگـر عـدل را بـه ايـن مـعـنـى تـفـسـيـر كـنـيـم كـه خـدا هـيـچ دخـالتـى در اعمال ما ندارد او را از حكومتش خارج ساخته ايم و در دره (شرك ) سقوط كرده ايم .
(امـر بـيـن الامـرين ) كه ايمان خالص و صراط مستقيم و خط ميانه است اين است كه معتقد باشيم ما مختاريم ولى مختار بودنمان نيز به اراده خدا است و هر لحظه بخواهد مى تواند از ما سلب اختيار نمايد و اين همان مكتب اهل بيت (عليهم السلام ) است .
قـابـل تـوجه اين كه در ذيل آيات مورد بحث روايات متعددى در مذمت از اين دو گروه در كتب تفسير اهل سنت و شيعه وارد شده است :
از جـمـله در حـديـثى ميخوانيم كه پيغمبر اكرم فرمود صنفان من امتى ليس لهم فى الاسلام نـصـيـب : المـرجـئة و القـدريـة ، انـزلت فـيـهـم آيـة فـى كـتـاب الله ، ان المـجـرمـين فى ضلال و سعر...): (دو گروه از امتم هستند كه سهمى در اسلام ندارند! جبرى ها، و قدرى ها و درباره اينها آيه ان المجرمين فى ضلال و سعر... (گنهكاران در گمراهى و جنون و شعله هاى آتشاند... نازل شده ).
(مـرجـئه ) از مـاده (ارجـاء) بـه معنى تاءخيرانداختن است و اين اصطلاحى است كه در مورد جبريون به كار مى رود چرا كه آنها اوامر الهى را ناديده
گـرفـتـه ، و رو به سوى معصيت مى آورند به گمان اين كه مجبورند، يا اين كه معتقدند مرتكبين گناهان كبيره سرنوشتشان روشن نيست و آن را به قيامت مى اندازند.
و در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : (نزلت هذه فى القدرية (ذوقوا مـس سـقـر انـا كـل شـى ء خـلقـنـاه بـقـدر) ايـن آيـات دربـاره قـدريـه نازل شده در قيامت به آنها گفته مى شود آتش دوزخ را بچشيد ما هر چيزى را روى حساب و انـدازه آفـريـديـم اشاره به اين كه منظور از اندازه و حساب اين است كه براى هر گناهى مـجازات دقيقى معين ساخته ايم ، و اين يكى ديگر از تفسيرهاى آيه است ، و يا اين كه شما كـه مـنـكـر تـقـديـر الهى بوديد و خود را قادر بر هر چيز مى پنداشتيد و خدا را از قلمرو اعـمـال خود بيرون فكر مى كرديد اكنون قدرت خدا را ببينيد، و بچشيد عذاب انحراف خود را).
3 - فرمان خداوند فقط يك كلمه است !
مى دانيم در ميان (علت تامه ) و (معلول ) هيچگونه فاصله زمانى وجود ندارد، و لذا در اصطلاح فلاسفه ، تقدم علت را بر معلول تقدم رتبى مى دادند، و در مورد اراده خداوند نسبت به امر ايجاد و خلقت كه روشنترين مصداق علت تامه يا مصداق منحصر به فرد علت تامه است ، اين معنى روشنتر مى باشد.
و لذا اگر آيه و ما امرنا الا واحدة : (امر ما يك كلمه بيش نيست ) را به كلمه (كن ) تفسير كرده اند، از تنگى بيان است ، و الا كلمه (كن ) نيز تركيبى است از كاف و نون و نياز به زمان دارد، و حتى (فاء) در (فيكون ) كه
مـعـمـولا بـيـانـگـر نـوعـى زمـان اسـت از جهت تنگى بيان مى باشد، و حتى تشبيه (كلمح بـالبـصـر) (يـك چـشـم بـر هـم زدن ) در آيـه 77 سـوره نـحـل هـنـگـامـى كـه سخن از امر الهى درباره رستاخيز مى گويد و آنرا تشبيه به (لمح بصر) مى كند مى افزايد: او هو اقرب (از يك چشم بر هم زدن نيز نزديكتر است )!
بـه هـر حـال در اينجا سخن از زمان به خاطر تعبيرات روزمره ما است ، و به خاطر آن است كـه قـرآن به زبان ما با ما سخن مى گويد، و گرنه خداوند و اوامرش ما فوق زمان است ضمنا تعبير به (واحدة ) ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه يك فرمان كافى است و نياز به تكرار ندارد، و يا اشاره به اينكه فرمان او درباره كوچك و بزرگ و صغير و كبير و حتى آفرينش مجموع آسمانهاى گسترده با يك ذره خاك فرق نمى كند.
اصلا كوچك و بزرگ و مشكل و آسان در مقياس فكر محدود و قدرت ناچيز ماست ، و آنجا كه سخن از قدرت بى انتها مطرح است ، اين مفاهيم به كلى از ميان مى رود و همه يك رنگ و يك شكل مى شوند (دقت كنيد).
در ايـنـجـا (يـك سـؤ ال ) پـيش مى آيد كه اگر معنى جمله فوق اين است كه همه چيز آنا وجود پيدا مى كند، اين امر با مشاهده تدريجى بودن حوادث جهان سازگار نيست .
ولى (پاسخ ) اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اينكه : فرمان او همه جا يك كلمه است كه از يك چشم بر هم زدن نيز سريعتر مى باشد ولى محتواى فرمان مـتـفـاوت اسـت ، اگـر بـه جـنـيـن فـرمـان داده كـه در نـه مـاه دوران خـود را تـكـمـيـل كند يك لحظه كم و زياد نخواهد شد، و فوريت آن به اين است كه درست در راءس اين مدت تكميل گردد، و اگر فرمان به كره زمين داده ، كه
در 24 سـاعـت يـكـبار بدور خود بچرخد فرمانش تخلف ناپذير است ، و به تعبير ديگر بـراى تـاءثير فرمان او هيچ زمانى لازم نيست ، اين محتواى فرمان است كه با توجه به سنت تدريجى بودن عالم ماده و خاصيت و طبيعت حركت ، زمان به خود مى پذيرد.
4 - آغاز و پايان سوره قمر
قابل توجه اينكه سوره قمر با وحشت و اضطراب و هشدار به نزديك شدن قيامت آغاز شده ، و بـا آرامـش مـطـلقـى كـه بـراى مـؤ منان راستين در جايگاه صدق در نزد مليك مقتدر بيان فرموده پايان مى گيرد، و چنين است راه و رسم تربيت كه از اضطراب و وحشت شروع مى شود، و به آرامش كامل منتهى مى گردد، افكار پريشان را جمع مى كند، هوسهاى سركش را رام مـى نـمـايـد، خـوف و اضـطـراب درونـى را از عوامل فنا و نابودى و ضلال برطرف مى سازد و در جوار ابديت پروردگار و در پيشگاه رحمت و قرب او غرق آرامش و سكينه و اطمينان مى كند.
و به راستى توجه به اينكه خداوند مالك بى منازع و حاكم بى مانع در سرتاسر عالم هـسـتـى اسـت ، و تـوجـه بـه اينكه او مقتدر است و قدرتش در همه چيز نافذ است به انسان آرامش بى نظيرى مى بخشد.
بـعـضى از مفسران نقل كرده اند كه اين دو نام مقدس (مليك و مقتدر) تاءثير عميقى در اجابت دعـا دارد، به طورى كه يكى از روات نقل مى كند كه من وارد مسجد شدم در حالى كه گمان مى كردم صبح شده ، ولى معلوم شد مقدار زيادى از شب باقى مانده و احدى در مسجد غير از مـن نـبـود، ناگهان حركتى از پشت سرم شنيدم ترسيدم اما ديدم ناشناسى صدا مى زند اى كـسـى كـه قـلبـت مملو از ترس است وحشت نكن و بگو: اللهم انك مليك مقتدر، ما تشاء من امر يكون سپس هر چه مى خواهى بخواه او مى گويد من اين دعاى كوتاه را
خواندم و چيزى از خدا نخواستم مگر اينكه انجام شد.
خـداونـدا! تـو مـليـك و مـقـتـدرى مـا را چـنـان تـوفـيـقـى مـرحـمت فرما كه در سايه ايمان و عمل و تقوا در جايگاه صدق ، در جوار قرب و رحمتت قرار گيريم .
پـروردگـارا! مـا ايمان داريم روز رستاخيز روزى است وحشتناك و براى گناهكاران تلخ و ناگوار، در آن روز تنها اميد ما به لطف و كرم تو است .
بـارالهـا! به ما روحى بيدار و عقلى هشيار مرحمت كن تا از سرنوشت پيشينيان درس عبرت گيريم و راهى را كه به هلاك آنها انجاميد نپيمائيم .


سوره الرحمن


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 78 آيه است
محتواى سوره الرحمن
ايـن سـوره به طور كلى بيانگر نعمتهاى مختلف (معنوى ) و (مادى ) خداوند است كه بـر بـنـدگـان خـود ارزانـى داشـتـه ، و آنها را غرق در آن ساخته است ، به طورى كه مى تـوان نـام ايـن سـوره را (سـوره رحـمـت ) يـا سـوره نـعـمـت گـذارد، و بـه هـمـيـن دليل با نام مبارك (الرحمن ) كه (رحمت واسعه الهى ) را بازگو مى كند آغاز شده ، و بـا جـلال و اكـرام خـداونـد پـايـان گـرفـتـه اسـت ، و 31 بار جمله (فباى آلاء ربكما تكذبان ) كه به وسيله آن از بندگانش اقرار برنعمتهاى خود مى گيرد در آن ذكر شده .
بنابراين از يك نظر مجموع سوره يك بخش به هم پيوسته پيرامون نعمتهاى خداوند منان است ، و اما از نظر ديگر مى توان محتواى آن را به چند بخش تقسيم كرد:
(بـخـش اول ) كـه مـقدمه و آغاز سوره است از نعمتهاى بزرگ خلقت ، تعليم و تربيت ، حساب و ميزان ، وسائل رفاهى انسان ، و غذاهاى روحى و جسمى او سخن مى گويد.
(بخش دوم ) توضيحى است بر مساءله چگونگى آفرينش انس و جن .
(بخش سوم ) بيانگر نشانه ها و آيات خداوند در زمين و آسمان است .
در بـخـش چهارم از نعمتهاى دنيوى فراتر رفته ، سخن از نعمتهاى جهان ديگر است كه با دقـت و ظـرافـت خـاصـى ريـزه كـاريـهـاى نـعـمتهاى بهشتى اعم از باغها، چشمه ها، ميوه ها، همسران زيبا و باوفا، و انواع لباسها، توضيح داده شده است .
و بـالاخـره در (بـخش پنجم ) اين سوره اشاره كوتاهى به سرنوشت مجرمان و قسمتى از مجازاتهاى دردناك آنها آمده است ، ولى از آنجا كه اساس سوره بر بيان رحمت الهى است در ايـن قـسـمـت تـوضيح زيادى داده نشده ، به عكس نعمتهاى بهشتى كه به طور مشروح و گـسـتـرده آمـده اسـت آنـچـنـان كـه دلهـاى مـؤ مـنان را غرق سرور و اميد كرده ، غبار غم را از دل برمى دارد، و نهال شوق را در خاطر مى نشاند.
تـكـرار آيه (فباى آلاء ربكما تكذبان ) آن هم در مقطعهاى كوتاه آهنگ جالب و زيبائى بـه سـوره داده ، و چون با محتواى زيبايش آميخته مى شود و جاذبه خيره كننده اى پيدا مى كـنـد، لذا جاى تعجب نيست كه در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) نـقـل شـده اسـت كـه فـرمـود: لكـل شـى ء عـروس و عـروس القـران سـورة الرحـمـن جل ذكره : (براى هر چيزى عروسى است ، و عروس قرآن سوره الرحمن است ).
قـابـل توجه اينكه واژه (عروس ) گرچه در زبان فارسى به خصوص زن اطلاق مى شـود، ولى در فـرهنگ عرب به مرد و زن هر دو مادام كه در مراسم عروسى هستند اطلاق مى گردد.
و از آنجا كه مرد و زن در چنين مراسمى در بهترين و زيباترين حالات و كاملترين احترامات قرار دارند اين واژه به موجودات بسيار زيبا و گرامى اطلاق مى شود.
علت انتخاب نام (الرحمن ) براى اين سوره و نيز تناسبش ناگفته پيداست .
فـضـيـلت تـلاوت سـوره الرحمن از آنجا كه اين سوره حس شكرگزارى را در انسانها به عـاليـتـريـن وجـهـى برمى انگيزد، و بيان نعمتهاى مادى و معنوى دنيا و آخرت شوق طاعت و بندگى را در دل او افزايش مى دهد فضيلتهاى فراوانى براى تلاوت آن در روايات آمده اسـت ، البـتـه تـلاوتـى كـه در اعـمـاق روح انـسـان نفوذ كند و مبداء حركت گردد نه مجرد لقلقه زبان .
از جـمـله در حـديـثى از رسول خدا مى خوانيم : من قراء سورة الرحمن رحم الله ضعفه و ادى شـكـر ما انعم الله عليه : (هر كس ‍ سوره الرحمن را بخواند خداوند به ناتوانى او (در اداى شـكـر نعمتها) رحم مى كند، و حق شكر نعمتهائى را كه به او ارزانى داشته خودش ادا مى كند).
در حـديـث ديگرى در (ثواب الاعمال ) از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : تلاوت سـوره الرحـمـن ، و قـيـام بـه آن را هـرگـز رهـا نكنيد، چرا كه اين سوره در قلوب منافقان هـرگـز اسـتـقـرار نمى يابد، و خداوند آن را در قيامت در صورت انسانى قرار مى دهد كه زيـباترين چهره ، و خشبوترين رائحه را دارد، سپس در جائى قرار مى گيرد كه از همگان به خداوند متعال نزديكتر است ! خداوند از اين سوره مى پرسد: چه كسى در زندگى دنيا به محتواى تو قيام داشت و تلاوت تو را ادامه مى داد؟
در پـاسـخ مـى گـويـد: خـداونـدا! فـلان و فـلان در اينحال صورتهاى آنها سپيد مى شود، خدا به آنها مى فرمايد: اكنون هر كه را مى خواهيد شـفـاعـت كـنـيد، آنها تا آنجا كه آرزو دارند شفاعت مى كنند، و براى هيچكس شفاعت نمى كنند مگر اينكه به آنها گفته مى شود وارد بهشت شويد و هر كجا مى خواهيد ساكن
گرديد!.
و در حـديـث ديـگـرى از آن حـضـرت آمـده اسـت : مـن قـراء سـورة الرحـمـن فـقـال عـنـد كـل (فباى آلاء ربكما تكذبان ) لا بشى ء من آلائك رب اكذب ، فان قراءها ليلا ثم مات مات شهيدا، و ان قراءها نهارا فمات مات شهيدا:
هـر كـس سوره الرحمن را بخواند و هنگامى كه به آيه (فباى آلاء ربكما تكذبان ) مى رسـد بـگـويد لا بشى ء من الائك رب اكذب : (خداوندا هيچيك از نعمتهاى تو را انكار نمى كـنـم ) اگـر ايـن تـلاوت در شـب باشد و در همان شب بميرد شهيد خواهد بود، و اگر در روز باشد و در همان روز بميرد نيز شهيد خواهد بود)!.
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


الرحمن (1)
علم القرءان (2)
خلق الانسان (3)
علمه البيان (4)
الشمس و القمر بحسبان (5)
و النجم و الشجر يسجدان (6)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - خداوند رحمن .
2 - قرآن را تعليم فرمود.
3 - انسان را آفريد.
4 - و به او بيان را تعليم كرد.
5 - خورشيد و ماه بر طبق حساب منظمى مى گردند.
6 - و گياه و درخت براى او سجده مى كن
تفسير:
سرآغاز نعمتهاى الهى
از آنـجا كه اين سوره - همان گونه كه گفتيم - بيانگر انواع نعمتها و مواهب بزرگ الهى اسـت بـا نـام مقدس (رحمن ) كه رمزى از رحمت واسعه او است آغاز مى شود، چرا كه اگر صفت (رحمانيت ) او نبود اينچنين خوان نعمت را براى دوست و دشمن نمى گستراند.
لذا مى فرمايد (خداوند رحمن ) (الرحمن ).
(قرآن را تعليم فرمود) (علم القرآن ).
و بـه ايـن تـرتـيـب نـخـسـتين و مهمترين نعمت را همان (تعليم قرآن ) بيان مى كند، چه تـعـبـيـر جـالب و پرمحتوائى ؟ چرا كه اگر درست بينديشيم اين قرآن مجيد سرچشمه همه مواهب ، و وسيله وصول به هر نعمت ، و بهره گيرى از تمام نعمتهاى معنوى و مادى است ، و جـالب ايـنـكـه بـيـان نـعـمـت (تـعـليـم قـرآن ) را حـتـى قـبـل از مـسـاءله (خـلقـت انـسـان ) و (تعليم بيان ) ذكر كرده ، در حالى كه از نظر ترتيب طبيعى بايد نخست اشاره به مساءله آفرينش انسان ، و بعد نعمت تعليم بيان ، و سـپـس نـعمت تعليم قرآن شود، اما عظمت قرآن ايجاب كرده كه برخلاف اين ترتيب طبيعى نخست از آن سخن گويد.
اين آيه در ضمن پاسخى است به مشركان عرب كه وقتى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نام رحمن بيان كرد و آنها را دعوت به سجده براى خداوند رحمن نمود آنها به
عنوان بهانه جوئى گفتند و ما الرحمن (رحمن چيست ) (فرقان - 60).
قرآن مى گويد خداوند رحمن كسى است كه قرآن را تعليم فرموده ، انسان را آفريده ، و تعليم بيان به او كرده است .
بـه هـر حـال نـام (رحـمن ) بعد از نام (الله ) گسترده ترين مفهوم را در ميان نامهاى پروردگار دارد، زيرا مى دانيم خداوند داراى دو رحمت است : (رحمت عام ) و (رحمت خاص ) نـام (رحـمـن ) اشـاره بـه رحـمـت عـام او اسـت كـه هـمـگـان را شـامـل مـى شـود، و نـام (رحـيـم ) اشـاره بـه (رحـمـت خـاص ) او اسـت كـه مـخـصوص اهـل ايمان و طاعت است ، و شايد به همين دليل نام رحمن بر غير خدا هرگز اطلاق نمى شود (مـگـر ايـنـكه با كلمه (عبد) همراه باشد) ولى وصف (رحيم ) به ديگران نيز گفته مـى شـود، چـرا كـه هـيـچـكس داراى رحمت عام جز او نيست ، اما رحمت خاص هر چند به صورت ضعيف در ميان انسانها و موجودات ديگر نيز وجود دارد.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : الرحمن اسم خاص بصفة عامة و الرحيم اسـم عـام بـصـفـة خـاصـة : (رحـمـن اسـم خـاص اسـت امـا صفت عام دارد) (يعنى نامى است مـخـصوص خدا كه رحمتش همگان را شامل مى شود) ولى رحيم اسمى است عام به صفت خاص (يـعنى توصيفى است كه براى خدا و خلق هر دو به كار مى رود همانگونه كه قرآن مجيد پيغمبر اسلام را به عنوان رؤ ف رحيم معرفى كرده است .
(توبه - 128) اما مفهوم آن رحمت ويژه و معينى است .
در ايـنكه خداوند قرآن را به چه كسى تعليم كرده ؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى ذكر كـرده اند: گاه گفته اند به جبرئيل و فرشتگان ، و گاه به شخص پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) و گاه به همه انسانها و حتى جن .
و از آنجا كه اين سوره بيانگر رحمتهاى الهى به جن و انس است و لذا 31 بار بعد از ذكر بحثهائى از اين نعمتها از آنها سؤ ال مى كند (كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد) مناسب همان تفسير آخر است كه خدا اين
قـرآن را بـه وسـيـله پـيامبر بزرگش محمد (صلى الله عليه و آله ) به جن و انس تعليم فرمود.
بـعـد از ذكـر نعمت بى مثال قرآن به مهمترين نعمت در سلسله بعد پرداخته ، مى فرمايد: (انسان را آفريد) (خلق الانسان ).
مـسـلمـا مـنـظـور از انسان در اينجا نوع انسان است نه حضرت (آدم )، چرا كه در چند آيه بـعـد دربـاره او جـداگانه سخن مى گويد، و نه شخص پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) هر چند حضرت برترين و والاترين مصداق آن است .
گستردگى نعمت بيان كه بعد از آن مى آيد نيز شاهد ديگرى بر عموميت معنى انسان است ، بنابراين تفسيرهاى ديگر جز آنچه گفته شد صحيح به نظر نمى رسد.
و بـه راسـتـى آفرينش انسان اين مجموعه شگرف عالم هستى ، اين خلاصه موجودات ، اين (عـالم صـغـيـر) كـه (عالم كبير) در آن درج است ، نعمتى است بى نظير و بى مانند چرا كه هر يك از ابعاد وجود او خود نعمت بزرگى است .
گـرچـه آغـاز وجـودش يـك نـطـفه بى ارزش ، و يا صحيحتر يك موجود ذره بينى كه در آن نـطـفـه بـى ارزش شـنـاور اسـت ، بـيش نيست ، ولى در سايه ربوبيت پروردگار آنچنان مراحل تكامل را طى مى كند كه به مقام شريفترين موجود عالم خلقت ارتقا مى يابد.
ذكـر نـام انـسـان بـعد از قرآن نيز قابل دقت است ، چرا كه قرآن مجموعه اسرار هستى به صورت تدوين است ، و انسان خلاصه اين اسرار به صورت تكوين
است ، و هر كدام نسخه اى است از اين عالم بزرگ و پهناور!
آيـه بعد به يكى از مهمترين نعمتها بعد از نعمت آفرينش انسان ، اشاره كرده مى افزايد: (خداوند بيان را به او تعليم كرد) (علمه البيان ).
(بيان ) از نظر مفهوم لغت معنى گسترده اى دارد، و به هر چيزى گفته مى شود كه مبين و آشـكـار كـنـنـده چـيـزى بـاشـد، بـنـابـرايـن نـه فـقـط نـطـق و سـخـن را شـامـل مـى شـود كـه حـتـى كـتـابـت و خـط و انـواع اسـتـدلالات عـقـلى و مـنـطـقـى كـه مـبـيـن مـسـائل مـخـتـلف و پيچيده است همه در مفهوم بيان جمع است ، هر چند شاخص اين مجموعه همان (سخن گفتن ) است .
گرچه ما به خاطر عادت به سخن گفتن آنرا مساءله ساده اى فكر مى كنيم ، ولى در حقيقت سـخـن گـفـتـن از پـيـچيده ترين و ظريف ترين اعمال انسان است ، بلكه مى توان گفت هيچ كـارى بـه اين ظرافت و پيچيدگى نيست ! زيرا از يكسو دستگاه هاى صوتى براى ايجاد اصوات مختلف با يكديگر همكارى مى كنند، ريه هوا را در خود جمع مى كند و آنرا تدريجا از حـنـجـره بـيـرون مـى فـرسـتـد، تارهاى صوتى به صدا در مى آيند، و صداهاى كاملا مـتفاوت كه بعضى نشانه رضا و ديگرى خشم و ديگرى استمداد و ديگرى تكلم و ديگرى مـحـبـت يـا عـداوت اسـت ايـجـاد مـى كـنند، سپس اين صداها با كمك زبان و لبها و دندانها و فضاى دهان ، حروف الفبا را با سرعت و ظرافت خاصى به وجود مى آورند، و به تعبير ديـگـر آن صـداى مـمـتـد و يـكـنـواخـت كـه از حـنـجـره بـيـرون مـى آيـد بـه اشـكـال و انـدازه هـاى مـخـتـلف بـريـده مـى شـود و حـروف از آن تشكيل مى گردد.
از سـوى ديگر مساءله وضع لغات پيش مى آيد كه انسان بر اثر پيشرفت فكرى لغات گـونـاگـون بـراى انـواع نـيـازهـاى مادى و معنويش ‍ وضع مى كند، و عجب اينكه هيچگونه محدوديتى براى انسان در وضع لغات نيست ، و تعداد
زبـانهاى موجود در دنيا به قدرى زياد است كه دقيقا نمى توان آنها را احصا كرد، و حتى بـا گـذشـت زمـان لغـات و زبـانـهـاى جـديـدى تـدريـجـا تشكيل مى شود.
بـعـضـى تعداد زبانهاى موجود در دنيا را سه هزار زبان ! مى دادند، و بعضى اين عدد را بـالاتـر از ايـن ذكـر كـرده انـد ولى بـه نـظـر مـى رسـد كـه هـدف ، شـمـارش اصـول السـنـه بـوده و گـرنـه اگـر زبـانهاى محلى را در نظر بگيريم مطلب از اين هم فـراتـر خـواهد بود تا آنجا كه گاه ديده شده دو روستاى مجاور با دو زبان مختلف محلى صحبت مى كنند.
از سـوى سـوم مـسـاءله تـنـظـيـم جـمـله بـنـديـهـا و اسـتـدلالات يا بيان احساسات از طريق عـقـل و فـكـر پـيـش مـى آيـد كـه روح بـيـان و نـطـق اسـت ، و بـه هـمـيـن دليل سخن گفتن مخصوص انسانهاست .
درسـت اسـت كـه بـسـيـارى از حـيوانات براى تفهيم نيازهايشان اصوات مختلفى ايجاد مى كـنـنـد، ولى تـعـداد ايـن اصـوات بـسـيار محدود و گنگ و مبهم است ، در حالى كه بيان به صـورت گسترده و نامحدود در اختيار انسانها قرار دارد، چرا كه خداوند قدرت فكرى لازم را براى سخن گفتن به آنها بخشيده است .
از ايـنـهـا كـه بـگـذريـم اگـر نـقـش (بـيـان ) را در تـكـامـل و پـيـشـرفـت زنـدگـى انسانها، و پيدايش و ترقى تمدنها در نظر بگيريم يقين خـواهـيـم كـرد كـه اگر اين نعمت بزرگ نبود انسان هرگز نمى توانست تجربيات و علوم خود را به سادگى از نسلى به نسل ديگر منتقل سازد، و باعث پيشرفت علم و دانش و تمدن و ديـن و اخـلاق گـردد، و اگـر يـكـروز ايـن نـعـمـت بزرگ از انسانها گرفته شود جامعه انـسـانـى بـه سرعت راه قهقرا را پيش خواهد گرفت ، و هرگاه بيان را به معنى وسيع آن كه شامل خط و كتابت و حتى انواع هنرها مى شود تفسير كنيم نقش
فوقالعاده مهم آن در زندگى انسانها روشنتر مى گردد.
ايـنـجـاسـت كـه مـى فـهميم چرا بعد از نعمت خلقت انسان سخن از تعليم بيان در اين سوره رحمن كه مجموعه اى است از مواهب پروردگار به ميان آمده .
سپس به سراغ چهارمين نعمت بزرگ از مواهب خداوند رحمن رفته ، مى گويد: (خورشيد و ماه بر طبق حساب منظمى جريان دارند) (الشمس و القمر بحسبان ).
اصـل وجود خورشيد از بزرگترين نعمتها براى انسان است ، چرا كه بدون نور و حرارت حـاصـل از آن زنـدگـى در منظومه شمسى غير ممكن است ، و سابقا نيز گفته ايم هر جنبش و حركتى در كره خاكى ما صورت مى گيرد سرچشمه اصلى آن نور و حرارت خورشيد است ، نمو و رشد گياهان و تمام مواد غذائى ، بارش بارانها، وزش بادها، همه ببركت اين موهبت الهى است .
ماه نيز به سهم خود نقش مهمى را در حيات انسان ايفا مى كند، علاوه بر اينكه چراغ شبهاى تـاريـك او است ، جاذبه آن كه سرچشمه جزر و مد در اقيانوسهاست عاملى است براى بقاء حـيات در درياها و مشروب ساختن بسيارى از سواحل كه رودخانه ها در مجاورت آن به دريا مى ريزند.
و افـزون بـر هـمـه اينها نظام ثابت حركت اين دو حركت (يا به تعبير ديگر حركت ماه به دور زمـيـن و حـركـت زمـيـن بـه دور خـورشـيـد) كـه سـبـب پـيـدايـش مـنـظـم شـب و روز سـال و مـاه و فـصول مختلف است ، سبب نظم زندگى انسانها و برنامه ريزى براى امور تجارى و صنعتى و كشاورزى است كه اگر اين سير منظم نبود
زندگى بشر هرگز نظام نمى يافت .
نـه تنها حركت اين كرات آسمانى نظام بسيار دقيقى دارد، بلكه مقدار جرم و جاذبه آنها و فـاصـله اى كـه از زمـيـن ، و از يـكديگر، دارند همه روى حساب و (حسبان ) است ، و به طـور قـطـع هـر كـدام از ايـن امـور بـه هـم بخورد اختلالات عظيمى در منظومه شمسى و به دنبال آن در نظام زندگى بشر رخ مى دهد.
و عـجـب ايـنـكه به هنگامى كه اجزاى اين منظومه از كره خورشيد جدا شد بسيار پريشان و نـامـنظم به نظر مى رسيد ولى سرانجام در شكل كنونى تثبيت شد يكى از دانشمندان علوم طبيعى در اين زمينه چنين مى گويد:
(مـنـظـومـه شمسى ما از مخلوط (ظاهرا) درهم برهم مواد و مصالحى كه با حرارت 12 هزار درجـه از خـورشـيـد جـدا شـده ، و بـا سـرعـتـى غـيـر قابل تصور در فضاى بى پايان پراكنده گشته ، به وجود آمده است ).
امـا در هـمـين آشفتگى ظاهرى و انقلاب جوى چنان نظم و ترتيب دقيق و منظمى ايجاد شده كه امروز حتى دقايق و لحظات حوادث آينده آنرا مى توانيم پيشبينى كنيم ، و نتيجه اين نظام و تـرتـيـب آن اسـت كـه اوضـاع فـلكـى مـا هـزار مـيـليـون سال است كه به همين حال باقيمانده .
ايـن نـكـتـه نـيـز قابل توجه است كه خورشيد هر چند در وسط منظومه شمسى ظاهرا بدون حـركـت ثـابـت مـانـده اسـت ، ولى نـبـايد فراموش كرد كه آن هم به اتفاق تمام سيارات و اقـمارش در دل كهكشانى كه به آن تعلق دارد به سوى نقطه معينى (ستاره معروف وگا) در حركت و اين حركت نيز نظم و سرعت معينى دارد.
در پـنجمين موهبت بزرگ از آسمان به زمين نظر مى افكند، و مى فرمايد: (و گياه و درخت براى او سجده مى كنند) (و النجم و الشجر يسجدان ).
(نـجـم ) گـاه بـه معنى ستاره مى آيد، و گاه به معنى گياهان بدون ساقه و در اينجا به قرينه (شجر) (درخت ) منظور معنى دوم يعنى گياهان بدون ساقه است .
اصولا اين واژه در اصل به معنى طلوع است ، و اگر به اين گياهان (نجم ) مى گويند بـه خـاطـر آن اسـت كـه از زمـيـن سر بر مى آورند، و اگر به ستاره (نجم ) گفته مى شود نيز به خاطر طلوع آن است .
مـى دانيم تمام مواد غذائى انسانها در اصل از گياهان گرفته مى شود، با اين تفاوت كه قسمتى را انسان مستقيما مصرف مى كند، و قسمت ديگرى صرف تغذيه حيواناتى مى شود كه جزء مواد غذائى انسانها است ، اين معنى حتى در مورد حيوانات دريائى نيز صادق است ، زيـرا آنـهـا نـيز از گياهان بسيار كوچكى تغذيه مى كنند كه ميليونها ميليون از آن در هر گوشه و كنار دريا در پرتو نور آفتاب مى رويد و در لابلاى امواج در حركت است .
بـه ايـن تـرتـيـب (نـجـم ) انـواع گـيـاهـان كـوچـك و خـزنـده (مـانند بوته كدو خيار و امـثـال آنـهـا) و (شـجـر) و انـواع گـياهان ساقهدار مانند غلات و درختان ميوه و غير آن را شامل مى شود.
و تـعـبـير (يسجدان ) (اين دو سجده مى كنند) اشاره به تسليم بى قيد و شرط آنها در برابر قوانين آفرينش ، و در مسير منافع انسانهاست مسيرى كه خدا براى آنها تعيين كرده ، و آن را بى كم و كاست مى پيمايند.
در ضـمـن اشـاره بـه اسرار توحيدى آنها نيز هست ، چرا كه در هر برگ و هر دانه گياهى آيات عجيبى از عظمت و علم پروردگار وجود دارد، و (هر
ورقى دفترى است معرفت كردگار)!.
البـتـه ايـن احـتـمـال نيز داده شده كه منظور از نجم در آيه فوق ستارگان آسمان باشد، ولى آنچه در بالا گفتيم با قرائن موجود در آيه متناسبتر و سازگارتر است .
نكته :
نظرى به چند روايت
در مـنـابـع اسـلامـى ذيـل آيـات فـوق روايـاتـى نـقـل شـده كـه از قبيل تفسير كلى به مصداق روشن است ، و هر كدام قسمتى از آيات را تبيين مى كند از جمله :
در حـديثى از امام صادق مى خوانيم كه در تفسير (علمه البيان ) فرمود: البيان الاسم الاعـظـم الذى بـه عـلم كـل شـى ء: (بـيـان هـمـان اسم اعظم است كه به وسيله آن همه چيز دانسته مى شود).
دربـاره اسـم عـظـم و تـفـسـيـر آن بـحـثـى در جـلد 7 صـفـحـه 30 (ذيل آيه 180 سوره اعراف ) داشتيم .
در حـديـث ديـگـرى از امـام عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عليهم السلام ) آمده است كه منظور از (الرحـمن علم القران ) اين است كه خداوند قرآن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) تـعـليـم فرمود، و منظور از (خلق الانسان ) آفرينش امير مؤ منان على (عليه السلام ) و (علمه البيان ) بيان تمام امورى است كه مردم به آن نيازمندند.
روشـن اسـت كـه روايـات فـوق عـمـومـيـت مفاهيم اين آيات را محدود نمى كند هر چند ما را به مصاديق روشن آن رهنمون مى گردد.
آيه و ترجمه


و السماء رفعها و وضع الميزان (7)
اءلا تطغوا فى الميزان (8)
و اءقيموا الوزن بالقسط و لاتخسروا الميزان (9)
و الا رض وضعها للا نام (10)
فيها فاكهة و النخل ذات الا كمام (11)
و الحب ذو العصف و الريحان (12)
فبأ ى ءالاء ربكما تكذبان (13)


ترجمه :

7 - و آسمان را برافراشت و ميزان و قانون (در آن ) گذاشت .
8 - تا در ميزان طغيان نكنيد (و از مسير عدالت منحرف نشويد).
9 - وزن را بر اساس عدل برپا داريد و در ميزان كم نگذاريد.
10 - و زمين را براى خلايق آفريد.
11 - كه در آن ميوه ها و نخلهاى پرشكوفه است .
12 - و دانـه هـائى كـه هـمـراه بـا سـاقـه و برگى است كه به صورت كاه درمى آيد، و گياهان خوشبو.
13 - پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد شما اى گروه انس و جن ؟
تفسير:
آسمان را برافراشت و براى هر چيز ميزانى قرار داد
ايـن آيـات همچنين ادامه بيان نعمتهائى است كه در آيات پيشين آمده بود، و چنانكه گفتيم در آن آيـات بـه پـنـج نـعمت بزرگ كه از مهمترين مواهب الهى است اشاره شده ، بنابراين در نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث بـه ششمين نعمت كه نعمت آفرينش آسمان است اشاره كرده ، مى فرمايد: خداوند آسمان را برافراشت (و السماء رفعها).
(آسـمـان ) در ايـن آيه خواه به معنى (جهت بالا) باشد يا (كواكب آسمانى ) و يا (جـو زمـيـن ) (يـعـنـى قشر عظيم هوائى كه گرداگرد اين كره را فراگرفته و همچون سـپـرى از زمـيـن در مـقـابـل اشـعـه زيـانبار كيهانى و سنگهاى آسمانى حفظ مى كند، و نيز گـرمـاى آفـتـاب و رطـوبـت بـرخـاسـتـه از دريـا را بـراى تـشـكـيـل ابـرهـا و نـزول بـاران در خود نگاه مى دارد) هر كدام باشد موهبتى است بزرگ و نـعـمـتـى اسـت بـى نـظـيـر، چـرا كـه بـدون آن زنـدگـى كـردن بـراى انـسـان محال است و يا ناقص .
آرى نـور و روشـنـائى كه مايه گرما و هدايت و حيات و حركت است از سوى آسمان مى آيد، باران از طريق آسمان مى بارد، و نزول وحى نيز از آسمان است .
(در اين صورت آسمان مفهوم اعم از مادى و معنوى دارد).
از همه اينها گذشته اين آسمان برافراشته با تمام مفاهيمش آيت عظيمى از آيات خدا است ، و در طـريـق مـعرفتش به انسانها بهترين كمك را مى كند، و هنگامى كه (اولوالالباب ) در آن مـى انـديـشند بى اختيار مى گويند ربنا ما خلقت هذا باطلا: پروردگارا اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريده اى (آل عمران - 191).
سپس به سراغ نعمت هفتم مى رود، و مى فرمايد: خداوند ميزان را قرار
داد (و وضع الميزان ).
(مـيـزان ) بـه مـعـنـى هـر گـونـه وسـيـله سـنـجـش اسـت ، سـنـجـش حـق از بـاطـل ، سـنـجـش عـدالت از ظـلم و سـتـم ، و سـنـجـش ارزشـهـا و سـنـجـش حـقـوق انسانها در مراحل و مسيرهاى مختلف اجتماعى .
(مـيـزان ) هـر قـانـون تـكـويـنـى و دسـتـور تـشـريـعـى را شامل مى شود، چرا كه همه وسيله سنجشند.
درست است كه (ميزان ) در لغت به معنى ترازو و وسيله وزن كردن سنگينى اجسام است ، امـا مـسـلمـا مـيـزانـى كـه در ايـن آيـه ، بـعد از ذكر آفرينش آسمان به آن اشاره شده مفهوم گـسـترده اى دارد كه هر وسيله سنجش و همه قوانين تكوين و تشريع را فرامى گيرد، نه فقط وسيله سنجش وزن اجناس .
اصـولا بـرافـراشـتـه بـودن آسمان و نظم دقيقى كه بر مليونها كره آسمانى حاكم است بدون ميزان و قوانين حساب شده اى امكانپذير نيست .
و ايـنـكـه مـى بـيـنـيـم در بـعضى از عبارات (ميزان ) به معنى (قرآن ) يا به معنى (عـدل ) يـا بـه مـعـنـى (شـريـعت ) يا (ترازو) تفسير شده است در حقيقت هر كدام اشاره به مصداقى از اين مفهوم كل و گسترده است .
در آيـه بـعـد نـتيجه گيرى جالبى از اين موضوع كرده مى افزايد: (هدف از قرار دادن مـيـزان در عـالم هـسـتى اين است كه شما هم ميزان را رعايت كنيد و در آن طغيان ننمائيد) (الا تطغوا فى الميزان ).
شـمـا نـيـز بـخـشـى از ايـن عـالم عـظيم هستيد و هرگز نمى توانيد به صورت يك وصله نـاهمرنگ در اين جهان بزرگ زندگى كنيد، عالم نظام و ميزانى دارد، شما هم بايد نظام و ميزان داشته باشيد.
اگر ميزان و قانون از عالم بزرگ برچيده شود راه فنا و نابودى پيش
مى گيرد، و اگر زندگى شما هم فاقد نظم و ميزان باشد رو به فنا خواهيد رفت .
چـه تـعـبـيـر جـالبـى كـه از كـل عـالم هـسـتـى بـه انـسـان مـنتقل مى شود، و قوانين حاكم بر آن عالم كبير را با قوانين حاكم بر زندگى انسان عالم صـغـيـر هـمـاهـنـگ مـى شـمـرد، و ايـن اسـت حـقـيـقـت تـوحـيـد كـه اصول حاكم همه جا يكى است .
بـار ديـگـر روى مـسـاءله عـدالت و وزن تـكـيه كرده مى گويد: (شما وزن را بر اساس عـدالت بـرپـا داريـد و در مـيـزان كـم و كـسـر نـگـذاريد) (و اقيموا الوزن بالقسط و لا تخسروا الميزان ).
قابل توجه اينكه در اين آيات سه بار (ميزان ) ذكر شده است ، با اينكه ممكن بود در مـرحـله دوم و سـوم از ضـمير استفاده شود، اين نشان مى دهد كه (ميزان ) در اين سه آيه به سه معنى متفاوت است كه استفاده از ضمير جوابگوى آن نيست ، و تناسب آيات نيز چنين ايـجـاب مـى كـنـند چرا كه در مرحله اول سخن از ميزان و معيار و قوانينى است كه خداوند در سراسر عالم هستى قرار داده است .
و در مرحله دوم سخن از عدم طغيان انسانها در تمام موازين زندگى فردى و اجتماعى است كه طبعا دايره محدودترى دارد.
و در مـرحـله سـوم روى مـسـاءله وزن به معنى خاص آن تكيه كرده ، و دستور مى دهد كه در سنجش و وزن اشياء به هنگام معامله چيزى كم و كسر نگذارند، و اين مرحله محدودتر است .
بـه ايـن تـرتـيـب انـسـجـام جـالبـى در آيات به صورت سلسله مراتب در مساءله ميزان و سنجش به كار رفته است ، كه از دايره هاى بزرگ به دوائر كوچكتر
منتقل مى شود.
اهـميت ميزان به هر معنى در زندگى و حيات انسان چنان است كه هرگاه همين مصداق محدود و كوچكش يعنى (ترازو) را يكروز از زندگى حذف كنيم براى مبادله اشياء گرفتار چه دردسرها و هرج و مرجها دعوا و نزاعها خواهيم شد.
بـه هـمـيـن نسبت هرگاه مفاهيم گسترده تر آن حذف شود نابسامانى افزونتر و بى حساب است .
از آنچه گفتيم روشن مى شود اينكه در بعضى از روايات (ميزان ) به وجود (امام ) (عـليـه السـلام ) تـفـسـيـر شـده به خاطر آن است كه وجود مبارك امام معصوم وسيله اى است بـراى سـنـجـش حـق از بـاطـل و مـعـيـارى اسـت بـراى تـشـخـيـص حـقـايـق ، و عـامـل مـؤ ثرى است براى هدايت همچنين تفسير ميزان به (قرآن مجيد) نيز ناظر به همين معنى است .
و بـه هـر حـال بـا توجه به اينكه همه اين آيات در مقام ذكر نعمتهاى الهى است روشن مى شـود كه وجود (ميزان ) چه در كل جهان هستى و چه در جامعه انسانيت و روابط اجتماعى ، و چه در كار و كسب و تجارت همه از نعمتهاى گرانبهاى خداوند است .
سـپـس از آسـمـان بـه زمـيـن مى آيد و مى فرمايد: (خداوند زمين را براى زندگى انسانها آفريد) (و الارض وضعها للانام ).
(اءنـام ) را بـعـضـى بـه مـعنى (انسانها) و بعضى به معنى (انس و جن ) و گاه آنرا به معنى (هر موجود ذى روح ) تفسير كرده اند.
البـتـه جـمـعى از ارباب لغت و مفسران آنرا به مطلق (خلق ) نيز تفسير كرده اند ولى قـرائن مـوجـود و خـطـابهاى سوره كه متوجه انس و جن است نشان مى دهد كه منظور از آن در اينجا همان انس و جن است .
آرى ايـن كـره خاكى كه در اينجا به عنوان يك موهبت مهم الهى ذكر شده و در آيات ديگر از آن به عنوان (مهاد) (گهواره ) ياد كرده ، قرارگاه مطمئن و آرام و آمادهاى است كه براى غالب ما اهميتش در حالت عادى درك نمى شود، اما هنگامى كه يك زمين لرزه كوچك همه چيز را بـه هـم مى ريزد، و يا يك آتشفشان ، شهرى را زير مواد مذاب و دود آتش دفن مى كند، به ايـن حـقـيـقت پى ميبريم كه اين زمين آرام چه نعمت و بركتى است ، مخصوصا اگر به آنچه دانـشـمـنـدان درباره سرعت حركت زمين به دور خود، و به دور آفتاب ، گفته اند بينديشيم اهميت اين آرامش در عين حركت سريع و سرسام آورش ، نه يك حركت بلكه انواع مختلف حركت ، روشنتر مى شود.
تعبير به (وضع ) در مورد زمين در برابر (رفع ) در مورد (آسمان ) علاوه بر لطـف خـاصـى كه در اين مقابله است اشاره پرمعنائى به تسليم بودن زمين و منابع آن در مـقـابـل انـسـان اسـت ، هـمـانـگـونـه كـه در آيـه 15 سـوره مـلك مـى خـوانـيـم : هـو الذى جعل لكم الارض ذلولا فامشوا فى مناكبها و كلوا من
رزقـه : (او كـسـى است كه زمين را رام و مسخر شما قرار دارد، در جاده ها و طرق مختلف آن حركت كنيد، و از رزق الهى كه در آن آفريده شده است استفاده كنيد).
و به اين ترتيب هشتمين نعمت بزرگ را در اين سلسله مشخص مى سازد.
در آيـه بـعـد بـه سـراغ نـهـمـيـن و دهـمـيـن نـعـمـت كـه بـخـشـى از مـواد غـذائى انـسـان را تـشـكـيـل مـى دهـد رفته ، مى گويد: (در زمين ميوه ها و نخلهاى پرشكوفه است ) (فيها فاكهة و النخل ذات الاكمام ).
(فاكهة ) به معنى هر گونه ميوه است (چنانكه راغب در مفردات گفته ) و اينكه بعضى آنـرا بـه مـعنى همه ميوه ها به استثناى خرما و رطب تفسير كرده اند دليلى ندارد جز اينكه (نـخـل ) بـه صورت جداگانه در آيه ذكر شده است ، در حالى كه ممكن است اين تكرار بـه خـاطـر اهـمـيـتـى بـاشـد كـه در نـخـل و خـرمـا اسـت ، در ذيـل آيـه 11 سـوره نـحل و آيه 25 سوره مريم بحث مشروحى درباره فوائد خرما از نظر غذائى و مواد مختلف حياتبخش آن داشته ايم ).
(اكـمام ) جمع (كم ) (بر وزن جن ) به غلافى مى گويند كه ميوه را مى پوشاند و كم (بر وزن قم ) به معنى آستين است كه دست را مى پوشاند، و كمه (بر وزن قبه ) به معنى شب كلاهى است كه سر را مى پوشاند.
انتخاب اين توصيف در مورد ميوه درخت نخل كه در آغاز در غلافى پنهان

 

next page

fehrest page

back page