تفسير نمونه جلد ۲۳

جمعي از فضلا

- ۲ -


مـا بـا اقـوام ديـگـر كـه راه تكذيب و كبر و غرور و گناه و عصيان را پوئيدند چنين رفتار كرديم ، شما درباره خود چه مى انديشيد كه راه آنها را ادامه مى دهيد؟
و بـاز در پـايـان ايـن مـاجـرا مـى افـزايـد: (مـا قـرآن را بـراى تـذكـر سهل و آسان ساختيم ، آيا كسى هست كه پند گيرد و متذكر شود)؟ آيا گوش شنوائى در برابر اين نداى الهى ، و اين هشدارها و انذارها وجود دارد؟! (و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر).
قـابل توجه اين كه جمله (فكيف كان عذابى و نذر) در مورد قوم عاد دو بار تكرار شده يـكـى در آغـاز بـيان اين سرگذشت ، و يكى هم در پايان آن ، اين تفاوت شايد از اين جهت است كه عذاب اين گروه از ديگران شديدتر و وحشتناكتر بود، هر چند عذابهاى الهى همه شديد مى باشد.
نكته :
سعد و نحس ايام
در ميان مردم معمول است كه بعضى از روزها را روز سعد و مبارك ، و بعضى را روز شوم و نـحـس مـى شـمـرنـد، هـر چند در تعيين آن اختلاف بسيار است ، سخن اينجا است كه اين اعتقاد عمومى تا چه حد در اسلام پذيرفته شده ؟ و يا از اسلام گرفته شده است ؟
البته اين از نظر عقل مـحـال نـيـسـت كـه اجـزاء زمان با يكديگر تفاوت داشته باشند، بعضى داراى ويژگيهاى نـحـوسـت ، و بـعـضـى ويـژگـيـهـاى ضـد آن ، هـر چـنـد از نـظـر اسـتـدلال عـقـلى راهـى بـراى اثـبـات يا نفى چنين مطلبى در اختيار نداريم ، همين اندازه مى گوئيم ممكن است ولى از نظر عقل ثابت نيست .
بنابراين اگر دلائل شرعى از طريق وحى كه افقهاى وسيعترى را روشن مى سازد بر اين معنى در دست داشته باشيم قبول آن نه تنها بى مانع بلكه لازم است .
در آيـات قرآن تنها در دو مورد اشاره به (نحوست ايام ) شده است : يكى در آيات مورد بحث ، و ديگرى در آيه 16 سوره فصلت كه درباره همين ماجراى قوم عاد سخن مى گويد در آنـجـا مـى خـوانـيـم : فارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى ايام نحسات : (ما تندبادى سخت و سرد در روزهاى شومى بر آنها مسلط ساختيم ).
و در نـقـطـه مقابل ، تعبير (مبارك ) نيز در بعضى از آيات قرآن ديده مى شود، چنانكه دربـاره شـب قـدر مـى فـرمـايـد انـا انـزلناه فى ليلة مباركة : (ما قرآن را در شبى پر بركت نازل كرديم ) (دخان - 3).
همانگونه كه گفتيم (نحس ) در اصل به معنى سرخى فوقالعاده افق است كه آنرا به صورت (نحاس ) يعنى (شعله آتش ‍ خالى از دود) در مى آورد، سپس به همين مناسبت در معنى (شوم ) به كار رفته است .
بـه ايـن تـرتـيـب قـرآن جـز اشـاره سـربـسـتـه اى به اين مساءله ندارد، ولى در روايات اسـلامـى بـه احـاديـث زيـادى در زمـينه (نحس و سعد ايام ) برخورد مى كنيم كه هر چند بـسـيـارى از آنـهـا روايـات ضـعـيـف اسـت و يـا احـيـانـا آمـيـخـتـه بـا بـعـضـى روايـات مـجـعـول و خـرافـات مـى بـاشـد، ولى هـمـه آنـهـا چـنـيـن نـيـسـت ، بـلكـه روايـات مـعـتبر و قـابـل قـبـولى در ميان آنها بدون شك وجود دارد، چنانكه مفسران نيز در تفسير آيات فوق بر اين معنى صحه نهاده اند.
مـحـدث بـزرگ مـرحـوم عـلامـه مجلسى نيز روايات فراوانى در (بحار الانوار) در اين زمينه آورده است .
آنچه به طور فشرده و خلاصه در اينجا مى توان گفت چند مطلب است : الف - در روايات مـتعددى سعد و نحس ايام در ارتباط با حوادثى كه در آن واقع شده است تفسير شده ، فى المـثـل در روايـتـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليه السلام ) مى خوانيم شخصى از امام (عليه السـلام ) درخـواسـت كـرد تـا دربـاره روز (چـهـارشـنـبـه ) و فال بدى كه به آن مى زنند و سنگينى آن ، بيانى فرمايد كه منظور كدام چهارشنبه است ؟ فـرمـود (آخـر اربـعـاء فـى الشـهـر و هـو المـحـاق و فـيـه قـتـل قـابـيـل هـابـيـل اخـاه ... و يـوم الاربـعـاء ارسـل الله عـز و جل الريح على قوم عاد): (منظور
چـهـارشـنـبـه آخـر مـاه اسـت كـه در مـحـاق اتـفـاق افـتـاد، و در هـمـيـن روز (قابيل ) برادرش (هابيل ) را كشت ... و خداوند در اين روز چهارشنبه تندباد را بر قوم عاد فرستاد).
لذا بسيارى از مفسران به پيروى بسيارى از روايات آخرين چهارشنبه هر ماه را روز نحس مـى دانـند، و از آن تعبير به (اربعاء لا تدور) مى كنند (يعنى چهارشنبه اى كه تكرار نمى شود).
در بـعـضـى ديـگـر از روايـات مـى خـوانـيـم كـه روز اول مـاه روز سـعـد و مـبـاركـى اسـت چـرا كـه آدم در آن آفـريده شد، همچنين روز 26 چرا كه خداوند دريا را براى موسى شكافت .
يا اين كه روز سوم ماه روز نحسى است ، چرا كه آدم و حوا در آن روز از بهشت رانده شدند، و لباس بهشتى از تن آنها كنده شد.
يـا ايـن كـه روز هفتم ماه روز مباركى است ، چرا كه نوح سوار بر كشتى شد (و از غرقاب نجات يافت ).
يـا ايـنـكـه در مـورد نوروز در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: روز مـبـاركـى اسـت كـه كـشـتـى نـوح بـر جـودى قـرار گـرفـت ، و جـبرئيل بر پيامبر اسلام نازل شد، و روزى است كه على (عليه السلام ) بر دوش پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رفت بتهاى كعبه را شكست ، و داستان غدير خم مصادف با نوروز بود....
اين گونه تعبيرات ، در روايات فراوان است كه سعد و نحس ايام را با بعضى از حوادث مطلوب ، يا نامطلوب پيوند مى دهد، مخصوصا در مورد روز عاشورا
كـه بـنـى امـيـه بـه گـمـان پـيـروزى بـر اهـل بيت (عليه السلام ) آن را روز مسعودى مى شمردند، و در روايات شديدا از تبرك به آن روز نهى شده ، و حتى دستور داده اند كه آن روز را روز ذخـيـره آذوقـه سـال و مـانـنـد آن نـكـنـنـد، بـلكـه كـسـب و كـار را در آن روز تعطيل كرده ، و عملا از برنامه بنى اميه فاصله بگيرند مجموع اين روايات سبب شده كه بعضى مساءله سعد و نحس ايام را چنين تفسير كنند كه مقصود اسلام توجه دادن مسلمين به ايـن حـوادث اسـت ، تـا از نـظـر عـمـل خـود را بر حوادث تاريخى سازنده تطبيق دهند، و از حوادث مخرب و روش بنيانگذاران آنها فاصله گيرند.
اين تفسير ممكن است در مورد قسمتى از اين روايات صادق باشد ولى در مورد همه آنها مسلما صـادق نـيـسـت ، چـرا كه از بعضى از آنها استفاده مى شود تاثير مرموزى در بعضى ايام احيانا وجود دارد كه ما از آن آگاهى نداريم .
ب : ايـن نـكـتـه نيز قابل دقت است كه بعضى در مساءله سعد و نحس ايام به اندازه اى راه افـراط را پـوئيده اند كه به هر كارى مى خواهند دست بزنند قبلا به سراغ سعد و نحس ايـام مـى رونـد، و عملا از بسيارى فعاليتها باز مى مانند، و فرصتهاى طلائى را از دست مى دهند.
يـا اين كه بجاى بررسى عوامل شكست و پيروزى خود و ديگران استفاده از اين تجربيات گـرانـبها در زندگى ، گناه همه شكستها را به گردن شومى ايام مى اندازند، همانگونه كه رمز پيروزيها را در نيكى ايام جستجو مى كنند!
اين يكنوع فرار از حقيقت ، و افراط در مساله ، و توضيح خرافى حوادث زندگى است كه بايد از آن به شدت پرهيز كرد، و در اين مسائل نه گوش به شايعات ميان مردم داد، نه سخن منجمان ، و نه گفته فال گيران ، اگر چيزى در حديث معتبر در اين زمينه ثابت شود بـايـد پـذيـرفت ، و گرنه بى اعتنا به گفته اين و آن بايد خط زندگى را ادامه داد، و با تلاش و سعى و كوشش به پيش محكم
گام برداشت ، و از توكل بر خدا يارى جست و از لطف او استعانت خواست .
ج : مـسـاءله تـوجـه بـه سـعـد و نحس ايام علاوه بر اينكه غالبا انسان را به يك سلسله حـوادث تـاريـخـى آمـوزنـده رهـنـمـون مـى شـود، عـامـلى اسـت بـراى توسل و توجه به ساحت قدس الهى ، و استمداد از ذات پاك پروردگار، و لذا در روايات مـتـعـددى مـى خـوانـيـم : در روزهـائى كـه نـام نـحس بر آن گذارده شده مى توانيد با دادن صـدقـه ، و يـا خـوانـدن دعـا، و استمداد از لطف خداوند، و قرائت بعضى از آيات قرآن ، و توكل بر ذات پاك او، به دنبال كارها برويد و پيروز و موفق باشيد.
از جـمله در حديثى مى خوانيم كه يكى از دوستان امام حسن عسكرى (عليه السلام ) روز سه شنبه خدمتش رسيد، امام فرمود: ديروز تو را نديدم ، عرض كرد: دوشنبه بود، و من در اين روز حـركـت را نـاخـوش داشـتـم ! فرمود: من احب ان يقيه الله شر يوم الاثنين فليقراء فى اول ركعة من صلاة الغداة هل اتى على الانسان ثم قراء ابو الحسن (عليه السلام ) فوقيهم الله شـر ذلك اليـوم و لقيهم نضرة و سرورا: (كسى كه دوست دارد از شر روز دوشنبه در امـان بـمـانـد در اوليـن ركـعـت نـمـاز صـبـح سـوره هـل اتـى بـخـوانـد، سـپـس امـام (عـليـه السـلام ) ايـن آيـه از سـوره هـل اتى را (كه تناسب با رفع شر دارد) تلاوت فرمود: فوقاهم الله شر ذلك اليوم ... خـداونـد نـيـكـان را از شـر روز رسـتـاخـيز نگاه مى دارد او به آنها خرمى و طراوت ظاهر و خوشحالى درون عطا مى كند).
در حـديـث ديـگـر مـى خـوانـيـم كـه يـكـى از يـاران امـام ششم (عليه السلام ) از آن حضرت پـرسيد: آيا در هيچ روزى از روزهاى مكروه چهارشنبه و غير آن سفر كردن مناسب است ؟ امام (عـليـه السـلام ) در پـاسـخ فـرمـود: سفرت را با صدقه آغاز كن و آية الكرسى را به هنگامى كه مى خواهى حركت كنى تلاوت كن ) (و هر كجا مى خواهى
برو).
در حديث ديگرى نيز آمده است كه يكى از ياران امام دهم على بن محمد الهادى (عليه االسلام ) مـى گـويـد: خدمت حضرت (عليه السلام ) رسيدم در حالى كه در مسير راه انگشتم مجروح شـده بـود، و سوارى از كنارم گذشت و به شانه من صدمه زد، و در وسط جمعيت گرفتار شدم و لباسم را پاره كردند، گفتم : خدا مرا از شر تو اى روز حفظ كند، عجب روز شومى هـسـتـى ! امـام فـرمـود: بـا مـا ارتباط دارى و چنين مى گوئى ؟! و روز را كه گناهى ندارد گـنـاهـكـار مـى شمرى ؟ آن مرد عرض مى كند از شنيدن اين سخن به هوش آمدم و به خطاى خود پى بردم ، عرض كردم اى مولاى من من استغفار مى كنم ، و از خدا آمرزش مى طلبم ، امام (عـليـه السـلام ) افـزود: مـا ذنـب الايـام حـتـى صـرتم تتشامون بها اذا جوزيتم باعمالكم فيها؟:
(روزهـا چـه گـنـاهـى دارد كـه شـمـا آنـهـا را شـوم مـى شـمـريـد هـنـگـامـى كـه كـيـفـر اعمال شما در اين روزها دامانتان را مى گيرد)؟!
راوى مـى گويد: (عرض كردم من براى هميشه از خدا استغفار مى كنم و اين توبه من است اى پسر رسول خدا).
امام (عليه السلام ) فرمود: ما ينفعكم و لكن الله يعاقبكم بذمها على ما لا ذم عليها فيه ، اما علمت ان الله هو المثيب و المعاقب ، و المجازى بالاعمال ، عاجلا و آجلا،؟ قلت : بلى يا مولاى ، قال لا تعد و لا تجعل للايام صنعا فى حكم الله !
(ايـن بـراى تـو فايده اى ندارد، خداوند شما را مجازات مى كند به مذمت كردن چيزى كه نـكـوهـش نـدارد، آيـا تـو نـمـى دانـى كـه خـداونـد ثـواب و عـقـاب مـى دهـد، و جـزاى اعـمـال را در ايـن سـرا و سـراى ديـگـر خـواهـد داد، سـپـس افـزود: ديـگـر ايـن عمل را تكرار مكن و براى روزها در برابر حكم خداوند كار و تاثيرى
قرار مده )!.
اين حديث پر معنى اشاره به اين است كه اگر روزها هم تاثيرى داشته باشد به فرمان خـدا اسـت ، هـرگـز نـبـايـد بـراى آنـهـا تـاثـيـر مـسـتـقـلى قـائل شـد، و از لطـف خداوند خود را بى نياز دانست ، و آنگهى نبايد حوادثى را كه غالبا جـنـبـه كفاره اعمال نادرست انسان دارد به تاثير ايام ارتباط داد، و خود را تبرئه كرد. و شايد اين بيان بهترين راه براى جمع ميان اخبار مختلف در اين باب است (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


كذبت ثمود بالنذر (23)
فقالوا اءبشرا منا وحدا نتبعه إ نا إ ذا لفى ضلال و سعر (24)
اءءلقى الذكر عليه من بيننا بل هو كذاب اءشر (25)
سيعلمون غدا من الكذاب الا شر (26)
إ نا مرسلوا الناقة فتنة لهم فارتقبهم و اصطبر (27)
و نبئهم اءن الماء قسمة بينهم كل شرب محتضر (28)
فنادوا صاحبهم فتعاطى فعقر (29)
فكيف كان عذابى و نذر (30)
إ نا اءرسلنا عليهم صيحة واحدة فكانوا كهشيم المحتظر (31)
و لقد يسرنا القرءان للذكر فهل من مدكر (32)


ترجمه :

23 - طايفه ثمود (نيز) انذارهاى الهى را تكذيب كردند.
24 - و گـفـتـنـد: آيـا ما از بشرى از جنس خود پيروى كنيم ؟! اگر چنين كنيم در گمراهى و جنون خواهيم بود!
25 - آيا از ميان ما تنها بر اين مرد وحى نازل شده ؟ نه ، او آدم بسيار دروغگوى هوسبازى است .
26 - ولى فردا مى فهمند چه كسى دروغگوى هوسباز است !
27 - مـا (نـاقه ) را براى آزمايش آنها مى فرستيم ، در انتظار پايان كار آنها باش و صبر كن .
28 - و به آنها خبر ده كه آب (قريه ) بايد در ميان آنها تقسيم شود (يك روز سهم ناقه ، و يكروز براى آنها) و هر يك در نوبت خود بايد حاضر شوند.
29 - آنها يكى از ياران خود را صدا زدند، او به سراغ اين كار آمد و (ناقه را) پى كرد.
30 - (اكنون بنگريد) عذاب و انذارهاى من چگونه بود؟!
31 - مـا فـقـط يـك صـيـحـه (صـاعـقـه عـظـيـم ) بـر آنـهـا فـرسـتـاديـم و بـه دنـبـال آن هـمـگـى بـه صـورت گـيـاه خـشـكـى درآمـدنـد كـه صـاحـب چـهـارپـايـان در آغل جمع آورى مى كند!
32 - ما قرآن را براى يادآورى آسان ساختيم آيا كسى هست كه متذكر شود.
تفسير:
سرانجام دردناك قوم ثمود
سـومـيـن قـومـى كـه شـرح زندگى آنها به طور فشرده به عنوان درس عبرتى در تعقيب بحثهاى گذشته در اين سوره مطرح شده است قوم ثمود است كه در سرزمين (حجر) كه در شـمـال حجاز قرار داشت زندگى داشتند، و پيامبرشان صالح نهايت كوشش را در هدايت آنها كرد اما به جائى نرسيد.
نخست مى فرمايد: طايفه ثمود نيز انذارهاى الهى را تكذيب كردند، و تهديدها را به هيچ گرفتند) (كذبت ثمود بالنذر).
گـرچـه بـعـضـى از مـفـسـران (نـذر) را در ايـنـجـا به معنى (پيامبران انذار كننده ) گـرفـتـه انـد، و تـكـذيـب قـوم ثمود را نسبت به صالح به عنوان تكذيب تمام پيامبران شمرده اند، چرا كه دعوت تمام انبياء هماهنگ بود، ولى ظاهر اين است كه (نذر) در اينجا جـمـع انـذار بـه مـعـنـى بـيـانـاتـى اسـت كـه تـواءم با بيم دادن است كه طبعا در كلام هر پيغمبرى وجود دارد.
سـپـس بـه عـلت تكذيب آنها پرداخته ، مى افزايد: (آنها گفتند: آيا ما از انسانى از جنس خـود پـيـروى كـنـيـم ؟ اگر چنين كنيم در گمراهى و جنون خواهيم بود) (فقالوا ابشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفى ضلال و سعر).
آرى كـبـر و غـرور و خـودبينى و خودخواهى حجاب بزرگ آنها در برابر دعوت انبيا بود، آنـهـا مى گفتند: صالح فردى مانند ما است ، دليلى ندارد كه ما از او پيروى كنيم ! او چه امتيازى بر ما دارد كه رهبر باشد، و ما پيرو و تابع او؟!
ايـن هـمـان اشـكالى است كه امتهاى گمراه غالبا به انبيا داشتند كه آنها افرادى از جنس ما هستند و به همين دليل نمى توانند پيامبر الهى باشند.
جـمـعـى از مفسران تعبير به (واحدا) چنين استفاده كرده اند كه منظور دشمنان صالح اين بوده كه او يك فرد عادى است ، مال و ثروت هنگفت ، و يا نژاد و نسب فوق العاده اى ندارد، بـعـضـى نيز آنرا به اين معنى تفسير كرده اند كه او يك نفر است جمعيت و گروهى ندارد، در حـالى كـه يـك رهـبر بايد جمعيتى در اختيار داشته باشد و با اين امتياز ديگران را به پيروى خود بخواند.
ولى تـفـسـيـر سـومـى نـيـز در اينجا وجود دارد كه آنها روى واحد عددى تكيه نمى كردند، بـلكـه هـدفـشـان واحد نوعى بود، مقصود اين بود كه او فردى از نوع و جنس ماست و نوع بـشـر نـمـى تواند رسالت الهى را بر عهده گيرد بلكه بايد پيامبر از جنس فرشتگان باشد، البته جمع ميان هر سه تفسير ممكن است ،
ولى به هر حال ادعائى واهى و بى اساس بود.
(سـعـر) (بـر وزن شـتـر) جـمـع (سـعـيـر) در اصل به معنى آتش برافروخته و پرهيجان است ، و گاه به معنى (جنون ) نيز آمده چرا كـه در حـالت جـنـون ، هـيـجان خاصى به انسان دست مى دهد، و لذا به (شتر ديوانه ) (ناقه مسعوره ) مى گويند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه قوم ثمود اين تعبير را از پيامبرشان صالح (عليه السلام ) گـرفـتـه بـودنـد كـه بـه آنـها مى گفت : اگر شما دست از بت پرستى برنداريد، و از دعـوت مـن پـيـروى نـكـنـيد، در (ضلال و سعر) (در گمراهى و آتشهاى افروخته جهنم ) خـواهـيـد بـود، آنـهـا در پـاسـخ مـى گـويـنـد: اگـر مـا از بـشـرى مثل خودمان پيروى كنيم در (ضلال و سعر) خواهيم بود!
به هر حال ذكر (سعر) به صورت (جمع ) در حقيقت براى تاءكيد و دوام است ، خواه به معنى جنون باشد يا به معنى آتش ‍ برافروخته .
سـپـس افـزودنـد بـه فـرض كـه وحـى الهـى بـر انـسـانـى نـازل شـود (آيـا از مـيـان مـا تـنـهـا بـر ايـن مـرد وحـى نـازل شـده )؟! بـا ايـنـكه افرادى سرشناستر و معروفتر و ثروتمندتر از او پيدا مى شود (ااءلقى الذكر عليه من بيننا).
در حقيقت گفته هاى قوم ثمود شباهت زيادى با گفته هاى مشركان مكه داشت كه گاهى ايراد مـى كـردنـد مـال هـذا الرسـول يـاءكـل الطـعـام و يـمـشـى فـى الاسـواق لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا: (چرا اين پيامبر غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ چرا فرشته اى نازل نشده كه همراه او انذار كند)؟ (فرقان - 7).
و گـاه مـى گـفتند: لو لا نزل هذا القران على رجل من القريتين عظيم : (چرا اين قرآن بر يكى از مردان بزرگ و ثروتمند مكه و طائف نازل نشده
است )؟! (زخرف - 31).
حال كه بناست رسول الهى بشر باشد چرا بشرى تهيدست و بيكس و كار؟!
اين كوردلان كه گوئى در طول تاريخ مطالب را يكنواخت بيخ گوش هم مى گفتند گمان مـى كـردنـد اگـر كـسـى ثـروت يـا قـوم و قـبـيـله و مـقـام و مـنـصـب و نـسـب مـعـروفـى دارد دليـل بـر شـخصيت او است ، در حالى كه ستمكارترين مردم غالبا در ميان اينگونه افراد بودند.
ايـن احـتـمال در تفسير آيه نيز از سوى بعضى از مفسران پذيرفته شده است كه آنها مى گـفـتـنـد: آيـا فـقـط وحـى بـر او نـازل شـده ؟ چـرا بـر هـمـه مـا نـازل نـمـى شـود مگر ما چه تفاوتى با هم داريم ؟ همانگونه كه در آيه 52 سوره مدثر آمـده است : بل يريد كل امرى ء منهم ان يؤ تى صحفا منشرة : (بلكه هر يك از آنها انتظار دارد كتابهائى از آسمان بر او نازل شود)!
سـپـس در پـايـان آيـه مـى گـويـد: (آنـهـا هـمـيـن مـوضـوع را دليل بر كذب پيامبرشان (صالح ) گرفتند و گفتند: او آدم بسيار دروغگوى هوسباز و متكبر است )! (بل هو كذاب اشر).
چرا كه مى خواهد بر ما حكومت كند، و همه چيز را در قبضه خود بگيرد، و بر طبق هوسهايش رفتار كند.
واژه (اشر) وصف است از ماده (اشر) (بر وزن قمر) كه به معنى (شدت خوشحالى تواءم با هوسبازى ) است .
ولى قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مى گويد (فردا مى فهمند چه كسى دروغگوى هوسباز است )؟ (سيعلمون غدا من الكذاب الاشر).
هـمـان زمـان كـه عـذاب الهـى فـرارسـد و آنـهـا را در هـم كـوبـد و تبديل به يك مشت خاك و خاكستر شوند، و سپس (مجازات بعد از مرگ ) نيز دامانشان را
بگيرد مى فهمند اين گونه نسبتها شايسته چه كسى بوده است ؟ و قبائى است براى قامت چه شخصى ؟!
روشن است كه منظور از غدا (فردا) آينده نزديك است و اين تعبير جالب لطيفى است .
در ايـنـجـا مـمـكـن اسـت سـؤ الى طـرح شـود و آن ايـنـكـه در حـال نـزول ايـن آيات آنها مجازات خود را مسلما ديده بودند، ديگر جاى اين ندارد كه گفته شود فردا مى فهمند دروغگوى هوسباز كيست ؟
در پاسخ اين سؤ ال دو جواب مى توان گفت : نخست اينكه اين سخن در حقيقت به پيامبر خدا (صـالح ) گـفـتـه شـده ، و در آن روز و در آن شرائط بيان گرديده و مسلم است كه آن روز هنوز عذاب نازل نشده بود.
ديگر اينكه منظور از فردا فرداى قيامت است كه همه چيز به وضوح آشكار مى شود (ولى تفسير اول مناسبتر و با آيات بعد سازگارتر است ).
در ايـنـجـا سـؤ ال ديـگـرى مـطـرح اسـت و آن ايـنـكـه مـشـركـان قـوم ثـمـود قـبـل از نـزول عـذاب نـيـز به واقعيت دعوت صالح پى برده ، و معجزه انكارناپذيرش را مشاهده كرده بودند، پس چرا مى گويد فردا مى فهمند؟.
پـاسـخ ايـن سـؤ ال نيز با توجه به يك نكته روشن است و آن اينكه : علم همواره مراتبى دارد، در بعضى از مراتب ممكن است طرف مقابل انكار كند، اما گاه به مرحله اى مى رسد كه ديـگـر جـاى انـكار نيست ، و همه چيز به راءى العين ديده مى شود، و منظور از علم در اينجا همين مرحله كامل آن است .
سـپـس بـه داسـتـان (نـاقـه ) كـه بـه عنوان معجزه و سند گوياى صدق دعوت صالح (عـليـه السلام ) فرستاده شده بود اشاره كرده ، مى افزايد: به صالح وحى كرديم كه ما ناقه را براى آزمايش و امتحان براى آنها مى فرستيم ، در انتظار پايان كار آنها باش
و شكيبائى پيشه كن ) (انا مرسلوا الناقة فتنة لهم فارتقبهم و اصطبر).
(نـاقـه ) هـمـان شـتـر مـاده اى كـه به عنوان معجزه صالح فرستاده شد مسلما يك ناقه مـعـمـولى نـبـود، بـلكـه داراى ويـژگـيـهـاى خـارق العاده اى بود، از جمله اينكه طبق روايت مـشـهـورى ايـن نـاقه از دل صخره اى از كوه برآمد، تا معجزه گويائى در برابر منكران لجوج باشد.
(فـتـنه ) چنانكه قبلا نيز گفته ايم به معنى بردن طلا در بوته و آتش براى روشن ساختن ميزان خلوص آن است ، سپس به هر گونه آزمايش و امتحان اطلاق شده .
روشـن است كه قوم ثمود در اينجا در برابر آزمايش بزرگى قرار گرفتند، لذا در آيه بـعـد مـى افـزايـد: (بـه صـالح گـفتيم به آنها خبر ده كه آب قريه بايد در ميان آنها تـقـسـيـم شـود (يـك روز از بـراى نـاقـه ، و يـك روز بـراى اهـل قـريـه ) و هر كدام از آنها در نوبت خود بايد حضور يابد و ديگر مزاحم او نشود)(و نبئهم ان الماء قسمة بينهم كل شرب محتضر).
گرچه قرآن در اين زمينه توضيحى بيش از اين نداده است ، ولى بسيارى از مفسران گفته انـد كـه نـاقـه صالح روزى كه نوبت او بود تمام آب را مى نوشيد، ولى بعضى ديگر گـفـتـه انـد وضـع و هـيئت آن طورى بود كه وقتى كنار آب مى آمد حيوانات ديگر فرار مى كـردنـد و نـزديـك نـمى شدند، و لذا چاره اى جز اين نبود كه يكروز آب را در اختيار ناقه قرار دهند، و روز ديگر را در اختيار خودشان .
بـه هـر حـال ايـن قـوم در مـضـيـقـه آب قـرار گـرفـتـنـد و تـحـمـل نـداشتند كه يك روز تمام آب در اختيار (ناقه ) باشد و يك روز در اختيار آنها، مـخـصـوصـا طـبق احتمالى كه بعضى از مفسران داده اند كه آب در آبادى آنها خيلى كم بود (هـر چـنـد ايـن مـعنى با آيات 146 تا 148 تناسب ندارد چرا كه از آن استفاده مى شود اين قوم در سرزمينى پر از باغها و چشمه ها زندگى مى كردند).
بـه هـر حـال ايـن قـوم سـركش و خودخواه و لجوج تصميم گرفتند (ناقه ) را از پاى درآورند، در حالى كه صالح به آنها اخطار كرده بود كه اگر آزارى به ناقه برسانند در فاصله كوتاهى عذاب دامانشان را خواهد گرفت ، اما آنها بدون اعتنا به اين امر (يكى از يـاران خـود را صـدا زدنـد، و او بـه سـراغ ايـن كـار آمد، و ناقه را پى كرد) (فنادوا صاحبهم فتعاطى فعقر).
(صاحب ) در اينجا ممكن است اشاره به يكى از رؤ ساى قوم عاد باشد، و يكى از اشرار معروف آنها كه در تاريخ به عنوان (قدارة بن سالف ) از او ياد شده است .
(تـعاطى ) در اصل به معنى برگرفتن چيزى يا به سراغ مطلبى رفتن است ، و نيز به انجام كارهاى مهم و خطرناك گفته مى شود، يا انجام كارهاى پرزحمت ، و يا كارى كه در مقابل آن عطا و مزدى قرار داده شده است .
هـمـه ايـن تفسيرها در آيه مورد بحث جمع است چرا كه اقدام به كشتن ناقه جرات و جسارت زيـادى لازم داشـت ، و هـم كارى پرزحمت بود، و قاعدتا در برابر آن اجر و مزدى هم قرار داده بودند.
(عـقـر) از مـاده (عـقـر) (بـر وزن ظـلم ) در اصل به معنى اساس و ريشه
است ، و هنگامى كه اين واژه در مورد شتر به كار رود به معنى كشتن و نحر كردن و يا پى كردن است .
قابل توجه اينكه قرآن در اينجا كشتن ناقه را به يك فرد نسبت داده است ، در حالى كه در سوره (والشمس ) به همه آنها نسبت مى دهد و مى فرمايد: فعقروها (قوم ثمود ناقه را كشتند) اين به خاطر آن است كه آن يك نفر به نمايندگى و به رضايت همه قوم اقدام به ايـن كـار كـرد، و مـى دانـيـم كـسـى كـه راضـى بـه فعل ديگرى باشد شريك در عمل او است .
در بـعـضـى روايـات آمـده كـه (قـداره ) قـبـلا شـراب نـوشـيـد، و در حال مستى اقدام بر اين عمل زشت و جنايت بزرگ نمود.
در مـورد طـرز كشتن ناقه نيز اقوال گوناگونى است : بعضى گفته اند با شمشير آنرا پـى كـرد، و بعضى گفته اند در كمين آن پشت صخره اى قرار گرفت نخست آنرا با تير زد و بعد با شمشير به آن حمله كرد.
آيه بعد به عنوان مقدمه اى براى ذكر عذاب وحشتناك اين قوم سركش مى گويد: (اكنون بنگريد عذاب و انذارهاى من چگونه بود)؟! (فكيف كان عذابى و نذر).
و سـپـس مـى افـزايـد: يـك صـيـحـه بـر آنـهـا فـرسـتـاديـم ، و بـه دنبال آن همگى به صورت گياه خشك شده كوبيده اى درآمدند كه صاحب چهارپايان براى حـيـوانـات خـود در آغـل جمع آورى مى كند)! (انا ارسلنا عليهم صيحة واحدة فكانوا كهشيم المحتظر).
(صـيـحـة ) در ايـنـجا به معنى صداى عظيمى است كه از آسمان برمى خيزد، و ممكن است اشـاره بـه صـاعقه وحشت زائى باشد كه بر فراز شهر آنها در گرفت ، چنانكه در آيه 13 سـوره فـصـلت آمـده اسـت فـان اءعـرضـوا فـقـل انـذرتـكـم صـاعـقـة مثل صاعقة عاد و ثمود: (اگر آنها سرپيچى كنند به آنها بگو شما را صاعقه اى همچون صاعقه عاد و ثمود انذار مى كنم )!
(هـشـيـم ) از مـاده (هـشـم ) (بـر وزن خـشـم ) در اصـل بـه مـعـنـى شـكـسـتـن اشـيـاء سـست است ، مانند گياهان ، لذا به گياهان خرد شده كه صـاحـبـان گوسفندان براى آنها مى كوبند و آماده مى كنند هشيم گفته مى شود، و گاه به گـيـاهـان خـشـكـى تـفـسـيـر شـده كـه زيـر دسـت و پـاى حـيـوانـات در آغل كوبيده مى شود.
(مـحـتظر) در اصل از ماده (حظر) (بر وزن مغز) به معنى (منع ) است ، و لذا آغلى را كـه بـراى گـوسـفـنـدان و حـيوانات درست مى كنند كه مانع خروج آنها يا حمله حيوانات وحـشـى گـردد (حـظـيـره ) مـى نـامـند، و (محتظر) (بر وزن محتسب ) شخصى است كه صاحب چنين مكانى است .
تـعـبـيرى كه در اين آيه درباره عذاب قوم ثمود آمده است بسيار عجيب و پرمعنى است ، چرا كـه خـداونـد بـراى نابودى اين قوم سركش هرگز لشكريانى از آسمان و زمين نفرستاد، تـنها با يك صيحه آسمانى ، يك صاعقه گوشخراش ، يك موج عظيم انفجار، كه همه چيز را در مسير خود در شعاع وسيعى در هم كوبيد و خرد كرد كار آنها را ساخت !
قـصـرهـا و خـانه هاى آباد آنها همچون (حظيره ) گوسفندان شد، و اجساد بيجان و در هم شـكسته آنها به صورت گياه خشك كوبيده اى كه زير دست و پاى گوسفندان مى ريزند درآمد.
درك اين معنى براى گذشتگان مشكل بود، اما براى ما كه امروز از تاءثير امواج ناشى از انفجار آگاه هستيم كه چگونه همه چيز را در مسير خود متلاشى
و خـرد مـى كـنـد درك آن آسـان اسـت ، البـتـه صـاعقه عذاب الهى با اين انفجارهاى بشرى قـابـل مقايسه نيست و از اينجا روشن مى شود كه اين صاعقه عظيم چه بلائى بر سر اين قوم خيره سر آورد؟
و در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث و پايان اين سرگذشت دردناك و عبرت انگيز بار ديگر مى فـرمـايـد: (مـا قرآن را براى تذكر و بيدارى انسانها آسان نموديم آيا پند گيرنده اى پـيـدا مـى شـود)؟! (و لقـد يـسـرنـا القـرآن للذكـر فهل من مدكر).
تـعـبـيـراتـش زنـده و روشـن ، داسـتـانـهـايـش گـويـا، و انذارها و تهديدهايش تكاندهنده و بيدارگر است .
آيه و ترجمه


كذبت قوم لوط بالنذر (33)
انا اءرسلنا عليهم حاصبا إ لا ءال لوط نجينهم بسحر (34)
نعمة من عندنا كذلك نجزى من شكر (35)
و لقد اءنذرهم بطشتنا فتماروا بالنذر (36)
و لقد راودوه عن ضيفه فطمسنا اءعينهم فذوقوا عذابى و نذر (37)
و لقد صبحهم بكرة عذاب مستقر (38)
فذوقوا عذابى و نذر (39)
و لقد يسرنا القرءان للذكر فهل من مدكر (40)


ترجمه :

33 - قوم لوط انذارهاى (پى درپى پيامبرشان را) تكذيب كردند.
34 - ما بر آنها تندبادى كه ريگها را به حركت درمى آورد فرستاديم (و همه را هلاك
كرديم ) جز خاندان لوط را كه سحرگاهان آنها را نجات داديم .
35 - اين نعمتى بود از ناحيه ما، اينگونه كسى را كه شكرگزار است پاداش مى دهيم .
36 - او آنـهـا را در مـورد مـجـازات مـا انـذار كـرد، ولى آنها اصرار بر مجادله و القاء شك داشتند.
37 - آنـهـا از لوط خـواسـتـنـد مـيـهـمـانانش را در اختيار آنان بگذارد!، ولى ما چشمانشان را نابينا و محو كرديم (و گفتيم ) بچشيد عذاب و انذارهاى مرا.
38 - سرانجام صبحگاهان در اول روز عذابى مستمر و ثابت به سراغشان آمد.
39 - (و گفتيم ) اكنون بچشيد عذاب و انذارهاى مرا.
40 - ما قرآن را براى يادآورى آسان كرديم آيا كسى هست كه متذكر شود؟
تفسير:
قوم لوط به سرنوشت شومترى مبتلا شدند
در اين آيات اشارات كوتاه و تكان دهنده اى به داستان قوم لوط و عذاب وحشتناك اين جمعيت نـنـگـيـن و گمراه ديده مى شود، و اين چهارمين قسمت از سرگذشت اقوام پيشين در اين سوره است .
نـخـسـت مى گويد: (قوم لوط انذارهاى پى درپى پيامبرشان را تكذيب كردند) (كذبت قوم لوط بالنذر).
(نذر) چنانكه قبلا نيز اشاره كرديم جمع (انذار) به معنى تهديد و بيم دادن است ، و ذكر آن به صيغه جمع ممكن است اشاره به انذارهاى پى درپى اين پيامبر بزرگ باشد كـه ايـن قـوم لجـوج هـمـه آنـها را تكذيب كردند، و يا اشاره به انذار حضرت لوط (عليه السلام ) و پيامبران پيش از او است ، زيرا دعوتهاى انبياء همگى يك حقيقت را تعقيب مى كند.
سـپـس در يـك جـمله كوتاه به گوشه اى از عذاب آنها و نجات خانواده حضرت لوط اشاره كرده ، مى گويد: (ما بر آنها تندبادى كه ريگها را به حركت در
مى آورد فرستاديم ) (انا ارسلنا عليهم حاصبا).
و همه را در زير اين باران ريگ مدفون ساختيم .
(جـز خـانـدان لوط كـه مـا آنها را سحرگاهان از آن سرزمين بلا رهائى بخشيديم ) (الا آل لوط نجيناهم بسحر).
(حـاصـب ) به معنى تندبادى است كه (حصباء) يعنى ريگ و سنگ را به حركت درمى آورد.
در آيـات ديـگـر قـرآن نيز هنگامى كه عذاب قوم لوط را مى شمرد علاوه بر زلزله اى كه شـهـرهـاى آنها را زير و رو كرد سخن از باران سنگ مى گويد، چنانكه در آيه 82 هود مى خـوانـيـم : فـلمـا جـاء امـرنـا جـعـلنـا عـاليـهـا سـافـلهـا و امـطـرنـا عـليـهـا حـجـارة مـن سـجـيـل مـنـضـود: (هـنـگـامى كه فرمان ما فرارسيد آن شهر و ديار را زير و رو كرديم و بـارانـى از سـنـگ از گـلهـاى مـتـحـجـر و مـتـراكـم آنـهـا نازل نموديم ).
آيا اين دو نوع عذاب بود يكى تندبادى كه سنگ و ريگ بيابان را با خود برداشت و بر آنها كوبيد، و ديگر بارانى از سنگهاى آسمانى ، و يا هر دو به يك معنى باز مى گردد، چـرا كـه گـاهـى گـردبـادهـاى عـظـيـم در بـيـابـانـها توده هائى از سنگ و ريگ را از زمين بـرداشـتـه بـا خـود به آسمان مى برد و هنگامى كه فشار گردباد فرونشست يكمرتبه آنـهـا را بـر نـقـطـه ديـگـرى فـرومـى ريـزد؟ بعيد نيست كه در اينجا نيز به فرمان خدا گـردبادى ماءموريت يافت تا توده هاى عظيمى از سنگ و ريگ بيابان را به آسمان برد، و بـعد از زلزله ويرانگر بر شهرهاى قوم لوط فروريزد، و اجساد آلوده آنها را در زير آن دفـن كـنـد، و حتى ويرانه هاى شهرهاى آنها را از صفحه روى زمين محو نمايد تا براى هميشه درس عبرتى براى ديگران باشد.
ضمنا آيه فوق مى گويد: نجات خاندان حضرت لوط به هنگام سحر بود، اين به خاطر آن بود كه وعده عذاب اين قوم ستمگر نيز هنگام صبح بود ، لذا در آخر شب به فرمان خدا ايـن خـانواده باايمان (جز همسرش كه راه خود را از راه لوط جدا كرده بود) از شهر بيرون رفتند و چيزى نگذشت كه زلزله و سپس باران سنگ شروع شد، چنانكه در آيه سوره هود آمده : فاسر باهلك بقطع من الليل و لا يلتفت منكم احد الا امراءتك انه مصيبها ما اصابهم ان مـوعـدهـم الصـبـح اليـس الصـبـح بقريب : (در قسمتى از شب با خانواده ات حركت كن ، و هـيـچـيـك از شـما پشت سرش را نگاه نكند، مگر همسرت كه او نيز به همان بلائى كه آنها گرفتار مى شوند مبتلا خواهد شد، موعد آنها صبح است آيا صبح نزديك نيست )؟!
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود ايـنـكـه بـعضى از مفسران به پيروى بعضى از ارباب لغت (سحر) را در اينجا به معنى (بين الطلوعين ) تفسير كرده اند هيچگونه مناسبتى با آيه فوق ندارد.
در آيـه بـعد براى تاءكيد مى فرمايد: (نجات خاندان لوط نعمتى بود از ناحيه ما، آرى اين گونه كسى را كه شكرگزارى كند پاداش ‍ مى دهيم ) (نعمة من عندنا كذلك نجزى من شكر).
و در آيه بعد اين حقيقت را بازگو مى كند كه لوط قبلا اتمام حجت كرده
(و آنـهـا را از مـجـازات ما آگاه ساخته بود، ولى آنها در انذارهاى الهى ترديد كردند، و اصرار بر مجادله و القاء شك و شبهه داشتند) (و لقد انذرهم بطشتنا فتماروا بالنذر).
(بـطـش ) (بـر وزن فرش ) در اصل به معنى گرفتن چيزى است با قدرت ، و از آنجا كه هنگام مجازات قبلا مجرم را با قدرت مى گيرند اين كلمه به معنى مجازات نيز آمده است .
(تـمـاروا) از مـاده (تـمـارى ) به معنى گفتگوى طرفينى براى ايجاد شك و القاى شـبـهـه و مـجـادله در بـرابـر حـق اسـت ، در حـقـيـقـت آنـهـا دسـت بـه دست هم دادند و از طرق گـونـاگـون براى ايجاد شك و شبهه در افكار عمومى وارد شدند تا اثرات انذارهاى اين پيامبر بزرگ را خنثى كنند.
آنـهـا بـه القـاء شـبـهات عقيدتى در ميان مردم قناعت نكردند بلكه در زشتكارى و وقاحت و بـى شـرمـى كـار را بـه جـائى رسـانيدند كه وقتى فرشتگان ماءمور عذاب به صورت جـوانـانـى خوش منظر به عنوان ميهمان وارد خانه لوط شدند اين قوم بى شرم به سراغ آنـهـا آمـدنـد و چـنـانكه آيه بعد مى گويد از لوط خواستند كه ميهمانانش را در اختيار آنان بگذارد)! (و لقد راودوه عن ضيفه ).
(لوط) به قدرى از اين مساءله ناراحت شد كه حد نداشت و مصرا از آنها خواهش كرد دست از ايـن رسـوائى و آبـروريـزى بردارند، و حتى طبق آيه 71 سوره حجر به آنها وعده داد دخـتـران خـود را بـه ازدواج آنـهـا (در صـورت تـوبـه از ايـن اعمال ) درآورد، و اين نهايت مظلوميت اين پيامبر بزرگ را در ميان اين گروه بى شرم و بى ايمان و فاقد همه چيز نشان مى دهد.
ولى چـيـزى نـگـذشـت كـه ايـن گـروه مـهاجم نخستين مجازات خود را دريافت داشتند، چنانكه خداوند در دنباله همين آيه مى فرمايد: (ما چشمهاى آنها را نابينا و محو كرديم و به آنها گفتيم بچشيد عذاب من و انذارهاى مرا) (فطمسنا
اعينهم فذوقوا عذابى و نذر).
آرى ايـنـجا بود كه دست قدرت خداوند از آستين عدالت بيرون آمد و به گفته بعضى به جبرئيل فرمان داد كه گوشه اى از شهپرش ‍ را بر چشم آنان بكوبد، فورا همگى نابينا شدند، و حتى گفته مى شود كه جاى چشم آنها به كلى صاف و همانند صورتشان شد!
گرچه در آيه سخنى از اين معنى به ميان نيامده است كه چه افرادى به سراغ فرشتگان آمـدنـد ولى مـسـلمـا تمام قوم لوط نبودند بلكه اوباشانى كه در وقاحت از ديگران پيشى گـرفـتـه بـودنـد در اين كار پيشقدم شدند، و سرنوشت آنها درس عبرتى براى افرادى ديـگـر شـد، چرا كه با همان حال زار به ميان جمع برگشتند، اما دلى آماده در آن ميان نبود كه از اين عذاب مقدماتى عبرتى گيرد.
مـى گـويـنـد: ايـنـكه خداوند مجازات آنها را تا هنگام طلوع صبح تاءخير انداخت براى اين بـود كـه ايـن حـادثـه در روز قـبـل صـورت گـرفـت ، و بـه آنـهـا مجال داد كه يك شب ديگر را درباره سرنوشت خود بينديشند، و نمونه اى از عذاب الهى را در وجود اين نابينايان بدبخت ببينند، شايد بيدار شوند و توبه كنند، ولى افسوس كه حـتـى طـبـق روايـتـى خـود اين نابينايان نيز عبرت نگرفتند و هنگامى كه دست به ديوارها گـرفـتـه و بـه خانه خود برگشتند سوگند ياد كردند كه فردا صبح يكنفر از خاندان لوط را زنده نخواهيم گذاشت .
عاقبت عذاب نهائى فرارسيد، و با زلزله اى ويرانگر كه با نخستين شعاع صبحگاهى آن سرزمين را تكان داد شهرهايشان زير و رو شد، بدنها قطعه قطعه و متلاشى و زير آوارها فرورفت ، باران شديدى از سنگ بر آنها فروريخت ،
و آثار ويرانه هاى آنها را نيز محو كرد!
چنانكه آيه بعد به صورت سربسته و فشرده به اين معنى اشاره كرده مى گويد:
(سـرانـجـام صـبـحـگـاهان در اول روز عذابى مستمر و ثابت به سراغ آنها آمد) (و لقد صبحهم بكرة عذاب مستقر).
آرى در لحظاتى كوتاه همه چيز پايان گرفت و اثرى از آنها باقى نماند.
تـعـبـيـر بـه (بكرة ) (آغاز روز) به خاطر اين است كه (صبحهم ) معنى گسترده اى دارد كه تمام صبح را در بر مى گيرد در حالى كه منظور آغاز صبح است .
آيـا ايـن مـاجـرا آغـاز طـلوع فجر بوده ، يا آغاز طلوع آفتاب ؟ دقيقا معلوم نيست ولى شايد تعبير (بكرة ) بيشتر مناسب آغاز طلوع آفتاب باشد.
واژه (مـسـتـقر) به معنى ثابت و پابرجاست ، و در اينجا ممكن است اشاره به اين باشد كـه ايـن عـذاب بـه قـدرى كـوبـنـده و قـوى و نيرومند بود كه هيچ قدرتى مقابله با آنرا نداشت .
ايـن مـعـنـى نـيـز گـفـتـه شـده اسـت كـه چـون ايـن عـذاب دنـيـوى بـا عـذاب بـرزخـى آنـهـا اتصال پيدا كرد از آن تعبير به (مستقر) شده است .
سپس مى افزايد: بار ديگر به آنها گفته شد: (اكنون بچشيد عذاب من و انذارهاى مرا) (فذوقوا عذابى و نذر).
تا ديگر در انذارهاى پيامبران شك و ترديد نكنيد.
گـرچـه ايـن جـمـله دو بـار در ايـن مـاجـرا ذكـر شـده ولى پـيـداسـت جـمـله اول اشاره به همان عذاب مقدماتى يعنى نابينا شدن گروهى است كه به خانه لوط هجوم آوردند، و بار دوم اشاره به عذاب نهائى يعنى زلزله ويرانگر و باران سنگ
مى باشد.
و بـالاخـره در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث براى چهارمين بار در اين سوره اين جمله پرمعنى و بـيـدارگـر را تـكرار مى كنند: (ما قرآن را براى پند گرفتن و يادآورى آسان كرديم ، آيـا كـسـى هـسـت كـه پـنـد گـيـرد و مـتـذكـر شـود) (و لقـد يـسـرنـا القـرآن للذكـر فهل من مدكر).
قـوم لوط پـنـد نـگرفتند، نه از انذارها، و نه از عذاب مقدماتى و هشداردهنده ، آيا ديگران كـه آلوده هـمـان گـنـاهـانـند از شنيدن اين آيات قرآن به خود مى آيند و پشيمان مى شوند توبه مى كنند؟!
آيه و ترجمه


و لقد جاء ال فرعون النذر (41)
كذبوا باياتنا كلها فأ خذناهم اءخذ عزيز مقتدر (42)
اءكفاركم خير من اءولئكم اءم لكم براءة فى الزبر (43)
اءم يقولون نحن جميع منتصر (44)
سيهزم الجمع و يولون الدبر (45)
بل الساعة موعدهم و الساعة اءدهى و اءمر (46)


ترجمه :

41 - انـذارهـا و هـشـدارهـا (يـكـى پـس از ديـگـرى ) بـراى آل فرعون آمد.
42 - امـا آنها همه آيات ما را تكذيب كردند، و ما آنها را گرفتيم و مجازات كرديم گرفتن شخصى قدرتمند و توانا.
43 - آيـا كـفـار شـمـا بـهـتـر از ايـنـهـا هـسـتند؟ يا براى شما امان نامه اى در كتب آسمانى نازل شده ؟!
44 - يا مى گويند: ما جماعتى متحد و نيرومند و پيروزيم ؟
45 - (ولى بدانند) جمعشان به زودى شكست مى خورد و پا به فرار مى گذارند.
46 - (علاوه بر اين ) رستاخيز موعد آنها است و مجازات قيامت هولناكتر و تلختر است .
تفسير:
آيا شما از اقوام گذشته برتريد؟!
پنجمين و آخرين قومى كه در اين سلسله به آنها اشاره مى شود قوم فرعون است ، ولى از آنـجـا كـه سرگذشت اين قوم به طور مشروح در سوره هاى مختلف قرآن آمده در اينجا تنها اشاره كوتاه و فشرده اى به داستان عبرت انگيز آنها شده است .
مـى فـرمـايـد: (انـذارهـاى مـا (يـكـى پـس از ديـگـرى ) بـه سـراغ آل فرعون آمد) (و لقد جاء آل فرعون النذر).
مـنـظـور از (آل فرعون ) تنها خاندان و بستگان او نيست ، بلكه پيروان او را به طور عـمـوم شـامـل مـى شـود، زيـرا (آل ) گـرچـه غـالبـا در مـورد (اهـل بـيـت و خـانـواده ) بـه كـار مـى رود ولى احـيـانـا در مـعـنـى وسيعى كه گفتيم نيز استعمال مى شود، و قرائن مقام نشان مى دهد كه در اينجا منظور همين معنى وسيع است .
(نـذر) (بـر وزن كـتـب ) جمع (نذير) به معنى بيم دهنده است خواه انسانى باشد يا حـادثـه اى از حـوادث كـه بـه انسانها هشدار مى دهد و آنها را از عاقبت كارشان برحذر مى دارد در صورت اول ممكن است آيه فوق اشاره به موسى و هارون باشد، و در صورت دوم اشـاره بـه مـعـجـزات نـه گانه موسى ، ولى آيه بعد نشان مى دهد كه معنى دوم در اينجا مناسب است .
آيه بعد از واكنش (آل فرعون ) در برابر اين دو پيامبر بزرگ الهى
و انـذارهـاى آنـهـا پـرده بـرداشـتـه ، مـى گويد: (آنها تمام آيات ما را تكذيب كردند) (كذبوا باياتنا كلها).
آرى ايـن مـغـروران خـودخـواه ، و ايـن جـباران خودكامه و بيدادگر، همه آيات الهى را بدون استثنا انكار كردند، همه را دروغ يا سحر يا حوادث اتفاقى شمردند!
(آيـات ) مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه هـم دلائل عـقـلى را شـامـل مـى شـود، هـم مـعجزات ، و هم دلائل نقلى را، اما به قرينه آيه 101 سوره اسراء و لقـد آتـيـنـا مـوسـى تسع آيات بينات (ما به موسى نه معجزه روشن داديم ) معلوم مى شود كه در اينجا اشاره به همان معجزات نه گانه است .
انسان اگر حقيقت جو باشد ديدن يكى از اين معجزات با اخطار قبلى و سپس بر طرف شدن بلا به وسيله دعاى پيامبر خدا براى او كافى است ، ولى هنگامى كه انسان به اصطلاح بـر سـر دنـده لج قـرار مـى گيرد اگر تمام آسمان و زمين آيت خدا شود مؤ ثر نيست تنها عذاب الهى بايد فرارسد و مغزهائى را كه پر از باد غرور است در هم بكوبد.
چـنـانـكـه در ذيـل هـمـين آيه مورد بحث مى خوانيم : (ما آنها را گرفتيم و مجازات كرديم ، گرفتن كسى كه هرگز مغلوب نمى شود و مقتدر و تواناست )
(فاخذناهم اخذ عزيز مقتدر).
(اخذ) در اصل به معنى گرفتن است ، ولى از آنجا كه مجرم را براى مجازات كردن قبلا دستگير مى كنند اين كلمه به عنوان كنايه از مجازات به كار مى رود.
تعبيرى كه در ذيل اين داستان آمده است در سرگذشتهاى ديگر نظير ندارد اين به خاطر آن اسـت كـه فـرعـونـيـان بـيـش از همه به قدرت و عزت خود مى باليدند، و همه جا سخن از نـيروى حكومت آنها بود، اما خداوند مى گويد: ما آنها را گرفتيم ، گرفتن عزيز مقتدر تا معلوم شود، اين قدرت و عزت پوشالى در مقابل عزت و قدرت خدا هيچ و پوچ است ، و عجب ايـنـكـه هـمـان رود عـظـيم نيل كه سرچشمه تمام ثروت و قدرت و آبادى و تمدن آنها بود مـاءمـور نـابـودى آنـهـا شـد، و عـجـبـتـر ايـنـكـه مـوجودات كوچكى همچون ملخ ، قورباغه ، قمل (يكنوع حشره ) بر آنها مسلط گشت و آنان را به ستوه آورد و بيچاره كرد.
بعد از بيان داستان اقوام پيشين و عذاب و كيفر امتهاى سركش و مجرم ، در آيه بعد مشركان مكه را مخاطب ساخته مى گويد: (آيا كفار شما از كافران پيشين بهترند و يا براى شما امـان نـامه اى در كتب آسمانى نازل شده است ) (اكفاركم خير من اولئكم ام لكم براءة فى الزبر).
مـيان شما و قوم فرعون و قوم نوح و لوط و ثمود چه تفاوتى است ؟ اگر آنها به خاطر كفر و طغيان و ظلم و گناه گرفتار طوفانها و زلزله ها و صاعقه ها شدند چه دليلى دارد كه شما به چنين سرنوشتى مبتلا نشويد؟!
آيا شما از آنها بهتريد؟ يا طغيان و عناد و كفر شما از آنها كمتر است ؟
پس چگونه خود را از عذاب الهى مصون مى شمريد؟ مگر اينكه امان نامه اى در كتب آسمانى براى شما آمده باشد، و مسلما چنين ادعائى دروغ است و هيچگونه دليلى بر آن نداريد.
(يا اينكه مى گويند: ما جمعيت متحد و نيرومندى هستيم و از مخالفانمان انتقام مى گيريم ، و بر آنها پيروز مى شويم ) (ام يقولون نحن جميع منتصر)
(جـمـع ) بـه مـعـنـى (مجموع ) است ، و منظور در اينجا جماعتى است كه هدف و قدرت عـمـل دارنـد و تـعـبـيـر بـه (مـنـتـصـر) نـيـز تـاءكـيدى بر اين معنى است ، زيرا از ماده (انتصار) و به معنى انتقام گرفتن و پيروز شدن است .
قابل توجه اينكه آيه قبل به صورت (خطاب ) بود، اما آيه مورد بحث ، و آيات آينده از كـفـار بـه صـورت (غائب ) سخن مى گويد، و اين يكنوع تحقير است يعنى شايسته نيستند بيش از اين مخاطب به خطاب الهى شوند.
بـه هـر حـال ، اگـر آنـها ادعاى چنين قدرتى كنند آن نيز ادعاى بى اساسى است ، چرا كه (آل فرعون ) و (قوم عاد و ثمود) و امثال آنان كه از اينها قويتر بودند در برابر عذاب الهى همچون پر كاه در برابر يك طوفان عظيم كمترين مقاومتى از خود نشان ندادند تا چه رسد به اين گروه اندك و فاقد همه چيز!
سـپـس بـه عـنـوان يـك پـيـشـگـوئى قـاطـع بـراى رد سخنان آنها، مى افزايد آنها بدانند (جمعشان به زودى شكست مى خورد و فرار مى كنند) (سيهزم الجمع
و يولون الدبر).
جـالب ايـنـكـه (سـيـهـزم ) از مـاده (هـزم ) (بـر وزن جـزم ) در اصـل بـه مـعـنـى فشار دادن جسم خشك است به حدى كه متلاشى شود، و به همين مناسبت در متلاشى شدن لشكر و در هم شكستن آن به كار رفته است .
ايـن تـعـبـير ممكن است اشاره اى به اين نكته باشد كه اگر چه آنها ظاهرا متحد و منسجمند، ولى چـون مـوجـوداتـى خـشـك و فاقد انعطافند در برابر يك فشار قوى درهم مى شكنند، برعكس مؤ منان كه صلابتى تواءم با انعطاف دارند كه اگر تندباد حوادث كمر آنها را خم كند به زودى قامت راست كرده و باز هم در برابر حادثه مى ايستند.
(دبـر) بـه مـعـنـى پـشـت در مـقـابـل (قبل ) به معنى پيش رو است ، و ذكر اين كلمه در اينجا براى بيان پشت كردن به ميدان جنگ به طور كامل است .
ايـن پـيـشـگـوئى در مـيـدان بـدر و سـايـر جـنـگـهـاى اسـلامـى جـامـع عمل به خود پوشيد، و سرانجام جمعيت قدرتمند كفار متلاشى شدند و فرار كردند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث مـى افـزايد: (تنها شكست و ناكامى در دنيا بهره آنها نيست ، بـلكـه رسـتـاخـيـز مـوعـد آنـهـا اسـت و مـجـازاتـهـاى قـيـامـت هـولنـاكـتـر و تـلخـتر است ) (بل الساعة موعدهم و الساعة ادهى و امر).
و به اين ترتيب آنها بايد هم در انتظار شكست تلخى در اين دنيا باشند، و هم شكست تلخ ‌تر و وحشت انگيزتر در آخرت .
(ادهى ) از ماده (دهو) و (دهاء) به معنى مصيبت و حادثه بزرگ است كه راه خلاص و علاج و درمان ندارد، و گاه به معنى شدت هوشيارى نيز آمده
است ، اما در آيه مورد بحث به معنى اول مى باشد.
آرى آنها در قيامت گرفتار چنان سرنوشتى مى شوند كه راه فرارى براى آن نيست .
نكته :
يك پيشگوئى صريح و اعجازآميز
بـدون شـك آن زمـان كـه اين آيات در مكه نازل شد مسلمانان در اقليت شديد و دشمن در اوج قـدرت بـود، و هـرگـز پـيـش بـيـنـى پـيـروزى سـريـع مـسـلمـانـان بـر آنـهـا قابل باور نبود، ولى مدت كوتاهى گذشت كه مسلمانان هجرت نمودند و آنقدر قدرت پيدا كـردنـد كـه در نـخـسـتـيـن بـرخـورد مـسلحانه خود با دشمن در ميدان بدر ضربه بسيار و سـهـمـگـينى بر آنان وارد ساختند، آنچنان كه هرگز انتظارش را نداشتند، و چند سالى از مـاجـراى بـدر بـيـشـتـر نـگـذشـت كـه نـه فقط كفار مكه ، بلكه تمام جزيره عربستان در مقابل آنها تسليم شدند!
آيا اين خبر غيبى از آينده آن هم با اين قاطعيت و صراحت معجزه نيست ؟
مـى دانـيـم يـكى از جنبه هاى اعجاز قرآن مشتمل بودن بر خبرهاى غيبى است ، كه يك نمونه اش آيه مورد بحث مى باشد.
آيه و ترجمه


ان المجرمين فى ضلال و سعر (47)
يوم يسحبون فى النار على وجوههم ذوقوا مس سقر (48)
انا كل شى ء خلقناه بقدر (49)
و ما اءمرنا إ لا واحدة كلمح بالبصر (50)
و لقد اءهلكنا اءشياعكم فهل من مدكر (51)
و كل شى ء فعلوه فى الزبر (52)
و كل صغير و كبير مستطر (53)
إ ن المتقين فى جنات و نهر (54)
فى مقعد صدق عند مليك مقتدر (55)


ترجمه :

47 - مجرمان در گمراهى و شعله هاى آتشند.
48 - در آن روز كـه در آتـش دوزخ بـه صـورتشان كشيده مى شوند (و به آنها گفته مى شود) بچشيد آتش دوزخ را.
49 - ما هر چيزى را به اندازه آفريديم .
50 - و فرمان ما يك امر بيش نيست ، همچون يك چشم بر هم زدن !
51 - مـا كـسـانـى را كـه در گذشته شبيه شما بودند هلاك كرديم آيا كسى هست كه متذكر شود.
52 - و هر كارى را انجام دادند در نامه هاى اعمالشان ثبت است .
53 - و هر كار كوچك و بزرگى نوشته مى شود.
54 - پرهيزگاران در باغها و نهرهاى بهشتى جاى دارند.
55 - در جايگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر.
تفسير:
در جايگاه صدق نزد خداوند مقتدر!
ايـن آيـات در حـقـيـقـت ادامـه بـحـث آيـات قـبـل پـيـرامـون كـيـفـيـت حال مشركان و مجرمان در قيامت است ، آخرين آيه از آيات گذشته اين حقيقت را بيان كرد كه روز قـيـامـت مـيـعـاد آنهاست و آن روز مصيبت بار و تلخى است ، تلختر از مصائب و شكستهاى دنيا.
در نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث بـه بـيـان عـلت اين امر پرداخته ، مى گويد: (مجرمان در گـمـراهـى و شـعـله هـاى آتـش دوزخـنـد) (ان المـجـرمـيـن فـى ضلال و سعر).
(در آن روز در آتش دوزخ به صورتشان كشيده مى شوند، و به آنها گفته
مـى شـود بـچـشـيد و لمس كنيد آتش دوزخ را) دوزخى كه پيوسته آنرا انكار مى كرديد و دروغ و افسانه مى پنداشتيد (يوم يسحبون فى النار على وجوههم ذوقوا مس سقر).
(سـقـر) (بـر وزن سـفـر) در اصـل بـه مـعـنى تغيير رنگ بدن و متاءذى شدن از تابش آفـتـاب و مـانـند آن است ، و از آنجا كه جهنم اين دگرگونى و آزار را به نحو شديد دارد يكى از نامهاى آن (سقر) است ، و مراد از (مس ) همان تماس گرفتن و لمس كردن است ، بـنـابراين به دوزخيان گفته مى شود بچشيد حرارت سوزانى را كه از لمس آتش دوزخ حاصل مى شود، بچشيد و نگوئيد اينها دروغ و خرافه و اسطوره است .

 

next page

fehrest page

back page