تفسير نمونه جلد ۲۱

جمعي از فضلا

- ۱۰ -


كـرارا در آيـات قـرآن روى ايـن نـكـتـه تـكـيـه شـده است كه قرآن تصديق كننده تورات و انـجـيـل اسـت ، يعنى هماهنگ با نشانه هائى است كه در اين دو كتاب آسمانى درباره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و كتاب آسمانى او آمده است ، به قدرى اين نشانه ها دقـيـق بـوده كـه قرآن مى گويد: الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنائهم : (اهـل كـتـاب او را بـه خـوبـى مـى شناسند همانگونه كه فرزندان خود را مى شناسند) (بقره - 146).
نـظـيـر هـمين معنى كه در آيه مورد بحث است در سوره هود آيه 17 نيز آمده است : ا فمن كان عـلى بـينة من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة اولئك يؤ منون به : (آيـا آنـكـس ‍ كـه دليـل آشـكـارى از پـروردگـارش دارد و بـه دنـبـال آن شـاهـدى از سـوى او مـى آيـد، و پـيـش از آن كـتاب موسى كه پيشوا و رحمت بود گواهى بر آن مى دهد همانند كسى است كه چنين نباشد)؟! (هود - 17).
تـعبير به (اماما و رحمة ) ممكن است از اين جهت باشد كه بعد از ذكر امام و پيشوا احيانا مـسـاءله تـكـليـف شـاق و خـشـونـت بـار به ذهن تداعى مى كند به واسطه خاطره اى كه از پـيـشوايان خود داشتند، ولى ذكر (رحمت ) اين تداعى را اصلاح كرده ، مى گويد: امامت ايـن امـام تـواءم بـا رحـمـت اسـت ، حـتـى اگر تكاليفى آورده آن هم رحمت است ، و چه رحمتى برتر از تربيت نفوس ‍ آنهاست .
و به دنبال آن مى افزايد: (اين در حالتى است كه اين كتاب آسمانى به زبان
عربى فصيح و گوياست ) كه همگان از آن بهره مند شوند (لسانا عربيا).
و در پـايان آيه هدف نهائى از نزول قرآن را در دو جمله كوتاه به اين صورت شرح مى دهد: (هدف اين بوده كه ظالمان را انذار و نيكوكاران را بشارت دهد) (لينذر الذين ظلموا و بشرى للمحسنين ).
و بـا تـوجـه به جمله (ينذر) كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد روشن مى شـود كـه انـذار قـرآن هـمـچـون بـشـارت آن دائمى و مستمر است ، ظالمان و ستمگران را در سراسر تاريخ بيم مى دهد و انذار مى كند، و به نيكوكاران همواره بشارت مى دهد.
قـابل توجه اينكه نقطه مقابل (ظالمان ) را (نيكوكاران ) قرار داده ، چرا كه (ظلم ) در ايـنـجـا مـعـنـى وسـيـعـى دارد كـه هـرگـونـه بـدكـارى و خـلافـكـارى را شامل مى شود كه طبعا يا ظلم به ديگران است يا ظلم بر نفس .
آيـه بـعـد در حـقـيـقـت تـفـسـيـرى اسـت بـراى (مـحـسـنـيـن ) (نـيـكـوكـاران ) كـه در آيـه قـبل آمده بود مى فرمايد: (كسانى كه گفتند: پروردگار ما الله است ، سپس استقامت به خـرج دادنـد، نـه تـرسى براى آنهاست و نه غمى دارند) (ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ).
در واقع تمام مراتب ايمان و همه اعمال صالح در اين دو جمله جمع است چرا كه (توحيد) اسـاس هـمـه اعتقادات صحيح است ، و تمام اصول عقائد به ريشه توحيد بازمى گردد، و (اسـتـقـامـت ) و صـبـر و شـكـيـبـائى نـيـز ريـشـه هـمـه اعـمـال صـالح است ، زيرا مى دانيم تمام اعمال نيك را مى توان در سه عنوان (صبر بر اطاعت )،
(صبر بر معصيت ) و (صبر بر مصيبت ) خلاصه كرد.
بـنـابـرايـن (مـحـسـنـيـن ) كـسـانـى هـسـتـند كه از نظر اعتقادى در خط توحيد، و از نظر عمل در خط استقامت و صبرند.
بديهى است اينگونه افراد نه ترسى از حوادث آينده دارند، و نه غمى از گذشته .
نـظـيـر همين مطلب در آيه 30 سوره فصلت (با توضيح بيشترى ) آمده است . آنجا كه مى گـويـد: ان الذيـن قـالوا ربـنـا الله ثـم اسـتـقـامـوا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون .
ايـن آيـه دو چيز اضافه دارد يكى اينكه بشارت عدم خوف و حزن از سوى فرشتگان به آنـهـا داده مـى شـود، در حـالى كـه در آيـه مورد بحث اين مطلب مسكوت گذارده شده ، ديگر اينكه علاوه بر نفى ترس و غم بشارت به بهشت موعود نيز در آيه سوره فصلت آمده در حالى كه در محل كلام در آيه بعد به آن اشاره مى شود.
به هر حال اين دو آيه يك مطلب را تعقيب مى كند يكى فشرده تر و ديگرى مشروحتر.
در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيم مى خوانيم كه در تفسير جمله ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فرمود: استقاموا على ولاية على امير المؤ منين (عليه السلام ) (منظور استقامت بر ولايت امير مؤ منان على (عليه السلام )) است .
ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كـه ادامـه خـط امـيـر مـؤ مـنـان (عـليـه السـلام ) در جـهـت عـلم و عـمـل و عـدالت و تـقـوى مـخصوصا در عصرهاى تاريك و ظلمانى كار مشكلى است كه بدون اسـتـقـامـت امكان پذير نيست ، بنابراين يكى از مصداقهاى روشن آيه مورد بحث محسوب مى شـود، نه اينكه مفهوم آن منحصر به همين معنى باشد و استقامت در جهاد و اطاعت پروردگار و مبارزه با هواى نفس و شيطان را شامل نشود.
در ذيل آيه 30 سوره فصلت شرح مبسوطى پيرامون مساءله (استقامت )
داده ايم .
و در آخـريـن آيـه مـورد بـحث مهمترين بشارت را به موحدان نيكوكار مى دهد و مى فرمايد: (آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن مى مانند) (اولئك اصحاب الجنة خالدين فيها).
(اين به پاداش اعمالى است كه انجام مى دادند) (جزاء بما كانوا يعملون ).
ظـاهـر آيـه چـنانكه بعضى استفاده كرده اند مفهوم حصر را مى رساند، يعنى بهشتيان تنها كـسـانـى هـسـتـند كه در خط توحيد و استقامت گام برمى دارند، طبيعى است افراد ديگر كه آلوده بـه گـناهانى شده اند گر چه سرانجام به خاطر ايمانشان بهشتى مى شوند ولى در آغاز (اصحاب جنت ) نيستند.
تعبير به (اصحاب ) (ياران ) اشاره به همنشينى دائم آنها با نعمتهاى بهشتى است .
و تـعـبـيـر جـزاء بـما كانوا يعملون از يكسو دليل بر اين است كه (بهشت را به بها مى دهـنـد، و بـه بـهـانـه نـمـى دهـنـد) و از سـوى ديـگـر اشـاره بـه اصل آزادى اراده و اختيار انسان است .
آيه و ترجمه


و وصـيـنـا الانـسن بولديه إ حسنا حملته اءمه كرها و وضعته كرها و حمله و فصله ثلثون شـهـرا حـتـى إ ذا بـلغ اءشـده و بـلغ اءربـعـيـن سـنـة قـال رب اءوزعـنـى اءن اءشـكـر نـعـمـتـك التـى اءنـعـمـت عـلى و عـلى ولدى و اءن اءعمل صلحا ترضئه و اءصلح لى فى ذريتى إ نى تبت إ ليك و إ نى من المسلمين (15)
اءولئك الذين نتقبل عنهم اءحسن ما عملوا و نتجاوز عن سياتهم فى اءصحب الجنة وعد الصدق الذى كانوا يوعدون (16)


ترجمه :

15 - مـا بـه انـسـان تـوصـيـه كـرديـم كـه بـه پـدر و مادرش نيكى كند، مادرش او را با نـاراحـتـى حـمـل مـى كـنـد، و بـا نـاراحـتـى بـر زمـيـن مـى گـذارد، و دوران حـمـل و از شـيـر بـاز گـرفـتـنـش سـى مـاه اسـت ، تـا زمـانـى كـه بـه كـمـال قدرت و رشد برسد، و به چهل سالگى وارد گردد، مى گويد: پروردگارا! مرا تـوفـيـق ده تـا شـكـر نـعـمـتـى را كـه بـه مـن و پـدر و مـادرم دادى بـجـا آورم ، و عمل صالحى انجام دهم كه از آن خشنود باشى ،
و فـرزنـدان مـرا صـالح كـن ، مـن بـه سـوى تو باز مى گردم و توبه مى كنم ، و من از مسلمينم .
16 - آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه مـا بـهـتـريـن اعـمـالشـان را قـبـول مـى كـنـيـم ، و از گـنـاهـانـشان مى گذريم ، و در ميان بهشتيان جاى دارند، اين وعده صدقى است كه وعده داده مى شدند.
تفسير:
اى انسان ! به مادر و پدر نيكى كن
ايـن آيـات و آيـات آينده در حقيقت توضيحى است درباره دو گروه (ظالم ) و (محسن ) كه در آيات قبل به سرنوشت آنها اجمالا اشاره شده است .
نـخـسـت بـه وضـع (نـيـكـوكاران ) پرداخته ، و از مساءله نيكى به پدر و مادر و شكر زحـمـات آنـهـا كـه مـقـدمه اى است براى شكر پروردگار شروع مى كند، مى فرمايد: (ما انـسـان را تـوصـيـه كـرديـم كـه دربـاره پـدر و مـادرش نـيـكـى كند) (و وصينا الانسان بوالديه احسانا).
(وصـيـت ) و (تـوصـيـه ) بـه مـعـنـى مـطـلق سـفـارش اسـت ، و مـفهوم آن منحصر به سـفـارشـهـاى مـربـوط بـه مـا بـعد از مرگ نيست ، لذا جمعى در اينجا آن را به معنى امر و دستور و فرمان تفسير كرده اند.
سـپـس بـه دليـل لزوم حـقـشناسى در برابر مادر پرداخته مى گويد: (مادر)، او را با اكراه و ناراحتى حمل مى كند، و با ناراحتى بر زمين مى گذارد، و دوران
حـمـل و از شـيـر بـاز گـرفـتـنش سى ماه است ) (حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا).
(مادر) در طول اين سى ماه بزرگترين ايثار و فداكارى را در مورد فرزندش انجام مى دهد.
از نـخـسـتـيـن روزهـاى انـعـقـاد نـطـفـه حالت مادر دگرگون مى شود، و ناراحتيها پشت سر يـكـديـگـر مـى آيـد، حـالتـى كـه به حالت (ويار) ناميده مى شود و يكى از سختترين حـالات مـادر اسـت روى مـى دهد و پزشكان مى گويند: بر اثر كمبودهائى است كه در جسم مادر به خاطر ايثار به فرزند رخ مى دهد.
هـر قـدر جـنـيـن رشد و نمو بيشتر مى كند مواد بيشترى از شيره جان مادر مى گيرد، و حتى روى اسـتـخـوانهاى او و اعصابش اثر مى گذارد، گاه خواب و خوراك و استراحت و آرامش را از او مـى گـيـرد، و در آخـر دوران حـمـل راه رفـتـن و حـتـى نـشـسـت و بـرخـاسـت بـراى او مـشـكـل مى شود اما با صبر و حوصله تمام و به عشق فرزندى كه به زودى چشم به دنيا مـى گـشـايـد و بـر روى مـادر لبـخـنـد مـى زنـد تـمـام ايـن نـامـلائمـات را تحمل مى كند.
دوران وضع حمل كه يكى از سختترين لحظات زندگى مادر است فرا مى رسد تا آنجا كه گاه مادر جان خود را بر سر فرزند مى نهد.
بـه هـر حـال بـار سـنـگينش را بر زمين گذارده دوران سخت ديگرى شروع مى شود، دوران مراقبت دائم و شبانه روزى از فرزند، دورانى كه بايد به تمام نيازهاى كودكى پاسخ گـويـد كـه هـيـچـگـونـه قـدرت بـر بيان نيازهاى خود ندارد، اگر دردى دارد نمى تواند مـحـل درد را تـعـيين كند، و اگر ناراحتى از گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما دارد قادر به بيان آن نيست ، جز اينكه ناله سر دهد و اشك ريزد، و مادر بايد با كنجكاوى و صبر و حوصله تمام يك يك اين نيازها را تشخيص دهد و برآورده كند.
نـظـافت فرزند در اين دوران مشكلى است طاقتفرسا، و تاءمين غذاى او كه از شيره جان مادر گرفته مى شود ايثارى است بزرگ .
بـيـمـاريـهـاى مـختلفى كه در اين دوران دامان نوزاد را مى گيرد و مادر بايد با شكيبائى فوق العاده به مقابله با آنها برخيزد مشكل ديگرى است .
ايـنـكـه قرآن در اينجا تنها از ناراحتيهاى مادر سخن به ميان آورده و سخنى از پدر در ميان نـيست نه بخاطر عدم اهميت آن است ، چرا كه پدر نيز در بسيارى از اين مشكلات شريك مادر است ، ولى چون مادر سهم بيشترى دارد بيشتر روى او تكيه شده است .
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال مطرح مى شود كه در آيه 233 سوره بقره دوران شيرخوارگى دو سـال كـامـل (24 مـاه ) ذكـر شـده ، و الوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين لمن اراد ان يتم الرضاعة : (مادران فرزندان خود را دو سال كـامـل شـيـر مـى دهـنـد، آنـهـا كـه بـخـواهـنـد دوران شـيـر دادن را تكميل كنند).
در حـالى كـه مـجـموع (دوران حمل و شيرخوارگى ) در آيه مورد بحث فقط سى ماه ذكر شده ، مگر ممكن است دوران حمل شش ماه باشد؟
فـقـهـاء و مـفـسـران بـا الهـام از روايـات اسـلامـى در پـاسـخ گـفـتـه انـد: آرى حـداقـل دوران حـمـل 6 ماه و حداكثر دوران مفيد رضاع 24 ماه است ، حتى از جمعى از پزشكان پـيـشـيـن هـمـچـون جالينوس و ابن سينا نقل شده كه گفته اند: خود با چشم شاهد چنين امرى بوده اند كه فرزندى بعد از شش ماه به دنيا آمده است .
ضـمـنـا از ايـن تـعـبـيـر قـرآنـى مـى تـوان اسـتـفـاده كـرد كـه هـر قـدر از مـقـدار حمل كاسته شود بايد بر مقدار دوران شيرخوارى افزود، به گونه اى كه مجموعا 30 ماه تـمـام را شـامل گردد، از ابن عباس نيز نقل شده كه هرگاه دوران باردارى زن 9 ماه باشد بايد 21 ماه فرزند را شير دهد، و اگر حمل 6 ماه باشد بايد 24 ماه شير دهد.
قـانـون طـبـيـعـى نـيـز هـمـيـن را ايـجـاب مـى كـنـد، چـرا كـه كـمـبـودهـاى دوران حمل در دوران شيرخوارگى بايد جبران گردد.
سـپـس مـى افـزايـد: (حـيـات انـسـان هـمـچـنـان ادامـه مـى يـابـد تـا زمـانـى كـه بـه كـمـال قـدرت و نـيـروى جـسـمـانـى رسـد، و بـه مـرز چهل سالگى وارد مى گردد) (حتى اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنة ).
بـعـضـى از مـفـسـران (بـلوغ اشـد) (رسـيـدن بـه مـرحـله توانائى ) را با رسيدن به چـهـل سـالگـى هـماهنگ ، و براى تاءكيد مى دانند، ولى ظاهر اين است كه بلوغ اشد اشاره بـه بلوغ جسمانى و رسيدن به اربعين سنة (چهل سالگى ) اشاره به (بلوغ فكرى و عـقـلانـى ) اسـت ، چـرا كـه مـعـروف اسـت ، انـسـان غـالبـا در چـهـل سـالگـى بـه مـرحـله كـمـال عـقـل مـى رسـد و گـفـتـه انـد كـه غـالب انـبـيـا در چهل سالگى مبعوث به نبوت شدند.
ضـمـنـا در اينكه سن بلوغ قدرت جسمانى چه سنى است ؟ در آن نيز گفتگو است ، بعضى هـمـان سن معروف بلوغ را مى دانند كه در آيه 34 اسراء در مورد يتيمان نيز به آن اشاره شده ، در حالى كه در بعضى از روايات تصريح شده كه سن هيجده سالگى است .
البـتـه مـانعى ندارد كه اين تعبير در موارد مختلف معانى متفاوتى دهد كه با قرائن روشن مى شود.
در حديثى آمده است : ان الشيطان يجر يده على وجه من زاد على الاربعين
و لم يـتـب ، و يـقول بابى وجه لا يفلح !: (شيطان دستش را به صورت كسانى كه به چهل سالگى برسند و از گناه توبه نكنند مى كشد و مى گويد پدرم فداى چهرهاى باد كه هرگز رستگار نمى شود! (و در جبين اين انسان نور رستگارى نيست !).
از ابن عباس نيز نقل شده : من اتى عليه الاربعون سنة فلم يغلب خيره شره فليتجهز الى النـار!: (هـر كس چهل سال بر او بگذرد و نيكى او بر بديش غالب نشود آماده آتش جهنم گردد)!
به هر حال قرآن در دنباله اين سخن مى افزايد: اين انسان لايق و با ايمان هنگامى كه به چـهـل سـالگـى رسيد سه چيز را از خدا تقاضا مى كند: نخست مى گويد: (پروردگارا! بـه مـن الهـام ده و توفيق بخش تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم ارزانى داشتى بجا آورم ) (قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على والدى ).
ايـن تعبير نشان مى دهد كه انسان با ايمان در چنين سن و سالى هم از عمق و وسعت نعمتهاى خـدا بـر او آگاه مى گردد، و هم از خدماتى كه پدر و مادر به او كرده است تا به اين حد رسـيـده ، چـرا كـه در ايـن سـن و سـال مـعـمـولا خودش پدر يا مادر مى شود، و زحمات طاقت فـرسـا و ايثارگرانه آن دو را با چشم خود مى بيند، و بى اختيار به ياد آنها مى افتد و بجاى آنها در پيشگاه خدا شكرگزارى مى كند.
در دومـيـن تـقـاضـا عـرضـه مـى دارد: (خـداونـدا! بـه مـن تـوفـيـق ده تـا عـمـل صـالح بـجـا آورم ، عـمـلى كـه تـو از آن خـشـنـود بـاشـى ) (و ان اعمل صالحا ترضاه ).
و بالاخره در سومين تقاضايش عرض مى كند: (خداوندا! صلاح و درستكارى
را در فرزندان و دودمان من تداوم بخش ) (و اصلح لى فى ذريتى ).
تـعـبير به (لى ) (براى من ) ضمنا اشاره به اين است كه صلاح و نيكى فرزندان من چنان باشد كه نتائجش عائد من نيز بشود.
و تـعـبـيـر (فـى ذريتى ) (در فرزندان من ) به طور مطلق ، اشاره به تداوم صلاح و نيكوكارى در تمام دودمان او است .
جـالب ايـنكه در دعاى اول پدر و مادر را شريك مى كند، و در دعاى سوم فرزندان را، ولى در دعـاى دوم براى خود دعا مى كند، و اينگونه است انسان صالح كه اگر با يك چشم به خويشتن مى نگرد با چشم ديگر به افرادى كه بر او حق دارند نگاه مى كند.
و در پايان آيه دو مطلب را اعلام مى دارد كه هر كدام بيانگر يك برنامه عملى مؤ ثر است ، مـى گـويـد: (پـروردگـارا! مـن در ايـن سـن و سال به سوى تو بازمى گردم و توبه مى كنم ) (انى تبت اليك ).
بـه مـرحله اى رسيده ام كه بايد خطوط زندگى من تعيين گردد، و تا به آخر عمر همچنان ادامـه يـابـد، آرى مـن بـه مـرز چـهـل سـالگى رسيده ام و براى بنده اى چون من چقدر زشت ونازيباست كه به سوى تو نيايم و خودم را از گناهان با آب توبه نشويم .
ديگر اينكه مى گويد: (من از مسلمين هستم ) (و انى من المسلمين ).
در حقيقت اين دو جمله پشتوانه اى است براى آن دعاهاى سه گانه و مفهومش اين است : چون من تـوبـه كـرده ام ، و تـسليم مطلق در برابر فرمان توام ، تو نيز بزرگوارى كن و مرا مشمول آن نعمتها بفرما.
آيـه بـعـد بـيـان گـويـائى اسـت از اجر و پاداش اين گروه از مؤ منان شكرگزار صالح العمل و توبه كار كه به سه پاداش مهم در آن اشاره شده است .
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه مـا بـهـتـريـن اعـمـالشـان را قبول مى كنيم ) (اولئك الذين نتقبل عنهم احسن ماعملوا).
چـه بـشـارتـى از ايـن بـالاتـر كـه خـداونـد بـزرگ و قـادر و مـنـان ، عـمل بنده ضعيف و ناچيزى را پذيرا شود كه اين خود گذشته از آثار ديگر افتخارى است بزرگ و موهبتى است عالى و معنوى .
بـا ايـنـكـه خـداونـد هـمـه اعـمـال نـيـك را مـى پـذيـرد چـرا مـى گـويـد: (بـهـتـريـن اعمال آنها را پذيرا مى شود)؟!
در پـاسـخ ايـن سـؤ ال جـمـعـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد: مـنـظـور از بـهـتـريـن اعـمـال واجـبـات و مـسـتـحـبـات اسـت در بـرابـر مـبـاحـات كـه اعـمـال خـوبـى اسـت امـا چـيـزى نيست كه مورد پذيرش واقع شود، و اجر و ثوابى به آن تعلق گيرد.
پـاسـخ ديـگـر ايـنـكـه خـداونـد بـهـتـريـن اعمال آنها را معيار پذيرش قرار مى دهد و حتى اعـمـال درجـه دو، و كـم اهـمـيـت آنـهـا را بـه حـسـاب اعـمـال درجـه يـك بـه فـضـل و رحـمـتـش مـى گـذارد، ايـن درسـت بـه آن مـى مـانـد كـه خـريـدارى بـه عـنـوان فـضـل و كـرم اجناس متفاوتى را كه از طرف فروشنده اى عرضه شده است به بهاى جنس اعلا محاسبه كند، و از فضل و لطف خداوند هر چه گفته شود عجيب نيست .
مـوهـبت دوم پاكسازى آنها است ، مى گويد: (ما از گناهانشان مى گذريم ) (و نتجاوز عن سيئاتهم ).
در حالى كه در ميان بهشتيان جاى دارند (فى اصحاب الجنة ).
و اين سومين موهبت الهى نسبت به آنها است كه آنان را با اين كه لغزشهائى
داشته اند شستشو داده ، در كنار نيكان و پاكانى جاى مى دهد كه از مقربان درگاه اويند.
ضـمـنـا از ايـن تـعبير استفاده مى شود كه منظور از (اصحاب الجنة ) در اينجا بندگان مـقـربـى هـسـتند كه هرگز گرد و غبار معصيت بر دامانشان ننشسته و اين مؤ منان توبهكار بعد از مغفرت الهى در كنار آنها و در سايه آنها جاى مى گيرند.
و در پـايـان آيـه بـراى تـاءكـيـد بـر ايـن نـعـمـتها كه گفته شد مى افزايد: (اين وعده صدقى است كه پيوسته به آنها داده شده است ) (وعد الصدق الذى كانوا يوعدون ).
چگونه وعده صدق نباشد در حالى كه تخلف از وعده يا به خاطر پشيمانى و نادانى است ، و يا از ضعف و ناتوانى ، و خداوند از همه اين امور منزه است .
نكته ها:
1 - اين آيات ترسيمى است از يك انسان مؤ من بهشتى كه نخست رشد جسمانى و سپس مرحله كـمـال عـقـلى خود را پيموده ، بعد به مقام شكرگزارى در برابر نعمتهاى پروردگار، و شـكـر زحمات طاقت فرساى پدر و مادر رسيده ، و به موقع از لغزشها توبه مى كند، و بـه انـجـام اعـمـال صـالح و از جـمله تربيت فرزندان اهتمام مى ورزد، و سرانجام به مقام تسليم مطلق در برابر فرمان الهى صعود مى كند، و همين امر سبب مى شود كه غرق رحمت و غفران و نعمتهاى گوناگون خداوند شود.
آرى بايد يك انسان بهشتى را از اين صفاتش شناخت .
2 - تعبير به (وصينا الانسان ) (به انسان توصيه كرديم ) اشاره به اين
است كه مساءله نيكى به پدر و مادر از اصول انسانى است كه حتى كسانى كه پايبند به ديـن و مـذهـبـى نيستند نيز طبق الهام فطرت به آن جذب مى شوند، بنابراين آنها كه پشت پـا به اين وظيفه بزرگ مى زنند، نه تنها مسلمان واقعى نيستند كه نام انسان براى آنها شايسته نيست .
3 - تـعـبـيـر به (احسانا) (با توجه به اينكه نكره در اين موارد براى بيان عظمت مى آيـد اشـاره بـه ايـن اسـت كـه بـه فـرمـان خـداونـد بـايـد در مقابل خدمات بزرگ پدر و مادر نيكيهاى بزرگ و برجسته انجام شود.
4- شـرح درد و رنـجـهـاى مـادر در راه پـرورش فرزند هم بخاطر اين است كه محسوستر و مـلمـوسـتـر اسـت ، و هـم بـخـاطـر ايـن كـه زحـمـات مادر در مقايسه با پدر از اهميت بيشترى برخوردار است ، و به همين دليل در روايات اسلامى تاءكيد بيشترى در مورد مادر شده است .
در حـديـثـى آمـده اسـت كـه مـردى نـزد رسـولخـدا آمـد و عـرضـكـرد: مـن ابـر؟ قـال : امـك ، قـال ثـم مـن ؟ قـال امـك ، قـال ثـم مـن ؟ قال امك ، قال ثم من ؟ قال اباك :
(اى رسولخدا به چه كسى نيكى كنم ؟ فرمود: به مادرت .
عرض كرد: بعد از او به چه كسى ؟ فرمود: به مادرت .
براى سومين بار عرض كرد: بعد از او به چه كسى ؟ باز فرمود: به مادرت .
و در چهارمين بار وقتى اين سؤ ال را تكرار كرد گفت به پدرت )!.
در حـديـث ديـگـرى آمـده است كه مردى مادر پير و ناتوان خود را بر دوش گرفته بود، و بـه طـواف مـشـغـول بـود، در هـمين هنگام خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد عرض كرد: هل اديت حقها: (آيا حق مادرم را اينسان ادا كرده ام )؟!
پيامبر در جواب فرمود: لا و لا بزفرة واحدة : (نه حتى يك نفس ‍ او را
جبران نكردى ).
5 - در آيات قرآن اهميت زيادى به پيوند خانوادگى ، و احترام و اكرام پدر و مادر، و نيز تـوجـه بـه تـربيت فرزندان ، داده شده است كه در آيات فوق به همه اشاره شده است ، ايـن بـخـاطـر آن اسـت كـه جـامـعـه بـزرگ انـسـانـى از واحـدهاى كوچكترى به نام خانواده تـشـكـيـل مى شود، همانگونه كه يك ساختمان بزرگ از غرفه ها و سپس از سنگها و آجرها تشكيل مى گردد.
بـديـهـى اسـت هـر قـدر ايـن واحدهاى كوچك از انسجام و استحكام بيشترى برخوردار باشد اسـتـحـكـام اسـاس جـامـعـه بـيـشـتـر خـواهـد بـود، و يـكـى از عـلل نـابـسامانيهاى اجتماعى جوامع صنعتى عصر ما متلاشى شدن نظام خانوادگى است كه نه احترامى از سوى فرزندان وجود دارد، نه محبتى از سوى پدران و مادران ، و نه پيوند مهر و عاطفه اى از سوى همسران .
منظره دردناك آسايشگاههاى بزرگسالان در جوامع صنعتى امروز كه مركز پدران و مادران ناتوانى است كه از كار افتاده اند و از خانواده طرد شده اند شاهد بسيار گويائى براى اين حقيقت تلخ است .
مـردان و زنانى كه بعد از يك عمر خدمت ، و تحويل فرزندان متعدد به جامعه در ايامى كه نـيـاز شـديـدى به عواطف فرزندان ، و كمكهاى آنها دارند، به كلى رانده مى شوند، و در آنجا در انتظار مرگ روزشمارى مى كنند، و چشم به در دوخته اند كه آشنائى از در درآيد، انتظارى كه شايد در سال يك يا دو بار بيشتر تكرار نمى شود! به راستى تصور چنين حالتى زندگى را براى انسان از همان آغازش تلخ
مى كند و اين است راه و رسم دنياى مادى و تمدن منهاى ايمان و مذهب .
6 - جـمـله (ان اعـمـل صـالحـا تـرضـاه ) بـيـانـگـر ايـن واقـعـيـت اسـت كـه عـمـل صـالح چيزى است كه موجب خشنودى خدا مى شود، و تعبير (احسن ما عملوا) (بهترين كـارى كـه انـجـام دادنـد) كـه در آيـات مـتـعـددى از قـرآن مـجـيـد آمـده ، بـيـانـگـر فـضـل بـى حـسـاب خـداونـد اسـت كـه در مـقـام اجـر و پـاداش بـنـدگـان ، بـهـتـريـن اعمال آنها را معيار قرار مى دهد و همه را به حساب آن مى پذيرد.
آيه و ترجمه


والذى قـال لولديـه اءف لكـمـا اءتـعـدانـنـى اءن اءخـرج و قد خلت القرون من قبلى و هما يستغيثان الله ويلك امن إ ن وعدالله حق فيقول ما هذا إ لا اءساطير الا ولين (17)
اءولئك الذيـن حـق عـليـهـم القـول فـى اءمـم قـد خـلت مـن قبلهم من الجن و الانس إ نهم كانوا خاسرين (18)
و لكل درجات مما عملوا و ليوفيهم اءعمالهم و هم لا يظلمون (19)


ترجمه :

17 - كـسـى كـه بـه پـدر و مادرش مى گويد: اف بر شما! آيا به من وعده مى دهيد كه من روز قـيـامـت مـبـعـوث مـى شـوم ؟ در حالى كه قبل از من اقوام زيادى بودند (و هرگز مبعوث نـشـدنـد) و آنـهـا پـيـوسته فرياد مى كشند و خدا را به يارى مى طلبند كه واى بر تو! ايـمـان بـياور كه وعده خدا حق است ، اما او پيوسته مى گويد: اينها چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست !
18 - آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه فـرمـان عـذاب هـمـراه اقـوام (كـافـرى ) كـه قبل از آنها از جن و انس بودند درباره آنان مسجل شده ، چرا كه همگى زيانكار بودند.
19 - و بـراى هـر كـدام از آنـهـا درجاتى است بر طبق اعمالى كه انجام داده اند، تا خداوند كارهاى آنها را بى كم و كاست به آنان تحويل دهد، و به آنها هيچ ستمى نخواهد شد.
تفسير:
پايمال كنندگان حقوق پدر و مادر
در آيـات قـبـل سـخـن از مـؤ مـنـانـى در مـيـان بـود كـه در پـرتـو ايـمـان و عمل صالح و شكر نعمتهاى حق ، و توجه به حقوق پدر و مادر و فرزندان ، به مقام قرب الهى راه مى يابند، و مشمول الطاف خاص ‍ او مى شوند.
امـا در آيـات مـورد بـحـث سـخـن از كـسـانـى اسـت كـه در نـقـطـه مقابل آنها قرار دارند، افرادى بى ايمان و حق نشناس و عاق پدر و مادر، مى فرمايد:
(و آن كـسـى كه به پدر و مادرش مى گويد: اف بر شما! آيا به من وعده مى دهيد كه من روز قـيـامـت مـبـعـوث مـى شوم ؟ در حالى كه قبل از من اقوام زيادى بودند و مردند و هرگز مـبـعـوث نـشدند)! (والذى قال لوالديه اف لكما اتعداننى ان اخرج و قد خلت القرون من قبلى ).
امـا پدر و مادر مؤ من در مقابل اين فرزند خيره سر تسليم نمى شدند آنها فرياد مى كشند و خدا را به يارى مى طلبند كه واى بر تو اى فرزند! ايمان بياور
كه وعده خدا حق است ): (و هما يستغيثان الله ويلك آمن ان وعد الله حق ).
امـا او هـمـچـنـان بـه لجـاجـت و خـيـره سـرى خود ادامه مى دهد، و با تكبر و بى اعتنائى مى گـويـد: (ايـنـهـا چـيـزى جـز افـسـانـه هـاى پـيـشـيـنـيـان نـيـسـت )! (فيقول ما هذا الا اساطير الاولين ).
ايـنـكـه مـيگوئيد معادى و حساب و كتابى در كار است از خرافات و داستانهاى دروغين اقوام گذشته است ، و من هرگز در برابر آن تسليم نخواهم شد.
اوصـافـى كه از اين آيه درباره آن گروه استفاده مى شود چند وصف است : بى احترامى و اسـائه ادب نـسـبـت بـه مـقـام پـدر و مـادر، زيـرا (اف ) در اصل به معنى هر چيز كثيف و آلوده است ، و در مقام توهين و تحقير گفته مى شود.
بعضى نيز گفته اند به معنى چركى است كه در زير ناخن جمع مى شود كه هم آلوده است و هم ناچيز.
ديـگـر اينكه نه تنها ايمانى به قيامت و روز رستاخيز ندارند بلكه آن را به باد مسخره گرفته ، جزء افسانه ها و پندارهاى خرافى مى شمرند.
وصـف ديـگـرشـان ايـن است گوش شنوا ندارند، تسليم در برابر حق نيستند و روحشان از غرور و جهل و خودخواهى انباشته است .
آرى پـدر و مـادر دلسـوز او هـر چـه تـلاش و كـوشـش مـى كـنـنـد كـه او را از گـرداب جـهـل و بـى خـبـرى نـجات دهند تا اين فرزند دلبند گرفتار عذاب دردناك الهى نشود او هـمـچـنـان در كـفر خود پافشارى مى كند و اصرار مى ورزد، و سرانجام ناچار او را رها مى كنند.
هـمـانـگـونـه كـه در آيـات گـذشـتـه پـاداش مـؤ مـنـان صـالح العمل بيان شده ، در اينجا سرانجام كار كافران جسور و خيره سر را نيز بيان كرده ، مى فرمايد:
(آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه فـرمـان عـذاب الهـى دربـاره آنـان مـسـجـل شـده ، و هـمـراه اقـوام كـافـر از جـن و انـس كـه قـبـل از آنـهـا بـودنـد گـرفـتـار مـجـازات دردنـاك مـى شـونـد و اهل دوزخند) (اولئك الذين حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس ).
(چرا كه آنها همه از زيانكاران بودند) (انهم كانوا خاسرين ).
چه زيانى از اين بدتر كه تمام سرمايه هاى وجود خود را از دست دادند و خشم و غضب خدا را براى خود خريدند.
در مقايسه اين دو گروه دوزخى و بهشتى ، در اين آيات به اين امور برخورد مى كنيم .
آنـهـا مدارج رشد تكامل خود را طى مى كنند در حالى كه اينها همه سرمايه هاى خويش را از دست مى دهند و زيانكارند.
آنـهـا حقشناسند و شكرگزار، حتى در برابر پدر و مادر، اما اينها حق - نشناسند و جسور و بى ادب حتى نسبت به والدينشان .
آنـهـا (همراه مقربان خداوند) در بهشتند، و اينها در زمره اقوام بى - ايمان در دوزخند، و هر يك به گروه همجنس خود ملحق مى شوند.
آنـهـا از لغـزشـهـاى خـود تـوبه مى كنند و در برابر حق تسليمند، اما اينها طغيانگرند و سركش ، و خودخواه و متكبر.
قابل توجه اينكه : اين گروه لجوج در انحرافات خود بر وضع اقوام پيشين
تكيه مى كنند، و در دوزخ نيز با همانها محشور خواهند بود.
در آخـريـن آيـه مـورد بحث ، نخست به تفاوت درجات و مراتب هر يك از اين دو گروه اشاره كـرده ، مـى گويد: براى هر كدام از آنها درجاتى است بر طبق اعمالى كه انجام داده اند (و لكل درجات مما عملوا).
چـنـان نـيـسـت كـه بـهشتيان يا دوزخيان همه در يك درجه باشند، بلكه آنها نيز به تفاوت اعـمـالشـان ، و بـه تـنـاسـب خـلوص نـيـت و مـيـزان مـعـرفـتـشان ، مقامات متفاوتى دارند، و اصل عدالت ، دقيقا در اينجا حاكم است .
(درجـات ) جـمع (درجه ) معمولا به پله هائى گفته مى شود كه از آن به سمت بالا مى روند و (دركات ) جمع (درك ) (بر وزن مرگ ) به پله هائى گفته مى شود، كه از آن بـه طـرف پائين حركت مى كنند، لذا در مورد بهشت ، درجات ، و در مورد دوزخ دركات گـفـتـه مـى شـود، ولى در آيه مورد بحث كه هر دو با هم ذكر شده با توجه به اهميت مقام بهشتيان هر دو به عنوان درجات آمده و به اصطلاح از باب (تغليب ) است .
سـپـس مـى افـزايـد: (هـدف ايـن اسـت كـه خـداونـد اعـمال آنها را بى كم و كاست به آنان تحويل دهد) (و ليوفيهم اعمالهم ).
ايـن تـعـبـيـر اشـاره ديـگـرى اسـت بـه مـسـاءله تـجـسـم اعـمـال كـه در آنـجـا اعـمـال آدمـى بـا او خـواهـد بـود، اعمال نيكش مايه رحمت ، و آرامش او است ، و اعمال
زشتش مايه بلا و ناراحتى و رنج و عذاب .
و در پـايـان بـه عـنـوان تـاءكـيـد مى گويد: (و به آنها هيچ ستمى نخواهد شد) (و هم لايظلمون ).
چـرا كـه اعـمـال خـودشـان را دريـافـت مـيـدارنـد، بـا ايـن حال چگونه ظلم و ستم تصور مى شود.
بـعـلاوه (درجـات ) و (دركـات ) آنـهـا دقـيـقـا تـعـيـيـن شـده ، و حـتـى كـمـتـريـن عمل خوب و بد در سرنوشت آنها مؤ ثر است ، با اين شرايط، ظلم معنى ندارد.
نكته :
چگونه اين آيه از سوى بنى اميه تحريف شد؟
در حـديـثـى آمده است كه (معاويه ) نامه اى به (مروان ) (والى مدينه ) نوشت تا از مـردم بـراى فرزندش (يزيد) بيعت بگيرد، (عبدالرحمن ) فرزند (ابوبكر) در مـجـلس حـاضـر بـود، گـفـت : مـعـاويـه مـى خـواهـد ايـن كـار را هـمـانـنـد (هـرقل ) و (كسرى ) (پادشاهان روم و ايران ) انجام دهد كه پدران فرزندان خود را (هر چند نااهل و آلوده بودند) بجانشينى خود برمى گزيدند.
مروان از روى منبر فرياد زد خاموش باش ، تو همان كسى هستى كه اين آيه در حق تو آمده است : والذى قال لوالديه اف لكما.
(عـايشه ) حضور داشت رو به او كرد و گفت : دروغ مى گوئى ، من مى دانم اين آيه در حـق چـه كـسـى نـازل شـده اسـت ؟ اگـر مـى خـواهـى تـا نـام و نـسـبـش را بـگـويـم ، ولى رسـول خـدا پـدر تـو را لعـنت كرده در حالى كه در پشت پدر بودى بنابراين تو نتيجه لعنت رسول خدائى ).
آرى گـنـاه (عـبـدالرحمن ) اين بود كه از يكسو به اميرمؤ منان على (عليه السلام ) عشق مى ورزيد كارى كه براى بنى اميه بسيار ناخوشايند بود.
و از سـوى ديـگـر بـا مـوروثـى شـدن خـلافـت ، و تـبـديـل آن بـه سـلطـنت ، شديدا مخالف بود، و بيعت گرفتن براى يزيد را نوعى حركت كسروى و هرقلى مى دانست .
لذا از طـرف دشـمـنـان قـسـم خـورده اسـلام ، يـعـنـى آل اميه ، مورد حمله واقع شد، و آيات قرآن مجيد را در مورد او تحريف كردند
و چه پاسخ مناسبى عايشه به مروان داد كه خداوند پدر تو را لعنت كرد در حالى كه تو در پشت او بودى (اشاره به آيه 60 سوره اسراء و الشجرة الملعونة فى القرآن ).
آيه و ترجمه


و يـوم يـعـرض الذيـن كفروا على النار اءذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها فـاليـوم تـجـزون عـذاب الهـون بـمـا كـنتم تستكبرون فى الا رض بغير الحق و بما كنتم تفسقون (20)


ترجمه :

20 - آن روز كـه كـافـران را بر آتش عرضه مى كنند به آنها گفته مى شود از طيبات و لذائذ در زنـدگـى دنـيـاى خود استفاده كرديد، و از آن بهره گرفتيد، اما امروز عذاب ذلت بـار بـه خـاطـر اسـتكبارى كه در زمين به ناحق كرديد و به خاطر گناهانى كه انجام مى داديد جزاى شما خواهد بود.
تفسير:
زهد و ذخيره براى آخرت
ايـن آيـه هـمـچـنـان بحث آيات گذشته را پيرامون مجازات كافران و مجرمان ادامه مى دهد و گوشه هائى از عذابهاى جسمانى و روحانى آنها را بازگو كرده ، مى فرمايد:
(آن روز كه كافران را به آتش دوزخ عرضه مى كنند به آنها گفته مى شود از طيبات و لذائذ در زنـدگـى دنـيـا بـه قدر كافى استفاده كرديد، و از آن بهره مند شديد، اما امروز عذاب ذلتبار به خاطر استكبارى كه در زمين به ناحق كرديد
و بـه خـاطـر گـنـاهـانـى كه انجام مى داديد جزاى شما خواهد بود) (و يوم يعرض الذين كـفـروا على النار اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها فاليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تستكبرون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تفسقون ).
آرى شـمـا غـرق در لذات بوديد، و جز تمتع از مواهب مادى اين جهان چيزى نمى فهميديد، و بـه خـاطـر آزادى بـى قـيـد و شرط در اين قسمت معاد را انكار كرديد تا دستتان كاملا باز باشد، و هر گونه ظلم و ستم براى بدست آوردن اين مواهب بر ديگران روا داشتيد، امروز كيفر آنهمه هوسبازيها، و هواپرستيها، و استكبار و فسق خود را مى بينيد.
نكته ها:
1 - اين آيه مى گويد در قيامت كفار بر آتش عرضه مى شوند و شبيه آن در آيه 26 مؤ من درباره عذاب برزخى فرعونيان آمده است النار يعرضون عليها غدوا و عشيا: (هر صبح و شام آنها بر آتش دوزخ عرضه مى شوند).
در حـالى كـه در بـعـضـى ديـگـر آيـات قرآن مى خوانيم كه جهنم بر كافران عرضه مى شـود: و عرضنا جهنم للكافرين عرضا (در آن روز جهنم را به كافران عرضه مى داريم ) (كهف - 100).
لذا بـعضى از مفسران بزرگ گفته اند: در قيامت دو نوع عرضه است : پيش از حساب آتش را بـر مـجـرمان عرضه مى دارند تا وحشت و هراس سراسر وجودشان را فرا گيرد (و اين خود يك مجازات روحانى است ) و بعد از حساب و فرستادن
آنها به سوى دوزخ آنها را بر عذاب الهى عرضه مى دارند.
بـعـضـى نـيـز گـفته اند در عبارت يكنوع قلب است و منظور از عرضه داشتن كافران بر آتـش هـمـان عـرضـه داشـتـن آتـش بـر كـفـار اسـت ، چـرا كـه آتـش عـقـل و شـعـورى نـدارد تـا كـافـران را بـه او عرضه كنند، در حالى كه عرضه داشتن در مواردى است كه طرف داراى درك و شعورى باشد.
ولى ايـن ايـراد را مـى تـوان پـاسـخ گفت چرا كه در پاره اى از آيات قرآن يكنوع درك و شـعـور بـراى دوزخ بـيـان شده تا آنجا كه خداوند با آن سخن مى گويد، و او پاسخ مى دهـد: مـى فـرمـايـد: هـل امـتـلات ؟ (اى دوزخ آيـا پـر شـدى )؟ در پـاسـخ عرض مى كند: هل من مزيد؟: (آيا بيشتر از اين هم وجود دارد)؟! (ق - 30)
حق اين است كه حقيقت عرضه داشتن به معنى رفع موانع ميان دو چيز است ، تا آنجا كه يكى در اختيار ديگرى قرار گيرد، و در مورد كافران و دوزخ مطلب چنان است كه موانع در ميان آن دو بـرطـرف مـى شـود، و در ايـن صـورت هم مى توان گفت : آنها بر آتش ‍ عرضه مى شوند، و هم آتش بر آنها، و هر دو تعبير صحيح است .
و بـه هـر حـال نـيـازى نـيـسـت كـه عـرضـه داشـتن را به معنى وارد شدن در آتش بگيريم آنچنانكه طبرسى در مجمع البيان آورده ، بلكه اين عرضه داشتن خود يكنوع عذاب دردناك و هـولنـاك اسـت كـه دوزخـيان قبل از ورود در آتش تمام قسمتهاى جهنم را از بيرون با چشم خود مى بينند و سرنوشت شوم خويش را مشاهده مى كنند و زجر مى كشند.
2 - جمله (اذهبتم طيباتكم ) به معنى بهره گيرى از لذائذ دنياست و تعبير به (اذهبتم ) (برديد) به خاطر آن است كه اين لذائذ و مواهب با
بهره گيرى نابود مى شوند و از بين مى روند.
مسلما تمتع از مواهب الهى در اين جهان كار نكوهيده اى نيست ، آنچه نكوهيده است غرق شدن در لذات مادى و فراموش كردن ياد خدا و قيامت ، يا بهره گيرى گناه آلود و بى قيد و شرط از ايـن لذات و غـصـب حـقـوق ديـگـران در ايـن رابـطـه اسـت قـابـل تـوجـه اينكه اين تعبير تنها در اين آيه از قرآن مجيد ديده مى شود، اشاره به اين است كه گاه انسان از لذات دنيا چشم مى پوشد، يا جز به مقدار لازم براى نيرو گرفتن در كارهاى الهى از آنها بهره نمى گيرد، در اين صورت گوئى اين طيبات را ذخيره براى آخرتش كرده است .
ولى بـسـيـار مى شود كه همچون چهارپايان ، بدون قيد و شرط از آنها بهره مى گيرد و هـمـه را بـه نابودى مى كشاند، و نه تنها چيزى براى آخرت ذخيره نمى كند بلكه كوله بـارى از گـنـاه نيز براى خود فراهم مى سازد، قرآن درباره اين گروه مى گويد: اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا.
در بعضى از كتب لغت نقل شده است كه منظور از جمله انفقتم طيبات ما رزقتم فى شهواتكم و فـى مـلاذ الدنـيـا، و لم تـنـفـقـوهـا فـى مرضات الله : (شما روزيهاى پاكيزه اى را كه داشتيد در طريق شهوات خود مصرف كرديد و در طريق خشنودى خداوند انفاق نكرديد).
3 - (طـيـبـات ) مـعـنـى وسـيـع و گـسـتـرده اى دارد و هـمـه مـواهـب دنـيـا را شامل مى شود هر چند بعضى از مفسران آن را فقط به معنى نيروى جوانى تفسير كرده اند ولى حق اين است كه جوانى تنها يك مصداق مى تواند باشد.
4 - تعبير به (عذاب الهون ) (مجازات توهين آميز و تحقير كننده ) عكس - العملى است در مقابل استكبار آنها در زمين ، چرا كه مجازات الهى كاملا متناسب نوع گناه است ، آنها كه بر خلق خدا و حتى بر انبياء كبر فروختند و در برابر هيچ قانونى خضوع نكردند بايد با ذلت و حقارت تمام كيفر بينند.
5 - در ذيـل آيـه دو گـنـاه بـراى ايـن دوزخـيـان ذكر شده نخست (استكبار در زمين ) و دوم (فـسـق ) مـمـكـن اسـت اولى اشـاره به عدم ايمان به آيات الهى و بعثت انبيا و رستاخيز بـاشـد، و دومـى اشـاره بـه انـواع گـنـاهـان ، يـكـى از تـرك اصول دين سخن مى گويد، و ديگرى از پايمال كردن فروع دين .
6 - تـعـبـيـر بـه (غـير الحق ) به اين معنى نيست كه استكبار دو گونه است (حق ) و (ناحق ) بلكه اين تعبيرات معمولا براى تاءكيد گفته مى شود و نظائر فراوان دارد.
7 - زهد پيشوايان بزرگ
در مـنـابـع مختلف حديث و تفسير روايات فراوانى از زهد پيشوايان بزرگ اسلام آمده كه مخصوصا به آيه مورد بحث در آن استناد شده است ، از جمله :
در حـديـثـى آمـده اسـت كه روزى عمر در (مشربه ام ابراهيم ) (محلى در نزديكى مدينه ) خـدمـت پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد در حالى كه بر حصيرى از برگ خرما خـوابـيـده بـود و قـسـمـتى از بدن مبارك او روى خاك قرار داشت ، و متكائى از الياف درخت خـرمـا زيـر سـر داشت ، سلام كرد و نشست ، گفت : تو پيامبر خدا و بهترين خلق او هستى ، كسرى و قيصر بر تختهاى طلا و فرشهاى ابريشمين مى خوابند، ولى
شما اينچنين ! پيامبر فرمود: اولئك قوم اجلت طيباتهم ، و هى وشيكة الانقطاع و انما آخرت لنا طيباتنا: (آنها گروهى هستند كه طيباتشان در اين دنيا به آنها داده شده ، و به زودى قطع مى شود، ولى طيبات ما براى قيامت ذخيره شده است ).
در حـديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : روزى مقدارى حلواى مخصوصى خـدمـتـش آوردند، حضرت از خوردن آن امتناع فرمود، عرض كردند آيا آن را حرام مى دانى ؟! فـرمـود: نـه ، ولكـنـى اخـشـى ان تـتـوق اليـه نـفـسـى فاطلبه ثم تلا هذه الايه : اذهبتم طـيـباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها: (من از اين مى ترسم كه نفسم به آن مشتاق گـردد، و پـيـوسـتـه بـه دنبال آن باشم ، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا ....
در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت : ان امـير المؤ منين (عليه السلام ) اشتهى كبدا مشوية على خبز ليـنـه فـاقـام حـولا يـشـتـهيها، ذكر ذلك للحسن (عليه السلام ) و هو صائم يوما من الايام فـصـنـعـهـا له فـلمـا اراد ان يـفـطـر قـربـهـا اليـه ، فـوقـف سائل بالباب ، فقال : يا بنى ! احملها اليه ، لا تقراء صحيفتنا غدا: اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها!:
(امـيـر مـؤ منان على (عليه السلام ) تمايل به خوراكى از جگر بريان با نان نرم داشت يـكـسال گذشت و به اين خواست خود ترتيب اثر نداد، روزى به امام حسن (عليه السلام ) دسـتـور تـهـيـه آن را داد در حـالى كـه حضرت صائم بود، خوراك براى افطار آماده شد، هنگامى كه مى خواست افطار فرمايد سائلى بر در خانه آمد، امام (عليه السلام ) فرمود: ايـن غـذا را بـه سـائل ده مـبـادا هنگامى كه نامه اعمال ما فرداى قيامت خوانده مى شود به ما بـگـويـنـد: اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها: (شما طيبات خود را در دنيا گرفتيد و به آن متمتع شديد).
آيه و ترجمه


و اذكـر اءخـا عـاد إ ذ اءنـذر قـومـه بـالا حقاف و قد خلت النذر من بين يديه و من خلفه اءلا تعبدوا إ لا الله إ نى اءخاف عليكم عذاب يوم عظيم (21)
قالوا اء جئتنا لتافكنا عن الهتنا فاتنا بما تعدنا إ ن كنت من الصادقين (22)
قال إ نما العلم عندالله و اءبلغكم ما اءرسلت به و لكنى اءرئكم قوما تجهلون (23)
فلما راءوه عارضا مستقبل اءوديتهم قالوا هذا عارض ممطرنا بل هو ما استعجلتم به ريح فيها عذاب اءليم (24)
تدمر كل شى ء بامر ربها فاصبحوا لا يرى إ لا مساكنهم كذلك نجزى القوم المجرمين (25)


ترجمه :

21 - (سـرگـذشـت هـود) بـرادر قـوم عـاد را به آنها يادآورى كن ، آن زمان كه قومش را در سـرزمـيـن (احـقـاف ) انـذار كـرد، در حـالى كـه پـيـامـبـران زيـادى قبل از او در گذشته هاى دور و نزديك آمده بودند كه جز خداوند يگانه را نپرستيد، من بر شما از عذاب روز بزرگى مى ترسم .
22 - آنـهـا گـفـتـنـد: تـو آمده اى كه ما را (با دروغهايت ) از خدايانمان برگردانى ، اگر راست مى گوئى عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور.
23 - گـفت : آگاهى تنها نزد خدا است (و او مى داند چه زمانى شما را مجازات كند) من آنچه را به آن فرستاده شده ام به شما ابلاغ مى كنم (وظيفه من همين است ولى شما را قومى مى بينم كه دائما در جهل هستيد.
24 - هنگامى كه آن را به صورت ابر گسترده اى ديدند كه به سوى درهها و آبگيرهاى آنـان در حـركـت اسـت (خـوشحال شدند) گفتند اين ابرى است بارانزا (ولى به آنها گفته شـد) ايـن هـمـان چيزى است كه براى آمدنش شتاب مى كرديد، تندبادى است (وحشتناك ) كه عذاب دردناكى در آن است .
25 - هـمـه چـيز را به فرمان پروردگار درهم ميكوبد و نابود مى كند، آنها صبح كردند در حـالى كـه چـيـزى جز خانه هاى آنها به چشم نمى خورد، اين گونه مجرمان را كيفر مى دهيم !
تفسير:
قوم عاد و تندباد مرگبار!
از آنـجـا كـه قـرآن مـجـيـد بـعـد از ذكـر قـضـايـاى كـلى بـه بـيـان مـصـداقـهـاى قـابـل مـلاحـظـه آن مـى پـردازد تـا آن كـليـات را پـيـاده كـنـد، در ايـنجا نيز بعد از شرح حـال مـسـتـكـبـران سـركش و هوسران به ذكر داستان قوم عاد كه نمونه واضحى از آن است پـرداخـته ، مى گويد: (براى اين مشركان مكه سرگذشت هود برادر قوم عاد را يادآورى كن ) (و اذكر اخا عاد).
تعبير به (اخ ) (برادر) براى بيان نهايت دلسوزى و صفاى اين پيامبر بزرگ نسبت بـه قـوم خـويـش اسـت ، ايـن تـعبير چنانكه مى دانيم در مورد عده اى از پيامبران بزرگ در قـرآن مـجيد آمده است ، آنها برادرى دلسوز و مهربان براى اقوام خويش بودند كه از هيچ نوع فداكارى مضايقه نكردند.
اين تعبير ممكن است در ضمن اشاره اى به ارتباط خويشاوندى ميان اين پيامبران و اقوامشان نيز باشد.
سـپـس مى افزايد: در آن هنگام كه قومش را در سرزمين (احقاف ) انذار كرد، در حالى كه پـيـامـبـران بـسـيـارى قـبـل از او در گـذشـتـه هاى دور و نزديك آمدند و به انذار اين اقوام پرداختند) (اذ انذر قومه بالاحقاف و قد خلت النذر من بين يديه و من خلفه ).
(احـقـاف ) چنانكه قبلا هم گفته ايم به معنى شنهاى روانى است كه بر اثر وزش باد در بـيـابـانـها به صورت مستطيل و كج و معوج رويهم انباشته مى گردد، و از اين تعبير روشن مى شود كه سرزمين قوم عاد ريگستان بزرگى بوده
بـعـضـى آنـرا در قـلب جـزيـره عربستان ميان (نجد) و (احساء) و (حضرموت ) و (عمان ) دانسته اند.
ولى ايـن مـعـنـى بـعـيـد بـه نـظـر مى رسد، چرا كه از آيات ديگر قرآن (در سوره شعرا) برمى آيد كه قوم عاد در جائى زندگى داشتند كه آب فراوان داشت و درختان جالب ، و در قلب جزيره چنين مطلبى بسيار بعيد است .
جـمـعـى ديـگـر از مـفـسـران آنـرا در قـسـمـت جـنـوبـى جـزيـره حـوالى يـمـن ، يـا در سواحل درياى عرب دانسته اند.
بعضى نيز احتمال داده اند كه احقاف منطقه اى در سرزمين عراق ، در مناطق
كلده و بابل بوده .
و از (طبرى ) نقل شده كه (احقاف ) نام كوهى است در شام
ولى بـا تـنـاسـب بـه مـعنى لغوى (احقاف ) و با توجه به اينكه سرزمين آنها در عين مـصـون نـبـودن از شـنـهـاى روان داراى آب و درخـت بـوده قـول كـسـانـى كه مى گويند اين منطقه در جنوب جزيره عربستان و نزديكى سرزمين يمن بوده است نزديكتر به نظر مى رسد.
جـمـله و قـد خـلت النـذر من بين يديه و من خلفه (پيامبران انذاركننده اى از پيش رو و پشت سـر هـود آمـده بـودنـد) اشـاره بـه پـيـامـبـرانـى اسـت كـه قـبل از او مبعوث شدند، گروهى با فاصله كم كه قرآن از آنها تعبير (من بين يديه ) كرده و گروهى با فاصله زياد كه از آنها تعبير به (من خلفه ) شده است .
امـا ايـنـكـه بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كـه مـنـظـور از ايـن جـمـله پـيـامـبـرانـى اسـت كـه قـبـل از هـود و بـعـد از هـود آمـده انـد بـسـيـار بـعيد است و يا جمله (و قد خلت ) كه زمان گذشته را مى رساند سازگار نيست .
اكـنـون بـبـينيم محتواى دعوت اين پيامبر بزرگ چه بود قرآن مى افزايد (به آنها گفت جز خداوند يگانه را نپرستيد) (الا تعبدوا الا الله ).
سـپـس آنها را تهديد كرده گفت : (من بر شما از عذاب روز بزرگى مى ترسم ) (انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم ).
گر چه تعبير به (يوم عظيم ) غالبا به معنى روز قيامت آمده است ، ولى گاه در آيات قرآن به روزهاى سخت و وحشتناكى كه بر امتها گذشته نيز اطلاق شده است . و منظور در اينجا نيز همين معنى است چرا كه در دنباله همين آيات مى خوانيم (سرانجام قوم عاد در روز سخت و وحشتناكى گرفتار عذاب الهى شدند
و بر باد رفتند).
اما اين قوم لجوج و سركش در برابر اين دعوت الهى ايستادگى كردند، و به هود گفتند: (آيـا تـو آمـده اى كـه مـا را بـا دروغـهـايـت از خـدايـانـمان برگردانى ) (قالوا اءجئتنا لتافكنا عن آلهتنا).
(اگر راست مى گوئى عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور)! (فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين ).
ايـن دو جـمـله بـه خـوبـى بيانگر انحراف و لجاجت اين قوم سركش ‍ است ، چرا كه در جمله اول مـى گـويـند چون دعوت تو برخلاف معبودانى است كه ما به آن خو گرفته ايم و از نياكانمان به ارث برده ايم دروغ و افترا است .
و در جـمـله دوم تـقاضاى عذاب مى كنند، عذابى كه اگر رخ دهد راه بازگشتى در آن مطلقا نيست ، كدام عاقل تمناى چنين عذابى را مى كند هر چند به آن يقين نداشته باشد؟
ولى (هـود) در پـاسـخ ايـن تـقـاضاى نابخردانه چنين گفت : (علم و آگاهى تنها نزد خداوند است ) (قال انما العلم عند الله ).
او اسـت كـه مـى دانـد در چـه زمـان ، و بـا چـه شـرائطـى عـذاب اسـتـيـصـال نـازل مـى گـردد؟ نـه بـه تـقـاضـاى شـمـا مـربـوط اسـت ، و نـه بـه مـيـل و اراده مـن ، بـايـد هـدف كـه اتـمـام حـجـت اسـت حاصل گردد، چرا كه حكمتش چنين اقتضا مى كند.
سـپـس افزود: (وظيفه اصلى من اين است كه آنچه را به آن فرستاده شدم به شما ابلاغ كنم ) (و ابلغكم ما ارسلت به )
مسئوليت اصلى من همين است ، اما تصميم گيرى در مورد اطاعت پروردگار
با شما است ، و اراده و مشيت عذاب نيز با خود او است .
(ولى مـن شـمـا را گـروهـى مـى بـيـنـم كـه پـيـوسـتـه در جهل و نادانى اصرار داريد) (و لكنى اريكم قوما تجهلون ).
ريشه بدبختى شما نيز همين جهل است ، جهلى تواءم با لجاجت و كبر و غرور كه به شما اجـازه مـطـالعه دعوت فرستادگان خدا را نمى دهد، جهلى كه شما را وادار به اصرار بر نـزول عـذاب الهـى و نـابـوديـتـان مـى كـنـد، اگـر مـخـتـصـر آگـاهـى داشـتـيـد حـداقـل احـتـمـال مـى داديـد كـه در بـرابـر تـمـام احـتـمـالات نـفـى يـك احتمال اثبات نيز باشد كه اگر صورت پذيرد چيزى از شما باقى نخواهد ماند.
سرانجام نصائح مؤ ثر و رهبريهاى برادرانه (هود) در آن سنگدلان تاءثير نگذاشت ، و بـجـاى پـذيـرش حـق سخت در عقيده باطل خود لجاجت كردند، و پافشارى نمودند، و حتى نوح را با اين سخن تكذيب مى كردند كه اگر راست ميگوئى پس عذاب موعودت چه شد؟
اكـنـون كـه اتمام حجت به قدر كافى شده و عدم شايستگى خود را براى ادامه حيات نشان داده انـد حكمت الهى ايجاب مى كند كه عذاب استيصال همان عذاب ريشه كن كننده را بر آنها بفرستد.
ناگهان مشاهده كردند ابرى در افق ظاهر گشت ، و در آسمان به سرعت گسترده شد.

next page

fehrest page

back page