تفسير نمونه جلد ۲۱

جمعي از فضلا

- ۹ -


واژه (فـوز) بـه طـورى كـه راغـب در مفردات مى گويد به معنى (پيروزى تواءم با سـلامـت ) اسـت ، و در 19 مورد از آيات قرآن به كار رفته ، گاه توصيف به (مبين ) شده و گاه توصيف به (كبير) اما در غالب آيات توصيف به (عظيم ) شده و معمولا در مورد بهشت است ، ولى بعضا در مورد توفيق اطاعت پروردگار و آمرزش گناهان و مانند آن نيز استعمال شده است .
در آيـه بـعـد سـرنـوشـت گـروه ديـگـرى را كـه نـقـطـه مـقـابل اين گروهند يادآور شده ، مى فرمايد: (اما كسانى كه كافر شدند به آنها گفته مـى شود مگر آيات من بر شما خوانده نمى شد و شما استكبار مى كرديد و تسليم حق نمى شديد، و قومى مجرم و گناهكار بوديد) (و اما الذين كفروا ا فلم تكن آياتى تتلى عليكم فاستكبرتم و كنتم قوما مجرمين ).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در ايـن آيـه تـنـهـا سـخـن از كـفـر اسـت ، و امـا اعـمـال سـوء بـه عـنـوان يـك عامل دخول در عذاب الهى ذكر نشده ، اين به خاطر آن است كه مـسـاءله كـفـر بـه تـنـهـائى مـوجـب عـذاب اسـت ، و يا به خاطر اينكه تعبير به مجرمين در ذيل آيه براى بيان اين معنى كافى است .
نـكـتـه ديـگر اينكه در اينجا سخنى از مجازات دوزخ به ميان نيامده ، اما سخن از توبيخ و سرزنش پروردگار است كه بزرگترين مجازات محسوب مى شود و دوزخ در برابر آن از اهميت كمترى برخوردار است .
ايـن نـكـتـه نيز قابل توجه است كه از اين آيه استفاده مى شود كه بدون بعثت پيامبران و ارسـال رسـل و نـزول آيـات الهـى (و بـه اصـطـلاح تـاءكـيـد احـكـام عقل به احكام شرع ) مجازاتى از سوى خداوند رحمان انجام نخواهد شد، و اين نهايت لطف و مرحمت او است .
آخـريـن نكته اينكه مشكل بزرگ اين گروه از يك سو مساءله (استكبار) در برابر آيات الهـى اسـت ، و از سوى ديگر و تداوم جرم و گناه است كه از جمله كنتم قوما مجرمين استفاده مى شود.
آيه و ترجمه


و إ ذا قـيل إ ن وعد الله حق و الساعة لا ريب فيها قلتم ما ندرى ما الساعة إ ن نظن إ لا ظنا و ما نحن بمستيقنين (32)
و بدا لهم سيات ما عملوا و حاق بهم ما كانوا به يستهزءون (33)
و قيل اليوم ننسئكم كما نسيتم لقاء يومكم هذا و ماءوئكم النار و ما لكم من نصرين (34)
ذلكم باءنكم اتخذتم ءايت الله هزوا و غرتكم الحيوة الدنيا فاليوم لا يخرجون منها و لا هم يستعتبون (35)
فلله الحمد رب السموت و رب الا رض رب العلمين (36)
و له الكبرياء فى السموت و الا رض و هو العزيز الحكيم (37)


ترجمه :

32 - و هـنـگـامـى كه گفته مى شد وعده خداوند حق است و در قيامت هيچ شكى نيست ، شما مى گـفـتـيـد: مـا نمى دانيم قيامت چيست ؟ ما تنها گمانى در اين باره داريم ، و به هيچوجه يقين نداريم !
33 - و سيئات اعمالشان براى آنها آشكار مى شود، و سرانجام آنچه را استهزا مى كردند بر آنها واقع مى گردد.
34 - و بـه آنـهـا گفته مى شود: امروز شما را فراموش مى كنيم همانگونه كه شما ديدار امروز را فراموش كرديد، و جايگاه شما دوزخ است ، و هيچ ياورى نداريد!
35 - اين به خاطر آن است كه شما آيات خدا را به سخريه گرفتيد و زندگى دنيا شما را مـغـرور كـرد، امروز آنها از دوزخ خارج نمى شوند، و هيچگونه عذرى از آنها پذيرفته نيست .
36 - بنابراين حمد و ستايش مخصوص خدا است ، پروردگار آسمانها و پروردگار زمين ، و پروردگار همه جهانيان .
37 - و براى او است كبريا و عظمت در آسمان و زمين و او عزيز و حكيم است .
تفسير:
آن روز كه اعمال سوء انسان آشكار مى شود.
نـخـسـتـيـن آيـه مورد بحث در حقيقت توضيحى است براى آنچه در آخرين آيات گذشته به صـورت اجـمـال بـيـان شـده بـود، توضيحى است بر مساءله استكبار كافران در برابر آيـات الهـى و دعـوت انبيا، مى فرمايد: (هنگامى كه گفته مى شد وعده الهى حق است و در قـيامت هيچ شكى نيست شما مى گفتيد: ما نمى دانيم قيامت چيست ؟ ما تنها گمانى در اين باره داريـم و بـه هيچوجه يقين نداريم ) (و اذا قيل ان وعد الله حق و الساعة لا ريب فيها قلتم ما ندرى ما الساعة ان نظن الا ظنا و ما نحن بمستيقنين ).
تعبير (ما ندرى ما الساعة 0): (نمى دانيم قيامت چيست )؟ در حالى كه
مفهوم قيامت براى آنها پيچيده نبود، و اگر شكى داشتند تنها نسبت به وجود آن بود، نشان مـى دهـد كه آنها در مقام استكبار و بى اعتنائى بودند، و اگر روح حق طلبى مى داشتند هم ماهيت روز قيامت امر روشنى بود هم دليل بر وجود آن .
و از ايـنـجـا پـاسـخ سـؤ الى كـه در ايـنـجا مطرح شده كه اگر آنها به راستى در شك و تـرديـد بـودنـد مـسـئوليت و گناهى ندارند، روشن مى شود، چرا كه اين شك و ترديد نه بخاطر عدم وضوح حق بود، بلكه از مساءله كبر و غرور و لجاجت و عناد ناشى مى شد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه هدفشان از ضد و نقيض گوئيها سخريه و استهزا بوده است .
آيـه بعد سخن از مجازات و كيفر آنها مى گويد، كيفرى كه شباهت با مجازاتهاى قراردادى دنـيـاى مـا ندارد، مى فرمايد: (در آنجا سيئات اعمالشان براى آنها آشكار مى شود) (و بدا لهم سيئات ما عملوا).
زشـتـيـها و بديها تجسم مى يابند، جان مى گيرند، و در برابر آنها آشكار مى شوند، و همدم و همنشين آنها هستند، و دائما آزارشان مى دهند!
(و سرانجام آنچه را استهزا مى كردند بر آنها واقع مى شود) (و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤ ن ).
و از همه دردناكتر اينكه از سوى خداوند رحمن و رحيم به آنها خطاب مى گردد: (و گفته مى شود: امروز شما را فراموش ‍ مى كنيم همانگونه كه شما ديدار امروز را به فراموشى سپرديد)! (و قيل اليوم ننساكم كما نسيتم لقاء
يومكم هذا).
ايـن تـعـبـيـرى اسـت كـه بـه صـورتـهاى مختلف در قرآن مجيد كرارا آمده است : در آيه 51 اعـراف مـى خـوانـيـم : فـاليـوم نـنـسـاهـم كـمـا نـسـوا لقاء يومهم هذا: (امروز آنها را به فراموشى مى سپريم آنگونه كه آنها لقاى امروز را فراموش كردند).
و در آيه 14 الم سجده نيز همين معنى به شكل ديگرى آمده است .
بـدون شـك فـرامـوشـى بـراى ذات پـاك خـداونـد كه علمش محيط به تمام عالم هستى است مـفـهـومـى نـدارد، ايـن كنايه لطيفى است از بى اعتنائى و ناديده گرفتن يك انسان مجرم و گـنهكار، حتى در تعبيرات روزمره ما نيز ديده مى شود، مى گوئيم : فلان دوست بى وفا را براى هميشه فراموش كن ، يعنى همچون يك انسان فراموش شده با او رفتار نما، مهر و محبت و ديدار و دلجوئى و احوالپرسى را درباره او ترك كن و هرگز به سراغ او مرو.
ايـن تـعـبـيـر ضـمـنـا تـاءكـيـد ديـگـرى اسـت بـر مـسـاءله (تـجـسـم اعـمـال ) و (تـنـاسـب مـجـازات و جرم ) چرا كه نسيان قيامت سبب مى شود خدا آنها را در قيامت به فراموشى بسپارد، و چه دردناك و جانكاه است اين مصيبت بزرگ كه خداوند رحيم و مهربان كسى را به فراموشى بسپارد و از تمام الطافش محروم كند.
مفسران در اينجا تفسيرهاى مختلفى براى اين نسيان ذكر كرده اند كه تقريبا روح همه آنها همان معنى جامع فوق است لذا نيازى به تكرار آنها نمى بينيم .
ضـمـنـا مـنـظـور از فـرامـوش كـردن لقـاى روز قـيـامـت فـرامـوش كـردن لقـاى كـليـه مـسـائل و حـوادثـى اسـت كـه در آن روز تـحـقـق مى يابد، اعم از حساب و كتاب و غير آن كه هـمـواره مـنـكـر آن بودند، اين احتمال نيز دارد كه منظور فراموش كردن لقاى خداوند در آن روز است چرا كه روز قيامت به عنوان (يوم لقاء الله ) در قرآن
مجيد معرفى شده كه منظور از آن شهود باطنى است .
در دنـباله آيه مى افزايد: (به آنها گفته مى شود: جايگاه شما دوزخ است )! (و ماواكم النار).
و اگر گمان مى كنيد كسى به يارى شما مى شتابد قاطعانه به شما مى گوئيم (هيچ يار و ياورى براى شما نيست ) (و ما لكم من ناصرين ).
امـا چـرا و بـه چه دليل شما گرفتار چنين سرنوشتى شديد؟ (اين به خاطر آن است كه آيـات خـدا را بـه سـخـريـه گـرفـتيد و زندگى دنيا شما را مغرور كرد) (ذلكم بانكم اتخذتم آيات الله هزوا و غرتكم الحياة الدنيا).
اصـولا ايـن دو از يـكـديـگـر جـدا نـيـسـت : (غـرور) و (اسـتـهـزا) افـراد مغرور و خود بـرتـربـيـن كـه ديـگران را با چشم حقارت نگاه مى كنند غالبا آنها را به باد استهزا و سـخـريـه مـى گـيـرنـد، سرچشمه اصلى غرور نيز متاع زندگى دنيا و قدرت و ثروت و پـيـروزيـهـاى گـذرا و مـوقـت آن اسـت كـه افـراد (كـم ظـرفـيـت ) را چـنـان غـافـل مـى سـازد كـه حـتـى بـراى دعـوت فـرسـتـادگـان الهـى كـمـتـريـن ارزشـى قائل نخواهند شد، و حتى زحمت مطالعه دعوت آنها را به خود نمى دهند.
و در پـايـان آيـه بـار ديـگـر آنـچـه را كـه در آيـه قـبـل آمـده بود به تعبير ديگرى تكرار و تاءكيد كرده ، مى گويد: (امروز آنها از آتش ‍ دوزخ خارج نمى شوند، و هيچگونه عذرى از آنها پذيرفته نيست ) (فاليوم لا يخرجون منها و لا هم يستعتبون ).
در آنـجـا سـخن از ماوى و جايگاه ثابت آنها بود و در اينجا سخن از عدم خروج آنها از دوزخ است ، در آنجا مى فرمود ياورى ندارند، و در اينجا مى گويد
عذرى از آنها پذيرفته نمى شود، و در نتيجه راه نجاتى براى آنها نيست .
در پـايـان ايـن سـوره بـراى تـكـميل بحث توحيد و معاد كه بيشترين مباحث اين سوره را در بـرمى گرفت ، ضمن دو آيه وحدت ربوبيت و عظمت خداوند و قدرت و حكمت او را بيان مى كند، و پنج وصف از صفات خدا را در اين قسمت منعكس مى سازد.
نخست مى گويد: (پس تمام حمد و ستايش مخصوص خدا است ) (فلله الحمد).
چرا كه او (پروردگار همه آسمانها، و پروردگار زمين ، و پروردگار همه جهانيان است ) (رب السموات و رب الارض ‍ رب العالمين ).
(رب ) بـه مـعـنى مالك و مدبر، و حاكم و مصلح است ، بنابراين هر خير و بركتى است از ناحيه ذات پاك او است و به همين دليل تمام ستايشها به او باز مى گردد، حتى ستايش گـل ، و صـفـاى چـمـن ، و صفاى نسيم ، و زيبائى ستارگان ستايش او است كه همه از ذات پاكش سرچشمه مى گيرد و با لطف و عنايتش پرورش ‍ مى يابد.
جـالب ايـنـكـه يـكـبـار مـى گـويـد: پـروردگـار آسمانها، بار ديگر پروردگار زمين ، و سـرانـجـام پـروردگـار هـمـه جـهان هستى و جهانيان ، تا اعتقاد به ارباب انواع و خدايان مـخـتـلفى را كه براى موجودات گوناگون قائل بودند درهم بكوبد، و همه را به سوى توحيد ربوبى دعوت كند.
بعد از بيان توصيف ذات پاك او به مقام (حمد) و (ربوبيت ) در سومين توصيف
مـى افـزايـد: (و بـراى او اسـت كبرياء و عظمت و علو و رفعت در آسمانها و زمين ) (و له الكبرياء فى السموات و الارض ).
چرا كه آثار عظمتش در پهنه آسمان و سراسر زمين و تمام جهان آشكار است .
در آيـه قـبـل سـخن از مقام ربوبيت يعنى مالكيت و تدبير او در عالم هستى بود، و در اينجا سـخـن از عـظـمت او است كه هر قدر در آفرينش آسمان و زمين دقت كنيم به اين حقيقت آشناتر خواهيم شد.
و بـالاخـره در چـهـارمين و پنجمين توصيف مى گويد: (او قادر شكست ناپذير و حكيم على الاطلاق است ) (و هو العزيز الحكيم ).
و به اين ترتيب مجموعه (علم و قدرت و عظمت و ربوبيت و محموديت ) كه مجموعه اى از مهمترين صفات و اسماء حسناى او است تكميل مى گردد.
و گـوئى اشـاره بـه ايـن مـى كـنـد: له الحـمـد فـاحـمدوه ، و هو الرب فاشكروا له ، و له الكـبـرياء فكبروه ، و هو العزيز الحكيم فاطيعوه : (حمد از آن او است پس حمدش را بجا آوريـد، و پـروردگـار او اسـت پـس شـكـرش كـنـيـد، و عـظمت براى او است پس او را تكبير گوئيد، و او عزيز و حكيم است پس تنها او را اطاعت كنيد).
بـه ايـن ترتيب سوره جاثيه كه با توصيف خداوند به (عزيز و حكيم ) آغاز شده با همين اوصاف پايان مى يابد، و سراسر محتواى آن نيز گواه بر عزت و حكمت بى پايان او است .پروردگارا!
بـه كبريا و عظمتت سوگند، و به مقام ربوبيت و عزت و حكمتت سوگند كه ما را در طريق اطاعت فرمانت ثابت قدم بدار.
خداوندا! هر گونه حمد و ستايش از آن تو است و هر موفقيتى نصيب
مـاسـت آن هـم از بـركـت الطـاف بـيـكـران تو است ، اين نعمتها را بر ما مستدام دار و افزون فرما.
بارالها! ما همه غرق احسان توئيم ، توفيق اداى شكرت را مرحمت كن آمين يا رب العالمين .


سوره احقاف


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 35 آيه است
محتواى سوره احقاف
ايـن سـوره از سـوره هـاى مـكـى اسـت (هـر چـنـد جـمـعـى از مـفـسـران نـزول بـعـضـى از آيات آن را در مدينه تاءييد كرده اند كه در شرح آن آيات بحث خواهيم كـرد) و بـه حـكـم شـرائط زمـان و مـكـان نـزولش ‍ كه زمان مبارزه با شرك ، و دعوت به تـوحـيـد و مـعاد و مسائل زير بنائى اسلام بوده ، در همين محورها سخن مى گويد، و در يك جمعبندى فشرده مى توان گفت اين سوره اهداف زير را تعقيب مى كند:
1 - بيان عظمت قرآن .
2 - مبارزه قاطع بر ضد هر گونه شرك و بت پرستى .
3 - توجيه مردم در مساءله معاد و دادگاه عدل پروردگار.
4 - ضمنا به عنوان هشدار به مشركان و مجرمان گوشه اى از داستان قوم عاد را كه ساكن سرزمين احقاف بودند بيان مى دارد (نام سوره نيز از همينجا گرفته شده است ).
5 - اشـاره بـه گـسـتـرش و عـمـومـيت دعوت پيامبر اسلام تا آنجا كه غير از انسانها يعنى طايفه جن را نيز شامل مى شود.
6 - تشويق مؤ منان و انذار كافران و ايجاد مبادى خوف و رجاء.
7 - دعوت پيامبر اسلام به صبر و استقامت هر چه بيشتر و اقتدار به سيره انبياى بزرگ پيشين .
فضيلت اين سوره
در حـديـثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در فضيلت اين سوره آمـده اسـت : مـن قـراء سـورة الاحـقـاف اعـطـى مـن الاجـر بـعـدد كل رمل فى الدنيا عشر حسنات ، و محى عنه عشر سيئات ، و رفع له عشر درجات : (هر كس سـوره احـقـاف را بـخـوانـد به ازاء هر دانه شن كه در اين دنيا است ده حسنه به او داده مى شود، و ده سيئه
محو مى گردد، و ده درجه بر درجات او افزوده مى شود).
از آنـجا كه (احقاف ) جمع (حقف ) (بر وزن رزق ) به معنى شنهاى روان است كه بر اثـر وزش بـاد در بيابانها به صورت مستطيل و كج و معوج روى هم انباشته مى شود، و سـرزمـيـن قوم عاد را از اين جهت (احقاف ) مى گفتند كه ريگستانى به اين صورت بود تعبير حديث فوق ناظر به همين معنى است .
بديهى است اينگونه حسنات و درجات تنها به خاطر تلاوت الفاظ نيست بلكه تلاوتى اسـت سـازنـده و بيدارگر در مسير ايمان و تقوى ، و محتواى سوره احقاف به راستى چنين اثرى را دارد، اگر انسان طالب حقيقت و آماده عمل باشد.
در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت : مـن قـراء كـل ليـلة او كـل جـمـعـة سـورة الاحـقـاف لم يـصـبـه الله عـز و جـل بـروعـة فـى الحـيـاة الدنيا، و آمنه من فزع يوم القيامة ان شاء الله : (هر كس ‍ سوره احـقـاف را هـر شـب ، يا هر جمعه ، بخواند خداوند وحشت دنيا را از او برمى دارد، و از وحشت روز قيامت نيز در امان مى دارد).
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


حم (1)
تنزيل الكتب من الله العزيز الحكيم (2)
مـا خـلقـنـا السـمـوت و الا رض و مـا بـيـنـهـمـا إ لا بـالحـق و اءجل مسمى و الذين كفروا عما اءنذروا معرضون (3)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - حم .
2 - اين كتاب از سوى خداوند عزيز و حكيم نازل شده است .
3 - مـا آسـمـانـهـا و زمـيـن و آنـچـه در مـيـان ايـن دو اسـت جـز بـه حـق و بـراى سـرآمد معينى نيافريديم . اما كافران از آنچه انذار مى شوند رويگردان هستند.
تفسير:
آفرينش اين جهان بر اساس حق است
ايـن سـوره آخـريـن سـوره از سـوره هـاى هفتگانه (حم ) است كه مجموعا (حواميم ) نام دارد.
در تفسير (حروف مقطعه ) عموما، و (حم ) خصوصا، مطالب زيادى در آغاز سوره هاى (بقره ) و (آل عمران ) و (اعراف ) و سوره هاى گذشته (حم ) داشتيم
نيازى به تكرار ندارد.
هـمـيـن قـدر مى گوئيم كه اين آيات تكاندهنده و حركت آفرين و پرمحتواى قرآن از حروف سـاده الفـبـا، از حا و ميم ، و مانند آن ، تركيب يافته ، و در عظمت خداوند همين بس كه چنان تـركـيب عظيمى را از چنين مفردات ساده اى به وجود آورده كه اگر تا دامنه قيامت در اسرار آن انديشه كنند باز هم مطالب ناگفته بسيار دارد.
و شـايـد بـه هـمـيـن جـهـت بلافاصله مى افزايد: - اين كتاب از سوى خداوند عزيز و حكيم (قادر و توانا) نازل شده است ) (تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم ).
اين همان تعبيرى است كه در آغاز سه سوره از سوره هاى (حم ) آمده است (مؤ من و جاثيه و احقاف ).
مـسـلم اسـت قـدرتـى شـكـسـت نـاپـذيـر و حـكـمـتـى بـيـكـران لازم اسـت تـا چـنـين كتابى را نازل كند.
سپس از كتاب (تدوين ) به كتاب (تكوين ) پرداخته ، و از عظمت و حقانيت آسمانها و زمـين سخن مى گويد، و مى فرمايد: (ما آسمانها و زمين و آنچه را ميان اين دو است جز به حق نيافريديم ) (ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق ).
نـه در كـتـاب آسـمـانـيـش كـلمـه اى بـر خلاف حق است ، و نه در مجموعه عالم خلقتش چيزى ناموزون و مخالف حق يافت مى شود، همه موزون ، همه سنجيده ، و همه همراه و تواءم با حق است .
اما اين آفرينش همانگونه كه سرآغازى داشته سرانجامى نيز دارد، و لذا
در دنـبـاله آيـه مـى افـزايـد: (مـا بـراى آن سـرآمـد مـعـيـنـى قـرار داديـم ) (و اجل مسمى ).
كه با فرارسيدن آن دنيا فانى مى شود، و چون اين جهان تواءم با حق و داراى هدف است ، طـبـعـا بـايـد بـه دنـبـال آن جـهـانـى ديـگـر كـه نـتـائج اعـمـال در آن بـررسـى مـى شـود وجـود داشـتـه بـاشـد، بـنـابـرايـن حـقانيت اين جهان خود دليل بر وجود معاد است ، و گرنه پوچ و بيهوده بود و تواءم با ظلم و ستم فراوان .
امـا بـا ايـنـكه قرآن حق است ، و آفرينش جهان نيز حق (كافران لجوج از آنچه انذار شده اند رويگردان هستند) (و الذين كفروا عما انذروا معرضون ).
از يـك سو آيات قرآن پى در پى آنها را انذار و بيم مى دهد كه دادگاه بزرگى در پيش داريـد، و از سوى ديگر جهان آفرينش با نظامات خاص خود نيز هشدار مى دهد كه حسابى در كار است ، اما اين غافلان بيخبر نه به اين توجهى مى كنند، و نه به آن .
تـعـبـيـر بـه (مـعـرضـون ) از مـاده (اعـراض ) اشاره به اين است كه اگر با آيات تكوين و تدوين روبرو و مواجه شوند حقايق را درك مى كنند اما آنها صورت خود را برمى گـردانـنـد، و از حـق گـريـزانـنـد مـبـادا در رونـد تـقـاليـد و تـخـيـلات و هوى و هوس آنها دگرگونى ايجاد كند.
آيه و ترجمه


قـل اء رءيـتـم مـا تـدعـون مـن دون الله اءرونـى مـا ذا خـلقـوا مـن الا رض ‍ اءم لهم شرك فى السموت ائتونى بكتب من قبل هذا اءو اءثرة من علم إ ن كنتم صدقين (4)
و من اءضل ممن يدعوا من دون الله من لا يستجيب له إ لى يوم القيمة و هم عن دعائهم غفلون (5)
و إ ذا حشر الناس كانوا لهم اءعداء و كانوا بعبادتهم كفرين (6)


ترجمه :

4 - بـه آنـهـا بگو به من خبر دهيد معبودهائى را كه غير از خدا پرستش مى كنيد نشان دهيد چـه چـيـزى از زمـين را آفريده اند؟ يا شركتى در آفرينش آسمانها دارند؟ كتابى آسمانى پـيـش از ايـن ، يـا اثـر عـلمـى از گـذشـتـگـان بـراى مـن بـيـاوريـد (كـه دليل صدق گفتار شما باشد) اگر راست مى گوئيد.
5 - چـه كـسـى گمراه تر است از آنها كه غير خدا را پرستش مى كنند كه اگر تا قيامت هم آنان را بخوانند پاسخشان نمى گويند، و اصلا صداى آنها را نمى شنوند!
6 - و هـنـگـامـى كه مردم محشور مى شوند معبودهاى آنها دشمنانشان خواهند بود، حتى عبادت آنها را انكار
تفسير:
گمراهترين مردم ؟
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از آفـريـنـش آسمانها و زمين در ميان بود كه همه اينها از خداوند عـزيـز و حـكـيـم اسـت ، لازمـه اين سخن آن است كه جز او معبودى در جهان نيست چرا كه تنها كسى شايسته عبوديت است كه خالق و مدبر عالم باشد، و اين دو در ذات پاك او جمع است .
و براى تكميل اين بحث در آيات مورد بحث روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مـى فرمايد: (به اين مشركان بگو: به من خبر دهيد معبودهائى را كه غير از خدا پرستش مـى كـنـيـد نـشـان دهـيـد چـه چـيـز از زمـيـن را آفـريـده انـد)؟! (قل ا رايتم ما تدعون من دون الله ارونى ما ذا خلقوا من الارض ).
(يا اينكه شركتى در آفرينش آسمانها و مالكيت و تدبير آنها دارند) (ام لهم شرك فى السموات ).
هنگامى كه شما قبول داريد بتها هيچگونه دخالتى نه در آفرينش ‍ موجودات زمينى دارند، و نه در آفرينش خورشيد و ماه و ستارگان و موجودات عالم بالا، و خودتان با صراحت مى گوئيد (خالق همه اينها الله است ).
بـا ايـنحال چگونه براى حل مشكلات يا جلب بركات دست به دامن (بتها) اين موجودات بى خاصيت و فاقد عقل و شعور مى زنيد؟!
و اگر فرضا مى گوئيد آنها شركتى در امر خلقت و آفرينش ‍ داشته اند (كتابى از كتب آسـمـانـى پـيـشـيـن كـه گـفـتـار شما را تصديق كند، يا آثارى علمى از علماى گذشته كه گـواهـى بـر ايـن مـعنى دهد براى من بياوريد اگر راست مى گوئيد) (ايتونى بكتاب من قبل هذا او اثارة من علم ان كنتم صادقين ).
كوتاه سخن اينكه : دليل يا جنبه نقلى دارد و از طريق وحى آسمانى است يا عقلى و منطقى ، و يـا شهادت و گواهى دانشمندان ، شما كه در ادعاهاى خود در مورد بتها نه متكى به وحى و كـتـاب آسـمـانـى هـسـتيد، و نه مى توانيد شركت آنها را در آفرينش آسمان و زمين اثبات كـنـيـد، تا از اين دليل عقلى براى الوهيت آنها استفاده نمائيد، و نه اثرى از علوم پيشينيان گـفـتـه شـمـا را تـاءيـيـد مـى كـنـد، پس معلوم مى شود آئين و مسلك شما چيزى جز مشتى از خرافات زشت و پندارهاى دروغين نيست .
بـنـابـرايـن جـمـله (ارونـى مـا ذا خـلقـوا مـن الارض ...) اشـاره بـه دليـل عـقـل و جـمـله (ايـتـونـى بـكـتـاب مـن قبل هذا) اشاره به وحى آسمانى و تعبير به (اثارة من علم ) اشاره به سنت انبياى گذشته و اوصياى آنان يا آثار دانشمندان پيشين است .
عـلمـاى لغـت و مـفـسـران بـراى (اثـارة ) (بـر وزن حـلاوة ) چـنـد مـعـنـى ذكـر كـرده انـد: (بـاقـيـمانده چيزى ) (روايت ) و (علامت ) ولى ظاهر اين است كه همه به يك معنى بـازمـى گـردد، و آن اثـرى اسـت كـه از چـيـزى بـاقـى مـى مـانـد، و دليل بر وجود آن است .
شـبـيه همين گفتگو و مؤ اخذه و محاكمه بت پرستان در آيه 40 سوره فاطر آمده است ، آنجا كـه مـى گـويـد: قـل اء راءيـتـم شـركـائكم الذين تدعون من دون الله ارونى ما ذا خلقوا من الارض ام لهـم شـرك فـى السـمـوات ام آتـيـنـاهـم كـتـابـا فـهـم عـلى بـيـنـة مـنـه بل ان يعد الظالمون بعضهم بعضا الا غرورا.
قابل توجه اينكه در مورد زمين مى گويد: ما ذا خلقوا من الارض ‍ (چه
چـيز از زمين را آفريده اند؟) و در مورد آسمانها مى گويد: ام لهم شرك فى السموات (يا ايـنـكـه در آفـرينش آسمانها شركتى دارند؟) يعنى در هر دو جا سخن از شركت است ، زيرا شرك در عبادت بايد از شرك در خالقيت و تدبير نشات گيرد.
در ايـنـجـا ايـن سؤ ال پيش مى آيد كه اگر مشركان معمولا امر خلقت را منحصرا مربوط به الله مى دانستند مطالبه يكى از اين دلائل سه گانه از آنها براى چيست ؟.
در پاسخ مى توان گفت كه اين مطالبه از گروه اندكى است كه احتمالا در ميان بتپرستان بـوده انـد و بـتان را سهيم در آفرينش ‍ مى دانستند، يا اينكه مساءله به صورت فرضى مـطـرح شـده ، يـعـنى اگر فرضا به فكر چنين ادعائى در زمينه شركت بتها در آفرينش ‍ جهان بيفتيد هيچگونه دليل عقلى و نقلى و عقلائى بر ادعاى خود نداريد.
سپس براى بيان عمق گمراهى اين مشركان مى افزايد: (چه كسى گمراه تر است از آنها كـه مـوجـودى غـيـر از خـدا را پـرسـتـش ‍ مـى كـنـنـد كـه اگـر تـا قيامت هم آنان را بخوانند پـاسـخـشـان نـمـى گـويـنـد)؟ (و مـن اضل ممن يدعوا من دون الله من لا يستجيب له الى يوم القيامة ).
نـه تـنها پاسخ آنها را نمى دهند، اصلا سخنانشان را نمى شنوند (و از دعا و نداى آنها غافلند)! (و هم عن دعائهم غافلون ).
بـعـضـى از مـفسران مرجع ضمير را در اين آيه بتهاى بيجان دانسته اند به تناسب اينكه بـيـشـتـريـن مـعـبـودهـاى مـشـركان عرب همين بتها بودند، و بعضى اشاره به فرشتگان و انسانهائى كه معبود واقع شدند مى دانند، چرا كه عبادت كنندگان فرشتگان و جن در ميان عـرب كـم نـبـودنـد، تـعـبـيـرات مـخـتـلف ايـن آيـه كـه مـنـاسـب ذوى العقول است اين معنى را تاءييد مى كند.
ولى هـيـچ مانعى ندارد كه آيه را به مفهوم گسترده اش تفسير كنيم و تمام اين معبودها اعم از بـيـجـان و جـاندار، ذوى العقول و غير ذوى العقول در مفهوم آيه جمع باشد، و تعبيرهاى مناسب ذوى العقول به اصطلاح از باب (تغليب ) است .
ايـنـكـه مـى گـويد تا روز قيامت به سخن آنها پاسخ نمى گويند مفهومش اين نيست كه در قيامت جوابشان را مى دهند - آنچنانكه بعضى پنداشته اند - بلكه اين يك تعبير رائج است كـه بـراى نـفـى ابـد بـه كـار مـى رود، فى المثل مى گوئيم : اگر تا روز قيامت هم به فـلانـكـس اصـرار كـنى به تو وام نمى دهد يعنى هرگز چنين كارى انجام نخواهد شد، نه اينكه در قيامت خواسته تو را عملى مى كند.
نـكـتـه آن نـيز معلوم است ، زيرا هرگونه فعاليت و تلاش و كوشش و اجابت دعوت در اين دنيا مفيد است ، هنگامى كه دنيا پايان مى گيرد زمينه همه اين امور كلا برچيده مى شود.
و از آن اسـفبارتر اينكه : (هنگامى كه مردم مشرك در قيامت محشور مى شوند معبودهاى آنها دشـمـنان آنها خواهند بود حتى عبادت آنها را انكار مى كنند)! (و اذا حشر الناس كانوا لهم اعداء و كانوا بعبادتهم كافرين ).
مـعـبـودهائى كه عقل دارند رسما به دشمنى برمى خيزند، حضرت مسيح (عليه السلام ) از عـابـدان خـود بـيزارى مى جويد، و فرشتگان نيز تبرى مى جويند، حتى شياطين و جن نيز اظـهـار تـنـفـر مـى كـنـنـد، و آنـهـا كـه بـى عـقـل بـودنـد خـداونـد حـيـات و عـقـل بـه آنـها مى بخشد تا به سخن درآيند و مراتب دشمنى و نفرت خود را از اين عابدان اظهار كنند.
نـظـير اين معنى در آيات ديگر قرآن نيز آمده است ، از جمله در آيه 14 سوره فاطر، خطاب بـه مـشـركـان ، مـى خـوانيم : ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم و لو سمعوا ما استجابوا لكم و يوم القيامة يكفرون بشرككم و لا ينبئك مثل خبير:
(هـر گـاه آنـها را بخوانيد صداى شما را نمى شنوند و اگر بشنوند اجابت نمى كنند و روز قـيـامـت شـرك و عبادت شما را انكار مى كنند و هيچكس چون خداوند آگاه ، تو را باخبر نمى سازد)!
در اينجا نيز تمام مسائلى كه در آيات مورد بحث آمده با تفاوت مختصرى تكرار شده است .
اما چگونه معبودان عبادت عابدان را انكار مى كنند در حالى كه جاى انكار نيست ؟
مـمـكـن اسـت اشـاره بـه ايـن بـاشـد كه آنها در حقيقت هواى نفس ‍ خويش را مى پرستيدند نه معبودان را چرا كه سرچشمه (بت پرستى ) (هوى پرستى ) است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه عداوت و دشمنى معبودها نسبت به عابدان در قيامت مطلبى نـيـسـت كـه تـنـهـا در ايـنـجـا روى آن تـكـيـه شـده بـاشـد، در آيـه 25 سـوره عـنـكـبوت از قـول ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) قـهـرمـان بـتـشـكـن نـيـز مـى خـوانـيـم : و قـال انـمـا اتـخـذتم من دون الله اوثانا مودة بينكم فى الحياة الدنيا ثم يوم القيامة يكفر بـعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا: (ابراهيم گفت شما غير از خدا بتهائى براى خود بـرگـزيـده ايـد كـه مايه دوستى ميان شما در زندگى دنيا باشد، اما در قيامت هر يك به ديگرى كافر مى شويد و يكديگر را لعن مى كنيد)!.
در آيه 82 سوره مريم نيز آمده است كلا سيكفرون بعبادتهم و يكونون عليهم ضدا: (به زودى آنها عبادت عابدان را انكار مى كنند و بر ضد آنها خواهند بود).
آيه و ترجمه


و إ ذا تتلى عليهم ءايتنا بينت قال الذين كفروا للحق لما جاءهم هذا سحر مبين (7)
اءم يـقـولون افـترئه قل إ ن افتريته فلا تملكون لى من الله شيا هو اءعلم بما تفيضون فيه كفى به شهيدا بينى و بينكم و هو الغفور الرحيم (8)
قـل مـا كنت بدعا من الرسل و ما اءدرى ما يفعل بى و لا بكم إ ن اءتبع إ لا ما يوحى إ لى و ما اءنا إ لا نذير مبين (9)
قـل اء رءيـتـم إ ن كـان مـن عـنـد الله و كـفـرتـم بـه و شـهـد شـاهـد مـن بـنـى إ سرءيل على مثله فامن و استكبرتم إ ن الله لا يهدى القوم الظلمين (10)


ترجمه :

7 - هـنگامى كه آيات بينات ما بر آنها خوانده مى شود كافران در برابر حقى كه براى آنها آمده مى گويند: اين سحر آشكار است .
8 - بلكه مى گويند: اين آيات را بر خدا افترا بسته ، بگو: اگر من آن را به دروغ به خـدا نـسـبـت داده باشم (لازم است مرا رسوا كند و) شما نمى توانيد در برابر خداوند از من دفاع كنيد، او كارهائى را كه شما در آن وارد مى شويد بهتر مى داند، همين بس كه خداوند گواه ميان من و شما باشد، و او غفور و رحيم است .
9 - بگو: من پيامبر نوظهورى نيستم ، و نمى دانم خداوند با من و با شما چه خواهد كرد؟ من تنها از چيزى پيروى مى كنم كه بر من وحى مى شود، و جز بيم دهنده آشكارى نيستم .
10 - بـگـو: بـه من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خدا باشد و شما به آن كافر شويد در حـالى كـه شـاهـدى از بـنـى اسرائيل بر آن شهادت دهد، و او ايمان آورد و شما استكبار كنيد (چه كسى از شما گمراه تر خواهد بود) خداوند قوم ظالم را هدايت نمى كند.
تفسير:
بگو من پيامبر نوظهورى نيستم
ايـن آيـات هـمچنان از وضع مشركان گفتگو مى كند، و به چگونگى برخورد آنها با آيات الهـى اشـاره كـرده ، مـى گـويـد: (هـنـگـامـى كـه آيـات روشن ما بر آنها خوانده مى شود كافران در مورد حقى كه به سوى آنها آمده است مى گويند اين سحر آشكار است ) (و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات قال الذين كفروا للحق لما جائهم هذا سحر مبين ).
آنـهـا از يـكـسو نمى توانند نفوذ سريع و عميق و جاذبه عجيب قرآن را در اعماق دلها انكار كنند، و از سوى ديگر حاضر نيستند در برابر حقانيت و عظمت آن سر فرود آورند، لذا اين نفوذ را با يك تفسير انحرافى به عنوان (سحر آشكار) مطرح مى كنند كه خود اعتراف ضمنى روشنى است به تاءثير فوق العاده قرآن در قلوب انسانها!
بنابراين (حق ) در آيه فوق اشاره به همان (آيات قرآن ) است ، هر چند
بـعـضـى آن را بـه معنى (نبوت ) يا (اسلام ) يا (معجزات ديگر پيامبر) (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) تـفـسـيـر كـرده انـد، امـا بـا تـوجـه بـه آغـاز آيـه تـفـسـيـر اول مناسبتر به نظر مى رسد.
ولى آنها تنها به اين تهمت قناعت نمى كنند، پا را از آن فراتر نهاده ، با صراحت (مى گويند: اين آيات را بر خدا افترا بسته ) (ام يقولون افتراه ).
در ايـنـجـا خـداونـد بـه پـيـامـبـرش دسـتـور مـى دهـد كـه بـا دليـل روشـنـى بـه آنـهـا پـاسـخ گويد مى فرمايد: (به آنها بگو: اگر مطلب آنطور بـاشـد كـه شـما مى پنداريد و من اين سخن را افترا بسته ام بر او لازم است كه مرا رسوا كـنـد، و شـمـا نـمـى تـوانـيـد در بـرابـر خـداونـد از مـن دفـاع كـنـيـد) (قل ان افتريته فلا تملكون لى من الله شيئا).
چگونه ممكن است خداوند اين (آيات بينات ) و اين معجزه جاودانى را بر دست دروغگوئى ظاهر سازد؟! اين از حكمت و لطف خداوند دور است .
هـمـانـگـونـه كـه در آيـه 44 تـا 47 سـوره (حـاقـه ) آمـده اسـت : و لو تـقـول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من احد عنه حـاجـزيـن (اگر او (پيامبر اسلام ) نسبتهاى ناروائى به ما دهد ما او را با قدرت خود مى گيريم ، و رگ قلب او را قطع مى كنيم ، و احدى از شما نمى تواند مانع اين كار گردد و از او دفاع كند).
بـنـابـرايـن چـگـونـه مـمـكـن است من به خاطر شما دست به چنين كار خطرناكى بزنم ؟، و چگونه باور مى كنيد من چنين دروغى را بگويم و خدا مرا زنده بگذارد، و معجزات بزرگى در اختيارم قرار دهد؟
سپس به عنوان تهديد مى افزايد: (اما خداوند بهتر از هر كس ‍ كارهائى را
كه شما در آن وارد مى شويد مى داند) و به موقع شما را سخت كيفر مى دهد (هو اعلم بما تفيضون فيه ).
آرى او ايـن نـسبتهاى ناروا را كه به من مى دهيد، و در برابر فرستاده او قيام كرده ايد، و با سمپاشى مردم را از ايمان به حق بازمى داريد، همه را مى داند.
و در جمله بعد به عنوان تاءكيد بيشتر تواءم با برخوردى مؤ دبانه مى افزايد: (همين بس كه خداوند ميان من و شما گواه باشد) (كفى به شهيدا بينى و بينكم ).
او صـدق دعوت من ، و تلاش و كوششهايم را در ابلاغ رسالت مى داند، و دروغ و افترا و كارشكنى شما را نيز مى بيند، و همين براى من و شما كافى است .
و براى اينكه راه بازگشت را نيز به آنها نشان دهد در پايان آيه مى افزايد: (او غفور و رحيم است ) (و هو الغفور الرحيم ).
توبه كاران را مى بخشد، و آنها را مشمول رحمت واسعه خود مى سازد.
در آيـه بـعد مى افزايد: (بگو من پيامبر نوظهورى نيستم كه با ساير پيامبران متفاوت باشم ) (قل ما كنت بدعا من الرسل ).
(و نـمـى دانـم خـداونـد بـا مـن چـه مـى كـنـد، و بـا شـمـا چـه خواهد كرد)؟! (و ما ادرى ما يفعل بى و لا بكم ).
(تنها از آنچه بر من وحى مى شود پيروى مى كنم ) (ان اتبع الا ما يوحى الى ).
(و جز بيم دهنده آشكارى نيستم ) (و ما انا الا نذير مبين ).
ايـن جـمـله هـاى كـوتـاه و پرمعنى ، پاسخى است به بسيارى از ايرادات مشركان ، از جمله ايـنـكـه گـاه از بـعـثـت پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان اينكه يك بشر چگونه ممكن است با خدا ارتباط پيدا كند تعجب مى كردند.
گاه مى گفتند: چرا او غذا مى خورد و در كوچه و بازار راه مى رود؟
گاه تقاضاى معجزات عجيب و غريب داشتند، و هر يك تمنائى مى نمودند.
گـاه انتظار داشتند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كانونى از علم غيب باشد و همه حوادث آينده را براى آنها بازگو كند.
و بالاخره گاه از اينكه او دعوت به توحيد و يگانگى معبود مى كند تعجب مى كردند.
اين آيه اشاره اى اجمالى به پاسخ همه اين گفتگوها و بهانه جوئيها است .
مـى گـويـد: مـن نـخـسـتـيـن پيامبر نيستم كه دعوت به توحيد كرده ام ، پيش از من پيامبران زيادى آمدند كه همه آنها از جنس بشر بودند، لباس مى پوشيدند و غذا مى خوردند، هيچيك از آنـهـا مدعى علم غيب مطلق نبود، بلكه مى گفتند: ما از حوادث غيب آن مقدار مى دانيم كه خدا به ما تعليم داده است .
و هـيـچـيـك از آنـهـا در بـرابر (معجزات اقتراحى ) و پيشنهادهاى هوس آلود مردم تسليم نشدند.
تا همگان بدانند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز بنده اى است از بندگان خدا، عـلم و قـدرت او نـيـز مـحـدود اسـت بـه آنـچـه خـدا مـى خـواهد، علم و قدرت مطلق تنها از آن پروردگار است ، اينها واقعيتهائى است كه مى بايست مردم بدانند تا به ايرادهاى نابجا پايان دهند.
ايـنها همه به دنبال بحثى است كه در آيات قبل آمد كه گاه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) را بـه سحر متهم مى ساختند، و گاه به افتراء، كه سرچشمه اين نسبتهاى ناروا نيز
همان توهماتى بودند كه با اين آيه به آن پاسخ گفته شد.
و از ايـنـجا روشن مى شود كه مفاد اين آيه با آيات ديگرى كه نشان مى دهد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از غيب آگاهى دارد، مانند آنچه در سوره فتح درباره فتح مكه ، و ورود در مـسـجـد الحـرام آمده (آيه 27 سوره فتح ) و يا آنچه در مورد مسيح (عليه السلام ) آمـده كه مى فرمود: انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم : (من شما را به آنچه مـى خـوريـد و در خـانـه هـا ذخـيـره مـى كـنـيـد خـبـر مـى دهـم ) (آل عمران - 44) و امثال اينها منافات ندارد، چرا كه آيه مورد بحث نفى (علم غيب مطلق ) مـى كـنـد، نـه (مطلق علم غيب )، به تعبير ديگر اين آيه نفى علم غيب استقلالى مى كند، ولى آن آيات از علم غيب به بركت تعليم الهى سخن مى گويد.
شاهد اين گفتار آيه 26 و 27 سوره (جن ) است : عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول : (خدا عالم الغيب است ، و هيچكس را بر مكنون علم خود آگاه نمى كند مگر رسولانى كه مورد رضايت اويند).
بـعـضـى از مـفـسـران بـراى آيـه مورد بحث شان نزولى آورده اند و گفته اند: هنگامى كه فـشـار مشكلات بر ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مكه زياد شد، حضرت در خـواب ديـد كـه بـه سرزمينى هجرت مى كند كه داراى نخلستان و درختان و آب فراوان اسـت ، ايـن را بـراى يـاران خـود بـازگـو كـرد، آنـهـا هـمـه خوشحال شدند و فكر كردند، به زودى گشايشى در برابر آزار مشركان پيدا خواهد شد مـدتـى صـبـر كـردنـد، امـا اثـرى از آن نـديـدنـد، عـرض كـردنـد اى رسـول خـدا! آنـچـه را فرمودى نديديم ، كى به آن سرزمينى كه در خواب ديدى مهاجرت خـواهـيـم كـرد؟ پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ساكت شد، در اين هنگام آيه فوق نـازل گـرديـد: و مـا ادرى ما يفعل بى و لا بكم : (من نمى دانم خدا با من و شما چه خواهد كرد).
ولى اين شان نزول بعيد به نظر مى رسد زيرا مخاطب در اين آيات دشمنان
پـيـامبرند، نه دوستان او اما ممكن است از قبيل تطبيق باشد يعنى به هنگام مطرح كردن اين سـؤ ال از ناحيه دوستانش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اين آيه تمسك جست ، و به آنها پاسخ گفت .
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـراى تـكـمـيـل آنـچـه در آيـات قـبـل آمده مى افزايد: (بگو: به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خدا باشد و شما به آن كـافـر شـويـد، در حـالى كـه شـاهـدى از بـنـى اسرائيل بر آن شهادت دهد، و او ايمان بياورد و شما تكبر كنيد و تسليم نشويد، چه كسى از شـمـا گـمـراهـتـر خـواهـد بـود؟! مـسـلمـا خـداونـد قـوم ظـالم را هـدايـت نـمـى كـنـد) (قـل ا راءيـتـم ان كـان مـن عـنـد الله و كـفـرتـم بـه و شـهـد شـاهـد مـن بـنـى اسرائيل على مثله فامن و استكبرتم ان الله لا يهدى القوم الظالمين ).
در ايـن كـه ايـن شاهد بنى اسرائيلى كه بوده است كه بر حقانيت قرآن مجيد گواهى داده ، در ميان مفسران گفتگو است .
بـعضى گفته اند منظور موسى بن عمران است كه در عصر خود خبر از ظهور پيامبر اسلام و نشانه هاى او داد.
ولى ايـن احـتـمـال بـا تـوجـه بـه جـمـله فامن و استكبرتم كه نشان مى دهد اين شاهد بنى اسرائيلى به پيامبر اسلام ايمان آورده در حالى كه مشركان استكبار كردند سازگار نيست ، زيرا ظاهر جمله نشان مى دهد كه اين شاهد در عصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده و به حضرتش ايمان آورده در حالى كه ديگران راه استكبار را پيش گرفتند.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد ايـن مـرد يـكـى از عـلمـاى اهل كتاب بوده كه در مكه
مـى زيـسـتـه ، هر چند پيروان مذهب يهود و نصارى در مكه كمتر بودند، ولى چنان نيست كه احدى از آنها در آنجا نبوده ، با اين حال معلوم نيست اين عالم بنى اسرائيلى چه كسى بوده ؟ و نامش ‍ چه بوده است ؟
ايـن تـفـسـيـر بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه عـالم مـعـروفـى از اهـل كـتـاب در مـكـه در عـصـر ظـهور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وجود نداشته و تواريخ از آن نامى به ميان نياورده اند نيز چندان مناسب به نظر نمى رسد.
البـتـه ايـن تـفـسـير و تفسير سابق اين امتياز را دارد كه با مكى بودن تمام سوره احقاف سازگار است .
تـفـسـيـر سـومـى كـه از سـوى اكـثـر مفسران پذيرفته شده اين است كه اين شاهد دانشمند معروف يهود (عبد الله بن سلام ) بود كه در مدينه ايمان آورد و به مسلمين پيوست .
در حـديـثـى آمـده اسـت كـه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با بعضى از يارانش در مدينه در يكى از اعياد يهود، وارد كنيسه (معبد آنها) شدند، آنها از ورود پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـاخـشـنود بودند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اى جـمـعـيت يهود دوازده نفر از خودتان را به من نشان دهيد كه گواهى بر وحدانيت خدا و نبوت مـحـمـد (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بدهند تا خداوند غضبش را از تمام يهوديان جهان برگيرد.
آنها ساكت شدند و احدى پاسخ نگفت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سه بار اين مـطـلب را تـكـرار كرد، و در هر سه بار همه سكوت كردند، سپس فرمود: شما از بيان حق ابـا كـرديد، ولى به خدا سوگند (حاشر) و (عاقب ) (القابى كه در توراة براى پيامبر آمده بود) منم ، خواه ايمان بياوريد يا تكذيبم كنيد.
سـپـس پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشت اما هنوز قدم بيرون نگذاشته بود كه مردى پشت
سر او آمد و گفت اى محمد! بايست ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايستاد، سپس رو بـه جـمـعيت يهود كرد و گفت : مرا چگونه آدمى مى دانيد؟ گفتند: به خدا سوگند ما در ميان خـود مـردى آگـاه تـر از تـو و پـدر و جـدت نـسـبـت بـه كتاب آسمانى خود نداريم ، سپس افـزود: مـن خـدا را گـواه مـى گـيـرم كـه او هـمـان پـيـامـبـرى اسـت كـه در تـورات و انجيل آمده است !
يـهـود هنگامى كه چنين ديدند گفتند: تو دروغ مى گوئى و كلمات زشت و بدى به او نثار كردند.
رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: شما دروغ مى گوئيد، انكار شما بعد از اقرارتان هرگز پذيرفته نخواهد شد (و اين مرد كسى جز عبد الله بن سلام نبود).
و در ايـنـجـا آيـه فـوق (قـل اء راءيـتـم ان كـان مـن عـنـد الله ...) نازل گشت .
طبق اين تفسير اين آيه در مدينه نازل شده است هر چند سوره سوره مكى است ، و اين منحصر بـه آيـه مـورد بـحـث نـيـسـت ، در سوره هاى ديگر از قرآن نيز احيانا آيات مكى در لابلاى سوره هاى مدنى يا بالعكس ديده مى شود كه نشان مى دهد گاه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) دسـتور مى داده آيه اى را كه تناسب با مفاد سوره اى داشته بدون توجه به تاريخ نزول آن در ضمن آيات آن سوره قرار دهند.
اين تفسير از جهاتى مناسبتر به نظر مى رسد.
آيه و ترجمه


و قـال الذيـن كـفـروا للذيـن ءامـنـوا لو كـان خـيـرا مـا سـبـقـونـا إ ليـه و إ ذ لم يهتدوا به فسيقولون هذا إ فك قديم (11)
و من قبله كتب موسى إ ماما و رحمة و هذا كتب مصدق لسانا عربيا لينذر الذين ظلموا و بشرى للمحسنين (12)
إ ن الذين قالوا ربنا الله ثم استقموا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون (13)
اءولئك اءصحب الجنة خلدين فيها جزاء بما كانوا يعملون (14)


ترجمه :

11 - كافران درباره مؤ منان چنين گفتند: اگر (اسلام ) چيز خوبى بود هرگز آنها بر ما پيشى نمى گرفتند! و چون خودشان به وسيله آن هدايت نشدند مى گويند اين يك
دروغ قديمى است !
12 - و پيش از آن كتاب موسى كه پيشوا و رحمت بود (نشانه هاى آن را بيان كرده ) و اين كـتـاب هـمـاهـنـگ بـا نـشـانـه هـاى تـورات است ، در حالى كه به زبان عربى و فصيح و گوياست تا ظالمان را انذار كند و نيكوكاران را بشارت دهد.
13 - كـسـانى كه گفتند پروردگار ما الله است ، سپس استقامت به خرج دادند نه ترسى براى آنهاست و نه غمى دارند.
14 - آنها اهل بهشتند، و جاودانه در آن مى مانند، اين پاداش ‍ اعمالى است كه انجام مى دادند.
شان نزول :
مـفـسـران بـراى نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث شـان نـزولهـاى مـتـعـددى نـقـل كرده اند: 1 - اين آيه در مورد (ابوذر غفارى ) است كه در مكه اسلام آورد و قبيله او (بـنـى غـفـار) نـيز به دنبال او ايمان آوردند، (و از آنجا كه قبيله بنى غفار باديه نشين و فـقير بودند كفار قريش كه مردانى ثروتمند و شهرنشين بودند گفتند: اگر اسلام چيز خـوبـى بـود ايـن بـيـسـر و پـاها بر ما سبقت نمى گرفتند!) در اينجا بود كه آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
2 - يك كنيز رومى در مكه بود به نام ذى النيرة كه دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) را بـه سوى اسلام اجابت كرد بزرگان قريش گفتند: اگر آنچه را محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورده چيز خوبى بود (ذى النيرة ها) بر ما مقدم نمى شدند!
3 - گـروهـى از قـبـايل باديه نشين مكه پيش از مردم شهر به اسلام روى آوردند، اشراف مكه گفتند: اگر اسلام چيز خوبى بود اين شتر چرانها! بر ما سبقت نمى گرفتند.
4 - جـمـعـى از مـردان پـاكـدل امـا فـقـيـر و تـهـيـدسـت هـمـچـون (بـلال ) و (صـهـيب ) و (عمار) اسلام را با آغوش باز پذيرفتند، و اشراف مكه گـفـتـنـد: مگر ممكن است آئين محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چيز خوبى باشد و اينها بر ما پيشى گيرند؟!
5 - هنگامى كه (عبدالله بن سلام ) و بعضى از يارانش ايمان آوردند جمعى از يهوديان مغرور گفتند: اگر اسلام خوب بود آنها پيشقدم نمى شدند.
شـان نـزولهـاى چـهـارگـانه اول را در يك جمله مى توان خلاصه كرد و آن اينكه اسلام از طـرف قـشـرهـاى فـقـيـر و بـاديـه نـشـيـن و تـهـيـدسـت بـه سـرعـت مـورد اسـتـقبال قرار گرفت ، چرا كه هم منافع نامشروعى نداشتند كه به خطر بيفتد، و هم مغز آنـهـا از بـاد غـرور انـبـاشـتـه نـبود، و هم قلبهائى پاكتر از قشر مرفه عياش و هوسباز داشتند.
اين استقبال گرم از ناحيه اين گروه كه يكى از بزرگترين نقطه هاى قوت اين آئين الهى بود از سوى مغروران مستكبر به عنوان يك نقطه ضعف بزرگ شمرده شد، و گفتند اين چه آئينى است كه پيروانش انبوهى باديه نشين فقير و تهيدست و كنيزان و بردگانند؟! اگر مـكـتـب مـعـقـولى بـود هـرگـز نـبـايـد افـراد سـطـح پـائيـن و مـنـحـط اجـتـمـاع از آن استقبال كنند! اما ما كه در سطح بالا قرار داريم و چشم و چراغ جامعه هستيم عقب بمانيم !
جـالب ايـنـكـه ايـن طـرز تـفـكـر انـحـرافـى امـروز هـم از رائجـتـريـن طرز تفكرها در ميان ثروتمندان مغرور و هوسبازان مرفه در مورد مذهب است كه مى گويند: مذهب به درد فقرا و پـابـرهـنـه هـا مى خورد، و هر دو براى هم خوبند، و ما در سطحى بالاتر و بالاتر قرار داريم !
قـرآن در آيـات مـورد بـحـث پـاسـخ كـافـى به آنها داده كه در تفسير آيات مى شنويد.اما پنجمين شان نزولى كه در بالا ذكر شد كه منظور عبد الله بن سلام و ياران
او هـسـتـند هر چند به گفته طبرسى در (مجمع البيان ) و (قرطبى ) در تفسيرش از اكثر مفسران نقل شده از دو جهت بعيد به نظر مى رسد.
نخست اينكه تعبير به (الذين كفروا) به طور مطلق معمولا در مورد مشركان به كار مى رود نه اهل كتاب و يهود و نصارى .
ديـگـر ايـنـكـه (عـبـدالله بـن سلام ) مرد كم شخصيتى در ميان يهود نبود كه درباره او بگويند: اگر اسلام آئين خوبى بود او و يارانش بر ما پيشى نمى گرفتند.
تفسير:
شرط پيروزى ايمان و استقامت است
اين آيات همچنان اعمال و گفتار كافران و انحرافات آنها را مورد بحث و بررسى و نكوهش قـرار مـى دهـد، نـخـسـت بـه ايـن گفتار غرورآميز و دور از منطق آنها اشاره كرده مى گويد: (كافران درباره مؤ منان چنين گفتند: اگر ايمان و اسلام چيز خوبى بود هرگز آنها بر ما پيشى نمى گرفتند)! (و قال الذين كفروا للذين آمنوا لو كان خيرا ما سبقونا اليه ).
ايـنها يك مشت افراد فقير و بيسر و پا، روستائى و برده و كم معرفتند! چگونه ممكن است آنـهـا حـق را بـفـهـمـنـد و بـه آن اقـبـال كـنـنـد، ولى مـا چـشـم و چـراغـهـاى ايـن جـامـعه از آن غافل و بيخبر بمانيم ؟!
غافل از اينكه عيب در خود آنها بوده است نه در آئين اسلام ، اگر پرده هاى كبر و غرور بر قـلب آنـهـا نـيفتاده بود، اگر مست مال و مقام و شهوت نبودند، اگر خود برتربينى و خود مـحـورى اجـازه تـحـقـيـق حـق بـه آنـهـا مـى داد، و هـمـانـنـد تـهـيـدسـتـان پاكدل ، حقجو و حق طلب بودند، آنها نيز به سرعت جذب اسلام مى شدند.
لذا در پـايـان آيـه بـا ايـن تـعـبـير لطيف به آنها پاسخ مى گويد: (چون خود آنها به وسيله قرآن هدايت نشدند به زودى مى گويند اين يك دروغ قديمى است )! (و اذ لم يهتدوا به فسيقولون هذا افك قديم ).
يعنى آنها نخواستند به وسيله قرآن هدايت شوند نه اينكه هدايت قرآن كمبودى داشت .
تـعـبـيـر بـه (افـك قـديـم ) شـبـيـه تهمت ديگرى است كه از زبان آنها در آيات قرآن نقل شده كه مى گفتند: اينها اساطير الاولين (افسانه هاى پيشينيان ) است (فرقان - 5).
و نـيـز تـعـبـيـر بـه (سـيـقـولون ) بـه صـورت فـعـل مضارع دليل بر اين است كه آنها به طور مستمر اين تهمت را به قرآن مى بستند، و آن را پوششى براى عدم ايمان خود قرار مى دادند.
سپس به دليل ديگرى براى اثبات حقانيت قرآن و نفى تهمت مشركان كه مى گفتند اين يك دروغ قديمى است پرداخته مى گويد: (از نشانه هاى صدق
ايـن كـتـاب بـزرگ ايـن اسـت كـه قـبـل از آن كتاب موسى در حالى كه پيشواى مردم بود و رحمتى از سوى خدا نازل گرديد و خبر از اوصاف پيامبر بعد از خود داد، و اين قرآن نيز كتابى است هماهنگ با نشانه هائى كه در تورات آمده ) (و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة و هذا كتاب مصدق ).
با اين حال چگونه ميگوئيد اين يك دروغ قديمى است ؟!

next page

fehrest page

back page