تفسير نمونه جلد ۱۴

جمعي از فضلا

- ۱۲ -


از تـوضـيحاتى كه در تفسير آيات بيان شد به اينجا رسيديم كه براى دفع حد قذف از مـردى كـه زن خـود را مـتـهـم به زنا ساخته لازم است چهار مرتبه خدا را گواه گيرد كه راسـت مـى گـويـد كـه در حقيقت هر يك از اين چهار شهادت در اين مورد خاص جانشين شاهدى شـده اسـت ، و در مـرتـبـه پـنـجـم بـراى تاءكيد بيشتر، لعنت خدا را به جان مى خرد اگر دروغگو باشد.
بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه اجراى اين مقررات ، معمولا در يك محيط اسلامى و توام با تعهدات مـذهـبـى اسـت و هـنگامى كه كسى ببيند بايد در مقابل حاكم اسلامى اين چنين قاطعانه خدا را به گواهى بطلبد و لعن بر خود بفرستد، غالبا از اقدام به چنين خلافى خود دارى مى كند، و همين سدى بر سر راه او و اتهامات دروغين مى گردد، اين در مورد مرد.
اما اينكه زن براى دفاع از خود بايد چهار بار خدا را به گواهى طلبد كه اين نسبت دروغ اسـت به خاطر اين مى باشد كه تعادل ميان شهادت مرد و زن برقرار شود، و چون زن در مـعـرض اتـهـام قـرار گرفته در پنجمين مرحله با عبارتى شديدتر از عبارت مرد از خود دفـاع مـى كند، و غضب خدا را بر خود مى خرد اگر مرد راست گفته باشد مى دانيم (لعنت )، دورى از رحمت است اما (غضب ) چيزى بالاتر از دورى از رحمت مى باشد، زيرا غضب مـستلزم كيفر و مجازاتى است بيش از دور ساختن از رحمت ، و لذا در تفسير سوره حمد گفتيم (مـغـضوب عليهم ) از (ضالين ) (گمراهان ) بدترند با اينكه (ضالين ) مسلما دور از رحمت خدا مى باشند.
3 - جزاى محذوف در آيه
آخـريـن آيـه مورد بحث به صورت جمله شرطيهاى است كه جزاى آن ذكر نشده ، همين اندازه مى فرمايد: اگر فضل و رحمت الهى و اينكه خداوند تواب و حكيم است در كار نبود... ولى نـمى فرمايد چه مى شد، اما با توجه به قرائن كلام ، جزاى اين شرط روشن است و گاه مـى شـود كـه حـذف و سـكـوت دربـاره يـك مطلب ابهت و اهميت بيشترى به آن مى بخشد، و احـتـمـالات زيـادى را در ذهـن انسان برمى انگيزد كه هر كدام به آن سخن مفهوم تازه اى مى دهد.
مـثـلا در ايـنـجـا مـمـكـن اسـت جـزاى شـرط ايـن بـاشـد اگـر فـضـل و رحمت الهى نبود، پرده از روى كارهاى شما بر مى داشت و اعمالتان را برملا مى ساخت تا رسوا شويد.
و يا اگر فضل و رحمت الهى نبود، فورا شما را مورد مجازات قرار مى داد و هلاك مى كرد.
و يـا اگـر فضل و رحمت الهى نبود اين چنين احكام حساب شده را براى تربيت شما انسانها مقرر نمى داشت .
در واقع اين حذف جزاى شرط، ذهن شنونده را به تمام اين امور سوق مى دهد
آيه و ترجمه


إ ن الذيـن جـاءو بـالافـك عـصـبـة مـنـكـم لا تـحـسـبـوه شـرا لكـم بل هو خير لكم لكل امرى منهم ما اكتسب من الاثم و الذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم (11)
لو لا إ ذ سمعتموه ظن المؤ منون و المؤ منت بأ نفسهم خيرا و قالوا هذا إ فك مبين (12)
لو لا جـاءو عـليـه بـأ ربـعـة شـهـداء فـإ ذ لم يـأ تـوا بـالشـهـداء فـأ ولئك عند الله هم الكذبون (13)
و لو لا فـضـل الله عـليـكـم و رحمته فى الدنيا و الاخرة لمسكم فى ما اءفضتم فيه عذاب عظيم (14)
إ ذ تـلقـونـه بـأ لسنتكم و تقولون بأ فواهكم ما ليس لكم به علم و تحسبونه هينا و هو عند الله عظيم (15)
و لو لا إ ذ سمعتموه قلتم ما يكون لنا اءن نتكلم بهذا سبحنك هذابهتان عظيم (16)


ترجمه :

11 - كسانى كه آن تهمت عظيم را مطرح كردند گروهى از شما بودند، اما گمان نكنيد اين مـاجـرا بـراى شـمـا بـد اسـت ، بـلكه خير شما در آن است ، آنها هر كدام سهم خود را از اين گـناهى كه مرتكب شدند دارند، و كسى كه بخش عظيم آن را بر عهده گرفت عذاب عظيمى براى او است .
12 - چـرا هـنگامى كه اين (تهمت ) را شنيديد مردان و زنان با ايمان نسبت به خود (و كسى كه همچون خود آنها بود) گمان خير نبردند؟ چرا نگفتيد اين يك دروغ بزرگ و آشكار است ؟!
13 - چرا چهار شاهد براى آن نياوردند؟ اكنون كه چنين گواهانى نياوردند آنها در پيشگاه خدا دروغگويانند.
14 - و اگـر فـضل و رحمت الهى در دنيا و آخرت نصيب شما نمى شد به خاطر اين گناهى كه كرديد عذاب سختى به شما مى رسيد.
15 - بـخـاطر بياوريد زمانى را كه به استقبال اين دروغ بزرگ رفتيد، و اين شايعه را از زبان يكديگر مى گرفتيد، و با دهان خود سخنى مى گفتيد كه به آن يقين نداشتيد، و گمان مى كرديد اين مساءله كوچكى است در حالى كه نزد خدا بزرگ است !
16 - چـرا هـنـگـامـى كـه آن را شـنـيـديـد نگفتيد براى ما مجاز نيست كه به اين تكلم كنيم ؟ خداوندا منزهى تو، اين بهتان بزرگى است !
شاءن نزول :
براى آيات فوق دو شاءن نزول نقل شده است :
شـاءن نـزول اول كـه مـشـهـورتـر اسـت و در كـتـب تـفـسـيـر اهـل سـنـت آمـده و در تـفـاسـيـر شـيـعـه نـيـز بـالواسـطـه نقل شده چنين است :
(عايشه ) همسر پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد:
پـيـامـبـر خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) هنگامى كه مى خواست سفرى برود، در ميان همسرانش
قـرعـه مـى افـكـنـد، قـرعـه به نام هر كس مى آمد او را با خود مى برد، در يكى از غزوات قـرعـه بـه نام من افتاد، من با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حركت كردم ، و چون آيـه حـجـاب نـازل شـده بـود در هـودجـى پوشيده بودم ، جنگ به پايان رسيد، و ما باز ـ گـشـتـيـم نـزديـك مدينه رسيديم ، شب بود، من از لشكر گاه براى انجام حاجتى كمى دور شـدم هـنگامى كه بازگشتم متوجه شدم گردنبندى كه از مهره هاى يمانى داشتم پاره شده اسـت به دنبال آن باز گشتم و معطل شدم هنگامى كه بازگشتم ديدم لشكر حركت كرده ، و هودج مرا بر شتر گذارده اند و رفته اند در حالى كه گمان مى كرده اند من در آنم ، زيرا زنـان در آن زمـان بر اثر كمبود غذا سبك جثه بودند بعلاوه من سن و سالى نداشتم ، به هـر حـال در آنـجـا تـك و تـنـهـا مـاندم ، و فكر كردم هنگامى كه به منزلگاه برسند و مرا نيابند به سراغ من باز مى گردند، شب را در آن بيابان ماندم .
اتفاقا صفوان يكى از افراد لشكر مسلمين كه او هم از لشكر گاه دور مانده بود شب در آن بـيابان بود، به هنگام صبح مرا از دور ديد نزديك آمد هنگامى كه مرا شناخت بى آنكه يك كـلمـه بـا مـن سـخـن بگويد جز اينكه (انا لله و انا اليه راجعون ) را بر زبان جارى سـاخـت شتر خود را خواباند، و من بر آن سوار شدم او مهار ناقه را در دست داشت ، تا به لشكرگاه رسيديم ، اين منظره سبب شد كه گروهى درباره من شايعه پردازى كنند و خود را بدين سبب هلاك (و گرفتار مجازات الهى ) سازند.
كـسـى كـه بـيـش از هـمـه بـه ايـن تـهـمـت دامـن مـى زد، (عـبـد الله بـن ابـى سلول ) بود.
مـا بـه مدينه رسيديم و اين شايعه در شهر پيچيد در حالى كه من هيچ از آن خبر نداشتم ، در اين هنگام بيمار شدم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ديدن مى آمد ولى لطف
سـابق را در او نمى ديدم ، و نمى دانستم قضيه از چه قرار است ؟ حالم بهتر شد، بيرون آمدم و كم كم از بعضى از زنان نزديك از شايعه سازى منافقان آگاه شدم .
بيماريم شدت گرفت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ديدن من آمد، از او اجازه خواستم به خانه پدرم بروم ، هنگامى كه به خانه پدر آمدم از مادر پرسيدم مردم چه مى گـويند؟ او به من گفت : غصه نخور به خدا سوگند زنانى كه امتيازى دارند و مورد حسد ديگران هستند درباره آنها سخن بسيار گفته مى شود.
در ايـن هـنـگـام پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) (على بن ابى طالب ) (عليه السلام ) و (اسامة بن زيد) را مورد مشورت قرار داد كه در برابر اين گفتگوها چه كنم ؟
امـا اسـامـة گـفـت : اى رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او خانواده تو است و ما جز خير از او نديده ايم (اعتنائى به سخنان مردم نكن ).
و اما على (عليه السلام ) گفت : اى پيامبر! خداوند كار را بر تو سخت نكرده است ، غير از او همسر بسيار است ، از كنيز او در اين باره تحقيق كن .
پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كنيز مرا فرا خواند، و از او پرسيد آيا چيزى كه شك و شبهه اى پيرامون عايشه برانگيزد هرگز ديده اى ؟ كنيز گفت : به خدائى كه تو را به حق مبعوث كرده است من هيچ كار خلافى از او نديده ام .
در ايـن هـنگام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميم گرفت اين سخنان را با مردم در مـيـان بـگـذارد، بـر سـر منبر رفت و رو به مسلمانان كرد و گفت : اى گروه مسلمين ! هر گـاه مـردى (منظورش عبد الله بن ابى سلول بود) مرا در مورد خانواده ام كه جز پاكى از او نـديـده ام نـاراحت كند اگر او را مجازات كنم معذورم ؟! و همچنين اگر دامنه اين اتهام دامان مردى را بگيرد كه من هرگز بدى از او نديده ام تكليف چيست ؟
(سـعـد بـن مـعـاذ انـصـارى ) بـرخاست عرض كرد: تو حق دارى ، اگر او از طايفه اوس باشد من گردنش را ميزنم (سعد بن معاذ بزرگ طايفه اوس بود) و اگر

از برادران ما از طايفه خزرج باشد تو دستور بده تا دستورت را اجرا كنيم .
(سعد بن عباده ) كه بزرگ (خزرج ) و مرد صالحى بود در اينجا تعصب قوميت او را فـرو گـرفت (عبد الله بن ابى كه اين شايعه دروغين را دامن مى زد از طايفه خزرج بود) رو بـه سـعـد كـرد و گـفـت : تـو دروغ ميگوئى ! به خدا سوگند توانائى بر كشتن چنين كسى را اگر از قبيله ما باشد نخواهى داشت !
(اسـيـد بـن خـضير) كه پسر عموى (سعد بن معاذ) بود رو به (سعد به عباده ) كـرد و گـفـت تـو دروغ مـى گـوئى ! بـه خـدا قـسـم مـا چـنـيـن كـسـى را بـه قتل مى رسانيم ، تو منافقى ، و از منافقين دفاع مى كنى !.
در ايـن هـنـگـام چـيزى نمانده بود كه قبيله (اوس ) و (خزرج ) بجان هم بيفتند و جنگ شـروع شـود، در حـالى كـه پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر منبر ايستاده بود، حضرت بالاخره آنها را خاموش و ساكت كرد.
ايـن وضـع هـمـچنان ادامه داشت و غم و اندوه شديد وجود مرا فرا گرفته بود و يكماه بود كه پيامبر هرگز در كنار من نمى نشست .
من خود مى دانستم كه از اين تهمت پاكم و بالاخره خداوند مطلب را روشن خواهد كرد.
سـرانجام روزى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزد من آمد در حالى كه خندان بود، و نخستين سخنش اين بود بشارت بر تو باد كه خداوند تو را از اين اتهام مبرا ساخت ، در ايـن هـنـگـام بـود كـه آيـات ان الذيـن جـائوا بـالافـك ... تـا آخـر آيـات نازل گرديد.
(و به دنبال نزول اين آيات آنها كه اين دروغ را پخش كرده بودند همگى حد قذف بر آنها جارى شد).
شـاءن نـزول دوم كـه در بـعـضـى از كـتـب در كـنـار شـان نـزول اول ذكر شده است چنين است : (ماريه قبطيه ) يكى از همسران پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) از سوى (عايشه ) مورد اتهام قرار گرفت ، زيرا او فرزندى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بنام ابراهيم داشت ، هنگامى كه ابراهيم از دنيا رفت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شديدا غمگين شد، عايشه گفت چرا اينقدر ناراحتى ؟ او در حقيقت فرزند تو نبود، فرزند (جريح قبطى ) بود!!
هـنـگـامـى كه رسول خدا اين سخن را شنيد على (عليه السلام ) را ماءمور كشتن (جريح ) كرد كه به خود اجازه چنين خيانتى را داده بود.
هنگامى كه على (عليه السلام ) به سراغ جريح با شمشير برهنه رفت و او آثار غضب را در چـهـره حـضرت مشاهده نمود فرار كرد و از درخت نخلى بالا رفت هنگامى كه احساس كرد مـمـكـن اسـت عـلى (عـليـه السلام ) به او برسد خود را از بالاى درخت بزير انداخت در اين هنگام پيراهن او بالا رفت و معلوم شد كه اصلا او آلت جنسى ندارد.
عـلى (عـليـه السـلام ) بـه خـدمـت پيامبر آمد و عرض كرد آيا بايد در انجام دستورات شما قاطعانه پيش روم يا تحقيق كنم ؟ فرمود بايد تحقيق كنى ، على (عليه السلام ) جريان را عـرض كـرد پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شكر خدا را بجاى آورد و فرمود شكر خدا را كه بدى و آلودگى را از دامان ما دور كرده است .
در اين هنگام آيات فوق نازل شد و اهميت اين موضوع را بازگو كرد.
تحقيق و بررسى
بـا ايـنـكـه نـخـستين شاءن نزول همانگونه كه گفتيم در بسيارى از منابع اسلامى آمده ولى جاى گفتگو و چون و چرا و نقاط مبهم در آن وجود دارد از جمله :
1 - از تعبيرات مختلف اين حديث با تفاوتهائى كه دارد به خوبى استفاده مى شود كه پـيـامـبـر اكـرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تحت تاءثير موج شايعه قرار گرفت تا آنجا كه با
يـارانـش در ايـن زمـيـنه به گفتگو و مشاوره نشست و حتى برخورد خود را با عايشه تغيير داد، و مدتى طولانى از او كناره گيرى نمود، و رفتارهاى ديگرى كه همه حاكى از اين است كـه پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق اين روايت شايعه را تا حد زيادى پذيرا شد.
ايـن مـوضـوع نـه تـنـهـا با مقام عصمت سازگار نيست ، بلكه يك مسلمان با ايمان و ثابت القـدم نـيـز نـبـايـد ايـن چـنـيـن تـحـت تـاثـيـر شـايـعـات بـى دليـل قـرار گـيـرد، و اگـر شـايـعـه در فـكـر او تـاءثـيـر نـاخـودآگـاهـى بـگـذارد در عـمـل نـبـايـد روش خـود را تـغـيير دهد و تسليم آن گردد، تا چه رسد به معصوم كه مقامش روشن است .
آيـا مـى تـوان بـاور كـرد كه عتابها و سرزنشهاى شديدى كه در آيات بعد خواهد آمد كه چـرا گـروهـى از مؤ منان تحت تاءثير اين شايعه قرار گرفتند؟ چرا مطالبه چهار شاهد نـنـمـودنـد؟ شـامـل شـخـص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز بشود؟! اين يكى از ايـرادهـاى مـهـمـى اسـت كـه مـا را در صـحـت ايـن شـاءن نزول لااقل گرفتار ترديد مى كند.
2 - بـا ايـنـكـه ظـاهـر آيـات چـنين نشان مى دهد كه حكم مربوط به (قذف ) (نسبت اتهام عـمـل مـنـافى عفت ) قبل از داستان افك نازل شده است ، چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) در هـمـان روز كـه چـنـيـن تـهـمـتـى از نـاحـيـه عـبـدالله بـن ابـى سلول و جمعى ديگر پخش شد، آنها را احضار نفرمود و حد الهى را در مورد آنها اجرا نكرد؟ (مـگـر ايـنـكـه گـفـتـه شـود كـه آيـه قـذف و آيـات مـربـوط بـه افـك هـمـه يـكـجـا نـازل شده و يا به تعبير ديگر آن حكم نيز به تناسب اين موضوع تشريع گرديده كه در ايـن صـورت ايـن ايـراد مـنـتـفـى مـى شـود ولى ايـراد اول كاملا به قوت خود باقى است ).
و اما در مورد شاءن نزول دوم ، مشكل از اين بيشتر است چرا كه :
اولا: مطابق اين شاءن نزول كسى كه مرتكب تهمت زدن شد، يك نفر
بـيـشـتـر نـبـود، در حـالى كـه آيـات با صراحت مى گويد گروهى در اين مساءله فعاليت داشـتـند، و شايعه را آنچنان پخش كردند كه تقريبا محيط را فرا گرفت ، و لذا ضميرها در مورد عتاب و سرزنش مؤ منانى كه در اين مساءله درگير شدند همه به صورت جمع آمده است ، و اين با شاءن نزول دوم به هيچوجه سازگار نيست .
ثانيا: اين سؤ ال باقى است كه اگر عايشه مرتكب چنين تهمتى شده بود و بعدا خلاف آن ثابت گرديد چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حد تهمت بر او اجرا نكرد؟
ثالثا: چگونه امكان دارد پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها با شهادت يك زن حـكـم اعـدام را در مورد يك متهم صادر كند، با اينكه رقابت در ميان زنانى كه داراى يك هـمـسـرنـد عـادى اسـت ، ايـن امـر ايـجـاب مـى كـرد كـه احتمال انحراف از حق و عدالت يا حداقل اشتباه و خطا در حق او بدهد.
بـه هـر حـال آنـچـه بـراى مـا مـهـم اسـت اين شاءن نزولها نيست ، مهم آن است كه بدانيم از مـجـمـوع آيـات اسـتـفـاده مـى شـود كـه شـخـص ‍ بـى گـنـاهـى را بـه هـنـگـام نـزول ايـن آيـات مـتـهـم بـه عمل منافى عفت نموده بودند، و اين شايعه در جامعه پخش شده بود.
و نيز از قرائن موجود در آيه استفاده مى شود كه اين تهمت درباره فردى بود كه از اهميت ويژه اى در جامعه آن روز برخوردار بوده است .
و نـيـز گـروهـى از مـنـافـقـان و بظاهر مسلمانها مى خواستند از اين حادثه بهره بردارى غـرض آلودى بـه نـفـع خـويـش و بـه زيـان جـامـعـه اسـلامـى كـنـنـد كـه آيـات فـوق نـازل شـد و بـا قـاطـعيت بى نظيرى با اين حادثه برخورد كرد، و منحرفان بد زبان و منافقان تيره دل را محكم بر سر جاى خود نشاند.
بديهى است اين احكام شاءن نزولش هر كه باشد انحصار به او و آن زمان و مكان نداشته ، و در هر محيط و هر عصر و زمان جارى است .
بـعـد از هـمـه ايـن گـفـتـگـوها به سراغ تفسير آيات مى رويم تا ببينيم چگونه قرآن با فصاحت و بلاغت تمام ، اين حادثه خاص را پيگيرى و مو شكافى نموده و در
نهايت حل و فصل كرده است .
تفسير:
داستان پر ماجراى افك (تهمت عظيم )
نـخـسـتين آيه مورد بحث بى آنكه اصل حادثه را مطرح كند مى گويد: كسانى كه آن تهمت عظيم را مطرح كردند گروهى از شما بودند (ان الذين جائوا بالافك عصبة منكم ).
زيـرا يـكـى از فـنون فصاحت و بلاغت آن است كه جمله هاى زائد را حذف كنند و به دلالت التزامى كلمات قناعت نمايند.
واژه (افـك ) (بـر وزن فكر) بنا به گفته (راغب ) به هر چيزى گفته مى شود كه از حـالت اصـلى و طـبـيـعـيـش دگـرگـون شـود، مـثـلا بادهاى مخالف را كه از مسير اصلى انـحراف يافته (مؤ تفكه ) مى نامند، سپس به هر سخنى كه انحراف از حق پيدا كند و متمايل به خلاف واقع گردد، و از جمله دروغ و تهمت (افك ) گفته مى شود.
مـرحوم (طبرسى ) در (مجمع البيان ) معتقد است كه (افك ) به هر دروغ ساده اى نمى گويند، بلكه دروغ بزرگى است كه مساءله اى را از صورت اصليش دگرگون مى سـازد، و بنابراين كلمه (افك ) خود بيانگر اهميت اين حادثه و دروغ و تهمتى است كه در اين زمينه مطرح بود.
واژه (عـصـبـه ) (بـر وزن غـصـه ) در اصـل از مـاده (عـصـب ) بـه مـعـنـى رشـتـه هاى مـخـصـوصـى اسـت كه عضلات انسان را به هم پيوند داده و مجموعه آن سلسله اعصاب نام دارد، سـپـس بـه جـمـعـيـتـى كـه بـا هـم متحدند و پيوند و ارتباط و همكارى و همفكرى دارند (عـصـبـه ) گـفـتـه شده است ، به كار رفتن اين واژه نشان مى دهد كه توطئه گران در داستان افك ارتباط نزديك و محكمى با هم داشته و شبكه منسجم و نيرومندى
را براى توطئه تشكيل مى دادند.
بـعـضـى گـفـتـه انـد كـه ايـن تـعـبـيـر مـعـمـولا در مـورد ده تـا چهل نفر به كار مى رود.
به هر حال قرآن به دنبال اين جمله به مؤ منانى كه از بروز چنين اتهامى نسبت به شخص پـاكـدامنى سخت ناراحت شده بودند دلدارى مى دهد كه (گمان نكنيد اين ماجرا براى شما شـر اسـت بـلكـه بـراى شـمـا خـيـر بـود) (لا تـحـسـبـوه شـرا لكـم بل هو خير لكم ).
چـرا كـه پـرده از روى نـيـات پـليـد جـمـعـى از دشـمـنـان شـكـسـت خـورده و مـنـافـقـان كـوردل بـرداشـت ، و ايـن بد سيرتان خوش ظاهر را رسوا ساخت ، و چه خوب است كه محك تـجـربـه بـه مـيـان آيـد تا آنان كه غش دارند سيه رو شوند، و چه بسا اگر اين حادثه نبود و آنها همچنان ناشناخته مى ماندند در آينده ضربه سختتر و خطرناكترى مى زدند.
اين ماجرا به مسلمانان درس داد كه پيروى از شايعه سازان ، آنها را به روزهاى سياه مى كشاند بايد در برابر اين كار به سختى بايستند.
درس ديـگـرى كـه اين ماجرا به مسلمانان آموخت اين بود كه به ظاهر حوادث تنها ننگرند، چه بسا حوادث ناراحت كننده و بد ظاهرى كه خير كثير در آن نهفته است .
جـالب ايـنـكـه بـا ذكـر ضـمـيـر (لكم ) همه مؤ منان را در اين حادثه سهيم مى شمرد و بـراستى چنين است ، زيرا مؤ منان از نظر حيثيت اجتماعى از هم جدائى و بيگانگى ندارند و در غمها و شاديها شريك و سهيمند.
سـپـس در دنـبال اين آيه به دو نكته اشاره مى كند: نخست اينكه مى گويد: (اينهائى كه دسـت بـه چـنـيـن گناهى زدند، هر كدام سهم خود را از مسئوليت و مجازات آن خواهند داشت ) (لكل امرء منهم ما اكتسب من الاثم ).
اشاره به اينكه مسئوليت عظيم سردمداران و بنيانگذاران يك گناه هرگز مانع از مسئوليت ديـگـران نـخـواهـد بـود، بـلكـه هر كس به هر اندازه و به هر مقدار در يك توطئه سهيم و شريك باشد بار گناه آن را بر دوش مى كشد.
جـمـله دوم ايـنـكـه (كسى كه بخش عظيم اين گناه را از آنها بر عهده گرفت عذاب عظيم و دردناكى دارد) (و الذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم ).
مـفـسـران گـفـتـه انـد ايـن شـخـص عـبـدالله بـن ابـى سلول بود كه سر سلسله (اصحاب افك ) محسوب مى شد، بعضى ديگر نيز مسطح بن اثاثه و حسان بن ثابت را به عنوان مصداق اين سخن نام برده اند.
به هر حال كسى كه بيش از همه در اين ماجرا فعاليت مى كرد و نخستين شعله هاى آتش افك را بـرافـروخـت و رهـبـر ايـن گـروه مـحـسـوب مى شد به تناسب بزرگى گناهش مجازات بزرگترى دارد (بعيد نيست تعبير به (تولى ) اشاره به مساءله رهبرى او باشد).
سپس روى سخن را به مؤ منانى كه در اين حادثه فريب خوردند و تحت تاثير واقع شدند كرده و آنها را شديدا طى چند آيه مورد سرزنش قرار داده ، مى گويد:
(چـرا هـنـگـامـى كـه ايـن تهمت را شنيديد مردان و زنان با ايمان نسبت به خود گمان خير نبردند)؟! (لو لا اذ سمعتموه ظن المؤ منون و المؤ منات بانفسهم خيرا).
يـعـنـى چـرا هـنـگامى كه سخن منافقان را درباره افراد مؤ من استماع كرديد با حسن ظن به ديگر مؤ منان كه به منزله نفس خود شما هستند برخورد نكرديد.
(و چرا نگفتيد اين يك دروغ بزرگ و آشكار است ) (و قالوا هذا افك مبين ).
شما كه سابقه زشت و رسواى اين گروه منافقان را مى دانستيد.
شما كه از پاكدامنى فرد مورد اتهام به خوبى آگاه بوديد.
شما كه از روى قرائن مختلف اطمينان داشتيد چنين اتهامى امكان پذير نيست .
شـمـا كـه بـه تـوطئه هائى كه بر ضد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از ناحيه دشمنان صورت مى گرفت واقف بوديد.
بـا ايـنـهـمـه جاى ملامت و سرزنش است كه اين گونه شايعات دروغين را بشنويد و سكوت اخـتـيـار كـنـيـد، تـا چـه رسـد بـه ايـنـكـه خـود آگـاهـانـه يـا نـاآگـاه عامل نشر آن شويد!.
جالب اينكه در آيه فوق بجاى اينكه تعبير كند شما درباره متهم به اين تهمت بايد حسن ظـن داشـتـه بـاشـيـد مى گويد: شما نسبت به خودتان بايد حسن ظن مى داشتيد، اين تعبير چـنـانـكـه گـفـتـيـم اشـاره به اين است كه جان مؤ منان از هم جدا نيست و همه به منزله نفس ‍ واحـدنـد كـه اگـر اتـهـامى به يكى از آنها متوجه شود گوئى به همه متوجه شده است و اگـر عـضـوى را روزگـار بـدرد آورد قـرارى بـراى ديـگـر عـضـوهـا بـاقـى نمى ماند و هـمـانـگونه كه هر كس خود را موظف به دفاع از خويشتن در برابر اتهامات مى داند بايد به همان اندازه از ديگر برادران و خواهران دينى خود دفاع كند.
استعمال كلمه (انفس ) در چنين مواردى در آيات ديگر قرآن نيز ديده مى شود از جمله آيه 11 سوره حجرات و لا تلمزوا انفسكم : (غيبت و عيبجوئى از خودتان نكنيد)!
و ايـنـكـه تـكـيـه بـر روى (مردان و زنان با ايمان ) شده اشاره به اين است كه ايمان صفتى است كه مى تواند مانع و رادع در برابر گمانهاى بد باشد.
تا اينجا سرزنش و ملامت آنها جنبه هاى اخلاقى و معنوى دارد كه به هر حساب جاى اين نبود كـه مـؤ مـنـان در بـرابـر چـنين تهمت زشتى سكوت كنند و يا آلت دست شايعه سازان كور دل گردند.
سـپـس به بعد قضائى مساءله توجه كرده مى گويد: (چرا آنها را موظف به آوردن چهار شاهد ننموديد)؟ (لو لا جائوا عليه باربعة شهداء).
(اكـنـون كـه چـنـيـن گـواهـانـى را نـياوردند آنها نزد خدا دروغگويانند) (فاذ لم ياتوا بالشهداء فاولئك عندالله هم الكاذبون ).
اين مؤ اخذه و سرزنش نشان مى دهد كه دستور اقامه شهود چهار گانه و همچنين حد قذف در صورت عدم آن ، قبل از آيات افك نازل شده بود.
اما اين سؤ ال كه چرا شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اقدام به اجراى اين حد نـكـرد پـاسخش روشن است ، زيرا تا همكارى از ناحيه مردم نباشد اقدام به چنين امرى ممكن نـيست زيرا پيوندهاى تعصب آميز قبيله اى گاهى سبب مى شد كه مقاومتهاى منفى در برابر اجـراى بـعـضـى از احـكـام ولو بـه طـور مـوقـت ابـراز شـود، چـنـانـكـه طـبـق نقل تواريخ در اين حادثه چنين بود.
سـرانـجـام تـمـام ايـن سـرزنـشـهـا را جـمـع بـنـدى كـرده ، مـى گـويـد: (اگـر فـضـل و رحـمـت خـدا در دنـيا و آخرت شامل حال شما نبود به خاطر اين كارى كه در آن وارد شـديـد عـذاب عـظـيـمـى دامـانـتـان را مـى گـرفـت ) (و لو لا فضل الله عليكم و رحمته فى الدنيا و الاخرة لمسكم فيما افضتم فيه عذاب عظيم ).
با توجه به اينكه (افضتم ) از ماده (افاضه ) به معنى خروج آب با كثرت
و فـزونـى است ، و نيز گاهى به معنى فرو رفتن در آب آمده است ، از اين تعبير چنين بر مـى آيـد كـه شـايـعـه اتـهـام مزبور آنچنان دامنه پيدا كرد كه مؤ منان را نيز در خود فرو برد!.
آيـه بـعد در حقيقت توضيح و تبيين بحث گذشته است كه چگونه آنها در اين گناه بزرگ بر اثر سهل انگارى غوطه ور شدند، مى گويد: (به خاطر بياوريد هنگامى را كه به اسـتـقـبـال اين دروغ بزرگ مى رفتيد و اين شايعه را از زبان يكديگر مى گرفتيد) (اذ تلقونه بالسنتكم ).
(و بـا دهـان خود سخنى مى گفتيد كه به آن علم و يقين نداشتيد) (و تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم ).
(و گـمـان مـى كـرديد اين مساءله كوچكى است در حالى كه در نزد خدا بزرگ است ) (و تحسبونه هينا و هو عند الله عظيم ).
در واقـع ايـن آيـه بـه سـه قـسـمـت از گـنـاهـان بـزرگ آنها در اين رابطه اشاره مى كند: (نخست ) به استقبال اين شايعه رفتن و از زبان يكديگر گرفتن (پذيرش شايعه ).
(دوم ) مـنـتـشـر سـاخـتـن شايعه اى را كه هيچگونه علم و يقين به آن نداشتند و بازگو كردن آن براى ديگران (نشر شايعه بدون هيچگونه تحقيق ).
(سـوم ) آن را عـملى ساده و كوچك شمردن در حالى كه نه تنها با حيثيت دو فرد مسلمان ارتـبـاط داشـت ، بـلكـه بـا حـيـثيت و آبروى جامعه اسلامى گره خورده بود (كوچك شمردن شايعه ، و به عنوان يك وسيله سرگرمى از آن استفاده كردن ).
جـالب ايـنكه در يك مورد تعبير (بالسنتكم ) (با زبانتان ) و در جاى ديگر بافواهكم (بـا دهانتان ) آمده است ، با اينكه همه سخنان با زبان و از طريق دهان صورت مى گيرد، اشـاره بـه ايـنـكـه شـمـا نـه در پـذيـرش ايـن شـايـعـه مـطـالبـه دليل كرديد
و نـه در پـخـش آن تكيه بر دليل داشتيد، تنها سخنانى كه باد هوا بود و نتيجه گردش زبان و حركات دهان ، سرمايه شما در اين ماجرا بود.
و از آنـجـا كـه ايـن حـادثـه بـسـيـار مـهمى بود كه گروهى از مسلمانان آن را سبك و كوچك شـمـرده بـودنـد بار ديگر در آيه بعد روى آن تكيه كرده ، و موجى تازه از سرزنش بر آنها مى بارد، و تازيانه اى محكمتر بر روح آنها مى نوازد، و مى گويد:
(چـرا هـنـگـامى كه اين دروغ بزرگ را شنيديد نگفتيد ما مجاز نيستيم از اين سخن بگوئيم (چـرا كـه تـهـمـتى است بدون دليل ) منزهى تو، اى پروردگار، اين بهتان بزرگى است )! (و لو لا اذ سمعتموه قلتم ما يكون لنا ان نتكلم بهذا سبحانك هذا بهتان عظيم ).
در واقـع قبلا تنها به خاطر اين ملامت شده بودند كه چرا با حسن ظن نسبت به كسانى كه مورد اتهام واقع شده بودند نگاه نكردند، اما در اينجا مى گويد علاوه بر حسن ظن شما مى بـايـسـت هـرگـز بـه خـود اجـازه ندهيد كه لب به چنين تهمتى بگشائيد، تا چه رسد كه عامل نشر آن شويد.
شـمـا بـايـد از ايـن تـهـمـت بـزرگ غـرق تـعـجـب مى شديد، و به ياد پاكى و منزه بودن پروردگار مى افتاديد، و از اينكه آلوده نشر چنين تهمتى شويد به خدا پناه مى برديد.
امـا مـع الاسـف شـمـا بـه سـادگـى و آسـانـى از كـنـار آن گـذشـتـيـد ـ سهل است به آن نيز دامن زديد و ناآگاهانه آلت دست منافقان توطئه گر و شايعه ساز شديد.
در مـورد اهـميت گناه (شايعه سازى ) و (انگيزه ها) و (راه مبارزه با آن ) و همچنين نكته هاى ديگر پيرامون اين موضوع در ذيل آيات آينده به خواست خدا بحث خواهيم كرد.
آيه و ترجمه


يعظكم الله اءن تعودوا لمثله اءبدا إ ن كنتم مؤ منين (17)
و يبين الله لكم الايات و الله عليم حكيم (18)
إ ن الذين يحبون اءن تشيع الفاحشة فى الذين اءمنوا لهم عذاب اءليم فى الدنيا و الاخرة و الله يعلم و اءنتم لا تعلمون (19)
و لو لا فضل الله عليكم و رحمته و اءن الله روف رحيم (20)


ترجمه :

17 - خداوند شما را اندرز مى دهد كه هرگز چنين كارى را تكرار نكنيد اگر ايمان داريد!
18 - و خداوند آيات خود را براى شما تبيين مى كند، و خدا عليم و حكيم است .
19 - كـسـانـى كـه دوسـت دارنـد زشـتيها در ميان مردم با ايمان شيوع يابد عذاب دردناكى براى آنها در دنيا و آخرت است ، و خداوند مى داند و شما نمى دانيد.
20 - و اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما نبود و اينكه خدا مهربان و رحيم است (مجازات سختى دامانتان را فرا مى گرفت ).
تفسير:
اشاعه فحشاء ممنوع است
بـاز در ايـن آيات سخن از (داستان افك ) و عواقب شوم و دردناك شايعه سازى و اتهام نـامـوسـى نسبت به افراد پاك است ، چرا كه اين مساءله بقدرى مهم است كه قرآن لازم مى بـيـنـد چـنـد بـار از طـرق گـونـاگـون و مـؤ ثـر ايـن مـسـاءله را تـحـليـل كـنـد، و چـنان محكم كارى نمايد كه در آينده چنين صحنه اى در جامعه مسلمين تكرار نشود.
نـخـسـت مـى گـويـد: (خـداونـد شـمـا را انـدرز مـى دهـد كـه مـانـنـد ايـن عمل را هرگز تكرار نكنيد اگر ايمان (به خدا و روز جزا) داريد) (يعظكم الله ان تعودوا لمثله ).
يعنى اين نشانه ايمان است كه انسان به سراغ اين گناهان عظيم نرود، و اگر مرتكب شد يا نشانه بى ايمانى است و يا ضعف ايمان ، در حقيقت جمله مزبور يكى از اركان توبه را ترسيم مى كند، چرا كه تنها پشيمانى از گذشته كافى نيست بايد نسبت به عدم تكرار گناه در آينده نيز تصميم گرفت ، تا توبه اى جامع الاطراف باشد.
و بـعـد بـراى تـاءكـيد بيشتر كه توجه داشته باشند اين سخنان ، سخنان عادى معمولى نيست ، بلكه اين خداوند عليم و حكيم است كه در مقام تبيين بر آمده و حقايق سرنوشت سازى را روشن مى سازد، مى گويد: (خداوند آيات را براى شما تبيين مى كند و خداوند آگاه و حكيم است ) (و يبين الله لكم الايات و الله عليم حكيم ).
بـه مـقـتـضاى علم و آگاهيش از تمام جزئيات اعمال شما با خبر است ، و به مقتضاى حكمتش دستورات لازم را مى دهد.
يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر بـه مـقـتـضـاى عـلمـش از نـيـازهـاى شـمـا و عوامل خير و شرتان آگاه است ، و به مقتضاى حكمتش دستورات و احكامش را با آن هماهنگ مى سازد.
بـاز بـراى مـحكم كارى ، سخن را از شكل يك حادثه شخصى به صورت بيان يك قانون كـلى و جـامـع تغيير داده و مى گويد: (كسانى كه دوست مى دارند زشتيها و گناهان قبيح در ميان افراد با ايمان اشاعه يابد عذاب دردناكى در دنيا و آخرت دارند (ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم فى الدنيا و الاخرة ).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه نـمى گويد كسانى كه اشاعه فحشاء دهند، بلكه مى گويد دوست دارند كه چنين كارى را انجام دهند و اين نهايت تاءكيد در اين زمينه است .
بـه تـعـبـيـر ديگر مبادا تصور شود كه اين همه اصرار و تاءكيد به خاطر اين بوده كه همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا شخص ‍ ديگرى در پايه او، متهم شده است ، بـلكـه در مورد هر كس و هر فرد با ايمان چنين برنامه اى پيش آيد تمام آن تاءكيدات و اصرارها در مورد او صادق است ، چرا كه جنبه شخصى و خصوصى ندارد، هر چند ممكن است بر حسب موارد جنبه هاى ديگرى بر آن افزوده شود.
ضـمـنـا بـايـد توجه داشت كه اشاعه فحشاء منحصر به اين نيست كه انسان تهمت و دروغ بـى اسـاسـى را در مـورد زن و مـرد بـا ايـمـانـى نـشـر دهـد، و آنـهـا را بـه عـمـل منافى عفت متهم سازد، اين يكى از مصاديق آن است ، اما منحصر به آن نيست ، اين تعبير مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه نشر فساد و اشاعه زشتيها و قبائح و كمك به توسعه آن را شامل مى شود.
البته كلمه (فاحشه ) يا (فحشاء) در قرآن مجيد غالبا در موارد انحرافات جنسى و آلودگـيـهـاى نـاموسى به كار رفته ، ولى از نظر مفهوم لغوى چنانكه راغب در (مفردات ) گويد: (فحش ) و (فحشاء) و (فاحشه ) به معنى هر گونه رفتار
و گفتارى است كه زشتى آن بزرگ باشد، و در قرآن مجيد نيز گاهى در همين معنى وسيع اسـتـعـمـال شـده مـانند و الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش : (كسانى كه از گناهان بزرگ و از اعمال زشت و قبيح اجتناب مى كنند...) (سوره شورى آيه 37).
و به اين ترتيب وسعت مفهوم آيه كاملا روشن مى شود.
اما اينكه مى گويد: آنها عذاب دردناكى در دنيا دارند ممكن است اشاره به حدود و تعزيرات شـرعـيه ، و عكس العملهاى اجتماعى ، و آثار شوم فردى آنها باشد كه در همين دنيا دامنگير مـرتـكـبـيـن اين اعمال مى شود، علاوه بر اين محروميت آنها از حق شهادت ، و محكوم بودنشان به فسق و رسوائى نيز از آثار دنيوى آن است .
و اما عذاب دردناك آخرت دورى از رحمت خدا و خشم و غضب الهى و آتش دوزخ مى باشد.
و در پـايـان آيـه مـى فـرمايد: (و خدا مى داند و شما نمى دانيد) (و الله يعلم و انتم لا تعلمون ).
او از عواقب شوم و آثار مرگبار اشاعه فحشاء در دنيا و آخرت به خوبى آگاه است ، ولى شما از ابعاد مختلف اين مساءله آگاه نيستيد.
او مـى دانـد چه كسانى در قلبشان حب اين گناه است و كسانى را كه زير نامه اى فريبنده به اين عمل شوم مى پردازند مى شناسد اما شما نمى دانيد و نمى شناسيد.
و او مـى دانـد چـگـونـه بـراى جـلوگـيـرى از ايـن عـمـل زشـت و قـبـيـح احـكـامـش را نازل كند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث كـه در عـيـن حـال آخـريـن آيات (افك ) و مبارزه با (اشاعه فـحـشاء) و (قذف ) مؤ منان پاكدامن است ، بار ديگر اين حقيقت را تكرار و تاءكيد مى كند كه : (اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما نمى شد، و اگر
خـداونـد نـسـبـت بـه شـمـا رحيم و مهربان نبود آنچنان مجازات عظيم و دردناكى در اين دنيا بـراى شـمـا قـائل مـى شـد كـه روزگـارتـان سـيـاه و زنـدگـيـتان تباه گردد) (و لو لا فضل الله عليكم و رحمته و ان الله رؤ ف رحيم ).
1 - اشاعه فحشاء چيست ؟
از آنجا كه انسان يك موجود اجتماعى است ، جامعه بزرگى كه در آن زندگى مى كند از يك نـظر همچون خانه او است ، و حريم آن همچون حريم خانه او محسوب مى شود، پاكى جامعه به پاكى او كمك مى كند و آلودگى آن به آلودگيش .
روى همين اصل در اسلام با هر كارى كه جو جامعه را مسموم يا آلوده كند شديدا مبارزه شده است .
اگر مى بينيم در اسلام با غيبت شديدا مبارزه شده يكى از فلسفه هايش اين است كه غيبت ، عيوب پنهانى را آشكار مى سازد و حرمت جامعه را جريحه دار مى كند.
اگـر مـى بـيـنـيـم دسـتور عيب پوشى داده شده يك دليلش همين است كه گناه جنبه عمومى و همگانى پيدا نكند.
اگـر مى بينيم گناه آشكار اهميتش بيش از گناه مستور و پنهان است تا آنجا كه در روايتى از امـام عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عـليـهـمـاالسـلام ) مـى خـوانـيـم : المـذيـع بـالسـيـئة مـخـذول والمـسـتـتـر بـالسـيـئة مـغـفـور له : (آنـكـس كـه گـنـاه را نـشـر دهـد مـخـذول و مـطـرود اسـت و آنـكـس كـه گـنـاه را پـنـهـان مـى دارد مشمول آمرزش الهى است ).
و اگـر مـى بـيـنـيم در آيات فوق موضوع اشاعه فحشاء با لحنى بسيار شديد و فوق ـ العاده كوبنده محكوم شده نيز دليلش همين است .
اصـولا گـنـاه همانند آتش است ، هنگامى كه در نقطه اى از جامعه اين آتش روشن شود بايد سعى و تلاش كرد كه آتش خاموش ، يا حداقل محاصره گردد، اما اگر به آتش دامن زنيم و آن را از نقطه اى به نقطه ديگر ببريم ، حريق همه جا را فرا خواهد گرفت و كسى قادر بر كنترل آن نخواهد بود.
از ايـن گـذشـتـه عـظـمـت گـنـاه در نـظـر عامه مردم و حفظ ظاهر جامعه از آلودگيها خود سد بزرگى در برابر فساد است ، اشاعه فحشاء و نشر گناه و تجاهر به فسق اين سد را مى شكند، گناه را كوچك مى كند، و آلودگى به آن را ساده مى نمايد.
در حـديـثى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : من اذاع فاحشة كان كـمـبـتـدئها: (كسى كه كار زشتى را نشر دهد همانند كسى است كه آن را در آغاز انجام داده ).
در حـديـث ديـگـرى از امـام مـوسى بن جعفر (عليه السلام ) مى خوانيم كه مردى خدمتش آمد و عـرض كـرد: فـدايـت شـوم از يـكـى از بـرادران ديـنـى كـارى نـقـل كردند كه من آن را ناخوش داشتم ، از خودش پرسيدم انكار كرد در حالى كه جمعى از افـراد مـوثق اين مطلب را از او نقل كرده اند، امام فرمود: كذب سمعك و بصرك عن اخيك و ان شـهـد عندك خمسون قسامه و قال لك قول فصدقه و كذبهم ، و لاتذيعن عليه شيئا تشينه بـه و تـهـدم بـه مـروتـه ، فـتـكـون مـن الذيـن قـال الله عـز و جل ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم فى الدنيا و الاخرة : (گـوش و چـشـم خود را در مقابل برادر مسلمانت تكذيب كن ، حتى اگر پنجاه نفر سوگند خـورنـد كه او كارى كرده و او بگويد نكرده ام از او بپذير و از آنها نپذير، هرگز چيزى كه مايه عيب و ننگ او است و شخصيتش را
از مـيان مى برد در جامعه پخش مكن كه از آنها خواهى بود كه خداوند درباره آنها فرموده : (كـسـانـى كـه دوست مى دارند زشتيها در ميان مؤ منان پخش شود عذاب دردناكى در دنيا و آخرت دارند) و.
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه (اشـاعـه فـحـشـاء) اشكال مختلفى دارد:
گاه به اين مى شود كه دروغ و تهمتى را دامن بزند و براى اين و آن بازگو كند.
گاه به اين است كه مراكزى كه موجب فساد و نشر فحشاء است به وجود آورد.
گـاه بـه ايـن است كه وسائل معصيت در اختيار مردم بگذارند و يا آنها را به گناه تشويق كـنـنـد و بالاخره گاه به اين حاصل مى شود كه پرده حيا را بدرند و مرتكب گناه در ملاء عـام شـونـد، همه اينها مصداق اشاعه فحشاء است چرا كه مفهوم اين كلمه ، وسيع و گسترده مى باشد (دقت كنيد).
2 - بلاى شايعه سازى
جـعـل و پـخش شايعات دروغين و نگران كننده يكى از مهمترين شاخه هاى جنگ روانى توطئه گران است .
هنگامى كه دشمن قادر نيست از طريق روياروئى صدمه اى وارد كند دست به پخش شايعات مـى زنـد، و از ايـن طـريـق افـكـار عـمـومـى را نـگـران و بـه خـود مشغول ساخته و از مسائل ضرورى و حساس منحرف مى كند.
شايعه سازى يكى از سلاحهاى مخرب براى جريحه دار ساختن حيثيت
نيكان و پاكان و پراكنده ساختن مردم از اطراف آنها است .
در آيات مورد بحث طبق شاءن نزولهاى معروف منافقين براى لكه دار ساختن حيثيت پيامبر خـدا و مـتـزلزل سـاخـتـن وجـاهـت عـمـومـى او دسـت بـه جـعـل نـاجـوانـمـردانـه تـريـن شـايعات و پخش آن زدند و پاكى بعضى از همسران پيامبر بـزرگ اسـلام را بـا اسـتـفـاده از يـك فـرصـت مـنـاسـب زيـر سـؤ ال كشيدند، و براى مدتى نسبتا طولانى چنان افكار مسلمانان را مشوب و ناراحت كردند كه مـؤ مـنـان ثـابـت قدم و راستين همچون مار گزيده به خود مى پيچيدند تا اينكه وحى الهى بـه يارى آنان آمد و چنان گوشمال شديدى به منافقان شايعه ساز داد كه درس عبرتى براى همگان شد.
گر چه در جامعه هائى كه خفقان سياسى وجود دارد نشر شايعات يكنوع مبارزه محسوب مى شـود، ولى انگيزه هاى ديگرى همچون انتقامجوئى ، تصفيه حسابهاى خصوصى ، تخريب اعـتـمـاد عـمـومـى ، لكـه دار سـاخـتـن شـخـصـيـت افـراد بـزرگ و مـنـحـرف سـاختن افكار از مسائل اساسى نيز عوامل پخش شايعات محسوب مى باشد.
اين كافى نيست كه ما بدانيم چه انگيزه اى سبب شايعه سازى است ، مهم آن است كه جامعه را از ايـنـكـه آلت دسـت شـايـعـه سازان گردد و به نشر آن كمك كند و با دست خود وسيله نابودى خويش را فراهم سازد بر حذر داريم ، و به مردم توجه دهيم كه بايد هر شايعه را هـمـانـجـا كـه مـى شـنـويـم دفـن كـنـيـم و گـرنـه دشـمـن را خـوشـحال و پيروز ساخته ايم ، بعلاوه مشمول عذاب اليم دنيا و آخرت كه در آيات فوق به آن اشاره شده خواهيم بود.
3 - كوچك شمردن گناه ـ
در آيـات فـوق از مـسـائلى كه مورد نكوهش قرار گرفته اين بود كه شما گناهى همچون نـشـر بـهـتـان و تـهـمـت را مـرتـكـب مـى شـويـد و در عـيـن حال آن را كوچك مى شمريد.
بـه راسـتـى كـوچك شمردن گناه خود يكى از خطاها است ، كسى كه گناهى مى كند و آن را بـزرگ مى شمرد و از كار خود ناراحت است در مقام توبه و جبران بر مى آيد، اما آنكس كه آن را كـوچـك مـى شـمـرد و اهـميتى براى آن قائل نيست و حتى گاه مى گويد: (خوشا به حـال من اگر گناه من همين باشد)! چنين كسى در مسير خطرناكى قرار گرفته ، و همچنان به گناه خود ادامه مى دهد.
بـه هـمـيـن دليـل در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : اشد الذنوب ما استهان به صاحبه : (شديدترين گناهان گناهى است كه صاحبش آن را سبك بشمارد).
آيه و ترجمه


يـأ يـهـا الذيـن اءمـنـوا لا تـتـبـعـوا خطوات الشيطان و من يتبع خطوت الشيطان فانه يامر بـالفـحـشـاء و المـنكر و لو لا فضل الله عليكم و رحمته ما زكى منكم من اءحد اءبدا و لكن الله يزكى من يشاء و الله سميع عليم (21)
و لا يـاتـل اءولوا الفـضـل مـنـكـم و السـعـة اءن يـؤ تـوا اءولى القـربـى و المـسـاكـيـن و المهاجرين فى سبيل الله و ليعفوا و ليصفحوا اءلا تحبون اءن يغفر الله لكم و الله غفور رحيم (22)
إ ن الذيـن يـرمـون المـحـصـنات الغافلات المؤ منات لعنوا فى الدنيا و الاخرة و لهم عذاب عظيم (23)
يوم تشهد عليهم اءلسنتهم و اءيديهم و اءرجلهم بما كانوا يعملون (24)
يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون اءن الله هوالحق المبين (25)


ترجمه :

21 - اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد از گـامـهـاى شـيطان پيروى نكنيد هر كس قدم جاى قـدمـهـاى شـيـطان بگذارد (گمراهش مى سازد)، چرا كه او امر به فحشاء و منكر مى كند، و اگـر فـضـل و رحـمت الهى به سراغ شما نمى آمد احدى از شما هرگز پاك نمى شد ولى خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و خدا شنوا و دانا است .
22 - آنـها كه داراى برترى (مالى ) و وسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد كنند كه از انفاق نسبت به نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خدا دريغ نمايند، آنها بايد عفو كنند و صرفنظر نمايند، آيا دوست نمى داريد خداوند شما را ببخشد؟ و خداوند غفور و رحيم است .
23 - كسانى كه زنان پاكدامن و بيخبر (از هر گونه آلودگى ) و مؤ من را متهم مى سازند در دنيا و آخرت از رحمت الهى بدورند، و عذاب بزرگى در انتظارشان است .
24 - در آن روز كـه زبـانـهـا و دسـتها و پاهايشان بر ضد آنها به اعمالى كه مرتكب مى شدند گواهى مى دهد.
25 - در آن روز خـداونـد جزاى واقعى آنها را بى كم و كاست مى دهد، و مى دانند كه خداوند حق مبين است .
تفسير:
مجازات هم حسابى دارد!
گـر چـه ايـن آيـات صـريـحا داستان افك را دنبال نمى كند ولى تكميلى براى محتواى آن بحث محسوب مى شود، هشدارى است به همه مؤ منان كه نفوذ افكار
و اعـمـال شيطانى گاه به صورت تدريجى و كم رنگ است و اگر در همان گامهاى نخست كـنترل نشود وقتى انسان متوجه مى گردد كه كار از كار گذشته است ، بنابراين هنگامى كـه نـخـستين وسوسه هاى اشاعه فحشا يا هر گناه ديگر آشكار مى شود، بايد همانجا در مقابل آن ايستاد تا آلودگى گسترش پيدا نكند.
در نخستين آيه روى سخن را به مؤ منان كرده ، مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد از گـامـهـاى شـيـطان پيروى نكنيد، و هر كس از گامهاى شيطان پيروى كند به انحراف و گـمـراهـى و فـحـشـاء و مـنـكـر كشيده مى شود چرا كه شيطان دعوت به فحشاء و منكر مى كـنـد) (يـا ايـهـا الذيـن آمنوا لا تتبعوا خطوات الشيطان و من يتبع خطوات الشيطان فانه يامر بالفحشاء و المنكر).
اگـر (شـيـطـان ) را بـه مـعـنـى وسـيـع كـلمـه ، يـعـنـى (هـر مـوجود موذى و تبهكار و ويـرانـگـر) تـفـسـيـر كنيم گستردگى اين هشدار در تمام ابعاد زندگى روشن مى شود. هرگز يك انسان پاكدامن و با ايمان را نمى شود يك مرتبه در آغوش فساد پرتاب كرد، بلكه گام به گام اين راه را مى سپرد:
گام اول معاشرت و دوستى با آلودگان است .
گام دوم شركت در مجلس آنها.
گام سوم فكر گناه .
گام چهارم ارتكاب مصاديق مشكوك و شبهات .
گام پنجم انجام گناهان صغيره .
و بالاخره در گامهاى بعد گرفتار بدترين كبائر مى شود، درست به كسى
مـى مـاند كه زمان خويش به دست جنايتكارى سپرده او را گام به گام به سوى پرتگاه مى برد، تا سقوط كند و نابود گردد، آرى اين است (خطوات شيطان ).
سپس اشاره به يكى از مهمترين نعمتهاى بزرگش بر انسانها در طريق هدايت كرده چنين مى گـويـد: اگـر فـضـل و رحـمت الهى بر شما نبود احدى از شما هرگز پاك نمى شد، ولى خـداونـد هـر كـه را بـخـواهـد تـزكـيـه مـى كـنـد، و خـدا شـنـوا و دانـا اسـت (و لو لافـضـل الله عـليـكـم و رحـمـتـه مـا زكى منكم من احد ابدا و لكن الله يزكى من يشاء و الله سميع عليم ).
بـدون شـك فـضـل و رحـمـت الهـى اسـت كه موجب نجات انسانها از آلودگيها و انحرافات و گناهان مى شود، چرا كه از يك سو موهبت عقل را داده ، و از سوى ديگر موهبت وجود پيامبر و احـكـامـى كه از طريق وحى نازل مى گردد، ولى از اين مواهب گذشته توفيقات خاص او و امـدادهـاى غـيـبـيـش كـه شـامـل حـال انـسـانـهـاى آمـاده و مـسـتـعـد و مـسـتـحـق مـى گردد مهمترين عامل پاكى و تزكيه است .
جـمـله (مـن يـشـاء) چـنـانـكـه بـارهـا گـفـتـه ايـم بـه مـعـنـى اراده و مـشـيـت بـى دليـل نـيـست ، بلكه تا مجاهده و تلاشى از ناحيه بندگان نباشد هدايت و موهبتى از ناحيه خـدا صـورت نمى گيرد، آن كس كه طالب اين راه است و در آن گام مى نهد و جهاد مى كند، دسـتـش را مـى گـيـريـد، از وسـوسـه شـيـاطـيـن حـفـظـش مـى كـنـد و بـه سـر منزل مقصود مى رساند.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر فـضـل و رحـمـت الهـى گـاه جنبه تشريعى دارد، و آن از طريق بعثت پـيـامـبـران و نـزول كـتـب آسـمانى و تشريع احكام و بشارتها و انذارها است ، و گاه جنبه تكوينى دارد و آن از طريق امدادهاى معنوى و الهى است ، و آيات مورد بحث (بقرينه جمله من يشاء) بيشتر ناظر به قسمت دوم است .
ضـمـنـا بـايـد تـوجـه داشـت كـه زكـات و تـزكـيـه در اصل به معنى نمو يافتن و نمو دادن است ، ولى در بسيارى از موارد به معنى پاك شدن و پـاك كـردن بـه كار رفته است ، و اين هر دو ممكن است به يك ريشه باز گردد، زيرا تا پاكى از موانع و مفاسد و رذائل نباشد نمو و رشد امكان پذير نخواهد بود.
جـمـعـى از مـفـسـران بـراى دومـيـن آيـه مـورد بـحـث شـاءن نـزولى نـقـل كـرده انـد كـه پـيـوند آن را با آيات گذشته روشن مى سازد و آن اينكه : (اين آيه درباره گروهى از صحابه نازل شد كه بعد از (داستان افك ) سوگند ياد كردند كه بـه هـيچيك از كسانى كه در اين ماجرا درگير بودند و به اين تهمت بزرگ دامن زدند كمك مـالى نـكـنـنـد، و در هـيـچ مـوردى بـا آنـهـا مـواسـات نـنـمـايـنـد، آيـه فـوق نازل شد و آنها را از اين شدت عمل و خشونت باز داشت و دستور عفو و گذشت داد).
ايـن شاءن نزول را (قرطبى ) در تفسيرش از (ابن عباس ) و (ضحاك )، و مرحوم (طـبـرسـى ) از (ابـن عـبـاس ) و غـيـر او، ذيـل آيـات مـورد بـحـث نقل كرده اند و جنبه عمومى دارد.
ولى گـروهـى از مـفـسـران اهـل تـسـنـن اصرار دارند كه اين آيه در مورد خصوص ابوبكر نـازل شـده كـه بـعـد از داسـتـان افـك ، كـمـك مـالى خود را به (مسطح بن اثاثه ) كه (پـسـر خـاله ) يا (پسر خواهر) او بود و به مساءله افك دامن مى زد قطع كرده ، در حالى كه تمام ضميرهائى كه در آيه به كار رفته به صورت جمع است و نشان مى دهد كـه گـروهـى از مـسـلمـانـان بـعـد از اين ماجرا تصميم به قطع كمكهاى خود از اين مجرمان گرفته بودند و آيه آنها را از اين كار نهى كرد.
ولى بـه هـر حـال مـى دانـيـم آيـات قـرآن اخـتـصـاص بـه شـاءن نـزول نـدارد، بـلكـه هـمـه مـؤ مـنـان را تـا دامـنـه قـيـامـت شامل مى گردد، يعنى توصيه مى كند كه مسلمانان در اين گونه موارد گرفتار احساسات تند و داغ نشوند و در برابر لغزشها و اشتباهات
گنهكاران تصميمات خشن نگيرند.
با توجه به اين شاءن نزول به تفسير آيه باز مى گرديم :
قرآن مى گويد: (آنها كه داراى برترى مالى و وسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد كـنـند (يا تصميم بگيرند) كه انفاق خود را نسبت به نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خـدا قـطـع مـى كـنند) (و لا ياتل اولوا الفضل منكم و السعة ان يؤ توا اولى القربى و المساكين و المهاجرين فى سبيل الله ).
ايـن تـعـبـيـر نـشـان مـى دهد كه جمعى از كسانى كه آلوده افك شدند از مهاجران در راه خدا بودند كه فريب منافقان را خوردند، و خداوند به خاطر سابقه آنها اجازه نداد كه آنان را از جـامـعـه اسـلامـى طـرد كـنـنـد و تـصميمهائى كه بيش از حد استحقاق باشد درباره آنها بگيرند.
ضمنا جمله (لا ياتل ) از ماده (الية ) (بر وزن عطيه ) به معنى سوگند ياد كردن و يا از ماده (الو) (بر وزن دلو) به معنى كوتاهى كردن و ترك نمودن است ، بنابراين آيه طبق معنى اول نهى از سوگند در قطع اين گونه كمكها مى كند.
و بـنـابـر مـعـنـى دوم نـهـى از كـوتـاهـى و تـرك ايـن عمل مى نمايد.
سـپـس بـراى تـشـويـق و ترغيب مسلمانان به ادامه اين گونه كارهاى خير اضافه مى كند (بايد عفو كنند و گذشت نمايند) (و ليعفوا و ليصفحوا).
(آيا دوست نمى داريد خداوند شما را بيامرزد) (الا تحبون ان يغفر الله لكم ).
پـس هـمـانـگـونـه كـه شـمـا انـتـظـار عفو الهى را در برابر لغزشها داريد بايد در مورد ديگران عفو و بخشش را فراموش نكنيد.
(و خداوند غفور و رحيم است ) (و الله غفور رحيم ).
عجب اينكه از يكسو با آنهمه آيات كوبنده ، (اصحاب افك ) را شديدا محكوم مى كند، اما براى اينكه افراد افراطى از حد تجاوز نكنند با سه جمله كه هر يك از ديگرى گيراتر و جذابتر است احساساتشان را كنترل مى نمايد:
نخست امر به عفو و گذشت مى كند.
سپس مى گويد آيا دوست نداريد خدا شما را ببخشد؟ پس شما هم ببخشيد.

next page

fehrest page

back page