تفسير نمونه جلد ۱۲

جمعي از فضلا

- ۷ -


كـوتـاه سـخن اينكه : ايمان ، توجه به خدا، توسل ، عبادت ، توبه و تسليم در برابر پـروردگـار هـمـه در صـورتى ارزش دارد كه دائمى و پايدار باشد، اما ايمان موسمى ، تـوبـه مـوسمى و عبادتهاى موسمى كه در شرائط اضطرارى و يا آنجا كه منافع انسان ايـجاب مى كند، انجام مى شود، بى فايده و يا بسيار كم ارزش است ، و در آيات قرآن از اين گونه اشخاص كرارا نكوهش شده است .
2 - فرار از محدوده حكومت خدا ممكن نيست
بعضى مانند بت پرستان زمان جاهليت ، تنها هنگامى به الله روى مى آورند
كـه مـثـلا در وسـط اقيانوس يا در يك پرتگاه خطرناك يا حالت بيمارى شديد گرفتار شـونـد، در حـالى كـه اگـر درسـت بـيـنـديـشـيـم انـسـان در هـمـه حـال ، و در هـمه جا، شديدا آسيب پذير است ، دريا و صحرا، سلامت و بيمارى ، پرتگاه و غير آن در واقع همه يكسان مى باشند.
يـك زلزله مـخـتـصـر: خـانـه امـن و امـان و آرام مـا را مـمـكـن اسـت بـه ويـرانـه اى وحـشـتـناك تـبـديـل كـند، يك لخته كوچك خون مى تواند شاهرگ بزرگ قلب يا مغز ما را ببندد، و با سكته قلبى و مغزى ، مرگ در يك ثانيه فرا رسد، با توجه به اين امور غفلت از خداوند و فراموشى ذات پاك او، چقدر جاهلانه است ؟!
ممكن است طرفداران فرضيه اتكاى مذهب به ترس ، همين موضوع را دستاويز قرار دهند و بـگويند: ترس از عوامل مختلف طبيعى انسان را به سوى خدا مى راند و چنين پندارى را در نظر او تقويت مى كند.
ولى آيات قرآن به اين گونه اوهام پاسخ داده است ، زيرا هيچگاه قرآن پايه خداشناسى را بـر ايـن مساله قرار نداده ، بلكه اساس را مطالعه نظام آفرينش و پى بردن به ذات پـاكـش از طـريـق ايـن مـطـالعـه قـرار داده اسـت ، حـتـى در آيـات فـوق ديـديـم كـه قـبـل از ذكر توحيد فطرى به ايمان استدلالى مى پردازد و در واقع اين حوادث را يادآور خـدا مـى شـمـرد، نـه مـوجـب شـنـاخـت او كـه شـنـاخـتـش هـم از طـريـق استدلال و هم از راه فطرت براى حقجويان آشكار است .
3 - معنى چند لغت
(يزجى ) همانگونه كه گفتيم از ماده ازجاء به معنى حركت دادن مداوم چيزى است .
(حاصب ) به معنى بادى است كه سنگريزه ها را حركت مى دهد و
پـشـت سـر هـم بـر جائى مى كوبد، و در اصل از حصباء به معنى سنگريزه گرفته شده است .
(قـاصـف ) بـه معنى شكننده است و در اينجا اشاره به طوفان شديدى است كه همه چيز را در هم مى شكند.
(تبيع ) به معنى تابع و در اينجا اشاره به كسى است كه به مطالبه خون و خونبها برمى خيزد و دنبال آن را مى گيرد.
آيه و ترجمه


و لقد كرمنا بنى ادم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا (70)
يوم ندعوا كل اناس بامامهم فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرؤ ن كتابهم و لا يظلمون فتيلا (71)
و مـن كـان فـى هـذه اعـمـى فـهـو فـى الاخـرة اعـمـى و اضل سبيلا (72)


ترجمه :

70 - مـا بـنـى آدم را گـرامـى داشـتـيـم و آنـهـا را در خـشـكـى و دريـا (بر مركبهاى راهوار) حمل كرديم ، و از انواع روزيهاى پاكيزه به آنها روزى داديم ، و بر بسيارى از خلق خود برترى بخشيديم .
71 - بـه يـاد آوريد روزى را كه هر گروهى را با پيشوايشان مى خوانيم ، آنها كه نامه عملشان به دست راستشان است آنرا (با شادى و سرور) مى خوانند و سر سوزنى به آنها ظلم و ستم نمى شود.
72 - امـا آنها كه در اين جهان (از ديدن چهره حق ) نابينا بودند در آنجا نيز نابينا هستند و گمراه تر!
تفسير:
انسان گل سر سبد موجودات
از آنـجـا كـه يـكـى از طرق تربيت و هدايت ، همان دادن شخصيت به افراد است ، قرآن مجيد به دنبال بحثهائى كه مشركان و منحرفان در آيات گذشته داشت ،
در ايـنـجـا بـه بيان شخصيت والاى نوع بشر و مواهب الهى نسبت به او مى پردازد، تا با تـوجـه بـه اين ارزش فوق العاده به آسانى گوهر خود را نيالايد و خويش را به بهاى نـاچـيزى نفروشد، مى فرمايد: (ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم ) (و لقد كرمنا بنى آدم ).
سپس به سه قسمت از مواهب الهى ، نسبت به انسانها اشاره كرده مى گويد:
(مـا آنـهـا را بـا مـركـبـهـاى مـخـتـلفـى كـه در اخـتـيـارشان قرار داده ايم در خشكى و دريا حمل كرديم ) (و حملناهم فى البر و البحر)
ديگر اينكه (آنها را از طيبات روزى داديم ) (و رزقناهم من الطيبات ).
بـا تـوجـه بـه وسـعـت مـفـهـوم كـلمـه (طـيـب ) كـه هـر مـوجـود پـاكـيـزه اى را شامل مى شود، گستردگى اين نعمت بزرگ الهى آشكار مى گردد.
سـوم ايـنـكـه (مـا آنـهـا را بـر بـسيارى از مخلوقات خود فضيلت و برترى داديم ) (و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا).
چند نكته :
1 - مركب ، نخستين نعمت انسان
در ايـنـجـا ايـن نـكـته جلب توجه مى كند كه چرا خداوند از ميان تمام مواهبى كه به انسان بخشيده نخست به مساله حركت او در خشكى و دريا اشاره مى كند؟
ايـن مـمـكـن اسـت بـه آن جـهـت باشد كه بهره گيرى از طيبات و انواع روزيها بدون حركت امـكـانپذير نيست و حركت انسان بر صفحه زمين نياز به مركب راهوار دارد، آرى (حركت ) مقدمه هر گونه (بركت ) است .
و يـا بـه ايـن جـهـت كـه مـى خـواهـد سـلطـه او را بـر كـل پـهـنـاى زمـيـن ، اعـم از دريـا و صـحرا مشخص كند چرا كه هر يك از انواع موجودات بر قـسـمـتـى از مـحـدوده زمـيـن سـلطـه دارنـد، تـنـهـا انـسـان اسـت كـه بـر كل اين كره خاكى حكومت مى كند،
بر دريا، صحرا، و فراز هوا.
2 - گرامى داشت انسان از سوى خداوند
در ايـنـكـه خداوند انسان را به چه چيز گرامى داشته كه در آيه فوق به طور سربسته مـى گـويـد مـا انـسـان را گـرامـى داشتيم ، در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى به خاطر اعطاى قوه عقل و نطق و استعدادهاى مختلف و آزادى اراده مى دانند.
بعضى اندام موزون و قامت راست .
بعضى موهبت انگشتان كه انسان با آن بسيار كارهاى ظريف و دقيق را مى تواند انجام دهد و همچنين قدرت بر نوشتن دارد.
بـعـضـى بـه ايـنـكـه انـسان تقريبا تنها موجودى است كه مى تواند غذاى خود را با دست بخورد.
بعضى به خاطر سلطه او بر تمام موجودات روى زمين .
و بعضى به خاطر شناخت خدا و قدرت بر اطاعت فرمان او مى دانند.
ولى روشـن اسـت كـه ايـن مـواهـب در انـسـان جـمـع اسـت ، و هيچگونه تضادى با هم ندارند، بنابراين گراميداشت خدا نسبت به اين مخلوق بزرگ با همه اين مواهب و غير اين مواهب است .
خـلاصـه ايـنـكـه انـسـان امـتـيـازات فراوانى بر مخلوقات ديگر دارد كه هر يك از ديگرى جالبتر و والاتر است .
و روح انـسـان عـلاوه بـر امـتـيـازات جسمى مجموعه اى است از استعدادهاى عالى و توانائى بسيار براى پيمودن مسير تكامل بطور نامحدود.
3 - تفاوت (كرمنا) و (فضلنا).
در اينكه ميان اين دو چه تفاوتى است ؟ نظرات گوناگونى اظهار شده است .
بـعـضـى گـفـتـه اند (كرمنا) اشاره به مواهبى است كه خدا ذاتا به انسان داده است ، و (فضلنا) اشاره به فضائلى است كه انسان به توفيق الهى ، اكتساب مى كند.
ايـن احـتـمـال نـيـز بـسـيار نزديك به نظر مى رسد كه جمله (كرمنا) به جنبه هاى مادى اشاره مى كند و (فضلنا) به مواهب معنوى ، زيرا كلمه (فضلنا) غالبا در قرآن به همين معنى آمده است .
4 - معنى (كثير) در اينجا چيست ؟
بـعـضـى از مـفـسـران آيـه فـوق را دليـل بـر فـضـيـلت فـرشـتـگـان بـر كل بنى آدم دانسته اند، چرا كه قرآن مى گويد ما انسانها را بر بسيارى از مخلوقات خود بـرتـرى داديـم ، و طبعا گروهى در اينجا باقى مى ماند كه انسان برتر از آنها نيست و اين گروه جز فرشتگان نخواهند بود.
ولى بـا تـوجه به آيات آفرينش آدم و سجود و خضوع فرشتگان براى او و تعليم علم اسماء به آنها از سوى آدم ، ترديدى باقى نمى ماند كه انسان از فرشته برتر است ، بـنـابـرايـن ، (كـثـيـر) در ايـنـجـا بـه مـعنى جميع خواهد بود و به گفته مفسر بزرگ طـبـرسـى در مـجـمـع البـيـان ، در قـرآن و مـكـالمـات عـرب ، بـسـيـار معمول است كه اين كلمه به معنى جميع مى آيد.
طـبـرسى مى گويد: معنى جمله اين است انا فضلناهم على من خلقناهم و هم كثير: (ما انسان را بر ساير مخلوقات برترى بخشيديم و ساير مخلوقات بسيارند).
قـرآن دربـاره شـياطين مى گويد: و اكثرهم كاذبون (سوره شعراء آيه 223) بديهى است كه شياطين همه دروغگو هستند نه اكثر آنها.
و بـه هـر حـال اگـر ايـن مـعنى را خلاف ظاهر بدانيم آيات آفرينش انسان قرينه روشنى براى آن خواهد بود.
5 - چرا انسان برترين مخلوق خدا است ؟
پاسخ اين سؤ ال چندان پيچيده نيست ، زيرا مى دانيم تنها موجودى كه از نيروهاى مختلف ، مادى و معنوى ، جسمانى و روحانى تشكيل شده ، و در لابلاى
تـضـادهـا مـى تـوانـد پـرورش پـيـدا كـنـد، و اسـتـعـداد تكامل و پيشروى نامحدود دارد، انسان است .
حـديـث مـعـروفـى كـه از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) نقل شده نيز شاهد روشنى بر اين مدعا است :
(خداوند خلق عالم را بر سه گونه آفريد: فرشتگان و حيوانات و انسان ، فرشتگان عـقـل دارنـد بـدون شـهـوت و غـضـب ، حـيـوانـات مـجـمـوعـه اى از شـهـوت و غـضـبـنـد و عـقـل نـدارنـد، امـا انـسـان مـجـمـوعـه اى اسـت از هـر دو تـا كـدامـيـن غـالب آيـد، اگـر عـقل او بر شهوتش ‍ غالب شود، از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چيره گردد، از حيوانات پست تر).
در ايـنـجا يك سؤ ال باقى مى ماند و آن اينكه آيا همه انسانها از فرشتگان برترند؟ در حـالى كـه گـروهى بى ايمان و شرور و ستمگر هستند كه از پست ترين خلق خدا محسوب مـى شـونـد و بـه تـعـبـيـر ديـگـر آيـا بـنـى آدم در آيـه مـورد بـحـث هـمـه انـسـانـهـا را شامل مى شود يا تنها گروهى از آنها را.
پـاسـخ ايـن سـؤ ال را در يـك جـمـله مـى تـوان خلاصه كرد، و آن اينكه : آرى همه انسانها بـرتـرنـد، امـا بـالقـوه و بـالاسـتـعـداد، يـعـنـى هـمـگـى اين زمينه و شايستگى را دارند، حال اگر از آن استفاده نكنند، و سقوط نمايند مربوط به خودشان است .
گر چه برترى اساسى انسان بر ساير موجودات روى جنبه هاى معنوى و انسانى او است ولى بى مناسبت نيست كه بدانيم به گفته دانشمندان انسان حتى از نظر نيروهاى جسمانى در بـعـضى از جهات از ساير جانداران قويتر و نيرومندتر است (هر چند از پاره اى جهات ضعيفتر به نظر مى رسد).
نـويـسـنـده كـتـاب (انـسـان مـوجـود نـاشـنـاخـتـه ) (الكـسـيـس كـارل ) مـى گويد: (بدن انسان داراى استحكام و ظرافت فوق العاده اى مى باشد و در مقابل هر نوع
حـادثـه اسـتـقـامـت مـى ورزد، هـمـچـنـيـن در مـقابل بى غذائى ، بى خوابى ، خستگى ، غصه افـراطـى ، درد، بـيـمـارى ، رنـج ، پـركـارى و در مـورد حـفـظ مـوازنـه و تـعـادل حـيـرت انگيز بدن و روح خويش ، تحمل عجيبى از خود نشان مى دهد، حتى مى توان گـفـت كـه انـسـان از تمام حيوانات پردوامتر، پرتلاشتر است ، با اين توانائى جسمى و فكرى شگرفش توانسته است ، اينهمه امور، صنايع ، و تمدن كنونى را به وجود آورد و برتريش را بر همه جانداران به اثبات رساند).
آيه بعد به يكى ديگر از مواهب الهى نسبت به انسان ، و سپس مسئوليتهاى سنگينى را كه به موازات اين مواهب متوجه او مى شود اشاره مى كند:
در آغاز به (مساله رهبرى ) و نقش آن در سرنوشت انسانها پرداخته ، مى گويد: (روز قـيـامـت هـر گـروهـى را بـا امـام و رهـبـرشـان مـى خـوانـيـم ) (يـوم نـدعـوا كل اناس بامامهم )
يـعـنـى آنـهـا كـه رهـبـرى پيامبران و جانشينان آنانرا در هر عصر و زمان پذيرفتند، همراه پـيـشـوايـشـان خـواهـنـد بـود، و آنـهـا كـه رهـبـرى شـيـطـان و ائمـه ضلال و پيشوايان جبار و ستمگر را انتخاب كردند همراه آنها خواهند بود.
خـلاصـه ايـنـكـه پـيـونـد (رهـبـرى ) و (پـيـروى ) در ايـن جـهـان بـطـور كـامـل در آن جـهـان مـنـعـكـس مـى شـود، و بـر اسـاس آن گـروهـهـائى كـه اهل نجات و اهل عذابند مشخص مى گردند.
گر چه بعضى از مفسران ، خواسته اند (امام ) را در اينجا منحصرا به معنى پيامبران ، و بـعـضـى بـه معنى كتابهاى آسمانى ، و بعضى به معنى علما و دانشمندان تفسير كنند، ولى روشن است كه امام در اينجا معنى وسيعى دارد كه هر پيشوائى
را اعـم از پـيـامـبـران و ائمـه هـدى و دانـشـمـنـدان و كـتـاب و سـنـت ، و هـمـچـنـيـن ائمه كفر و ضـلال را شـامـل مـى شود، و به اين ترتيب هر كس در آنجا در خط همان رهبرى قرار خواهد گرفت كه در اين جهان خط او را انتخاب كرده بود.
ايـن تـعـبير در عين اينكه يكى از اسباب تكامل انسان را بيان مى كند، هشدارى است به همه افراد بشر كه در انتخاب رهبر فوق العاده دقيق و سختگير باشند، و زمام فكر و برنامه خود را به دست هر كس نسپرند.
سـپـس مـى گـويـد: آنـجـا مـردم دو گروه مى شوند: (كسانى كه نامه اعمالشان به دست راسـتـشان داده مى شود آنها با سرفرازى و افتخار و خوشحالى و سرور نامه اعمالشان را مـى خـوانـنـد و كـوچـكترين ظلم و ستمى به آنها نمى شود) (فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرءون كتابهم و لا يظلمون فتيلا).
(امـا كـسـانـى كـه در ايـن جـهـان ، كـوردل بودند، آنها در سراى آخرت نيز نابينا خواهند بود) (و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى ).
و طـبـيـعـى اسـت كـه ايـن كـوردلان نـابـيـنـا از هـمـه گـمـراهـتـرنـد (و اضل سبيلا).
نه در اين دنيا راه هدايت را پيدا مى كنند و نه در آخرت راه بهشت و سعادت را، چرا كه چشم خود را به روى همه واقعيات بستند و از ديدن چهره حق و آيات خداوند و آنچه مايه هدايت و عـبـرت اسـت و آنـهمه مواهبى كه خدا به آنها بخشيده بود، خود را محروم ساختند، و از آنجا كـه سـراى آخـرت بـازتـاب و انـعـكـاس عـظـيـمى است از اين جهان ، چه جاى تعجب كه اين كوردلان به صورت نابينايان وارد عرصه محشر شوند؟!
نكته ها:
1 - نقش رهبرى در زندگى انسانها
قـبـول زنـدگـى جـمـعـى در حـيـات انسانها نمى تواند از مساله رهبرى جدا باشد، چرا كه بـراى مـشـخـص كردن خط اصلى يك جمعيت ، هميشه نياز به رهبر و پيشوائى است ، اصولا پـيـمـودن راه تـكـامـل بـدون اسـتـفـاده از وجـود رهـبـر مـمـكـن نـيـسـت ، و سـر ارسال پيامبران و انتخاب اوصيا براى آنان همين است .
در عـلم عـقـائد و كـلام نـيـز با استفاده از قاعده لطف و توجه به نقش رهبر در نظم جامعه و جلوگيرى از انحرافات ، بعثت انبياء و لزوم وجود امام در هر زمان اثبات شده است .
امـا بـه هـمـان انـدازه كـه يـك رهـبـر الهـى و عـالم و صـالح ، راه وصول انسان را به هدف نهائى ، آسان و سريع مى كند، تن دادن به رهبرى ائمه كفر و ضلال ، او را به پرتگاه بدبختى و شقاوت مى افكند.
در تفسير اين آيه در منابع اسلامى ، احاديث متعددى وارد شده كه روشنگر مفهوم آيه و هدف از امامت است :
در حـديـثى كه شيعه و اهل تسنن از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) به سندهاى صحيح نقل كرده اند چنين مى خوانيم كه آن امام (عليه السلام ) از پدرانش از پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در تـفـسـيـر ايـن آيـه نـقـل فـرمـود: يـدعـى كل اناس بامام زمانهم و كتاب ربهم و سنة نبيهم : (در آن روز هر قومى همراه امام زمانشان و كتاب پروردگار و سنت پيامبرشان خوانده مى شوند).
و نـيـز از امام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم : الا تحمدون الله اذا كان يوم القيامة فدعا كل قوم الى من يتولونه و دعانا الى رسول الله و فزعتم الينا
فـالى ايـن تـرون يـذهـب بـكـم الى الجـنة و رب الكعبة - قالها ثلاثا -: (آيا شما حمد و سـپـاس خـدا را بـجـا نـمـى آوريد؟ هنگامى كه روز قيامت مى شود خداوند هر گروهى را با كسى كه ولايت او را پذيرفته مى خواند، ما را همراه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و شـما را همراه ما، فكر مى كنيد در اين حال شما را به كجا مى بردند، به خداوند كعبه به سوى بهشت - سه بار امام اين جمله را تكرار كرد -).
2 - كرامت بنى آدم
بـنـى آدم مـعـمـولا در قـرآن عنوانى است براى انسانها توام با مدح و ستايش و احترام ، در حـالى كـه كـلمـه انـسـان بـا صـفـاتـى هـمـانـنـد (ظـلوم ) (جـهـول ) (هـلوع ) (كـم ظـرفيت ) (ضعيف ) طغيانگر، ناسپاس و مانند آن توصيف شـده اسـت و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه بـنى آدم به انسان تربيت يافته اشاره مى كند و يا حـداقـل نـظـر بـه اسـتـعـدادهاى مثبت انسان دارد. (توجه به افتخارات آدم و فضيلت او بر فرشتگان كه در كلمه بنى آدم نهفته شده نيز مويد اين معنا است ) در حالى كه كلمه انسان بـه معنى مطلق و گاهى احيانا اشاره به جنبه هاى منفى او است . لذا در آيات مورد بحث كه سـخـن از كـرامـت و بـزرگـوارى و فضيلت انسان است تعبير به (بنى آدم ) شده . (در مـورد مـعـنـى انـسـان در قـرآن كـريـم در جـلد 8 تـفـسير نمونه صفحه 239 به بعد بحث مشروحى داشتيم ).
3 - نقش رهبرى در اسلام
در حـديـث مـعـروفـى كـه از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده هنگامى كه سخن از اركان اصلى اسلام به ميان مى آورد (ولايت ) (رهبرى ) را پـنـجـمـيـن و مهمترين ركن معرفى مى كند در حالى كه نماز كه معرف پيوند خلق با خالق اسـت و روزه كـه رمـز مبارزه با شهوات است و زكات كه پيوند خلق با خلق است و حج كه جنبه هاى
اجتماعى اسلام را بيان مى كند چهار ركن اصلى ديگر.
سـپـس امـام (عـليـه السـلام ) اضـافـه مـى كـنـد: (هيچ چيز به اندازه ولايت و رهبرى اهميت ندارد). (چرا كه اجراى اصول ديگر در سايه آن خواهد بود).
و نـيـز بـه هـمـيـن دليـل در حـديـث مـعـروفـى از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) نـقـل شـده : مـن مات بغير امام مات ميتة الجاهلية . (كسى كه بدون امام و رهبر از دنيا برود مرگ او مرگ جاهليت است ).
تـاريـخ نـيـز بـسـيـار بخاطر دارد كه گاهى يك ملت در پرتو رهبرى يك رهبر بزرگ و شـايـسته در صف اول در جهان قرار گرفته ، و گاه همان ملت با همان نيروهاى انسانى و مـنـابـع ديگر بخاطر رهبرى ضعيف و نالايق آنچنان سقوط كرده كه شايد كسى باور نكند اين همان ملت پيشرو است .
مگر عرب جاهلى نبود كه در جهل و بدبختى و فساد و ذلت و نكبت و پراكندگى و انحطاط غـوطـه ور بـود؟ چـرا كـه رهبر لايقى نداشت ، ولى با ظهور رهبر الهى يعنى محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنان راه ترقى و تكامل و عظمت را با سرعت پيمود كه دنيائى را در شگفتى فرو برد، آرى اين است نقش رهبر در آن زمان و اين زمان و هر زمان .
البـتـه خـداوند براى هر عصر و زمانى رهبرى براى نجات و هدايت انسانها قرار داد؟ چرا كـه حكمت او ايجاب مى كند فرمان سعادت بدون ضامن اجرا نباشد، اما مهم اين است كه مردم رهبرشان را بشناسند، و در دام رهبران گمراه و فاسد و مفسد گرفتار نشوند كه نجات از چنگالشان دشوار است .
اعـتقاد شيعه به وجود يك امام معصوم در هر عصر و زمان فلسفه اش همين است آن گونه كه على (عليه السلام ) فرمود: (اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم لله بحجة ،
امـا ظـاهـرا مـشـهـورا و امـا خـائفـا مـغـمـورا، لئلا تبطل حجج الله و بيناته . (آرى به خدا سـوگـنـد صـفـحـه روى زمـين هرگز از رهبرى كه با حجت الهى قيام كند خالى نشود، خواه ظـاهـر و آشـكـار باشد يا (بر اثر نداشتن پيروان كافى ) ترسان و پنهان ، تا نشانه هاى الهى و دلائل فرمان او از ميان نرود).
در زمـيـنـه مـعـنـى امـامـت و لزوم آن در جـهـان انـسـانـيـت در جـلد اول ذيل آيه 124 سوره بقره نيز بحث كرده ايم .
4 - كوردلان !
قـرآن تـعـبـيـر جـالبـى از مـشـركـان و بـيـدادگران در آيات فوق دارد، از آنها به عنوان (اعـمـى ) تـوصـيـف مـى كـند كه اشاره به اين حقيقت است كه چهره حق همه جا آشكار است اگـر چـشـم بينائى باشد، چشمى كه آيات خدا را در پهناى اين جهان به بيند، چشمى كه درسهاى عبرت را در صفحات تاريخ ، بخواند، چشمى كه سرنوشت جباران و ستمگران را مشاهده كند، خلاصه چشمى باز و حق نگر!
امـا هـنـگامى كه پرده هاى ضخيمى از جهل ، غرور، تعصب ، لجاجت و شهوت اين چشم بيناى دل آدمـى را از كـار انـداخـت ديـگـر تـوان ديـد نـدارد، و بـا ايـنـكـه جمال حق حجاب و پرده ندارد او از مشاهده آن ناتوان است .
در حـديـثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : كه در تفسير آيه فوق فرمود: من لم يـدله خـلق السـمـوات و الارض ، و اخـتـلاف الليـل و النـهـار، و دوران الفـلك و الشمس و القـمـر و الايـات العـجـيـبـات عـلى ان وراء ذلك امـر اعـظـم مـنـه ، فـهـو فى الاخرة اعمى و اضـل سبيلا (كسى كه آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز و گردش ستارگان و خـورشيد و ماه و نشانه هاى شگفت انگيز او را از حقيقت بزرگترى كه وراى آن نهفته است آگاه نسازد او در آخرت اعمى
و گمراه تر است )
و نـيـز در روايات متعددى اين آيه به كسى تفسير شده است كه استطاعت بر حج دارد ولى تا پايان عمر انجام نمى دهد.
بـدون شك اين يكى از مصاديق اين آيه است ، نه تمام آن ، و شايد ذكر اين مصداق بخاطر آن بـاشـد كـه بـا شـركـت در مـراسم حج و مشاهده آن كنگره عظيم اسلامى و اسرار عبادى و سياسى كه در آن نهفته است چشم انسان بينا مى شود و حقايق بسيارى به او مى آموزد.
در بـعـضـى ديـگـر از روايـات بـدتـريـن نـابـيـنـائى ، نـابـيـنـائى دل شمرده شده . شر العمى عمى القلب .
به هر حال همانگونه كه بارها گفته ايم عالم قيامت بازتابى از اين عالم ، و اعتقادات و اعـمـال ما در اين عالم است ، به همين دليل در آيه 124 تا 126 سوره طه مى خوانيم : و من اعـرض عـن ذكـرى فـان له مـعـيـشـة ضـنـكـا و نـحـشـره يـوم القـيـمـة اعـمـى قال رب لم حشرتنى اعمى و قد كنت بصيرا قال كذلك اتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تـنـسى . (كسى كه از ذكر ما روى گردان شود زندگى سخت و دردناكى خواهد داشت ، و روز قيامت نابينا محشور مى شود، عرض مى كند پروردگارا چرا مرا اعمى محشور كردى در حالى كه قبلا بينا بودم ؟! مى فرمايد اين گونه كه آيات ما به سراغ تو آمد و چشم از آن فرو بستى و به فراموشى سپردى ، امروز به فراموشى سپرده خواهى شد)!
آيه و ترجمه


و ان كادوا ليفتنونك عن الذى اوحينا اليك لتفترى علينا غيره و اذا لا تخذوك خليلا (73)
و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا (74)
اذا لاذقناك ضعف الحيوة و ضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا (75)


ترجمه :

73 - نـزديـك بـود آنها (با وسوسه هاى خود) تو را از آنچه وحى كرده ايم بفريبند، تا غير آنرا به ما نسبت دهى ، و در آن صورت تو را دوست خود انتخاب كنند!
74 - و اگـر مـا تـو را ثـابـت قـدم نمى ساختيم (و در پرتو مقام عصمت مصون از انحراف نبودى ) نزديك بود كمى به آنها تمايل كنى !
75 - و اگـر چـنـيـن مـى كـردى مـا دو برابر مجازات (مشركان ) در حيات دنيا، و دو برابر (مـجـازات آنـهـا) را بـعـد از مـرگ ، به تو مى چشانيديم ، سپس در برابر ما ياورى نمى يافتى !.
شاءن نزول :
در مـورد ايـن آيـات بـحـث انـگـيـز شـاءن نـزولهـاى مـخـتـلفـى نقل كرده اند كه بعضى از آنها با تاريخ نزول آنها به هيچوجه سازگار نيست ، ولى از آنـجـا كـه ايـن شـاءن نزولها دستاويزى براى بعضى از منحرفان شده است به ذكر همه آنـهـا مـى پـردازيـم : مـرحـوم طـبـرسـى در (مـجـمـع البـيـان ) پـنـج قول در اين زمينه نقل كرده است :
1 - قريش به پيامبر گفتند ما به تو اجازه نمى دهيم دست به حجر الاسود
بـگـذارى تـا لااقـل بـا ديـده احـتـرام بـه خـدايـان مـا بـنـگـرى ، پـيـامـبـر در دل گـفـت : خـدا كـه مـى دانـد مـن از ايـن بـتها متنفرم اما چه مانعى دارد نگاهى به سوى آنها بـيـفـكـنـم تـا بـگـذارنـد اسـتـلام حـجـر الاسـود كـنـم ، آيـات فـوق نازل شد و پيامبر را از اين كار نهى كرد.
2 - قـريـش پـيـشـنـهاد كردند دست از ناسزاگوئى به خدايان ما و سبك شمردن عقلهايمان بردار، و اين بردگان و افراد بى سر و پا را كه بوى بد از آنها به مشام مى رسد از دور خود دور كن ، تا در مجلس تو حضور يابيم و به سخنانت گوش فرا دهيم .
پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اميد اينكه آنها مسلمان شوند در فكر بود كه خـواسـتـه آنـانـرا (هـر چـنـد مـوقـت ) بـپـذيـرد كـه آيـات فـوق نازل شد و پيامبر را بر حذر داشت .
3 - پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بتها را از مسجد الحرام بيرون ريخت ، قريش تـقـاضـا كـردنـد كـه اجـازه دهـد بـتـى كـه بـر كـوه مـروه نـزديـك خـانـه خـدا بـود بـه حـال خـود بـمـاند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نخست به خاطر پيشبرد هدفهاى سياسى تصميم گرفت به اين پيشنهاد عمل كند ولى بعد از آن صرفنظر نمود، و دستور داد آن بـت را نـيـز شـكـسـتـنـد، در ايـن هـنـگـام آيـات فـوق نازل شد.
4 - جمعى از نمايندگان قبيله (ثقيف ) خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و عـرض كـردنـد مـا بـا تـو بـيـعـت مـى كـنـيـم امـا بـه سـه شـرط: اول در مـوقـع نـمـاز بـراى ركـوع و سـجـود خم نشويم ! دوم بتهايمان را به دست خودمان نـشـكـنـيـم ، خـودت بـشـكـن ! سـوم اجـازه بـده بـت (لات ) يكسال بماند!
پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود دينى كه در آن ركوع و سجود نباشد به درد نـمـى خـورد، و امـا شـكـسـتـن بـتـهـايـتـان بـه دسـت خـودتـان مـايـليـد انجام دهيد، اگر مايل نيستيد ما خودمان مى شكنيم ! و اما عبادت (لات ) من به شما چنين اجازه اى را نمى دهم .
در ايـن هـنـگـام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برخواست و وضو گرفت و عمر رو به مردم كرد
و گفت : چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را آزار مى دهيد؟ او هرگز اجازه نخواهد داد بتها در سرزمين عرب باشد، ولى درخواست كنندگان همچنان به درخواست خود ادامه مى دادند تا اين آيات نازل شد.
5 - گـروهـى از نـمـايـنـدگـان طـايـفـه ثـقـيـف خـدمـتـش رسـيـدنـد و گـفـتـنـد يـكسال به ما مهلت بده تا هدايائى را كه براى بتها مى آورند بگيريم ، هنگامى كه اين كار انجام شد خود ما بتها را مى شكنيم ، و اسلام مى آوريم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) در فـكـر بـود كـه روى جـهـاتـى ايـن مـهـلت را بـه آنـهـا بـدهـد كـه آيـات نـازل شـد و شـديـدا نـهـى كـرد. شـاءن نـزولهـاى ديـگـرى شـبـيـه آنـچه در بالا آمد نيز نقل شده است .
ولى شايد نياز به توضيح نداشته باشد كه نادرست بودن اكثر آنها در خودشان نهفته اسـت ، زيـرا آمـدن نـمايندگان قبائل و تقاضاهاى آنها از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) و يـا بـيـرون ريـخـتـن بـتـها از مسجد الحرام و شكستن آنها، همه بعد از فتح مكه در سـال هـشـتـم هـجـرت بـوده ، در حـالى كـه ايـن سـوره اسـاسـا قـبـل از هجرت پيامبر نازل شده است ، و در آن زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين قدرت ظاهرى نداشت كه مشركان در برابرش اينچنين تواضع كنند.
قـطع نظر از اين موضوع بى اساس بودن بعضى ديگر از آنها نيز از توضيحاتى كه در ذيل خواهد آمد روشن مى شود.
تفسير:
مجازات كمترين انعطاف در برابر شرك !
بـا تـوجـه بـه بـحـثى كه در آيات گذشته پيرامون شرك و مشركان بود در آيات مورد بحث به پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هشدار مى دهد كه از وسوسه هاى اين گـروه بـر حـذر باشد، مبادا كمترين ضعفى در مبارزه با شرك و بت پرستى به خود راه بدهد، كه بايد با قاطعيت هر چه تمامتر دنبال گردد.
نـخـسـت مـى گـويـد: (نـزديـك بـود وسـوسـه هـاى آنـهـا در دل تو اثر بگذارد، و از
آنچه ما بر تو وحى فرستاده ايم بفريبند، تا غير آن را به ما نسبت دهى ، آنگاه ترا به عنوان دوست خود بپذيرند) (و ان كادوا ليفتنونك عن الذى اوحينا اليك لتفترى علينا غيره و اذا لاتخذوك خليلا).
(و اگـر مـا قـلب ترا بر حق و حقيقت ، تثبيت نكرده بوديم (و در پرتو نور عصمت ثابت قـدم نـشـده بـودى ) نـزديـك بـود كـمـى بـه آنـهـا اعـتـمـاد كـنـى و تمايل نمائى ) (و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا).
(و اگر چنين مى كردى ما دو برابر مجازات مشركان در حيات دنيا، و دو چندان بعد از مرگ بـه تو مى چشانيديم ، سپس در برابر ما يار و ياورى نمى يافتى ) (اذا لاذقناك ضعف الحياة و ضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا).
نكته ها:
1 - آيا پيامبر روى خوش به مشركان نشان داد؟
گـر چـه بـهـانـه جـويان خواسته اند، آيات فوق را دستاويزى براى نفى معصوم بودن پيامبران بگيرند، و بگويند طبق آيات فوق و شاءن نزولهائى كه در رابطه با آن ديده مـى شـود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر وسوسه هاى بت پرستان از خود انعطاف نشان داد، و بلافاصله از سوى خداوند مورد مواخذه قرار گرفت .
ولى خـود آيـات فوق آنقدر گويا است كه ما را از اقامه شواهد ديگر بر بطلان اين طرز تفكر بى نياز مى سازد، زيرا دومين آيه مورد بحث با صراحت مى گويد (اگر ما تو را ثـابـت قـدم نـگـاه نـداشـتـه بـوديـم ، نـزديـك بـود بـه آنـهـا تـمايل پيدا كنى ) كه مفهومش اين است تثبيت الهى كه ما از آن تعبير به (مقام عصمت ) مى كنيم ،
مـانـع ايـن تـمايل شد، نه اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انعطاف نشان داده بود و خداوند او را نهى و مواخذه كرد.
تـوضيح اينكه آيه اول و دوم در حقيقت اشاره به دو حالت مختلف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است :
حالت اول كه حالت بشرى و انسان عادى است و در آيه نخست بيان شده ايجاب مى كند كه وسـوسـه هـاى دشـمنان در او اثر بگذارد، بخصوص اگر مصالحى ظاهرا در اين انعطاف بـه چشم بخورد، مانند اميد به اسلام سران شرك بعد از اين انعطاف ، و يا پيشگيرى از خـونـريـزى و درگـيـريـهـاى بـيـشـتـر، و هـر بـشـر عـادى هـر قـدر قـوى بـاشـد احتمال تحت تاثير واقع شدن در برابر اين وسوسه ها را دارد.
ولى آيـه دوم جـنـبـه روحـانـى و عـصـمت الهى و لطف خاص پروردگار را بيان مى كند كه شـامـل حـال پـيـامبران مخصوصا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در بحرانى ترين لحظات زندگى بود.
نـتـيـجـه ايـنـكـه : پـيـامـبـر بـا طـبـع بـشـرى تـا لب پـرتـگـاه قبول وسوسه هاى مشركان آمد، اما تاييد الهى او را حفظ كرد و نجات داد.
ايـن تـعـبـير درست همان تعبيرى است كه در سوره يوسف مى خوانيم كه در بحرانى ترين لحـظـات بـرهان الهى به سراغ او آمد و اگر مشاهده اين برهان نبود تسليم وسوسه هاى فوق العاده نيرومند همسر عزيز مصر مى شد (و لقد همت به و هم بها لو لا ان راى برهان ربـه كـذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين ) (سوره يوسف آيه 24).
بـه عـقـيـده مـا آيـات فـوق ، نـه تـنـهـا دليـل بـر نـفـى عصمت نيست ، بلكه يكى از آيات دال بر عصمت است چرا كه مسلما اين تثبيت الهى (تثبيت از نظر فكر و عواطف و تثبيت از نظر گـام هـاى عـمـلى ) مـنـحـصـر بـه ايـن مـورد نـبـوده اسـت زيـرا دليل آن در موارد مشابه نيز وجود دارد، و به اين ترتيب گواه زنده اى بر معصوم بودن
پيامبران و رهبران الهى محسوب مى شود.
و امـا سـومـيـن آيـه مـورد بـحـث كـه مـى گـويـد (اگـر تـو تـمـايـل بـه آنـهـا پـيـدا كـرده بـودى ، شـديـدا مـجـازات مـى شـدى ) دليـل بـر هـمـان چـيزى است كه در بحثهاى مربوط به عصمت پيامبران آمده است كه معصوم بـودن آنها جنبه اضطرارى ندارد، بلكه توام با يك نوع خود آگاهى است كه با اختيار و آزادى اراده انـجـام مـى شـود، لذا ارتـكـاب گـنـاه در چـنـيـن حـالتـى عـقـلا مـحـال نـيـسـت ، بلكه عملا به خاطر آن آگاهى و ايمان خاص ، وجود خارجى هرگز نخواهد يافت و اگر فرضا وجود مى يافت مشمول همان كيفرها و مجازاتهاى الهى بود. (دقت كنيد).
2 - چرا عذاب مضاعف ؟
روشـن اسـت كـه هـر قـدر مـقـام انـسـان از نـظر علم و آگاهى و معرفت و ايمان بالاتر رود، اعـمـال نيك او به همان نسبت عمق و ارزش ‍ بيشتر، و طبعا ثواب فزونترى خواهد داشت ، لذا در بـعـضـى از روايـات مـى خـوانـيـم ان الثـواب عـلى قـدر العقل : (ثواب به نسبت عقل آدمى داده مى شود).
كيفرها و مجازاتها نيز به همين نسبت بالا خواهد رفت ، يك انسان بى سواد و ضعيف الايمان اگـر گـنـاه كـبـيـره اى مـرتـكـب شـود، چـنـدان غـيـر مـنـتـظـره نـيـسـت و بـه هـمـيـن دليـل مـجازات كمترى دارد، اما يك فرد باايمان و عالم پرسابقه هر گاه گناه صغيره اى نـيـز انـجـام دهـد جـاى تعجب خواهد بود، و چه بسا مجازات او در برابر اين گناه كوچك از مجازات آن عامى بى سواد در برابر آن گناه كبيره شديد و سنگينتر باشد!.
بـه هـمـيـن دليـل در قرآن مجيد: درباره همسران پيامبر مى خوانيم : يا نساء النبى من ياءت منكن بفاحشة مبينة يضاعف لها العذاب ضعفين و كان ذلك على الله
يـسـيـرا و مـن يقنت منكن لله و رسوله و تعمل صالحا نؤ تها اجرها مرتين و اعتدنا لها رزقا كـريـمـا: (اى همسران پيامبر! هر كس از شما عمل ناشايست آشكارى انجام دهد مجازات او دو برابر خواهد شد و اين بر خدا آسان است - و هر كس از شما در پيشگاه خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خضوع كند و عمل صالح انجام دهد پاداش او را دو چندان خواهيم داد، و روزى بزرگوارانه اى را براى او آماده كرده ايم ) (سوره احزاب آيه 30 و 31).
در روايـات نـيـز مـى خـوانـيـم (خـداونـد از هـفـتـاد گـنـاه جـاهـل مـى گـذرد پـيـش از آنـكـه از يـك گـنـاه عـالم بـگـذرد)! يـغـفـر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان يغفر للعالم ذنب واحد.
آيـات فـوق نيز اشاره به همين واقعيت است كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد اگر انحراف و تمايلى به شرك و مشركان پيدا مى كردى مجازاتت را در دنيا و آخرت مضاعف مى كرديم .
3 - (ضعف ) به معنى دو و چند برابر است
تـوجـه بـه ايـن نـكته دقيقا لازم است كه (ضعف ) از نظر لغت عرب ، تنها به معنى دو چندان نيست ، بلكه به معنى دو و چند برابر است .
(فـيـروز آبـادى ) لغـت شناس معروف قرن هشتم هجرى در كتاب قاموس مى گويد گاه گـفـتـه مـى شود (ضعف فلان چيز) و اراده مى شود دو برابر و سه برابر مانند آن ، زيرا اين كلمه به معنى اضافه نامحدود مى آيد.
شـاهـد ايـن سـخـن ايـنكه در آيات قرآن ، گاه در مورد (حسنات ) مى گويد: ان تك حسنة يضاعفها: (اگر عمل حسنه اى باشد خداوند آن را مضاعف مى كند)
(آيه 40 سوره نساء) و گاه مى گويد من جاء بالحسنة فله عشر امثالها: (كسى كه حسنه اى انجام دهد ده برابر پاداش مى گيرد) (انعام - 160).
در روايـات اسـلامى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه 261 سوره بقره نيز مى خـوانـيـم اذا احـسـن المـؤ مـن عـمـله ضـاعـف الله عـمـله بـكـل حـسـنـة سـبـعـمـاءة ضـعـف ، و ذلك قول الله و الله يضاعف لمن يشاء: (هنگامى كه انسان با ايمان عملى انجام دهد خداوند در بـرابـر هر كار نيكى هفتصد برابر آنرا اضافه مى كند و اين معنى سخن خدا است كه مى فرمايد و الله يضاعف لمن يشاء).
ولى ايـن سـخـن مانع از آن نخواهد بود كه به هنگامى كه اين كلمه به اصطلاح (تثنيه ) بـسـتـه مـى شـود (ضـعـفـان و ضـعـفين ) به معنى دو برابر باشد، يا هنگامى كه به صـورت اضـافـه آورده مـى شـود بـه مـعـنـى سـه بـرابـر بـاشـد، مثل اينكه بگوئيم ضعف الواحد (دقت كنيد).
4 - تفسير جمله (اذا لاتخذوك خليلا).
مـشـهـور مـيـان مـفـسـريـن ايـن اسـت كـه قـرآن مـى گـويـد اگـر تـو تـمـايـل بـه خـواسته هاى مشركان پيدا مى كردى ، تو را به عنوان دوست خود انتخاب مى كـردنـد، ولى بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كـه معنى اين جمله آنست كه ترا فقير و وابسته و نـيـازمـنـد خـود قـرار مـى دادنـد (در صـورت اول ، خـليل از ماده خله بر وزن (قله ) به معنى دوستى است ، و در صورت دوم از ماده خله بر وزن (غـله ) بـه مـعـنـى نـيـاز و فـقـر اسـت ) ولى روشـن اسـت كـه صـحـيح همان تفسير اول مى باشد.
5 - خدايا مرا به خود وامگذار
در مـنـابـع اسـلامـى مـى خـوانـيـم هـنـگـامـى كـه آيـات فـوق نـازل شـد پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد اللهم لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا: (خدايا مرا حتى به اندازه
يك چشم بر هم زدن به خويشتن وامگذار)!
اين دعاى پر معنى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يك درس مهم را به همه ما مى دهد كـه در هـر حـال بـايـد بـه خـدا پناه برد و به لطف او متكى بود كه پيامبران معصوم نيز بـدون يـارى او در لغـزشگاهها مصون نخواهند بود، تا چه رسد به ما در برابر اينهمه وسوسه هاى شيطانى .
آيه و ترجمه


و ان كادوا ليستفزونك من الارض ليخرجوك منها و اذا لا يلبثون خلافك الا قليلا (76)
سنة من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لا تجد لسنتنا تحويلا (77)


ترجمه :

76 - نـزديـك بـود آنـهـا تـو را از ايـن سـرزمـيـن بـا نـيرنگ و توطئه ريشه كن و بيرون سـازنـد، امـا هـر گاه چنين مى كردند (گرفتار مجازات سخت الهى مى شدند و) بعد از تو جز مدت كمى باقى نمى ماندند!
77 - ايـن سـنـت (مـا) در پيامبرانى است كه پيش از تو فرستاديم ، و هرگز براى سنت ما تغيير و دگرگونى نخواهى يافت .
شان نزول :
مـشـهـور ايـن اسـت كـه آيـات فـوق در مـورد اهـل مـكـه نازل شده است كه نشستند و تصميم گرفتند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از مكه بيرون كنند و بعدا اين تصميم ، فسخ و مبدل
بـه تـصـمـيـم بـر اعـدام پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) در مكه گرديد و به دنبال آن خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از هر سو محاصره شد، و همانگونه كه مى دانيم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اين حلقه محاصره ، به طرز اعجاز آميزى ، بيرون آمد و به سوى مدينه حركت كرد و سرآغاز هجرت گرديد.
ولى بـعـضـى گـفـتـه انـد كـه ايـن آيـات در رابـطـه بـا پـيـشـنـهـاد يـهـود مـديـنـه نـازل شده است كه براى خارج كردن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مدينه به خـدمـتش رسيده گفتند، اين سرزمين ، سرزمين انبياء نيست ، سرزمين پيامبران شام است ، اگر مى خواهى دعوتت پيشرفت كند بايد آنجا بروى .
ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ايـن سـوره ، مـكـى اسـت ، تـنـاسـبـى بـا ايـن شـاءن نـزول نـدارد، بـه عـلاوه جمله هاى آيات فوق چنانكه خواهيم ديد نيز متناسب با محتواى اين شاءن نزول نيست .
تفسير:
توطئه شوم ديگر؟
در آيـات گـذشـتـه ديـديـم كـه مشركان مى خواستند از طريق وسوسه هاى گوناگون در پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نفوذ كنند و او را از جاده مستقيم خويش منحرف سازند كه لطف الهى به يارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و نقشه هاشان نقش بر آب شد.
بـه دنـبـال آن مـاجـرا طـبـق آيـات مـورد بحث ، طرح ديگرى براى خنثى كردن دعوت پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) ريـخـتـنـد، و آن اينكه او را از زادگاهش به نقطه اى كه احـتـمـالا نـقـطه خاموش و دور افتاده اى بود تبعيد كنند كه آنهم به لطف پروردگار خنثى شد.
نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحث مى گويد: (نزديك بود آنها تو را از اين سرزمين با نقشه و تحريك ماهرانه و حساب شده اى خارج سازند) (و ان كادوا ليستفزونك من
الارض ليخرجوك منها).
بـا تـوجه به اينكه (يستفزونك ) از ماده (استفزاز) است كه گاهى به معنى ريشه كـن كـردن آمـده و گاه به معنى تحريك نمودن توام با سرعت و مهارت ، معلوم مى شود كه مـشـركـان ، تـوطـئه حـسـاب شـده اى چـيـده بـودنـد كـه مـحـيـط را آنـچـنـان غـيـر قابل تحمل براى پيغمبر كنند و يا توده عوام را چنان بر ضدش بشورانند كه به راحتى بتوانند او را از مكه اخراج نمايند، ولى آنها نمى دانستند كه از قدرت آنها بالاتر قدرت خداوند بزرگى است كه آنان در برابر اراده اش بسيار ضعيف و ناتوانند.
سپس قرآن به آنها هشدار مى دهد كه (اگر آنها چنين كارى را انجام مى دادند، بعد از تو جز مدت كوتاهى درنگ نمى كردند) (و اذا لا يلبثون خلافك الا قليلا)
و بـه زودى نـابـود مى شدند زيرا اين گناه بسيار عظيمى است كه مردم ، رهبر دلسوز و نـجـاتـبـخـششان را، از شهر خود بيرون كنند، و به اين ترتيب بزرگترين نعمت الهى را كـفـران نـمـايـند، چنين جمعيتى ديگر حق حيات نخواهند داشت و مجازات نابود كننده الهى به سراغشان خواهد آمد.
ايـن تـنـهـا مـربـوط بـه مـشـركـان عـرب نيست : (اين سنت پيامبرانى است كه پيش از تو فرستاديم و سنت ما هرگز تغيير پذير نخواهد بود) (سنة من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لا تجد لسنتنا تحويلا).
اين سنت از يك منطق روشن سرچشمه مى گيرد و آن اينكه چنين قوم ناسپاسى كه چراغ هدايت خـود را مـى شـكـنـند: سنگر نجات خويش را ويران مى كنند، و طبيب دردهاى جانكاهشان را مى آزارند، آرى چنين قومى ديگر لايق رحمت الهى نيستند، و مجازات آنها را فرا خواهد گرفت ، و مـى دانـيـم خـداونـد تـبـعـيـضـى در مـيـان بـنـدگـانـش قـائل نـيـسـت ، يـعـنـى در مـقـابـل اعـمـال يـكـسـان (بـا شـرايـط يـكـسـان ) مـجـازات يـكسان قائل مى شود.
و اين است معنى عدم تخلف سنتهاى پروردگار، به عكس سنتهاى انسانهاى خودكامه كه يك روز مـنـافعشان ايجاب مى كند، سنتى را وضع كنند، و فردا كه منافعشان غير آن را اقتضا كند آن را حذف نموده حتى گاهى ضدش را به جايش مى نشانند.
اصـولا تـغـيـيـر سـنـتـهـا در جـوامـع انـسـانـى يـا بـه خـاطـر مـسـائل مـجـهـولى اسـت كه با گذشت زمان آشكار مى شود و به انسان نشان مى دهد كه در گذشته گرفتار اشتباهاتى شده ، يا به خاطر اقتضاى منافع خاص و شرائط زندگى يـا خـودكـامـگـيـهـا اسـت ، و مـى دانـيـم در ذات پـاك خـدا هـيـچـيـك از ايـن مسائل راه ندارد، سنتى را كه طبق حكمتى قرار داد، در شرائط مشابه هميشه جريان داشته و خواهد داشت .
آيه و ترجمه


اقم الصلوة لدلوك الشمس إ لى غسق الليل و قران الفجر ان قران الفجر كان مشهودا (78)
و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا (79)
و قـل رب ادخـلنـى مـدخـل صـدق و اخـرجـنـى مـخـرج صـدق و اجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا (80)
و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا (81)


ترجمه :

78 - نماز را از زوال خورشيد تا نهايت تاريكى شب (نيمه شب ) برپا دار، و همچنين قرآن فجر (نماز صبح ) را، چرا كه قرآن فجر مورد مشاهده (فرشتگان شب و روز) است .
79 - پـاسـى از شـب را از خـواب برخيز و قرآن (و نماز) بخوان ، اين يك وظيفه اضافى براى تو است ، تا پروردگارت تو را به مقامى درخور ستايش برانگيزد!.
80 - و بگو: پروردگارا! مرا (در هر كار) صادقانه وارد كن ، و صادقانه خارج نما، و از سوى خود سلطان و ياورى براى من قرار ده .
81 - و بـگـو حـق فـرا رسـيـد و بـاطـل مـضـمـحـل و نـابـود شـد و (اصـولا) باطل نابود شدنى است !.
تفسير:
سرانجام باطل ، نابودى است
در تـعـقـيـب آيـات گـذشـتـه كـه بحث از توحيد و شرك ، و سپس وسوسه ها و توطئه هاى مـشـركان مى كرد، در آيات مورد بحث به مساله نماز و توجه به خدا و نيايش مى پردازد، كـه عـامـل مـوثـرى براى مبارزه با شرك است ، و وسيله اى براى طرد هر گونه وسوسه شيطانى از دل و جان آدمى .
آرى نـمـاز اسـت كـه انـسـان را بـه يـاد خـدا مـى انـدازد، گـرد و غـبـار گـنـاه را از دل و جانش مى شويد و وسوسه هاى شيطانى را طرد مى كند.
نـخـسـت مـى گـويـد: (نـمـاز را بـرپـا دار، بـه هـنـگـام زوال آفـتـاب ، تـا نـيمه شب ، و همچنين قرآن فجر (نماز صبح ) را، چرا كه اين نماز مورد تـوجـه فـرشـتـگـان شـب و روز اسـت ) (اقـم الصـلوة لدلوك الشـمـس الى غـسـق الليل و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا).
(دلوك شـمس ) به معنى زوال آفتاب از دائره نصف النهار است كه وقت ظهر مى باشد، و در اصل از ماده (دلك ) به معنى ماليدن گرفته شده ، چرا كه انسان در آن موقع بر اثـر شـدت تـابـش آفـتـاب چـشـم خـود را مـى مـالد، و يـا از دلك بـه مـعـنـى مـتـمـايـل شـدن اسـت چـرا كـه خـورشـيـد در ايـن مـوقع از دائره نصف النهار به سمت مغرب مـتـمـايـل مـى شـود و يـا ايـنـكـه انـسـان ، دسـت خـود را در مـقـابـل آفـتـاب حـائل مـى كـنـد، گـوئى نـور آن را از چـشـم خـود كـنـار مـى زنـد و متمايل مى سازد.
بـه هـر حـال در روايتى كه از منابع اهلبيت (عليهم السلام ) به ما رسيده (دلوك ) به هـمـيـن مـعـنـى زوال خـورشيد تفسير شده است ، در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خـوانـيـم كـه (عـبـيـد بـن زراره ) از تـفـسـيـر هـمـيـن آيـه از امـام ، (عـليـه السـلام ) سؤ ال كرد امام فرمود: (خداوند)
چـهـار نـمـاز بـر مـسـلمـانـان واجـب كـرده اسـت كـه آغـاز آن وقـت زوال شمس (ظهر) و پايان آن نيمه شب است ).
در روايـت ديـگـرى از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير همين آيه هنگامى كه زراره محدث بـزرگ شـيـعـه از آن سـؤ ال كـرد چـنـيـن فـرمـود: دلوكـهـا زوالهـا، غـسـق الليـل الى نـصـف الليـل ، ذلك اربـع صـلوات وضـعـهـن رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و وقتهن للناس و قرآن الفجر صلوة الغداة : (دلوك شـمـس بـه مـعـنـى زوال آن (از دائره نـصـف النـهـار) اسـت ، و غـسـق الليـل بـه مـعـنـى نـيمه شب است ، اين چهار نماز است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را براى مردم قرار داد و توقيت نمود، و قرآن الفجر اشاره به نماز صبح است ).
البـتـه بـعـضـى از مـفـسـران ، احـتـمـالات ديـگـرى در مـعـنـى دلوك داده انـد كـه قابل ملاحظه نيست .
و اما (غسق الليل ) با توجه به اينكه غسق شدت ظلمت است ، و تاريكى شب در نيمه شب از هر وقت متراكمتر مى باشد اين كلمه روى هم رفته (نيمه شب ) را مى رساند.
(قرآن ) به معنى چيزى است كه قرائت مى شود و (قرآن فجر) روى هم رفته اشاره به نماز فجر است .
بـه هـمـيـن دليـل آيه فوق از آياتى است كه اشاره اجمالى به وقت نمازهاى پنجگانه مى كـنـد، و با انضمام به ساير آيات قرآن در زمينه وقت نماز است ، و روايات فراوانى كه در اين رابطه وارد شده ، وقت نمازهاى پنجگانه دقيقا مشخص مى شود.
البـتـه تـوجـه بـه ايـن نكته لازم است كه بعضى از آيات قرآن تنها اشاره به يك نماز كرده ، مانند حافظوا على الصلوات و الصلوة الوسطى (بقره - 238)
كه نماز وسطى طبق تفسير صحيح همان نماز ظهر است .
و گـاهى اشاره به وقت سه نماز از نمازهاى پنجگانه كرده ، مانند و اقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من الليل (هود - 114) كه (طرف النهار) اشاره به نماز صبح و مغرب و (زلفا من الليل ) اشاره به نماز عشا است .
و گـاهـى اوقات هر پنج نماز را اجمالا بيان مى كند، مانند آيه مورد بحث (شرح بيشتر در اين زمينه را در جلد نهم تفسير نمونه ذيل آيه 114 سوره هود صفحه 265 به بعد بيان كرده ايم ).
به هر حال جاى ترديد نيست كه جزئيات اوقات نمازهاى پنجگانه در اين آيات بيان نشده ، بلكه مانند بسيارى ديگر از احكام اسلامى تنها به كليات قناعت شده و شرح آن در سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان راستين آمده است .
نكته ديگرى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه آيه فوق مى گويد: ان قرآن الفجر كـان مـشـهـودا: (نـمـاز صـبـح مـورد مـشـاهـده اسـت ) اكـنـون ايـن سـؤ ال پيش مى آيد كه مشاهده چه كسانى ؟
روايـاتـى كـه در تـفـسـيـر اين آيه به ما رسيده مى گويد مشهود ملائكه شب و روز است ، زيـرا در آغـاز صـبـح فـرشتگان شب كه مراقب بندگان خدايند جاى خود را به فرشتگان روز مـى دهند، و چون نماز صبح در همان آغاز طلوع انجام مى گيرد هر دو گروه آنرا مشاهده كرده و بر آن گواهى مى دهند.
ايـن روايـات را دانـشـمـنـدان شـيـعـه و اهـل تـسـنـن هـر دو نقل كرده اند.
از جمله (طبق نقل تفسير روح المعانى ) احمد و نسائى و ابن ماجه و ترمذى و حاكم از پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) نقل كرده اند كه در تفسير اين جمله فرمود: تشهده ملائكة الليل و ملائكة النهار.
مـحـدث مـعـروف اهـل سـنـت بـخـارى و مـسـلم نـيـز هـمـيـن مـعـنـى را در صـحـيـح خـود نقل كرده اند.
بـراى آگـاهـى از احـاديـث اهـلبـيـت (عـليـهـمـالسـلام ) بـه تـفـسـير نور الثقلين جلد سوم ذيل آيه مورد بحث مراجعه نمائيد.
از ايـن تـعـبـيـر بـه خـوبـى روشن مى شود كه بهترين موقع براى اداى نماز صبح همان لحظات آغاز طلوع فجر است .
بـعـد از ذكـر نـمـازهاى فريضه پنجگانه اين چنين اضافه مى كند (پاسى از شب را از خواب برخيز و قرآن بخوان ) (و من الليل فتهجد به ).
مـفـسـران مـعـروف اسـلامـى ايـن تـعـبـير را اشاره به نافله شب كه در فضيلت آن روايات بـيشمارى وارد شده است دانسته اند، هر چند آيه صراحت در اين مساله ندارد ولى با قرائن مختلفى كه در دست است اين تفسير روشن به نظر مى رسد.
سـپـس مـى گـويـد: (ايـن يـك بـرنامه اضافى است ، علاوه بر نمازهاى فريضه براى تو) (نافلة لك )
بـسـيـارى ايـن جمله را دليل بر آن دانسته اند كه نماز شب بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واجب بوده است ، زيرا (نافله ) به معنى (زياده ) است ، اشاره به اينكه اين فريضه اضافى مربوط به تو است .
بـعـضـى ديـگـر معتقدند كه نماز شب بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبلا واجب بـوده اسـت بـقرينه آيات سوره مزمل ، سپس ‍ آيه فوق ، آن را نسخ كرده و مستحب بودن آن را اعلام كرده است .
ولى ايـن تـفـسـيـر، ضـعـيـف بـه نـظـر مـى رسـد، چـرا كـه نـافـله در اصـل ، بـه مـعـنـى مـصـطـلح امـروز يعنى (نماز مستحب ) نبوده ، بلكه به معنى زياده و اضـافه است ، و مى دانيم كه نماز شب هر گاه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واجب بوده باشد اضافه بر فرائض يوميه است .
بـه هـر حـال در پـايان آيه نتيجه اين برنامه الهى روحانى و صفابخش را چنين بيان مى كند: (باشد كه در پرتو اين عمل ، خداوند تو را به (مقام محمود) مبعوث كند) (عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا).
بـدون شـك (مـقـام مـحمود) مقام بسيار برجستهاى است كه ستايش برانگيز است (چرا كه محمود از ماده حمد به معنى ستايش ‍ مى باشد).
و از آنـجـا كـه ايـن كـلمـه بـه طـور مطلق آمده است ، شايد اشاره به اين باشد كه ستايش همگان را از اولين و آخرين متوجه تو ميكند.

next page

fehrest page

back page