تفسير نمونه جلد ۱۲

جمعي از فضلا

- ۶ -


قـرآن مى گويد: اين جاى تعجب نيست خداوند از ارزش انسانى هر كس آگاه است و پيامبران خود را از ميان همين توده مردم برگزيده و بعضى را بر بعضى فضيلت و برترى داده ، يكى را به عنوان خليل اللهى مفتخر ساخت ، ديگرى را كليم الله ، و ديگرى را روح الله قرار داد، پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به عنوان حبيب الله برگزيد و خـلاصـه بـعضى را بر بعضى فضيلت بخشيد، طبق موازينى كه خودش مى داند و حكمتش اقتضا مى كند.
و امـا ايـنـكـه چرا از ميان همه پيامبران ، سخن از (داود) و (زبور) به ميان آمده ، ممكن است به خاطر جهات زير باشد:
1 - زبـور داود از مـيـان كـتـب پـيـامـبران اين ويژگى را دارد كه تمام آن مناجات و نيايش و انـدرز اسـت و بـا قـول احـسـن و گـفـتـار نـيـكـو كـه در آيـات قبل به آن دستور داده شد از همه متناسبتر مى باشد.
2 - در زبـور داود خبر از حكومت صالحان و نيكان داده شده هر چند ظاهرا مردمى تهى دست و فقير و يتيم باشند.
و ايـن با دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان راستين كه غالبا در زمره تهى دستان بودند كاملا هماهنگ است ، و پاسخى است به ايراد مشركان .
3 - بـا ايـنكه داود داراى حكومت عظيم و كشور پهناورى بود، خداوند اين را افتخار او قرار نـمـى دهد بلكه كتاب زبور را افتخار او مى شمرد تا مشركان بدانند عظمت يك انسان به مـال و ثـروت و داشـتـن قـدرت و حـكـومـت ظـاهـرى نـيـسـت و يـتـيـم و بـى مال بودن دليلى بر تحقير نخواهد شد.
4 - بـعـضـى از يـهـود مـى گـفـتـنـد: بـعـد از مـوسـى نزول كتاب ديگرى ممكن نيست ، قرآن به آنها پاسخ مى گويد كه ما به داود زبور داديم ، چـرا شـمـا از نـزول قـرآن تعجب مى كنيد؟ (البته كتاب داود كتاب احكام نبود بلكه كتاب اخـلاق بـود، ولى هـر چـه بـود بـعـد از تـورات و از طـرف خـداونـد نازل شده بود).
بـه هـر حـال هـيـچ مـانـعـى نـدارد كـه تـمـام جـهـات چـهـارگـانـه فـوق دليل بر انتخاب داود و زبور در اين جمله از ميان همه پيامبران و همه كتب آسمانى باشد.
در آيـه بعد باز سخن از مشركان است و در تعقيب بحثهاى گذشته به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد (به آنها بگو معبودهائى را كه غير خدا شايسته پرستش مـى پـنـداريـد بـخـوانيد، آنها نه قدرت دارند مشكلات و گرفتاريها را از شما بر طرف سـازنـد و نـه دگـرگـونـى در آن ايـجـاد كـنـنـد) (قل ادعوا الذين زعمتم من دونه فلا يملكون كشف الضر عنكم و لا تحويلا).
در حـقـيـقـت ايـن آيـه همانند بسيارى ديگر از آيات قرآن ، منطق و عقيده مشركان را از اين راه ابطال مى كند كه پرستش و عبادت الهه يا به خاطر جلب
مـنفعت است يا دفع زيان ، در حالى كه اينها قدرتى از خود ندارند كه مشكلى را بر طرف سـازنـد و نـه حـتـى مـشـكـلى را جـابـجـا كـنـنـد، يـعـنـى از درجـه شـديـدتـر لااقل به درجه خفيفتر تنزل دهند كه معلوم شود آنها از خود قدرتى دارند.
بـنـابـرايـن ذكر جمله و لا تحويلا بعد از فلا يملكون كشف الضر اشاره به اين است كه آنـهـا نـه توانائى بر تاثير كامل در بر طرف ساختن مشكلات دارند و نه تاثير ناقص در دگرگونى آنها.
(زعـمـتـم ) از مـاده (زعم )، معمولا به پندار نادرست گفته مى شود، لذا از ابن عباس نـقـل شـده كه هر جا كلمه (زعم ) در قرآن به كار رفته به معنى دروغ و كذب (و عقيده بى اساس ) است .
(راغـب ) در كـتـاب مـفـردات مـيـگـويـد: الزعـم حـكـايـة قـول يـكـون مـظـنـة للكـذب ...: (زعـم بـه مـعـنـى نـقـل سـخـن (يـا عـقـيـده ) اى اسـت كـه احـتـمـال دروغ در آن مـى رود، لذا در تمام مواردى كه در قرآن به كار رفته در مورد مذمت و نكوهش است ).
كـلمه (كشف ) در اصل به معنى كنار زدن پرده يا لباس و مانند آن از روى چيزى است و اگـر ايـن تـعـبـير (كشف ضردر مورد بر طرف ساختن غم و اندوه و بيمارى و ناراحتى نيز اطـلاق مـى شـود به خاطر آنست كه گوئى غم و اندوه و بيمارى همچون پرده اى بر چهره جـان و تـن انـسـان مى افتند، چهره حقيقى را كه سلامت و آسايش و آرامش است ، مى پوشاند، بـه هـمـيـن جـهـت بـر طـرف ساختن اين اندوه و ناراحتى به عنوان (كشف ضر) تلقى مى شود.
تـوجـه به اين نكته نيز لازم است كه تعبير به (الذين ) در اين آيه بيانگر آنست كه مـنـظـور هـمـه مـعبودهاى غير الله نيست ، بلكه معبودهائى همچون فرشتگان و حضرت مسيح (عـليـه السـلام ) و مـانـنـد آنـهـا اسـت (زيـرا (الذيـن ) مـعـمـولا بـراى جـمـع عاقل گفته مى شود).
آيـه بـعـد در حـقـيـقـت دليـلى اسـت بـراى آنـچـه در آيـه قـبـل گـفـته شد، اين آيه مى گويد: مى دانيد چرا آنها قادر نيستند مشكلى را از دوش ‍ شما، بـدون اذن پـروردگـار بـردارنـد، بـراى ايـنـكـه خـودشـان بـراى حل مشكلات به در خانه خدا مى روند، خودشان سعى دارند به ذات پاك او تقرب جويند و هر چه مى خواهند از او بخواهند: آنها كسانى هستند كه خدا را مى خوانند و براى تقرب به او به اطاعتش ‍ متوسل مى شوند (اولئك الذين يدعون يبتغون الى ربهم الوسيلة )
(و نزديكترين وسيله را مى طلبند) (ايهم اقرب ).
(و به رحمت او اميدوارند) (و يرجون رحمته ).
(و از عذاب او مى ترسند) (و يخافون عذابه ).
(چـرا كـه عـذاب پـروردگارت چنان شديد است كه همه از آن پرهيز و وحشت دارند) (ان عذاب ربك كان محذورا)
در تفسير جمله (ايهم اقرب ) مفسران بزرگ اسلام ، تفسيرهاى گوناگونى دارند:
جـمـعـى مـى گـويـنـد: ايـن جـمـله اشـاره بـه آنـسـت كـه هر يك از اين اولياء پروردگار از فـرشـتگان و پيامبرانى كه معبود واقع شده اند هر كدام به خدا نزديكترند به درگاه او بـيـشـتـر مـى رونـد، بنا بر اين آنها از خود چيزى ندارند هر چه دارند از خدا است و هر چه مقامشان بالا رود طاعت و بندگيشان فزونتر مى شود.
بـعـضـى ديـگـر مـعـتـقـدنـد كـه مـفـهـوم جمله چنين است : آنها مى كوشند كه هر يك در تقرب پـروردگـار بـر ديـگرى سبقت جويند، گوئى در مسير اطاعت پروردگار و قرب به ذات پـاك او در يك مسابقه معنوى شركت جسته اند كه هر يك مى كوشد در اين ميدان بر ديگرى تقدم يابد، آيا كسانى كه چنين هستند مى توانند معبود،
واقع شوند و استقلال داشته باشند؟.
امـا ايـن تـفـسـيـر كـه آنـهـا بـه هـر وسـيـله اى كـه نـزديكتر است به خدا تقرب مى جويند احـتـمـال بسيار بعيدى است ، زيرا ضمير هم در (ايهم ) كه معمولا براى جمع مذكر است بـا ايـن مـعنى سازگار نيست بلكه بايد (ايها) باشد به علاوه (ايهم اقرب ) به صـورت مـبـتـدا و خـبـر اسـت در حـالى كـه طـبـق ايـن مـعـنـى بـايـد بـه صـورت مفعول يا بدل از مفعول به كار رود (دقت كنيد).
(وسيله ) چيست ؟
اين كلمه در دو مورد در قرآن مجيد به كار رفته يكى در اينجا و ديگرى در آيه 35 سوره مائده و همانگونه كه در ذيل آيه 35 سوره مائده گفته ايم وسيله به معنى (تقرب جستن ) و يـا چـيـزى اسـت كـه بـاعـث تـقـرب مـى شـود (و يـا نـتـيـجـه اى كـه از تـقـرب حاصل مى گردد).
و بـه ايـن تـرتـيـب (وسيله ) مفهوم بسيار وسيعى دارد كه هر كار نيك و شايسته اى را شـامـل مـى شـود و هـر صـفـت بـرجـسـته در مفهوم آن درج است ، چرا كه همه اينها موجب قرب پروردگار است .
در جـمـله هـاى بـسـيـار پـر مـغـزى كه از على (عليه السلام ) در خطبه 110 نهج البلاغه نقل شده مى خوانيم (بهترين وسيله اى كه بندگان با آن به درگاه خدا تقرب مى جويند ايـمـان بـه خـدا، برپا داشتن نماز، اداء زكات ، روزه ماه رمضان ، حج و عمره ، صله رحم ، انـفـاق و بـخـشـش در راه خـدا در نـهـان و آشـكـار، و تـمـام اعمال نيكى است كه
انسان را از سقوط و پستى نجات مى دهد).
هـمـچـنـيـن شـفـاعت پيامبران و بندگان صالح خدا و مقربان درگاه او كه طبق صريح آيات قـرآن در پـيـشـگـاه او پـذيـرفـتـه مـى شـود، نـيـز يـكـى از وسائل تقرب به او است .
اشتباه نشود منظور از توسل به مقربان درگاه پروردگار اين نيست كه انسان چيزى را از پـيـامـبـر يا امام ، مستقلا تقاضا كند و يا حل مشكلى را از او بخواهد، بلكه هدف آن است كه خـود را در خـط آنـان قـرار دهـد و هـمـاهـنـگ بـا بـرنامه هاى آنها شود و خدا را به مقام آنان بـخـوانـد تـا خـدا اجـازه شـفـاعـت در مورد آنان بدهد (براى توضيح بيشتر به جلد چهارم تفسير نمونه صفحه 363 به بعد مراجعه شود).
آيه و ترجمه


و ان مـن قـريـة الا نحن مهلكوها قبل يوم القيمة او معذبوها عذابا شديدا كان ذلك فى الكتب مسطورا (58)
و ما منعنا ان نرسل بالايت الا ان كذب بها الا ولون و اتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها و ما نرسل بالايت الا تخويفا (59)
و اذ قـلنـا لك ان ربـك احـاط بـالنـاس و مـا جـعـلنا الرءيا التى ارينك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرءان و نخوفهم فما يزيدهم الا طغينا كبيرا (60)


ترجمه :

58 - هـر شـهـر و آبـادى را پيش از روز قيامت هلاك مى كنيم يا (اگر گناهكارند) به عذاب شديدى گرفتارشان خواهيم ساخت ، اين در كتاب الهى (لوح محفوظ) ثبت است .
59 - هـيـچ چـيز مانع ما نبود كه اين معجزات (درخواستى بهانه جويان ) را بفرستيم ، جز ايـنـكـه پـيـشـينيان (كه همين گونه درخواستها را داشتند و با ايشان هماهنگ بودند) آنها را تـكـذيـب كـردند (از جمله ) ما به (قوم ثمود ناقه داديم (معجزاتى ) كه روشنگر بود، اما آنها بر آن ستم كردند (و ناقه را به هلاكت
رساندند) ما معجزات را فقط براى تخويف (و اتمام حجت ) مى فرستيم .
60 - بـه يـاد آور زمـانـى را كـه بـه تـو گـفـتـيـم پـروردگـارت احـاطـه كـامـل بـه مـردم دارد (و از وضعشان كاملا آگاه است ) ما آن رؤ يائى را به تو نشان داديم فقط براى آزمايش مردم بود، همچنين شجره ملعونه را كه در قرآن ذكر كرده ايم ، ما آنها را تخويف (و انذار) مى كنيم اما جز بر طغيانشان افزوده نمى شود.
تفسير:
تسليم بهانهجويان نشو!
بـه دنـبـال بـحـثـهـائى كه با مشركان در زمينه توحيد و معاد در آيات گذشته خوانديم ، نـخـسـتين آيه مورد بحث آنها را با گفتار بيدار كننده اى اندرز مى دهد و پايان و فناء اين دنيا را در مقابل ديدگان عقلشان مجسم مى سازد تا بدانند اين سرا، سراى فانى است ، و سـراى بـقـا جـاى ديـگـر اسـت ، خـود را بـراى مـقـابله با نتائج اعمالشان آماده سازند مى گـويـد: (هـيـچ آبـادى در روى زمـيـن نـيـسـت مـگـر ايـنـكـه مـا آن را قبل از روز قيامت هلاك مى كنيم ، يا به عذاب شديدى گرفتار مى سازيم ) (و ان من قرية الا نحن مهلكوها قبل يوم القيامة او معذبوها عذابا شديدا).
بـدكـاران سـتـمـگـر و طاغيان گردنكش را به وسيله عذاب نابود مى كنيم و ديگران را با مرگ طبيعى و يا حوادث معمولى .
بـالاخـره ايـن جـهـان پـايـان مـى گـيـرد و هـمـه راه فـنـا را مـى پـيـمـايـنـد و ايـن يـك اصل مسلم و قطعى است كه در كتاب الهى ثبت است (كان ذلك فى الكتاب مسطورا).
ايـن كـتاب همان لوح محفوظ، همان علم بى پايان پروردگار و همان مجموعه قوانين تخلف ناپذير خداوند در جهان هستى است .
با توجه به اين اصل قطعى و غير قابل تغيير، مشركان گمراه و ستمگران آلوده بايد از هم اكنون حساب كار خويش را برسند كه اگر تا پايان اين جهان
هم زنده بمانند باز عاقبتش فنا و سپس بازگشت به حساب و جزا است .
در اينجا اين ايراد براى مشركان باقى مى ماند كه خوب ما بحثى نداريم ايمان بياوريم ، امـا بـه ايـن شرط كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هر معجزهاى را كه ما پيشنهاد مى كنيم انجام دهد، و در واقع به بهانه جوئيهاى ما تن در دهد.
قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گـويـد: (هـيـچ چـيـز مـانـع مـا نبود كه اين گونه معجزات را بـفـرسـتـيـم جـز ايـنـكـه پـيـشـيـنـيـان آن را تـكـذيـب كـردنـد) (و مـا مـنـعـنـا ان نرسل بالايات الا ان كذب بها الاولون ).
اشاره به اينكه : معجزاتى كه دليل صدق پيامبر است به قدر كافى فرستاده شده و اما معجزات اقتراحى و پيشنهادى شما، چيزى نيست كه با آن موافقت شود، چرا كه پس از مشاهده بـاز ايـمـان نـخـواهـيـد آورد، اگـر بـپـرسـنـد بـه چـه دليل ؟ در پاسخ گفته مى شود به دليل اينكه امتهاى گذشته كه آنها هم شرائطى كاملا مـشـابـه شـمـا داشـتـنـد نـيـز چـنـيـن پيشنهادهاى بهانه جويانهاى را كردند، بعدا هم ايمان نياوردند.
(سپس قرآن روى يك نمونه روشن از اين مساله انگشت گذارده مى گويد) (ما به قوم ثمود ناقه داديم كه روشنگر بود) (و آتينا ثمود الناقة مبصرة ).
همان شترى كه به فرمان خدا از كوه سر برآورد، چرا كه تقاضاى چنين معجزهاى را كرده بودند، معجزهاى روشن و روشنگر!
(ولى بـا ايـن حـال آنـهـا ايـمـان نـيـاوردنـد و بـه آن نـاقـه سـتـم كـردنـد و او را بـه قتل رساندند) (فظلموا بها).
اصـولا برنامه ما اين نيست كه هر كسى معجزهاى پيشنهاد كند پيامبر تسليم او گردد (ما آيـات و مـعـجـزات را جـز بـراى تـخـويـف مـردم و اتـمـام حـجـت نـمـى فـرسـتـيـم ) (و مـا نرسل بالايات الا تخويفا).
پـيامبران ما افراد خارق العاده گر نيستند كه بنشينند و هر كسى پيشنهادى كند آنرا انجام دهـنـد، وظـيـفـه آنـهـا ابـلاغ دعـوت الهـى و تـعـليـم و تـربـيـت و بـر پـا نـمـودن حـكـومـت عـدل و داد است ، منتها بايد براى اثبات رابطه خود با خدا به اندازه كافى معجزه ارائه دهند، همين و بس .
سـپس پيامبرش را در برابر سرسختى و لجاجت دشمنان دلدارى مى دهد و مى گويد: اگر آنـهـا در مـقـابـل سخنانت اين چنين لجاجت به خرج مى دهند و ايمان نمى آورند مطلب تازه اى نـيـسـت ، (بـه خـاطـر بـيـاور هنگامى را كه ما به تو گفتيم پروردگارت از وضع مردم بخوبى آگاه است و احاطه علمى به آنها دارد) (و اذ قلنا لك ان ربك احاط بالناس ).
هميشه در برابر دعوت پيامبران ، گروهى پاكدل ايـمـان آورده انـد و گـروهـى مـتـعـصـب و لجـوج بـه بـهـانـه جـوئى و كارشكنى و دشمنى برخاسته اند، در گذشته چنين بوده ، امروز نيز چنين است .
سپس اضافه مى كند: (ما رويائى را كه به تو نشان داديم تنها به عنوان آزمايش مردم بود) (و ما جعلنا الرويا التى اريناك الا فتنة للناس ).
(هـمـچـنـيـن (شـجـره ملعونه ) را كه در قرآن به آن اشاره كرده ايم ، آن نيز آزمايشى براى مردم است ). (و الشجرة الملعونة فى القرآن ).
در مورد تفسير اين (رؤ يا) و همچنين (شجره ملعونه ) در نكات بحث خواهيم كرد.
در پـايـان اضـافه مى كند ما اين كوردلان لجوج را از راههاى مختلف تخويف مى كنيم ولى بـرنامه هاى سازنده چيزى جز طغيان و سركشى بر آنها نمى افزايد) (و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا).
چرا كه اگر دل و جان آدمى آماده پذيرش حق نباشد، نه تنها سخن حق
در آن اثـر نـمـى گذارد، بلكه غالبا نتيجه معكوس مى دهد و به خاطر سرسختى و مقاومت منفى بر گمراهى و لجاجتشان مى افزايد (دقت كنيد).
نكته ها:
1 - روياى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و شجره ملعونه
در تفسير اين (رؤ يا) ميان مفسران گفتگو بسيار است :
الف : جـمـعـى از مـفـسـران گـفـته اند كه رؤ يا در اينجا به معنى خواب نيست بلكه مشاهده واقعى چشم است و آن را اشاره به داستان معراج كه در آغاز همين سوره آمده دانسته اند.
قـرآن طـبـق اين تفسير مى گويد: ماجراى معراج آزمايشى براى مردم بود به خاطر آن است كـه صـبـحگاهان كه پيامبر داستان معراج را بيان كرد، سر و صدا پيرامون آن برخاست ، دشـمـنـان آن را بـه بـاد مـسـخـره گـرفـتـند، افراد ضعيف الايمان با شك و ترديد به آن نـگـريـستند، و مؤ منان راستين آنرا به طور كامل پذيرفتند، چرا كه در برابر قدرت خدا همه اين مسائل ، سهل است .
تنها ايراد مهمى كه به اين تفسير متوجه مى شود اين است كه رويا معمولا به معنى خواب است نه مشاهده در بيدارى .
ب : از ابـن عـبـاس نقل شده كه رويا اشاره به خوابى است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در سال (حديبيه ) (سال ششم هجرت ) در مدينه ديد و به مردم بشارت داد كـه شـما در آينده نزديكى بر قريش پيروز خواهيد شد و در نهايت آرامش وارد مسجدالحرام مـى شـويـد، ولى مـى دانـيـم ايـن خـواب در آن سـال تـحـقـق نـيـافـت بـلكـه دو سال بعد يعنى در سال فتح مكه صورت پذيرفت ، ولى همين مقدار تاخير سبب شد كه مؤ مـنـان در بـوته آزمايش قرار گيرند، آنها كه ايمان ضعيفى داشتند گرفتار شك و شبهه شـدنـد، در حالى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صريحا به آنها مى گفت : من به شما
نگفتم امسال به مكه مى رويد گفتم در آينده نزديك چنين خواهد شد (و چنين هم شد).
ايـرادى كـه بـه ايـن تـفـسـيـر مـتـوجـه مـى شـود آنـسـت كـه سـوره بـنـى اسـرائيـل از سـوره هـاى مـكـى اسـت و مـاجـراى حـديـبـيـه ، در سال ششم هجرت واقع شده است !
ج : جمعى از مفسران شيعه و اهل تسنن نقل كرده اند كه اين خواب اشاره به جريان معروفى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در خواب ديد ميمونهائى از منبر او بالا مى روند و پـائيـن مى آيند، بسيار از اين مساله غمگين شد، آنچنان كه بعد از آن كمتر مى خنديد (اين مـيـمونها را بنى اميه تفسير كرده اند كه يكى بعد از ديگرى بر جاى پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـشـسـتـنـد در حـالى كه از يكديگر تقليد مى كردند و افرادى فاقد شخصيت بودند و حكومت اسلامى و خلافت رسول الله را به فساد كشيدند).
ايـن روايـت را (فـخـر رازى ) در تـفـسـيـر كـبـيـر، و (قـرطـبـى ) مـفـسـر مـعـروف اهـل تـسـنـن در تـفـسـيـر الجـامـع ، و (طـبـرسـى ) در مـجـمـع البـيـان و جـمـعـى ديـگـر نـقـل كـرده اند، و مرحوم فيض كاشانى در تفسير صافى مى گويد: اين روايت از روايات معروف در ميان عامه و خاصه است .
البـتـه ايـن سـه تـفسير منافاتى با هم ندارند، ممكن است هر سه در معنى آيه جمع باشد ولى همانگونه كه گفتيم تفسير دوم با مكى بودن سوره سازگار نيست .
اما شجره ملعونه در اين مورد نيز با تفسيرهاى متعددى روبرو مى شويم :
الف - (شـجـره ملعونه ) كه در قرآن از آن نام برده شده ، (شجره زقوم ) است و آن درخـتـى اسـت كـه طـبـق آيه 64 سوره صافات در بن جهنم مى رويد، و ثمره اى ناگوار و رنج آور دارد (انها شجرة تخرج فى اصل الجحيم ) اين شجره طبق آيات 46 تا 47 سوره دخـان خـوراك گـنـاهـكـاران است ، نه همچون طعامهاى اين دنيا بلكه همچون فلز گداخته در دل مى جوشد كه تفسير آن به طور كامل به خواست
خدا در ذيل آيات سوره دخان خواهد آمد.
بـدون شـك شـجـره زقـوم ، هـيـچ شـبـاهـتـى بـا درخـتـان ايـن دنـيـا نـدارد، و بـه هـمـيـن دليـل از لابـلاى آتـش مـى رويـد، بـديـهـى اسـت مـا تـنـهـا از ايـن گـونـه مسائل كه مربوط به جهان ديگر است شبحى را درك مى كنيم .
ولى مـشـركـان قـريـش ، ايـن تـعـبـيـر قـرآن را بـخـاطـر جـهل و نادانى به باد مسخره مى گرفتند، ابوجهل مى گفت : محمد (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) شـمـا را به آتشى تهديد مى كند كه سنگها را مى سوزاند، سپس چنين مى پندارد كه در دوزخ ، درخت مى رويد!
و نـيز از ابوجهل نقل شده كه به عنوان سخريه ، خرما و كره ، حاضر مى كرد و مى خورد و بـه يـاران خـود مـى گـفـت از ايـن بـخـوريـد كـه (زقـوم ) هـمـين است ! (روح المعانى ذيل آيه )
روى همين جهت ، قرآن در آيات مورد بحث ، اين شجره ملعونه را وسيله اى براى آزمايش مردم مـعـرفـى مـى كـند، چرا كه مشركان لجوج آنرا به سخريه مى گيرند و مؤ منين راستين در برابر آن تسليمند.
ممكن است سؤ ال شود كه اين شجره در قرآن به عنوان (شجره ملعونه ) نيامده است ؟
در پاسخ مى گوئيم ممكن است منظور لعن خورندگان آن باشد، بعلاوه لعن چيزى جز بعد از رحمت خدا نيست ، و بديهى است چنين درختى ، از رحمت پروردگار بسيار دور است .
ب - (شجره ملعونه ) قوم سركش يهود هستند، آنها همانند درختى هستند با شاخ و برگ فراوان اما مطرود درگاه پروردگار.
ج - در بـسـيـارى از تـفـسـيـرهـاى شـيـعـه و اهـل تـسـنـن نقل شده كه (شجره ملعونه )، بنى اميه هستند.
فخر رازى در تفسير خود روايتى در اين زمينه از ابن عباس مفسر معروف
اسلامى نقل مى كند.
اين تفسير متناسب روايتى است كه در بالا در رابطه با روياى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) آورديـم ، و نـيـز مـتـنـاسـب بـا حـديـثـى اسـت كـه از عـايـشـه نـقـل شـده كـه رو بـه مـروان كرد و گفت : لعن الله اباك و انت فى صلبه فانت بعض من لعنه الله : (خدا پدر ترا لعنت كرد، در حالى كه تو در صلب او بودى ، بنابراين تو بخشى هستى از كسى كه خدايش لعن كرده است )!
بـاز در ايـنجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه در كجاى قرآن ، شجره خبيثه بنى اميه مورد لعن واقع شده است ؟
در پـاسـخ مـى گـوئيـم در سوره ابراهيم آيه 26 آنجا كه سخن از (شجره خبيثه ) به ميان آمده با توجه به مفهوم وسيعى كه شجره خبيثه دارد و با توجه به رواياتى كه در تـفـسـيـر آن وارد شـده و شـجره خبيثه را به بنى اميه تفسير نموده ، و نيز با توجه به ايـنـكـه (خـبـيثه ) از نظر معنى با (ملعونه )، متلازم است مى توان گفت كه در قرآن ذكر شده است .
قـابـل توجه اينكه بسيارى از اين تفسيرها، و يا همه آنها، منافاتى با هم ندارند، و ممكن اسـت (شـجـره مـلعـونه ) در قرآن اشاره به هر گروه منافق و خبيث و مطرود درگاه خدا، مـخـصـوصـا گـروهـهـائى هـمـانـنـد بـنـى امـيـه و يـهـوديـان سـنـگدل و لجوج و همه كسانى كه در خط آنها گام برمى دارند، باشد، و شجره زقوم در قيامت تجسمى از وجود اين شجرات خبيثه در جهان ديگر است ، و همه اين شجرات خبيثه مايه آزمايش و امتحان مؤ منان راستين در اين جهان هستند.
يـهـوديـانـى كـه امـروز بـر مـراكز حساس اسلامى غاصبانه مسلط شده اند، و هر ساعت در گوشه اى از جهان آتشى برمى افروزند و آنهمه جنايت و بيدادگرى
دارنـد، هـمچنين منافقانى كه با آنها معاملات سياسى و غير سياسى كرده و مى كنند، و همه سـلطـه گـرانـى كـه خـط بـنـى امـيـه را در بـرابـر اسـلام در كـل كـشـورهـاى اسـلامـى تـعـقـيـب مـى نـمـايـنـد، و نـيكان را از صحنه اجتماع كنار مى زنند، فـرومـايـگـان را بـر گـرده مـردم مـسـلط مـى كـنند، دوستان حق و مجاهدان راستين را شهيد و بازماندگان دوران جاهليت را بر سر كار مى گمارند، همه اينها شاخ و برگ شجره خبيثه معلونه هستند و آزمايشى براى مردم !.
2 - بهانه هاى منكران اعجاز
مـى دانـيـم بـعـضـى از غافلان عصر ما اين نغمه را ساز كرده اند كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اصلا معجزه اى (جز قرآن ) نداشته است ، آنها براى گفتار خود بـه هـر بـهـانـه اى تـوسـل مـى جـويـنـد، از جـمـله آيـه فـوق (و مـا مـنـعـنـا ان نـرسل بالايات ...) را دليل بر اين گرفته اند كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر خلاف پيامبران پيشين ، اقدام به معجزه نكرد.
ولى تـعـجـب در ايـن اسـت كـه ايـنـهـا آغـاز آيـه را چـسـبيده اند و پايان آن را رها كرده اند، ذيـل هـمـيـن آيـه مـى گـويـد: و مـا نرسل بالايات الا تخويفا: (ما آيات را تنها به خاطر تخويف منكران مى فرستيم ).
اين تعبير نشان مى دهد كه معجزات بر دو گونه است :
دسته اول معجزاتى است كه براى اثبات صدق دعوت پيامبر و تشويق ايمان آورندگان و تخويف منكران ضرورت دارد.
بـخـش دوم مـعجزاتى است كه جنبه اقتراحى يعنى (پيشنهاد بهانه جويانه ) دارد، و در تـاريـخ پـيـامـبـران ، نـمـونـه هـاى مـتـعددى از آن را مى بينيم كه در برابر منكران انجام گـرديـد، ولى آنـهـا هـرگـز ايـمـان نـيـاوردنـد و بـه هـمـيـن دليـل بـه مـجـازاتهاى الهى گرفتار شدند (چرا كه اگر معجزات پيشنهادى انجام شد، و با اين حال ، ايمان
نياورند، استحقاق مجازات سريع را خواهند يافت ).
بـنابراين آنچه را قرآن در آيه فوق در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نـفـى مـى كـنـد تـنـهـا بـخـش دوم از مـعـجـزات اسـت ، نـه بـخـش اول كه وجود آن از دعوى نبوت تفكيك ناپذير است .
درسـت است كه قرآن به تنهائى يك معجزه روشن جاويدان است و هر گاه جز آن ، معجزه اى ديـگر براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبود ما مى توانستيم به صدق دعـوت او پـى بـريـم ، ولى بدون شك قرآن يك معجزه روحانى و معنوى است و براى آنها كـه اهـل فكر و انديشه اند بهترين گواه است ، اما نمى توان انكار كرد كه ضميمه كردن ايـن مـعـجـزه بـا معجزات محسوس ‍ مادى براى افراد عادى و توده مردم نهايت اهميت را داشته اسـت ، بخصوص اينكه قرآن مرتبا از اين گونه معجزات در مورد ساير پيامبران خبر مى دهـد و بـدون شـك ، ايـن سـبـب مـى شـود كـه مردم در خواست چنان معجزاتى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بكنند، و بگويند تو چگونه ادعا مى كنى كه برترين و آخرين پيامبران الهى هستى و نمى توانى كوچكترين معجزات آنها را انجام دهى ؟.
مـسـلمـا در بـرابر اين سؤ ال ، پاسخ قانع كننده اى جز اين وجود نداشت كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمونه اى از معجزات پيامبران سلف را ارائه دهد.
تواريخ متواتر اسلامى نيز مى گويد پيامبر اسلام چنين معجزاتى را ارائه داده است .
در آيـات مـتعددى از قرآن به نمونه هائى از اين معجزات ، مانند پيشگوئيهاى مختلف نسبت به حوادث آينده ، و يا كمك فرشتگان به ارتش اسلام براى براندازى دشمنان ، و خارق عادات ديگرى كه مخصوصا در جنگهاى اسلامى به وقوع پيوست برخورد مى كنيم .
3 - انكار گذشتگان چه ارتباطى به آيندگان دارد؟!
گـاهـى ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه قـرآن در آيـات فـوق مى گويد: چون گذشتگان ، معجزاتى را پيشنهاد كردند و پس از انجام آنها باز به تكذيب و انكار برخاستند، اين امر سبب شد كه ما به پيشنهادهاى شما در اين زمينه ترتيب اثر ندهيم .
آيا تكذيب پيشينيان سبب محروميت نسلهاى بعد مى شود؟
پاسخ اين سؤ ال با توجه به آنچه در بالا گفتيم روشن است ، زيرا اين يك تعبير رائج اسـت كـه (مثلا) مى گوئيم ما نمى توانيم تسليم بهانه جوئيهاى تو شويم ، اگر طرف مـقـابـل بـپـرسـد چـرا؟ مى گوئيم اين كار سابقه زياد دارد كه ديگران چنين پيشنهادهائى كردند اما بعدا تسليم حق نشدند، شرائط و وضع شما نيز همانند آنهاست .
از ايـن گـذشـتـه شـما روش آنها را تاءييد مى كنيد و با آن موافقت داريد، و عملا هم ثابت كـرده ايـد كـه در صـدد تـحـقـيـق و جـسـتـجوى حق نيستيد بلكه هدفتان بهانه جوئى و به دنبال آن ، لجاجت و سرسختى و انكار همه چيز است ، بنابراين انجام پيشنهادهاى شما بى معنى خواهد بود.
و لذا هـمـيـن كـه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها خبر داد، دوزخيان از درختى بـه نـام زقـوم كـه در اعـمـاق جـهنم مى رويد و داراى اوصافى چنين و چنان است تغذيه مى كـنـنـد، فـورا - هـمـانـطـور كه قبلا گفتيم - به سخريه و استهزاء برخاستند، گاهى مى گـفـتـنـد: زقـوم چـيـزى جز خرما و كره نيست ! و بيائيد اين غذاى چرب و شيرين را به ياد زقـوم بـخـوريـم ! و زمـانـى مـى گـفـتـنـد: دوزخـى كـه آتـشـش از دل سـنـگ بـيـرون مـى آيـد چـگـونه درخت در آن مى رويد، در حالى كه روشن بود اين درخت همانند درختهاى اين جهان نيست .
آيه و ترجمه


و اذ قـلنـا للمـلائكـة اسـجـدوا لادم فـسـجـدوا الا ابـليـس قال ء اسجد لمن خلقت طينا (61)
قال اريتك هذا الذى كرمت على لئن اخرتن الى يوم القيمة لا حتنكن ذريته الا قليلا (62)
قال اذهب فمن تبعك منهم فان جهنم جزاؤ كم جزاء موفورا (63)
و اسـتـفـزز مـن اسـتـطـعـت مـنـهـم بـصـوتـك و اجـلب عـليـهـم بـخيلك و رجلك و شاركهم فى الاموال و الاولاد و عدهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا (64)
ان عبادى ليس لك عليهم سلطان و كفى بربك وكيلا (65)


ترجمه :

61 - بـه يـاد آوريـد زمـانى را كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده كنيد، آنها همگى سجده كردند جز ابليس كه گفت آيا براى كسى سجده كنم كه او را از خاك آفريده اى ؟!
62 - (سـپـس ) گـفـت ايـن كـسـى را كـه بـر مـن تـرجيح داده اى اگر تا روز قيامت مرا زنده بگذارى همه فرزندانش را جز عده كمى گمراه و ريشه كن خواهم ساخت !!
63 - فـرمـود: بـرو! هـر كـس از آنـان از تـو تـبـعـيت كند جهنم كيفر آنها است ، كيفرى است فراوان !
64 - هـر كـدام از آنها را مى توانى با صداى خودت تحريك كن ، و لشكر سواره و پياده ات را بـر آنـهـا گـسـيل دار، و در ثروت و فرزندانشان شركت جوى ، و آنها را با وعده ها سرگرم كن ولى شيطان جز فريب و دروغ وعده اى نمى دهد.
65 - (اما بدان ) تو هرگز سلطه اى بر بندگان من پيدا نخواهى كرد (و آنها هيچگاه به دام تو گرفتار نمى شوند همين قدر كافى است پروردگارت حافظ آنها باشد.
تفسير:
دامهاى ابليس
ايـن آيـات به مساله سرپيچى ابليس از فرمان خدا به سجده براى آدم و سرنوشت شوم او به دنبال اين ماجرا اشاره مى كند.
مطرح كردن اين ماجرا به دنبال بحثهاى گذشته پيرامون مشركان لجوج ، در واقع اشاره بـه اين است كه نمونه كامل استكبار و كفر و عصيان ، شيطان بود، ببينيد سرنوشتش به كجا رسيد، شما پيروان او نيز همان سرنوشت را خواهيد داشت .
بـه عـلاوه اگر اين كوردلان اينهمه در مسير مخالف حق پافشارى مى كنند جاى تعجب نيست چـرا كـه شـيـطـان طـبـق ايـن آيات از چندين طريق به اغوا و گمراهى آنها برخاسته ، و در واقـع گـفـتـار او كـه مـى گـفـت : (مـن اكـثر فرزندان آدم را جز مخلصان و مؤ منان راستين منحرف خواهم ساخت ) به تحقق پيوسته است .
نـخـسـت مـى گـويـد: (يـاد آور هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده كنيد و همگى جز ابليس سجده كردند) (و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ).
همانگونه كه در گذشته نيز ذيل آيات مربوط به آفرينش آدم گفته ايم اين سجده يكنوع خضوع و تواضع به خاطر عظمت خـلقـت آدم و امـتـيـاز او بـر سـايـر موجودات و يا سجده اى بوده است به عنوان پرستش در برابر خداوند به خاطر آفرينش چنين مخلوق شگرفى .
و نـيـز گـفـتـيـم گـر چـه ابـليـس در اينجا به عنوان استثناء از فرشتگان آمده ، اما او به شهادت قرآن هرگز جزء فرشتگان نبوده ، بلكه بر اثر بندگى خدا در صف آنها قرار داشت او از جن بود و خلقت مادى داشت .
بـه هـر حـال ابـليـس كـه بـاد كـبـر و غـرور در سـر داشـت و خـودخـواهـى و خـودبينى بر عـقـل و هـوشـش پـرده افـكـنـده بـود، بـه گـمـان ايـنـكـه خـاك و گـل ، كه منبع همه بركات و سرچشمه حيات است كم اهميتتر از آتش است به عنوان اعتراض بـه پـيـشـگـاه خـدا (چـنـيـن گـفـت : آيـا مـن بـراى مـوجـودى سـجـده كـنـم كـه او را از گل آفريده اى ) (قال اءاءسجد لمن خلقت طينا).
ولى هـنـگـامـى كـه ديـد بـر اثـر ايـن استكبار و سركشى در برابر فرمان خدا از درگاه مـقـدسـش بـراى هـميشه طرد شد: (عرض كرد هر گاه به من تا روز قيامت مهلت دهى ، اين موجودى را كه بر من مقدم و گرامى داشتى تمام فرزندانش را گمراه خواهم ساخت و آنها را از بـيـخ و بـن بـر مـى كـنـم ، و بـه گـمـراهـى مـى كـشـانـم ، بـجـز عـده كـمـى )! (قال اءراءيتك هذا الذى كرمت على لئن اءخرتن الى يوم القيامة
لاحتنكن ذريته الا قليلا)
(احـتـنـكـن ) از مـاده (احـتناك ) به معنى از ريشه كندن چيزى است ، لذا هنگامى كه ملخ زراعـت را بـه كلى بخورد عرب مى گويد: احتنك الجراد الزرع ، بنابراين گفتار مزبور اشاره به اين است كه من كل بنى آدم را جز عده كمى از جاده اطاعت تو برمى كنم .
اين احتمال نيز وجود دارد كه (احتنكن ) از ماده (حنك ) به معنى زير گلو بوده باشد، هـنـگامى كه طناب و افسار به گردن حيوان مى افكنند عرب تعبير به (حنتك الدابه ) مى كند در واقع شيطان مى خواهد بگويد من به گردن همه آنها ريسمان وسوسه مى افكنم و به جاده خطا مى كشانم .
در ايـن هـنـگـام بـراى ايـنـكـه مـيـدان آزمـايـشى براى همگان تحقق يابد، و وسيله اى براى پـرورش مؤ منان راستين فراهم شود كه انسان همواره در كوره حوادث پخته مى شود، و در برابر دشمن نيرومند، قوى و قهرمان مى گردد، به شيطان امكان بقاء و فعاليت داده شده : (فرمود: برو، كسانى از آنها كه از تو پيروى كنند جهنم كيفرشان خواهد بود، كيفرى است كافى و وافر)! (قال اذهب فمن تبعك منهم فان جهنم جزاؤ كم جزاء موفورا).
به اين وسيله اعلام آزمايش كرد و سرانجام پيروزى و شكست در اين آزمايش بزرگ الهى را بيان فرموده .
سـپـس طـرق نـفـوذ شـيـطـان و اسـبـاب و وسـائلى را كـه در وسـوسـه هـاى خـود بـه آن متوسل مى شود به شكل جالب و گويائى چنين شرح مى دهد:
(هـر كـدام از آنـها را مى توانى با صداى خودت تحريك و وسوسه كن ) (و استفزز من استطعت منهم بصوتك ).
(و لشـگـر سـواره و پـيـاده ات را بـه سـوى آنـهـا بـا فـريـادت گسيل دار)! (و اجلب عليهم بخيلك و رجلك ).
(و در امـوال و فـرزنـدان آنـهـا شـركـت جـوى )! (و شـاركـهـم فـى الاموال و الاولاد).
(و با وعده هاى دروغينت آنها را بفريب )! (وعدهم ).
سـپـس هـشـدار مـى دهـد كـه (شـيـطان جز فريب و نيرنگ و غرور، وعده اى نمى دهد) (و ما يعدهم الشيطان الا غرورا).
ولى بـدان كـه (سـلطـه اى بـر بـنـدگان من نخواهى داشت ) (ان عبادى ليس لك عليهم سلطان ).
(همين قدر كافى است كه پروردگارت ولى و حافظ اين بندگان است ) (و كفى بربك وكيلا).
نكته ها:
1 - معنى چند لغت
(استفزز) از ماده (استفزاز) به معنى تحريك و برانگيختن است ، تحريكى سريع و سـاده ، ولى در اصـل به معنى قطع و بريدن چيزى است ، لذا هر گاه پارچه يا لباسى پاره شود، عرب مى گويد (تفزز الثوب ).
و استعمال اين لغت در معنى تحريك و برانگيختن به خاطر بريدن كسى از حق و كشاندن او به سوى باطل است .
(اجـلب ) از مـاده (اجـلاب ) در اصـل از (جـلبـه ) بـه مـعنى فرياد شديد است ، و اجـلاب بـه مـعـنـى رانـدن و حـركـت دادن با نهيب و فرياد مى باشد، و اينكه در بعضى از روايـات از (جلب ) نهى شده يا به معنى آن است كه مامور جمع آورى زكات به هنگامى كـه بـراى گـرفتن حق شرعى به چراگاهها مى آيد. نبايد فرياد بزند و چهارپايان را در چـراگـاهـشان وحشتزده كند، و يا اشاره به مسابقه اسب سوارى است كه هيچيك از شركت كنندگان در مسابقه نبايد به مركب ديگرى فرياد زند تا خودش پيشروى كند.
(خـيـل ) بـه دو مـعـنى آمده است به معنى (اسبها) و به معنى (اسب سواران ) اما در اينجا به معنى دوم است و اشاره به لشكر سواره مى كند.
و (رجـل ) بـه عكس آن به معنى لشكر پياده است ، البته شيطان لشكر سواره و پياده اى بـه آن معنى كه در ارتش است ندارد، ولى مى دانيم دستياران فراوانى از جنس خود و از جـنـس آدمـيـان دارد كـه براى اغواى مردم به او كمك مى دهند، بعضى سريعتر و نيرومندتر همچون لشكر سواره اند، و بعضى آرامتر و ضعيفتر همچون لشكر پياده !
2 - وسائل متنوع وسوسه گرى شيطان
گر چه در آيات فوق ، مخاطب شيطان است و خداوند به عنوان يك فرمان تهديدآميز به او مـى گـويـد هـر چـه از دسـتـت سـاخـتـه اسـت بـكـن و بـا وسائل گوناگون به اغواى بنى آدم برخيز، ولى در واقع هشدارى است به همه انسانها كه طرق نفوذ شيطان را دريابند و از تنوع وسائل وسوسه هاى او آگاه شوند.
جـالب ايـنـكـه قـرآن در آيـه فـوق بـه چـهـار بـخـش مـهـم و اصـولى از ايـن وسائل ، اشاره مى كند و به انسانها مى گويد كه از چهار طرف مراقب خويش باشند:
الف : بـرنـامـه هـاى تـبـليـغـاتى - جمله و استفزز من استطعت منهم بصوتك كه بعضى از مـفـسـران آن را تـنها به معنى نغمه هاى هوس انگيز موسيقى و خوانندگى تفسير كرده اند مـعـنـى وسـيـعـى دارد كـه هـر گـونـه تـبـليـغـات گـمـراه كـنـنـده را كـه در آن از وسائل صوتى و سمعى استفاده مى شود شامل مى گردد.
بـه ايـن تـرتـيـب نـخـسـتـيـن بـرنـامـه شـيـطـان ، اسـتـفـاده از ايـن وسائل است .
ايـن مـسـاله مـخـصوصا در دنياى امروز كه دنياى فرستنده هاى راديوئى و دنياى تبليغات گـسـترده سمعى و بصرى است ، از هر زمانى روشنتر و آشكارتر است ، چرا كه شياطين و احـزاب آنـهـا در شـرق و غـرب جـهـان بـر ايـن وسيله موثر تكيه دارند، و بخش عظيمى از سرمايه هاى خود را در اين راه مصرف مى كنند، تا بندگان خدا را استعمار كنند و از راه حق كه راه آزادى و استقلال و ايمان و تقوى است منحرف سازند و به صورت بردگانى بى اراده و ناتوان درآورند.
ب : استفاده از نيروى نظامى - اين منحصر به عصر و زمان ما نيست كه شياطين براى يافتن منطقه هاى نفوذ به قدرت نظامى متوسل مى شوند، هميشه بازوى نظامى يكى از بازوهاى مـهـم و خـطـرنـاك هـمـه جـباران و ستمگران جهان بوده است ، آنها ناگهان در يك لحظه به نيروهاى مسلح خود فرياد مى زنند و به مناطقى كه ممكن است با مقاومت سرسختانه ، آزادى و استقلال خويش را بازيابند گسيل
مـى دارنـد، و حـتـى در عـصـر خـود مـى بـيـنـيـم بـرنـامـه گسيل سريع كه درست همان مفهوم (اجلاب ) را دارد تنظيم كرده اند، به اين ترتيب كه پاره اى از قدرتهاى جهانخوار غرب نيروى ويژه اى ، آماده ساخته اند كه بتوانند آن را در كـوتـاهـتـريـن مدت در هر منطقه اى از جهان كه منافع نامشروع شيطانيشان به خطر بيفتد اعزام كنند و هر جنبش حق طلبانه اى را در نطفه خفه نمايند.
و قـبـل از وصـول ايـن لشـكر سريع ، زمينه را با جاسوسان ماهر خود كه در واقع لشكر پياده اند آماده مى سازند.
غافل از اينكه خداوند به بندگان راستينش در همين آيات وعده داده است كه شيطان و لشكر او هرگز بر آنها سلطه نخواهند يافت !
ج : بـرنـامـه هـاى اقـتـصـادى و ظـاهـرا انـسـانـى - يـكـى ديـگـر از وسـائل مـوثـر نفوذ شيطان از طريق شركت در اموال و نفوس است ، باز در اينجا مى بينيم بـعضى از مفسران شركت در اموال را منحصرا به معنى (ربا)، و شركت در اولاد را فقط بـه مـعـنـى فـرزنـدان نامشروع دانسته اند در حالى كه اين دو كلمه معنى بسيار وسيعترى دارد كـه هـمـه امـوال حـرام و فـرزنـدان نـامـشـروع و غـيـر آن را شامل مى شود.
مثلا در عصر و زمان خود مى بينيم كه شياطين جهانخوار، مرتبا پيشنهاد سرمايه گذارى و تاسيس شركتها و ايجاد انواع كارخانه ها و مراكز توليدى در كشورهاى ضعيف مى كنند، و زيـر پـوشش اين شركتها انواع فعاليتهاى خطرناك و مضر را انجام مى دهند، جاسوسهاى خود را به نام كارشناس فنى يا مشاور
اقـتـصـادى و مـهـنـدس و تـكـنـيـسـيـن بـه ايـن كـشـورهـا اعـزام مـى دارنـد، و بـا لطـائف الحـيـل آخـريـن رمـق آنـهـا را مـى مـكـنـد و از رشـد و نـمـو و استقلال اقتصادى آنها جلوگيرى مى كنند.
و نـيـز از طـريـق تـاسـيس مدارس ، دانشگاهها، كتابخانه ها، بيمارستانها، و جهانگردى در فـرزنـدان آنـهـا شـركـت مـى جـويـنـد، جـمـعـى را از آنـهـا بـه سـوى خـود مـتـمايل مى سازند، حتى گاهى با كمكهاى سخاوتمندانه از طريق بورس تحصيلى كه در اخـتـيار جوانان مى گذارند آنها را به طور كامل به فرهنگ و برنامه خود جلب مى كنند، و در افكار آنها شريك مى شوند.
ايـجـاد مـراكـز فـساد تحت پوشش ساختن هتلهاى بين المللى و كلوپهاى تفريحات سالم و سينماها و فيلمهاى گمراه كننده و مانند آن يكى از رايجترين برنامه هاى مخرب اين شياطين اسـت كـه نـه تـنـهـا فـحـشـاء را از ايـن طـريـق تـرويـج مـى كـنـنـد و عـامـل فـزونـى فـرزنـدان نامشروع مى شوند، بلكه نسلى منحرف سست و بى اراده ، بى خـيـال و هوسباز از اين طريق پرورش مى دهند، هر اندازه ما در برنامه هاى آنها باريكتر و دقيقتر شويم به عمق خطرات اين وسوسه هاى شيطانى آشناتر خواهيم شد.
د: بـرنـامه هاى مخرب روانى - استفاده از وعده هاى مغرور كننده و انواع فريبها و نيرنگها يـكـى ديـگـر از بـرنامه هاى شيطانها است ، آنها روانشناسان و روانكاوان ماهرى را براى اغـفـال و فـريـب مردم ساده دل و حتى هوشيار تربيت كرده اند، گاهى به نام اينكه دروازه تمدن بزرگ در چند قدمى آنها است ، و يا اينكه در آينده نزديكى در رديف اولين كشورهاى مـتـمـدن و پـيـشـرو قـرار خـواهـنـد گـرفـت ، و يـا ايـنـكـه نسل آنها نسل نمونه و بى نظيرى است كه مى تواند در پرتو برنامه هاى آنان به اوج عـظـمـت بـرسـد و امـثـال ايـن خـيالات و پندارها، آنها را سرگرم مى سازند كه همه در جمله (وعدهم ) خلاصه مى شود!
و گاهى به عكس از طريق تحقير و تضعيف روحيه و اينكه آنها هرگز توانائى مبارزه با قـدرتـهـاى عـظـيـم جـهانى را ندارند و ميان تمدنشان با تمدن كشورهاى پيشرفته صدها سال فاصله است آنان را از هر گونه تلاش و كوششى باز مى دارند.
ايـن قـصـه سـر دراز دارد، و طرق نفوذ شيطان و لشكريان او يك راه و دو راه نيست ، اينجا است كه عباد الله و بندگان راستين خدا با دلگرمى كه از وعده قطعى او در اين آيات به دست مى آورند به جنگ با اين شياطين برمى خيزند و كمترين وحشتى به خود راه نمى دهند و مى دانند سر و صداى شياطين هر قدر زياد باشد بى محتوا و تو خالى است و با قدرت ايمان و توكل بر خدا بر همه آنها مى توان پيروز شد و نقشه هاشان را نقش بر آب كرد چـنـانـكه قرآن مى گويد و كفى بربك وكيلا: (خداوند بهترين حافظ و نگاهبان و يار و ياور آنها است ).
3 - در زمينه اينكه خدا چرا شيطان را آفريد در تفسير سوره بقره آيه 39 بحث كرده ايم .
هـمـچـنين در مورد وسوسه هاى شيطان در لباسهاى مختلف ، و معنى شيطان در قرآن در جلد ششم صفحه 115 و جلد اول صفحه 136 بحث شده است .
آيه و ترجمه


ربكم الذى يزجى لكم الفلك فى البحر لتبتغوا من فضله انه كان بكم رحيما (66)
و اذا مـسـكم الضر فى البحر ضل من تدعون الا اياه فلما نجكم الى البر اعرضتم و كان الانسان كفورا (67)
افامنتم ان يخسف بكم جانب البر او يرسل عليكم حاصبا ثم لا تجدوا لكم وكيلا (68)
ام امـنـتـم ان يـعيدكم فيه تارة اخرى فيرسل عليكم قاصفا من الريح فيغرقكم بما كفرتم ثم لا تجدوا لكم علينا به تبيعا (69)


ترجمه :

66 - پـروردگارتان كسى است كه كشتى را در دريا براى شما به حركت در مى آورد تا از نعمت او بهره مند شويد، او نسبت به شما مهربان است .
67 - و هنگامى كه در دريا ناراحتى به شما برسد همه كس را جز او فراموش خواهيد كرد، اما هنگامى كه شما را به خشكى نجات دهد روى مى گردانيد، و انسان كفران كننده است !.
68 - آيا از اين ايمن هستيد كه در خشكى (با يك زلزله شديد) شما را در زمين فرو ببرد يا طـوفـانـى از سنگريزه بر شما بفرستد (و در آن مدفونتان كند) سپس حافظ (و ياورى ) براى خود نيابيد؟!
69 - يا اينكه ايمن هستيد كه بار ديگر شما را به دريا بازگرداند و تندباد كوبنده اى بـر شـمـا بـفـرستد و شما را بخاطر كفرتان غرق كند، حتى كسى كه خونتان را مطالبه نمايد پيدا نكنيد.
تفسير:
با اينهمه نعمت اينهمه كفران چرا؟!
ايـن آيـات بـحثهائى را كه در زمينه توحيد و مبارزه با شرك در گذشته داشتيم تعقيب مى كـنـد، و از دو راه مـخـتـلف (راه استدلال و برهان - و راه وجدان و درون ) در اين موضوع وارد بحث مى شود.
نـخـسـت بـه تـوحـيـد استدلالى اشاره كرده ، مى گويد: (پروردگار شما كسى است كه كـشـتى را در دريا به حركت در مى آورد، حركتى مداوم و مستمر)! (ربكم الذى يزجى لكم الفلك فى البحر).
بـديـهـى اسـت بـراى حركت كشتيها در دريا، نظاماتى دست بدست هم داده تا اين امر فراهم گردد: از يكسو آب به صورت مركبى راهوار آفريده شده ، از سوى ديگر وزن مخصوص بعضى از اشياء سبكتر از آب است آنچنان كه روى آب بماند، و يا اگر سنگينتر است آنرا به شكلى مى توان ساخت كه عملا وزن مخصوصى كمتر از آب پيدا كند، بطورى كه طاقت تحمل بارهاى سنگين و انسانهاى فراوانى داشته باشد.
از سـوى سـوم نـيـروى مـحركى لازم است ، كه در زمانهاى گذشته بادهاى منظمى بود كه بـر صـفـحه اقيانوسها با نظم خاصى مى وزيد، و آشنائى به زمان و مسير و سرعت اين بـادهـا بـه نـاخـدايـان امـكـان مى داد كه از نيروى عظيم آن براى حركت كشتيهاى بادبانى اسـتـفـاده كـنـند، ولى امروز از نيروى بخار كه برادر باد است براى حركت كشتيهاى عظيم استفاده مى شود.
از سـوى چـهـارم نـياز به وسيله راهيابى است كه در گذشته خورشيد و ستارگان آسمان بودند و امروز قطب نماها و نقشه ها هستند.
بـه هـر حـال اگر اين چهار موضوع دست به دست هم نمى دادند و براى حركت منظم كشتيها هـم آهـنـگ نـمـى شـدنـد انـسـان از ايـن وسـيـله بـسـيـار مـهـم حمل و نقل و مركب سوارى راهوار محروم مى ماند.
البـتـه مـى دانـيـد كـشتيها هميشه بزرگترين وسيله نقليه انسانها بوده و هستند، هم اكنون كشتيهاى غول پيكرى داريم كه به اندازه يك شهر كوچك وسعت و سرنشين دارند.
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: (هـدف از ايـن بـرنـامـه آنـسـت كـه شـمـا از فضل خدا بهره گيريد) (لتبتغوا من فضله ).
بـراى مـسـافـرتـهـاى خـودتـان ، بـراى نـقـل و انـتـقـال مال التجاره ها، و براى آنچه به دين و دنياى شما كمك مى كند.
(چرا كه خداوند نسبت به شما مهربان است ) (انه كان بكم رحيما).
از ايـن تـوحـيـد اسـتـدلالى كـه گوشه كوچكى از نظام آفرينش را كه حاكى از مبدء علم و قـدرت و حـكـمـت آفـريـدگـار اسـت نـشـان مـى دهـد، بـه استدلال فطرى منتقل مى شود و مى گويد: فراموش نكنيد: (هنگامى كه ناراحتيها در دريا بـه شما برسد (و گرفتار طوفان و امواج كوبنده و وحشتناك شويد) تمام معبودهائى را كـه مـى خـوانـيـد جـز خـدا از نـظـر شـمـا گـم مـى شـود) (و اذا مـسكم الضر فى البحر ضل من تدعون الا اياه ).
و بايد گم شود چرا كه طوفان حوادث پرده هاى تقليد و تعصب را كه بر فطرت آدمى افـتـاده كـنـار مى زند، و نور فطرت كه نور توحيد و خداپرستى و يگانه پرستى است جلوه گر مى شود، آرى در چنين لحظاتى همه معبودهاى پندارى و خيالى كه
نـيـروى تـوهم انسان به آنها قدرت بخشيده بود همچون برف در آفتاب تابستان آب مى شوند و از ذهن محو مى گردند و تنها نور الله در آن مى درخشد.
ايـن يـك قانون عمومى است كه تقريبا هر كس آن را تجربه كرده است كه در گرفتاريها هـنـگـامـى كـه كـارد بـه اسـتـخـوان مى رسد، موقعى كه اسباب ظاهرى از كار مى افتند، و كمكهاى مادى ناتوان مى گردند، انسان به ياد مبدء بزرگى از علم و قدرت مى افتد كه او قادر بر حل سختترين مشكلات است .
كار نداريم كه نام اين مبدء را چه بگذارند همينقدر مى دانيم روزنه اميدى به قلب گشوده مـى شـود و نور لطيف و نيرومندى در دل مى پاشد، اين يكى از نزديكترين راهها به سوى خدا است ، راهى از درون جان و سويداى قلب .
سـپـس اضـافـه مـى كند: اما شما فراموشكاران (هنگامى كه دست قدرت الهى شما را به سـوى خـشـكـى نجات داد به او پشت مى كنيد و رو مى گردانيد و اصولا انسان كفران كننده است ) (فلما نجاكم الى البر اعرضتم و كان الانسان كفورا).
بار ديگر پرده هاى غرور و غفلت ، تقليد و تعصب ، اين نور الهى را مى پوشاند و گرد و غبار عصيان و گناه و سرگرميهاى زندگى مادى ، چهره تابناك آن را پنهان مى سازد.
ولى آيـا فـكـر مى كنيد خداوند در خشكى و قلب صحرا نمى تواند شما را به مجازاتهاى شديد مبتلا سازد؟: (آيا شما از اين ايمنيد كه به فرمان او زمين بشكافد و شما را در كام خود فرو ببرد)؟ (افامنتم ان يخسف بكم جانب البر).
و (آيـا از اين ايمنيد كه طوفانى از سنگ بر شما ببارد و شما را در زير سنگها مدفون سازد (عذابى كه به مراتب از غرق در درياها سختتر است ) سپس حافظ
و نگهبانى پيدا نكنيد؟!) (او يرسل عليكم حاصبا ثم لا تجدوا لكم وكيلا).
بـيـابـانـگـردان كـه مـخـصـوصـا بـا ايـن مـسـاله آشـنـا بـودنـد كـه گـاهـى طـوفـان در دل بـيـابـانـهـا مـى وزيـد و تـوده اى از شـن و سـنـگـريـزه را بـا خـود حـمـل مـى كـرد و در نـقـطـه ديـگـر فـرود مـى آورد، و تـلى عـظـيـم تـشـكـيـل مـى داد به گونه اى كه گاهى قطار شتران در زير آن دفن مى شدند، اهميت اين تهديد را بيشتر درك مى كردند.
سپس اضافه مى كند: اى فراموشكاران آيا گمان كرديد اين آخرين بار بود كه شما نياز بـه سـفـر دريا پيدا كرديد؟ (آيا از اين ايمن هستيد كه بار ديگر بر اثر ضرورتها و نيازها خداوند شما را به قلب دريا بفرستد، و در آنجا به تندبادهاى كوبنده فرمان دهد كـه شـما را به خاطر كفر و كفرانتان غرق كند و آنگاه حتى كسى كه خون شما را مطالبه كـنـد و بـگـويـد چـرا؟ وجـود نـداشـتـه بـاشـد)؟! (ام امـنـتـم ان يـعـيـدكم فيه تارة اخرى فيرسل عليكم قاصفا من الريح فيغرقكم بما كفرتم ثم لا تجدوا لكم علينا به تبيعا).
نكته ها:
1 - انسانهاى كم ظرفيت
ايـن حـالت كـه بـه هنگام ظهور مشكلات به ياد خدا بيفتند و در راحتى او را فراموش كنند، حالت بسيارى از مردم است ، در اين گونه افراد، طبيعت ثانوى ، فراموشكارى است و عدم توجه به واقعيات زندگى .
بـنـابراين توجه به خدا و واقعيات زندگى ، يك حالت استثنائى براى آنها محسوب مى شود كه نياز به عوامل فوق العاده دارد، مادام كه آن حالت فوق العاده
مـوجـود اسـت بـه يـاد خـدا هستند، اما به محض اينكه بر طرف شد به طبيعت انحرافى خود باز مى گردند، و خدا را به دست فراموشى مى سپرند.
خـلاصه كمتر كسى را مى توان پيدا كرد كه در مشكلات سخت و طاقتفرسا به پيشگاه با عـظـمـت خـدا سـر فـرود نـيـاورد ولى مـى دانيم اين بيدارى و (توجه اضطرارى )، بى ارزش است .
افراد باايمان و مسلمانان راستين ، آنها هستند كه در راحتى و بلا، در سلامت و بيمارى ، در فـراوانـى و قـحـطـى ، در زنـدان و بـر تـخـت قـدرت ، و خـلاصـه در هـمـه حـال بـه يـاد او مى باشند، و اصولا اين تغيير حالات به هيچوجه آنها را دگرگون نمى سازد.
روحـشـان بـقـدرى بـزرگ اسـت كـه هـمـه ايـنـها را در خود هضم مى كند، همچون على (عليه السـلام ) كـه عـبـادت و زهـد و رسـيـدگـيش به دردمندان ، بر تخت قدرت همان بود كه در گوشه انزوا.
چنانكه خودش در صفات پرهيزكاران مى فرمايد: نزلت انفسهم منهم فى البلاء كالتى نزلت فى الرخاء: (حال آنها در بلا و راحتى يكسان است ).

next page

fehrest page

back page