در حـديـثـى از امام صادق (ع ) مى خوانيم : ((انسان گاهى دروغ مى گويد و سبب
محروميتش از نـمـاز شـب مـى شود, هنگامى كه از نماز شب محروم شد از روزى (ومواهب
مادى و معنوى ) نيز محروم مى شود)).
نماز شب به سه بخش تقسيم مى شود:.
الف ) چهار نماز دو ركعتى كه مجموعا هشت ركعت مى شود و نامش نافله شب است .
ب ) يك نماز دو ركعتى كه نامش نافله ((شفع )) است .
ج ) نماز يك ركعتى كه نامش نافله ((وتر)) است , و طرز انجام اين نمازهادرست همانند
نماز صبح است ولى اذان و اقامه ندارد, و قنوت وتر را هر چه طولانى تر كنند بهتر است
.
(آيـه ) ايـن آيـه بـه يكى از دستورات اصولى اسلام كه از روح ايمان وتوحيد, سرچشمه
مى گيرد اشاره كرده , مى گويد: ((و بگو: پروردگارا! مرا (در هر كار)با صداقت وارد
كن , و با صداقت خارج ساز)) (وقل رب ادخلنى مدخل صدق واخرجنى مخرج صدق ).
هـيـچ كـار فـردى واجـتماعى را جز با صدق و راستى آغاز نكنم , همچنين هيچ برنامه اى
را جز به راستى پايان ندهم , راستى و صداقت و درستى و امانت , خطاصلى من در همه
كارها باشد و آغاز و انجام همه چيز با آن صورت گيرد.
در حقيقت رمز اصلى پيروزى در همين جا نهفته شده است و راه و روش انبياو اولياى الهى
همين بوده كه فكر, گفتار و اعمالشان از هرگونه غش و تقلب و خدعه و نيرنگ و هر چه بر
خلاف صدق و راستى است پاك بود.
در پايان آيه به دومين اصل ـكه از يك نظر ميوه درخت توحيد, و از نظرديگر نتيجه ورود
و خروج صـادقـانـه در كارهاست ـ اشاره شده است : ((و خداوندا!براى من از سوى خودت
سلطان و ياورى قرار ده )) (واجعل لى من لدنك سلطانانصيرا).
(آيـه ) و از آنجا كه به دنبال ((صدق )) و ((توكل )) كه در آيه قبل به آن اشاره شد,
اميد به پيروزى قـطـعى , خود عامل ديگرى براى موفقيت است در اين آيه به پيامبرش مى
گويد: ((و بگو: حق فرا رسيد و باطل مضمحل و نابود شد)) (وقل جاالحق وزهق الباطل ).
((اصولا طبيعت باطل (همين است كه ) مضمحل و نابود شدنى است )) (ان الباطل كان
زهوقا).
بـاطـل جـولانى دارد ولى دوام وبقايى نخواهد داشت و سرانجام , پيروزى ازآن حق و
طرفداران و پيروان حق خواهد بود.
آيه جا الحق و قيام حضرت مهدى (عج ):.
در بعضى از روايات جمله ((جا الحق وزهق الباطل )) به قيام حضرت مهدى ـعج ـ تفسير
شده است امام باقر(ع ) فرمود: مفهوم اين سخن الهى اين است كه : ((هنگامى كه امام
قائم (ع ) قيام كند دولت باطل برچيده مى شود)).
در روايت ديگرى مى خوانيم : مهدى به هنگام تولد بر بازويش اين جمله نقش بسته بود:
((جاالحق وزهق الباطل ان الباطل كان زهوقا)).
مـسـلما مفهوم اين احاديث انحصار معنى وسيع آيه به اين مصداق نيست بلكه قيام مهدى
ـعج ـ از روشنترين مصداقهاى آن است كه نيتجه اش پيروزى نهايى حق بر باطل در سراسر
جهان مى باشد.
كوتاه سخن اين كه اين قانون كلى الهى و ناموس تخلف ناپذير آفرينش در هرعصر و زمانى
مصداقى دارد, و قـيـام پـيـامـبـر(ص ) و پـيـروزيـش بـر لشكر شرك وبت پرستى و
همچنين قيام حضرت مهدى ـعج ـ بر ستمگران و جباران جهان ازچهره هاى روشن و تابناك
اين قانون عمومى است .
(آيه ).
قرآن نسخه شفابخش :.
از آنـجا كه در آيات گذشته , بحث از توحيد و حق و مبارزه با شرك و باطل بود, در اين
آيه به تاثير فـوق الـعـاده قـرآن و نـقش سازنده آن در اين رابطه پرداخته ,مى گويد:
((و از قرآن , آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان , نازل مى كنيم )) (وننزل من القرآن
ما هو شفا ورحمة للمؤمنين ).
قـرآن نـسـخـه اى اسـت بـراى سـامان بخشيدن به همه نابسامانيها, بهبودى فرد وجامعه
از انواع بيماريهاى اخلاقى واجتماعى .
((ستمگران را جز خسران (و زيان بيشتر چيزى بر آنها) نمى افزايد)) (ولا يزيدالظالمين
الا خسارا) چـرا كـه به جاى اين كه از اين وسيله هدايت بهره گيرند باحالتى صددرصد
منفى به سراغ قرآن مى آيند لذا عناد و كفر در جانشان عمق بيشترى پيدا مى كند.
(آيه ) در اين آيه به يكى از ريشه دارترين بيماريهاى اخلاقى ((انسانهاى تربيت
نايافته )) اشاره كرده , مـى گويد: ((و هنگامى كه به اين انسان نعمت مى بخشيم (غرور
و استكبار به او دست مى دهد) به پـروردگار خود پشت مى كند و با حالت تكبر, دور مى
شود)) (واذا انعمنا على الا نسان اعرض ونـا بجانبه ).
((اما هنگامى كه (نعمت را از او سلب كنيم , و حتى ) مختصر ناراحتى به اوبرسد ياس و
نوميدى سر تا پاى او را فرا مى گيرد)) (واذا مسه الشر كان يؤسا).
(آيـه ) در ايـن آيـه روى سـخن را به پيامبر(ص ) كرده , مى فرمايد: ((بگو: هركس بر
طبق روش و خلق و خوى خود عمل مى كند)) (قل كل يعمل على شاكلته ).
مـؤمـنـانى كه از آيات قرآن , شفا مى طلبند و رحمت كسب مى كنند, و ظالمانى كه جز
خسارت و زيان , بهره اى از آن نمى گيرند, و انسانهاى كم ظرفيتى كه در حال نعمت
مغرورند و در مشكلات مـايـوس و زبـون , هـمه اينها طبق روحياتشان عمل مى كنند,
روحياتى كه بر اثر تعليم و تربيت و اعمال مكرر خود انسان شكل گرفته است و به اعمال
انسان شكل و جهت مى دهد.
و در اين ميان خداوند شاهد و ناظر حال همه است : ((آرى پروردگار شماآگاهتر است به
كسانى كه راهشان (بهتر و) از نظر هدايت پربارتر است )) (فربكم اعلم بمن هو اهدى
سبيلا ).
(آيه ).
روح چيست ؟.
در تـعقيب آيات گذشته به پاسخ بعضى از سؤالات مهم مشركان يا اهل كتاب پرداخته , مى
گويد: ((از تو در باره روح سؤال مى كنند, بگو: روح از فرمان پروردگارمن است و به
شما بيش از اندكى علم و دانش داده نشده است )) (ويسئلونك عن الروح قل الروح من امر
ربى وما اوتيتم من العلم الا قليلا ).
از مـجموع قرائن موجود در آيه و خارج آن چنين استفاده مى شود كه پرسش كنندگان از
حقيقت روح آدمـى سـؤال كـردنـد, هـمين روح عظيمى كه ما را ازحيوانات جدا مى سازد و
برترين شرف ماست , و تمام قدرت و فعاليت ما از آن سرچشمه مى گيرد وبه كمكش اسرار
علوم را مى شكافيم .
و از آنجا كه روح , ساختمانى مغاير با ساختمان ماده دارد و اصول حاكم بر آن غير از
اصول حاكم بر ماده و خواص فيزيكى و شيميايى آن است , پيامبر(ص ) مامورمى شود در يك
جمله كوتاه و پرمعنى بگويد: ((روح , از عالم امر است يعنى خلقتى اسرارآميز دارد)).
و چون بهره شما از علم و دانش بسيار كم و ناچيز است , بنابراين چه جاى شگفتى كه
رازهاى روح را نشناسيد, هرچند از همه چيز به شما نزديكتر است ؟.
از امـام باقر و امام صادق (ع ) چنين نقل شده كه در تفسير آيه يسئلونك عن الروح
فرمود: ((روح از مـخلوقات خداوند است بينايى و قدرت و قوت دارد, خداآن را در دلهاى
پيغمبران و مؤمنان قرار مى دهد)).
الـبـتـه روح آدمـى مراتب و درجاتى دارد, آن مرتبه اى از روح كه در پيامبران
وامامان است مرتبه فـوق الـعاده والايى است , كه از آثارش معصوم بودن از خطا و گناه
و نيز آگاهى و علم فوق العاده اسـت و مسلما چنين مرتبه اى از روح از همه فرشتگان
برتر خواهد بود حتى از جبرئيل و ميكائيل ! دقت كنيد.
(آيه ).
آنچه دارى از بركت رحمت اوست !.
چـند آيه قبل سخن از قرآن بود, در اينجا در همين زمينه سخن مى گويد,نخست مى فرمايد:
((و اگـر بخواهيم آنچه را بر تو وحى فرستاده ايم , از تو مى گيريم ))(ولئن شئنا
لنذهبن بالذى اوحينا اليك ).
((سپس كسى را نمى يابى كه در برابر ما از تو دفاع كند)) و آن را از ما بازپس
گيرد(ثم لا تجد لك به علينا وكيلا ).
پس اين مائيم كه اين علوم را به تو بخشيده ايم تا رهبر و هادى مردم باشى , و اين
مائيم كه هرگاه صلاح بدانيم از تو بازپس مى گيريم , و هيچ كس را در اين رابطه دخل و
تصرفى نيست !.
(آيـه ) ايـن آيـه كـه بـه صـورت اسـتـثـنـا آمده است , مى گويد: اگر ما اين علم
ودانش را از تو نـمـى گيريم چيزى نيست : ((مگر رحمت پروردگارت )) (الا رحمة من ربك
) رحمتى است براى هـدايـت و نجات خودت و رحمتى است براى هدايات ونجات جهان بشريت و
اين رحمت در واقع دنباله همان رحمت آفرينش است كه ايجاب مى كند هرگز روى زمين از
حجت الهى خالى نماند.
و در پـايـان آيـه بـه عـنـوان تـاكـيد, يا به عنوان بيان دليل بر جمله سابق مى
گودى :((كه فضل پروردگارت بر تو بزرگ بوده است )) (ان فضله كان عليك كبيرا).
وجود زمينه اين فضل در دل تو كه با آب عبادت و تهذيب نفس و جهادآبيارى شده از يكسو,
و نياز مبرم بندگان به چنين رهبرى از سويى ديگر, ايجاب كرده است كه فضل خدا بر تو
فوق العاده زياد باشد.
درهاى علم را به روى تو بگشايد, از اسرار هدايت انسان آگاهت سازد, و ازخطاها محفوظت
دارد, تا الگو و اسوه اى براى همه انسانها تا پايان جهان باشى (آيه ).
هيچ گاه همانند قرآن را نسخواهند آورد!.
بـا تـوجـه بـه اين كه آيات قبل و بعد در ارتباط با مباحث قرآن است , پيوند اين آيه
كه با صراحت از اعجاز قرآن سخن مى گويد با آنها نياز به گفتگو ندارد.
بـه هـر حـال خـداوند روى سخن را در اينجا به پيامبر(ص ) كرده , مى گويد:((بگو: اگر
انسانها و پـريـان ـجـن وانس ـ اتفاق كنند تا همانند اين قرآن را بياورندهمانند آن
را نخواهند آورد هر چند يـكـديـگـر را كمك كنند)) (قل لئن اجتمعت الا نس والجن على
ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا).
ايـن آيـه با صراحت تمام , همه جهانيان را اعم از كوچك و بزرگ , عرب و غيرعرب ,
انسانها و حتى مـوجـودات عـاقل غيرانسانى , دانشمندان , فلاسفه , ادبا,مورخان ,
نوابغ و غيرنوابغ , خلاصه همه را بدون استثنا در همه اعصار دعوت به مقابله با قرآن
كرده است و مى گويد: اگر فكر مى كنيد قرآن سخن خدا نيست وساخته مغز بشر است , شما
هم انسان هستيد, همانند آن را بياوريد و هرگاه بعد از تلاش وكوشش همگانى , خودرا
ناتوان يافتيد, اين بهترين دليل بر معجزه بودن قرآن است .
اين دعوت به مقابله كه در اصطلاح علما عقائد, ((تحدى )) ناميده مى شوديكى از اركان
هر معجزه است , و هر جا چنين تعبيرى به ميان آمد به روشنى مى فهميم كه آن موضوع ,
از معجزات است .
(آيـه ) ايـن آيـه در واقع بيان يكى از جنبه هاى اعجاز قرآن يعنى ((جامعيت ))آن است
, مى گويد: ((مـا در ايـن قـرآن براى مردم از هر چيز نمونه اى آورديم )) و همه
معارف در آن جمع است (ولقد صرفنا فى هذا القرآن من كل مثل ).
((اما بيشتر مردم (در برابر آن از هر كارى ) جز انكار ابا داشتند)) (فابى اكثرالناس
الا كفورا).
بـه راسـتـى اين تنوع محتويات قرآن , آن هم از انسانى درس نخوانده , عجيب است , چرا
كه در اين كتاب آسمانى , هم دلائل متين عقلى با ريزه كاريهاى مخصوصش در زمينه عقائد
آمده , و هم بيان احكام متين و استوار بر اساس نيازمنديهاى بشر در همه زمينه ها, هم
بحثهاى تاريخى قرآن در نوع خـود بـى نـظـيـر,هيجان انگيز, بيدارگر, دلچسب , تكان
دهنده و خالى از هرگونه خرافه است و هم مباحث اخلاقيش كه با دلهاى آماده همان كار
را مى كند كه باران بهار با زمينهاى مرده !.
مسائل علمى كه در قرآن مطرح شده , پرده از روى حقايقى بر مى دارد كه حداقل در آن
زمان براى هيچ دانشمندى شناخته نشده بود.
خـلاصه قرآن در هر وادى گام مى نهد, عاليترين نمونه را ارائه مى دهد به همين دليل
اگر جن و انس جمع شوند كه همانند آن را بياورند قادر نخواهند بود.
آيـه ـ شـان نـزول : در مـورد نـزول ايـن آيـه و سه آيه بعد از آن چنين نقل شده كه
: ((گروهى از مـشـركـان مـكـه در كنار خانه كعبه اجتماع كردند و با يكديگر پيرامون
كارپيامبر سخن گفتند, سـرانجام چنين نتيجه گرفتند كه بايد كسى را به سراغ
محمدفرستاد و به او پيغام داد كه اشراف قريش آماده سخن گفتن با تواند, نزد ما بيا.
پـيـامـبـر(ص ) به اميد اين كه شايد نور ايمان در قلب آنها درخشيدن گرفته و آماده
پذيرش حق شده اند فورا به سراغ آنها شتافت .
اما با اين سخنان روبرو شد:.
اى محمد! ما تو را براى اتمام حجت به اينجا خوانده ايم بگو ببينيم درد توچيست و چه
مى خواهى ؟! .
پـيامبر(ص ) فرمود: خداوند مرا به سوى شما فرستاده و كتاب آسمانى بر من نازل كرده
اگر آن را بپذيريد, در دنيا و آخرت به نفع شما خواهد بود و اگر نپذيريدصبر مى كنم
تا خدا ميان من و شما داورى كند.
گفتند: بسيار خوب , حال كه چنين مى گويى هيچ شهرى تنگتر از شهر مانيست (اطراف مكه
را كـوههاى نزديك به هم فرا گرفته ) از پروردگارت بخواه اين كوهها را عقب بنشاند و
نهرهاى آب همچون نهرهاى شام و عراق در اين سرزمين خشك و بى آب و علف جارى سازد.
پيامبر(ص ) با بى اعتنايى فرمود: من مامور به اين كارها نيستم .
گـفـتـند: پس قطعاتى از سنگهاى آسمانى را ـنگونه كه گمان مى كنى خدايت هر وقت
بخواهد مى تواند بر سر ما بيفكند برما فرود آر!.
فرمود: اين مربوط به خداست اگر بخواهد مى كند.
يـكى از آن ميان صدا زد: ما با اين كارها نيز ايمان نمى آوريم , هنگامى ايمان
خواهيم آورد كه خدا و فرشتگان را بياورى و در برابر ما قرار دهى !.
پـيـامـبر (هنگامى كه اين لاطائلات را شنيد) از جا برخاست تا آن مجلس راترك كند
بعضى از آن گـروه بـه دنـبـال حضرت حركت كردند و گفتند: اى محمد! قوم تو هر
پيشنهادى كردند قبول نكردى , به خدا سوگند هرگز به تو ايمان نخواهيم آوردتا به
آسمان بالا روى , و چند نفر از ملائكه را پـس از بـازگـشت با خود بياورى ! ونامه اى
در دست داشته باشى كه گواهى بر صدق دعوتت دهد!.
پـيامبر(ص ) در حالى كه قلبش را هاله اى از اندوه و غم به خاطر جهل ولجاجت و
استكبار اين قوم فراگرفته بود از نزد آنها بازگشت .
در اين هنگام اين آيات نازل شد و به گفتگوهاى آنها پاسخ داد)).
تـفـسـير: پس از بيان عظمت و اعجاز قرآن در آيات گذشته در اينجا به قسمتى از بهانه
جوئيهاى لجوجانه مشركان اشاره مى كند كه در شش قسمت بيان شده است :.
1ـ نـخست مى گويد: ((و آنها گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر اين كه از
اين سرزمين چشمه پرآبى براى ما خارج كنى ))! (وقالوا لن نؤمن لك حتى تفجرلنا من الا
رض ينبوعا).
(آيـه ) دوم : ((يـا ايـن كـه باغى از درختان خرما و انگور در اختيار تو باشد كه
جويبارها و نهرها در لابـلاى درخـتـانش به جريان اندازى ))! (او تكون لك جنة من
نخيل وعنب فتفجر الا نهار خلا لها تفجيرا).
(آيـه ) سـوم : ((يا آسمان را چنان كه مى پندارى قطعه قطعه بر سرما فرودآرى )) (او
تسقط السما كما زعمت علينا كسفا).
4ـ ((يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما رو در رو بياورى )) (او تاتى باللّه
والملا ئكة قبيلا ).
(آيه ) پنجم : ((يا براى تو خانه اى پرنقش و نگار از طلا باشد)) (او يكون لك بيت من
زخرف ).
6ـ ((يا به آسمان بالا روى ! حتى اگر به آسمان روى ايمان نمى آوريم مگر آن كه نامه
اى بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم )) (او ترقى فى السما ولن نؤمن لرقيك حتى تنزل
علينا كتابا نقرؤه ).
در پـايان اين آيات مى خوانيم كه خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه دربرابر اين
پيشنهادهاى ضدونقيض و بى پايه و گاهى مضحك ((بگو: منزه است پروردگارم )) از اين
سخنان بى معنى (قل سبحان ربى ).
((مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم )) (هل كنت الا بشرا رسولا ).
و وظـيفه پيامبر ارائه معجزه است به مقدارى كه صدق دعوت او ثابت شود وبيش از اين
چيزى بر او نيست .
(آيه ).
بهانه همگونى !.
در آيات گذشته سخن از بهانه جويى مشركان در زمينه نبوت پيامبراسلام بود,و در اينجا
به بهانه همگونى اشاره كرده , مى گويد: ((تنها چيزى كه مانع شد مردم بعداز آمدن
هدايت ايمان بياورند اين بود كه مى گفتند: آيا خدا انسانى را به عنوان پيامبر
برانگيخته ))؟ (وما منع الناس ان يؤمنوا اذ جاهم الهدى الا ان قالوا ابعث اللّه
بشرا رسولا ).
آيا باوركردنى است كه اين مقام والا وبسيار مهم بر عهده انسانى گذارده شود؟.
آيا نبايد اين رسالت عظيم را بر دوش نوع برترى همچون فرشتگان بگذارند,تا از عهده آن
به خوبى برآيد, انسان خاكى كجا و رسالت الهى كجا؟ افلاكيان شايسته اين مقامند نه
خاكيان !.
ايـن منطق سست و بى پايه مخصوص به يك گروه و دو گروه نبود, بلكه شايداكثر افراد بى
ايمان در طول تاريخ در برابر پيامبران به آن توسل جسته اند.
(آيـه ) قرآن در يك جمله كوتاه و روشن پاسخ پرمعنايى به همه آنها داده مى گويد:
((بگو: (حتى ) اگـر در روى زمـيـن فرشتگانى (زندگى مى كردند, و) با آرامش گام برمى
داشتند, ما از آسمان فـرشـتـه اى را بـه عـنـوان رسول بر آنها نازل مى كرديم ))(قل
لو كان فى الا رض ملا ئكة يمشون مـطـمـئنـين لنزلنا عليهم من السما ملكارسولا )
يعنى همواره رهبر بايد از جنس پيروانش باشد, انسان براى انسانها و فرشته براى
فرشتگان .
دلـيل اين همگونى رهبر و پيروان نيز روشن است , زيرا از يك سو مهمترين بخش تبليغى
يك رهبر بـخـش عـمـلـى اوست همان الگو بودن و اسوه بودن , و اين تنها در صورتى ممكن
است كه داراى همان غرائز واحساسات , وهمان ساختمان جسمى و روحى باشد.
از سوى ديگر رهبر بايد همه دردها, نيازها, و خواسته هاى پيروان خود را به خوبى درك
كند تا براى درمان و پاسخگويى به آن آماده باشد.
به همين دليل پيامبران از ميان توده هاى مردم برخاسته اند.
(آيـه ) در تعقيب بحثهاى گذشته كه در زمينه توحيد و نبوت , و گفتگو بامخالفان بود,
در اينجا يك نوع اعلام ختم بحث در اين مرحله و نتيجه گيرى از آن مى باشد.
نـخـسـت مـى گويد: اگر آنها دلائل روشن تو را در رابطه با توحيد و نبوت و
معادنپذيرند به آنها اعـلام كـن و ((بـگـو: همين بس كه خدا ميان من و شما گواه
باشد, چرا كه او از حال بندگانش آگـاه (و نـسـبـت بـه كارشان ) بيناست )) (قل كفى
باللّه شهيدا بينى وبينكم انه كان بعباده خبيرا بصيرا).
در حـقيقت دو هدف از بيان اين عبارت در نظر بوده است ;Š نخست اين كه :مخالفان متعصب
لجوج را تـهـديـد كند كه خداوند آگاه و بينا, شاهد و گواه اعمال ما وشماست , گمان
نكنيد از محيط قدرت او بيرون خواهيد رفت , و يا چيزى ازاعمالتان بر او مخفى مى
ماند.
ديگر اين كه پيامبر(ص ) با بيان اين عبارت ايمان قاطع خود را به آنچه گفته است ظاهر
سازد چرا كـه قاطعيت گوينده در سخن خود, اثر عميق روانى در شنونده دارد, باشد كه
اين تعبير محكم و قاطع كه توام با يك نوع تهديد ملايم نيز مى باشددر آنها اثر
بگذارد قلبشان را تكان دهد و فكرشان را بيدار كند و به راه راست بخواند.
(آيه ) سپس اضافه مى كند: ((هركس را خدا هدايت كند, هدايت يافته واقعى اوست )) (ومن
يهداللّه فهو المهتد).
((و هـر كـس را (بـه خاطر اعمالش ) گمراه سازد, هاديان و سرپرستانى غير خدابراى او
نخواهى يافت )) (ومن يضلل فلن تجد لهم اوليا من دونه ).
تنها راه اين است كه باز هم به سوى او بازگردند و نور هدايت از او بطلبند.
ايـن دو جـمـله در حقيقت اشاره به اين است كه تنها استدلالات قوى و كوبنده براى
ايمان آوردن كافى نيست , بلكه تا توفيق الهى و شايستگى هدايت در او پيدانشود محال
است ايمان بياورد.
نطفه پاك ببايد كه شود قابل فيض ـــــ ورنه هر سنگ وگلى لؤلؤ ومرجان نشود!.
سـپـس بـه صـورت يك تهديد قاطع و كوبنده صحنه اى از صحنه هاى قيامت را كه نتيجه
قطعى اعـمـال آنـهـاست به آنها نشان داده , مى فرمايد: ((ما آنها را در روز قيامت
بر صورتهايشان محشور مى كنيم )) (ونحشرهم يوم القيمة على وجوههم ).
به جاى اين كه مستقيم و ايستاده راه بروند فرشتگان عذاب آنان را به صورتشان بر زمين
مى كشند يا همچون خزندگان بر صورت و سينه مى خزند.
و نيز ((آنها در حالتى كه نابينا و لال و كر هستند)) به آن دادگاه بزرگ واردمى شوند
(عميا وبكما وصما).
مواقف و مراحل قيامت مختلف است در بعضى از مراحل و مواقف آنها كورو كر و نابينا
هستند, ولى در مـراحـل ديـگرى چشمشان بينا و گوششان شنوا وزبانشان باز مى شود, تا
صحنه هاى عذاب را بـبـينند و سرزنشهاى سرزنش كنندگان رابشنوند و به ناله و فرياد و
اظهار ضعف بپردازند و اين خود يك نوع مجازات براى آنهاست .
و نـيز مجرمان از ديدن آنچه مايه سرور است و از شنيدن آنچه مايه نشاط و ازگفتن آنچه
موجب نـجـات مـى بـاشد محرومند و به عكس آنچه كه مايه زجر و ناراحتى است مى بينند و
مى شنوند و مى گويند.
ودر پايان آيه مى فرمايد: ((جايگاه هميشگى آنها دوزخ است )) (ماويهم جهنم ).
اما گمان نكنيد آتشش همچون آتشهاى دنيا سرانجام به خاموشى مى گرايد نه ((هر زمان
التهاب آن فرو مى نشيند شعله تازه اى بر آنها مى افزائيم )) (كلما خبت زدناهم
سعيرا).
(آيه ).
چگونه معاد ممكن است ؟.
در آيـات گـذشـتـه ديـديـم كـه چگونه سرنوشت شومى در جهان ديگر در انتظارمجرمان است
سرنوشتى كه هر انسان عاقلى را در انديشه فرو مى برد در اينجاعلت اين موضوع را به
بيان ديگرى تشريح مى كند.
نـخست مى گويد: ((اين كيفر آنهاست به خاطر اينكه آيات ما را انكار كردند وگفتند:
آيا هنگامى كـه مـا اسـتخوانهاى پوسيده , و خاكهاى پراكنده شويم , بار ديگرآفرينش
تازه اى خواهيم يافت ))؟ (ذلك جزاؤهم بانهم كفروا باياتنا وقالوا اذا كناعظاما
ورفاتا انا لمبعوثون خلقا جديدا).
(آيـه ) قرآن بلافاصله از اين گفتار آنها كه مساله معاد جسمانى را با تعجب مى
نگريستند و يا آن را غـيرممكن مى پنداشتند با بيان روشنى پاسخ داده , مى گويد:((آيا
نمى دانند خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده قادر است مثل آنها را بيافريند))؟ وبه
زندگى جديد بازشان گرداند (اولم يروا ان اللّه الذى خلق السموات والا رض قادر على
ان يخلق مثلهم ).
ولـى آنـهـا نـبايد عجله كنند اين رستاخيز و قيامت اگرچه دير آيد سرانجام مى آيد
((و براى آنان سـرآمـدى قـطـعـى ـكـه شكى در آن نيست ـ قرار ده )) و تا اين زمان
موعود فرا نرسد قيامت برپا نخواهد شد (وجعل لهم اجلا لا ريب فيه ).
((امـا ظالمان (و ستمگران با شنيدن اين آيات نيز به همان راه انحرافى خودادامه مى
دهند) و جز راه كفر و انكار را پذيرا نيستند)) (فابى الظالمون الا كفورا).
(آيه ) و از آنجا كه آنها اصرار داشتند پيامبر نبايد از جنس بشر باشد گويى يك نوع
حسادت و بخل مـانـع از ايـن مـى شـد كه باور كنند ممكن است خدا اين موهبت را به
انسانى بدهد, لذا در اين آيه مـى فـرمـايـد: ((بـه آنها بگو: اگر شما مالك خزائن
رحمت پروردگار من بوديد مسلما (به خاطر تـنـگ نـظرى ) امساك مى كرديد,مبادا انفاق
مايه فقر و تنگدستى شما شود)) (قل لو انتم تملكون خزائن رحمة ربى اذا لا مسكتم خشية
الا نفاق ).
((و انسان طبعا موجود بخيلى است )) (وكان الا نسان قتورا).
معاد جسمانى ـ.
ايـن سه آيه آخر از روشنترين آيات مربوط به اثبات معاد جسمانى است , زيراتعجب
مشركان از اين بـود كـه چگونه ممكن است خداوند استخوانهاى پوسيده وخاك شده را بار
ديگر به لباس حيات و زنـدگـى بيارايد, پاسخ قرآن نيز در همين رابطه است مى گويد:
خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريد, چنين قدرتى را دارد كه اجزاى پراكنده انسان را
جمع آورى كرده , حيات نوين ببخشد.
ضمنا استدلال به عموميت قدرت خداوند در اثبات مساله معاد يكى ازدلائلى است كه قرآن
كرارا روى آن تكيه كرده است .
(آيه ).
با اين همه نشانه ها باز ايمان نياوردند!.
در چند آيه پيش از اين خوانديم كه مشركان چه تقاضاهاى عجيب و غريبى از پيامبر
داشتند .
در ايـجا در حقيقت نمونه اى از اين صحنه را در امتهاى پيشين بيان مى كند كه چگونه
انواع خارق عادات و معجزات را ديدند و باز هم بهانه گرفتند و راه انكار راهمچنان
ادامه دادند.
نخست مى گويد: ((ما به موسى نه آيه و نشانه روشن داديم )) (ولقد آتيناموسى تسع آيات
بينات ).
ايـن آيـات عـبـارتـند از: عصا, يد بيضا, طوفان , ملخ , يكنوع آفت نباتى به نام قمل
, فزونى قورباغه , خون , خشكسالى , كمبود ميوه ها.
سـپـس براى تاكيد بيشتر اضافه مى كند: اگر مخالفانت حتى اين موضوع راانكار كنند
براى اتمام حـجـت بـه آنـها ((از بنى اسرائيل سؤال كن كه در آن زمان كه (اين آيات )
به سراغشان آمد چگونه بودند)) (فسئل بنى اسرائيل اذ جاهم ).
ولـى بـا ايـن حال نه تنها تسليم نشدند بلكه موسى را متهم به ساحر بودن و ياديوانه
بودن كردند ((پس فرعون به او گفت : من گمان مى كنم اى موسى تو ساحر ياديوانه اى ))
(فقال له فرعون انى لا ظنك يا موسى مسحورا).
ايـن روش هـمـيشگى مستكبران است كه مردان الهى را به خاطر نوآوريها, وحركت بر ضد
مسير جـامـعـه هاى فاسد, و همچنين نشان دادن خارق عادات متهم به سحر و يا جنون مى
كردند, تا در افكار مردم ساده دل نفوذ كنند و آنها را از گردپيامبران پراكنده
سازند.
(آيـه ) ولـى مـوسى در برابر اين تهمت ناروا سكوت نكرد و با قاطعيت هرچه تمامتر
((گفت : (اى فـرعـون ) تـو بـه خـوبى مى دانى كه اين آيات روشنى بخش راجز پروردگار
آسمانها و زمين نازل نكرده است )) (قال لقد علمت ما انزل هؤلا الا رب السموات والا
رض بصائر).
بـنابراين تو با علم و اطلاع و آگاهى حقايق را انكار مى كنى , تو به خوبى مى دانى
كه اينها از طرف خداست , و منهم مى دانم كه مى دانى !.
و به همين دليل چون حق را دانسته انكار مى كنى ((من فكر مى كنم اى فرعون !تو
سرانجام هلاك خواهى شد)) (وانى لا ظنك يا فرعون مثبورا).
(آيـه ) چون فرعون نتوانست در برابر استدلالهاى دندان شكن موسى مقاومت كند به همان
چيزى متوسل شه كه همه طاغوتيان بى منطق در تمام قرون واعصار به آن متوسل مى شدند,
مى فرمايد: ((پس (فرعون ) تصميم گرفت آنان را ازآن سرزمين ريشه كن سازد ولى ما او و
تمام كسانى را كه با او بودند, غرق كرديم ))(فاراد ان يستفزهم من الا رض فاغرقناه
ومن معه جميعا).
(آيه ) ((و بعد از آن به بنى اسرائيل گفتيم : در اين سرزمين [مصر و شام ]ساكن
شويد)) (وقلنا من بعده لبنى اسرائيل اسكنوا الا رض ).
((امـا هنگامى كه وعده آخرت فرا رسد همه شما را دسته جمعى (به آن دادگاه عدل ) مى
آوريم )) (فاذا جا وعد الا خرة جئنابكم لفيفا).
(آيه ) بار ديگر قرآن به سراغ اهميت و عظمت اين كتاب آسمانى مى رودو به پاسخ بعضى
از ايرادات و يا بهانه جوئيهاى مخالفان مى پردازد.
نخست مى گويد: ((و ما قرآن را بحق نازل كرديم )) (وبالحق انزلناه ).
بلافاصله اضافه مى كند: ((و بحق نازل شد)) (وبالحق نزل ).
گـاهى انسان شروع به كارى مى كند اما چون قدرتش محدود است نمى تواندآن را تا به آخر
بطور صـحـيـح پياده كند, اما كسى كه از همه چيز آگاه است , و بر همه چيز تواناست ,
هم آغاز را بطور صحيح شروع مى كند و هم انجام را بطوركامل تحقق مى بخشد, فى المثل
گاهى انسان آب زلالى را از سرچشمه رها مى كند, اما چون نمى تواند در مسير راه آن را
از آلودگيها حفظ كند پاك و زلال به دست مصرف كننده نمى رسد, ولى آن كس كه از هر نظر
بر كار خود مسلط است , هم آن را پاك و زلال ازچـشـمـه بـيـرون مـى آورد, و هـم آن
را پاك و زلال در ظرفهاى تشنگان و نوشندگان واردمى سازد.
قرآن نيز درست چنين كتابى است كه به حق از ناحيه خداوند نازل شده است و در تمام
مسير ابلاغ چه در آن مرحله كه واسطه جبرئيل بوده , و چه در آن مرحله كه گيرنده
پيامبر(ص ) بود, در همه حـال آن را از هـر نـظر حفظ و حراست فرمود و حتى با گذشت
زمان دست هيچ گونه تحريف به دامانش دراز نشده و نخواهد شد, چرا كه خدا پاسداريش را
بر عهده گرفته است .
بـنابراين , اين آب زلال وحى الهى از عصر پيامبر(ص ) تا پايان جهان دست نخورده به
همه دلها راه مى يابد.
و در پـايـان مى فرمايد: ((و ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده نفرستاديم )) وحق
هيچ گونه تغيير در محتواى قرآن ندارى (وما ارسلناك الا مبشرا ونذيرا).
(آيـه ) در ايـن آيه به پاسخ يكى از بهانه گيريهاى مخالفان كه مى گفتند: چراقرآن
يكجا بر پيامبر نـازل نشده , و روش نزول آن حتما تدريجى است پرداخته , مى گويد:)) و
قرآنى كه آياتش را از هم جـدا كـرديـم , تا آن را با درنگ بر مردم بخوانى ;Š و آن
را بتدريج نازل كرديم )) (وقرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مكث ونزلناه تنزيلا
).
قرآن كتابى است كه با حوادث عصر خود يعنى با بيست و سه سال دوران نبوت پيامبر اسلام
(ص ) و رويدادهايش پيوند و ارتباط ناگسستنى دارد.
مگر ممكن است همه حوادث 23 سال را در يك روز جمع آورى كرد, تامسائل مربوط به آن يك
جا در قرآن نازل شود؟!.
در ضـمـن نـزول تـدريجى مفهومش ارتباط دائمى پيامبر(ص ) با مبدا وحى بودولى نزول
دفعى ارتباط پيامبر(ص ) را بيش از يك بار تضمين نمى كرد.
(آيه ) اين آيه براى درهم شكستن غرور مخالفان نادان مى گويد: ((بگو:خواه به آن
ايمان بياوريد, و خواه ايمان نياوريد, كسانى كه پيش از آن به آنها دانش داده شده ,
هنگامى كه (اين آيات ) بر آنان خـوانـده مى شود, سجده كنان به خاك مى افتند)) (قل
آمنوا به اولا تؤمنوا ان الذين اوتوا العلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرون للا ذقان
سجدا).
(آيـه ) در ايـن آيـه گفتارشان را به هنگامى كه به سجده مى افتند بازگو كرده ,مى
فرمايد: ((آنها مى گويند: پاك و منزه است پروردگار ما, وعده هاى پروردگارمان انجام
شدنى است )) (ويقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا ).
آنـهـا بـا ايـن سـخـن نـهايت ايمان و اعتقاد خود را به ربوبيت پروردگار و صفات پاك
او و هم به وعده هايى كه داده است , اظهار مى دارند.
(آيه ) باز براى تاكيد بيشتر و تاثير آن آيات الهى و اين سجده عاشقانه مى گويد:
((آنها (بى اختيار) به زمين مى افتند و گريه مى كنند;Š و (تلاوت اين آيات همواره )
بر خشوعشان مى افزايد)) (ويخرون للا ذقان يبكون ويزيدهم خشوعا).
((خـشـوع )) آن حالت تواضع و ادب جسمى و روحى است كه انسان در مقابل شخص و يا
حقيقتى داشته باشد.
آيـه ـ شـان نـزول : چـنـين نقل شده كه پيامبر يك شب در مكه در حال سجده بود و خدا
را به نام يا رحـمـان و يا رحيم مى خواند, مشركان بهانه جو از فرصت استفاده كرده و
گفتند: ببينيد اين مرد (مـا را سرزنش مى كند كه چرا چند خدايى هستيم اما) خودش دو
خدا را پرستش مى كند آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير:.
آخرين بهانه ها!.
بـه دنـبال ايرادهاى سست و بى اساس مشركان , در اين آيه به آخرين بهانه هاى آنها مى
رسيم , و آن ايـن كـه : آنـهـا مى گفتند چرا پيامبر, خدا را به نامهاى متعددى مى
خواند با اين كه مدعى توحيد است قرآن در پاسخ آنها مى گويد: ((بگو: شما او رابه نام
((اللّه )) بخوانيد و يا به نام رحمان هركدام را بـخـوانـيـد فرق نمى كند براى
اونامهاى متعدد نيك است )) (قل ادعوااللّه اوادعوا الرحمن ايا ما تدعوا فله الا
سماالحسنى ).
ايـن كـوردلان گـاه بـراى يـك شخص , يا يك مكان و مانند آن اسمهاى مختلفى مى گذارند
كه هركدام معرف گوشه اى از زواياى وجود او بود.
آيـا بـا ايـن حال تعجب دارد خدايى كه وجودش از هر نظر بى نهايت است ومنبع و سرچشمه
همه كـمـالات , نـعـمـتها و تمام نيكيهاست وبه تناسب هر كارى كه انجام مى دهد و هر
كمالى كه ذات مقدسش دارد نام مخصوص داشته باشد؟!.
در پايان آيه نظر به گفتگوى مشركان در مكه در رابطه با نماز پيامبر(ص ) و اين كه مى
گفتند: او نماز خود را بلند مى خواند و ما را ناراحت مى كند, اين چه عبادتى است ؟
اين چه برنامه اى است ؟ به پيامبر(ص ) دستور مى دهد: ((نمازت را زياد بلندمخوان ,
زياد هم آهسته مخوان , بلكه ميان اين دو راه اعتدال را انتخاب كن )) (ولا تجهر بصلا
تك ولا تخافت بها وابتغ بين ذلك سبيلا ).
آيـه مـى گويد: نه بيش از حد بلند بخوان و فرياد بزن , و نه بيش از حد آهسته كه
تنها حركت لبها مشخص شود و صدايى به گوش نرسد.
(آيـه ) سـرانـجام به آخرين آيه اين سوره مى رسيم آيه اى كه با حمد خداوندسوره را
پايان مى دهد همان گونه كه با تسبيح ذات پاك او سوره آغاز شده بود, و درحقيقت اين
آيه نتيجه اى است بر كل بحثهاى توحيدى اين سوره و محتواى همه آن مفاهيم توحيدى .
روى سخن را به پيامبر كرده , چنين مى گويد: ((بگو: حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه
نـه فرزندى براى خود انتخاب كرده و نه شريكى در حكومت ومالكيت جهان دارد, و نه
سرپرستى بـراى حـمـايـت در بـرابـر ذلت و ناتوانى )) (وقل الحمد للّه الذى لم يتخذ
ولدا ولم يكن له شريك فى الملك ولم يكن له ولى من الذل ).
و چـنـين خدايى با چنان صفات از هر چه فكر كنى برتر و بالاتر است بنابراين ((او را
بزرگ دار و به عظمت بى انتهايش آشنا شو)) (وكبره تكبيرا).
آيـه فـوق هـرگـونـه كـمـك كـار و شبيه را از خداوند نفى مى كند, چه آن كس كه پايين
تر باشد (هـمـچـون فرزند) و آن كس كه همسان باشد (همچون شريك ) و آن كس كه برتر
باشد (همچون ولى ).
مـرحـوم ((طـبرسى )) در ((مجمع البيان )) از بعضى مفسران نقل مى كند كه اين آيه
ناظر به نفى اعـتـقاد انحرافى سه گروه است : نخست مسيحيان و يهود كه براى خدافرزند
قائل بودند, و ديگر مـشـركـان عرب كه براى او شريكى مى پنداشتند, و لذا درمراسم حج
مى گفتند: لبيك لا شريك لك , الا شريكا هو لك ! و ديگر ستاره پرستان ومجوس , چرا كه
آنها براى خدا ولى و حامى قائل بودند .
((پايان سوره اسرا)).
و پايان جلد دوم برگزيده تفسير نمونه .