(آيـه 149)ـ در ايـن آيـه براى ابطال ادعاى مشركان دليل ديگرى ذكر مى كند,و مى گويد: ((بگو خـداونـد دلايل صحيح و روشن در زمينه توحيد و يگانگى خويش و همچنين احكام حلال و حرام
اقـامـه كرده است )) هم به وسيله پيامبران خود و هم ازطريق عقل , بطورى كه هيچ گونه عذرى
براى هيچ كس باقى نماند (قل فلله الحجة البالغة ).
بنابراين , آنها هرگز نمى توانند ادعا كنند كه خدا با سكوت خويش , عقايد واعمال ناروايشان را امضا
كـرده اسـت , و نـيـز نمى توانند ادعا كنند كه در اعمالشان مجبورند, زيرا اگر مجبور بودند, اقامه
دليل و فرستادن پيامبران و دعوت و تبليغ آنان بيهوده بود, اقامه دليل , دليل بر آزادى اراده است .
و در پـايان آيه مى فرمايد: ((خداوند اگر بخواهد, همه شما را از طريق اجبارهدايت خواهد كرد))
(فلو شا لهديكم اجمعين ).
ولى نه چنان ايمانى ارزش خواهد داشت و نه اعمالى كه در پرتو آن انجام مى گيرد, بلكه فضيلت و
تـكـامـل انـسـان در آن اسـت كه راه هدايت و پرهيزكارى را باپاى خود و به اراده و اختيار خويش
بپيمايد.
از امام كاظم (ع ) چنين نقل شده است كه فرمود: ((خداوند بر مردم دو حجت دارد, حجت آشكار و
حجت پنهان , حجت آشكار, رسولان و انبيا و امامانند, وحجت باطنه , عقول و افكارند)).
(آيـه 150)ـ در اين آيه براى اين كه بطلان سخنان آنها روشنتر شود, و نيزاصول صحيح قضاوت و
داروى رعـايـت گردد, از آنها دعوت مى كند كه اگر شهودمعتبرى دارند, كه خداوند حيوانات و
زراعتهايى را كه آنها مدعى تحريم آن هستند,تحريم كرده , اقامه كنند.
لـذا مـى گـويـد: ((اى پـيـامـبر ! به آنها بگو: گواهان خود را كه گواهى بر تحريم اينهامى دهند
بياوريد)) (قل هلم شهداكم الذين يشهدون ان اللّه حرم هذا).
سـپس اضافه مى كند: اگر آنها دسترسى به گواهان معتبرى پيدا نكردند (وقطعا پيدا نمى كنند)
((و تنها به گواهى و ادعاى خويش قناعت نمودند, تو هرگز باآنها هم صدا نشو و مطابق شهادت و
ادعاى آنان گواهى مده )) (فان شهدوا فلا تشهدمعهم ).
قـرائن گـواهـى مـى دهـد كـه اين احكام ساختگى , صرفا از هوى و هوس وتقليدهاى كوركورانه
سرچشمه گرفته , چه اين كه هيچ سند و مدركى از انبياى الهى وكتب آسمانى بر تحريم اين امور
ندارند.
لـذا در جـمله بعد مى گويد: ((از هوى و هوسهاى كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و آنها كه به
آخـرت ايـمـان نـدارند و آنها كه براى خدا شريك قائل شده اند,پيروى مكن )) (ولا تتبع اهوا الذين
كذبوا بياتنا والذين لا يؤمنون بالا خرة وهم بربهم يعدلون ).
يعنى , بت پرستى آنها و انكار قيامت و رستاخيز و خرافات و هوى پرستى آنان گواه زنده اى است , كه
اين احكام آنان نيز ساختگى است و ادعايشان در موردتحريم اين موضوعات از طرف خدا, بى اساس
و بى ارزش است .
(آيه 151).
فرمانهاى دهگانه !.
پـس از نفى احكام ساختگى مشركان كه در آيات قبل گذشت , اين آيه و دو آيه بعد اشاره به اصول مـحـرمـات در اسلام كرده و گناهان كبيره رديف اول را ضمن بيان كوتاه و پرمغز و جالبى در ده
قسمت بيان مى كند, نخست مى گويد: ((به آنها بگو:بياييد تا آنچه را خدا بر شما تحريم كرده است
بخوانم و بر شمرم )) (قل تعالوا اتل ماحرم ربكم عليكم ).
1ـ ((اين كه هيچ چيز را شريك و همتاى خدا قرار ندهيد)) (الا تشركوا به شيئا).
2ـ ((نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد)) (وبالوالدين احسانا).
3ـ ((فـرزنـدان خـود را بـه خاطر تنگدستى و فقر نكشيد)) (ولا تقتلوا اولا دكم من املا ق ) ((زيرا
روزى شما و آنها همه به دست ماست و ما همه را روزى مى دهيم ))(نحن نرزقكم واياهم ).
4ـ ((به اعمال زشت و قبيح نزديك نشويد, خواه آشكار باشد, خواه پنهان ))(ولا تقربوا الفواحش ما
ظهر منها وما بطن ).
يعنى , نه تنها انجام ندهيد, بلكه به آن نزديك هم نشويد.
5ـ ((دسـت به خون بى گناهان نيالاييد و نفوسى را كه خداوند محترم شمرده وريختن خون آنها
مجاز نيست به قتل نرسانيد مگر اين كه طبق قانون الهى اجازه قتل آنها داده شده باشد)) مثل اين
كـه قـاتـل باشند (ولا تقتلوا النفس التى حرم اللّه الا بالحق ) و به دنبال اين پنج قسمت براى تاكيد
بـيـشـتر مى فرمايد: ((اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه كرده , تا دريابيد و از ارتكاب آنها
خوددارى نماييد)) (ذلكم وصيكم به لعلكم تعقلون ).
(آيـه 152)ـ شـشم : ((هيچ گاه جز به قصد اصلاح نزديك مال يتيمان نشويد,تا هنگامى كه به حد
بلوغ برسند)) (ولا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن حتى يبلغ اشده ).
7ـ ((كم فروشى نكنيد و حق پيمانه و وزن را با عدالت ادا كنيد)) (واوفوا الكيل والميزان بالقسط).
و از آنـجا كه هر قدر انسان دقت در پيمانه و وزن كند باز ممكن است , مختصركم و زيادى صورت
گـيـرد كه سنجش آن با پيمانه ها و ترازوهاى معمولى امكان پذيرنيست , به دنبال اين جمله اضافه
مى كند: ((هيچ كس را جز به اندازه توانايى تكليف نمى كنيم )) (لا نكلف نفسا الا وسعها).
8ـ ((هرگاه به هنگام داورى يا شهادت و يا در مورد ديگر سخنى مى گوييدعدالت را رعايت كنيد
و از مـسير حق منحرف نشويد, هر چند در موردخويشاوندان شما باشد و داورى و شهادت به حق
به زيان آنها تمام گردد)) (واذا قلتم فاعدلوا ولو كان ذا قربى ).
9ـ ((به عهد الهى وفا كنيد و آن را نشكنيد)) (وبعهداللّه اوفوا).
مـنـظور از ((عهدالهى )) همه پيمانهاى الهى اعم از پيمانهاى ((تكوينى )) و((تشريعى )) و تكاليف
الهى و هرگونه عهد و نذر و قسم است .
و باز براى تاكيد در پايان اين چهار قسمت , مى فرمايد: ((اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه
مى كند, تا متذكر شويد)) (ذلكم وصيكم به لعلكم تذكرون ).
(آيـه 153)ـ دهـم : ((ايـن راه مستقيم من , راه توحيد, راه حق و عدالت , راه پاكى و تقواست , از آن
پـيـروى كـنيد و هرگز در راههاى انحرافى و پراكنده گام ننهيد كه شما را از راه خدا منحرف و
پـراكـنـده مـى كـند و تخم نفاق و اختلاف را در ميان شمامى پاشد)) (وان هذا صراطى مستقيما
فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ).
و در پايان براى سومين بار تاكيد مى كند كه : ((اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه مى كند
تا پرهيزكار شويد)) (ذلكم وصيكم به لعلكم تتقون ).
1ـ.
اهميت نيكى به پدر و مادر!.
ذكر نيكى به پدر و مادر, بلافاصله بعد از مبارزه با شرك , و قبل از دستورهاى مهمى همانند تحريم قتل نفس , و اجراى اصول عدالت , دليل بر اهميت فوق العاده حق پدر و مادر در دستورهاى اسلامى
است .
اين موضوع وقتى روشنتر مى شود كه توجه كنيم به جاى ((تحريم آزار پدر ومادر)) كه هماهنگ با
سـايـر تـحـريمهاى اين آيه است , موضوع احسان و نيكى كردن ,ذكر شده است , يعنى نه تنها ايجاد
نـاراحـتـى بـراى آنها حرام است بلكه علاوه بر آن ,احسان و نيكى در مورد آنان نيز لازم و ضرورى
است .
و جـالـبتر اين كه كلمه ((احسان )) را به وسيله ((بـ)) متعدى ساخته و فرموده است ((وبالوالدين
احـسـانـا)) بـنابراين , آيه تاكيد مى كند كه موضوع نيكى به پدر و مادر رابايد آنقدر اهميت داد كه
شخصا و بدون واسطه به آن اقدام نمود.
2ـ.
قتل فرزندان به خاطر گرسنگى !.
از ايـن آيـات برمى آيد كه عربهاى دوران جاهلى نه تنها دختران خويش رابه خاطر تعصبهاى غلط, زنده به گور مى كردند, بلكه پسران را كه سرمايه بزرگى درجامعه آن روز محسوب مى شد, نيز از
ترس فقر و تنگدستى به قتل مى رسانيدند.
بـا نـهـايـت تـاسف اين عمل جاهلى در عصر و زمان ما در شكل ديگرى تكرارمى شود, و به عنوان
كـمـبـود احـتمالى مواد غذايى روى زمين , كودكان بى گناه در عالم جنين , از طريق ((كورتاژ))
به قتل مى رسند.
گـرچه امروز براى سقط جنين دلايل بى اساس ديگرى نيز ذكر مى كنند, ولى مساله فقر و كمبود
موادغذايى يكى از دلايل عمده آن است .
اينها و مسائل ديگرى شبيه به آن , نشان مى دهد كه عصر جاهليت در زمان مابه شكل ديگرى تكرار
مـى شـود و ((جـاهليت قرن بيستم )) حتى در جهاتى وحشتناكترو گسترده تر از جاهليت قبل از
اسلام است .
آيه 154ـ تفسير:.
پاسخ قاطع به بهانه جويان ـ.
در آيـات قـبـل , سـخن از ده حكم اساسى و اصولى در ميان بود, كه نه تنها دراسلام بلكه در تمام اديـان بوده است به دنبال آن در اين آيه مى گويد: ((سپس به موسى , كتاب آسمانى داديم و نعمت
خود را بر افراد نيكوكار و آنها كه تسليم فرمان ما و پيرو حق بودند كامل ساختيم )) (ثم آتينا موسى
الكتاب تماما على الذى احسن ).
((و در آن هر چيز را كه مورد نياز بود, و در مسير تكامل انسان اثر داشت , بازگوكرديم )) (وتفصيلا
لـكـل شـئ ) ((و نيز اين كتاب , كه بر موسى نازل شد, مايه هدايت ورحمت بود)) (وهدى ورحمة )
((تمام اين برنامه ها به خاطر آن بود كه به روز رستاخيزو لقاى پروردگار ايمان بياورند)) و با ايمان
به معاد, افكار و گفتار و رفتارشان پاك شود(لعلهم بلقا ربهم يؤمنون ).
(آيـه 155) ـ در ايـن آيـه , اشـاره بـه نزول قرآن و تعليمات آن كرده و بحث آيه گذشته را تكميل
مـى نـمـايـد و مى گويد: ((اين كتابى است كه ما نازل كرده ايم , كتابى است با عظمت و پربركت و
سـرچشمه انواع خيرات و نيكيها)) (وهذا كتاب انزلناه مبارك ) و ((چون چنين است بطور كامل از
آن پـيروى كنيد, و پرهيزكارى پيشه نماييدو از مخالفت با آن بپرهيزيد شايد مشمول رحمت خدا
گرديد)) (فاتبعوه واتقوالعلكم ترحمون ).
(آيـه 156)ـ در ايـن آيـه , تمام راههاى فرار و بهانه جوييها را به روى مشركان بسته ,نخست به آنها
مـى گـويـد: ((مـا ايـن كتاب آسمانى را با اين امتيازات نازل كرديم تانگوييد كه تنها بر دو طايفه
پـيـشـيـن (يـهـود و نـصارى ) كتاب آسمانى نازل شده , و ما ازبحث و بررسى و مطالعه آنها غافل
بـوده ايـم , و اگر از فرمان تو سرپيچى كرديم به خاطر اين بوده است كه فرمان تو در دست ديگران
بود و به دست ما نرسيد)) (ان تقولوا انما انزل الكتاب على طائفتين من قبلنا وان كنا عن دراستهم
لغافلين ).
(آيـه 157)ـ در ايـن آيه همان بهانه به صورت دامنه دارتر و آميخته با ادعا وغرور بيشتر از آنها نقل
شده است , و آن اين كه , اگر قرآن بر آنها نازل نمى شد, ممكن بود ادعا كنند ما بقدرى براى انجام
فـرمان الهى آمادگى داشتيم كه هيچ ملتى به اندازه ما آمادگى نداشت , آيه مى فرمايد: تا نگوييد
((اگـر كتاب آسمانى بر ما نازل مى شد, ما از همه آنها پذيراتر و هدايت يافته تر بوديم )) (او تقولوا لو
انا انزل عليناالكتاب لكنا اهدى منهم ).
قـرآن در بـرابـر ايـن ادعـاها مى گويد: خداوند تمام راههاى بهانه جويى را بر شمابسته است زيرا
((آيـات و دلايـل روشـن از طـرف پـروردگـار بـراى شـمـا آمد, آميخته باهدايت الهى و رحمت
پروردگار)) (فقد جاكم بينة من ربكم وهدى ورحمة ).
((بـا اين حال آيا كسى ستمكارتر از آنها كه تكذيب آيات خدا مى كنند و از آن اعراض مى نمايند پيدا
مى شود ؟)) (فمن اظلم ممن كذب بيات اللّه وصدف عنها).
اشاره به اين كه آنها نه تنها از آيات خدا روى گردانيدند بلكه با شدت از آن فاصله گرفتند.
در پـايـان آيـه , مجازات دردناك اين گونه افراد لجوج و بى فكرى را كه مطالعه نكرده حقايق را به
شـدت انـكار مى كنند و از آن مى گريزند حتى سد راه ديگران مى شوند, در يك جمله كوتاه و رسا
بـيـان كـرده مى گويد: ((به زودى كسانى را كه ازآيات ما روى مى گردانند, گرفتار مجازاتهاى
شـديـد خـواهـيـم كرد, و اين به خاطر همان اعراض بى رويه و بى دليل آنهاست )) (سنجزى الذين
يصدفون عن آياتنا سؤالعذاب بما كانوا يصدفون ).
(آيه 158).
انتظارات بيجا و محال !.
در آيات گذشته اين حقيقت بيان شد كه ما حجت را بر مشركان تمام كرديم و كتاب آسمانى يعنى قرآن را براى هدايت همگان فرستاديم اين آيه مى گويد: امااين افراد لجوج به اندازه اى در كار خود
سـرسـختند, كه اين برنامه روشن نيز در آنهاتاثير نمى كند, گويا انتظار نابودى خويش , يا از ميان
رفتن آخرين فرصت , و يا انتظارامور محالى را مى كشند.
نـخـسـت مـى گويد: ((آيا آنها جز اين انتظار دارند كه فرشتگان مرگ به سراغشان بيايند)) ! (هل
ينظرون الا ان تاتيهم الملا ئكة ).
((يـا ايـن كـه پـروردگارت به سراغ آنها بيايد)) و او را ببينند, و ايمان بياورند !! (اوياتى ربك ) در
حقيقت آنها انتظار امر محالى را مى كشند.
سـپس مى گويد: ((يا اين كه بعضى از آيات و نشانه هاى پروردگار (كه در آستانه رستاخيز و پايان
جهان , واقع مى شود, و به دنبال آن درهاى توبه بسته خواهد شد)انجام گيرد)) (او ياتى بعض آيات
ربك ).
و بـه دنبال آن اضافه مى كند: ((آن روز كه چنين آيات صورت پذيرد, ايمان آوردن افرادى كه قبلا
ايـمـان نياورده اند و آنها كه عمل نيكى انجام نداده اند, پذيرفته نخواهد شد)) (يوم ياتى بعض آيات
ربـك لا يـنفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل او كسبت فى ايمانها خيرا) و درهاى توبه به روى
آنان بسته مى شود, زيرا توبه وايمان در آن هنگام , صورت اجبارى و اضطرارى به خود مى گيرد, و
ارزش ايمان وتوبه اختيارى را نخواهد داشت .
در پـايـان آيـه با لحنى تهديدآميز به اين افراد لجوج مى گويد: ((اكنون كه شماچنين انتظارى را
داريد در انتظار خويش بمانيد, ما هم در انتظار (كيفر دردناك شما)خواهيم بود)) (قل انتظروا انا
منتظرون ).
از نكات جالبى كه از آيه فوق استفاده مى شود اين است كه راه نجات را درايمان , آن هم ايمانى كه
در پرتو آن اكتساب خيرى شود و اعمال نيك انجام گيرد,معرفى مى كند.
(آيه 159).
بيگانگى از نفاق افكنان !.
در تـعقيب دستورات دهگانه اى كه در آيات قبل گذشت و در آخر آن فرمان به پيروى از ((صراط مـسـتـقـيـم خدا)) و مبارزه با هرگونه نفاق و اختلاف داده شده بود,اين آيه در حقيقت تاكيد و
تفسيرى روى همين مطلب است نخست مى فرمايد:((آنها كه آيين و مذهب خود را پراكنده كردند
و بـه دسـتـه هـاى مـخـتـلف تقسيم شدند,در هيچ چيز با آنها ارتباط ندارى و آنها نيز هيچ گونه
ارتباطى با مكتب تو ندارند)) (ان الذين فرقوا دينهم وكانوا شيعا لست منهم فى شى ).
زيرا مكتب تو, مكتب توحيد و صراط مستقيم است و صراط مستقيم و راه راست همواره يكى بيش
نيست .
سـپـس بـه عـنـوان تـهـديد و توبيخ اين گونه افراد تفرقه انداز, مى گويد: ((كار اينهاواگذار به
خـداسـت , و آنـهـا را از اعـمـالـشان آگاه خواهد ساخت )) (انما امرهم الى اللّه ثم ينبئهم بما كانوا
يفعلون ).
قـابل ذكر اين كه محتواى آيه يك حكم عمومى و همگانى در باره تمام افرادتفرقه انداز است , كه با
ايـجـاد انـواع بـدعـتها, ميان بندگان خدا, بذر نفاق و اختلاف مى پاشند اعم از آنها كه در امتهاى
پيشين بودند, يا آنها كه در اين امتند.
ايـن آيـه بار ديگر, اين حقيقت را كه اسلام آيين وحدت و يگانگى است و ازهرگونه نفاق و تفرقه و
پراكندگى بيزار است با تاكيد تمام بازگو مى كند.
(آيه 160).
پاداش بيشتر, مجازات كمتر:.
در ايـن آيـه , اشـاره بـه رحـمـت و پاداش وسيع خداوند كه در انتظار افرادنيكوكار است , كرده و تهديدهاى آيه را با اين تشويقها تكميل مى كند و مى گويد: ((هركسى كار نيكى به جا آورد, ده برابر
به او پاداش داده مى شود)) (من جا بالحسنة فله عشر امثالها).
((و هـر كـس كار بدى انجام دهد, جز به همان مقدار, كيفر داده نمى شود))(ومن جا بالسيئة فلا
يجزى الا مثلها).
و بـراى تـاكـيد اين جمله را نيز اضافه مى كند كه ((به آنها هيچ گونه ستمى نخواهد شد و تنها به
مقدار عملشان كيفر مى بينند (وهم لا يظلمون ).
منظور از ((حسنة )) و ((سيئة )) در آيه فوق , هرگونه ((كار نيك و فكر نيك و عقيده نيك و يا بد))
است .
(آيه 161).
اين است راه مستقيم من !.
ايـن آيه و آيات بعد از آن كه سوره انعام با آن پايان مى پذيرد در حقيقت خلاصه اى است از بحثهاى اين سوره كه در زمينه مبارزه با شرك و بت پرستى بيان شده , نخست در برابر عقايد و ادعاهاى دور
از منطق مشركان و بت پرستان , خداوندبه پيامبرش دستور مى دهد كه ((بگو: پروردگار من ! مرا
به راه راست كه نزديكترين راههاست هدايت كرده است )) (قل اننى هدنى ربى الى صراط مستقيم )
اين راه راست همان جاده توحيد و يكتاپرستى و درهم كوبيدن آيين شرك و بت پرستى است .
سـپـس ((صـراط مستقيم )) را در اين آيه و دو آيه بعد توضيح مى دهد: نخست مى گويد: ((آيينى
اسـت مـسـتـقـيم در نهايت راستى و درستى , ابدى و جاويدان و قائم به امور دين و دنيا و جسم و
جان )) (دينا قيما).
و از آنـجـا كـه عـربـهـا علاقه خاصى به ابراهيم نشان مى دادند و حتى آيين خودرا به عنوان آيين
ابـراهيم معرفى مى كردند, اضافه مى كند كه ((آيين واقعى ابراهيم همين است كه من به سوى آن
دعوت مى كنم )) نه آنچه شما به او بسته ايد (ملة ابراهيم ).
هـمـان ابـراهيمى كه ((از آيين خرافى زمان و محيط, اعراض كرد, و به حق يعنى آيين يكتاپرستى
روى آورد)) (حنيفا).
ايـن تـعـبير گويا پاسخى است به گفتار مشركان كه مخالفت پيامبر را با آيين بت پرستى كه آيين
نياكان عرب بود, نكوهش مى كردند, پيامبر در پاسخ آنهامى گويد: اين سنت شكنى و پشت پا زدن
به عقايد خرافى محيط, تنها كار من نيست , ابراهيم كه مورد احترام همه ما است نيز چنين كرد.
سـپـس بـراى تـاكـيـد مـى افـزايد كه ((او هيچ گاه از مشركان و بت پرستان نبود)) (وماكان من
المشركين ).
بلكه او قهرمان بت شكن و مبارز پويا و پى گير با آيين شرك بود.
(آيـه 162)ـ در ايـن آيه اشاره به اين مى كند كه ((بگو: (نه تنها از نظر عقيد من موحدو يكتاپرستم
بـلـكه از نظر عمل , هر كار نيكى كه مى كنم ) نماز من و تمام عبادات من وحتى مرگ و حيات من
همه براى پروردگار جهانيان است )) (قل ان صلا تى ونسكى ومحياى ومماتى للّه رب العالمين ).
بـراى او زنده ام به خاطر او مى ميرم و در راه او هر چه دارم فدا مى كنم تمام هدف من و تمام عشق
من و تمام هستى من اوست !.
(آيـه 163)ـ در ايـن آيـه بـراى تـاكـيـد و ابـطـال هـرگـونـه شرك و بت پرستى , اضافه مى كند:
((پروردگارى كه هيچ شريك و شبيهى براى او نيست )) (لا شريك له ).
سـرانـجام مى فرمايد: ((و به اين موضوع , من دستور يافته ام و من اولين مسلمانم )) (وبذلك امرت
وانا اول المسلمين ).
اولـين مسلمان بودن پيامبراسلام (ص ) يا از نظر كيفيت و اهميت اسلام اوست ,زيرا درجه تسليم و
اسلام او بالاتر از همه انبيا بود و يا اولين فرد از اين امت بود كه آيين قرآن و اسلام را پذيرفت .
(آيه 164)ـ در اين آيه از طريق ديگرى منطق مشركان را مورد انتقاد قرارمى دهد و مى گويد: ((به
آنـها بگو: و از آنها بپرس آيا سزاوار است غير از خداونديگانه را پروردگار خود بدانم , در حالى كه او
مالك و مربى و پروردگار همه چيزاست )) و حكم و فرمان او در تمام ذرات اين جهان جارى است
! (قل اغيراللّه ابغى ربا وهو رب كل شئ ).
سـپـس بـه جمعى از مشركان كوتاه فكر كه خدمت پيامبر(ص ) رسيدند و گفتند:((تو از آيين ما
پـيروى كن , اگر بر خطا باشد, گناه تو به گردن ما)) پاسخ مى گويد:((هيچ كسى جز براى خود
عـمـلى انجام نمى دهد و هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد)) (ولا تكسب كل
نفس الا عليها ولا تزر وازرة وزر اخرى ) و((سرانجام , همه شما به سوى خدا باز مى گرديد, و شما را
بـه آنـچـه در آن اخـتلاف داشتيد, آگاه مى سازد)) (ثم الى ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم فيه
تختلفون ).
(آيـه 165)ـ در اين آيه كه آخرين آيه سوره انعام است به اهميت مقام انسان و موقعيت او در جهان
هستى اشاره مى كند تا بحثهاى گذشته در زمينه تقويت پايه هاى توحيد و مبارزه با شرك , تكميل
گردد.
لذا در جمله نخست مى فرمايد: ((او كسى است كه شما را جانشينان (ونمايندگان خود) در روى
زمين قرارداد)) (وهو الذى جعلكم خلا ئف الا رض ).
انـسـانى كه نماينده خدا در روى زمين است , و تمام منابع اين جهان در اختياراو گذارده شده , و
فرمان فرمانرواييش بر تمام اين موجودات از طرف پروردگارصادر شده است , نبايد آنچنان خود را
سقوط دهد كه از جمادى هم پست تر گردد ودر برابر آن سجده كند.
سپس اشاره به اختلاف استعدادها و تفاوت مواهب جسمانى و روحى مردم و هدف از اين اختلاف و
تـفـاوت كـرده , مـى گـويد: ((و بعضى از شما را بر بعض ديگردرجاتى برترى داد تا به وسيله اين
مـواهـب و امـكـانـات كه در اختيارتان قرار داده است شما را بيازمايد)) (ورفع بعضكم فوق بعض
درجات ليبلوكم فى ما آتيكم ).
و در پايان آيه ضمن اشاره به آزادى انسان در انتخاب راه خوشبختى وبدبختى نتيجه اين آزمايشها
را چـنـيـن بـيـان مى كند: ((پروردگار تو (در برابر آنها) كه ازبوته اين آزمايشها سيه روى بيرون
مـى آيـنـد ((سـريـع الـعقاب )) و در برابر آنها كه در صدداصلاح و جبران اشتباهات خويش برآيند
آمرزنده و مهربان است )) (ان ربك سريع العقاب وانه لغفور رحيم ).
تفاوت در ميان انسانها و اصل عدالت .
شـك نـيـست كه در ميان افراد بشر يك سلسله تفاوتهاى مصنوعى وجود داردكه نتيجه مظالم و سـتـمـگـرى بعضى از انسانها نسبت به بعض ديگر است , مثلا جمعى مالك ثروتهاى بى حسابند, و
جـمـعـى بر خاك سياه نشسته اند, عده اى به خاطركمبود تغذيه و فقدان مسائل بهداشتى عليل و
بـيـمارند, در حالى كه عده ديگرى براثر فراهم بودن همه گونه امكانات , در نهايت سلامت به سر
مى برند.
اين گونه اختلافها: ثروت و فقر, علم و جهل , و سلامت و بيمارى , غالبازاييده استعمار و استثمار و
اشكال مختلف بردگى و ظلمهاى آشكار و پنهان است .
مـسـلما اينها را به حساب دستگاه آفرينش نمى توان گذارد, و دليلى ندارد كه از وجوداين گونه
اختلافات بى دليل دفاع كنيم .
افـراد انـسـان روى هم رفته نيز يك درخت بزرگ و بارور را تشكيل مى دهند كه هر دسته بلكه هر
فردى رسالت خاصى در اين پيكر بزرگ بر عهده دارد, و متناسب آن ساختمان مخصوص به خود, و
ايـن اسـت كـه قـرآن مـى گـويـد ايـن تفاوتها وسيله آزمايش شماست زيرا ((آزمايش )) در مورد
برنامه هاى الهى به معنى ((تربيت وپرورش )) است .
خلافت انسان در روى زمين :.
قـرآن كرارا انسان را به عنوان ((خليفه )) و ((نماينده خدا در روى زمين )) معرفى كرده است , اين تعبير ضمن روشن ساختن مقام بشر, اين حقيقت را نيز بيان مى كندكه اموال و ثروتها و استعدادها
و تمام مواهبى كه خدا به انسان داده , در حقيقت مالك اصليش اوست , و انسان تنها نماينده و مجاز
و مـاذون از طرف او مى باشد وبديهى است كه هر نماينده اى در تصرفات خود استقلال ندارد بلكه
بايد تصرفاتش در حدود اجازه و اذن صاحب اصلى باشد و از اينجا روشن مى شود كه مثلا درمساله
مـالكيت , اسلام هم از اردوگاه ((كمونيسم )) فاصله مى گيرد و هم از اردوگاه ((كاپيتاليسم )) و
سرمايه دارى .
اسلام مى گويد: مالكيت نه براى فرد است و نه براى اجتماع , بلكه در واقع براى خداست , و انسانها
وكـيـل و نـماينده اويند و به همين دليل اسلام , هم در طرزدرآمد افراد نظارت مى كند, و هم در
چـگونگى مصرف , و براى هر دو قيود وشروطى قائل شده است كه اقتصاد اسلامى را به عنوان يك
مكتب مشخص در برابرمكاتب ديگر قرار مى دهد.
پايان سوره انعام .
و جلد اول برگزيده تفسير نمونه .
وآخر دعوانا ان الحمد للّه رب العالمين .