برگزيده تفسير نمونه جلد دوم
تفسير سوره هاى :
اعراف، انفال، توبه، يونس، هود، يوسف، رعد، ابراهيم، حجر، نحل، اسرا

زير نظر: آية اللّه مكارم شيرازى
تحقيق و تنظيم :احمد على بابائى

- ۳۱ -


در واقـع دعوت و برنامه رسالت تو از نظر اصولى چيز نوظهور و بى سابقه اى نيست همان گونه كه بـر رسـولان پـيـشـيـن , كـتب آسمانى نازل كرديم تا مردم را به وظائفشان در برابر خدا و خلق و خـويـشتن آشنا سازند بر تو نيز اين قرآن را نازل كرديم , تا به تبيين مفاهيم و تعاليم آن بپردازى و انديشه انسانها را بيدار سازى .
(آيه ).

انواع مجازاتها در برابر انواع گناهان !.

قـرآن در بسيارى از بحثها, مطالب استدلالى را با مسائل عاطفى چنان به هم مى آميزد كه برترين اثـر را در نفوس شنوندگان داشته باشد, آيات گذشته يك بحث منطقى در زمينه نبوت و معاد با مشركان داشت , ولى در اينجا به تهديد جباران ومستكبران و گنهكاران لجوج مى پردازد و آنها را به انواع عذابهاى الهى بيم مى دهد.
نـخـست مى گويد: ((آيا توطئه گران (ى كه براى خاموش كردن نور حق به انواع نقشه هاى شوم مـتـوسـل شـدند) از اين ايمن گشتند كه ممكن است خداوند آنها را درزمين فرو برد)) ؟ (افامن الذين مكروا السيئات ان يخسف اللّه بهم الا رض ).
آيا بعيد است كه زمين لرزه وحشتناكى رخ دهد, پوسته زمين بشكافد و دهان باز كند و آنها و همه زندگانيشان را در خود فرو برد, همان گونه كه در تاريخ اقوام ,كرارا اتفاق افتاده است ؟.
سپس اضافه مى كند: ((و يااين كه (هنگامى كه آنها درحال غفلتند)عذاب (الهى )ازآنجاكه انتظارش را ندارند به سراغشان آيد))(او ياتيهم العذاب من حيث لا يشعرون ).
(آيـه ) ((و يـا بـه هـنـگامى كه (آنها براى كسب مال بيشتر و درآمد فزونتر) دررفت و آمد هستند (عذاب ) دامانشان را بگيرد)) (او ياخذهم فى تقلبهم ).
((در حالى كه قادر به فرار (از چنگال عذاب ) نيستند)) (فماهم بمعجزين ).
(آيـه ) و يـا ايـن كـه (مـجـازات الـهـى يـك مرتبه به سراغشان نيايد بلكه بطور تدريجى و ضمن هشدارهاى پى درپى , آنها را گرفتار سازد)) ؟ (او ياخذهم على تخوف ).
امـروز همسايه آنها گرفتار سانحه اى مى شود, فردا يكى از بستگانشان وخلاصه هشدارها يكى بعد از ديـگـرى به سراغ آنها مى آيد اگر بيدار شدند چه بهتر, وگرنه مجازات نهايى آنها را فرو خواهد گرفت .
تـدريـجى بودن عذاب و مجازات در اين گونه موارد براى آن است كه هنوزاحتمال هدايت در اين گروه وجود دارد, و رحمت خداوند اجازه نمى دهد كه باساينها همچون سايرين رفتار شود ((زيرا پروردگار شما رئوف و رحيم است )) (فان ربكم لرؤف رحيم ).
(آيه ).

سجده همه مخلوقات و جنبندگان حتى سايه هايشان براى خدا!.

در ايـنجا بار ديگر به بحث توحيد باز مى گردد, نخست مى گويد: ((آيا آنها(مشركان توطئه گر) مخلوقات خدا را نديدند كه (چگونه ) سايه هايشان از راست وچپ حركت دارند و با خضوع براى خدا سجده مى كنند)) ؟ (اولم يروا الى ما خلق اللّه من شى يتفيؤا ظلا له عن اليمين والشمائل سجدا للّه وهم داخرون ).
(آيـه ) در آيـه گـذشته تنها سخن از ((سجده )) سايه ها ـبا آن مفهوم وسيعش ـبه ميان آمده بود, ولـى در ايـن آيـه اين مساله را به عنوان يك برنامه عمومى براى همه موجودات مادى و غيرمادى , آسمانى و زمينى بيان كرده , مى گويد: ((و آنچه درآسمانها و آنچه در زمين از جنبندگان است و همچنين فرشتگان , براى خدا سجده مى كنند)) (وللّه يسجد ما فى السموات وما فى الا رض من دابة والملا ئكة ).
((و آنـها در اين راه هيچ گونه استكبار نمى ورزند)) (وهم لا يستكبرون ) و دربرابر خدا و فرمان او تسليم محضند.
حقيقت سجده , نهايت خضوع و تواضع و پرستش و تسليم است , و آن سجده معمولى ما كه بر هفت عضو انجام مى دهيم مصداقى از اين مفهوم عام است , و منحصر به آن نيست .
جـمـلـه ((وهـم لا يستكبرون )) اشاره به وضع حال فرشتگان است , كه آنها درخضوع و سجده در پيشگاه حق كمترين استكبار به خود راه نمى دهند.
(آيـه ) لـذا بـلافـاصله بعد از آن به دو قسمت از صفات آنها كه تاكيدى است بر نفى استكبار اشاره كرده , مى گويد: ((آنها از مخالفت پروردگارشان كه بر فراز آنها و(حاكم بر آنها) است مى ترسند)) (يخافون ربهم من فوقهم ).
((و آنچه را ماموريت دارند به خوبى انجام مى دهند)) (ويفعلون ما يؤمرون ).
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه نشانه نفى استكبار دو چيز است : ترس در برابر مسؤوليتها, و انجام فرمانهاى خدا بدون چون و چرا.
(آيه ).

دين يكى و معبود يكى !.

در تعقيب بحث توحيد و خداشناسى از طريق نظام آفرينش , در اينجا به نفى شرك مى پردازد, تا با تقارن اين دو به يكديگر, حقيقت آشكارتر شود.
در آغاز مى گويد: ((خدا دستور داده كه دو معبود براى خود انتخاب نكنيد))(وقال اللّه لا تتخذوا الهين اثنين ).
((معبود تنها يكى است )) (انما هو اله واحد).
وحـدت نـظـام آفـريـنش و وحدت قوانين حاكم بر آن , خود دليلى بر وحدت آفريدگار و وحدت معبود است .
اكـنـون كـه چـنين است , ((تنها از (كيفر) من بترسيد)) و از مخالفت فرمان من بيم داشته باشيد (فاياى فارهبون ).
(آيـه ) و بـه دنـبال اين دستور ضمن سه آيه , دليل توحيد عبادت را با چهاربيان مشخص مى كند: نخست مى گويد: ((آنچه در آسمانها و زمين است از آن اوست )) (وله ما فى السموات والا رض ).
آيا در مقابل كسى كه مالك عالم هستى است بايد سجده كرد يا بتهاى فاقدهمه چيز؟.
سـپـس اضـافه مى كند: نه تنها آسمانها و زمين از آن اوست كه ((همواره دين و تمام قوانين نيز از ناحيه او مى باشد)) (وله الدين واصبا).
و در پـايان اين آيه مى فرمايد: با اين حال كه همه قوانين و دين و اطاعت از آن خداست ((آيا از غير خدا پرهيز مى كنيد)) ؟ (افغيراللّه تتقون ).
مگر بتها مى توانند به شما زيانى برسانند ؟ يا نعمتى به شما ببخشند ؟ كه ازمخالفتشان بيم داريد و عبادتشان را لازم مى شمريد ؟!.
(آيه ) ((با اين كه آنچه از نعمتها داريد همه از ناحيه خداست )) (وما بكم من نعمة فمن اللّه ).
ايـن در حقيقت سومين بيان است براى لزوم پرستش معبود يگانه يعنى ((اللّه ))و منظور اين است كـه اگـر پرستش بتها به خاطر شكر نعمت است , سر تا پاى وجودشما را نعمتهاى خدا فراگرفته است .
عـلاوه بـر اين : ((هنگامى كه ناراحتيها, مصائب بلاها و رنجها به سراغ شمامى آيد (براى رفع آنها) تنها دست تضرع به درگاه او برمى داريد و او را مى خوانيد))(ثم اذا مسكم الضر فاليه تجئرون ).
بـنـابراين , اگر پرستش بتها به خاطر دفع ضرر و حل مشكلات است , آن هم كه از ناحيه خداست و اين چهارمين بيان براى مساله توحيد عبادت است .
(آيه ) آرى ! در اين گونه موارد خداوند نداى شما را مى شنود و به آن پاسخ مى گويد و مشكلاتتان را برطرف مى سازد ((سپس هنگامى كه زيان و رنج را ازشما برطرف ساخت گروهى از شما براى پـروردگـارشـان هـمتا قرار مى دهند)) و به سراغ بتها مى روند (ثم اذا كشف الضر عنكم اذا فريق منكم بربهم يشركون ).
در حقيقت قرآن به اين نكته باريك اشاره مى كند كه فطرت توحيد در وجودهمه شما هست , ولى در حال عادى , پرده هاى غفلت و غرور و جهل و تعصب وخرافات آن را مى پوشاند.
(آيـه ) در اين آيه پس از ذكر دلائل منطقى فوق و روشن شدن حقيقت , بالحنى تهديدآميز چنين مـى گـويـد: بـگذار ((تا نعمتهايى را كه به آنها داده ايم كفران كنندو(اكنون ) چند روزى از (متاع دنـيـا) بـهـره مـنـد شويد اما به زودى خواهيد دانست ))نتيجه و پايان كارتان چيست (ليكفروا بما آتيناهم فتمتعوا فسوف تعلمون ).
اين درست به آن مى ماند كه انسان شخص متخلف و منحرفى را با دلائل مختلف , نصيحت و ارشاد كـند و سرانجام چون امكان دارد اين نصايح و اندرزها دراو اثر نكند با يك جمله تهديدآميز گفتار خود را پايان مى دهد و مى گويد: با توجه به اين مطالبى كه گفتم بازهم هر چه از دستت بر مى آيد بكن ولى نتيجه كارت را به زودى خواهى ديد.
(آيه ) در تعقيب بحثهاى مستدل پيرامون نفى شرك و بت پرستى , دراينجا به سه قسمت از بدعتها و عـادات شوم مشركان اشاره كرده , مى گويد: آنها براى بتهايى كه هيچ گونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند, سهمى از آنچه به آنان روزى داده ايم قرار مى دهند)) (ويجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقناهم ).
ايـن سـهم , قسمتى از شتران و چهارپايان و بخشى از زراعت بوده كه در سوره انعام آيه 136 به آن اشاره شده كه مشركان در جاهليت آنها را مخصوص بتان مى دانستند و در راه آنها خرج مى كردند.
سپس اضافه مى كند: ((به خدا سوگند (در دادگاه عدل قيامت ) از اين دروغهاو تهمتها بازپرسى خواهيد شد)) ! (تاللّه لتسئلن عما كنتم تفترون ).
بـنابراين عمل زشت و شوم شما هم زيان دنيا دارد زيرا قسمتى از سرمايه هاى شما را مى بلعد و هم زيان مجازات در جهان ديگر.
(آيه ).

آنجا كه تولد دختر ننگ بود!.

دومـيـن بدعت شوم مشركان اين بود كه : آنها (در پندار خود) براى خداونددختران قرار مى دهند;Š منزه است )) از اين كه فرزندى داشته باشد (ويجعلون للّه البنات سبحانه ) خداوندى كه از هرگونه آلايش جسمانى پاك است .
((ولى براى خودشان آنچه را ميل دارند قائل مى شوند)) (ولهم ما يشتهون ).
يعنى , هرگز حاضر نبودند همين دختران را كه براى خدا قائل شده بودندبراى خود نيز قائل شوند و اصلا دختر براى آنها عيب و ننگ محسوب مى شد!.
(آيـه ) ايـن آيه براى تكميل مطلب فوق اشاره به سومين عادت زشت و شوم آنهاكرده , مى گويد: ((هـنـگـامـى كه به يكى از آنها بشارت داده شود, خدا دخترى به توداده آن چنان از فرط ناراحتى چهره اش تغيير مى كند كه صورتش سياه مى شود)) !(واذا بشر احدهم بالا نثى ظل وجهه مسودا).
((و مملو از خشم و غضب مى گردد)) (وهو كظيم ).
(آيـه ) كـار بـه هـمـين جا پايان نمى گيرد او براى نجات از اين ننگ و عار كه به پندار نادرستش , دامنش را گرفته ((از قوم و قبيله خود به خاطر اين بشارت بدى كه به او داده شده است متوارى مى گردد)) (يتوارى من القوم من سؤ ما بشر به ).
باز هم دائما در اين فكر غوطه ور است كه ((آيا اين ننگ را بر خود بپذيرد ودختر را نگهدارد و يا آن را زنده در زير خاك پنهان سازد)) ! (ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب ).
در پـايـان آيه اين حكم ظالمانه و شقاوت آميز غيرانسانى را با صراحت هر چه بيشتر محكوم كرده , مى گويد: ((چه بد حكم مى كنند)) ! (الا سا ما يحكمون ).
(آيـه ) سرانجام ريشه اين همه آلودگيها و بدبختيها را چنين معرفى مى كندكه : اينها همه زاييده عدم ايمان آخرت است و ((براى آنها كه به سراى آخرت ايمان ندارند صفات زشت است )) (للذين لا يؤمنون بالا خرة مثل السؤ).
((و براى خداوند صفات عالى است )) (وللّه المثل الا على ).
((و او قادر حكيم است )) (وهو العزيز الحكيم ).
فـرامـوش كـردن خـدا و همچنين فراموش كردن دادگاه عدل او انگيزه همه پستيها و زشتيها و انحرافها و خرافات است .

نقش اسلام در احياى ارزش مقام زن :.

تـحـقير و درهم شكستن شخصيت زن , تنها در ميان عرب جاهلى نبود, بلكه در ميان اقوام ديگر و حتى شايد متمدنترين ملل آن زمان نيز, زن شخصيتى ناچيزداشت , و غالبا با او به صورت يك كالا و نـه يـك انـسان رفتار مى شد, البته عرب جاهلى اين تحقير را در اشكال زننده تر و وحشتناكترى انجام مى داد.
ولـى اسـلام ظـهور كرد و با اين خرافه در ابعاد مختلفش سرسختانه جنگيد وخود پيامبر(ص ) آن قدر به دخترش بانوى اسلام فاطمه زهرا(ع ) احترام مى گذاشت كه مردم تعجب مى كردند, با تمام مـقـامـى كه داشت , دست دخترش را مى بوسيد, وبه هنگام مراجعت از سفر نخستين كسى را كه ديدار مى كرد, دخترش فاطمه بود.
در حـديثى از پيامبر(ص ) مى خوانيم كه فرمود: ((چه فرزند خوبى است دختر! هم پرمحبت است , هم كمك كار, هم مونس است و هم پاك و پاك كننده )).
در حـقـيـقت اين احترام به شخصيت زن سبب آزادى او در جامعه و پايان دادن به دوران بردگى زنان است .
ولـى بـا نـهايت تاسف هنوز در جوامع اسلامى , آثارى از همان افكار جاهلى وجود دارد, و هنوز كم نيستند خانواده هايى كه از تولد پسر خوشحال و از نوزاددختر ناراحت مى شوند.
حـتى در جوامع غربى كه تصور مى كنند براى زن شخصيت والايى قائلند عملامى بينيم او را آنچنان تحقير كرده اند كه به صورت يك عروسك بى ارزش ياوسيله اى براى خاموش كردن آتش شهوت و يا ابزارى براى تبليغ كالاهايشان در آورده اند.
(آيه ).

گر حكم شود كه مست گيرند !.

بـعـد از ذكـر جـنـايـات وحشتناك مشركان عرب در زمينه بدعتهاى زشت و زنده به گور كردن دخـتران ممكن است اين سؤال براى بعضى پيش آيد كه چگونه خداوندبندگان گنه كار را با اين همه ظلم و جنايت فجيع سريعا كيفر نمى دهد ؟!.
ايـن آيه در مقام پاسخ به همين سؤال است , مى گويد: ((اگر بنا شود خداوندمردم را به ظلمها و سـتـمهايى كه مرتكب مى شوند كيفر دهد, جنبنده اى بر پشت زمين باقى نخواهد گذارد)) !(ولو يؤاخذ اللّه الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة ).
و هنگامى كه انسانها از ميان بروند, فلسفه وجود جنبندگان ديگر, نيز از ميان خواهد رفت و نسل آنها قطع مى شود.
سپس قرآن به ذكر اين نكته مى پردازد كه خداوند به همه ظالمان و ستمگران مهلت مى دهد ((و تا اجل مسمى (زمان معينى ) مرگ آنها را به تاخير مى اندازد))(ولكن يؤخرهم الى اجل مسمى ).
((اما هنگامى كه اجل آنها سر رسد, نه ساعتى تاخير مى كنند, ونه ساعتى پيشى مى گيرند))(فاذا جا اجلهم لا يستاخرون ساعة ولا يستقدمون ) بلكه درست درهمان لحظه موعود, مرگ دامانشان را فرا مى گيرد و لحظه اى پيش و پس نخواهد داشت .
(آيـه ) بـار ديـگر با بيان تازه اى بدعتهاى زشت و خرافاتى را كه عربهاى جاهلى داشتند ـدر زمينه تنفر از فرزندان دختر و اعتقاد به اين كه فرشتگان دختران خدايندـ محكوم كرده , مى گويد: ((آنها بـراى خدا چيزهايى (فرزندان دختر) قرارمى دهند كه خودشان از آن كراهت دارند)) ! (ويجعلون للّه ما يكرهون ).
ايـن تـنـاقـض عجيبى است , اگر فرشتگان دختران خدايند, پس معلوم مى شوددختر چيز خوبى است , چرا شما از فرزندان دختر ناراحت مى شويد ! و اگر بد است چرا براى خدا قائل هستيد؟.
((و بـا ايـن حال آنها به دروغ مى گويند كه سرانجام نيك و پاداش خير از براى آنهاست )) (وتصف السنتهم الكذب ان لهم الحسنى ).
با كدام عمل , انتظار چنين پاداشى را دارند؟.
لـذا بـلافـاصله مى گويد: ((ناچار براى آنها آتش دوزخ است )) (لا جرم ان لهم النار) يعنى , نه تنها عاقبت نيكى ندارند, بلكه پايان كارشان جز آتش دوزخ نيست .
((و آنها از پيشگامان در آتشند)) (وانهم مفرطون ).
(آيـه ) و از آنجا كه ممكن است بعد از شنيدن داستان عرب جاهلى براى بعضى اين سؤال پيش آيد كه چگونه ممكن است انسان جگرگوشه خود را با آن قساوت , زنده به زير خاكها بفرستيد ؟ در اين آيه گويى به پاسخ پرداخته , مى گويد:.
((به خدا سوگند ما پيش از تو پيامبرانى به سوى امتهاى پيشين فرستاديم , ولى شيطان اعمالشان را در نظرشان زينت داد)) (تاللّه لقد ارسلنا الى امم من قبلك فزين لهم الشيطان اعمالهم ).
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: گـروه مشركان فعلى نيز دنباله رو همان برنامه هاى انحرافى امتهاى پـيـشـين اند كه شيطان اعمالشان را در نظرشان تزيين داده بود و((شيطان امروز ولى و راهنما و سرپرست آنهاست )) ! (فهو وليهم اليوم ) و ازرهنمودهاى او الهام مى گيرند.
((و (به همين جهت ) عذاب دردناكى براى آنهاست )) (ولهم عذاب اليم ).
(آيـه ) ايـن آيـه هـدف بـعثت پيامبران را بيان مى كند تا روشن شود كه اگراقوام و ملتها, هوى و هـوسها, و سليقه هاى شخصى خود را كنار بگذارند و دست به دامن راهنمايى پيامبران بزنند, اثرى از ايـن گـونه خرافه ها, اختلافها, و اعمال ضد ونقيض باقى نمى ماند, مى گويد: ((ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براى اين كه آنچه را در آن اختلاف دارند براى آنها روشن كنى )) (وما انزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذى اختلفوا فيه ).
((و (ايـن قـرآن ) مايه هدايت و رحمت است , براى قومى كه ايمان مى آورند))(وهدى ورحمة لقوم يؤمنون ).
(آيه ).

آبها, ميوه ها, دامها:.

بـار ديـگـر بـه بـيان نعمتها و مواهب گوناگون پروردگار باز مى گردد, كه هم تاكيدى است بر مـسـالـه تـوحـيد و شناخت خدا, و هم در لابلاى آن اشاره اى به مساله معاد است , و هم با ذكر اين نعمتها, حس شكرگزارى بندگان را تحريك كرده , آنها رااز اين طريق به خدا نزديكتر مى سازد.
نـخـسـت مـى گويد: ((خداوند از آسمان آبى فرستاد و زمين را پس از آنكه مرده بود به وسيله آن حيات بخشيد)) (واللّه انزل من السما ما فاحيا به الا رض بعدموتها).
((در اين نشانه روشنى است (از عظمت خدا) براى جمعيتى كه گوش شنوادارند)) (ان فى ذلك لا ية لقوم يسمعون ).
هم نشانه اى است از قدرت عظمت آفريدگار, و هم دليلى است بر امكان معاد و هم نعمت بزرگى است از نعمتهاى خداوند.
(آيـه ) بعد از نعمت آب كه مسلما نخستين پايه حيات است , به نعمت وجود چهارپايان و مخصوصا مـاده غـذايـى بـسـيار مفيدى مانند شير كه از آنها گرفته مى شود اشاره كرده , مى گويد: ((و در وجود چهارپايان براى شما درس عبرتى است ))(وان لكم فى الا نعام لعبرة ).
چـه عـبـرتى از اين برتر كه : ((از درون شكم آنها از ميان غذاهاى هضم شده , و خون ,شير خالص و گوارا به شما مى نوشانيم )) (نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث ودم لبنا خالصا سائغا للشاربين ).
مى دانيم كه مقدار كمى از غذا مانند بعضى از مواد قندى و همچنين آب ازهمان ديواره هاى معده جذب بدن مى شود, اما قسمت عمده , هنگامى كه غذاى هضم شده منتقل به روده ها شد وارد خون مـى گـردد, و نيز مى دانيم كه شير ازغده هاى مخصوصى كه درون پستان است تراوش مى كند و مواد اصلى آن از خون وغده هاى چربى ساز گرفته مى شود.
بـه ايـن ترتيب اين ماده سفيد رنگ تميز خالص , از ميان غذاهاى هضم شده مخلوط با تفاله ها, و از لابلاى خون به دست مى آيد, و اين به راستى عجيب است ,سرچشمه اى آن چنان آلوده و تنفرآميز, اما محصولش اين چنين خالص و گوارا ونيروبخش !.
(آيـه ) بـعـد از حيوانات و شير آنها به بخشى از مواهب گياهان پرداخته ,مى گويد: ((و خداوند از مـيوه هاى درختان نخل و انگور (غذاى پربركتى نصيب شماساخت كه گاه آن را به صورت زيانبار در مى آوريد و از آن مسكرات (ناپاك ) و روزى خوب و پاكيزه مى گيريد)) (ومن ثمرات النخيل والا عناب تتخذون منه سكراورزقا حسنا).
((در اين نشانه روشنى است براى جمعيتى كه انديشه مى كنند)) (ان فى ذلك لا ية لقوم يعقلون ).
(آيه ).

پروردگارت به زنبور عسل وسحى فرستاد!.

در ايـنجا لحن قرآن به طرز شگفت انگيزى تغيير مى يابد و در عين ادامه دادن بحثهاى پيشين در زمـينه نعمتهاى مختلف الهى و بيان اسرار آفرينش , سخن از ((زنبورعسل )) (نحل ) و سپس خود عـسـل بـه مـيـان مـى آورد, امـا در شكل يك ماموريت الهى و الهام مرموز كه نام ((وحى )) بر آن گذارده شده است .
نـخـست مى گويد: ((و پروردگار تو به زنبور عسل , وحى كرد كه خانه هايى ازكوهها و درختان و داربـستهايى كه مردم مى سازند انتخاب كن )) (واوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا ومن الشجر ومما يعرشون ).
((وحى )) در اينجا همان فرمان غريزه و انگيزه ها و الهام ناخودآگاهى است كه خداوند در جانداران مختلف آفريده است .
نـخستين ماموريت زنبوران در اين آيه ماموريت خانه سازى ذكر شده , و اين شايد به خاطر آن است كـه مـسـاله مسكن مناسب نخستين شرط زندگى است و به دنبال آن فعاليتهاى ديگر امكان پذير مى شود.
(آيه ) بعد دومين ماموريت زنبور عسل شروع مى شود چنانكه قرآن مى گويد: ما به او الهام كرديم كه : ((سپس از تمام ثمرات تناول كن )) (ثم كلى من كل الثمرات ).
((و راههايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده به راحتى بپيما)) (فاسلكى سبل ربك ذللا ).
سـرانجام آخرين مرحله ماموريت آنها را (به صورت يك نتيجه ) اين چنين بيان مى كند: ((از درون زنـبوران عسل نوشيدنى مخصوصى خارج مى شود كه رنگهاى مختلفى دارد)) (يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه ).
رنگ عسل بر حسب آن كه بر چه گل و ثمره اى نشسته و از آن بهره گيرى كرده تفاوت مى كند.
((در اين (شراب حلال ) داروى شفابخش مهمى براى مردم است )) (فيه شفاللناس ).
مـى دانيم در گلها و گياهان , داروهاى حيات بخشى نهفته شده است ;Š و جالب اين كه دانشمندان از طريق تجربه به اين حقيقت رسيده اند كه زنبوران به هنگام ساختن عسل آن چنان ماهرانه عمل مى كنند كه خواص درمانى و دارويى گياهان كاملا به عسل منتقل شده و محفوظ مى ماند!.
((و در اين (ماجراى برنامه زندگى زنبوران عسل و ارمغانى كه آنها براى جهان انسانيت مى آورند, كـه هم غذاست , هم شفا و هم درس زندگى ) نشانه روشنى (ازعظمت و قدرت پروردگار) است براى جمعيتى كه مى انديشند)) (ان فى ذلك لا ية لقوم يتفكرون ).
(آيه ).

سرچشمه تفاوت روزيها:.

در اينجا مساله اثبات خالق يكتا را تعقيب مى كند و آن از طريق دگرگونى وتغييرات نعمتها است كه از اختيار انسان بيرون است و نشان مى دهد از ناحيه ديگرى مقدر مى شود.
نخست مى گويد: ((و خداوند شما را آفريد)) (واللّه خلقكم ).
((سپس روح شما را بطور كامل مى گيرد)) و مرگتان فرا مى رسد (ثم يتوفيكم ).
هم حيات از ناحيه اوست , و هم مرگ ;Š تا بدانيد اين شما نيستيد كه آفريننده مرگ و حياتيد.
مـقـدار طول عمر شما نيز در اختيارتان نيست , بعضى در جوانى يا نزديك به پيرى از دنيا مى روند ولى ((بعضى از شما به بالاترين و بدترين ساليان عمر (يعنى نهايت پيرى ) باز مى گردند)) (ومنكم من يرد الى ارذل العمر).
((ونـتيجه اين عمر طولانى آن خواهد شد كه بعد از علم ودانش و آگاهى چيزى نخواهد دانست )) وهمه را به دست فراموشى مى سپارد (لكى لا يعلم بعد علم شيئا).
درسـت مـانند آغاز عمر و سنين كودكى كه يك پارچه نسيان بود وفراموشكارى و ناآگاهى , آرى ((خداوند آگاه و قادر است )) (ان اللّه عليم قدير).
هـمـه قدرتها در اختيار اوست و به هر مقدار كه صلاح بداند مى بخشد و به هرموقع كه لازم ببيند مى گيرد.
(آيـه ) در اين آيه نيز ادامه مى دهد كه حتى روزيهاى شما به دست شمانيست , ((اين خداوند است كـه بـعضى از شما را بر بعض ديگرى از نظر روزى برترى مى دهد)) (واللّه فضل بعضكم على بعض فى الرزق ).
((امـا آنـهـا كـه بـرتـرى يافته اند (به خاطر تنگ نظرى ) حاضر نيستند از آنچه دراختيار دارند به بـنـدگان مملوك خود بدهند (و آنها را در اموال خويش شريك سازند)تا آنها نيز با ايشان مساوى گردند)) (فما الذين فضلوا برادى رزقهم على ما ملكت ايمانهم فهم فيه سوا).
از ايـن آيـه اسـتفاده مى شود كه مسلمانان در محيط خانواده و در برابرزيردستان نبايد براى خود هيچ گونه فضيلت و امتيازى قائل شوند.
ايـن تـفـاوت درآمدها از تفاوت استعدادهايى سرچشمه مى گيرد كه آن هم ازمواهب الهى است , مـمكن است در پاره اى از موارد اكتسابى باشد ولى در پاره اى ازموارد نيز قطعا غيراكتسابى است , بـنـابراين حتى در يك جامعه سالم از نظر اقتصادى نيز تفاوت درآمدها غيرقابل انكار است , ولى با اين حال آنچه پايه اصلى پيروزيها راتشكيل مى دهد تلاش و سعى و كوشش آدمى است .
اما نبايد تفاوت استعدادها و درآمدها باعث سؤاستفاده در راه ايجاد جامعه طبقاتى گردد.
و بـه هـمـيـن دلـيـل در پايان آيه مى فرمايد: ((آيا آنها نعمت خدا را انكار مى كنند))(افبنعمة اللّه يجحدون ).
اشـاره بـه ايـن كـه ايـن تفاوتها در صورت طبيعيش (نه صورت مصنوعى وظالمانه ) از نعمتهاى خداست كه براى حفظ نظام مجتمع بشرى و پرورش استعدادهاى مختلف ايجاد شده است .
(آيه ) در اين آيه كه مانند دو آيه گذشته با كلمه ((اللّه )) شروع مى شود, وبيانگر نعمتهاى خداوند اسـت , اشـاره بـه مـواهب او از نظر نيروهاى انسانى و معاونان و كمك كاران , و همچنين روزيهاى پاكيزه , مى كند;Š و اين حلقه هاى سه گانه نعمت راكه در اين سه آيه ذكر شده تكميل مى نمايد.
يـعـنـى , از نـظام حيات و مرگ , شروع كرده , سپس تفاوت روزيها و استعدادهارا كه نظام ((تنوع زنـدگـى )) اسـت بـيـان مى كند, و با آيه مورد بحث كه ناظر به نظام تكثيرمثل بشر, و روزيهاى پاكيزه است پايان مى گيرد.
مـى گويد: ((خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد)) (واللّه جعل لكم من انفسكم ازوجا).
همسرانى كه هم مايه آرامش روح و جسمند و هم سبب بقا نسل .
لذا بلافاصله اضافه مى كند: ((و از همسرانتان براى شما فرزندان و نوه ها قرار داد))(وجعل لكم من ازواجكم بنين وحفدة ).
سپس مى فرمايد: ((و (خداوند) از پاكيزه ها به شما روزى داد)) (ورزقكم من الطيبات ).
و در پـايان به عنوان يك نتيجه گيرى كلى از اين بحث مى گويد: آيا آنها با اين همه آثار عظمت و قدرت خدا كه مشاهده مى كنند, و اين همه مواهبى كه از ناحيه او به آنها ارزانى شده باز سراغ بتها مـى رونـد ((آيـا بـه باطل ايمان مى آورند و نعمت خداوند را انكار مى كنند ؟)) (افبالباطل يؤمنون وبنعمة اللّه هم يكفرون ).
(آيـه ) در تـعـقـيـب بـحثهاى توحيدى گذشته , اين آيه , به مساله شرك پرداخته و با لحنى پر از سرزنش و توبيخ مى گويد: ((آنها غير از خدا, موجوداتى رامى پرستند كه هيچ رزقى را براى آنان از آسـمانها و زمين در اختيار ندارند)) (ويعبدون من دون اللّه ما لا يملك لهم رزقا من السموات والا رض شيئا).
نـه تـنها مالك چيزى در اين زمينه نيستند, بلكه ((توانايى (بر خلق و ايجاد ودسترسى به روزيها) نيز ندارند)) (ولا يستطيعون ).
اشـاره بـه اين كه مشركان به اين گمان به دنبال پرستش بتها مى رفتند كه آنها رادر سرنوشت و سود و زيان خود, مؤثر مى پنداشتند.
(آيه ) اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى مى گويد: اكنون كه چنين است ((پس براى خدا امثال (و شبيه ها) قائل نشويد)) (فلا تضربوا للّه الا مثال ).
((چرا كه خدا مى داند و شما نمى دانيد)) (ان اللّه يعلم وانتم لا تعلمون ).
جـمـلـه ((فـلا تضربوا للّه الا مثال )) اشاره به منطقى است كه مشركان عصرجاهلى داشته اند آنها مى گفتند: ما اگر به سراغ بتها مى رويم به خاطر اين است كه ماشايسته پرستش خدا نيستيم بايد بـه سـراغ بـتها برويم كه آنها مقربان درگاه او هستند !خداوند همانند يك پادشاه بزرگ است كه وزرا و خـاصـان او به سراغ او مى روند,ولى توده مردم كه دسترسى به او ندارند به سراغ حواشى و خاصان و مقربانش خواهند رفت .
قرآن در پاسخ آنها مى گويد: ((براى خداوند مثال نزنيد)) يعنى , مثالى كه متناسب با افكار محدود و موجودات ((ممكن )) و مملو از نقايص است .
خـدايـى كـه شما را دعوت به نيايش و سخن گفتن مستقيم با خودش كرده , ودرهاى خانه اش را شـب و روز بـه روى شـمـا بـاز گذارده , اين خدا را نبايد به پادشاه جبار مستكبرى تشبيه كرد كه درون قصرش خزيده و جز عده معدودى , راه به درون خانه او ندارند.
(آيه ).

دو مثال زنده براى مؤمن و كافر!.

در تـعـقيب آيات گذشته كه از ايمان و كفر و مؤمنان و مشركان سخن مى گفت در اين آيه و آيه بعد با ذكر دو مثال زنده و روشن , حال اين دو گروه را مشخص مى كند:.
در نـخستين مثال , ((مشركان )) را به برده مملوكى كه توانايى هيچ چيز را ندارد,و ((مؤمنان )) را بـه انـسـان غـنـى و بـى نـيـازى كه از امكانات خود همگان را بهره مندمى سازد تشبيه مى كند, و مـى گـويـد: ((خداوند مثالى زده : برده مملوكى را كه قادر برهيچ چيز نيست )) ! (ضرب اللّه مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شى ).
آرى ! بنده بندگان خدا بودن , نتيجه اى جز اسارت و محدوديت از هر نظرنخواهد داشت .
و در مقابل آن انسان با ايمانى را مثل زده , مى فرمايد: ((و كسى كه از جانب خويش به او رزق حسن (و انواع روزيها و مواهب پاكيزه ) بخشيده ايم )) (ومن رزقناه منا رزقا حسنا).
((اين انسان (آزاده با داشتن امكانات فراوان ) پنهان و آشكار از آنچه در اختياردارد انفاق مى كند)) (وهو ينفق منه سرا وجهرا).
((آيا اين دو نفر يكسانند ؟! (هل يستوون ) مسلما نه !.
بنابراين ((همه حمد و ستايش مخصوص خداست )) (الحمدللّه ).
خـداونـدى كـه بـنده اش آزاده و پرقدرت و پربخشش است , نه از آن بتها كه بندگانشان آن چنان ناتوان و محدود و بى قدرت و اسيرند!.
((ولى اكثر آنها (مشركان ) نمى دانند)) (بل اكثرهم لا يعلمون ).
(آيه ) دگر بار مثال گوياى ديگرى براى بندگان بت , و مؤمنان راستين مى زند وآنها را به ترتيب به گنگ مادر زادى كه در عين حال برده و ناتوان است , و يك انسان آزاده گويا كه دائما به عدل و داد دعـوت مى كند و بر صراط مستقيم قرار دارد تشبيه نموده مى فرمايد: ((و خداوند دو مرد را مثل زده : كه يكى از آنها گنگ مادرزاد است و قادر بر هيچ كارى نيست )) (وضرب اللّه مثلا رجلين احدهما ابكم لا يقدر على شى ).
((و او (در عين برده بودن ) سربارى است براى مولا و صاحبش )) (وهو كل على مولـيه ).
به همين دليل ((او را به دنبال هر كارى بفرستد خوب انجام نمى دهد)) (اينمايوجهه لا يات بخير).
بـه ايـن ترتيب او داراى چهار صفت كاملا منفى است : گنگ مادرزاد بودن ,ناتوانى مطلق , سربار صاحبش بودن , و هنگامى كه به دنبال كارى فرستاده شود,هيچ گام مثبتى بر نخواهد داشت .
((آيـا چنين انسانى با آن كس كه (زبان گويا و فصيح دارد, و) مرتبا امر به عدل وداد مى كند, و بر جـاده صـاف , و راه راسـت قرار دارد, مساوى است )) ؟! (هل يستوى هو ومن يامر بالعدل وهو على صراط مستقيم ).
(آيه ) و از آنجا كه غالبا ديده ايم قرآن , بحثهاى مربوط به توحيد و مبارزه با شرك را با مسائل مربوط بـه مـعـاد و دادگاه بزرگ قيامت مى آميزد, در اينجا نيز بعدازگفتارى كه در آيات قبل در زمينه شـرك و تـوحـيـد گـذشـت , بـه سـراغ مـعاد مى رود و به پاسخ قسمتى از ايرادات مشركان ـكه مـى گـفتند: هنگامى كه ما مرديم و ذرات خاك ما در هر گوشه اى پراكنده شد, چه كسى از آنها آگـاهـى دارد كـه جـمـع آوريـشـان كـنـدـ امك اخ ت ارذ و م يدرم ام ه ك ى ماگنه :دنتفـگى ـم ؟وسـپـس پرونده آنهاراموردرسيدگى قراردهدـپرداخته ,نخست مى گويد:((غيب آسمانهاوزمين را مخصوص خداست )) واو همه را مى داند (وللّه غيب السموات والا رض ).
سپس اضافه مى كند: ((وامر قيامت (به قدرى نزديك و آسان است ) درست همانند چشم بر هم زدن و يا از آن هم نزديكتر)) ! (وما امر الساعة الا كلمح البصر اوهو اقرب ).
ايـن دو جـمـله اشاره اى است زنده و گويا به قدرت بى انتهاى خداوندمخصوصا در زمينه مساله معاد و رستاخيز انسانها, لذا در پايان آيه مى فرمايد: ((چون خدا بر هر چيزى تواناست )) (ان اللّه على كل شى قدير).
(آيه ).

انواع نعمتهاى مادى و معنوى :.

بار ديگر قرآن به عنوان يك درس توحيد و خداشناسى به مساله نعمتهاى گوناگون پروردگار باز مـى گـردد, و در ايـن بـخش از نعمتها نخست به نعمت علم ودانش و ابزار شناخت اشاره كرده , مـى گـويـد: ((و خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون فرستاد در حالى كه هيچ نمى دانستيد)) (واللّه اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا).
البته در آن محيط محدود و تاريك و وابسته , اين جهل و بى خبرى قابل تحمل بود, ولى به هنگامى كه در فراخناى اين عالم پهناور گام گذارديد, ديگر ادامه آن جهل امكان پذير نبود, لذا ابزار درك حـقـايق و شناخت موجودات , يعنى , ((گوش و چشم و عقل در اختيار شما گذارد)) (وجعل لكم السمع والا بصار والا فئدة ).
تا حقايق هستى , و اين نعمتهاى بزرگ را درك كنيد, و حس شكرگزارى شمادر برابر بخشنده اين همه موهبت تحريك گردد ((شايد شكر او را به جاى آوريد))(لعلكم تشكرون ).
(آيه ) در اين آيه اسرار عظمت خدا را در پهنه هستى همچنان ادامه مى دهد, و مى گويد: ((آيا آنها بـه پـرندگانى كه بر فراز آسمان حركت دارند نظرنيفكندند)) ؟ (الم يروا الى الطير مسخرات فى جو السما).
و از آنجا كه طبيعت اجسام , جذب شدن به سوى زمين است , حركت پرندگان در بالاى زمين را با عنوان مسخرات (تسخيرشده ها) بيان كرده است .
سپس اضافه مى كند: ((هيچ كس جز خدا آنها را (اين چنين ) نگه نمى دارد)) (مايمسكهن الا اللّه ).
درست است كه خاصيت طبيعى بالها و عضلاتى كه در آن آفريده شده و شكل مخصوص پرندگان و ويژگيهايى كه در هوا موجود است , دست به دست هم داده وبه پرندگان امكان پرواز مى دهند, ولى چه كسى ـجز خداى عليم و قديرـ اين شكل و خواص را آفريده ؟.
و در پـايـان آيه مى فرمايد: ((در اين امر نشانه هايى است (از عظمت و قدرت خدا) براى كسانى كه ايمان دارند)) (ان فى ذلك لا يات لقوم يؤمنون ).
يـعنى , با چشم كنجكاو و حقيقت جو, اين امور را مى نگرند و به تجزيه وتحليل آن مى پردازند و در پرتو آن ايمانشان قويتر و راسختر مى گردد.
(آيه ) در اين آيه نيز مساله بيان نعمتها ادامه يافته , مى فرمايد: ((و خداوندبراى شما از خانه هايتان محل سكونت قرار داد)) (واللّه جعل لكم من بيوتكم سكنا).
و حقا نعمت ((مسكن )) از مهمترين نعمتهايى است كه تا آن نباشد, بقيه گوارانخواهد بود.
و بـه دنبال ذكر خانه هاى ثابت سخن از خانه هاى سيار به ميان آورده ,مى گويد: ((و خداوند براى شما از پوست چهارپايان خانه هايى قرار داد)) (وجعل لكم من جلود الا نعام بيوتا).
خـانـه هـايى كه بسيار سبك و كم وزن است ((و به هنگام كوچ كردن و موقع اقامت به آسانى آن را جابه جا مى كنيد)) (تستخفونها يوم ظعنكم ويوم اقامتكم ).
((عـلاوه بر اين از پشمها و كركها و موهاى اين چهارپايان (براى شما) اثاث ومتاع و وسائل مختلف زندگى تا زمان معينى قرار داد)) (ومن اصوافها واو بارهاواشعارها اثاثا ومتاعا الى حين ).
ذكـر دو تعبير ((اثاثا)) و ((متاعا)) پشت سر هم ممكن است اشاره به اين باشدكه شما مى توانيد از پـشـم و كـرك و مـوى چـهارپايان , وسائل زيادى براى خانه هاى خود فراهم سازيد و از آن متمتع گرديد.
(آيه ).

سايه ها, مسكنها و پوششها:.

سـپـس بـه سـراغ يـكـى ديـگر از نعمتهاى الهى رفته , مى گويد: ((و خداوند از آنچه آفريده است سايه هايى براى شما قرار داد)) (واللّه جعل لكم مما خلق ظلا لا ).
((و از كوهها, براى شما پناهگاههايى قرار داد)) (وجعل لكم من الجبال اكنانا).
ذكـر نـعمت ((سايه ها)) و ((پناهگاههاى كوهستانى )) پس از ذكر نعمت ((خانه ها))و ((خيمه ها)) كه در آيه قبل گذشت گويا اشاره به اين است كه انسانها از سه گروه خارج نيستند: گروهى در شهرها و آباديها زندگى مى كنند و از خانه ها بهره مى گيرند,گروهى ديگر كه در سفرند و خيمه با خود دارند از خيمه ها استفاده مى كنند, اماخداوند گروه سوم يعنى , مسافرانى كه حتى خيمه با خود ندارند, محروم نگذاشته ,و در مسير راه پناهگاههايى براى آنها تهيه ديده است .
سـپـس در تـعـقـيـب ايـن سـايبانهاى طبيعى و مصنوعى به سراغ پوششهاى تن انسان مى رود و مى گويد: ((خداوند براى شما پيراهنهايى قرار داد كه شما را از گرماحفظ مى كند)) (وجعل لكم سرابيل تقيكم الحر).
((و (همچنين ) پيراهنهايى كه به هنگام جنگ , حافظ شماست )) (وسربيل تقيكم باسكم ).
الـبـتـه پـوشـش و لباس فايده اش تنها اين نيست كه انسان را از گرما و سرما حفظكند, بلكه هم شـكوهى است براى انسان و هم در برابر بسيارى از خطراتى كه متوجه جسم او مى شود لباس يك وسيله دفاعى است .