از عـلـى (ع ) نقل شده كه مى فرمايد: با رسول خدا(ص ) در مسجد, در انتظارنماز
بوديم كه مردى برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا ! من گناهى كرده ام پيامبر(ص ) روى از
او برگرداند هنگامى كـه نماز تمام شد همان مرد برخاست وسخن اول را تكرار كرد;Š
پيامبر(ص ) فرمود: آيا با ما اين نماز را انـجـام نـدادى ؟ و بـراى آن بـه خوبى وضو
نگرفتى ؟ عرض كرد: آرى ! فرمود: اين كفاره گناه توست !.
نماز, انسان را در برابر گناه بيمه مى كند, و نيز نماز زنگار گناه را از آيينه دل
مى زدايد.
نـمـاز جـوانه هاى ملكات عالى انسانى را در اعماق جان بشر مى روياند, نمازاراده را
قوى و قلب را پـاك و روح را تـطـهـير مى كند, و به اين ترتيب نماز در صورتى كه به
صورت جسم بى روح نباشد مكتب عالى تربيت است .
(آيـه ) به دنبال برنامه انسان ساز نماز و بيان تاثيرى كه حسنات در زدودن سيئات
دارد در اين آيه فرمان به ((صبر)) مى دهد, و مى گويد: ((و شكيبا باش كه خدااجر
نيكوكاران را ضايع نمى كند)) (واصبر فان اللّه لا يضيع اجر المحسنين ) يعنى
نيكوكارى بدون صبر و ايستادگى ميسر نيست .
واژه ((صـبـر)) هرگونه شكيبايى در برابر مشكلات , مخالفتها, آزارها,
هيجانها,طغيانها و مصائب گوناگون را شامل مى شود.
((صـبر)) يك اصل كلى و اساسى است كه در مواردى از قرآن همراه با نماز ذكرشده است
شايد به ايـن دلـيل كه نماز در انسان ((حركت )) مى آفريند و دستور صبر,مقاومت ايجاد
مى كند, و اين دو يعنى ((حركت )) و.
((مقاومت )) هنگامى كه دست به دست هم دهند عامل اصلى هرگونه پيروزى خواهند شد.
(آيه ).
عامل تباهى جامعه ها !.
بـراى تـكـمـيـل بحثهاى گذشته در اين آيه و آيه بعد يك اصل اساسى اجتماعى كه ضامن
نجات جـامـعـه هـا از تـباهى است مطرح شده است , و آن اين كه در هرجامعه اى تا
زمانى كه گروهى از انـديـشـمـندان متعهد و مسؤول وجود دارد كه در برابرمفاسد ساكت
نمى نشينند, و به مبارزه بر مى خيزند, و رهبرى فكرى و مكتبى مردم را در اختيار
دارند اين جامعه به تباهى و نابودى كشيده نمى شود.
امـا آن زمـان كـه بـى تفاوتى و سكوت در تمام سطوح حكمفرما شد و جامعه دربرابر
عوامل فساد بى دفاع ماند, فساد و به دنبال آن نابودى حتمى است .
لـذا ضـمن اشاره به اقوام پيشين كه گرفتار انواع بلاها شدند, مى گويد: ((چرا درقرون
و امتها و اقـوام قـبـل از شـمـا نـيـكـان و پاكان قدرتمند و صاحب فكرى نبودند كه
ازفساد در روى زمين جلوگيرى كنند)) (فلولا كان من القرون من قبلكم اولوا بقية ينهون
عن الفساد فى الا رض ).
نقش ((اولوا بقية )) در بقاى جوامع آنقدر حساس است كه بايد گفت : بدون آنها حق حيات
از آنان سلب مى شود و اين همان چيزى است كه آيه فوق به آن اشاره دارد.
بـعـد به عنوان استثنا مى گويد: ((مگر افراد اندكى از آنان كه آنها را نجات داديم
)) (الا قليلا ممن انجينامنهم ).
ايـن گروه اندك هر چند امر به معروف و نهى از منكر داشتند, اما مانند لوط وخانواده
كوچكش و نـوح و ايمان آورندگان محدودش و صالح و تعداد كمى كه از اوپيروى كرده
بودند, آنچنان كم و اندك بودند كه توفيق بر اصلاح كلى جامعه نيافتند.
((وبه هر حال ستمگران (كه اكثريت اين جامعه هارا تشكيل مى دادند) به دنبال ناز و
نعمت و عيش و نـوش رفـتـنـد و آنچنان مست باده غرور و تنعم و لذات شدندكه ) دست به
انواع گناهان زدند)) (واتبع الذين ظلموا ما اترفوا فيه وكانوا مجرمين .
ايـن تـنـعـم و تـلـذذ بـى قيد و شرط سرچشمه انواع انحرافاتى است كه در طبقات مرفه
جامعه ها به وجود مى آيد, چرا كه مستى شهوت , آنهارااز پرداختن به ارزشهاى اصيل
انسانى ودرك واقعيتهاى اجتماعى باز مى دارد و غرق عصيان و گناه مى سازد.
(آيـه ) سپس براى تاكيد اين واقعيت , اضافه مى فرمايد: اين كه مى بينى خداوند اين
اقوام را به ديار عـدم فـرسـتاد به خاطر آن بود كه مصلحانى در ميان آنهانبودند ((و
چنين نبود كه پروردگارت آبـاديها را به ظلم و ستم نابود كند در حالى كه اهلش در صدد
اصلاح بوده باشند)) (وما كان ربك ليهلك القرى بظلم واهلهامصلحون ).
يعنى , هرگاه جامعه اى ظالم بود اما به خود آمده و در صدد اصلاح باشدچنين جامعه اى
مى ماند, ولى اگر ظالم بود و در مسير اصلاح و پاكسازى نبود,نخواهد ماند.
(آيـه ) در ايـن آيـه بـه يكى از سنن آفرينش كه در واقع زيربناى ساير مسائل مربوط
به انسان است اشـاره شـده و آن مساله اختلاف و تفاوت در ساختمان روح وجسم و فكر و
ذوق و عشق انسانها, و مساله آزادى اراده و اختيار است .
مـى فـرمايد: ((اگر خدا مى خواست , همه مردم را ((امت واحده )) قرار مى داد(ولى
خداوند چنين كـارى را نـكرده ) و همواره انسانها با هم اختلاف دارند)) (ولو شاربك
لجعل الناس امة واحدة ولا يزالون مختلفين ).
تـا كـسـى تـصور نكند تاكيد و اصرار پروردگار در اطاعت فرمانش دليل بر اين است كه
او قادر بر اين نبود كه همه آنها را در مسير ايمان ويك برنامه معين قرار دهد.
ولـى نـه چـنـيـن ايـمانى فايده اى داشت , و نه چنان اتحاد و هماهنگى , ايمان
اجبارى كه از روى انـگـيـزه هاى غيرارادى برخيزد, نه دليل بر شخصيت است و نه وسيله
تكامل , و نه موجب پاداش و ثواب .
اصـولا ارزش و امـتـياز انسان و مهمترين تفاوت او با موجودات ديگر داشتن همين موهبت
آزادى اراده و اخـتـيـار اسـت , همچنين داشتن ذوقها و سليقه ها وانديشه هاى گوناگون
و متفاوت كه هركدام بخشى از جامعه را مى سازد, و بعدى ازابعاد آن را تامين مى كند.
از طرفى هنگامى كه آزادى اراده آمد, اختلاف در انتخاب عقيده و مكتب , طبيعى است .
(آيـه ) لـذا در ايـن آيـه مـى فـرمايد: مردم در پذيرش حق با هم اختلاف دارند((مگر,
كسى را كه پروردگارت رحم كند)) ! (الا من رحم ربك ).
ولـى اين رحمت الهى مخصوص گروه معينى نيست , همه مى توانند ـبه شرط اين كه بخواهندـ
از آن استفاده كنند ((و (خداوند) براى همين پذيرش رحمت آنها را آفريد)) (ولذلك
خلقهم ).
آنها كه بخواهند در زير اين چتر رحمت الهى قرار بگيرند راه براى آنها بازاست رحمتى
كه از طريق تشخيص عقل و هدايت انبيا و كتب آسمانى به همه مردم افاضه شده است .
و هـرگـاه از ايـن رحـمـت و موهبت استفاده كنند درهاى بهشت و سعادت جاويدان به روى
آنها گشوده خواهد شد.
در غـير اين صورت ((فرمان خدا صادر شده است كه جهنم را از سركشان وطاغيان جن و انس
پر مى كنم )) (وتمت كلمة ربك لا ملا ن جهنم من الجنة والناس اجمعين ).
(آيه ).
مطالعه سرگذشت پيشينيان چهار اثر دارد:.
در اين آيه و آيات بعد كه سوره هود با آن پايان مى پذيرد يك نتيجه گيرى كلى از
مجموع بحثهاى سـوره بيان شده است و از آنجا كه قسمت عمده اين سوره داستانهاى عبرت
انگيز پيامبران و اقوام پيشين بود نخست نتائج گرانبهاى ذكر اين داستانها را در چهار
موضوع خلاصه كرده , مى گويد: ((مـا از هـر يـك از سـرگـذشـتـهـاى انبيا براى تو
بازگو كرديم تا به وسيله آن , قلبت را آرامش بخشيم )) و اراده ات قوى گردد (وكلا
نقص عليك من انبا الرسل ما نثبت به فؤادك ).
سپس به دومين نتيجه بزرگ بيان اين داستانها اشاره كرده , مى گويد: ((و در اين اخبار
پيامبران , حـقايق و واقعيتهاى (مربوط به زندگى و حيات , پيروزى و شكست ,عوامل
موفقيت و تيره روزى ) همگى براى تو آمده است )) (وجاك فى هذه الحق ).
سومين و چهارمين اثر چشمگير بيان اين سرگذشتها آن است كه : ((براى مؤمنان موعظه و
اندرز, تذكر و يادآورى است )) (وموعظة وذكرى للمؤمنين ).
اين آيه بار ديگر تاكيد مى كند كه تواريخ قرآن را نبايد سرسرى شمرد و يا به عنوان
يك سرگرمى از آن بـراى شـنوندگان استفاده كرد چرا كه مجموعه اى است ازبهترين درسهاى
زندگى در تمام زمينه ها و راهگشايى است براى همه انسانهاى ((امروز)) و ((فردا)).
(آيـه ) سـپـس بـه پيامبر(ص ) دستور مى دهد كه تو نيز در مقابل سرسختيهاو لجاجتهاى
دشمن هـمان بگو كه بعضى از پيامبران پيشين به اين افراد مى گفتند: ((به آنها كه
ايمان نمى آورند بگو: هـر چـه در قـدرت داريـد انجام دهيد (و از هيچ كارى فروگذار
نكنيد) ما هم آنچه در توان داريم انجام خواهيم داد)) (وقل للذين لا يؤمنون اعملوا
على مكانتكم انا عاملون ).
(آيـه ) ((و انـتـظـار بـكشيد ! ما هم منتظريم )) ! (وانتظروا انا منتظرون )
تاببينيم كدامين پيروز مى شوند و كدامين شكست مى خوردند.
شـمـا در انـتظار خام شكست ما باشيد و ما در انتظار و اقعى عذاب الهى براى شما
هستيم كه يا از دست ما خواهيد كشيد و يا مستقيما از طرف خدا!.
(آيـه ) آخـرين آيه اين سوره به بيان توحيد (توحيد علم و توحيد افعال وتوحيد عبادت
) مى پردازد همان گونه كه آيات آغاز اين سوره از علم توحيد سخن مى گفت .
در حقيقت در اين آيه انگشت روى سه شعبه از توحيد گذاشته شده است نخست به توحيد علمى
پروردگار اشاره كرده , مى گويد: ((غيب آسمانها و زمين مخصوص خداست )) و او است كه
از همه اسرار آشكار و نهان باخبر است (وللّه غيب السموات والا رض ).
و غـير او علمش محدود و در عين محدوديت از ناحيه تعليم الهى است ,بنابراين علم
نامحدود, آن هم علم ذاتى , نسبت به تمام آنچه در پهنه زمين و آسمان قرار دارد,
مخصوص ذات پاك پروردگار است .
و از سـوى ديـگربه توحيد افعالى اشاره كرده , مى گويد: زمام تمام كارها در كف قدرت
اوست ((و همه كارها به سوى او باز مى گردد)) (واليه يرجع الا مر كله ).
سـپس نتيجه مى گيرد اكنون كه آگاهى نامحدود و قدرت بى پايان , مخصوص ذات پاك اوست و
بازگشت هر چيز به سوى او مى باشد, بنابراين ((تنها او را پرستش كن )) (فاعبده ).
((و فقط بر او توكل نما)) (وتوكل عليه ).
و اين مرحله توحيد عبادت است .
و از آنچه نافرمانى و سركشى و طغيان و گناه است , بپرهيز, چرا كه :((پروردگارت از
آنچه انجام مى دهيد غافل نيست )) (وما ربك بغافل عما تعملون ).
((پايان سوره هود)).
سوره يوسف [12].
اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 111 آيه است .
محتواى سوره :.
قبل از ورود در تفسير آيات اين سوره ذكر چند امر لازم است :
1ـ تـمـام آيـات اين سوره جز چند آيه كه در آخر آن آمده سرگذشت جالب وشيرين و عبرت
انگيز پيامبر خدا يوسف (ع ) را بيان مى كند و به همين دليل اين سوره به نام يوسف
ناميده شده است و نيز بـه همين جهت از مجموع 27 بار ذكر نام يوسف در قرآن 25 مرتبه
آن در اين سوره است , و فقط و مورد آن در سوره هاى ديگر (سوره غافر آيه 34 و انعام
آيه 84) مى باشد.
محتواى اين سوره بر خلاف سوره هاى ديگر قرآن همگى به هم پيوسته وبيان فرازهاى مختلف
يك داستان است , كه در بيش از ده بخش با بيان فوق العاده گويا, جذاب , فشرده , عميق
و مهيج آمده است .
گـرچـه داستان پردازان بى هدف , و يا آنها كه هدفهاى پست و آلوده اى دارندسعى كرده
اند از اين سـرگـذشـت آمـوزنده يك داستان عشقى محرك براى هوسبازان بسازند و چهره
واقعى يوسف و سـرگـذشـت او را مـسخ كنند, و حتى در شكل يك فيلم عشقى به روى پرده
سينما بياورند ولى قـرآن كـه هـمـه چـيـزش الگو و ((اسوه ))است , در لابلاى اين
داستان عاليترين درسهاى عفت و خـويـشـتن دارى و تقوا و ايمان و تسلط بر نفس را,
منعكس ساخته آنچنان كه هر انسانى ـهرچند, بـارهـا آن راخـوانـده باشدـ باز به هنگام
خواندنش بى اختيار تحت تاثير جذبه هاى نيرومندش قرار مى گيرد.
و بـه هـمين جهت قرآن نام زيباى ((احسن القصص )) (بهترين داستانها) رابر آن گذارده
است , و در آن براى ((اولوالالباب )) (صاحبان مغز و انديشه ) عبرتها بيان كرده است
.
2ـ دقـت در آيـات ايـن سوره اين واقعيت را براى انسان روشنتر مى سازد كه قرآن در
تمام ابعادش مـعـجزه است , چرا كه قهرمانهايى كه در داستانها معرفى مى
كندـقهرمانهاى واقعى و نه پندارى ـ هركدام در نوع خود بى نظيرند.
ابراهيم قهرمان بت شكن با آن روح بلند و سازش ناپذير در برابر طاغوتيان .
موسى آن قهرمان تربيت يك جمعيت لجوج در برابر يك طاغوت عصيانگر.
يوسف آن قهرمان پاكى و پارسايى و تقوا, در برابر يك زن زيباى هوسباز وحيله گر.
و از اين گذشته قدرت بيان وحى قرآنى در اين داستان آنچنان تجلى كرده كه انسان را به
حيرت مـى انـدازد, زيـرا ايـن داسـتان چنانكه مى دانيم در پاره اى از موارد به
مسائل بسيار باريك عشقى منتهى مى گردد, و قرآن بى آنكه آنها را درز بگيرد, و ازكنار
آن بگذرد تمام اين صحنه ها را با ريزه كاريهايش طورى بيان مى كند كه كمترين احساس
منفى و نامطلوب در شنونده ايجاد نمى گردد, در متن تمام قضايا واردمى شود اما در همه
جا اشعه نيرومندى از تقوا و پاكى , بحثها را احاطه كرده است .
3ـ داستان يوسف قبل از اسلام و بعد از آن ـ.
بـدون شـك قبل از اسلام نيز داستان يوسف در ميان مردم مشهور و معروف بوده است , چرا
كه در تورات در چهارده فصل از سفر پيدايش (از فصل 37 تا 50)اين داستان مفصلا ذكر
شده است .
الـبـته مطالعه دقيق اين چهارده فصل نشان مى دهد كه آنچه در تورات آمده تفاوتهاى
بسيارى با قـرآن مـجـيـد دارد و مقايسه اين تفاوتها نشان مى دهد كه تا چه حدآنچه در
قرآن آمده پيراسته و خـالـص و خـالى از هرگونه خرافه مى باشد و اين كه قرآن به
پيامبر مى گويد: ((پيش از اين از آن غافل بودى )) اشاره به عدم آگاهى پيامبر
ازواقعيت خالص اين سرگذشت عبرت انگيز است .
بـه هـر حـال بـعـد از اسـلام نيز اين داستان در نوشته هاى مورخين شرق و غرب گاهى
با شاخ و بـرگـهـاى اضـافـى آمده است در شعر فارسى نخستين قصه يوسف وزليخا را به
فردوسى نسبت مى دهند و پس از او يوسف و زليخاى شهاب الدين عمعق و مسعودى قمى است و
بعد از او, يوسف و زليخاى عبدالرحمن جامى شاعر معروف قرن نهم است .
4ـ چرا بر خلاف سرگذشتهاى ساير انبيا داستان يوسف يك جا بيان شده است ؟.
يكى از ويژگيهاى داستان يوسف اين است كه همه آن يك جا بيان شده , به خلاف سرگذشت
ساير پيامبران كه به صورت بخشهاى جداگانه در سوره هاى مختلف قرآن پخش گرديده , اين
ويژگى به اين دليل است كه تفكيك فرازهاى اين داستان با توجه به وضع خاصى كه دارد
پيوند اساسى آن را از هم مى برد, و براى نتيجه گيرى كامل همه بايد يك جا ذكر شود.
يـكـى ديگر از ويژگيهاى اين سوره آن است كه داستانهاى ساير پيامبران كه درقرآن آمده
معمولا بيان شرح مبارزاتشان با اقوام سركش و طغيانگر است .
امـا در داستان يوسف , سخنى از اين موضوع به ميان نيامده است بلكه بيشتربيانگر
زندگانى خود يوسف و عبور او از كورانهاى سخت زندگانى است كه سرانجام به حكومتى
نيرومند تبديل مى شود كه در نوع خود نمونه بوده است .
5ـ فضيلت سوره يوسف ـ.
در روايـات اسـلامـى بـراى تلاوت اين سوره فضائل مختلفى آمده است ازجمله در حديثى
از امام صـادق (ع ) مـى خـوانيم : ((هر كس سوره يوسف را در هر روز ويا هر شب
بخواند, خداوند او را روز رسـتاخيز برمى انگيزد در حالى كه زيبائيش همچون زيبايى
يوسف است و هيچ گونه ناراحتى روز قيامت به او نمى رسد و ازبندگان صالح خدا خواهد
بود)).
بـارهـا گفته ايم رواياتى كه در بيان فضيلت سوره هاى قرآن آمده به معنى خواندن سطحى
بدون تفكر و عمل نيست ;Š بلكه تلاوتى است مقدمه تفكر, و تفكرى است سرآغاز عمل .
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيه ).
احسن القصص در برابر تو است !.
ايـن سـوره نـيز با حروف مقطعه ((الف لام را)) (الر) آغاز شده است كه نشانه اى از
عظمت قرآن و تركيب اين آيات عميق و پرمحتوا از ساده ترين اجزايعنى حروف الفبا مى
باشد.
و شـايـد بـه همين دليل است كه بعد از ذكر حروف مقطعه بلافاصله اشاره به عظمت قرآن
كرده , مـى گـويـد ((ايـنـهـا آيات كتاب مبين است )) (تلك آيات الكتاب المبين )
كتابى روشنى بخش و آشكاركننده حق از باطل و نشان دهنده صراط مستقيم و راه پيروزى و
نجات .
(آيه ) سپس هدف نزول اين آيات را چنين بيان مى كند: ((ما آن را قرآن عربى فرستاديم
تا شما آن را به خوبى درك كنيد)) (انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون ).
هـدف تنها قرائت و تلاوت و تيمن و تبرك با خواندن آيات آن نيست , بلكه هدف نهايى
درك است , درك نيرومند و پرمايه كه تمام وجود انسان را به سوى عمل دعوت كند.
تـعبير به ((عربى بودن )) كه در ده مورد از قرآن تكرار شده پاسخى است به آنهاكه
پيامبر را متهم مى كردند كه او اين آيات را از يك فرد عجمى ياد گرفته و محتواى قرآن
يك فكر وارادتى است و از نهاد وحى نجوشيده است .
ضـمـنـا ايـن تعبيرات پى درپى اين وظيفه را براى همه مسلمانان به وجودمى آورد كه
همگى بايد بـكـوشـند و زبان عربى را به عنوان زبان دوم خود به صورت همگانى بياموزند
از اين نظر كه زبان وحى و كليد فهم حقايق اسلام است .
(آيـه ) سپس مى فرمايد: ((ما نيكوترين قصه ها رااز طريق وحى وفرستادن اين قرآن براى
تو بازگو مى كنيم هر چند پيش از آن , از آن غافل بودى )) (نحن نقص عليك احسن القصص
بما اوحينا اليك هذا القرآن وان كنت من قبله لمن الغافلين ).
بـعـضـى از مـفـسران معتقدند كه ((احسن القصص )) اشاره به مجموعه قرآن است يعنى ,
خداوند مـجـمـوعـه ايـن قـرآن كـه زيباترين شرح و بيان و فصيحترين وبليغ ترين
الفاظ را با عاليترين و عـمـيقترين معانى آميخته كه از نظر ظاهر زيبا وفوق العاده
شيرين و گوارا و از نظر باطن بسيار پرمحتواست ((احسن القصص )) ناميده .
ولـى پيوند آيات آينده كه سرگذشت يوسف را بيان مى كند با آيه مورد بحث آنچنان است
كه ذهن انسان بيشتر متوجه اين معنى مى شود كه خداوند داستان يوسف را ((احسن القصص
)) ناميده است .
امـا بـارهـا گـفته ايم كه مانعى ندارد اين گونه آيات براى بيان هر دو معنى باشد,هم
قرآن بطور عموم احسن القصص است و هم داستان يوسف بطور خصوص .
نقش داستان در زندگى انسانهاـ.
بـا تـوجـه بـه اين كه قسمت بسيار مهمى از قرآن به صورت سرگذشت اقوام پيشين و
داستانهاى گـذشـتـگـان بـيـان شـده اسـت , اين سؤال براى بعضى پيش مى آيدكه چرا يك
كتاب تربيتى و انسان ساز اين همه تاريخ و داستان دار د؟.
اما توجه به چند نكته علت حقيقى اين موضوع را روشن مى سازد:.
1ـ تاريخ آزمايشگاه مسائل گوناگون زندگى بشر است , و آنچه را كه انسان درذهن خود با
دلائل عقلى ترسيم مى كند در صفحات تاريخ به صورت عينى بازمى يابد.
2ـ از ايـن گـذشته تاريخ و داستان جاذبه مخصوصى دارد, و انسان در تمام ادوار عمر
خود از سن كودكى تا پيرى تحت تاثير اين جاذبه فوق العاده است .
دلـيـل اين موضوع شايد آن باشد كه انسان قبل از آن كه , عقلى باشدحسى است و بيش از
آنچه به مسائل فكرى مى انديشد در مسائل حسى غوطه وراست .
مـسـائل مـخـتـلـف زندگى هر اندازه از ميدان حس دور مى شوند و جنبه تجردعقلانى به
خود مى گيرند سنگينتر و دير هضم تر مى شوند.
و از اين رو مى بينيم هميشه براى جا افتادن استدلالات عقلى از مثالهاى حسى استمداد
مى شود و گـاهى ذكر يك مثال مناسب و به جا تاثير استدلال راچندين برابر مى كند و
لذا دانشمندان موفق آنها هستند كه تسلط بيشترى بر انتخاب بهترين مثالها دارند.
3ـ داستان و تاريخ براى همه كس قابل فهم و درك است به همين دليل كتابى كه جنبه
عمومى و هـمگانى دارد و از عرب بيابانى بى سواد نيمه وحشى گرفته تا فيلسوف بزرگ و
متفكر همه بايد از آن استفاده كنند;Š حتما بايد روى تاريخ وداستانها و مثالها تكيه
نمايد.
مـجموعه اين جهات نشان مى دهد كه قرآن در بيان اين همه تاريخ و داستان بهترين راه
را از نظر تعليم و تربيت پيموده است .
(آيه ).
بارقه اميد و آغاز مشكلات :.
قـرآن داستان يوسف را از خواب عجيب و پر معنى او آغاز مى كند, زيرا اين خواب در
واقع نخستين فراز زندگى پرتلاطم يوسف محسوب مى شود.
او يـك روز صـبح هنگامى كه بسيار كم سن و سال بود با هيجان و شوق به سراغ پدر آمد و
پرده از روى حادثه تازه اى برداشت كه در ظاهر چندان مهم نبود.
((هـنـگامى كه يوسف به پدرش گفت : پدرم ! من در خواب يازده ستاره ديدم (كه از آسمان
فرود آمـدنـد) و خـورشـيـد و ماه نيز (آنها را همراهى مى كردند) همگى راديدم كه در
برابر من سجده مـى كـنـنـد)) (اذ قـال يـوسـف لا بيه يا ابت انى رايت احدعشر كوكبا
والشمس والقمر رايتهم لى ساجدين ).
ابن عباس مفسر معروف اسلامى مى گويد: يوسف اين خواب را در شب جمعه كه مصادف شب قدر,
(شعب تعيين سرنوشتها و مقدرات بود) ديد.
البته روشن است كه منظور از ((سجده )) در اينجا خضوع و تواضع مى باشدوگرنه سجده به
شكل سجده معمولى انسانها در مورد خورشيد و ماه و ستارگان مفهوم ندارد.
(آيه ) اين خواب هيجان انگيز و معنى دار, يعقوب پيامبر را در فكر فرو بردخورشيد و
ماه و ستارگاه آسـمـان ؟ آن هم يازده ستاره ؟ فرود آمدند و در برابرفرزندم يوسف
سجده كردند, چقدر پرمعنى اسـت ؟ حتما خورشيد و ماه , من ومادرش (يا من و خاله اش )
مى باشيم , و يازده ستاره , برادرانش , قـدر و مـقـام فـرزنـدم آنـقـدر بـالا مى
رود كه ستارگان آسمان و خورشيد و ماه سر بر آستانش مـى سـايند,آنقدر در پيشگاه خدا
عزيز و آبرومند مى شود كه آسمانيان در برابرش خضوع مى كنند, چه خواب پرشكوه و جالبى
؟!.
لـذا با لحن آميخته با نگرانى و اضطراب اما توام با خوشحالى به فرزندش چنين ((گفت :
فرزندم ! اين خوابت را براى برادرانت بازگو مكن )) (قال يا بنى لا تقصص رؤياك على
اخوتك ).
((چرا كه آنها براى تو نقشه هاى خطرناك خواهند كشيد)) (فيكيدوا لك كيدا).
من مى دانم ((شيطان براى انسان دشمن آشكارى است )) (ان الشيطان للا نسان عدو مبين
).
او مـنـتـظر بهانه اى است كه وسوسه هاى خود را آغاز كند, به آتش كينه و حسددامن
زند, و حتى برادران را به جان هم اندازد.
(آيـه ) ولـى ايـن خواب تنها بيانگر عظمت مقام يوسف در آينده از نظرظاهرى و مادى
نبود, بلكه نـشـان مـى داد كه او به مقام نبوت نيز خواهد رسيد, چراكه سجده آسمانيان
دليل بر بالا گرفتن مـقـام آسـمـانـى اوسـت , و لـذا پـدرش يـعـقـوب اضـافـه كرد:
((و اين چنين پروردگارت تو را برمى گزيند)) (وكذلك يجتبيك ربك ).
((و از تعبير خواب به تو تعليم مى دهد)) (ويعلمك من تاويل الا حاديث ).
((و نعمتش را بر تو و آل يعقوب تكميل مى كند)) (ويتم نعمته عليك وعلى آل يعقوب ).
((همان گونه كه پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق آن (نعمت ) را تمام كرد))
(كما اتمها على ابويك من قبل ابرهيم واسحق ).
آرى ! ((پروردگارت عالم است و از روى حكمت كار مى كند)) (ان ربك عليم حكيم ).
از درسـهايى كه اين بخش از آيات به ما مى دهد درس حفظ اسرار است , كه گاهى حتى در
مقابل بـرادران نـيـز بـايـد عملى شود, هميشه در زندگى انسان اسرارى وجود دارد كه
اگر فاش شود مـمـكـن اسـت آيـنـده او يـا جـامـعـه اش را به خطر اندازد,خويشتن دارى
درحفظ اين اسرار يكى ازنشانه هاى وسعت روح وقدرت اراده است .
در حـديـثـى از امـام صـادق (ع ) مى خوانيم : ((اسرار تو همچون خون توست كه بايد
تنها در عروق خودت جريان يابد)).
رؤيا و خواب ديدن ـ.
خواب و رؤيا بر چند قسم است :
1ـ خـوابـهـاى مـربوط به گذشته زندگى و اميال و آرزوها كه بخش مهمى ازخوابهاى انسان
را تشكيل مى دهد.
2ـ خوابهاى پريشان و نامفهوم كه معلول فعاليت توهم و خيال است اگرچه ممكن است
انگيزه هاى روانى داشته باشد.
3ـ خوابهايى كه مربوط به آينده است و از آن گواهى مى دهد.
جـالـب ايـن كـه در روايـتى از پيامبر(ص ) چنين مى خوانيم : ((خواب و رؤياسه گونه
است ;Š گاهى بـشـارتـى از ناحيه خداوند است , گاه وسيله غم و اندوه از سوى شيطان ,
و گاه مسائلى است كه انسان در فكر خود مى پروراند و آن را در خواب مى بيند)).
روشـن اسـت كـه خـوابهاى شيطانى چيزى نيست كه تعبير داشته باشد, اماخوابهاى رحمانى
كه جنبه بشارت دارد حتما بايد خوابى باشد كه از حادثه مسرت بخش در آينده پرده
بردارد.
(آيه ) از اينجا درگيرى برادران يوسف , با يوسف شروع مى شود:.
نـخست اشاره به درسهاى آموزنده فراوانى كه در اين داستان است كرده ,مى گويد: ((به
يقين در سرگذشت يوسف و برادرانش , نشانه هايى براى سؤال كنندگان بود)) (لقد كان فى
يوسف واخوته آيات للسائلين ).
چـه درسـى از ايـن بـرتـر كـه گروهى از افراد نيرومند با نقشه هاى حساب شده اى كه
از حسادت سرچشمه گرفته براى نابودى يك فرد ظاهرا ضعيف و تنها, تمام كوشش خود را به
كار گيرند, اما به همين كار, بدون توجه او را بر تخت قدرت بنشانند و فرمانرواى كشور
پهناورى كنند, و در پايان هـمـگى در برابر او سر تعظيم فرود آورند, اين نشان مى دهد
وقتى خداكارى را اراده كند مى تواند آن را, حـتـى بـه دسـت مـخـالـفين آن كار,
پياده كند, تا روشن شود كه يك انسان پاك و با ايمان تـنهانيست و اگر تمام جهان به
نابودى او كمر بندند تا خدا نخواهد تار مويى از سر او كم نخواهند كرد!.
(آيـه ) يـعـقـوب دوازده پسر داشت , كه دو نفر از آنها ((يوسف )) و ((بنيامين ))از
يك مادر بودند, يـعـقـوب نـسـبـت بـه اين دو پسر مخصوصا يوسف محبت بيشترى نشان مى
داد, زيرا كوچكترين فرزندان او محسوب مى شدند و طبعا نياز به حمايت و محبت بيشترى
داشتند, ديگر اين كه , طبق بعضى از روايات مادر آنها ((راحيل )) ازدنيا رفته بود, و
به اين جهت نيز به محبت بيشترى محتاج بودند, از آن گذشته مخصوصا در يوسف , آثار
نبوغ و فوق العادگى نمايان بود, مجموع اين جهات سبب شد كه يعقوب آشكارا نسبت به
آنها ابراز علاقه بيشترى كند.
بـرادران حسود بدون توجه به اين جهات از اين موضوع سخت ناراحت شدند, بخصوص كه شايد
بر اثـر جـدايـى مـادرهـا, رقابتى نيز در ميانشان طبعا وجودداشت , لذا دور هم
نشستند ((و گفتند يـوسـف و بـرادرش نـزد پـدر از ما محبوبترند, بااين كه ما جمعيتى
نيرومند و كارساز هستيم )) و زنـدگـى پـدر را به خوبى اداره مى كنيم ,و به همين
دليل بايد علاقه او به ما بيش از اين فرزندان خردسال باشد كه كارى ازآنها ساخته
نيست (اذ قالوا ليوسف واخوه احب الى ابينا منا ونحن عصبة ) .
و بـه اين ترتيب با قضاوت يك جانبه خود پدر را محكوم ساختند و گفتند: ((بطورقطع پدر
ما در گمراهى آشكارى است )) ! (ان ابانا لفى ضلا ل مبين ).
الـبته منظور آنها گمراهى دينى و مذهبى نبود چرا كه آيات آينده نشان مى دهدآنها به
بزرگى و نبوت پدر اعتقاد داشتند و تنها در زمينه طرز معاشرت به او ايرادمى گرفتند.
(آيه ).
نقشه نهايى كشيده شد:.
حـس حـسـادت , سـرانـجـام بـرادران را به طرح نقشه اى وادار ساخت ;Š گرد هم جمع
شدند و دو پيشنهاد را مطرح كردند و گفتند: ((يا يوسف را بكشيد و يا او را به سرزمين
دور دستى بيفكنيد تا محبت پدر يكپارچه متوجه شما بشود)) ! (اقتلوايوسف اواطرحوه
ارضا يخل لكم وجه ابيكم ).
درست است كه با اين كار احساس گناه و شرمندگى وجدان خواهيد كرد,چرا كه با برادر
كوچك خود اين جنايت را روا داشته ايد ولى جبران اين گناه ممكن است , توبه خواهيد
كرد ((و پس از آن جمعيت صالحى خواهيد شد)) ! (وتكونوامن بعده قوما صالحين ).
اين جمله دليل بر آن است كه آنها با اين عمل احساس گناه مى كردند و دراعماق دل خود
كمى از خـدا ترس داشتند ولى مساله مهم اينجاست كه سخن ازتوبه قبل از انجام جرم در
واقع يك نقشه شـيطانى براى فريب وجدان و گشودن راه به سوى گناه است , و به هيچ وجه
دليل بر پشيمانى و ندامت نمى باشد.
(آيـه ) ولـى در مـيان برادران يك نفر بود كه از همه باهوشتر, و يا باوجدانتربود,
به همين دليل با طـرح قتل يوسف مخالفت كرد و هم با طرح تبعيد او در يك سرزمين
دوردست كه بيم هلاكت در آن بـود, و طـرح سـومـى را ارائه نمود يكى از آنها((گفت :
اگر مى خواهيد كارى بكنيد يوسف را نـكـشـيـد, بلكه او را در نهانگاه چاه بيفكنيد
(به گونه اى كه سالم بماند) تا بعضى از راهگذاران و قافله ها او را برگيرند و باخود
ببرند)) و از چشم ما و پدر دور شود (قال قائل منهم لا تقتلوا يوسف والقوه فى غيابت
الجب يلتقطه بعض السيارة ان كنتم فاعلين ).
نقش ويرانگر حسد در زندگى انسانهاـ.
درس مهم ديگرى كه از اين داستان مى آموزيم اين است كه چگونه حسدمى تواند آدمى را تا
سر حد كـشـتـن برادر و يا توليد دردسرهاى خيلى شديد براى اوپيش ببرد و چگونه اگر
اين آتش درونى مهار نشود, هم ديگران را به آتش مى كشد وهم خود انسان را.
بـه هـمـين دليل در احاديث اسلامى براى مبارزه با اين صفت رذيله تعبيرات تكان دهنده
اى ديده مى شود.
بـه عـنوان نمونه : از پيامبر اكرم (ص ) نقل شده كه فرمود: خداوند موسى بن عمران را
از حسد نهى كـرد و بـه او فـرمـود: ((شـخـص حـسود نسبت به نعمتهاى من بربندگانم
خشمناك است , و از قسمتهايى كه ميان بندگانم قائل شده ام ممانعت مى كند, هر كس چنين
باشد نه او از من است و نه من از اويم )).
و در حديثى از امام صادق (ع ) مى خوانيم : ((افراد با ايمان غبطه مى خوردندولى حسد
نمى ورزند, ولى مناق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد)).
اين درس را نيز مى توان از اين بخش از داستان فرا گرفت كه پدر و مادر درابراز محبت
نسبت به فرزندان بايد فوق العاده دقت به خرج دهند.
زيـرا, گـاه مى شود يك ابراز علاقه نسبت به يك فرزند, آنچنان عقده اى در دل فرزند
ديگر ايجاد مـى كـند كه او را به همه كار وا مى دارد, آنچنان شخصيت خود را درهم
شكسته مى بيند كه براى نابود كردن شخصيت برادرش , حد و مرزى نمى شناسد.
حتى اگر نتواند عكس العملى از خود نشان بدهد از درون خود را مى خورد وگاه گرفتار
بيمارى روانى مى شود.
در احـاديث اسلامى مى خوانيم : روزى امام باقر(ع ) فرمود: من گاهى نسبت به بعضى از
فرزندانم اظـهـار مـحـبت مى كنم و او را بر زانوى خود مى نشانم و قلم گوسفند را به
او مى دهم و شكر در دهانش مى گذارم , در حالى كه مى دانم حق باديگرى است , ولى اين
كار را به خاطر اين مى كنم تا بر ضد ساير فرزندانم تحريك نشود و آنچنان كه برادران
يوسف , به يوسف كردن نكند.
(آيه ).
صحنه سازى شوم !.
بـرادران يـوسف پس از آن كه طرح نهايى را براى انداختن يوسف به چاه تصويب كردند به
اين فكر فـرو رفـتـنـد كـه چـگـونـه يوسف را از پدر جدا سازند ؟ لذاطرح ديگرى براى
اين كار ريخته و با قـيـافـه هـاى حـق بـه جـانـب و زبـانى نرم و آميخته بايك نوع
انتقاد ترحم انگيز نزد پدر آمدند و ((گفتند: پدر (چرا تو هرگز يوسف را ازخود دور
نمى كنى و به ما نمى سپارى ؟) چرا ما را نسبت بـه بـرادرمان امين نمى دانى در حالى
كه ما مسلما خيرخواه او هستيم )) (قالوا يا ابانا مالك لا تامنا على يوسف وانا له
لناصحون ).
(آيـه ) بيا دست از اين كار كه ما را متهم مى سازد بردار, به علاوه برادر ما,نوجوان
است , او هم دل دارد, او هـم نياز به استفاده از هواى آزاد خارج شهر وسرگرمى مناسب
دارد, زندانى كردن او در خـانـه صـحـيـح نـيست , ((فردا او را با مابفرست (تا به
خارج شهر آيد, گردش كند) از ميوه هاى درختان بخورد و بازى وسرگرمى داشته باشد))
(ارسله معنا غدا يرتع ويلعب ).
و اگر نگران سلامت او هستى ((ما همه حافظ و نگاهبان برادرمان خواهيم بود)) چرا كه
برادر است و با جان برابر ! (وانا له لحافظون ).
ايـن نـقشه از يك طرف پدر را در بن بست قرار مى داد كه اگر يوسف را به مانسپارى
دليل بر اين است كه ما را متهم مى كنى , و از سوى ديگر يوسف را براى استفاده از
تفريح و سرگرمى و گردش در خارج شهر تحريك مى كرد.
(آيـه ) يعقوب در مقابل اظهارات برادران بدون آن كه آنها را متهم به قصدسؤ كند
((گفت : (اول اين كه ) من از بردن او غمگين مى شوم )) (قال انى ليحزننى ان تذهبوا
به ).
و ديگر اين كه در بيابانهاى اطراف ممكن است گرگان خونخوارى باشند ((ومن مى ترسم گرگ
فـرزند دلبندم را بخورد و شما (سرگرم بازى و تفريح و كارهاى خود باشيد) و از او
غافل بمانيد)) (واخاف ان ياكله الذئب وانتم عنه غافلون ).
(آيه ) البته برادران پاسخى براى دليل اول پدر نداشتند, زيرا غم و اندوه جدايى يوسف
چيزى نبود كه بتوانند آن را جبران كنند, و حتى شايد اين تعبير آتش حسد برادران را
افروخته تر مى ساخت .
از سـوى ديـگـر اين دليل پدر از يك نظر پاسخى داشت كه چندان نياز به ذكرنداشت و آن
اين كه بالاخره فرزند براى نمو و پرورش , خواه ناخواه از پدر جداخواهد شد.
لـذا اصـلا بـه پـاسـخ اين استدلال نپرداختند, بلكه به سراغ دليل دوم رفتند كه
ازنظر آنها مهم و اسـاسـى بـود و ((گـفـتـنـد: با اين كه ما گروه نيرومندى هستيم
اگر گرگ او رابخورد, ما از زيـانكاران خواهيم بود)) و هرگز چنين چيزى ممكن نيست
(قالوا لئن اكله الذئب ونحن عصبة انا اذا لخاسرون ).
يعنى , مگر ما مرده ايم كه بنشينيم و تماشا كنيم گرگ برادرمان را بخورد.
بـه هـر حـال به هر حيله و نيرنگى بود, مخصوصا با تحريك احساسات پاك يوسف و تشويق
او براى تـفـريح , توانستند پدر را وادار به تسليم كنند, و موافقت او رابه هر صورت
نسبت به اين كار جلب نمايند.
قـابـل تـوجه اين كه همان گونه كه برادران يوسف از علاقه انسان مخصوصانوجوان به
گردش و تفريح براى رسيدن به هدفشان سؤاستفاده كردند در دنياى امروز نيز دستهاى
مرموز دشمنان حق و عـدالـت از مـسـالـه ورزش و تـفـريـح براى مسموم ساختن افكار نسل
جوان سؤاستفاده فراوان مـى كـنند, بايد به هوش بود كه ابرقدرتهاى گرگ صفت در لباس
ورزش و تفريح , نقشه هاى شوم خود را ميان جوانان به نام ورزش و مسابقات منطقه اى يا
جهانى پياده نكنند.
(آيه ).
دروغ رسوا !.
سرانجام برادران آن شب را با خيال خوش خوابيدند كه فردا نقشه آنها درباره يوسف عملى
خواهد شد تنها نگرانى آنها اين بود كه مبادا پدر پشيمان گردد واز گفته خود منصرف
شود.
صبحگاه نزد پدر آمدند و او سفارشهاى لازم را در حفظ و نگهدارى يوسف تكرار كرد, آنها
نيز اظهار اطاعت كردند, پيش روى پدر او را با احترام و محبت فراوان برداشتند و حركت
كردند.
مى گويند: پدر تا دروازه شهر آنها را بدرقه كرد و آخرين بار يوسف را از آنها گرفت
وبه سينه خود چـسباند, قطره هاى اشك از چشمش سرازير شد, سپس يوسف را به آنها سپرد و
از آنها جدا شد, اما چـشم يعقوب همچنان فرزندان را بدرقه مى كرد آنهانيز تا آنجا كه
چشم پدر كار مى كرد دست از نـوازش و مـحـبت يوسف برنداشتند, اماهنگامى كه مطمئن
شدند پدر آنها را نمى بيند, يك مرتبه عـقـده آنـهـا تركيد و تمام كينه هايى را كه
بر اثر حسد, سالها روى هم انباشته بودند بر سر يوسف فـروريـخـتـنـد,از اطـراف شـروع
بـه زدن او كـردنـد و او از يـكـى بـه ديـگـرى پناه مى برد, اما پناهش نمى دادند!.