در ايـن آيه اشاره به يكى از مجازاتهاى اين گونه افراد در جهان ديگر كرده ,مى
گويد: ((روزى فرا خـواهـد رسـيـد كه (اين سكه ها) را در آتش سوزان دوزخ داغ وگداخته
كرده و پيشانى و پهلو و پـشـتـشـان را بـا آن داغ مى كنند)) (يوم يحمى عليها فى نار
جهنم فتكوى بها جباههم وجنوبهم وظهورهم ).
و در هـمـيـن حـال فـرشتگان عذاب به آنها مى گويند: ((اين همان چيزى است كه براى
خودتان انـدوخـتـيد و به صورت كنز در آورديد)) و در راه خدا به محرومان انفاق
نكرديد (هذا ما كنزتم لا نفسكم ).
((اكـنـون بچشيد آنچه را براى خود اندوخته بوديد)) و عواقب شوم آن رادريابيد
(فذوقوا ما كنتم تكنزون ).
ايـن آيـه بـار ديگر بر اين حقيقت تاكيد مى كند كه اعمال انسانها از بين نمى روندو
همچنان باقى مـى مانند و همانها هستند كه در جهان ديگر برابر انسان مجسم مى شوند و
مايه سرور و شادى و يا رنج و عذاب او مى گردند.
(آيه ).
آتش بس اجبارى !.
از آنجا كه در اين سوره بحثهاى مشروحى پيرامون جنگ با مشركان آمده است در اين آيه و
آيه بعد اشاره به يكى از مقررات جنگ و جهاد اسلامى شده و آن احترام به ماههاى حرام
است .
نـخـسـت مـى گويد: ((تعداد ماهها در نزد خدا در كتاب آفرينش از آن روز كه آسمانها و
زمين را آفريد دوازده ماه است )) (ان عدة الشهور عنداللّه اثناعشر شهرافى كتاب
اللّه يوم خلق السموات والا رض ).
از آن روز كـه نـظام منظومه شمسى به شكل كنونى صورت گرفت سال و ماه وجود داشت , سال
عـبارت از يك دوره كامل گردش زمين به دور خورشيد, و ماه عبارت از يك دوره كامل گردش
كره ماه به دور كره زمين است كه در هر سال دوازده بار تكرار مى شود.
سـپس اضافه مى كند: ((از اين دوازده ماه چهار ماه , ماه حرام است )) كه هرگونه جنگ
و نبرد در آن حرام است (منها اربعة حرم ).
بـعـد براى تاكيد مى گويد: ((اين آيين ثابت و پابرجا و تغيير ناپذيراست )) نه رسم
نادرستى كه در ميان عرب بود كه با ميل و هوس خويش آنها را جابه جا مى كردند(ذلك
الدين القيم ).
از پـاره اى از روايـات اسـتـفاده مى شود كه تحريم جنگ در اين چهار ماه علاوه بر
آيين ابراهيم در آيين يهود و مسيح و ساير آيينهاى آسمانى نيز بوده است .
سـپـس مـى گـويد: ((در اين چهار ماه به خود ستم روا مداريد)) با شكستن احترام آنها
خويش را گرفتار كيفرهاى دنيا و مجازاتهاى آخرت نسازيد (فلا تظلموا فيهن انفسكم ).
ولى از آنجا كه ممكن بود تحريم جهاد در اين چهار ماه وسيله اى براى سؤاستفاده
دشمنان بشود و آنـهـا را در حـمـله كردن به مسلمين جسور كند در جمله بعد اضافه مى
كند: ((با مشركان بطور دسته جمعى پيكار كنيد همان گونه كه آنها متفقابا شما مى
جنگند)) (وقاتلوا المشركين كافة كما يقاتلونكم كافة ).
يعنى با اين كه آنها مشركند و بت پرست و شرك سرچشمه پراكندگى است ولى با اين حال در
يك صف واحد با شما مى جنگند, شما كه موحديد ويكتاپرست سزاورتر هستيد كه وحدت كلمه
را برابر دشمن حفظ كنيد و در يك صف همچون يك ديوار آهنين در مقابل دشمنان بايستيد.
سـرانـجـام مى گويد: ((و بدانيد (اگر پرهيزكار باشيد و اصول تعليمات اسلام رادقيقا
اجرا كنيد خـداونـد پـيـروزى شـمـا را تـضـمين مى كند زيرا) خدا با پرهيزكاران است
)) (واعلموا ان اللّه مع المتقين ).
(آيـه ) در ايـن آيه اشاره به يك سنت غلط جاهلى يعنى مساله ((نسئ ))(تغيير دادن جاى
ماههاى حـرام ) كـرده , مى گويد: ((تغيير دادن ماههاى حرام كفرى است كه بر كفر آنها
افزوده مى شود)) (انما النسئ زيادة فى الكفر).
زيـرا عـلاوه بـر شـرك و ((كـفـر اعـتقادى )) با زير پا گذاشتن اين دستور مرتكب
كفرعملى هم مى شدند.
((و با اين عمل افراد بى ايمان در گمراهى بيشتر قرار مى گيرند)) (يضل به الذين
كفروا).
((آنـها در يك سال ماهى را حلال مى شمرند, و سال ديگر همان ماه را تحريم مى كنند تا
به گمان خـود آن را بـا تـعـداد مـاهـهايى كه خدا تعيين كرده تطبيق دهند))(يحلونه
عاما ويحرمونه عاما ليواطؤا عدة ما حرم اللّه ).
يـعـنى هرگاه يكى از ماههاى حرام را حذف مى كنند ماه ديگرى را به جاى آن مى گذارند
تا عدد چهار ماه تكميل شود!.
در حـالـى كـه با اين عمل زشت و مسخره فلسفه تحريم ماههاى حرام را بكلى از ميان مى
بردند و حـكـم خدا را بازيچه هوسهاى خويش مى ساختند, و عجب اين كه از اين كار خود
بسيار خشنود و راضى هم بودند, زيرا ((اعمال زشتشان در نظرشان جلوه كرده بود)) (زين
لهم سؤ اعمالهم ).
و مى گفتند فاصله زياد آتش بس ورزيدگى جنگى را كم مى كند بايد آتشى به پاكرد.
خـدا نـيـز آن مردمى را كه شايستگى هدايت ندارند به حال خود رها مى كند ودست از
هدايتشان مى كشد زيرا: ((خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند)) (واللّه لا يهدى
القوم الكافرين ).
آيـه ـ شـان نزول : از ((ابن عباس )) و ديگران نقل شده كه اين آيه و آيه بعد درباره
جنگ ((تبوك )) نازل گرديده است .
در روايات اسلامى آمده است كه پيامبر معمولا مقاصد جنگى و هدفهاى نهايى خود را قبل
از شروع جـنـگ بـراى مسلمانان روشن نمى ساخت تا اسرار نظامى اسلام به دست دشمنان
نيفتد, ولى در مـورد ((تـبـوك )) چـون مـساله شكل ديگرى داشت قبلا با صراحت اعلام
نمود كه ما به مبارزه با ((رومـيـان )) مـى رويم زيرا مبارزه باامپراتور روم شرقى
كار ساده اى نبود, و مى بايست مسلمانان براى اين درگيرى بزرگ كاملا آماده شوند و
خودسازى كنند.
بـه عـلاوه فاصل ميان مدينه و سرزمين روميان بسيار زياد بود, و از همه گذشته فصل
تابستان و گرما و برداشت محصول غلات و ميوه ها بود.
هـمـه ايـن امـور دسـت به دست هم داده و رفتن به سوى ميدان جنگ را فوق العاده
برمسلمانان مشكل مى ساخت , تا آنجا كه بعضى در اجابت دعوت پيامبر(ص ) ترديدو دودلى
نشان مى دادند!.
ايـن دو آيـه نازل شد و با لحنى قاطع و كوبنده به مسلمانان هشدار داد و اعلام خطر
كرد و آنها را آماده اين نبرد بزرگ ساخت .
تفسير: همان گونه كه در شان نزول گفتيم , آيه فوق ناظر به جريان جنگ ((تبوك )) است
.
((تـبـوك )) مـنطقه اى است ميان ((مدينه )) و ((شام )) كه اينك مرز كشور ((عربستان
سعودى )) مـحـسوب مى شود, و در آن روز نزديك سرزمين امپراتورى روم شرقى كه بر شامات
تسلط داشت مـحـسوب مى شد اين واقعه در سال نهم هجرى يعنى حدود يك سال بعد از جريان
فتح مكه روى داد.
قـرآن بـا شدت هر چه تمامتر مردم را به جهاد دعوت مى كند, گاهى به زبان تشويق , و
گاهى به زبـان مـلامـت و سرزنش , و گاهى به زبان تهديد, با آنها سخن مى گويد و از
هر درى براى آماده ساختن آنها وارد مى شود.
نـخست مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! چرا هنگامى كه به شماگفته مى شود
در راه خدا و به سوى ميدان جهاد حركت كنيد سستى و سنگينى به خرج مى دهيد)) ؟ (يا
ايها الذين آمنوا ما لكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل اللّه اثاقلتم الى الا رض ).
سـپس با سخن ملامت آميزى مى گويد: ((آيا به اين زندگى دنيا, اين زندگى پست و زودگذر
و نـاپـايـدار, به جاى زندگى وسيع و جاويدان آخرت راضى شديد)) ؟(ارضيتم بالحيوة
الدنيا من الا خرة ) ((با اين كه فوائد و متاع زندگى دنيا در برابرزندگى آخرت يك
امر ناچيز بيش نيست )) (فما متاع الحيوة الدنيا فى الا خرة الا قليل ).
چـگونه يك انسان عاقل تن به چنين مبادله زيانبارى ممكن است بدهد ؟ وچگونه متاع فوق
العاده گرانبها را به خاطر دستيابى به يك متاع ناچيز و كم ارزش ازدست مى دهد؟.
(آيـه ) سـپس مساله را از لحن ملامت آميز بالاتر برده و شكل يك تهديدجدى به خود مى
گيرد و مـى گـويد: ((اگر شما به سوى ميدان جنگ حركت نكنيدخداوند به عذاب دردناكى
مجازاتتان خواهد كرد)) (الا تنفروا يعذبكم عذابا اليما).
و اگـر گـمان مى كنيد با كنار رفتن شما و پشت كردنتان به ميدان جهاد چرخ پيشرفت
اسلام از كـار مـى افتد و فروغ آيين خدا به خاموشى مى گرايد سخت دراشتباهيد زيرا:
((خداوند گروهى غـيـر از شـمـا (از افـراد بـا ايـمان و مصمم و مطيع فرمان خود را)
به جاى شما قرار خواهد داد)) (ويستبدل قوما غيركم ).
گـروهـى كـه از هـر نـظـر مـغاير شما هستند نه تنها شخصيتشان بلكه ايمان و اراده و
شهامت و فرمانبرداريشان غير از شماست .
بعضى از مفسران اين جمله را اشاره به ايرانيان يا مردم يمن دانسته اند.
((و از ايـن رهـگـذر هيچ گونه زيانى نمى توانيد به خداوند و آيين پاك او واردكنيد))
(ولا تضروه شيئا).
ايـن يـك واقـعيت است , نه يك گفتگوى خيالى يا آرزوى دور و دراز, چرا كه ((خداوند
بر هر چيز تواناست )) (واللّه على كل شى قدير) و هرگاه اراده پيروزى آئين پاكش را
كند بدون گفتگو جامه عمل به آن خواهد پوشاند.
(آيه ).
خداوند پيامبرش را در حساسترين لحظات تنها نگذارد!.
در آيات گذشته همان گونه كه گفته شد روى مساله جهاد در برابر دشمن ازچند راه تاكيد
شده بـود, از جـمـلـه اين كه گمان نكنيد اگر شما خود را از جهاد و يارى پيامبر كنار
بكشيد كار او و اسلام , زمين مى ماند.
آيـه مـورد بحث اين موضوع را تعقيب كرده , مى گويد: ((اگر او را يارى نكنيد,خداوند
او را يارى كرد)) و در مشكلترين ساعات , او را تنها نگذاشت (الا تنصروه فقد نصره
اللّه ).
وآن زمـانـى بـود كـه مـشـركـان ((مـكه )) توطئه خطرناكى براى نابود كردن پيامبر
چيده بودند و هـمـان گونه كه در ذيل آيه 30 سوره ((انفال )) شرح آن گذشت پيامبر(ص )
به فرمان خدا از اين جـريـان آگاه شد و شبانه از مكه به سوى مدينه حركت كرد دشمنان
كوشش فراوانى براى يافتن پيامبر(ص ) كردند و لى مايوس و نوميد بازگشتند و پيامبربعد
از چندين شبانه روز سالم به مدينه رسيد و فصل نوينى در تاريخ اسلام آغاز شد.
آيه اشاره به يكى از حساسترين لحظات اين سفر تاريخى كرده , مى گويد: خداوندپيامبرش
را يارى كرد ((در آن هنگام كه كافران او را بيرون كردند)) (اذ اخرجه الذين كفروا).
البته قصد كفار بيرون كردن او از ((مكه )) نبود, بلكه تصميم به كشتن او داشتند,ولى
چون نتيجه كارشان بيرون رفتن پيامبر(ص ) از مكه شد اين نسبت به آنها داده شده است .
سپس مى گويد: ((اين در حالى بود كه او دومين نفر بود)) (ثانى اثنين ).
اشاره به اين كه جز يك نفر همراه او نبود و اين نهايت تنهايى او را در اين سفرپرخطر
نشان مى دهد و همسفر او ابوبكر بود.
((به هنگامى كه دو نفرى به غار, (ثور) پناه بردند)) (اذ هما فى الغار).
((در آن موقع (ترس و وحشت , يار و همسفر پيامبر را فرا گرفت و پيامبر او رادلدارى
مى داد) و به هـمـسـفرش مى گفت : غم مخور خدا با ماست )) (اذ يقول لصاحبه لا تحزن
ان اللّه معنا) ((در اين هـنـگـام خـداونـد روح آرامـش و اطمينان را (كه در لحظات
حساس و پرخطر بر پيامبرش نازل مـى كـرد) بـر او فـرستاد)) (فانزل اللّه سكينته عليه
) ((و او را با لشكرهايى كه نمى توانستيد آنها را مشاهده كنيد, يارى كرد))(وايده
بجنود لم تروها).
((و گفتار و هدف كافران را پايين قرار داده , (و آنها را با شكست مواجه ساخت ) و
سخن خدا و آيين او بالا و پيروز است )) (وجعل كلمة الذين كفروا السفلى وكلمة اللّه
هى العليا).
اشـاره بـه ايـن كـه تـوطئه هاى آنها در هم شكست , آيين خرافيشان در هم پيچيده شد,
و نور خدا همه جا آشكار گشت و پيروزى در تمام جهات نصيب پيامبراسلام (ص ) شد.
چـرا چـنـيـن نشود در حالى كه ((خداوند هم قادر است و هم حكيم و دانا))(واللّه عزيز
حكيم ) با حكمتش راههاى پيروزى را به پيامبرش نشان مى دهد وباقدرتش او را يارى مى
كند.
(آيه ).
تن پروران طماع !.
گـفتيم جنگ ((تبوك )) يك وضع استثنايى داشت , و توام با مقدماتى كاملامشكل و پيچيده
بود, به همين جهت عده اى از افراد ضعيف الايمان و يا منافق ازشركت در اين ميدان
تعلل مى ورزيدند, در آيات گذشته خداوند گروهى از مؤمنان را سرزنش كرد.
به دنبال اين سخن بار ديگر مؤمنان را با لحنى تشويق آميز دعوت همه جانبه به سوى
جهاد مى كند و مسامحه كنندگان را مورد سرزنش قرار مى دهد.
نـخست مى گويد: ((همگى به سوى ميدان جهاد حركت كنيد, خواه سبكبارباشيد يا سنگين
بار)) (انفروا خفافا وثقالا ).
سـپـس اضافه مى كند: ((در راه خدا با اموال و جانها جهاد كنيد)) (وجاهدواباموالكم
وانفسكم فى سبيل اللّه ) يعنى جهادى همه جانبه و فراگير.
امـا بـراى ايـن كـه باز اشتباه براى كسى پيدا نشود كه اين فداكاريها به سود
خداونداست مى گويد: ((اين به نفع شماست اگر بدانيد)) (ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون
).
يعنى اگر بدانيد كه جهاد كليد سربلندى و عزت و برطرف كننده ضعف وذلت است .
و اگـر بدانيد كه راه رسيدن به رضاى خدا و سعادت جاويدان و انواع نعمتها ومواهب
الهى در اين نهضت مقدس عمومى و فداكارى همه جانبه است !.
(آيه ) سپس بحث را متوجه افراد تنبل و ضعيف الايمان كه براى سرباززدن از حضور در
اين ميدان بـزرگ بـه انـواع بهانه ها متشبث مى شدند كرده , و باپيامبر(ص ) چنين مى
گويد: ((اگر غنيمتى آمـاده و سـفـرى نـزديـك بود به خاطر رسيدن به متاع دنيا دعوت
تو را اجابت مى كردند)) و براى نشستن بر سر چنين سفره آماده اى مى دويدند (لو كان
عرضا قريبا وسفرا قاصدا لا تبعوك ).
((لكن اكنون كه راه بر آنها دور و پر مشقت است سستى مى ورزند و بهانه مى آورند))
(ولكن بعدت عليهم الشقة ).
عـجـب ايـن كـه تـنـهـا به عذر و بهانه قناعت نمى كند بلكه : ((به زودى نزد تو مى
آيند وقسم ياد مـى كـنند كه اگر ما قدرت داشتيم با شما خارج مى شديم )) (وسيحلفون
باللّه لواستطعنا لخرجنا معكم ).
و اگر مى بينيد ما به اين ميدان نمى آييم بر اثر ناتوانى و گرفتارى و عدم قدرت است
.
آنها با اين اعمال و اين دروغها در واقع ((خود را هلاك مى كنند)) (يهلكون انفسهم ).
((ولى خداوند مى داند آنها دروغ مى گويند)) (واللّه يعلم انهم لكاذبون ).
كاملا قدرت دارند اما چون سفره چرب و نرمى نيست و برنامه شاق و پردردسرى در پيش است
به قسمهاى دروغ متشبث مى شوند.
ايـن مـوضـوع مـنـحـصـر بـه جنگ ((تبوك )) و زمان پيامبر(ص ) نبود, در هرجامعه اى
گروهى ((تنبل )) يا ((منافق و طماع و فرصت طلب )) وجود دارند كه هميشه منتظرند
لحظات پيروزى و نتيجه گيرى فرا رسد آنگاه خود را در صف اول جا بزنند,فرياد بكشند,
گريبان چاك كنند و خود را نـخـسـتـيـن مـجاهد و برترين مبارز ودلسوزترين افراد
معرفى كنند تا بدون زحمت از ثمرات پيروزى ديگران بهره گيرند!.
ولى همين گروه مجاهد سينه چاك و مبارز دلسوز به هنگام پيش آمدن حوادث مشكل هركدام
به سـويـى فـرار مى كنند و براى توجيه فرار خود عذرها وبهانه ها مى تراشند يكى
بيمار شده , ديگرى فـرزنـدش در بستر بيمارى افتاده , سومى خانواده اش گرفتار وضع
حمل است , چهارمى چشمش ديد كافى ندارد, پنجمى مشغول تهيه مقدمات است و همچنين !.
ولـى بـر افـراد بيدار و رهبران روشن لازم است كه اين گروه را از آغاز شناسايى كنند
و اگر قابل اصلاح نيستند از صفوف خود برانند!.
(آيه ).
سعى كن منافقان را بشناسى :.
از لـحـن آيـات اسـتـفاده مى شود كه گروهى از منافقان نزد پيامبر آمدند و پس ازبيان
عذرهاى گـونـاگـون و حـتـى سوگند خوردن , اجازه خواستند كه آنها را از شركت در
ميدان ((تبوك )) معذور دارد, و پيامبر به اين عده اجازه داد.
خداوند در اين آيه , پيامبرش را مورد عتاب قرار مى دهد و مى گويد: ((خداوندتو را
بخشيد, چرا به آنها اجازه دادى )) كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى كنند؟!
(عفااللّه عنك لم اذنت لهم ).
((چرا نگذاشتى آنها كه راست مى گويند از آنها كه دروغ مى گويند شناخته شوند و به
ماهيت آنها پى برى )) ؟ (حتى يتبين لك الذين صدقوا وتعلم الكاذبين ).
آيا عتاب و سرزنش فوق كه با اعلام عفو پروردگار توام شده دليل بر آن است كه اجازه
پيامبر(ص ) كـار خـلافـى بوده , يا تنها ((ترك اولى )) بوده ؟ ممكن است گفته شود
اين عتاب و خطاب مزبور جنبه كنايى داشته و حتى ترك اولى نيز در كار نباشد,بلكه
منظور بيان روح منافقگرى منافقان با يك بيان لطيف و كنايه آميز بوده است .
اين موضوع را با ذكر مثالى مى توان روشن ساخت فرض كنيد ستمگرى مى خواهد به صورت
فرزند شـمـا سيلى بزند, يكى از دوستانتان دست او را مى گيردشما نه تنها از اين كار
ناراحت نمى شويد بلكه خوشحال نيز خواهيد شد, اما براى اثبات زشتى باطن طرف به صورت
عتاب آميز به دوستتان مـى گوييد: ((چرانگذاشتى سيلى بزند تا همه مردم اين سنگدل
منافق را بشناسند)) ؟! و هدفتان از اين بيان تنها اثبات سنگدلى و نفاق اوست كه در
لباس عتاب و سرزنش دوست مدافع ظاهر شده است .
(آيـه ) سـپـس به شرح يكى از نشانه هاى مؤمنان و منافقان پرداخته ,مى گويد: ((آنها
كه ايمان به خـدا و سـراى ديـگـر دارنـد هـيـچ گـاه از تـو اجـازه براى عدم شركت در
جهاد با اموال و جانها, نمى خواهند)) (لا يستاذنك الذين يؤمنون باللّه واليوم الا
خر ان يجاهدوا باموالهم وانفسهم ).
بـلكه هنگامى كه فرمان جهاد صادر شد بدون تعلل و سستى به دنبال آن مى شتابند و همان
ايمان به خدا و مسؤليتهايشان در برابر او, و ايمان به دادگاه رستاخيز آنان را به
اين راه دعوت مى كند و راه عذرتراشى و بهانه جويى را به رويشان مى بندد.
((خـداونـد بـه خـوبى افراد پرهيزكار را مى شناسد)) و از نيت و اعمال آنها
كاملاآگاه است (واللّه عليم بالـمـتقين ).
(آيه ) سپس مى گويد: ((تنها كسانى از تو اجازه (براى عدم شركت در ميدان جهاد) مى
طلبند كه ايمان به خدا و روز جزا ندارند)) (انما يستاذنك الذين لا يومنون باللّه
واليوم الا خر).
سپس براى تاكيد عدم ايمان آنها مى گويد: آنها كسانى هستند كه ((دلهايشان مضطرب و
آميخته با شك و ترديد است )) ! (وارتابت قلوبهم ).
((بـه هـمين دليل در اين شك و ترديد گاهى قدم به پيش مى گذارند و گاهى بازمى گردند
و پيوسته در حيرت و سرگردانى به سر مى برند)) و هميشه منتظر پيدا كردن بهانه و كسب
اجازه از پيامبرند (فهم فى ريبهم يترددون ).
اين دو نشانه مخصوص ((مؤمنان )) و ((منافقان )) صدر اسلام و ميدان جنگ ((تبوك ))
نبود, بلكه هـم امـروز نـيـز ((مـؤمنان راستين )) را از ((مدعيان دروغين )) با اين
دوصفت مى توان شناخت , مؤمن , شجاع و مصمم است و منافق بزدل و ترسو و متحيرو
عذرتراش !.
(آيه ).
عدمشان , به ز وجود!.
در ايـنـجا يكى ديگر از نشانه هاى كذب و دروغ منافقان را بيان كرده و درحقيقت بحثى
را كه در آيات قبل گذشت و فرمود: واللّه يعلم انهم لكاذبون تكميل مى كند و مى گويد:
((اينها اگر (راست مـى گـفـتـنـد و) اراده داشـتـنـد كه (بسوى ميدان جهاد) خارج
شوند وسيله اى براى آن فراهم مى ساختند)) در حالى كه هيچ گونه آمادگى در آنها ديده
نمى شود (ولو ارادوا الخروج لا عدوا له عدة ).
اينها افراد تار يكدل بى ايمانى هستند كه ((خدا از شركت آنها در ميدان پرافتخار
جهاد كراهت دارد لـذا (تـوفـيـق خـود را از آنها سلب كرده و) آنان را از حركت باز
داشته است و به آنها گفته شد با قـاعدين [كودكان و پيران و بيماران ]
بنشينيد))(ولكن كره اللّه انبعاثهم فثبطهم وقيل اقعدوا مع القاعدين ).
ايـن يـك فـرمـان تـكوينى است كه از باطن تاريك و آلوده آنها برخاسته ومقتضاى عقيده
فاسد و اعـمـال زشـت آنـهـا از آيـه فـوق بـه خوبى استفاده مى شود كه هرعمل و نيتى
اقتضايى دارد كه خـواه نـاخواه دامان انسان را مى گيرد, و همه افرادشايستگى و لياقت
آن را ندارند كه در كارهاى بزرگ و راه خدا گام بردارند, اين توفيق را خداوند نصيب
كسانى مى كند كه پاكى نيت و آمادگى و اخلاص در آنان سراغ دارد.
(آيـه ) در ايـن آيـه به اين واقعيت اشاره مى كند كه عدم شركت اين گونه افراد در
ميدان جهاد نه تنها جاى تاسف نيست بلكه شايد جاى خوشحالى باشد.
در حـقـيـقـت بـه مسلمانان يك درس بزرگ مى دهد كه هيچ گاه در فكر افزودن سياهى لشكر
و كـمـيت و تعداد نباشند, بلكه به فكر اين باشند كه افراد مخلص و باايمان را انتخاب
كنند;Š هر چند نفراتشان كم باشد.
نخست مى گويد: ((اگر آنها همراه شما به سوى ميدان جهاد (تبوك ) حركت مى كردند
(نخستين اثـر شـومـشـان اين بود) كه چيزى جز ترديد و اضطراب بر شمانمى افزودند))
(لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالا ).
يـعـنـى ;Š حـضور آنها با آن روحيه فاسد و توام با ترديد و نفاق و بزدلى اثرى
جزايجاد ترديد و شك و توليد فساد در ميان سپاه اسلام ندارد.
به علاوه ((آنها با سرعت كوشش مى كنند در ميان نفرات لشكر نفوذ كنند و به ايجاد
نفاق و تفرقه و از هم گسستن پيوندهاى اتحاد بپردازند)) (ولا وضعوا خلا لكم يبغونكم
الفتنة ).
سـپـس بـه مـسـلمانان اخطار مى كند كه : مراقب باشيد ((افراد ضعيف الايمانى درگوشه
و كنار جـمـعـيت شما وجود دارند كه زود تحت تاثير سخنان اين گروه منافق قرار مى
گيرند)) (وفيكم سماعون لهم ) و يا اين كه در ميان شما افرادى هستند كه براى منافقان
جاسوسى مى كنند.
بنابراين وظيفه مسلمانان قوى الايمان آن است كه مراقب اين گروه ضعيف ياجاسوس باشند.
و در پـايـان آيه مى گويد: ((خداوند همه ستمگران را مى شناسد)) (واللّه عليم
بالظالمين ) آنها كه آشكارا و آنها كه پنهانى ستم به خويش يا به جامعه مى كنند
ازديدگاه علم او مخفى نيستند.
(آيـه ) در ايـن آيـه بـه پيامبر(ص ) هشدار مى دهد كه اين اولين بار نيست كه اين
گروه منافق به سـمپاشى و تخريب مشغول مى شوند, آنها در گذشته نيز مرتكب چنين
كارهايى شدند, و الان نيز از هـر فرصتى براى نيل به مقصود خود استفاده مى كند, و
چنين مى گويد: ((اين گروه منافقان قبلا هم مى خواستند ميان شما تفرقه وپراكندگى
ايجاد كنند)) (لقد ابتغوا الفتنة من قبل ).
و اين اشاره به داستان ((جنگ احد)) است كه ((عبداللّه بن ابى )) و يارانش از نيمه
راه بازگشتند و دست از يارى پيامبر(ص ) برداشتند, و يا اشاره به ساير مواردى است كه
توطئه بر ضد شخص پيامبر و يا افراد مسلمين چيدند كه تاريخ اسلام , آنها را ثبت كرده
است .
((و آنـهـا كـارهـا را بـراى تـو دگرگون ساختند)) (وقلبوا لك الا مور) نقشه
هاكشيدند تا اوضاع مسلمانان را به هم بريزند و آنها را از جهاد باز دارند و اطراف
توخالى شود.
امـا هـيـچ يـك از ايـن توطئه ها و تلاشها به جايى نرسيد, و همه نقش بر آب شدو
تيرشان به سنگ خورد.
((تا آن كه حق فرا رسيد و فرمان خدا آشكار گشت )) (حتى جا الحق وظهرامراللّه ).
((در حالى كه آنها از پيشرفت و پيروزى تو ناراحت بودند)) (وهم كارهون ).
اما خواست و اراده بندگان در برابر اراده و مشيت پروردگار كمترين اثرى نمى تواند
داشته باشد, خـدا مى خواست تو را پيروز كند و آيينت رابه سراسر جهان برساند و موانع
را هر چه باشد از سر راه بر دارد و بالاخره اين كار را كرد.
آيـه ـ شـان نـزول : هـنـگامى كه پيامبر(ص ) مسلمانان را آماده جنگ تبوك مى ساخت و
دعوت به حركت مى كرد يكى از رؤساى طايفه ((بنى سلمه )) به نام ((جدبن قيس )) كه در
صف منافقان بود خـدمـت پـيـامبر(ص ) آمد و عرض كرد اگراجازه دهى من در اين ميدان
جنگ حاضر نشوم زيرا علاقه شديدى به زنان دارم مخصوصا اگر چشمم به دختران رومى بيفتد
ممكن است دل از دست بدهم ومفتون آنها شوم ! پيامبر(ص ) به او اجازه داد.
در اين موقع آيه نازل شد و عمل آن شخص را محكوم ساخت .
تفسير:.
منافقان بهانه تراش !.
شـان نزول فوق نشان مى دهد كه انسان هرگاه بخواهد شانه از زير بارمسؤوليتى خالى كند
از هر وسيله اى براى خود بهانه مى تراشد.
بـه هرحال قرآن در اينجا روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده و در پاسخ اين گونه بهانه
جويان رسوا مـى گـويـد: ((بـعـضى از آنها مى گويند به ما اجازه بده (كه از حضور
درميدان جهاد خوددارى كنيم ) و ما را مفتون و فريفته (زنان و دختران زيباروى رومى
)مساز)) ! (ومنهم من يقول ائذن لى ولا تفتنى ).
اصـولا مـنـافـقـان بـراى اغفال افراد باايمان غالبا به يك سلسله موضوعات جزئى و
ناچيز و گاهى مضحك متشبث مى شوند تا موضوعات مهم وكلى را ناديده بگيرند.
ولى به هر حال قرآن در پاسخ او مى گويد: ((آگاه باشيد كه اينها هم اكنون درميان
فتنه و گناه و مـخـالـفـت فـرمـان خـدا سـقوط كرده اند و جهنم گرداگرد كافران
رااحاطه كرده است )) (الا فى الفتنة سقطوا وان جهنم لمحيطة بالكافرين ).
يعنى آنها به عذرهاى واهى و اين كه ممكن است بعدا آلوده به گناه بشوندهم اكنون در
دل گناه قـرار دارنـد و جهنم گرداگرد آنها را فراگرفته است آنها فرمان صريح خدا و
پيامبرش را در باره حركت به سوى جهاد زير پا مى گذارند مبادا به ((شبهه شرعى ))
گرفتار شوند!.
(آيه ).
ـ در اين آيه به يكى ديگر از صفات منافقان و نشانه هاى آنها اشاره شده است و بحثى
را كه در آيات گذشته و آينده پيرامون نشانه هاى منافقان مى باشدتكميل مى كند.
نخست مى گويد: ((اگر نيكى به تو رسد آنها را ناراحت مى كند)) (ان تصبك حسنة تسؤهم
).
و ايـن نـاراحـتـى دليل عداوت باطنى و فقدان ايمان آنهاست ((ولى در مقابل اگرمصيبتى
به تو بـرسـد و گـرفـتـار مشكلى شوى با خوشحالى مى گويند: ما از قبل (پيش بينى چنين
مسائلى را مـى كـرديـم , و) تـصميم لازم را گرفتيم )) و خود را از اين پرتگاه رهايى
بخشيديم ! (وان تصبك مصيبة يقولوا قد اخذنا امرنا من قبل ).
و بـه خـانـه هـاى خـود ((بـاز مـى گـردنـد در حـالـى كه (از شكست يا مصيبت
ياناراحتى شما) خوشحالند)) (ويتولوا وهم فرحون ).
ايـن منافقان كوردل از هر فرصتى به نفع خود استفاده و لاف عقل و درايت مى زنند كه
اين عقل و تدبير ما بود كه موجب شد در فلان ميدان شركت نكنيم , اين سخن را چنان مى
گويند كه گويى از خوشحالى در پوست نمى گنجند!.
(آيـه ) اما تو اى پيامبر! به اينها از دو راه پاسخ گوى , پاسخى دندان شكن ومنطقى
, نخست ((بگو: هـيـچ حـادثه اى براى ما رخ نمى دهد مگر آنچه خداوند براى ما مقرر
داشته است همان خدايى كه مـولاى مـا)) و سـرپـرسـت حكيم و مهربان ماست و جز خير و
صلاح ما را مقدر نمى دارد (قل لن يصيبنا الا مـا كتب اللّه لنا هومولينا).
آرى ((افراد با ايمان بايد تنها بر خدا توكل كنند)) (وعلى اللّه فليتوكل المؤمنون
).
تنها به او عشق مى ورزند و از او يارى مى طلبند و سر بر آستان او مى سايندتكيه گاه
و پناهگاهشان كسى جز او نيست .
(آيـه ) ((و تـو اى پيامبر اين پاسخ را نيز به آنان بگو كه شما چه انتظارى را
درباره ما مى كشيد جز ايـن كـه بـه يـكـى از دو نـيـكـى و خـير و سعادت خواهيم
رسيد)) (قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين ).
يا دشمنان را در هم مى كوبيم و پيروز از ميدان مبارزه باز مى گرديم , و يا كشته مى
شويم و شربت شهادت را با افتخار مى نوشيم , هركدام پيش آيد, خوش آيد كه مايه افتخار
است و روشنى چشم ما و به هر صورت شكست در قاموس ما راه ندارد.
اما به عكس ((ما در مورد شما يكى از دو بدبختى , تيره روزى و بلا و مصيبت را انتظار
مى كشيم , يا در اين جهان و جهان ديگر به مجازات الهى گرفتار مى شويد, ويا به دست
ما خوار و نابود خواهيد شد)) (ونحن نتربص بكم ان يصيبكم اللّه بعذاب من عنده او
بايدينا).
((حـال كـه چـنـين است شما انتظار بكشيد, و ما هم با شما انتظار مى كشيم ))(فتربصوا
انا معكم متربصون ).
شما در انتظار خوشبختى ما باشيد و ما هم در انتظار بدبختى شما نشسته ايم !.
(آيه ) قرآن در اينجا به قسمتى ديگر از نشانه هاى منافقان و نتيجه وسرانجام كار
آنها اشاره كرده و روشـن مـى سـازد كـه چگونه اعمال آنها بى روح و بى اثراست و هيچ
گونه بهره اى از آن عايدشان نـمى شود, و از آنجا كه در ميان اعمال نيك ,انفاق در
راه خدا و نماز (پيوند خلق با خالق ) موقعيت خاصى دارد, مخصوصاانگشت روى اين دو
قسمت گذارده است .
نـخست مى گويد: اى پيامبر! ((به آنها بگو: شما چه از روى اراده و اختيار درراه خدا
انفاق كنيد و چـه از روى كـراهت و اجبار (و ملاحظات شخصى و اجتماعى )در هر حال از
شما پذيرفته نخواهد شد)) (قل انفقوا طوعا او كرها لن يتقبل منكم ).
سـپـس بـه دلـيـل آن اشاره كرده , مى فرمايد: ((زيرا شما گروه فاسقى بوديد))(انكم
كنتم قوما فاسقين ) نيتهايتان آلوده , و اعمالتان ناپاك , و قلبتان تاريك است ,
وخدا تنها عملى را مى پذيرد كه پاك باشد و از شخصى پاك و با تقوا سر زند.
(آيه ) در اين آيه بار ديگر دليل عدم قبول انفاقات آنها را توضيح داده ,مى گويد:
((و هيچ چيز مانع قبول انفاقات آنها نشده جز اين كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شده
اند)) و هر عملى توام با ايمان با خـدا و توحيد نبوده باشد در پيشگاه خدامقبول نيست
(وما منعهم ان تقبل منهم نفقاتهم الا انهم كفروا باللّه وبرسوله ).
پس از ذكر عدم قبول انفاقهاى مالى آنها به وضع عبادات آنان اشاره كرده مى گويد:
((آنها نماز را به جا نمى آورند مگر از روى كسالت و با ناراحتى و سنگينى ))(ولا
ياتون الصلوة الا وهم كسالى ).
همان گونه كه ((انفاق نمى كنند مگر از روى كراهت و اجبار)) (ولا ينفقون الا وهم
كارهون ).
در حقيقت به دو دليل انفاقهاى آنها پذيرفته نمى شود يكى به دليل آن كه ازروى كفر و
عدم ايمان سر مى زند, و ديگر اين كه از روى كراهت و اجبار است .
هـمـچـنـين به دو علت نماز آنها پذيرفته نيست نخست به علت كفر, و ديگربه خاطر آنكه
از روى كسالت و كراهت انجام مى گيرد.
(آيـه ) در اين آيه روى سخن را به پيامبر كرده , مى گويد: ((فزونى اموال واولاد
آنها نبايد تو را در شـگفتى فرو برد)) و فكر كنى كه آنها با اين كه منافقند چگونه
مشمول اين همه مواهب الهى واقع شده اند (فلا تعجبك اموالهم ولا اولا دهم ).
چرا كه اينها به ظاهر براى آنها نعمت است اما در حقيقت ((خدا مى خواهد به اين وسيله
آنان را در زنـدگـى دنـيـا مـعذب كند, و به خاطر دلبستگى فوق العاده به اين امور در
حال كفر و بى ايمانى بميرند)) (انما يريد اللّه ليعذبهم بها فى الحيوة الدنياوتزهق
انفسهم وهم كافرون ).
در واقـع آنـهـا از دو راه بـه وسيله اين اموال و اولاد (نيروى اقتصادى و انسانى
)معذب مى شوند: نـخـسـت ايـن كه اين گونه افراد معمولا فرزندانى ناصالح و اموالى بى
بركت دارند كه مايه درد و رنجشان در زندگى دنياست , شب و روز بايد براى فرزندانى كه
مايه ننگ و ناراحتى هستند, تلاش كنند, و براى حفظ اموالى كه ازطريق گناه به دست
آورده اند جان بكنند, و از طرف ديگر چون به ايـن اموال وفرزندان دلبستگى دارند و به
سراى وسيع و پرنعمت آخرت و جهان پس از مرگ ايمان ندارند چشم پوشى از اين همه اموال
برايشان مشكل است تا آنجا كه ايمانشان را روى آنها گذاشته و با كفر از دنيا مى
روند, و به سخت ترين وضعى جان مى دهند؟.
مـال و فـرزنـد اگـر پاك و صالح باشد موهبت است و سعادت و مايه رفاه وآسايش و اگر
ناپاك و ناصالح باشد رنج و عذاب اليم است .
(آيه ).
نشانه ديگرى از منافقان !.
در اينجا يكى ديگر از اعمال و حالات منافقان به روشنى ترسيم شده است مى گويد:
((آنها به خدا سوگند ياد مى كنند كه از شما هستند)) (ويحلفون باللّه انهم لمنكم ).
((در حـالـى كـه نـه از شـما هستند (و نه در چيزى با شما موافقند) بلكه آنهاگروهى
هستند كه فـوق الـعـاده مـى ترسند)) و از شدت ترس كفر را پنهان كرده اظهارايمان مى
كنند مبادا گرفتار شوند (وماهم منكم ولكنهم قوم يفرقون ).
(آيـه ) در ايـن آيـه شدت بغض و عداوت و نفرت آنها را از مؤمنان درعبارتى كوتاه اما
بسيار رسا و گـويـا مـنـعكس كرده , مى گويد: ((آنها چنان هستند كه اگرپناهگاهى
(همانند يك دژ محكم ) بـيـابـند, يا دسترسى به غارهايى در كوهها داشته باشند, يا
بتوانند راهى در زيرزمين پيدا كنند, با سـرعـت هر چه بيشتر به سوى آن مى شتابند))
تا از شما دور شوند و بتوانند كينه و عدوات خود را آشكار سازند (لويجدون ملجا او
مغارات او مدخلا لولوا اليه وهم يجمحون ).
ايـن يكى از رساترين تعبيراتى است كه قرآن در باره ترس و وحشت منافقان ويا بغض و
نفرت آنان بيان كرده كه آنها اگر در كوهها و حتى زير و روى زمين راه فرارى پيدا
كنند از ترس يا عداوت از شـمـا دور مى شوند ولى چون قوم و قبيله و اموال وثروتى در
محيط شما دارند مجبورند دندان بر جگر بگذارند و بمانند!.
آيـه ـ شـان نزول : نقل شده كه : پيامبر(ص ) مشغول تقسيم اموالى (از غنائم يا
مانندآن )بود كه يكى ازطـايـفه ((بنى تميم )) فرا رسيد,صدا زد:اى رسول خدا ! عدالت
كن ! پيامبر فرمود: واى بر تو اگر من عدالت نكنم چه كسى عدالت خواهد كرد ؟!.
در اين هنگام اين آيه و آيه بعد نازل شد و به اين گونه افراد اندرز داد.
تفسير:.
خودخواهان بى منطق :.
در اين آيه به يكى از حالات منافقان اشاره شده و آن اين كه آنها هرگز راضى به حق
خود نيستند .
هـر كس جيب آنها را پر كند عادل است و از او راضى هستند و هر كس به خاطر رعايت
عدالت حق ديگران را به آنها نبخشد ظالم و از او ناراضى مى شوند.
لـذا مـى گـويد: ((بعضى از آنها در تقسيم صدقات به تو عيب مى گيرند)) ومى گويند
عدالت را رعايت نكردى (ومنهم من يلمزك فى الصدقات ).
اما در حقيقت چنين است كه آنها به منافع خويش مى نگرند ((اگرسهمى به آنها داده شود
راضيند و خـوشـحـال )) و تـو را مـجرى عدالت مى دانند هر چند استحقاق نداشته باشند
(فان اعطوا منها رضوا).
((و اگـر چـيزى از آن به آنها داده نشود خشمگين مى شوند)) و تو را متهم به بى
عدالتى مى كنند (وان لم يعطوا منها اذا هم يسخطون ).
(آيه ) ((ولى اگر آنها (به حق خود راضى باشند و) به آنچه خدا و پيامبرش در اختيار
آنها گذارده رضايت دهند و بگويند همين براى ما كافى است و اگر هم نيازبيشترى داريم
خدا و پيامبر از فضل خود به زودى به ما مى بخشند ما تنها رضاى خدا را مى طلبيم )) و
از او مى خواهيم كه ما را از اموال مردم بى نياز سازد, اگر آنهاچنين كنند به سود
آنهاست (ولو انهم رضوا ما آتيهم اللّه ورسوله وقالوا حسبنااللّه سيؤتينا اللّه من
فضله ورسوله انا الى اللّه راغبون ).
(آيه ).
مصارف زكات و ريزه كاريهاى آن :.
در تـاريخ اسلام دو دوران مشخص ديده مى شود, دوران مكه كه همت پيامبر(ص ) و
مسلمانان در آن مـصـروف تعليم و تربيت نفرات و آموزش و تبليغ مى شد, و دوران مدينه
كه پيامبر(ص ) در آن دست به تشكيل ((حكومت اسلامى )) وپياده كردن و اجراى تعليمات
اسلام , از طريق اين حكومت صالح زد.
بـدون شك يكى از ابتدايى و ضرورى ترين مساله , به هنگام تشكيل حكومت , تشكيل ((بيت
المال )) است كه به وسيله آن نيازهاى اقتصادى حكومت برآورده شود.
بـه همين دليل يكى از نخستين كارهايى كه پيامبر(ص ) در مدينه انجام دادتشكيل بيت
المال بود كـه يـكـى از مـنابع آن را ((زكات )) تشكيل مى داد, و طبق مشهوراين حكم
در سال دوم هجرت پيامبر(ص ) تشريع شد.
بـه هـر حـال آيه مورد بحث به روشنى مصارف واقعى زكات را بيان كرده و آن را در هشت
مصرف خلاصه مى كند:.
1ـ ((فقرا)) نخست مى گويد: ((صدقات و زكات براى فقيران است )) (انماالصدقات
للفقرا).
2ـ ((مساكين )) (والمساكين ).
3ـ ((عاملان و جمع آورى كنندگان زكات )) (والعاملين عليها).
ايـن گـروه در حقيقت كارمندان و كاركنانى هستند كه براى جمع آورى زكات واداره بيت
المال اسلام تلاش و كوشش مى كنند.
4ـ ((و كسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مى شود)) (والمؤلفة قلوبهم ).