و ايـن يـك نظام دائمى و عمومى در جهان آفرينش است مساله حيات و زندگى موجودات زنده از پيچيده ترين مسائلى است كه هنوز علم و دانش بشر نتوانسته است پرده از روى اسرار آن بردارد و
به مخفيگاه آن گام بگذارد كه چگونه عناصرطبيعى و مواد آلى با يك جهش عظيم , تبديل به يك
موجود زنده مى شوند.
لذا مى بينيم قرآن براى اثبات وجود خدا بارها روى اين مساله تكيه كرده است , و پيامبران بزرگى
هـمچون ابراهيم و موسى در برابر گردنكشانى همچون نمرود و فرعون , به وسيله پديده حيات و
حكايت آن از وجود مبد قادر و حكيم جهان استدلال مى كردند.
و در پـايـان آيـه به عنوان تاكيد و تحكيم مطلب مى فرمايد: ((اين است خداى شما واين است آثار
قدرت و علم بى پايان او, با اين حال چگونه از حق منحرف , و به راه باطل كشانده مى شويد)) (ذلكم
اللّه فانى تؤفكون ).
(آيـه 96)ـ در ايـن آيه به سه نعمت از نعمتهاى جوى و آسمانى اشاره شده است نخست مى گويد:
((خداوند شكافنده صبح است )) (فالق الا صباح ).
قرآن در اينجا روى مساله طلوع صبح تكيه مى كند كه يكى از نعمتهاى بزرگ پروردگار است زيرا
مى دانيم اين پديده آسمانى نتيجه وجود جو زمين (يعنى قشرضخيم هوا كه دور تا دور اين كره را
پـوشانيده ) مى باشد, اگر اطراف كره زمين همانندكره ماه جوى وجود نداشت نه بين الطلوعين و
فلق وجود داشت و نه سپيدى آغازشب و شفق , اما وجود جو زمين و فاصله اى كه در ميان تاريكى
شـب , و روشـنـايى روز به هنگام طلوع و غروب آفتاب قرار دارد, انسان را تدريجا براى پذيرا شدن
هريك از اين دو پديده متضاد آماده مى سازد, و انتقال از نور به ظلمت و از ظلمت به نور, به صورت
تدريجى و ملايم و كاملا مطبوع و قابل تحمل انجام مى گردد.
ولى براى اين كه تصور نشود شكافتن صبح دليل اين است كه تاريكى وظلمت شب , چيز نامطلوب
و يـا مـجـازات و سـلـب نعمت است بلافاصله مى فرمايد:خداوند ((شب را مايه آرامش قرار داد))
(وجعل الليل سكنا).
ايـن مـوضـوع مـسلم است كه انسان در برابر نور و روشنايى تمايل به تلاش وكوشش دارد, جريان
خـون مـتوجه سطح بدن مى شود, و تمام سلولها آماده فعاليت مى گردند, و به همين دليل خواب
در برابر نور چندان آرام بخش نيست .
ولـى هـر قـدر مـحـيط تاريك بوده باشد خواب عميقتر و آرام بخش تر است , زيرادر تاريكى , خون
مـتوجه درون بدن مى گردد و بطوركلى سلولها در يك آرامى واستراحت فرو مى روند, به همين
دلـيـل در جـهـان طـبيعت نه تنها حيوانات , بلكه گياهان نيز به هنگام تاريكى شب به خواب فرو
مـى روند و با نخستين اشعه صبحگاهان جنب و جوش و فعاليت را شروع مى كنند, به عكس دنياى
مـاشـيـنـى كـه شـب را تـا بعد از نيمه بيدار مى مانند, و روز را تا مدت زيادى بعد از طلوع آفتاب
درخواب فرو مى روند, و نشاط و سلامت خود را از دست مى دهند.
سـپـس اشـاره بـه سـومين نعمت ونشانه عظمت خودكرده ,مى گويد: ((وخورشيدو ماه را وسيله
حساب در زندگى شما قرار داد)) (والشمس والقمر حسبانا).
اين موضوع بسيار جالب توجه است كه ميليونها سال كره زمين به دورخورشيد, و ماه به دور زمين
گـردش مـى كـنـد, و ايـن گـردش بـه قـدرى حساب شده است كه حتى لحظه اى پس و پيش
نـمى شود, و اين ممكن نيست مگر در سايه يك علم و قدرت بى انتها كه هم طرح آن را بريزد و هم
آن را دقيقا اجرا كند.
و لذا در پايان آيه مى گويد: ((اين اندازه گيرى خداوندى است كه هم توانااست و هم دانا)) (ذلك
تقدير العزيز العليم ).
(آيه 97)ـ در تعقيب آيه قبل كه اشاره به نظام گردش آفتاب و ماه شده بود,در اينجا به يكى ديگر
از نعمتهاى پروردگار اشاره كرده و مى گويد: ((او كسى است كه ستارگان را براى شما قرار داد
تا در پرتو آنها راه خود را در تاريكى صحرا و دريا, درشبهاى ظلمانى , بيابيد)) (وهو الذى جعل لكم
النجوم لتهتدوا بها فى ظلمات البروالبحر).
و در پـايـان آيـه مـى فرمايد: ((نشانه ها و دلايل خود را براى افرادى كه اهل فكرو فهم و انديشه اند
روشن ساختيم )) (قد فصلنا الا يات لقوم يعلمون ).
انـسـان هـزاران سـال اسـت كـه با ستارگان آسمان و نظام آنها آشنا است , لذا براى جهت يابى در
سفرهاى دريايى و خشكى بهترين وسيله او, همين ستارگان بودند.
مـخصوصا در اقيانوسهاى وسيع كه هيچ نشانه اى براى پيدا كردن راه مقصددر دست نيست و در
آن زمـان دسـتـگـاه قـطـب نما نيز اختراع نشده بود وسيله مطمئنى جز ستارگان آسمان وجود
نـداشـت , هـمـانـهـا بودند كه ميليونها بشر را از گمراهى وغرقاب نجات مى دادند و به سر منزل
مقصود مى رسانيدند.
(آيـه 98)ـ در ايـن آيـه نيز دلايل توحيد و خداشناسى تعقيب شده است ,زيرا قرآن براى اين هدف
گـاهى انسان را در آفاق و جهانهاى دور دست سير مى دهد,و گاهى او را به سير در درون وجود
خـويـش دعـوت مى نمايد, نخست مى گويد: ((اوكسى است كه شما را از يك انسان آفريد)) (وهو
الذى انشاكم من نفس واحدة ).
يـعـنـى , شـمـا بـا ايـن هـمه چهره هاى گوناگون , ذوقها و افكار متفاوت , و تنوع وسيع درتمام
جـنـبـه هـاى وجـودى , هـمه از يك فرد آفريده شده ايد, و اين نهايت عظمت خالق و آفريدگار را
مى رساند كه چگونه از يك مبد اين همه چهره هاى متفاوت آفريده است ؟.
سپس مى فرمايد: ((جمعى از افراد بشر مستقر هستند و جمعى مستودع ))(فمستقر ومستودع ).
((مستقر)) به معنى ناپايدار مى آيد, و ((مستودع )) به معنى ناپايدار.
احتمال دارد دو تعبير فوق , اشاره به اجزاى اوليه تشكيل دهنده نطفه انسان بوده باشد, زيرا چنانكه
مـى دانيم نطفه انسان از دو جز يكى ((اوول )) (نطفه ماده ) وديگرى ((اسپرم )) (نطفه نر) تشكيل
شـده اسـت , نـطفه ماده در رحم تقريبا ثابت ومستقر است , ولى نطفه هاى نر به صورت جانداران
متحرك به سوى او با سرعت حركت مى كنند و نخستين فرد ((اسپرم )) كه به ((اوول )) مى رسد با
او مى آميزد و بقيه راعقب مى راند و تخمه اولى انسان را تشكيل مى دهد.
در پـايـان آيـه بار ديگر مى گويد: ((ما نشانه هاى خود را برشمرديم تا آنها كه داراى فهم و دركند
بينديشند)) (قد فصلنا الا يات لقوم يفقهون ).
(آيـه 99)ـ اين آيه , آخرين آيه اى است كه در اين سلسله بحثها ما را به شگفتيهاى جهان آفرينش , و
شناسايى خداوند از طريق آن دعوت مى كند.
در آغـاز به يكى از مهمترين و اساسى ترين نعمتهاى پروردگار كه مى توان آن راريشه و مادر ساير
نـعـمـتـهـا دانست اشاره مى كند و آن پيدايش و رشد و نمو گياهان ودرختان در پرتو آن است , و
مى گويد: ((او كسى است كه از آسمان آبى (براى شما)فرستاد)) (وهو الذى انزل من السم ما).
اين كه مى گويد از طرف آسمان به خاطر آن است كه تمام منابع آب روى زمين ; اعم از چشمه ها و
نـهـرهـا و قـنـاتها و چاههاى عميق به آب باران منتهى مى گرددلذا كمبود باران در همه آنها اثر
مى گذارد و اگر خشكسالى ادامه يابد همگى خشك مى شوند.
سـپـس بـه اثـر بارز نزول باران اشاره كرده , مى گويد: ((به واسطه آن روييدنيها رااز همه نوع از
زمين خارج ساختيم )) (فاخرجنا به نبات كل شى ).
جـالب اين كه خداوند از يك زمين و يك آب , غذاى مورد نياز همه جانداران را تامين كرده است و
جـالبتر اين كه نه تنها گياهان صحرا و خشكيها از بركت آب باران پرورش مى يابند, بلكه گياهان
بسيار كوچكى كه در لابلاى امواج آب درياهامى رويند و خوراك عمده ماهيان درياست از پرتو نور
آفـتـاب و دانـه هـاى بـاران رشـدمـى كنند, سپس به شرح اين جمله پرداخته و موارد مهمى را از
گياهان و درختان كه به وسيله آب باران پرورش مى يابند خاطرنشان مى سازد.
نخست مى گويد: ((مابه وسيله آن ساقه هاى سبز گياهان ونباتات را از زمين خارج ساختيم )) و از
دانـه كـوچـك و خشك ساقه اى با طراوت و سرسبز كه لطافت وزيبايى آن چشم را خيره مى كند
آفريديم )) (فاخرجنا منه خضرا).
((و از آن سـاقـه سبز, دانه هاى روى هم چيده شده , (همانند خوشه گندم وذرت ) بيرون آورديم
(نخرج منه حبا متراكبا).
((هـمـچـنـين به وسيله آن از درختان نخل خوشه سربسته اى بيرون فرستاديم كه پس از شكافته
شـدن رشته هاى باريك و زيبايى كه دانه هاى خرما را بر دوش خودحمل مى كنند و از سنگينى به
طـرف پايين متمايل مى شوند خارج مى گردد)) (ومن النخل من طلعها قنوان دانية ) ((همچنين
باغهايى از انگور و زيتون و انار پرورش داديم )) (وجنات من اعناب والزيتون والرمان ).
سـپس اشاره به يكى ديگر از شاهكارهاى آفرينش در اين درختان كرده مى فرمايد: ((هم با يكديگر
شباهت دارند و هم ندارند)) (مشتبها وغير متشابه ).
دو درخـت زيـتـون و انار از نظر شكل ظاهرى و ساختمان شاخه ها و برگهاشباهت زيادى به هم
دارند, در حالى كه از نظرميوه و طعم و خاصيت آن بسيار با هم متفاوتند.
يـكى داراى ماده چربى مؤثر و نيرومند, و ديگرى داراى ماده اسيدى و يا قندى است , كه با يكديگر
كـاملا متفاوتند, به علاوه اين دو درخت گاهى درست در يك زمين پرورش مى يابند و از يك آب
مشروب مى شوند; يعنى , هم با يكديگر تفاوت زياد دارند و هم شباهت .
سـپـس از ميان تمام اعضاى پيكر درخت بحث را روى ميوه برده مى گويد:((نگاهى به ساختمان
ميوه آن به هنگامى كه به ثمر مى نشيند و همچنين نگاهى به چگونگى رسيدن ميوه ها كنيد كه در
ايـنها نشانه هاى روشنى است از قدرت وحكمت خدا براى افرادى كه اهل ايمان هستند)) (انظروا
الى ثمره اذا اثمر وينعه ان فى ذلكم لا يات لقوم يؤمنون ).
بـا تـوجه به آنچه امروز در گياه شناسى از چگونگى پيدايش ميوه ها و رسيدن آنها مى خوانيم نكته
ايـن اهـميت خاص كه قرآن براى ميوه قائل شده است روشن مى شود, زيرا پيدايش ميوه ها درست
همانند تولد فرزند در جهان حيوانات است ,نطفه هاى نر با وسايل مخصوصى (وزش باد يا حشرات
و مـانند آنها) از كيسه هاى مخصوص جدا مى شوند, و روى قسمت مادگى گياه قرار مى گيرند,
پـس از انـجـام عـمـل لـقـاح و تـركيب شدن با يكديگر, نخستين تخم و بذر تشكيل مى گردد, و
دراطرافش انواع مواد غذايى همانند گوشتى آن را دربر مى گيرند.
ايـن مـواد غـذايـى از نـظر ساختمان بسيار متنوع و همچنين از نظر طعم وخواص غذايى و طبى
فـوق الـعاده متفاوتند, گاهى يك ميوه (مانند انار و انگور)داراى صدها دانه است كه هر دانه اى از
آنها خود جنين و بذر درختى محسوب مى شود و ساختمانى بسيار پيچيده و تو در تو دارد.
اين از يك سو, از سوى ديگر مراحل مختلفى را كه يك ميوه از هنگامى كه نارس است تا موقعى كه
كـامـلا رسـيـده مى شود, مى پيمايد, بسيار قابل ملاحظه است ; زيرا لابراتوارهاى درونى ميوه دائما
مشغول كارند, و مرتبا تركيب شيميايى آن را تغيير مى دهند, تا هنگامى كه به آخرين مرحله برسد و
وضع ساختمان شيميايى آن تثبيت گردد.
هريك از اين مراحل خود نشانه اى از عظمت و قدرت آفريننده است .
ولـى بـايـد تـوجـه داشت كه به تعبير قرآن تنها افراد با ايمان يعنى افراد حق بين وجستجوگران
حقيقت , اين مسائل را مى بينند و گرنه با چشم عناد و لجاج و يا بابى اعتنايى و سهل انگارى ممكن
نيست هيچ يك از اين حقايق را ببينيم .
(آيه 100).
خالق همه اشيا اوست !.
در اين آيه و آيات بعد به گوشه اى از عقايد نادرست و خرافات مشركان وصاحبان مذاهب باطله و جواب منطقى آنها اشاره شده است .
نخست مى گويد: ((آنها شريكهايى براى خداوند از جن قائل شدند)) (وجعلواللّه شركا الجن ).
سپس به اين پندار خرافى پاسخ گفته و مى گويد: ((با اين كه خداوند آنها را(يعنى جن را) آفريده
است )) (وخلقهم ).
يـعـنى , چگونه ممكن است مخلوق كسى شريك او بوده باشد, زيرا شركت نشانه سنخيت و هم افق
بودن است در حالى كه مخلوق هرگز در افق خالق نخواهدبود.
خرافه ديگر اين كه ((آنها براى خدا پسران و دخترانى از روى نادانى قائل شدند)) (وخرقوا له بنين
وبنات بغير علم ).
و در حـقـيـقـت بـهترين دليل باطل بودن اين گونه عقايد خرافى همان است كه از جمله ((بغير
علم )) استفاده مى شود, يعنى هيچ گونه دليل و نشانه اى براى اين موهومات در دست نداشتند.
امـا اين كه چه طوائفى براى خدا پسرانى قائل بودند, قرآن نام دو طايفه را درآيات ديگر برده است
يكى مسيحيان كه عقيده داشتند عيسى پسر خداست و ديگريهود كه عزيز را فرزند او مى دانستند
ولـى از آيـه 30 سـوره تـوبـه , استفاده مى شود كه اعتقاد به وجود فرزند پسر براى خدا منحصر به
مسيحيان و يهود نبوده , بلكه درميان مذاهب خرافى پيشين نيز وجود داشته است .
اما در مورد اعتقاد به وجود دختران براى خدا, خود قرآن در سوره زخرف ,آيه 19 مى فرمايد: ((آنها
(مشركان ) فرشتگان را كه بندگان خدا هستند, دختران اوقرار دادند)).
ولى در پايان اين آيه قلم سرخ بر تمام اين مطالب خرافى و پندارهاى موهوم وبى اساس كشيده و با
جمله رسا و بيداركننده اى همه اين اباطيل را نفى مى كند ومى گويد: ((منزه است خداوند و برتر
و بالاتر است از اين اوصافى كه براى اومى گويند)) (سبحانه وتعالى عما يصفون ).
(آيه 101)ـ در اين آيه به پاسخ اين عقايد خرافى پرداخته نخست مى گويد:((خداوند كسى است كه
آسمانها و زمين را ابداع و ايجاد كرد)) (بديع السموات والا رض ).
((بـديـع )) بـه معنى وجود آورنده چيزى بدون سابقه است يعنى , خداوندآسمان و زمين را بدون
هيچ ماده و يا طرح و نقشه قبلى ايجاد كرده است .
بـه علاوه ((چگونه ممكن است او فرزندى داشته باشد در حالى كه همسرى ندارد)) (انى يكون له
ولد ولم تكن له صاحبة ).
اصولا چه نيازى به همسر دارد, وانگهى چه كسى ممكن است همسر اوباشد با اين كه همه مخلوق
او هستند.
بـار ديـگر مقام خالقيت او را نسبت به همه چيز و همه كس و احاطه علمى اورا نسبت به تمام آنها
تـاكـيد كرده , مى گويد: ((همه چيز را آفريد و او به هر چيزى داناست )) (وخلق كل شى وهو بكل
شى عليم ).
(آيه 102)ـ در اين آيه پس از ذكر خالقيت ,نسبت به همه چيز و ابداع وايجاد آسمانها و زمين و منزه
بـودن او از عوارض جسم و جسمانى و همسر و فرزند واحاطه علمى او به هر كار و هر چيز, چنين
نـتـيـجـه مى گيرد: ((خداوند و پروردگار شماچنين كسى است (و چون هيچ كس داراى چنين
صفات نيست ) هيچ كس غير او نيزشايسته عبوديت نخواهد بود, پروردگار اوست و آفريدگار هم
اوسـت (بـنـابـرايـن معبود هم تنها او مى تواند باشد) پس او را بپرستيد)) (ذلكم اللّه ربكم لااله الا
هوخالق كل شى فاعبدوه ).
و در پـايـان آيـه بـراى ايـن كـه هرگونه اميدى را به غير خدا قطع كند و ريشه هرگونه شرك و
بطوركلى تكيه به غير خدا را بسوزاند, مى گويد: ((حافظ و نگهبان ومدبر همه چيز اوست )) (وهو
على كل شى وكيل ).
(آيـه 103)ـ در آيـه بـراى اثـبات حاكميت و نگاهبانى او نسبت به همه چيز وهمچنين براى اثبات
تفاوت او با همه موجودات مى گويد: ((چشمها او را نمى بينند,اما او همه چشمها را ادراك مى كند
و او بخشنده انواع نعمتها و با خبر از تمام ريزه كاريها و آگاه از همه چيز است )) مصالح بندگان را
مـى داند و از نيازهاى آنها با خبراست و به مقتضاى لطفش با آنها رفتار مى كند (لا تدركه الا بصار
وهو يدرك الا بصار وهو اللطيف الخبير).
در حقيقت كسى كه مى خواهد حافظ و مربى و پناهگاه همه چيز باشد بايداين صفات را دارا باشد.
چشمها, خدا را نمى بيند!.
دلايل عقلى گواهى مى دهد كه خداوند هرگز با چشم ديده نخواهد شد, زيراچشم تنها اجسام يا صـحيحتر بعضى از كيفيات آنها را مى بيند و چيزى كه جسم نيست و كيفيت جسم هم نمى باشد,
هـرگـز بـا چـشـم مشاهده نخواهد شد و به تعبيرديگر, اگر چيزى با چشم ديده شود, حتما بايد
داراى مـكان و جهت و ماده باشد, درحالى كه او برتر از همه اينهاست , او وجودى است نامحدود و
به همين دليل بالاتراز جهان ماده است , زيرا در جهان ماده همه چيز محدود است .
(آيه 104).
وظيفه تو اجبار كردن نيست !.
از ايـن بـه بـعـد قرآن يك نوع خلاصه و نتيجه گيرى از آيات گذشته مى كند,نخست مى گويد: ((دلايل و نشانه هاى روشن در زمينه توحيد و خداشناسى و نفى هرگونه شرك كه مايه بصيرت و
بينايى است براى شما آمد)) (قد جاكم بصائر من ربكم ).
سـپس براى اين كه روشن سازد اين دلايل به قدر كافى حقيقت را آشكارمى سازد و جنبه منطقى
دارد, مـى گـويـد: ((آنـهـايـى كـه به وسيله اين دلايل چهره حقيقت را بنگرند به سود خود گام
بـرداشـتـه انـد, و آنـها كه همچون نابينايان ازمشاهده آن خود را محروم سازند به زيان خود عمل
كرده اند)) (فمن ابصر فلنفسه ومن عمى فعليها).
و در پـايان آيه از زبان پيغمبر(ص ) مى گويد: ((من نگاهبان و حافظ شما نيستم )) (وماانـا عليكم
بحفيظ).
(آيـه 105)ـ در ايـن آيه براى تاكيد اين موضوع كه تصميم نهايى در انتخاب راه حق و باطل با خود
مردم است , مى گويد: ((اين چنين ما آيات و دلايل را درشكلهاى گوناگون و قيافه هاى مختلف
بيان كرديم )) (وكذلك نصرف الا يات ).
ولـى جـمعى به مخالفت برخاستند و بدون مطالعه و هيچ گونه دليل , گفتند:((اين درسها را از
ديـگـران (از يـهود و نصارى و كتابهاى آنها) فرا گرفته اى )) (وليقولوادرست ) ولى ((هدف ما اين
است كه آن را براى كسانى كه علم و آگاهى دارند روشن سازيم )) (ولنبينه لقوم يعلمون ).
(آيـه 106)ـ در ايـنـجـا وظـيفه پيامبر(ص ) را در برابر لجاجتها و كينه توزيها وتهمتهاى مخالفان ,
مشخص ساخته , مى گويد: ((وظيفه تو آن است كه از آنچه ازطرف پروردگار بر تو وحى مى شود,
پيروى كنى , خدايى كه هيچ معبودى جز اونيست )) (اتبع ما اوحى اليك من ربك لااله الا هو).
و نـيـز ((وظـيفه تو اين است كه به مشركان و نسبتهاى ناروا و سخنان بى اساس آنها اعتنا نكنى ))
(واعرض عن المشركين ).
در حـقـيـقـت ايـن آيـه يـك نوع دلدارى و تقويت روحيه نسبت به پيامبر(ص )است , كه در برابر
اين گونه مخالفان در عزم راسخ و آهنينش كمترين سستى حاصل نشود.
(آيـه 107)ـ در اين آيه , بار ديگر اين حقيقت را تاييد مى كند كه خداوندنمى خواهد آنها را به اجبار
وادار به ايمان سازد و ((اگر مى خواست همگى ايمان مى آوردند و هيچ كس مشرك نمى شد)) (ولو
شا اللّه ما اشركوا).
هـمـچـنـيـن تـاكيد مى كند: ((و ما تو را مسؤول (اعمال ) آنها قرار نداديم )) (وماجعلناك عليهم
حـفيظا) همانطور كه ((تو وظيفه ندارى آنها را به اجبار (به ايمان )دعوت كنى )) (وما انت عليهم
بوكيل ).
لـحـن ايـن آيـات از ايـن نظر بسيار قابل ملاحظه است كه ايمان به خدا و مبانى اسلام هيچ گونه
جنبه تحميلى نمى تواند داشته باشد,بلكه از طريق منطق واستدلال و نفوذ در فكر و روح افراد بايد
پـيـشـروى كند, زيرا ايمان اجبارى ارزشى ندارد, مهم اين است كه مردم حقايق را درك كنند و با
اراده و اختيار خويش آن را بپذيرند.
(آيـه 108)ـ به دنبال بحثى كه در باره منطقى بودن تعليمات اسلام و لزوم دعوت از راه استدلال ,
نـه از راه اجـبـار, در آيات قبل گذشت , در اين آيه تاكيد مى كندكه ((هيچ گاه بتها و معبودهاى
مـشـركان را دشنام ندهيد, زيرا اين عمل سبب مى شودكه آنها نيز نسبت به ساحت قدس خداوند
هـمـين كار را از روى ظلم و ستم و جهل ونادانى انجام دهند)) (ولا تسبوا الذين يدعون من دون
اللّه فيسبوا اللّه عدوا بغيرعلم ).
بـطـورى كه از بعضى روايات استفاده مى شود, جمعى از مؤمنان بر اثرناراحتى شديد كه از مساله
بـت پـرستى داشتند, گاهى بتهاى مشركان را به باد ناسزاگرفته و به آنها دشنام مى دادند, قرآن
صـريـحـا از ايـن مـوضوع , نهى كرد و رعايت اصول ادب و عفت و نزاكت در بيان را, حتى در برابر
خـرافـى تـرين و بدترين اديان ,لازم مى شمرد زيرا با دشنام و ناسزا نمى توان كسى را از مسير غلط
بـازداشـت ; چرا كه هر گروه و ملتى نسبت به عقايد و اعمال خود, تعصب دارد, همانطور كه قرآن
درجـمـلـه بعد مى گويد: ((ما اين چنين براى هر جمعيتى عملشان را زينت داديم ))(كذلك زينا
لكل امة عملهم ).
و در پـايـان آيـه مـى فـرمايد: ((بازگشت همه آنها به سوى خداست , و به آنها خبرمى دهد كه چه
اعمالى انجام داده اند)) (ثم الى ربهم مرجعهم فينبئهم بما كانوايعملون ).
آيـه 109ـ شـان نـزول : نقل كرده اند كه : عده اى از قريش خدمت پيامبر(ص ) رسيدند وگفتند: تو
براى موسى و عيسى , خارق عادات و معجزات مهمى نقل مى كنى , وهمچنين در باره انبياى ديگر,
تو نيز امثال اين كارها را براى ما انجام ده تا ما ايمان آوريم , پيامبر(ص ) فرمود: مايليد براى شما چه
كار كنم ؟ گفتند: از خدا بخواه كوه صفا را تبديل به طلا كند, و بعضى از مردگان پيشين ما زنده
شوند و از آنها در باره حقانيت دعوت تو سؤال كنيم , و نيز فرشتگان را به ما نشان بده كه در باره تو
گواهى دهند, و يا خداوند و فرشتگان را دسته جمعى با خود بياور !.
پيامبر(ص ) فرمود: اگربعضى از اين كارها را بجا بياورم ايمان مى آوريد ؟ گفتند:به خدا سوگند
چـنـيـن خواهيم كرد, همين كه پيامبر(ص ) آماده دعا كردن شد, كه بعضى از اين پيشنهادها را از
خـدا بخواهد (زيرا بعضى از آنها نامعقول و محال بود)پيك وحى خدا نازل شد, چنين پيام آورد كه
اگر بخواهى دعوت تو اجابت مى شود,ولى در اين صورت (چون از هر نظر اتمام حجت خواهد شد
و مـوضـوع جـنـبـه حـسى و شهود به خود خواهد گرفت ) اگر ايمان نياورند همگى سخت كيفر
مـى بـيـنـنـد (ونـابـود خواهند شد) اما اگر به خواسته آنها ترتيب اثر داده نشود و آنها را به حال
خودواگذارى , ممكن است بعضى از آنها در آينده توبه كنند و راه حق را پيش گيرند;پيامبر(ص )
پذيرفت و آيه نازل گرديد.
تـفسير: در آيات گذشته دلايل منطقى متعددى در زمينه توحيد, ذكر شد كه براى اثبات يگانگى
خـدا و نفى شرك و بت پرستى كافى بود, اما با اين حال جمعى از مشركان لجوج و متعصب , تسليم
نشدند و شروع به بهانه جويى كردند.
قـرآن در ايـن آيـه وضـع آنـهـا را چنين نقل مى كند: ((با نهايت اصرار سوگند يادكردند كه اگر
مـعجزه اى براى آنها بيايد ايمان خواهند آورد)) (واقسموا باللّه جهدايمانهم لئن جاتهم آية ليؤمنن
بها).
قـرآن در پـاسـخ آنـها دو حقيقت را بازگو مى كند: نخست به پيامبر(ص ) اعلام مى كند كه به آنها
بـگـويـد ايـن كار در اختيار من نيست كه هر پيشنهادى بكنيد انجام دهم , ((بگو: معجزات تنها از
ناحيه خداست و به فرمان اوست )) (قل انما الا يات عنداللّه ).
سپس روى سخن را به مسلمانان ساده دلى كه تحت تاثير سوگندهاى غليظ وشديد مشركان قرار
گـرفـته بودند كرده , مى گويد: ((شما نمى دانيد كه اينها دروغ مى گويند و اگر اين معجزات و
نـشـانه هاى مورد درخواست آنها انجام شود باز ايمان نخواهند آورد)) (وما يشعركم انها اذا جات لا
يؤمنون ).
صـحـنـه هـاى مـخـتـلـف برخورد پيامبر(ص ) با آنها نيز گواه اين حقيقت است كه اين دسته در
جستجوى حق نبودند, بلكه هدفشان اين بود كه با بهانه جوييها مردم را سرگرم ساخته و بذر شك
و ترديد در دلها بپاشند.
(آيـه 110)ـ در ايـن آيـه عـلـت لـجـاجت آنها چنين توضيح داده شده است كه آنها بر اثر اصرار در
كـجـروى و تعصبهاى جاهلانه و عدم تسليم در مقابل حق , درك وديد سالم را از دست داده اند, و
گـيـج و گـمـراه در سـرگردانى به سر مى برند, و چنين مى گويد: ((ما دلها و چشمهاى آنها را
وارونـه و دگـرگـون مـى نـمـاييم , آنچنان كه در آغازو ابتداى دعوت ايمان نياوردند)) (ونقلب
افئدتهم وابصارهم كما لم يؤمنوا به اول مرة ).
و در پـايـان آيـه مـى فـرمـايد: ((ما آنها را در حال طغيان و سركشى به حال خود وامى گذاريم تا
سرگردان شوند)) (ونذرهم فى طغيانهم يعمهون ).
آغاز جز هشتم قرآن مجيد.
(آيه 111) .
چرا افراد لجوج به راه نمى آيند؟.
ايـن آيـه بـا آيـات قـبـل مـربـوط اسـت , هـدف ايـن چـند آيه اين است كه روشن سازد جمعى از تقاضاكنندگان معجزات عجيب و غريب در تقاضاهاى خود صادق نيستند و هدفشان پذيرش حق
نمى باشد, لذا بعضى از خواسته هاى آنها (مثل آمدن خدا در برابر آنان !) اصولا محال است .
قـرآن در اين آيه با صراحت مى گويد: ((اگر ما (آنطور كه درخواست كرده بودند) فرشتگان را بر
آنـهـا نازل مى كرديم و مردگان مى آمدند و با آنها سخن مى گفتندو خلاصه هر چه مى خواستند
در برابر آنها گرد مى آورديم , باز ايمان نمى آوردند))(ولو اننا نزلنا اليهم الملائكة وكلمهم الموتى
وحشرنا عليهم كل شى قبلا ما كانواليؤمنوا).
سـپـس براى تاكيد مطلب مى فرمايد: ((تنها در يك صورت ممكن است ايمان بياورندو آن اين كه
خـداوند با مشيت اجبارى خود آنها را وادار به قبول ايمان كند)) (الا ان يشا اللّه ) و بديهى است كه
اين گونه ايمان هيچ فايده تربيتى و اثر تكاملى نخواهدداشت .
و در پايان آيه اضافه مى كند كه ((بيشتر آنها جاهل و بى خبرند)) (ولكن اكثرهم يجهلون ).
(آيه 112)ـ در آيات قبل گفتيم وجود دشمنان سرسخت و لجوج در برابرپيامبراسلام (ص ) منحصر
بـه او نـبـود در اين آيه مى فرمايد: ((اين چنين در برابر هرپيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن
قرار داديم )) (و كذلك جعلنا لكل نبي عدواشياطين الا نس والجن ).
و كار آنها اين بوده كه ((سخنان فريبنده اى براى اغفال يكديگر بطور اسرارآميزو احيانا در گوشى
به هم مى گفتند)) (يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا).
ولـى اشـتباه نشود ((اگر خداوند مى خواست مى توانست به اجبار جلو همه آنهارا بگيرد)) (ولو شا
ربك ما فعلوه ).
ولـى خـداونـد اين كار را نكرد, زيرا مى خواست مردم آزاد باشند تا ميدانى براى آزمايش و تكامل و
پرورش آنها وجود داشته باشد.
لـذا در پـايان آيه به پيامبرش دستور مى دهد كه به هيچ وجه به اين گونه شيطنتها اعتنا نكند ((و
آنها و تهمتهايشان را به حال خود واگذارد)) (فذرهم ومايفترون ).
(آيـه 113)ـ در ايـن آيـه نـتيجه تلقينات و تبليغات فريبنده شياطين را چنين بازگو مى كند كه :
((سرانجام كار آنها اين خواهد شد كه افراد بى ايمان يعنى آنها كه به روز رستاخيز عقيده ندارند به
سـخـنـان آنـهـا گـوش فـرا دهند و دلهايشان به آن متمايل گردد)) (ولتصغى اليه افئدة الذين
لايؤمنون بالا خرة ).
سـپـس مـى فـرمـايـد: ((سـرانـجام اين تمايل , رضايت كامل به برنامه هاى شيطانى خواهد شد))
(وليرضوه ).
و پـايـان هـمـه آنـهـا ارتكاب انواع گناهان و اعمال زشت و ناپسند خواهد بود ((وهر گناهى كه
بخواهند انجام دهند)) (وليقترفوا ما هم مقترفون ).
(آيـه 114)ـ ايـن آيه در حقيقت نتيجه آيات قبل است , و مى گويد: با اين همه آيات روشنى كه در
زمـيـنـه تـوحيد گذشت چه كسى را بايد به داورى پذيرفت ؟((آيا غير خدا را به داورى بپذيرم ))
(افغير اللّه ابتغى حكما).
((بـا اين كه اوست كه اين كتاب بزرگ آسمانى را كه تمام نيازمنديهاى تربيتى انسان در آن آمده و
مـيان حق و باطل , نور و ظلمت , كفر و ايمان , جدايى افكنده به سوى شما نازل كرده است )) (وهو
الذى انزل اليكم الكتاب مفصلا ).
سپس مى گويد: نه تنها تو و مسلمانان مى دانيد كه اين كتاب از طرف خدااست بلكه ((اهل كتاب
(يـهـود و نـصـارى ) كـه نـشـانه هاى اين كتاب آسمانى را در كتب خود ديده اند مى دانند از سوى
پروردگار تو به حق نازل شده است )) (والذين آتيناهم الكتاب يعلمون انه منزل من ربك بالحق ).
بـنابراين , جاى هيچ گونه شك و ترديدى در آن نيست ((و تو اى پيامبر هرگز درآن ترديد مكن ))
(فلا تكونن من الممترين ).
(آيـه 115)ـ در اين آيه مى فرمايد: ((كلام پروردگار تو با صدق و عدل تكميل شد و هيچ كس قادر
نـيـسـت كلمات او را دگرگون سازد و او شنونده و داناست )) (وتمت كلمة ربك صدقا وعدلا لا
مبدل لكلماته وهو السميع العليم ).
مـنـظور از ((كلمه )) در آيه فوق , قرآن است ; زيرا در آيات قبل نيز سخن از((قرآن )) در ميان بوده
است .
در حـقـيـقـت آيـه مـى گويد: به هيچ وجه قرآن جاى ترديد و شك نيست , زيرا ازهر نظر كامل و
بى عيب است , تواريخ و اخبار آن , همه صدق و احكام و قوانين آن همه عدل است .
بـعـضى از مفسران با اين آيه استدلال بر عدم امكان راه يافتن تحريف در قرآن كرده اند, زيرا جمله
((لامـبدل لكلماته )) اشاره به اين است كه هيچ كس نمى تواندتغيير و تبديلى نه از نظر لفظ و نه از
نـظـر اخـبار و نه از نظر احكام در قرآن ايجاد كند, وهميشه اين كتاب آسمانى كه بايد تا آخر دنيا
راهنماى جهانيان باشد از دستبردخائنان و تحريف كنندگان مصون و محفوظ خواهد بود.
(آيـه 116)ـ مـى دانـيـم آيـات اين سوره در مكه نازل شد و در آن زمان مسلمانان شديدا در اقليت
بودند, گاهى اقليت آنها و اكثريت قاطع بت پرستان و مخالفان اسلام , ممكن بود اين توهم را براى
بعضى ايجاد كند كه اگر آيين آنها باطل وبى اساس است چرا اين همه پيرو دارد و اگر ما بر حقيم
چرا اين قدر كم هستيم ؟!.
در ايـن آيه براى دفع اين توهم پيامبر خود را مخاطب ساخته , مى گويد: ((اگراز اكثر مردمى كه
در روى زمـين هستند پيروى كنى تو را از راه حق گمراه و منحرف خواهند ساخت )) ! (وان تطع
اكثر من فى الا رض يضلوك عن سبيل اللّه ).
در جـمـلـه بعد دليل اين موضوع را بيان مى كند و مى گويد: ((علت آن اين است كه آنها بر اساس
منطق و فكر صحيح كار نمى كنند ((راهنماى آنها يك مشت گمانهاى آلوده به هوى و هوس و يك
مشت دروغ و فريب و تخمين است )) (ان يتبعون الا الظن وان هم الا يخرصون ).
(آيه 117)ـ از آنجا كه مفهوم آيه قبل اين است كه اكثريت به تنهايى نمى تواند راه حق را نشان دهد
نـتـيـجـه آن , ايـن مى شود كه راه حق را تنها بايد ازخداوند گرفت هرچند طرفداران راه حق در
اقليت بوده باشند.
لذا در اين آيه دليل اين موضوع را روشن مى سازد كه : ((پروردگارت كه از همه چيز باخبر و آگاه
اسـت و در علم بى پايان او كمترين اشتباه راه ندارد, بهتر مى داند راه ضلالت و هدايت كدام است و
گـمـراهان و هدايت يافتگان را بهتر مى شناسد)) (ان ربك هو اعلم من يضل عن سبيله وهو اعلم
بالمهتدين ).
(آيه 118).
تمام آثار شرك بايد برچيده شود!.
در آيـات گـذشـته با بيانات گوناگونى حقيقت توحيد, اثبات و بطلان شرك وبت پرستى آشكار گرديد.
يـكـى از نتايج اين مساله آن است كه مسلمانان بايد از خوردن گوشت حيواناتى كه به نام ((بتها))
ذبـح مـى شـد خـوددارى كنند, و تنها از گوشت حيواناتى كه به نام خدا ذبح مى گرديد استفاده
نمايند, لذا نخست مى گويد: ((از چيزهايى بخوريدكه نام خدا بر آن برده شده است , اگر به آياتش
ايمان داريد)) (فكلوا مما ذكر اسم اللّه عليه ان كنتم باياته مؤمنين ).
يعنى , ايمان تنها ادعا و گفتار و عقيده نيست ; بلكه بايد در لابلاى عمل نيزآشكار گردد كسى كه
به خداى يكتا ايمان دارد تنها از اين گوشتها مى خورد.
(آيـه 119)ـ در ايـن آيـه هـمـين موضوع به عبارت ديگرى كه توام با استدلال بيشترى است آمده ,
مـى فـرمـايد: ((چرا از حيواناتى نمى خوريد كه نام خدا بر آنها گفته شده ؟ در حالى كه آنچه را بر
شما حرام است خداوند شرح داده است )) (ومالكم الا تاكلوا مما ذكر اسم اللّه عليه وقد فصل لكم ما
حرم عليكم ).
سـپـس يـك صـورت را اسـتـثـنـا نـموده , و مى گويد: ((مگر در صورتى كه ناچارشويد)) (الا ما
الضطررتم اليه ).
خـواه ايـن اضطرار بخاطر گرفتارى در بيابان و گرسنگى شديد بوده باشد و ياگرفتار شدن در
چنگال مشركان و اجبار كردن آنها به اين موضوع .
بـعد اضافه مى كند كه ((بسيارى از مردم , ديگران را از روى جهل و نادانى وهوى و هوسها گمراه
مى سازند)) (وان كثيرا ليضلون باهوائهم بغير علم ).
در پـايـان آيه مى فرمايد: ((پروردگار تو نسبت به آنها كه تجاوزكارند آگاهتراست )) (ان ربك هو
اعلم بالمعتدين ).
همانها كه با دلايل واهى نه تنها از راه حق منحرف مى شوند بلكه سعى دارندديگران را نيز منحرف
سازند.
(آيه 120)ـ و از آنجا كه ممكن است بعضى اين كار حرام را در پنهانى مرتكب شوند در تعقيب آن , در
ايـن آيه به عنوان يك قانون كلى مى گويد: ((گناه آشكار و پنهان را رها سازيد)) (وذروا ظاهر الا
ثم وباطنه ).
مـى گـويـند: در زمان جاهليت عده اى عقيده داشتند كه عمل منافى عفت (زنا) اگر در پنهانى
باشد عيبى ندارد; تنها اگر آشكارا باشد گناه است ! هم اكنون نيزعملا عده اى اين منطق جاهلى
را پـذيـرفـتـه و تنها از گناهان آشكار وحشت دارند, اماگناهان پنهانى را بدون احساس ناراحتى
مرتكب مى شوند ! آيه فوق به شدت اين منطق را محكوم مى سازد.
سـپـس بـه عـنـوان يادآورى و تهديد گناهكاران به سرنوشت شومى كه در انتظارآنهاست چنين
مـى گـويـد: ((آنها كه تحصيل گناه كنند به زودى تكفير اعمال خود راخواهند ديد)) (ان الذين
يكسبون الا ثم سيجزون بما كانوا يقترفون ).
(آيه 121)ـ در آيات گذشته روى جنبه مثبت مساله , يعنى خوردن ازگوشتهاى حلال تكيه شده
بـود, ولـى در ايـن آيـه ـبـراى تـاكـيـد هرچه بيشترـ روى جنبه منفى و مفهوم آن تكيه نموده و
مـى گـويد: ((از گوشتهايى كه نام خدا به هنگام ذبح برآنها برده نشده است نخوريد)) (ولا تاكلوا
مما لم يذكر اسم اللّه عليه ).
سـپـس بـا يـك جمله كوتاه مجددا اين عمل را محكوم كرده مى گويد: ((اين كارفسق و گناه و
خروج از راه و رسم بندگى و اطاعت فرمان خداست )) (وانه لفسق ).
و بـراى اين كه بعضى از مسلمانان ساده دل تحت تاثير وسوسه هاى شيطانى آنها قرار نگيرند اضافه
مى كند: ((شياطين مطالب وسوسه انگيزى بطور مخفيانه به دوستان خود القا مى كنند, تا با شما به
مجادله برخيزند)) (وان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلوكم ).
ولـى بـه هوش باشيد ((اگر تسليم وسوسه هاى آنها شويد, شما هم در صف مشركان قرار خواهيد
گرفت )) (وان اطعتموهم انكم لمشركون ).
ايـن مـجـادله و وسوسه شايد اشاره به همان منطقى باشد كه مشركان به يكديگر القا مى كردند (و
بـعضى گفته اند مشركان عرب آن را از مجوسيان آموخته بودند) كه اگر ما گوشت حيوان مرده
را مـى خوريم به خاطر آن است كه خدا آن راكشته ; يعنى نخوردن مردار يك نوع بى اعتنايى به كار
خداست !.
غـافـل از آن كه آنچه به مرگ طبيعى مى ميرد علاوه بر اين كه غالبا بيمار است ,سربريده نيست و
خـونـهـاى كثيف در لابلاى گوشتهاى آن مى ماند و فاسد مى شود وگوشت را هم آلوده و فاسد
مى كند.
آيـه 123ـ شان نزول : نقل شده است : ((ابوجهل )) كه از دشمنان سرسخت اسلام و پيامبر(ص ) بود
روزى سـخـت آن حـضـرت را آزار داد, ((حمزه )) عموى شجاع پيامبر(ص ) كه تا آن روز اسلام را
نپذيرفته بود و همچنان در باره آيين او مطالعه وانديشه مى كرد, و در آن روز از جريان كار ابوجهل
و برادر زاده خويش باخبر شد,سخت برآشفت و يكسره به سراغ ابوجهل رفت و چنان بر سر ـيا بينى
اوـ كوفت كه خون جارى شد, ولى ابوجهل با تمام نفوذى كه داشت , به ملاحظه شجاعت فوق العاده
حمزه از نشان دادن عكس العمل خوددارى كرد.
سـپـس حمزه به سراغ پيامبر(ص ) آمد و اسلام را پذيرتف و تا واپسين دم عمر,از اين آيين آسمانى
دفاع مى كرد.
آيـه در بـاره ايـن حـادثـه نـازل گرديد و وضع ايمان حمزه و پافشارى ابوجهل رادر كفر و فساد
مشخص ساخت .
از بـعـضى روايات نيز استفاده مى شود كه آيه در مورد ايمان آوردن عمار ياسرو اصرار ابوجهل در
كفر نازل گرديده است .
تفسير:.
ايمان و روشن بينى ـ.