مساله اختلاف كلمه و پراكندگى در ميان جمعيت به قدرى خطرناك است كه در رديف عذابهاى آسمانى و صاعقه ها و زلزله ها قرار گرفته است , و راستى چنين است , بلكه گاهى ويرانيهاى ناشى
از اختلاف و پراكندگى به درجات بيشتر ازويرانيهاى ناشى از صاعقه ها و زلزله هاست , كرارا ديده
شده است كشورهاى آباد درسايه شوم نفاق و تفرقه به نابودى مطلق كشيده شده است و اين جمله
هشدارى است به همه مسلمانان جهان !.
و در پـايـان آيـه اضـافـه مـى كـنـد: ((بنگر كه چگونه نشانه ها و دلايل مختلف رابراى آنها بازگو
مى كنيم , شايد درك كنند و به سوى حق باز گردند)) (انظر كيف نصرف الا يات لعلهم يفقهون ).
(آيه 66) ـ اين آيه و آيه بعد در حقيقت تكميل بحثى است كه پيرامون دعوت به سوى خدا و معاد و
حقايق اسلام و ترس از مجازات الهى در آيات پيشين گذشت .
نـخـسـت مـى گويد: ((قوم و جمعيت تو يعنى قريش و مردم مكه تعليمات تو راتكذيب كردند در
حـالى كه همه حق است )) و دلايل گوناگونى از طريق عقل و فطرت و حس آنها را تاييد مى كند
(وكذب به قومك وهو الحق ).
بنابراين , تكذيب و انكار آنان از اهميت اين حقايق نمى كاهد, هرچندمخالفان و منكران زياد باشند.
سـپس دستور مى دهد كه ((به آنها بگو: وظيفه من تنها ابلاغ رسالت است , ومن ضامن قبول شما
نيستم )) (قل لست عليكم بوكيل ).
منظوراز ((وكيل ))كسى است كه مسؤول هدايت عملى وضامن ديگران بوده باشد.
(آيـه 67)ـ در ايـن آيـه بـا يـك جـمله كوتاه و پرمعنى به آنها هشدار مى دهد, وبه دقت كردن در
انـتـخـاب راه صـحيح دعوت مى كند, و مى گويد: ((هر خبرى كه خداو پيامبر(ص ) به شما داده
سرانجام در اين جهان يا جهان ديگر قرارگاهى دارد, وبالاخره در موعد مقرر انجام خواهد يافت , و
به زودى با خبر خواهيد شد)) (لكل نبامستقر وسوف تعلمون ).
آيه 68 ـ شان نزول : از امام باقر(ع ) نقل شده كه : چون اين آيه نازل گرديد ومسلمانان از مجالست
با كفار و استهزاكنندگان آيات الهى نهى شدند جمعى ازمسلمانان گفتند: اگر بخواهيم در همه
جا به اين دستور عمل كنيم بايد هرگز به مسجدالحرام نرويم , طواف خانه خدا نكنيم (زيرا آنها در
گوشه و كنار مسجدپراكنده اند و به سخنان باطل پيرامون آيات الهى مشغولند و در هر گوشه اى
ازمسجدالحرام ما مختصر توقفى كنيم ممكن است سخنان آنها به گوش ما برسد) دراين موقع آيه
بـعد (69) نازل شد و به مسلمانان دستور داد كه در اين گونه مواقع آنهارا نصيحت كنند و تا آنجا
كه در قدرت دارند به ارشاد و راهنمايى آنها بپردازند.
(آيه 68).
دورى از مجالس اهل باطل !.
از آنجا كه بحثهاى اين سوره بيشتر ناظر به وضع مشركان و بت پرستان است در اين آيه و آيه بعد به يـكـى ديگر از مسائل مربوط به آنها اشاره مى شود, نخست به پيامبر(ص ) مى گويد: ((هنگامى كه
مخالفان لجوج و بى منطق را مشاهده كنى كه آيات خدا را استهزا مى كنند, از آنها روى بگردان تا از
ايـن كار صرف نظر كرده به سخنان ديگرى بپردازند)) (واذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض
عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره ).
سـپـس اضـافـه مى كند اين موضوع به اندازه اى اهميت دارد كه ((اگر شيطان تو رابه فراموشى
افـكند و با اين گونه اشخاص سهوا همنشين شدى به مجرد اين كه متوجه موضوع گشتى فورا از
آن مـجـلـس برخيز و با اين ستمكاران منشين )) (واماينسينك الشيطان فلا تقعد بعد الذكرى مع
القوم الظالمين ).
سـؤال : مگر ممكن است شيطان بر پيامبر مسلط گردد و باعث فراموشى او شـود؟.
در پـاسـخ ايـن سـؤال مـى توان گفت كه روى سخن در آيه گرچه به پيامبر است ,اما در حقيقت
مـنـظور پيروان او هستند كه اگر گرفتار فراموشكارى شدند و درجلسات آميخته به گناه كفار
شركت كردند به محض اين كه متوجه شوند بايد از آنجابرخيزند و بيرون روند, و نظير اين بحث در
گـفـتگوهاى روزانه ما در ادبيات زبانهاى مختلف ديده مى شود كه انسان روى سخن را به كسى
مى كند اما هدفش اين است كه ديگران بشنوند.
(آيـه 69)ـ در اين آيه يك مورد را استثنا كرده و مى گويد: ((اگر افراد با تقوابراى نهى از منكر در
جـلـسـات آنـهـا شركت كنند و به اميد پرهيزكارى و بازگشت آنها ازگناه , آنان را متذكر سازند
مانعى ندارد و گناهان آنها را بر چنين اشخاصى نخواهندنوشت , زيرا در هر حال قصد آنها خدمت
و انجام وظيفه بوده است )) (وما على الذين يتقون من حسابهم من شى ولكن ذكرى لعلهم يتقون )
.
بـايـد توجه داشت تنها كسانى مى توانند از اين استثنا استفاده كنند كه طبق تعبير آيه داراى مقام
تقوا و پرهيزكارى باشند و نه تنها تحت تاثير آنها واقع نشوند,بلكه بتوانند آنها را تحت تاثير خود قرار
دهند.
(آيه 70).
آنها كه دين حق را به بازى گرفته اند!.
ايـن آيه در حقيقت بحث آيه قبل را تكميل مى كند و به پيامبر(ص ) دستورمى دهد ((از كسانى كه ديـن و آيـيـن خـود را بـه شـوخـى گـرفـتـه اند و يك مشت بازى وسرگرمى را به حساب دين
مـى گذارند و زندگى دنيا و امكانات مادى آنها را مغرورساخته , اعراض كن و آنها را به حال خود
واگذار)) (وذر الذين اتخذوا دينهم لعباولهوا وغرتهم الحيوة الدنيا).
در حـقـيقت آيه فوق اشاره به اين است كه آيين آنها از نظر محتوا پوچ و واهى است و نام دين را بر
يـك مـشت اعمالى كه به كارهاى كودكان و سرگرميهاى بزرگسالان شبيه تر است گذارده اند,
ايـن چـنـين افراد قابل بحث و گفتگو نيستند و لذادستور مى دهد از آنها روى بگردان و به آنها و
مذهب توخاليشان اعتنا مكن .
سـپـس بـه پـيـامبر(ص ) دستور مى دهد كه ((به آنها در برابر اين اعمال هشدار بده كه روزى فرا
مى رسد كه هر كس تسليم اعمال خويش است و راهى براى فرار ازچنگال آن ندارد)) (وذكر به ان
تـبـسـل نـفـس بما كسبت ) ((و در آن روز جز خدا نه حامى و ياورى دارد و نه شفاعت كننده اى ))
(ليس لها من دون اللّه ولى ولا شفيع ).
كـار آنـهـا در آن روز بـه قدرى سخت و دردناك است و چنان در زنجير اعمال خود گرفتارند كه
((هـرگـونـه غـرامت و جريمه آن را (فرضا داشته باشند و ) بپردازند كه خود را از مجازات نجات
دهند از آنها پذيرفته نخواهد شد)) (وان تعدل كل عدل لايؤخذ منها) چرا كه ((آنها گرفتار اعمال
خويش شده اند)) (اولئك الذين ابسلوا بماكسبوا) نه راه جبران در آن روز باز است و نه زمان , زمان
توبه است به همين دليل راه نجاتى براى آنها تصور نمى شود.
سپس به گوشه اى از مجازاتهاى دردناك آنها اشاره كرده , مى گويد: ((نوشابه اى دارند از آب داغ
و سـوزان بـه هـمـراه عـذاب دردناك در برابر پشت پا زدنشان به حق وحقيقت )) (لهم شراب من
حميم وعذاب اليم بما كانوا يكفرون ).
آنها از درون به وسيله آب سوزان مى سوزند و از برون به وسيله آتش !.
(آيه 71)ـ اين آيه در برابر اصرارى كه مشركان براى دعوت مسلمانان به كفرو بت پرستى داشتند به
پـيامبر(ص ) دستور مى دهد كه با يك دليل دندانشكن به آنهاپاسخ بده و ((بگو: آيا شما مى گوييد
مـا چـيـزى را شـريك خدا قرار دهيم كه نه سودى به حال ما دارد كه به خاطر سودش به سوى او
برويم و نه زيانى دارد كه از زيان اوبترسيم )) ؟ ! (قل اندعوا من دون اللّه مالا ينفعنا ولا يضرنا).
ايـن جـمـلـه در حقيقت اشاره به آن است كه معمولا كارهاى انسان از يكى از دوسرچشمه ناشى
مـى شـود, يـا به خاطر جلب منفعت است و يا به خاطر دفع ضرر;سپس به استدلال ديگرى در برابر
مشركان دست مى زند و مى گويد: ((اگر ما به سوى بت پرستى بازگرديم و پس از هدايت الهى در
راه شـرك گـام نـهـيـم به عقب باز گردانده شده ايم )) اين بر خلاف قانون تكامل است كه قانون
عمومى عالم حيات مى باشد(ونرد على اعقابنا بعد اذ هدينا اللّه ).
و بعد با يك مثال , مطلب را روشنتر مى سازد و مى گويد بازگشت از توحيد به شرك ((همانند آن
اسـت كـه كـسـى بـر اثـر وسوسه هاى شيطان (يا غولهاى بيابانى , به پندارعرب جاهليت كه تصور
مى كردند در راهها كمين كرده اند و مسافران را به بيراهه هامى كشانند !) راه مقصد را گم كرده و
حيران و سرگردان در بيابان مانده است ))(كالذى استهوته الشياطين فى الا رض حيران ).
((در حالى كه يارانى دارد كه او را به سوى هدايت و شاهراه دعوت مى كنند وفرياد مى زنند به سوى
ما بيا)) (له اصحاب يدعونه الى الهدى ائتنا).
ولـى آنـچـنـان حـيران و سرگردان است كه گويى سخنان آنان را نمى شنود و ياقادر بر تصميم
گرفتن نيست .
و در پـايـان آيه به پيامبر(ص ) دستور مى دهد كه بگو: ((هدايت , تنها هدايت خداست و ما ماموريت
داريم كه فقط در برابر پروردگار عالميان تسليم شويم )) (قل ان هدى اللّه هو الهدى وامرنا لنسلم
لرب العالمين ).
اين جمله در حقيقت دليل ديگرى بر نفى مذهب مشركان است زيرا تنها دربرابر كسى بايد تسليم
شـد كـه مـالـك و آفريدگار و مربى جهان هستى است نه بتها كه هيچ نقشى در ايجاد و اداره اين
جهان ندارند.
(آيـه 72)ـ در اين آيه دنباله دعوت الهى را چنين شرح مى دهد كه , گذشته ازتوحيد به ما دستور
داده شـده : ((نـماز را بر پا داريد و از او بپرهيزيد و اوست كه به سوى او محشور خواهيد شد)) (وان
اقيموا الصلوة واتقوه وهو الذى اليه تحشرون ).
(آيـه 73)ـ ايـن آيه در حقيقت دليلى است بر مطالب آيه قبل و دليلى است بر لزوم تسليم در برابر
پـروردگار, و پيروى از رهبرى او, لذا نخست مى گويد: ((اوخدايى است كه آسمانها و زمين را به
حق آفريده است )) (وهو الذى خلق السموات والا رض بالحق ).
تـنـها چنين كسى كه مبد عالم هستى است , شايسته رهبرى مى باشد و بايدتنها در برابر فرمان او
تسليم بود, زيرا همه چيز را براى هدف صحيحى آفريده است .
سـپـس مـى فرمايد: نه تنها مبد عالم هستى اوست , بلكه رستاخيز و قيامت نيز به فرمان او صورت
مـى گيرد ((و آن روز كه فرمان مى دهد رستاخيز برپا شود فورابر پا خواهد شد)) (ويوم يقول كن
فيكون ).
بعد اضافه مى كند كه ((گفتار خداوند حق است )) (قوله الحق ).
يـعـنى همانطور كه آغاز آفرينش بر اساس هدف و نتيجه و مصلحت بود,رستاخيز نيز همان گونه
خواهدبود.
((و در آن روز كـه در صـور دمـيده مى شود و قيامت بر پا مى گردد, حكومت ومالكيت مخصوص
ذات پاك اوست )) (وله الملك يوم ينفخ فى الصور).
درست است كه مالكيت و حكومت خداوند بر تمام عالم هستى از آغازجهان بوده و تا پايان جهان و
در عـالـم قـيامت ادامه خواهد داشت , ولى از آنجا كه دراين جهان يك سلسله عوامل و اسباب در
پـيـشـبـرد هـدفـهـا و انـجـام كارها مؤثر است گاهى اين عوامل و اسباب انسان را از خداوند كه
مـسـبـب الاسـبـاب است غافل مى كند, اما در آن روز كه همه اين اسباب از كار مى افتد, مالكيت و
حكومت او از هرزمان آشكارتر و روشنتر مى گردد.
و در پـايان آيه اشاره به سه صفت از صفات خدا كرده , مى گويد: ((خداوند ازپنهان و آشكار باخبر
اسـت )) (عـالـم الغيب والشهادة ) ((و كارهاى او همه از روى حكمت مى باشد, و از همه چيز آگاه
اسـت )) (وهـو الـحكيم الخبير) يعنى , به مقتضاى علم و آگاهيش اعمال بندگان را مى داند و به
مقتضاى قدرت و حكمتش به هر كس جزاى مناسب مى دهد.
(آيـه 74)ـ از آنـجـا كـه اين سوره جنبه مبارزه با شرك و بت پرستى دارد, دراينجا به گوشه اى از
سـرگـذشـت ابراهيم , قهرمان بت شكن اشاره كرده , مى گويد:ابراهيم پدر (عموى ) خود را مورد
سرزنش قرار داد و به او چنين ((گفت : آيا اين بتهاى بى ارزش و موجودات بى جان را خدايان خود
انتخاب كرده اى )) ؟ ! (واذ قال ابرهيم لا بيه آزر اتتخذ اصناما آلهة ).
((بـدون شـك مـن , تـو و جمعيت پيروان و هم مسلكان تو را در گمراهى آشكارى مى بينم )) (انى
اريك وقومك فى ضلال مبين ).
چـه گـمـراهـى از اين آشكارتر كه انسان مخلوق خود را معبود خود قرار دهد, وموجود بى جان و
بى شعورى را پناهگاه خود بپندارد و حل مشكلات خود را از آنهابخواهد.
جمعى از مفسران سنى , آزر را پدر واقعى ابراهيم مى دانند, در حالى كه تمام مفسران و دانشمندان
شيعه معتقدند آزر پدر ابراهيم نبود, بعضى او را پدر مادر وبسيارى او را عموى ابراهيم دانسته اند.
(آيه 75).
دلايل توحيد در آسمانها!.
در تـعـقـيـب نـكـوهشى كه ابراهيم از بتها داشت , قرآن به مبارزات منطقى ابراهيم با گروههاى مختلف بت پرستان اشاره مى كند; نخست مى گويد: ((همانطوركه ابراهيم را از زيانهاى بت پرستى
آگـاه سـاخـتيم همچنين مالكيت مطلقه و تسلطپروردگار را بر تمام آسمان و زمين به او نشان
داديم )) (وكذلك نرى ابرهيم ملكوت السموات والا رض ).
و در پـايـان آيـه مـى فـرمـايـد: ((و هـدف مـا اين بود كه ابراهيم اهل يقين گردد))(وليكون من
المؤمنين ).
شـك نـيـسـت كـه ابـراهيم يقين استدلالى و فطرى به يگانگى خدا داشت , اما بامطالعه در اسرار
آفرينش اين يقين به سرحد كمال رسيد.
(آيـه 76)ـ از ايـن بـه بـعد موضوع فوق را بطور مشروح بيان كرده و استدلال ابراهيم را از افول و
غروب ستاره و خورشيد بر عدم الوهيت آنها روشن مى سازد.
مـى گـويد: ((هنگامى كه پرده تاريك شب جهان را در زير پوشش خود قرار دادستاره اى در برابر
ديـدگـان او خودنمايى كرد, ابراهيم صدا زد اين خداى من است !اما به هنگامى كه غروب كرد با
قاطعيت تمام گفت : من هيچ گاه غروب كنندگان رادوست نمى دارم )) و آنها را شايسته عبوديت
و ربوبيت نمى دانم (فلما جن عليه الليل را كوكبا قال هذا ربى فلما افل قال لا احب الا فلين ).
(آيـه 77)ـ بار ديگر چشم بر صفحه آسمان دوخت , اين بار قرص سيم گون ماه با فروغ و درخشش
دلـپـذيـر خود بر صفحه آسمان ظاهر شده بود ((هنگامى كه ابراهيم ماه را ديد, صدا زد اين است
پـروردگار من ! اما سرانجام ماه به سرنوشت همان ستاره گرفتار شد و چهره خود را در پرده افق
فـرو كـشـيد, ابراهيم جستجوگرگفت : اگر پروردگار من , مرا به سوى خود رهنمون نشود در
صف گمراهان قرارخواهم گرفت )) ! (فلما را القمر بازغا قال هذا ربى فلما افل قال لئن لم يهدنى
ربى لا كونن من القوم الضالين ).
(آيـه 78)ـ در ايـن هنگام شب به پايان رسيده بود و پرده هاى تاريك خود راجمع كرده و از صحنه
آسـمـان مـى گـريخت , خورشيد از افق مشرق سر برآورده و نورزيبا و لطيف خود را همچون يك
پـارچـه زر بافت بر كوه و دشت و بيابان مى گسترد,((همين كه چشم حقيقت بين ابراهيم بر نور
خيره كننده آن افتاد صدا زد خداى من اين است ؟ ! اين كه از همه بزرگتر و پرفروغتر است !, اما با
غروب آفتاب و فرورفتن قرص خورشيد (در دهان هيولاى شب , ابراهيم آخرين سخن خويش را ادا
كـرد و)گـفـت : اى جـمـعـيـت , مـن از هـمـه ايـن مـعـبـودهاى ساختگى كه شريك خدا قرار
داده ايـدبـيـزارم )) (فـلما را الشمس بازغة قال هذا ربى هذا اكبر فلما افلت قال يا قوم انى برئ مما
تشركون ).
(آيـه 79)ـ اكـنـون كـه فـهـميدم در ماوراى اين مخلوقات متغير و محدود و اسيرچنگال قوانين
طـبـيـعت , خدايى است قادر و حاكم بر نظام كائنات ((من روى خود رابه سوى كسى مى كنم كه
آسـمـانها و زمين را آفريد و در اين عقيده خود كمترين شرك راه نمى دهم , من موحد خالصم و از
مشركان نيستم )) (انى وجهت وجهى للذى فطرالسموات والا رض حنيفا وما انا من المشركين ).
در اين كه چگونه ابراهيم موحد و يكتاپرست , به ستاره آسمان اشاره كرده ومى گويد: ((هذا ربى ))
(اين خداى من است ) بايد بگوييم ابراهيم (ع ) اين را به عنوان يك خبر قطعى نگفت , بلكه به عنوان
يك فرض و احتمال براى تفكر و انديشيدن ,اين سخن را بر زبان جارى كرد.
و يا مفهوم آن اين است كه ((به اعتقاد شما اين خداى من است )).
(آيه 80)ـ قرآن در باره ادامه گفتگوى ابراهيم با قوم و جمعيت بت پرست مى گويد:((قوم ابراهيم
با او به گفتگو و محاجه پرداختند)) (وحاجه قومه ).
ابراهيم در پاسخ آنها گفت : ((چرا در باره خداوند يگانه با من گفتگو ومخالفت مى كنيد, در حالى
كـه خداوند مرا در پرتو دلايل منطقى و روشن به راه توحيد هدايت كرده است )) ؟ (قال اتحاجونى
فى اللّه وقد هدين ).
از ايـن آيه به خوبى استفاده مى شود كه جمعيت بت پرست قوم ابراهيم تلاش و كوشش داشتند كه
به هرقيمتى كه ممكن است او را از عقيده خود باز دارند.
لـذا او را تـهـديـد بـه كيفر و خشم خدايان و بتها كردند, و او را از مخالفت آنان بيم دادند, زيرا در
دنـبـاله آيه از زبان ابراهيم چنين مى خوانيم : ((من هرگز از بتهاى شما نمى ترسم زيرا آنها قدرتى
ندارند كه به كسى زيان برسانند مگر اين كه خداچيزى را بخواهد)) (ولا اخاف ما تشركون به الا ان
يشا ربى شيئا).
گـويـا ابـراهيم با اين جمله مى خواهد يك پيشگيرى احتمالى كند و بگويد اگردر گير و دار اين
مـبارزه ها فرضا حادثه اى هم براى من پيش بيايد هيچ گونه ارتباطى به بتها ندارد, بلكه مربوط به
خواست پروردگار است .
سپس مى گويد: ((علم و دانش پروردگار من آن چنان گسترده و وسيع است كه همه چيز را در
بر مى گيرد)) (وسع ربى كل شى علما).
و سرانجام براى تحريك فكر و انديشه , آنان را مخاطب ساخته مى گويد: ((آيابا اين همه باز متذكر
و بيدار نمى شويد)) ؟ (افلا تتذكرون ).
(آيـه 81)ـ در ايـن آيه منطق و استدلال ديگرى را از ابراهيم بيان مى كند كه به جمعيت بت پرست
مـى گـويد: ((چگونه ممكن است من از بتها بترسم و در برابرتهديدهاى شما وحشتى به خود راه
دهـم با اين كه هيچ گونه نشانه اى از عقل و شعورو قدرت در اين بتها نمى بينم , اما شما با اين كه
بـه وجـود خـدا ايـمـان داريد و قدرت وعلم او را مى دانيد, و هيچ گونه دستورى به شما در باره
پرستش بتها نازل نكرده است , با اين همه از خشم او نمى ترسيد من چگونه از خشم بتها بترسم )) ؟
(وكيف اخاف ما اشركتم ولا تخافون انكم اشركتم باللّه مالم ينزل به عليكم سلطانا).
اكـنـون انـصاف بدهيد كدام يك از اين دو دسته (بت پرستان و خداپرستان )شايسته تر به ايمنى (از
مجازات ) هستد اگر مى دانيد)) ! (فاى الفريقين احق بالا من ان كنتم تعلمون ).
در واقـع مـنطق ابراهيم در اينجا يك منطق عقلى براساس اين واقعيت است كه شما مرا تهديد به
خشم بتها مى كنيد در حالى كه تاثير وجودى آنها موهوم است ,ولى از خشم خداوند بزرگ كه من و
شما هر دو او را پذيرفته ايم ـو هيچ گونه دستورى از طرف او در باره پرستش بتها نرسيده ـ ترس و
وحشتى نداريد.
(آيه 82)ـ در اين آيه , پاسخى از زبان ابراهيم به سؤالى كه خودش در آيه قبل مطرح نمود نقل شده
اسـت و اين يك شيوه جالب در استدلالات علمى است كه گاهى شخص استدلال كننده سؤالى از
طـرف مـقـابل مى كند و خودش بلافاصله به پاسخ آن مى پردازد اشاره به اين كه مطلب به قدرى
روشن است كه هر كس پاسخ آن را بايد بداند.
مـى گويد: ((آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم و ستم نياميختندامنيت براى آنهاست , و
هدايت مخصوص آنان )) (الذين آمنوا ولم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الا من وهم مهتدون ).
(آيه 83)ـ اين آيه به تمام بحثهاى گذشته كه در زمينه توحيد و مبارزه باشرك از ابراهيم نقل شد
اشاره كرده , مى گويد: ((اينها دلايلى بود كه ما به ابراهيم دربرابر قوم و جمعيتش داديم )) (وتلك
حجتنا آتيناها ابرهيم على قومه ).
سـپـس بـراى تـكـميل اين بحث مى فرمايد: ((درجات هر كس را بخواهيم بلندمى كنيم )) (نرفع
درجات من نشا).
امـا بـراى ايـن كـه اشتباهى پيش نيايد كه گمان كنند خداوند در اين ترفيع درجه تبعيضى قائل
مى شود مى فرمايد: ((پروردگار تو, حكيم و عالم است )) (ان ربك حكيم عليم ).
و درجـاتـى را كـه مـى دهد روى آگاهى به شايستگى آنها و موافق موازين حكمت است و تا كسى
شايسته نباشد از آن برخوردار نخواهد شد.
(آيـه 84)ـ از ايـن بـه بـعد به قسمتى از مواهبى كه خداوند به ابراهيم داده است اشاره شده , و آن
مـواهـب فـرزنـدان صالح و نسل لايق و برومند است كه يكى ازبزرگترين مواهب الهى محسوب
مى شود.
نـخـسـت مى گويد: ((ما به ابراهيم , اسحاق و يعقوب (فرزندان اسحاق ) رابخشيديم )) (ووهبنا له
اسحق ويعقوب ).
سـپـس بـراى ايـن كـه افتخار اين دو تنها در جنبه پيغمبر زادگى نبود, بلكه شخصا در پرتو فكر
صـحـيـح و عـمل صالح نور هدايت را در قلب خود جاى داده بودند, مى گويد: ((هر يك از آنها را
هدايت كرديم )) (كلا هدينا).
و بـه دنـبـال آن بـراى ايـن كه تصور نشود, در دورانهاى قبل از ابراهيم ,پرچمدارانى براى توحيد
نبودند, و اين موضوع از زمان او شروع شده اضافه مى كند, ((نوح را نيز پيش از آن هدايت و رهبرى
كرديم )) (ونوحا هدينا من قبل ).
در حـقـيقت با اشاره به موقعيت نوح كه از اجداد ابراهيم است و موقعيت جمعى از پيامبران كه از
دودمـان و فـرزنـدان او هـسـتـند, موقعيت ممتاز ابراهيم را ازنظر ((وراثت و ريشه )) و ((ثمره ))
وجودى مشخص مى سازد.
و در تـعـقـيـب آن نـام جـمـع كـثيرى از پيامبران را كه از دودمان ابراهيم بودندمى برد, نخست
مـى گـويـد: ((از دودمـان ابـراهـيم , داوود و سليمان و ايوب و يوسف وموسى و هارون را هدايت
كرديم )) (ومن ذريته داود وسليمن وايوب ويوسف وموسى وهرون ).
و در پايان آيه مى فرمايد: ((اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم )) (وكذلك نجزى المحسنين )
به اين ترتيب روشن مى كند كه مقام و موقعيت آنان در پرتو اعمال و كردار آنها بود.
(آيـه 85)ـ و در ايـن آيـه اضافه مى كند: ((و (همچنين ) زكريا و يحيى و عيسى و الياس هركدام از
صـالـحـان بـودنـد)) (وزكريا ويحيى وعيسى والياس كل من الصالحين ) يعنى , مقامات آنها جنبه
تشريفاتى و اجبارى نداشت بلكه در پرتو عمل صالح در پيشگاه خدا شخصيت و عظمت يافتند.
(آيـه 86)ـ در اين آيه نيز نام چهار نفر ديگر از پيامبران و رهبران الهى را ذكركرده , مى فرمايد: ((و
اسـمـاعـيـل و اليسع و يونس و لوط و هركدام را بر مردم عصرخود برترى بخشيديم )) (واسمعيل
واليسع ويونس ولوطا وكلا فضلنا على العالمين ).
(آيـه 87)ـ و در ايـن آيـه يـك اشاره كلى به پدران و فرزندان و برادران صالح پيامبران نامبرده كه
بـطور تفصيل اسم آنها در اينجا نيامده است كرده , مى گويد: ((ازميان پدران آنها و فرزندانشان و
بـرادرانـشـان , افـرادى را فضيلت داديم و برگزيديم وبه راه راست هدايت كرديم )) (ومن آبائهم
وذرياتهم واخوانهم واجتبيناهم وهديناهم الى صراط مستقيم ).
(آيه 88).
سه امتياز مهم !.
به دنبال ذكر نام گروههاى مختلفى از پيامبران الهى در آيات گذشته , در اينجااشاره به خطوط كلى و اصلى زندگانى آنها شده , نخست مى فرمايد: ((اين هدايت خداست كه به وسيله آن هر كس
از بندگانش را بخواهد هدايت و رهبرى مى كند))(ذلك هدى اللّه يهدى به من يشا من عباده ).
سپس براى اين كه كسى تصور نكند آنها به اجبار در اين راه گام گذاشتند وهمچنين كسى تصور
نكند كه خداوند نظر خاص و استثنايى و بى دليل در مورد آنهاداشته است , مى فرمايد: ((اگر فرضا
ايـن پـيـامـبـران بـا آن هـمـه مقام و موقعيتى كه داشتند مشرك مى شدند, تمام اعمالشان بر باد
مى رفت )) (ولو اشركوا لحبط عنهم ما كانوا يعملون ).
يـعـنى آنها نيز مشمول همان قوانين الهى هستند كه در باره ديگران اجرامى گردد و تبعيضى در
كار نيست .
(آيـه 89)ـ در ايـن آيـه بـه سه امتياز مهم كه پايه همه امتيازات انبيا بوده اشاره كرده , مى فرمايد:
((ايـنـها كسانى بودند كه هم كتاب آسمانى به آنان داده ايم و هم مقام حكم و هم نبوت )) (اولئك
الذين آتيناهم الكتاب والحكم والنبوة ).
((حكم )) در اصل به معنى منع و جلوگيرى است , و از آنجا كه عقل جلواشتباهات و خلافكاريها را
مـى گـيـرد, همچنين قضاوت صحيح مانع از ظلم و ستم است , و حكومت عادل جلو حكومتهاى
نارواى ديگران را مى گيرد, در هر يك ازاين سه معنى استعمال مى شود.
سپس مى فرمايد: ((اگر اين جمعيت ـيعنى مشركان و اهل مكه و مانند آنهاـ اين حقايق را نپذيرند,
دعـوت تـو بدون پاسخ نمى ماند, زيرا ما جمعيتى را ماموريت داده ايم كه نه تنها آن را بپذيرند بلكه
آن را مـحـافـظـت و نـگـهـبـانـى كنند جمعيتى كه درراه كفر گام بر نمى دارند و در برابر حق
تسليمند)) (فان يكفر بها هؤلا فقد وكلنا بهاقوما ليسوا بها بكافرين ).
(آيـه 90)ـ در ايـن آيـه , بـرنامه اين پيامبران بزرگ را به عنوان يك سرمشق عالى هدايت به پيامبر
اسلام (ص ) معرفى كرده , و مى گويد: ((اينها كسانى هستند كه مشمول هدايت الهى شده اند, پس
به هدايت آنها اقتدا كن )) (اولئك الذين هدى اللّه فبهديهم اقتده ).
ايـن آيـه بـار ديـگـر تاكيد مى كند كه اصول دعوت همه پيامبران الهى يكى است ,گرچه آيينهاى
بعدى كاملتر از آيينهاى قبلى بوده است .
((هـدايت )) مفهوم وسيعى دارد كه هم توحيد و ساير اصول اعتقادى را شامل مى شود و هم صبر و
استقامت , و هم ساير اصول اخلاق و تعليم و تربيت .
سـپس به پيامبر(ص ) دستور داده مى شود كه ((به مردم بگو: من هيچ گونه اجر وپاداشى در برابر
رسـالت خود از شما تقاضا نمى كنم )) همانطور كه پيامبران پيشين چنين درخواستى نكردند, من
هم از اين سنت هميشگى پيامبران پيروى كرده و به آنها اقتدا مى كنم (قل لا اسئلكم عليه اجرا).
((به علاوه اين قرآن و رسالت و هدايت يك بيدارباش و يادآورى به همه جهانيان است )) (ان هو الا
ذكرى للعالمين ).
و چـنـيـن نـعـمـت عمومى و همگانى , همانند نور آفتاب و امواج هوا و بارش باران است كه جنبه
عـمـومـى و جـهـانـى دارد, و هيچ گاه خريد و فروش نمى شود وكسى در برابر آن اجر و پاداشى
نمى گيرد.
آيه 91ـ شان نزول : نقل شده كه جمعى از يهوديان گفتند: اى محمد ! آياراستى خداوند كتابى بر
تـو فـرسـتـاده است ؟ ! پيامبر فرمود: آرى ! آنها گفتند: به خداسوگند كه خداوند هيچ كتابى از
آسمان فرو نفرستاده است !.
تفسير:.
خدانشناسان !.
از شـان نـزول فـوق و لحن آيه در مى يابيم اين آيه در باره يهود است نه مشركان , از طرفى بعضى مـعتقدند كه اين آيه استثنائا در مدينه نازل شده است و به دستور پيامبر(ص ) به تناسب خاصى در
وسط اين سوره مكى قرار گرفته و اين موضوع در قرآن نمونه هاى فراوانى دارد.
اكنون مى پردازيم به تفسير آيه , نخست مى گويد: ((آنها خدا را آن چنانكه شايسته است نشناختند
زيرا گفتند: خدا هيچ كتابى بر هيچ انسانى نازل نكرده است )) ! (وما قدروا اللّه حق قدره اذ قالوا ما
انزل اللّه على بشر من شى ).
خـداونـد به پيامبرش دستور مى دهد كه در جواب آنها ((بگو: چه كسى كتابى را كه موسى آورد و
نـور و هدايت براى مردم بود نازل گردانيد)) ؟ (قل من انزل الكتاب الذى جا به موسى نورا وهدى
للناس ).
((همان كتابى كه آن را به صفحات پراكنده اى تبديل كرده ايد, بعضى را كه به سود شماست آشكار
مـى كـنـيـد و بـسيارى را كه به زيان خود مى دانيد پنهان مى داريد))(تجعلونه قراطيس تبدونها
وتخفون كثيرا) ((و در اين كتاب آسمانى مطالبى به شماتعليم داده شده كه نه شما و نه پدرانتان
از آن بـا خبر نبوديد و بدون تعليم الهى نمى توانستيد با خبر شويد)) (وعلمتم مالم تعلموا انتم ولا
آباؤكم ).
در پـايان آيه به پيامبر(ص ) دستور مى دهد كه ((تنها خدا را ياد كن و آنها را دراباطيل و لجاجت و
بازيگرى خود رها ساز)) زيرا آنها جمعيتى هستند كه كتاب الهى وآيات او را به بازى گرفته اند (قل
اللّه ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون ).
(آيـه 92)ـ در تـعـقيب بحثى كه در باره كتاب آسمانى يهود در آيه گذشته عنوان شد در اينجا به
قرآن كه يك كتاب ديگر آسمانى است اشاره مى شود, و درحقيقت ذكر تورات مقدمه اى است براى
ذكر قرآن تا تعجب و وحشتى از نزول يك كتاب آسمانى , بر يك بشر, نكنند.
نـخست مى گويد: ((اين كتابى است كه ما آن را نازل كرديم )) (وهذا كتاب انزلناه ) ((كتابى است
بسيار پربركت , زيرا سرچشمه انواع خيرات و نيكيها و پيروزيهااست )) (مبارك ) ((به علاوه كتبى را
كه پيش از آن نازل شده اند همگى تصديق مى كند)) (مصدق الذى بين يديه ).
مـنـظور از اين كه قرآن كتب مقدسه پيشين را تصديق مى كند آن است كه تمام نشانه هايى كه در
آنها آمده است بر آن تطبيق مى نمايد.
بـنـابـرايـن , هم از نظر محتوا و هم از نظر اسناد و مدارك تاريخى نشانه هاى حقانيت در آن آشكار
است .
سپس هدف نزول قرآن را چنين توضيح مى دهد كه ((آن را فرستاديم تاام القرى (مكه ) و تمام آنها
كـه در گـرد آن هـستند, انذار كنى )) و به مسؤوليتها ووظايفشان آگاه سازى (ولتنذر ام القرى
ومن حولها).
اگر به مكه ((ام القرى )) مى گويند به خاطر اين است كه اصل و آغاز پيدايش تمام خشكيهاى روى
زمين است در روايات متعددى مى خوانيم , خشكيهاى زمين از زير خانه كعبه گسترده شدند و از
آن بـه نـام ((دحـو الا رض )) (گسترش زمين ) ياد شده است بنابراين ((ومن حولها)) (كسانى كه
پيرامون آن هستند) تمام مردم روى زمين راشامل مى شود.
و در پـايـان آيـه مى گويد: ((كسانى كه به روز رستاخيز و حساب پاداش اعمال ايمان دارند به اين
كتاب ايمان خواهند آورد و مراقب نمازهاى خود خواهند بود))(والذين يؤمنون بالا خرة يؤمنون به
وهم على صلاتهم يحافظون ).
اهميت نمازـ.
در آيه فوق از ميان تمام دستورات دينى , تنها اشاره به نماز شده است وهمانطور كه مى دانيم نماز مـظهر پيوند با خدا و ارتباط با اوست و به همين دليل ازهمه عبادات برتر و بالاتر است ; و به عقيده
بعضى هنگام نزول اين آيات تنها فريضه اسلامى همين نماز بود.
آيـه 93ـ شـان نـزول : ايـن آيه در مورد شخصى به نام ((عبداللّه بن سعد)) كه ازكاتبان وحى بود و
سپس خيانت كرد و پيغمبر(ص ) او را طرد نمود و پس از آن ادعاكرد كه من مى توانم همانند آيات
قرآن بياورم نازل گرديده .
جـمـعى از مفسران نيز گفته اند كه آيه يا قسمتى از آن در باره ((مسيلمه كذاب ))كه از مدعيان
دروغين نبوت بود نازل گرديده است .
ودر هـرحـال آيـه هـمانند ساير آيات قرآن كه در شرايط خاصى نازل شده مضمون ومحتواى آن كلى
وعمومى است وهمه مدعيان نبوت ومانند آنهارا شامل مى شود.
تـفـسـيـر: بـه دنـبـال آيات گذشته كه اشاره به گفتار يهود در باره نفى نزول كتاب آسمانى بر
هيچ كس نموده بود, در اين آيه سخن از گناهكاران ديگرى است كه درنقطه مقابل آنها قرار دارند
و ادعـاى نـزول وحـى آسمانى بر خود مى كنند, در حالى كه دروغ مى گويند و در حقيقت به سه
دسته از اين گونه افراد در آيه مورد بحث اشاره شده است نخست مى گويد: ((چه كسى ستمكارتر
اسـت از كـسـانـى كـه بـر خـدا دروغ مى بندند و آيه اى را تحريف و سخنى از سخنان خدا را تغيير
مى دهند)) (ومن اظلم ممن افترى على اللّه كذبا).
دسـتـه دوم ((آنها كه ادعاى نبوت و وحى مى كنند, در حالى كه نه پيامبرند و نه وحى بر آنها نازل
شده است )) (او قال اوحى الى ولم يوح اليه شى ).
دسـتـه سـوم آنـها كه به عنوان انكار نبوت پيامبر اسلام (ص ) يا از روى استهزا((مى گويند ما هم
مـى توانيم همانند اين آيات نازل كنيم )) در حالى كه دروغ مى گويند وكمترين قدرتى بر اين كار
ندارند (ومن قال سانزل مثل ما انزل اللّه ).
آرى ! هـمـه ايـنـها ستمگرند و كسى ستمكارتر از آنها نيست ; هم خود گمراهندو هم ديگران را به
گـمـراهـى مـى كـشـانند, چه ظلمى از اين بالاتر كه افرادى كه صلاحيت رهبرى ندارند, ادعاى
رهبرى كنند آن هم رهبرى الهى و آسمانى .
سـپس مجازات دردناك اين گونه افراد را چنين بيان مى كند: ((اگر تو اى پيامبر !اين ستمكاران
را بـه هـنـگـامى كه در شدايد مرگ و جان دادن فرو رفته اند مشاهده كنى , در حالى كه فرشتگان
قبض ارواح دست گشوده اند به آنها مى گويند: جان خودرا خارج سازيد, خواهى ديد كه وضع آنها
بـسيار دردناك و اسفبار است )) (ولو ترى اذ الظالمون فى غمرات الموت والملائكة باسطوا ايديهم
اخرجوا انفسكم ).
در اين حال فرشتگان عذاب به آنها مى گويند: ((امروز گرفتار مجازات خواركننده اى خواهيد شد
بـه خاطر دو كار: نخست اين كه بر خدا دروغ بستيد وديگر اين كه در برابر آيات او سر تسليم فرود
نـيـاورديـد)) (الـيـوم تـجـزون عـذاب الهون بماكنتم تقولون على اللّه غير الحق وكنتم عن آياته
تستكبرون ).
آيـه 94ـ شـان نزول : يكى از مشركان به نام ((نضربن حارث )) گفت : ((لات )) و ((عزى ))(دو بت
بـزرگ و مـعروف عرب ) در قيامت از من شفاعت خواهند كرد, آيه نازل شدو به او و امثال او پاسخ
گفت .
تفسير:.
گمشده هاـ.
در آيـه گـذشـتـه به قسمتى از حالات ظالمان در آستانه مرگ اشاره شد در اين آيه گفتارى كه خداوند به هنگام مرگ يا به هنگام ورود در صحنه قيامت به آنهامى گويد, منعكس شده است .
در آغاز مى فرمايد: ((امروز همه به صورت تنها, همان گونه كه روز اول شما راآفريديم , به سوى ما
بازگشت نموديد)) (ولقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اول مرة ).
((و اموالى كه به شما بخشيده بوديم و تكيه گاه شما در زندگى بود, همه راپشت سر گذارديد))
و با دست خالى آمديد (وتركتم ما خولناكم ورا ظهوركم ).
هـمـچـنـين ((بتهايى كه آنها را شفيع خود مى پنداشتيد, و شريك در تعيين سرنوشت خود تصور
مى كرديد هيچ كدام را با شما نمى بينيم )) (وما نرى معكم شفعاكم الذين زعمتم انهم فيكم شركؤا)
در حـقـيـقـت ((جـمـع شما به پراكندگى گراييد و تمام پيوندها از شما بريده شد)) (لقد تقطع
بينكم ).
((تـمـام پـندارها و تكيه گاههايى كه فكر مى كرديد نابود گشتند و گم شدند))(وضل عنكم ما
كنتم تزعمون ).
مشركان و بت پرستان عرب روى سه چيز تكيه داشتند: ((قبيله و عشيره )) كه به آن وابسته بودند,
و ((امـوال و ثـروتـهـايى )) كه براى خود گرد آورده بودند, و ((بتهايى ))كه آنها را شريك خدا در
تعيين سرنوشت انسان و شفيع در پيشگاه او مى پنداشتند,در هر يك از سه جمله آيه , به يكى از اين
سـه مـوضوع اشاره شده كه چگونه به هنگام مرگ , همه آنها با انسان وداع مى گويند, و او را تك و
تنها به خود وا مى گذارند.
در آن روز بطوركلى تمام پيوندها وعلائق مادى و همه تكيه گاهها و معبودهاى خيالى و ساختگى از
او جـدا مى شود, او مى ماند و اعمالش , و به تعبير قرآن گم مى شوند, يعنى آنچنان حقير و پست و
ناشناس خواهند بود كه به چشم نمى آيند!.
(آيه 95).
شكافنده صبح !.
بـار ديـگـر روى سـخن را به مشركان كرده و دلايل توحيد را در ضمن عبارات جالب و نمونه هاى زنده اى از اسرار مشركان و نظام آفرينش و شگفتيهاى خلقت ,شرح مى دهد.
در ايـن آيه , به سه قسمت از اين شگفتيهاكه در زمين است اشاره شده ,نخست مى گويد: ((خداوند
شكافنده دانه و هسته است )) (ان اللّه فائق الحب والنوى ).
جالب اين كه دانه و هسته گياهان غالبا بسيار محكمند, يك نگاه به هسته خرما و ميوه هايى مانند
هـلـو و شفتالو و دانه هاى محكم بعضى از حبوبات نشان مى دهد كه چگونه آن نطفه حياتى كه در
حـقـيقت نهال و درخت كوچكى است دردژى فوق العاده محكم محاصره شده است , ولى دستگاه
آفـرينش آنچنان خاصيت تسليم و نرمش به اين دژ نفوذناپذير, و آنچنان قدرت و نيرو به آن جوانه
بـسـيـار لـطـيف و ظريفى كه در درون هسته و دانه پرورش مى يابد, مى دهد كه بتواند ديواره آن
رابشكافد و از ميان آن قد بر افرازد.
بـه راسـتـى اين حادثه در جهان گياهان حادثه شگرفى است كه قرآن به عنوان يك نشانه توحيد
انگشت روى آن گذاشته است .
سپس مى گويد: ((موجود زنده را از مرده بيرون مى فرستد, و موجودات مرده را از زنده )) (يخرج
الحى من الميت ومخرج الميت من الحى ).