اين سوره در ((مكه )) نازل شده و 165 آيه است .
محتواى سوره :.
گـفـتـه مـى شود اين سوره شصت و نهمين سوره اى است كه در مكه بر پيامبرنازل گرديد, و از روايات اهل بيت (ع ) استفاده مى شود كه تمام آياتش يكجا نازل شده است و هدف اساسى اين سوره ,
همانند ساير سوره هاى مكى , دعوت به اصول سه گانه ((توحيد)), ((نبوت )) و ((معاد)) است , ولى
بيش از همه روى مساله يگانه پرستى و مبارزه با شرك و بت پرستى دور مى زند.
دقت در آيات اين سوره مى تواند روح نفاق و پراكندگى را از ميان مسلمانان برچيند, و گوشها را
شنوا, و چشمها را بينا و دلها را دانا سازد.
بـه خـاطـر همين موضوع است كه در رواياتى كه پيرامون فضيلت اين سوره وارد شده مى خوانيم :
((سوره انعام را هفتاد هزار فرشته , به هنگام نزول بدرقه كردند,و كسى كه آن را بخواند (و در پرتو
آن روح و جانش از سرچشمه توحيد سيراب گردد) تمام آن فرشتگان براى او آمرزش مى طلبند))!
.
ولـى عـجيب اين است كه بعضى از اين سوره , تنها به خواندن الفاظ آن قناعت مى كنند, و جلسات
عـريض و طويلى براى ((ختم انعام )) و حل مشكلات شخصى وخصوصى خود با تشريفات ويژه اى
تـشـكـيـل مـى دهـند كه به نام جلسات ختم انعام ناميده مى شود, مسلما اگر در اين جلسات به
مـحـتـواى سـوره دقـت شود, نه تنهامشكلات شخصى , بلكه مشكلات عمومى مسلمانان نيز حل
خـواهـد شـد, امـاافـسـوس كه بسيارى از مردم به قرآن به عنوان يك سلسله ((اوراد)) كه داراى
خـواص مرموز و ناشناخته است مى نگرند و جز به خواندن الفاظ آن نمى انديشند, در حالى كه قرآن
سراسر درس است و مكتب , برنامه است و بيدارى , رسالت است و آگاهى .
(آيـه 1)ـ اين سوره با حمد و ستايش پروردگار آغاز شده است نخست ازطريق آفرينش عالم كبير
(آسـمـان و زمـين ) و نظامات آنها, و سپس از طريق آفرينش ((عالم صغير يعنى انسان )), مردم را
مـتـوجه اصل توحيد مى سازد, مى گويد: ((حمد وسپاس براى خدايى است كه آسمانها و زمين را
آفـريـد)) (الـحمدللّه الذى خلق السموات والا رض ) ((خداوندى كه مبد نور و ظلمت (و بر خلاف
عقيده دوگانه پرستان ) آفريننده همه چيز است )) (وجعل الظلمات والنور).
((امـا مـشـركان و كافران به جاى اين كه از اين نظام واحد درس توحيد بياموزندبراى پروردگار
خود شريك و شبيه مى سازند)) (ثم الذين كفروا بربهم يعدلون ).
كلمه ((ثم )) بيانگر اين حقيقت است كه در آغاز, توحيد به عنوان يك اصل فطرى و عقيده عمومى
و همگانى بشر بوده است و شرك بعدا به صورت يك انحراف از اين اصل فطرى به وجود آمده .
(آيـه 2)ـ و در ايـن آيـه توجه به عالم صغير يعنى انسان مى دهد و در اين موردبه شگفت انگيزترين
مـساله يعنى , آفرينش او از خاك و گل اشاره كرده و مى فرمايد:((اوست خدايى كه شما را از گل
آفريد)) (هو الذى خلقكم من طين ).
از آنـجـا كـه آفرينش انسان نخستين از خاك و گل بوده , درست است كه به مانيز چنين خطابى
بشود.
سپس به مراحل تكاملى عمر انسان اشاره كرده مى گويد: ((پس از آن مدتى رامقرر ساخت كه در
اين مدت انسان در روى زمين پرورش و تكامل پيدا كند)) (ثم قضى اجلا ).
سپس براى تكميل اين بحث مى گويد: ((اجل مسمى در نزد خداست ))(واجل مسمى عنده ).
و بـعـد مى گويد: ((شما افراد مشرك (در باره آفريننده اى كه انسان را از اين اصل بى ارزش , يعنى
گـل آفـريـده و از ايـن مـراحـل حـيرت انگيز و حيرت زا گذرانده است )شك و ترديد به خود راه
مى دهيد)) (ثم انتم تمترون ).
مـوجـودات بـى ارزشى همچون بتها را در رديف او قرار داده , يا در قدرت پروردگار بر رستاخيز و
زنده كردن مردگان شك و ترديد داريد.
در ايـن كـه مـنـظـور از ((اجـل مسمى )) و ((اجلا)) در آيه چيست ؟ آنچه از آيات قرآن و روايات
اهـل بـيـت (ع ) اسـتـفـاده مـى شـود اين است كه ((اجل )) به تنهايى به معنى عمر و وقت و مدت
غيرحتمى , و ((اجل مسمى )) به معنى عمر و مدت حتمى است ,و به عبارت ديگر ((اجل مسمى ))
مـرگ طـبـيـعى و ((اجل )) مرگ زودرس است ولى به هرحال هر دو اجل از ناحيه خداوند تعيين
مى شود.
(آيـه 3)ـ در اين آيه براى پاسخ گفتن به كسانى كه براى هر دسته اى ازموجودات خدايى قائلند و
مـى گـويـنـد خـداى بـاران , خـداى جـنگ , خداى صلح ,خداى آسمان و مانند آن ((38)) چنين
مـى گويد: ((اوست خداوندى كه بر تمام آسمانهاو زمين حكومت مى كند)) (وهواللّه فى السموات
وفى الا رض ).
بـديـهى است كسى كه در همه جا حكومت مى كند و تدبير همه چيز به دست او است و در همه جا
حـضـور دارد, تـمـام اسـرار و نـهـانـهـا را مـى دانـد, و لـذا در جـمـلـه بـعدمى گويد: ((چنين
پـروردگـارى پـنـهان وآشكار شمارا مى داند ونيز ازآنچه انجام مى دهيدو به دست مى آوريد باخبر
است )) (يعلم سركم وجهركم ويعلم ما تكسبون ).
(آيـه 4)ـ گـفـتـيم در سوره انعام روى سخن بيشتر با مشركان است , و قرآن به انواع وسائل براى
بـيـدارى و آگـاهـى آنـها متوسل مى شود, در اين آيه به روح لجاجت وبى اعتنايى وتكبر مشركان
دربـرابـر حـق ونـشانه هاى خدا اشاره كرده , مى گويد: ((آنهاچنان لجوج و بى اعتنا هستند كه هر
نـشـانـه اى از نـشانه هاى پروردگار را مى بينند, فوراازآن روى برمى گردانند)) (وماتاتيهم من آية
من آيات ربهم الا كانوا عنهامعرضين ).
ايـن روحيه منحصر به دوران جاهليت و مشركان عرب نبوده , الان هم بسيارى را مى بينيم كه در
يـك عـمـر شـصـت ساله حتى , زحمت يك ساعت تحقيق وجستجو در باره خدا و مذهب به خود
نمى دهند, سهل است اگر كتاب و نوشته اى در اين زمينه به دست آنها بيفتد به آن نگاه نمى كنند,
و اگـر كسى با آنها در اين باره سخن گويد, گوش فرا نمى دهند, اينها جاهلان لجوج و بى خبرى
هستند كه ممكن است گاهى در كسوت دانشمند ظاهر شوند!.
(آيـه 5)ـ سپس به نتيجه اين عمل آنها اشاره كرده , و مى گويد: ((نتيجه اين شد كه آنها حق را به
هنگامى كه به سراغشان آمد تكذيب كردند)) (فقد كذبوا بالحق لما جئهم ).
در حـالـى كه اگر در آيات و نشانه هاى پروردگارت دقت مى نمودند, حق را به خوبى مى ديدند و
مى شناختند و باور مى كردند.
((و نتيجه اين تكذيب را به زودى دريافت خواهند داشت , و خبر آنچه را به باد مسخره گرفتند به
آنها مى رسد)) (فسوف ياتيهم انبؤا ما كانوا به يستهزؤن ).
در دو آيـه فـوق در حقيقت اشاره به سه مرحله از كفر شده كه مرحله به مرحله تشديد مى گردد,
نـخـسـت مـرحـله اعراض و روى گردانيدن , سپس مرحله تكذيب وبعدا مرحله استهزا و مسخره
كردن حقايق و آيات خد.
(آيه 6).
سرنوشت طغيانگران !.
از ايـن آيـه بـه بـعـد, قرآن يك برنامه تربيتى مرحله به مرحله را, براى بيدارساختن بت پرستان و مشركان ـبه تناسب انگيزه هاى مختلف شرك و بت پرستى ـعرضه مى كند.
نخست براى كوبيدن عامل غرور كه يكى از عوامل مهم طغيان و سركشى وانحراف است , دست به
كـار شـده و بـا يادآورى وضع اقوام گذشته و سرانجام دردناك آنها, به اين افراد, كه پرده غرور بر
چشمانشان افتاده است هشدار مى دهد ومى گويد: ((آيا اينها مشاهده نكردند چه اقوامى را پيش از
آنـهـا هلاك كرديم , اقوامى كه امكاناتى در روى زمين در اختيار آنها گذاشتيم كه در اختيار شما
نگذاشتيم )) (الم يرواكم اهلكنا من قبلهم من قرن مكناهم فى الا رض مالم نمكن لكم ) از جمله اين
كه ((بارانهاى پربركت و پشت سرهم براى آنها فرستاديم )) (وارسلنا السم عليهم مدرارا).
((و ديـگـر ايـن كـه نـهرهاى آب جارى را از زير آباديهاى آنها و در دسترس آنهاجارى ساختيم ))
(وجعلنا الا نهار تجرى من تحتهم ).
اما به هنگامى كه راه طغيان را پيش گرفتند, هيچ يك از اين امكانات نتوانست آنها را از كيفرالهى
بـركنار دارد ((و ما آنها را به خاطر گناهانشان نابود كرديم ))(فاهلكناهم بذنوبهم ) ((و بعد از آنها
اقوام ديگرى روى كار آورديم )) (وانشانا من بعدهم قرنا آخرين ).
(آيه 7)ـ.
آخرين درجه لجاجت !.
قـرآن در ايـنـجا اشاره به تقاضاى جمعى از بت پرستان كرده و مى گويد: ((اگرهمانطور كه آنها تقاضا كردند, نوشته اى بر صفحه اى از كاغذ و مانند آن بر تو نازل كنيم , و علاوه بر مشاهده كردن ,
با دست خود نيز آن را لمس كنند باز مى گويند: اين يك سحر آشكار است )) ! (ولو نزلنا عليك كتابا
فى قرطاس فلمسوه بايديهم لقال الذين كفروا ان هذا الا سحر مبين ).
يـعنى دايره لجاجت آنها تا حدى توسعه يافته كه روشنترين محسوسات راانكار مى كنند و به بهانه
سحر از تسليم شدن در برابر آن سرباز مى زنند.
(آيه 8).
بهانه جوييها!.
يـكـى ديـگـر از عـوامل كفر و انكار, بهانه جويى است از جمله بهانه جوييهايى كه مشركان در برابر پـيـامـبر(ص ) داشتند و در چندين آيه از قرآن به آن اشاره شده و دراين آيه نيز آمده , اين است كه
آنها مى گفتند: چرا پيامبر(ص ) به تنهايى به اين ماموريت بزرگ دست زده است ؟ ((چرا موجودى
از غـير جنس بشر و از جنس فرشتگان او رادر اين ماموريت همراهى نمى كند)) ؟ (وقالوا لولا انزل
عليه ملك ) مگر مى تواندانسانى كه از جنس ما است به تنهايى با رسالت را بر دوش كشد؟.
قـرآن با دو جمله كه هر كدام استدلالى را در بر دارد به آنها پاسخ مى گويد: نخست اين كه ((اگر
فرشته اى نازل شود, و سپس آنها ايمان نياورند, به حيات همه آنان خاتمه داده خواهد شد و ديگر به
آنها مهلت داده نمى شود)) (ولو انزلنا ملكا لقضى الا مر ثم لاينظرون ).
(آيـه 9)ـ لـذا قـرآن در جواب دوم مى گويد ((اگر ما او را فرشته قرار مى داديم وبه پيشنهاد آنها
عـمـل مـى كـرديـم , باز لازم بود تمام صفات انسان را در او ايجاد كنيم , واو را به صورت و سيرت
مردى قرار دهيم )) (ولو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا ).
سـپـس نـتـيجه مى گيرد كه ((با اين حال همان ايرادات سابق را بر ما تكرارمى كردند كه چرا به
انسانى ماموريت رهبرى داده اى و چهره حقيقت را بر ماپوشانيده اى )) (وللبسنا عليهم ما يلبسون )
.
(آيـه 10)ـ در ايـن آيـه , خـداونـد بـه پيامبرش دلدارى مى دهد و مى گويد ازمخالف و لجاجت و
سـرسـخـتـى آنـهـا نگران نباش , زيرا ((جمعى از پيامبران پيش از تورا نيز به باد استهزا و مسخره
گـرفـتـنـد اما سرانجام آنچه را, مسخره مى كردند,دامانشان را گرفت و عذاب الهى بر آنها نازل
شد)) (ولقد استهزئ برسل من قبلك فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزؤن ).
در حقيقت اين آيه هم مايه تسلى خاطرى است براى پيامبر(ص ) و هم تهديدى است براى مخالفان
لجوج كه به عواقب شوم و دردناك كار خود بينديشند.
(آيه 11)ـ قرآن در اينجا براى بيدار ساختن اين افراد لجوج و خودخواه ازراه ديگرى وارد شده و به
پـيـامـبر دستور مى دهد كه به آنها سفارش كن ((بگو: در زمين به سير وسياحت بپردازيد وعواقب
كـسانى كه حقايق را تكذيب كردند با چشم خودببينيد,شايدبيدارشويد))(قل سيروا فى الا رض ثم
انظروا كيف كان عاقبة المكذبين ).
شك نيست كه مشاهده آثار گذشتگان و اقوامى كه بر اثر پشت پا زدن به حقايق راه فنا و نابودى را
پيمودند, تاثيرش بسيار بيشتر از مطالعه تاريخ آنها در كتابهااست , زيرا اين آثار حقيقت را محسوس
و قابل لمس مى سازد.
(آيـه 12)ـ در ادامـه بـحث با مشركان , در اين آيه با اشاره به اصل توحيد,مساله رستاخيز و معاد از
طريق جالبى تعقيب مى گردد.
1ـ نـخـسـت مـى گـويـد: ((بـگـو: آنـچـه در آسـمانها و زمين است براى كيست )) ؟(قل لمن ما
فـى الـسموات والا رض ) و بلافاصله به دنبال آن مى گويد: خودت از زبان فطرت و جان آنها پاسخ
بده ((بگو: براى خدا)) (قل للّه ).
2ـ پروردگار عالم سرچشمه تمام رحمتهاست ((اوست كه رحمت را بر عهده خويش قرار داده )) و
مواهب بى شمار, به همه ارزانى مى دارد (كتب على نفسه الرحمة ).
هـمـيـن رحـمت ايجاب مى كند انسان را كه استعداد بقا و زندگى جاودانى دارد پس از مرگ در
لباس حياتى نوين و در عالمى وسيعتر درآورد و در اين سيرابدى تكامل دست رحمتش پشت سر او
باشد.
لـذا بـه دنـبـال ايـن دو مـقدمه مى گويد: ((بطور مسلم همه شما را در روزرستاخيز, روزى كه
هيچ گونه شك و ترديدى در آن نيست جمع خواهد كرد))(ليجمعنكم الى يوم القيمة لا ريب فيه )
.
در پـايـان آيـه بـه سـرنوشت و عاقبت كار مشركان لجوج اشاره كرده مى گويد:((آنها كه در بازار
تـجـارت زنـدگى , سرمايه وجود خود را از دست داده اند به اين حقايق ايمان نمى آورند)) (الذين
خسروا انفسهم فهم لايؤمنون ).
(آيـه 13)ـ در آيه قبل اشاره به مالكيت خداوند نسبت به همه موجودات ازطريق قرارگرفتن آنها
در افـق ((مـكـان )) شـده بـود, و ايـن آيه اشاره به مالكيت او از طريق قرارگرفتن در افق و پهنه
((زمـان )) كـرده , مى گويد: ((و از آن اوست آنچه در شب و روزقرار گرفته است )) (وله ما سكن
فى الليل والنهار).
و در پايان آيه پس از ذكر توحيد اشاره به دو صفت بارز خداوند كرده مى گويد: ((و اوست شنونده
دانا)) (وهو السميع العليم ).
اشاره به اين كه وسعت جهان هستى و موجوداتى كه در افق زمان و مكان قرارگرفته اند هيچ گاه
مانع از آن نيست كه خدا از اسرار آنها آگاه باشد.
(آيه 14).
پناهگاهى غير از خدا نيست !.
در ايـن آيـه نيز هدف , اثبات توحيد و مبارزه با شرك و بت پرستى است ,مشركان با اين كه آفرينش جهان را مخصوص ذات خداوند مى دانستند بتها را به عنوان تكيه گاه و پناهگاه براى خود انتخاب
كرده بودند.
قـرآن بـراى از بين بردن اين پندار غلط به پيامبر(ص ) چنين دستور مى دهد: ((به آنها بگو: آيا غير
خـدا را ولـى و سـرپـرست و پناهگاه خود انتخاب كنم ! در حالى كه اوآفريننده آسمانها و زمين , و
روزى دهـنـده هـمه موجودات است ; بدون اين كه خودنيازى به روزى داشته باشد)) (قل اغيراللّه
اتخذ وليا فاطر السموات والا رض وهويطعم ولا يطعم ).
قـابـل توجه اين كه : در ميان صفات خدا در اينجا تنها روى اطعام بندگان وروزى دادن آنها تكيه
شده است اين تعبير شايد به خاطر آن است كه بيشتروابستگيها در زندگى مادى بشر بر اثر همين
نـيـاز مـادى است , همين به اصطلاح ((خوردن يك لقمه نان )) است كه افراد را به خضوع در برابر
اربابان زر و زور وامى دارد, و گاهى تا سر حد پرستش در مقابل آنها كرنش مى كنند.
قرآن در آيه فوق مى گويد: روزى شما به دست اوست نه به دست اين گونه افراد.
سـپـس بـراى پـاسـخ گفتن به پيشنهاد كسانى كه از او دعوت مى كردند به آيين شرك , بپيوندد
مـى گـويـد: عـلاوه بـر اين كه عقل به من فرمان مى دهد كه تنها تكيه بركسى كنم كه آفريننده
آسمان و زمين مى باشد ((بگو: وحى الهى نيز به من دستورداده است كه نخستين مسلمان باشم و
بـه هـيـچ وجـه در صف مشركان قرار نگيرم ))(قل انى امرت ان اكون اول من اسلم ولا تكونن من
المشركين ).
(آيـه 15)ـ مـن نـيـز بـه نوبه خود احساس مسؤوليت مى كنم و از قوانين الهى به هيچ وجه مستثنا
نـيـسـتـم , ((بـگـو: من نيز اگر از دستور پروردگار منحرف شوم و راه سازشكارى با مشركان را
بپيمايم و عصيان و نافرمانى او كنم از مجازات آن روز بزرگ ـروز رستاخيزـ ترسان و خائفم )) (قل
انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم ).
(آيه 16)ـ در اين آيه براى اين كه ثابت شود پيامبر(ص ) نيز بدون تكيه برلطف و رحمت خدا كارى
نمى تواند بكند و هرچه هست به دست اوست و حتى شخص پيغمبر(ص ) چشم اميدش را به رحمت
بى پايان پروردگار دوخته و نجات وپيروزى خود را از او مى طلبد مى گويد: ((هر كس در آن روز
بـزرگ از مـجـازات پـروردگـار رهـايـى يابد مشمول رحمت خدا شده است و اين يك موفقيت و
پيروزى آشكار است )) (من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه وذلك الفوز المبين ).
(آيه 17).
قدرت قاهره پروردگار!.
گفتيم هدف اين سوره در درجه اول ريشه كن ساختن عوامل شرك وبت پرستى است .
در ايـن آيـه و آيـه بعد نيز همين حقيقت تعقيب شده است نخست مى گويد:چرا شما به غير خدا
توجه مى كنيد, و براى حل مشكلات و دفع زيان و ضرر وجلب منفعت به معبودهاى ساختگى پناه
مى بريد با اين كه ((اگر كمترين زيانى به توبرسد برطرف كننده آن , كسى جز خدا نخواهد بود, و
اگـر خـيـر و بـركـت و پـيروزى وسعادتى نصيب تو شود از پرتو قدرت اوست , زيرا او بر همه چيز
تواناست )) (وان يمسسك اللّه بضر فلا كاشف له الا هو وان يمسسك بخير فهو على كل شى قدير).
در حـقـيـقـت تـوجه به غير خدا به خاطر اين است كه آنها را سرچشمه خيرات ويا برطرف كننده
مصائب و مشكلات مى دانند.
(آيـه 18)ـ در اين آيه براى تكميل بحث فوق مى گويد: ((اوست كه بر تمام بندگان قاهر و مسلط
است )) (وهو القاهر فوق عباده ).
اما براى اين كه اين توهم پيش نيايد كه خداوند مانند بعضى از صاحبان قدرت ممكن است كمترين
سـؤاسـتفاده اى از قدرت نامحدود خود كند در پايان آيه مى فرمايد: ((و بااين حال او حكيم است و
هـمـه كـارش روى حساب , و خبير و آگاه است و كمترين اشتباه و خطا در اعمال قدرت ندارد))
(وهو الحكيم الخبير).
(آيه 19).
بالاترين شاهد!.
عـده اى از مـشـركـان مكه نزد پيامبر آمدند و گفتند: تو چگونه پيامبرى هستى كه احدى را با تو مـوافـق نـمـى بينيم حتى از يهود و نصارى در باره تو تحقيق كرديم آنهانيز گواهى و شهادتى به
حـقـانـيـت تو بر اساس محتويات تورات و انجيل ندادند,لااقل كسى را به ما نشان ده كه گواه بر
رسالت تو باشد.
در مـقـابـل ايـن مـخالفان لجوج كه چشم بر هم نهاده , و اين همه نشانه هاى حقانيت دعوت او را
نـاديـده گـرفته بودند و باز هم مطالبه گواه و شاهد مى كردند خداوند به پيامبر دستور مى دهد
((بگو: به عقيده شما بالاترين شهادت , شهادت كيست )) ؟(قل اى شى اكبر شهادة ).
غير از اين است كه بالاترين شهادت , شهادت پروردگار است ؟ ((بگو:خداوند بزرگ گواه ميان من
و شما است )) (قل اللّه شهيد بينى وبينكم ).
و بهترين دليل آن اين است كه : ((اين قرآن بر من وحى شده است )) (واوحى الى هذا القرآن ).
قـرآنـى كه ممكن نيست ساخته فكر بشرى آن هم در آن عصر و زمان و در آن محيط و مكان بوده
باشد قرآنى كه محتواى انواع شواهد اعجاز مى باشد.
سـپس به هدف نزول قرآن پرداخته و مى گويد: ((اين قرآن به اين جهت بر من نازل شده است كه
شـمـا و تـمـام كـسانى را كه سخنان من در طول تاريخ بشر و پهنه زمان و در تمام نقاط جهان به
گـوش آنها مى رسد از مخالفت فرمان خدا بترسانم و به عواقب دردناك اين مخالفت توجه دهم ))
(لا نذركم به ومن بلغ ).
سـپـس به دنبال اين سخن به پيامبر(ص ) دستور مى دهد كه از آنها سؤال كند ((آيابه راستى شما
گـواهـى مـى دهيد كه خدايان ديگرى با خداست )) ؟ (ائنكم لتشهدون ان مع اللّه آلهة اخرى ) بعد
مى گويد: ((با صراحت به آنها بگو: من هرگز چنين گواهى نمى دهم , بگو: اوست خداوند يگانه و
مـن از آنچه شما براى او شريك قرار داده ايدبيزارم )) (قل لا اشهد, قل انما هو اله واحد واننى برئ
مما تشركون ).
(آيـه 20)ـ در ايـن آيـه بـه آنها كه مدعى بودند اهل كتاب هيچ گونه گواهى درباره پيامبر اسلام
نمى دهند صريحا پاسخ مى دهد و مى گويد: ((آنهايى كه كتاب آسمانى بر آنها نازل كرديم به خوبى
پيامبر را مى شناسند همان گونه كه فرزندان خودرا مى شناسند)) ! (الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه
كما يعرفون ابنهم ).
و در پـايـان آيـه بـه عنوان يك نتيجه نهايى اعلام مى دارد: ((تنها كسانى به اين پيامبر (با اين همه
نـشـانـه هاى روشن ) ايمان نمى آورند كه در بازار تجارت زندگى همه چيز خود را از دست داده و
سرمايه وجود خود را باخته اند)) (الذين خسروا انفسهم فهم لايؤمنون ).
(آيه 21).
بزرگترين ظلم !.
در تـعقيب برنامه كوبيدن همه جانبه ((شرك و بت پرستى )) در اين آيه باصراحت مى گويد: ((چه كـسـى ستمكارتر از مشركانى است كه بر خدا دروغ بسته وشريك براى او قرار داده و يا آيات او را
تكذيب نموده اند)) (ومن اظلم ممن افترى على اللّه كذبا او كذب بياته ).
در حـقـيـقـت جمله اول اشاره به انكار توحيد است , و جمله دوم اشاره به انكار نبوت , و به راستى
ظـلـمـى از ايـن بـالاتـر نـمـى شـود كه انسان جماد, بى ارزش و ياانسان ناتوانى را همتاى وجود
نامحدودى قرار دهد كه بر سراسر جهان هستى حكومت مى كند.
((مـسلما هيچ ستمگرى روى سعادت و رستگارى نخواهد ديد)) (انه لايفلـح الظالمون ) مخصوصا
چنين ستمگرانى كه ستم آنها همه جانبه است .
(آيـه 22)ـ در اين آيه پيرامون سرنوشت مشركان در رستاخيز بحث مى شود, تا روشن گردد آنها با
اتـكـا به مخلوقات ضعيفى همچون بتها نه آرامشى براى خود در اين جهان فراهم ساختند و نه در
جـهـان ديـگـر, مى گويد: ((آن روز كه همه اينها را يكجا مبعوث مى كنيم به مشركان مى گوييم
معبودهاى ساختگى شما كه آنها را شريك خدا مى پنداشتيد كجا هستند)) ؟ (ويوم نحشرهم جميعا
ثـم نـقـول لـلـذيـن اشـركـوا ايـن شركؤكم الذين كنتم تزعمون ) چرا به يارى شما نمى شتابند ؟
چراهيچ گونه اثرى از قدرت نمايى آنها در اين عرصه وحشتناك ديده نمى شود؟.
(آيـه 23)ـ آنها در بهت و حيرت و وحشت عجيبى فرو مى روند ((سپس پاسخى در برابر اين سؤال
نـدارنـد جـز ايـن كـه سـوگـند ياد كنند, مى گويند به خداوندى كه پروردگار ماست قسم , ما
هـيـچ گـاه مشرك نبوديم )) به گمان اين كه در آنجا نيزمى توان حقايق را انكار كرد (ثم لم تكن
فتنتهم الا ان قالوا واللّه ربنا ما كنا مشركين ).
(آيـه 24)ـ در ايـن آيـه بـراى اين كه مردم از سرنوشت رسواى اين افراد عبرت گيرندمى گويد:
((درسـت تـوجه كن ببين اينها كارشان به كجا مى رسد كه بكلى از روش ومسلك خويش بيزارى
جـسـتـه و آن را انـكـار مى كنند و حتى به خودشان نيز دروغ مى گويند)) (انظر كيف كذبوا على
انـفـسـهـم ) ((و تـمـام تـكـيـه گـاهـهايى كه براى خودانتخاب كرده بودند و آنها را شريك خدا
مـى پـنـداشـتـنـد هـمه را از دست مى دهند ودستشان به جايى نمى رسد)) (وضل عنهم ما كانوا
يفترون ).
(آيه 25).
نفوذناپذيران !.
در اين آيه اشاره به وضع روانى بعضى از مشركان شده كه در برابر شنيدن حقايق كمترين انعطاف از خـود نشان نمى دهند ـسهل است ـ به دشمنى با آن نيزبرمى خيزند و با وصله هاى تهمت , خود و
ديـگران را از آن دور نگاه مى دارند, قرآن در باره اينها چنين مى گويد: ((بعضى از آنان به سوى تو
گـوش مـى دهـند ولى بر دلهاى آنها پرده هايى افكنده ايم تا آن را درك نكنند و در گوشهاى آنها
سـنـگـيـنـى ايجادكرده ايم تا آن را نشنوند)) ! (ومنهم من يستمع اليك وجعلنا على قلوبهم اكنة
ان يفقهوه وفى آذانهم وقرا).
الـبـتـه اگـر اين گونه مسائل به خدا نسبت داده مى شود در حقيقت اشاره به قانون ((عليت )) و
خـاصـيـت ((عمل )) است , يعنى استمرار در كجروى و اصرار درلجاجت اثرش اين است كه روح و
روان آدمى را به شكل خود در مى آورد.
تـجـربـه ايـن حـقـيقت را ثابت كرده است كه افراد بدكار و گناهكار در آغاز از كارخود احساس
ناراحتى مى كنند, اما تدريجا به آن خو گرفته و شايد روزى فرا رسد كه اعمال زشت خود را واجب
و لازم بشمرند; لذا مى گويد كار اينها به جايى رسيده است كه ((اگر تمام آيات و نشانه هاى خدا را
ببينند باز ايمان نمى آورند)) (وان يرواكل آية لا يؤمنوا بها).
و از اين بالاتر ((هنگامى كه به نزد تو بيايند هدفى جز مجادله و پرخاشگرى وخرده گيرى ندارند))
(حتى اذا جؤك يجادلونك ).
بـه جـاى اين كه گوش جان را به سخنان تو متوجه سازند و حداقل به صورت يك جستجوگر, به
احـتمال يافتن حقيقتى پيرامون آن بينديشند, با روح و فكر منفى در برابر تو ظاهر مى شوند آنها با
شنيدن سخنان تو كه از سرچشمه وحى تراوش كرده و بر زبان حقگوى تو جارى شده است متوسل
بـه ضـربـه تـهـمت شده , مى گويند:((اينها چيزى جز افسانه ها و داستانهاى ساختگى پيشينيان
نيست )) ! (يقول الذين كفروا ان هذا الا اساطير الا ولين ).
(آيـه 26)ـ در ايـن آيـه مـى گـويـد آنها به اين مقدار نيز قناعت نمى كنند و علاوه بر اين كه خود
گمراهند پيوسته تلاش مى كنند افراد حق طلب رابا سمپاشيهاى گوناگون از پيمودن اين مسير
باز دارند, لذا ((آنها را از نزديك شدن به پيامبر نهى مى كنند)) (وهم ينهون عنه ).
((و خودشان نيز از او فاصله مى گيرند)) (ويـنـون عنه ).
بى خبر از اين كه هركس با حق در افتد تيشه بر ريشه خود زده و سرانجام طبق سنت آفرينش , حق
با جاذبه اى كه دارد پيروز خواهد شد.
بنابراين ((تلاش و فعاليت آنها به شكست خودشان منتهى خواهد شد و جزخود را هلاك نمى كنند,
ولى قدرت بر درك اين حقيقت ندارند)) (وان يهلكون الا انفسهم وما يشعرون ).
(آيه 27).
بيدارى زودگذر و بى اثر!.
در دو آيه گذشته به قسمتى از اعمال لجولجانه مشركان اشاره شد, در اين آيه و آيه بعد صحنه اى از نتايج اعمال آنها مجسم گرديده است تا بدانند چه سرنوشت شومى در پيش دارند و بيدار شوند
يا لااقل وضع آنها عبرتى براى ديگران گردد!.
نـخـسـت مـى گـويد: ((اگر حال آنها را به هنگامى كه در روز رستاخيز در برابر آتش دوزخ قرار
گـرفـتـه اند ببينى تصديق خواهى كرد كه به چه عاقبت دردناكى گرفتارشده اند)) (ولو ترى اذ
وقفوا على النار).
آنـهـا در آن حـالـت چـنـان مـنـقلب مى شوند كه ((فرياد بر مى كشند اى كاش براى نجات از اين
سـرنـوشـت شوم , و جبران كارهاى زشت گذشته بار ديگر به دنيا بازمى گشتيم , و در آنجا آيات
پـروردگار خود را تكذيب نمى كرديم و در صف مؤمنان قرار مى گرفتيم )) (فقالوا يا ليتنا نرد ولا
نكذب بيات ربنا ونكون من المؤمنين ).
(آيه 28)ـ در اين آيه اضافه مى كند كه اين آرزوى دروغينى بيش نيست , بلكه به خاطر آن است كه
در آن جهان ((آنچه را از عقايد و نيات و اعمال شوم خويش مخفى مى داشتند همه براى آنها آشكار
گرديده )) و موقتا بيدار شده اند (بل بدالهم ماكانوا يخفون من قبل ).
ولـى ايـن بـيدارى , بيدارى پايدار و پابرجا نيست , و به خاطر شرايط و اوضاع خاص و روبرو شدن با
مـجـازاتهاى عينى پديد آمده است , و لذا ((اگر به فرض محال بار ديگر به اين جهان برگردند به
سـراغ هـمـان كارهايى مى روند كه از آن نهى شده بودند)) (ولو ردوا لعادوا لما نهوا عنه ) بنابراين
((آنها در آرزو و ادعاى خويش صادق نيستند و دروغ مى گويند)) (وانهم لكاذبون ).
(آيـه 29)ـ ايـن آيـه دنـباله سخنان مشركان لجوج وسرسخت است كه به هنگام مشاهده صحنه هاى
رسـتاخيز, آرزو مى كنند بار ديگر به دنيا باز گردند و جبران كنند,ولى قرآن مى گويد اگر اينها
بـاز گـردنـد نه تنها به فكر جبران نخواهند بود و به كارهاى خود ادامه ((خواهند داد, بلكه اساسا
رسـتـاخيز و قيامت را هم انكار خواهند كرد, وبا نهايت تعجب خواهند گفت : زندگى تنها همين
زنـدگـى دنـيـاست و ما هرگزبرانگيخته نخواهيم شد)) ! (وقلوا ان هى الا حياتنا الدنيا وما نحن
بمبعوثين ).
(آيـه 30)ـ در ايـن آيه قرآن به سرنوشت آنها در روز رستاخيز اشاره كرده ,مى گويد: ((اگر آنها را
مشاهده كنى در آن هنگام كه در پيشگاه پروردگارشان ايستاده اند و به آنها گفته مى شود, آيا اين
حـق نـيست )) ؟ (ولو ترى اذوقفوا على ربهم قال اليس هذا بالحق ) ((آنها در پاسخ خواهند گفت :
آرى , سوگند به پروردگارما, اين حق است )) ! (قالوا بلى وربنا).
بـار ديـگـر ((به آنها گفته مى شود پس بچشيد مجازات را به خاطر اين كه آن راانكار مى كرديد و
كفر مى ورزيديد)) ! (قال فذقوا العذاب بما كنتم تكفرون ).
مـسـلما منظور از ((وقوف در برابر پروردگار)) اين نيست كه خداوند مكانى داشته باشد, بلكه به
مـعـنى ايستادن در برابر صحنه هاى مجازات اوست ـهمانطوركه بعضى از مفسران گفته اندـ و يا
كـنـايـه از حـضور در دادگاه الهى است , همانطور كه انسان به هنگام نماز مى گويد من در برابر
خداوند ايستاده ام .
(آيـه 31)ـ در ايـن آيـه اشاره به خسران و زيان منكران معاد و رستاخيز كرده مى فرمايد: ((آنها كه
ملاقات پروردگار را انكار كردند مسلما گرفتار زيان شدند)) (قدخسر الذين كذبوا بلقاللّه ).
مـنـظـور از ((مـلاقـات پروردگار)) يا ملاقات معنوى و ايمان شهودى است ,(شهود باطنى ) و يا
ملاقات صحنه هاى رستاخيز و پاداش و جزاى او.
سـپـس مـى گويد: اين انكار براى هميشه ادامه نخواهد يافت , و تا زمانى خواهد بود كه ((ناگهان
رسـتـاخيز بر پا شود, و آنها در برابر اين صحنه هاى وحشتناك قرار گيرند و نتايج اعمال خود را با
چـشم خود ببينند, در اين موقع فرياد آنها بلندمى شود: اى واى بر ما چقدر كوتاهى در باره چنين
روزى كرديم )) (حتى اذا جتهم الساعة بغتة قالوا يا حسرتنا على ما فرطنا فيها).
مـنـظور از ((ساعة )) روز قيامت است و ((بغتة )) به معنى اين است كه بطورناگهانى و جهش آسا
كه هيچ كس جز خدا وقت آن را نمى داند واقع مى شود.
سـپـس قـرآن مـى گـويد: ((آنها بار گناهانشان را بر دوش دارند)) (وهم يحملون اوزارهم على
ظهورهم ).
و در پايان آيه مى فرمايد: ((چه بد بارى بر دوش مى كشند)) (الا س مايزرون ).
(آيـه 32)ـ در ايـن آيـه بـراى بيان موقعيت زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت چنين مى گويد:
((زندگى دنيا چيزى جز بازى و سرگرمى نيست )) (وما الحيوة الدنياالا لعب ولهو).
تـشـبيه زندگى دنيا به بازى و سرگرمى از اين نظر است كه بازيها و سرگرميهامعمولا كارهاى
توخالى و بى اساس هستند كه از متن زندگى حقيقى دورند.
بـسـيـار ديده مى شود كه كودكان دورهم مى نشينند و بازى را شروع مى كنند, يكى را((امير)) و
ديـگرى را ((وزير)), و يكى را ((دزد)) و ديگرى را ((قافله )); اما ساعتى نمى گذردكه نه خبرى از
امـيـر اسـت و نـه وزيـر, و نه دزد و نه قافله , و يا در نمايشنامه هايى كه به منظور سرگرمى انجام
مـى شـود صـحـنـه هـايى از جنگ يا عشق يا عداوت مجسم مى گردد اما پس از ساعتى خبرى از
هيچ كدام نيست .
سپس زندگانى سراى ديگر را با آن مقايسه كرده مى فرمايد: ((سراى آخرت براى افراد با تقوا بهتر
است آيا انديشه و تعقل نمى كنيد)) (وللدار الا خرة خير للذين يتقون افلا تعقلون ).
زيـرا حياتى است جاويدان وفناناپذير درجهانى وسيعتر وسطح بسيار بالاتر,در عالمى كه سر و كار
آن با حقيقت است نه مجاز, و با واقعيت است نه خيال .
(آيه 33).
همواره در راه مصلحان مشكلات بوده !.
شـك نـيـسـت كـه پـيـامبر(ص ) در گفتگوهاى منطقى و مبارزات فكرى كه بامشركان لجوج و سـرسـخت داشت گاهى از شدت لجاجت آنها و عدم تاثير سخن درروح آنان و گاهى از نسبتهاى
نـاروايى كه به او مى دادند غمگين و اندوهناك مى شد,خداوند بارها در قرآن مجيد پيامبرش را در
ايـن مواقع دلدارى مى داد, تا با دلگرمى واستقامت بيشتر, برنامه خويش را تعقيب كند, دراين آيه
نـيـز مـى فـرمـايد: ((ما مى دانيم كه سخنان آنها تو را محزون و اندوهگين مى كند)) (قد نعلم انه
ليحزنك الذى يقولون ).
((ولـى بـدان كه آنها تو را تكذيب نمى كنند و در حقيقت آيات ما را انكارمى كنند و بنابراين طرف
آنها در حقيقت ما هستيم نه تو)) (فانهم لا يكذبونك ولكن الظالمين بايات اللّه يجحدون ).
و نـظـيـر ايـن سخن در گفتگوهاى رايج ميان ما نيز ديده مى شود كه گاهى شخص ((برتر)) به
هـنـگـام نـاراحـت شدن نماينده اش به او مى گويد: غمگين مباش طرف آنها در واقع منم و اگر
مشكلى ايجاد شود براى من است نه براى تو, و به اين وسيله مايه تسلى خاطر او را فراهم مى سازد.
(آيـه 34)ـ در ايـن آيه , براى تكميل اين دلدارى , به وضع انبياى پيشين اشاره كرده مى گويد: اين
مـوضـوع منحصر به تو نبوده است ((رسولان پيش از تو نيز تكذيب شدند)) (ولقد كذبت رسل من
قـبلك ) ((اما آنها در برابر تكذيبها و آزارها استقامت ورزيدند تا نصرت و يارى ما به سراغشان آمد و
سرانجام پيروز شدند)) (فصبروا على ما كذبوا واوذوا حتى اتيهم نصرنا) ((و اين يك سنت الهى است
كه هيچ چيزنمى تواند آن را دگرگون كند)) (ولا مبدل لكلمات اللّه ).
بـنابراين , توهم در برابر تكذيبها و آزارها و حملات دشمنان لجوج وسرسخت روح صبر و استقامت
را از دسـت مده , و بدان طبق همين سنت ,امدادهاى الهى و الطاف بى كران پروردگار به سراغ تو
خواهد آمد, و سرانجام بر تمام آنها پيروز خواهى شد ((و اخبارى كه از پيامبران پيشين به تو رسيده
اسـت كـه چـگـونـه در بـرابر مخالفتها و شدايد استقامت كردند و پيروز شدند گواه روشنى براى
تواست )) (ولقد جئك من نباى المرسلين ).
در حـقـيقت آيه فوق به يك اصل كلى اشاره مى كند و آن اين كه هميشه رهبران صالح اجتماع كه
بـراى هـدايت توده هاى مردم به وسيله ارائه مكتب و طرحهاى سازنده با افكار منحط و خرافات و
سـنـن غـلط جامعه به پا مى خاستند با مخالفت سرسختانه جمعى سودجو و زورگو كه با پر و بال
گرفتن مكتب جديد, منافعشان به خطر مى افتاد, روبرو مى شدند اما شك نيست كه شرط اساسى
اين پيروزى بردبارى و مقاومت و استقامت است .
(آيه 35).
مردگان زنده نما!.
اين آيه و آيه بعد دنباله دلدارى و تسلى دادن به پيامبر است كه در آيات قبل گذشت .
از آنـجـا كـه فـكـر و روح پيامبر(ص ) از گمراهى و لجاجت مشركان زياد ناراحت وپريشان بود, و
عـلاقـه داشـت بـا هر وسيله اى كه شده آنها را به صف مؤمنان بكشاند,خداوند مى فرمايد: ((اگر
اعـراض و روگردانى زياد آنها بر تو سخت و سنگين است چنانچه بتوانى اعماق زمين را بشكافى و
در آن نـقـبـى بزنى و جستجو كنى و يانردبانى به آسمان بگذارى و اطراف آسمانها را نيز جستجو
كـنـى و آيـه و نشانه ديگرى براى آنها بياورى چنين كن )) ولى بدان آنان به قدرى لجوجند كه باز
ايـمان نخواهند آورد (وان كان كبر عليك اعراضهم فان استطعت ان تبتغى نفقا فى الا رض او سلما
فى السم فتاتيهم باية ).
خـداوند با اين جمله به پيامبر خود مى فهماند كه هيچ گونه نقصى در تعليمات ودعوت و تلاش و
كـوشـش تـو نـيـسـت , بـلـكـه نقص از ناحيه آنها است , آنها تصميم گرفته اند حق را نپذيرند لذا
هيچ گونه كوششى اثر نمى بخشد, نگران مباش !.
ولـى بـراى ايـن كـه كـسى توهم نكند كه خداوند قادرنيست آنها را وادار به تسليم كند, بلافاصله
مـى فـرمايد: ((اگر خدا بخواهد مى تواند همه آنها را بر هدايت مجتمع كند)) يعنى وادار به تسليم
در برابر دعوت تو و اعتراف به حق و ايمان كند(ولو شاللّه لجمعهم على الهدى ).
ولـى روشـن اسـت كـه ايـن چنين ايمان اجبارى بيهوده است , آفرينش بشر براى تكامل بر اساس
اخـتيار و آزادى اراده مى باشد, تنها در صورت آزادى اراده است كه ارزش ((مؤمن )) از ((كافر)) و
((نيكان )) از((بدان )) شناخته مى شود.
سپس مى گويد: ((اينها را براى اين گفتيم كه تو از جاهلان نباشى )) (فلا تكونن من الجاهلين ).
يـعنى : بيتابى مكن و صبر و استقامت را از دست مده و بيش از اندازه خود رابه خاطر كفر و شرك
آنها ناراحت مكن و بدان راه همين است كه تو مى پيمايى .
شك نيست كه پيامبراز اين حقايق با خبر بود, اما خداوند اينها را به عنوان يادآورى و دلدارى براى
پيامبرش بازگو مى كند.