تفسير و مفسران (جلد دوم )

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۵ -


4. احمد بن داوود، پسر خواهر عبدالرزاق ؛ از دروغگوترين مردمان بود. همه احاديثش منكر (ناشناخته ) است .
5. احمد بن عبدالله شيبانى ، ابو على جويبارى ؛ دروغگويى كه حديث بسيار ساخت . بيهقى مى گويد: ((من او را در زمينه جعل حديث خوب مى شناسم ؛ او بيش از هزار حديث از زبان پيامبر جعل كرده است . از حاكم نيشابورى شنيدم مى گفت : اين مرد دروغ پرداز خبيثى است كه براى بيان فضيلت برخى اعمال احاديث زيادى جعل كرده است . روايات او به هيچ وجه درست نيست . ابن حبان مى گويد: دجالى از دجالان تاريخ است . از زبان پيشوايان حديث ، هزاران حديث جعل كرده است )).
6. احمد بن عبدالله بن محمد، ابوالحسن بكرى ؛ افسانه هايى بى اساس ‍ پرداخته است . گفته اند: بسيار جاهل و بى شرم بود.
7. احمد بن عبدالله ابو عبدالرحمان فارياناتى ؛ از جعل كنندگان مشهور است .
8. احمد بن محمد بن محمد ابوالفتوح غزالى طوسى (متوفاى 520) واعظ تواناى قرن پنجم و ششم هجر برادر ابو حامد؛ غالبا حديث صحيح را به ناصحيح در مى آميخت . وى تعصب خاصى نسبت به شيطان داشت و او را معذور مى دانست .
9. احمد بن محمد بن صلت ، حديث پردازى است كه بى شرمتر از او در سلسله جاعلان حديث وجود ندارد.
10. احمد بن محمد بن غالب ، ابو عبدالله باهلى (متوفاى 275) غلام خليل (از زاهدان بزرگ بغداد)؛ دروغگو و حديث پرداز بود.
11. اسحاق بن بشر، ابو حذيفه بخارى (متوفاى 206) فردى است كه همگان بر دروغ پردازى و جاعل حديث بودن وى اتفاق نظر دارند.
12. اسحاق بن ناصح از دروغگوترين افرادى بود كه از طريق ابن سيرين - طبق نظريات ابو حنيفه - از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حديث نقل مى كرد.
13. اسحاق بن نجيح ملطى ازدى ، مردى نا اهل ، دروغگو، خبيث و از جاعلان حديث بود.
14. اسحاق بن وهب طهرمسى ، دروغگويى متروك الحديث بود كه آشكارا به جعل حديث دست مى زد.
15. اسماعيل بن على بن مثنى ، واعظ استرآبادى (متوفاى 448)، خود و پدرش دروغگو بودند. او افسانه هاى دروغ مى پرداخت و احاديث دروغين را با اسانيد صحيح جعل مى كرد.
16. بشير بن نمير بصرى (متوفاى 238) از دروغ پردازان مشهور بوده و احاديث بسيار جعل كرده است .
17. حسن بن على ، ابو على اهوازى (متوفاى 446) در زمينه حديث و قرائت جعل حديث مى كرد. كتابى تاءليف كرد و در آن ، احاديث جعلى و مطالب رسوا كننده بسيارى از زبان دروغ پردازان مشهور گرد آورده است .
18. حسن بن على ، ابو على نخعى معروف به ابواشنان ؛ ابن عدى درباره او مى گويد: ((وى را در بغداد ديدم كه آشكارا دروغ مى گفت و از افرادى كه هرگز آنها را نديده بود روايت نقل مى كرد و احاديث را كه متعلق به گروه خاصى بود به ديگران نسبت مى داد)).
19. حسن بن على بن زكريا، ابو سعيد عدوى بصرى ؛ شيخى گستاخ و دروغگو بود. از زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حديث جعل مى كرد و احاديث كسانى را به ديگران نسبت مى داد و گاه از كسانى نقل حديث مى كند كه شناخته شده نيستند. بيشتر احاديث وى جعلياتى است كه قاطعانه مى توان گفت : خود، آنها را ساخته و پرداخته است . ابن حبان مى گويد: ((شايد روايات جعلى را كه از زبان ثقات نقل كرده به بيش از هزار حديث برسد)).
20. حسن بن عمارة بن مضرب ، ابو محمد كوفى (متوفاى 153) فقيهى بغايت دروغگو و بى منزلت بود و حديث جعل مى كرد. شعبه مى گويد: ((اگر كسى مى خواهد به دروغگوترين شخص بنگرد، به حسن به عماره نگاه كند)).
21. حسين بن حميد بن ربيع كوفى خزاز (متوفاى 282) كه خود، پدر و جدش دروغ پرداز بوده اند.
22. حسين بن محمد بزرى (متوفاى 423) يكى از چهار شيخ دروغگوى بغداد بوده است .
23. حماد بن عمر نصيبى ؛ يحيى بن معين درباره اش مى گويد: ((وى از برجسته ترين چهره هاى معروف به جعل حديث است )).
24. داوود بن مُحَبّر ابو سليمان بصرى (متوفاى 206) ساكن بغداد، دروغ پرداز و جعل كننده اى كه از زبان ثقات ، احاديث منكر بسيار نقل كرد و نمى توان به حديث وى اعتنا كرد.
25. ربيع بن محمود ماردينى (متوفاى 652) دروغ پردازى كه سخن بى اساس فراوان ساخت ، وى در سال 599 ادعاى صحابى بودن كرد و گفت خداوند عمرش را طولانى كرده است .
26. زكريا بن يحيى مصرى ، ابو يحيى وكّار (متوفاى 254) از مشهورترين دروغگويان بود. وى فقيه بود و مجلس درسى داشت .
27. سليمان بن داوود بصرى ، ابو ايوب معروف به شاذ كونى (متوفاى 234) از حافظان (حديث ) بود. او دروغگويى بدنهاد بود كه فى المجلس ‍ جعل حديث مى كرد و شراب مى نوشيد و به اعمال منافى عفت دست مى زد.
28. سليمان بن عمرو، ابو داوود نخعى ؛ كسى كه به وضع حديث مشهور بود و از همه بيشتر، به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حديث دروغ نسبت داد. در ظاهر مردى صالح مى نمود ولى حديث جعل مى كرد. خطيب بغدادى مى گويد: ((در بغداد افرادى بودند كه جعل حديث مى كردند. ابو داوود نخعى از آن جمله است )). حاكم مى گويد: ((به رغم زهد و كثرت عبادتش شك ندارم كه در جعل حديث دستى داشت )).
29. صالح بن بشير، ابو بشر مرّى بصرى ؛ افسانه پرداز، كذاب و متروك الحديث بود.
30. عامر بن صالح نوه زبير بن عوام ؛ فردى دروغ پرداز و بدنهاد و دشمن خدا بود.
31. عبدالله بن حارث صنعانى ؛ پيرمردى دروغگو بود كه حديث فراوان جعل كرد. يك نسخه اى از عبدالرزاق را نقل كرده است كه جملگى احاديث جعلى است .
32. عبدالله بن عبدالرحمان كلبى اسامى ؛ از دروغگوترين مردم بوده كه خرافات فراوان نقل كرده است .
33. عبدالله بن علان بن رزين خزاعى واسطى ؛ بسيار دروغ مى گفت و نيرنگ مى زد.
34. عبدالمنعم بن ادريس يمانى (متوفاى 288) قصه پرداز و دروغگوى خبيثى بود كه فراوان حديث جعل كرد.
35. كثير بن عبدالله بن عمرو مزنى مدنى ؛ از چهره هاى بارز جعل حديث بود.
36. محمد بن شجاع ، ابو عبدالله ثلجى حنفى (متوفاى 266) در زمان خود فقيه عراق بود. در تشبيه خداوند به خلق حديث جعل مى كرد و براى ابطال و رد احاديث رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نيرنگ به كار مى بست تا بدين وسيله از ابو حنيفه و نظريات وى دفاع كند.
37. محمد بن محمد بن عبدالرحمان ، ابوالفتح خشاب ؛ در دروغگويى و خيالبافى ضرب المثل بود؛ و زياد شراب مى نوشيد. ابراهيم بن عثمان عربى درباره وى چنين سروده است :

اوصاه ان ينحت الاءخشاب والده   فلم يطقه و اءضحى ينحت الكذبا(117)
38. نوح بن مريم ، ابو عصمه مروزى (متوفاى 173) شيخى كذاب كه به جعل حديث دست مى زد. حديث طولانى فضائل القرآن را او جعل كرده است .
39. هناد بن ابراهيم نسفى ؛ دروغ پرداز و روايت سازى كه احاديث جعلى و خرافات فراوان روايت كرد. به سال 465 درگذشت .
40. وهب بن وهب قاضى ابوالبخترى قرشى مدنى ، جزو دروغگوترين مردم بود و در سال 200 درگذشت . دروغ پرداز بد طينتى كه احاديث فراوان جعل كرد. او در تمام طول شب حديث جعل مى كرد. سويد بن عمرو بن زبير درباره او چنين سروده است :
انا وجدنا ابن وهب حدثنا   عن النبى اءضاع الدين و الورعا
يروى اءحاديث من افك مجمعة   اءف لوهب و ما روى و ما جمعا(118)
ابن عدى مى گويد: ((ابو البخترى از جمله جاعلان حديث است كه چنان در دروغگويى و جعل حديث گستاخ شده بود كه براى هر حديثى كه روايت مى كرد چندين سند جعل مى كرد و آنها را به افراد ثقه نسبت مى داد)).
41. يحيى بن هاشم غسّاى سمسار، ابو زكريا، كذاب و دجال اين امت كه احاديث فراوان جعل مى كرد و يا حديث كسى را به شخص ديگر نسبت مى داد.
42. ابو المغيره ، شيخى كه از خبيث ترين و دروغگوترين مردم بود.
اين اسامى بيش از چهل نفر از محدثين جاعل كه به دروغگويى و حديث سازى شهره اند. اين عدد را از بين هفتصد محدث دروغگويى كه علامه امينى در ((الغدير)) ذكر كرده است انتخاب كرديم ، شايد به نظر عجيب نمايد چنين رقم بالايى از افراد به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت دروغ داده باشند؛ چون گواه بى اعتنايى به دين و سبك شمردن جعل حديث در زمينه هاى دينى است ؛ ولى بر آنان كه افسار نفس را از كف داده اند و شيطان آنان را از ياد خدا غافل كرده است چندان گران نيست . اينان كسانى هستند كه ((شيطان بر ايشان چيره شده و ياد خدا را از دل آنان سترده است )).(119) ان هولاء متبر ما هم فيه و باطل ما كانوا يعملون .(120)
آنچه گفته شد اندكى از بسيار و قطره اى از درياى دروغ پردازانى بود كه نسبت به خداوند گستاخى كردند و دامن خود را به گناه آلوده و چهره تابناك احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را لكه دار ساختند. بى جهت نبود كه حضرت در خطبه حجة الوداع فرمود: ((نسبت دروغ به من فراوان گرديده و در آينده افزونتر خواهد شد؛ هر كس از روى عمد به من دروغى ببندد جايگاه خويش را بر آتش بنا كرده است . پس اگر حديثى از من برايتان نقل شد آن را بر كتاب خدا و سنت من عرضه كنيد؛ آنچه را با كتاب خدا و سنت من سازگار بود برگزينيد و آنچه را با قرآن و سنتم ناسازگار بود رها سازيد)).(121)
البته با وجود چنين حجم عظيمى از احاديث ساختگى در ضمن روايات و تفاسير، ديگر اعتمادى به كتابهاى حديث اهل حشو باقى نمى ماند.
انواع جعل حديث
احاديث ساختگى به گوناگونى انگيزه هاى جاعلان ، بستگى دارد. برخى از اين احاديث سياسى هستند و برخى از تعصب مذهبى نشاءت گرفته اند، پاره اى متاءثر از تعصب جاهلى و بعضى به انگيزه نزديك شدن به بساط اميران يا به غرض تصاحب جاه و يا جذب عوام الناس و به منظور جلب دارايى هاى آنان و جز آن جعل شده اند. كتابهاى ويژه بيان و بررسى احاديث دروغ به همه اين جوانب پرداخته و آنها را در فصلها و ابواب جداگانه مرتب ساخته اند كه در اينجا به ذكر چند نمونه مى پردازيم :
از جمله احاديثى كه دست ستمكار سياست آنها را جعل كرده است ، روايتى است كه داوود بن عفان از انس نقل كرده است . او مى گويد: ((امينان هفت تا هستند؛ لوح ، قلم ، اسرافيل ، ميكائيل ، جبرائيل ، محمد و معاويه !)).
ابن داوود كه در سند حديث آمده است ، از جاعلان حديث است . ذهبى مى گويد: ((از روى يك نسخه جعلى از انس روايت كرده است . ابن حبان مى گويد: در خراسان مى گشت و از زبان انس دروغ جعل مى كرد.))(122) ابن كثير اين حديث را در تاريخش (123) آورده و گفته است : ((اين حديث از احاديث پيشين غريبتر و از نظر سند ضعيفتر است )). از واثله نيز نقل شده است : ((خداوند؛ جبرئيل ، من و معاويه را امين وحى قرار داد و نزديك بود معاويه را به خاطر فزونى دانش و شدت امانتدارى - نسبت به كلام پروردگار - به عنوان پيامبر مبعوث كند. خداوند گناهان معاويه را آمرزيده و حساب او را پوشاند و كتاب خود، قرآن را به او آموخت و او را هدايت يافته و هدايتگر قرار داد)).
حاكم مى گويد: ((از احمد بن عمر دمشقى كه از دانشمندان و حديث شناسان شام به شمار مى رفت ، درباره اين حديث پرسيده شد و او بشدت صحت آن را انكار كرد)). اين حديث را ابن عساكر در صفحه 322 از جلد هفتم ((تاريخ دمشق )) آورده است .(124)
از جمله احاديثى كه به انگيزه نزديك شدن به دربار اميران جعل شده است حديثى است كه خطيب در صفحه 483 از جلد سيزدهم ((تاريخ بغداد)) ذكر كرده است . وى مى گويد: ((هنگامى كه هارون الرشيد وارد مدينه شد، برايش گران بود كه با قباى سياه و كمربند بر منبر پيامبر بالا رود؛ در اين لحظه ابو البخترى گفت : جعفر بن محمد (عليه السلام ) از پدرش برايم روايت كرد: جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد در حالى كه قبايى به تن داشت و كمربندى كه خنجرى بر آن آويزان بود به كمر بسته بود. معافى تميمى درباره اين حديث دروغ ابوالبخترى اين شعر را سروده است :
ويل و عول لاءبى البخترى   اذا ثورى للناس فى المحشر
من قوله الزور و اعلانه   بالكذب فى الناس على جعفر
والله ما جالسه ساعة   للفقه فى بدو و لا محضر
و لا رآه الناس فى دهره   يمر بين القبر و المنبر
يا قائل الله ابن وهب لقد   اءعلن بالزور و بالمنكر
زعم اءن المصطفى اءحمدا   اءتاه جبريل التقى السرى
عليه خف و قبا اسود   مخنجرا فى الحقو بالخنجر(125)
از جمله احاديث جعلى در باب فضائل ، حديثى است كه خطيب در صفحه 97 از جلد دوم ((تاريخ بغداد)) از انس نقل كرده است . انس مى گويد: ((زمانى كه سوره تين بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد بغايت شادمان گرديد؛ به گونه اى كه خوشحالى و اوج شادمانى او براى ما آشكار گرديد. بعدها از ابن عباس درباره تفسير اين سوره پرسيديم ، وى گفت : مراد از ((تين )) سرزمين شام است و مقصود از ((زيتون )) سرزمين فلسطين . ((طور سينين )) همان طور سيناست . آنجا خداوند با موسى سخن گفت ؛ و منظور از ((البلد الامين )) شهر مكه است . مراد لقد خلقنا الانسان فى اءحسن تقويم محمد صلى الله عليه و آله و سلم است ، ((ثم رددناه اءسفل سافلين )) يعنى آنان كه لات و عزى را مى پرستند؛ و مصداق الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات ابوبكر و عمرند. ((فلهم اءجر غير ممنون )) اشاره به عثمان دارد. ((فما يكذبك بعد بالدين )) مصداقش على ! است . ((اءليس الله باءحكم الحاكمين ))(126) يعنى مبعوث شدن تو در ميان آنان و گرد آوردن آن بر محور تقوى )). خطيب مى گويد: ((اين حديث با اين سند، از اباطيل است و تا آنجا كه من اطلاع دارم اساسى ندارد)).
ذهبى در صفحه 493 از جلد سوم ((ميزان الاعتدال )) مى گويد: ((اشكال اين حديث وجود محمد بن بيان در سلسله سند آن است كه با كمال گستاخى به ساحت پروردگار آن را نقل كرده است )).
ابن جوزى اين حديث را به همين شكل در كتاب ((الموضوعات )) نقل كرده است .(127)
قرطبى در تفسير خود از ابى بن كعب روايت مى كند كه گفت : ((سوره والعصر را براى پيامبر خواندم و تفسير آن را جويا شدم فرمود: ((والعصر)) قسمى است از جانب خداوند كه به آخر روز قسم خورده است ((ان الانسان لفى خسر)) مصداقش ابو جهل است و ((الا الذين آمنوا، ابوبكر ((و عملوا الصالحات )) عمر ((و تواصوا بالحق )) عثمان و ((و تواصوا بالصبر))(128) على )).(129)
صفورى نقل مى كند: ((ابن عباس در تفسير آيه و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلين (130) گفت : هنگامى كه قيامت فرا رسد، كرسى هايى از ياقوت سرخ برپا خواهند كرد. سپس ابوبكر و عمر و عثمان و على هر كدام بر يك كرسى جداگانه خواهند نشست ؛ سپس خداوند به كرسى ها فرمان مى دهد كه آنان را تا زير عرش بالا برند؛ آنگاه خيمه اى از ياقوت سفيد بر آنان فرود خواهد آمد و پس از آن ، چهار ظرف مى آورند كه ابوبكر يكى از ظرفها را به عمر مى نوشاند و او به عثمان و عثمان به على و على به ابوبكر؛ آنگاه خداوند به جهنم فرمان مى دهد كه شعله هاى خود را آشكار سازد و در پى آن رافضيها بر كناره جهنم افكنده مى شوند و خداوند نقاب از چشمهاى آنان بر مى دارد و ايشان جايگاههاى رفيع اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را مشاهده مى كنند و مى گويند: اينانند كسانى كه مردم به خاطر پيروى از آنان سعادتمند شدند و ما در پى نافرمانى ايشان سيه روز گرديديم ؛ و آنگاه با حسرت و پشيمانى به جهنم افكنده مى شوند)).(131)
نيز در تفسير آيه مباركه و حملناه على ذات اءلواح و دسر تجرى باءعيناه (132) مى گويد: ((هنگامى كه نوح (عليه السلام ) كشتى خود را ساخت جبرئيل نزد او آمد و چهار ميخ آورد كه بر روى هر كدام نوشته شده بود ((ع )): عين عبدالله يعنى ابوبكر و عين عمر و عين عثمان و عين على . آنگاه كشتى با سرنشينان به راه افتاد)).(133)
ابن جوزى از ابن عباس نقل مى كند كه : ((وقتى سوره ((اذا جاء نصر الله و الفتح )) بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد عباس بن عبدالمطلب نزد على آمد و گفت : برخيز نزد پيامبر برويم ؛ و آن دو از پيامبر درباره اين سوره پرسيدند. پيامبر فرمود: اى عمو! خداوند ابوبكر را جانشين من بر دين خدا و وحى قرار داده است ؛ به سخنان او گوش فرا دهيد تا رستگار شويد و از او فرمانبردارى كنيد تا هدايت شويد و در حديث ديگرى آمده است : بعد از من از او پيروى كنيد تا هدايت شويد و به او اقتدا كنيد تا رهنمون گرديد. - ابن عباس مى گويد: - پس اصحاب پيامبر چنان كردند و هدايت يافتند)).
ابن جوزى مى گويد: ((اين حديثى ناصحيح است ؛ زيرا هر دو طريق اين روايت بر محور عمر بن ابراهيم دور مى زند كه همان كردى است و دار قطنى مى گويد: او دروغ پرداز بود و حديث جعل مى كرد. همچنين ابوبكر جوزقى از ابو سعيد از عمر روايت مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: وقتى كه به معراج رفته بودم گفتم : ((باز پروردگارا، جانشين بعد از مرا على بن ابى طالب قرار ده !)) اركان آسمانها به لرزه در آمد و فرشتگان از هر سوى بر سرم فرياد كشيدند كه اى محمد! بخوان و ما تشاؤ ون الا اءن يشاء الله (134) خداوند خواسته است كه خليفه بعد از تو ابوبكر صديق باشد. - ابن جوزى مى گويد: - اين حديثى جعلى است كه يوسف بن جعفر كه خود از جاعلان حديث است آن را ساخته است )).(135)
از جمله احاديث جعلى كه به شوخى و تمسخر بيشتر شباهت دارد روايتى است كه ابو صالح عمرو بن خليف خناوى با سندى جعلى آن را از ابن عباس نقل كرده است ؛ بدين مضمون : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((وارد بهشت شدم . گرگى را ديدم .
گفتم : عجبا! گرگى وارد بهشت شده است ؟! گفت : من فرزند پليسى را خورده ام )). ابن عباس مى گويد: ((آن گرگ ، چو: فرزند پليسى را خورد در بهشت جاى گرفت . اگر خود او را خورده بود هر آينه به جايگاه عليين ارتقا مى يافت )).(136)
علامه امينى اضافه مى كند: ((كاش ابن عباس روشن مى ساخت كه اگر رئيس پليس را خورده بود به چه جايگاهى راه مى يافت ؟!))(137) اين روايت از جمله رسوايى هاى خناوى شمرده شده است .
محمد بن مزيد نيز از ابو منظور كه مدت كوتاهى محضر پيامبر را درك كرده بو، نقل مى كند كه گفت : ((هنگامى كه خداوند قلعه خيبر را براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گشود، سهم پيامبر از غنائم چهار جفت كفش ‍ بندى ، چهار جفت كفش رويه دار، مقدارى طلا و نقره و يك خر سياه بود.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با خر شروع به سخن گفتن كرد و گفت : اسم تو چيست ؟ گفت : يزيد بن شهاب . از نسل جد من شصت خر متولد شده اند كه بر هيچيك جز پيامبرى سوار نشده است . از نسل جدم تنها من باقى مانده ام و از پيامبران هم فقط تو؛ انتظار دارم بر من سوار شوى . من پيش از اين ، از آن مردى يهودى بودم كه عمدا او را زمين مى زدم و به وى سوارى نمى دادم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: نام تو بعد از اين يعفور است . اى يعفور آيا علاقه اى به جنس مخالف دارى ؟ گفت : نه . پيامبر هرگاه با كسى كارى داشت بر آن خر مى نشست و چون به در خانه او مى رسيد يعفور را مى فرستاد و او نيز با سر خود در را مى كوبيد و وقتى صاحب خانه بيرون مى آمد به او اشاره مى كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با تو كار دارد. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رحلت فرمود، آن خر كنار چاهى كه متعلق به ابو هيثم ابن تيهان بود از غم و اندوه از دست رفتن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در چاه افتاد و آن چاه قبر او شد)).
ابن جوزى مى گويد: ((اين حديث جعلى است . خدا جعل كننده آن را لعنت كند؛ زيرا هدفى جز ضربه زدن به اسلام و مسخره كردن دين نداشته است . ابو حاتم ابن حبان مى گويد: اين حديث بى اساس و اسناد آن باطل است و اساسا روايت محمد بن مزيد، معتبر نيست )).(138)
از جمله رواياتى كه به منظور كاستن از شاءن و مقام نبوت جعل شده است ، حديث ((قضيب ممشوق ))(139) است . مرحوم صدوق در كتاب ((امالى )) با سندى ضعيف اين روايت را از ابن عباس نقل كرده است . مى گويد: ((هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در روزهاى آخر عمر مريض شده بود به بلال دستور داد كه مردم را جمع كند. چون مردم اجتماع كردند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه عمامه بسته بود و بر كمان خود تكيه زده بود در ميان مردم حاضر شد و بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى پروردگار فرمود: اى اصحاب من ، چگونه پيامبرى براى شما بودم ؟ آيا در ميان شما به جهاد نپرداختم ؟ آيا دندان پيشين من در جنگ نشكست ؟ آيا پيشانى من شكافته نشد؟ آيا خون بر چهره من جارى نشد و محاسنم را فرا نگرفت ؟ آيا من از دست ناآگاهان امتم سختيهاى فراوان نكشيدم ؟ آيا ميان بند محكم براى جلوگيرى از گرسنگى بر شكم نبستم ؟ اصحاب گفتند: البته كه چنين كردى اى پيامبر خدا! تو به خاطر خدا صبر كردى و رنج كشيدى و از منكرات الهى نهى كردى . خداى تو را بهترين پاداش دهاد؟ پيامبر فرمود: و خدا شما را هم جزاى خير دهاد! سپس ‍ فرمود: پروردگارم - عزوجل - قسم ياد كرده است كه از ستم هيچ ستمگرى نگذرد. شما را به خدا قسم مى دهم اگر در ميان شما كسى هست كه حقى بر گردن من دارد برخيزد و از من قصاص بكشد. من قصاص در دنيا را خوشتر دارم تا قصاص در آخرت در حضور فرشتگان و پيامبران را! مردى به نام ((سوادة بن قيس ، از آخر جمعيت با پا خاست و گفت : پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روزى كه شما از طائف باز مى گشتيد به استقبال شما آمدم و شما در حالى كه بر شترى ويژه خود سوار بوديد ((قضيب ممشوق )) را در دست داشتيد و خواستيد آن را بر مركب خويش زنيد كه به شكم من خورد، من نمى دانم كه عمدى بود يا سهوى ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: معاذ الله كه من عمدى زده باشم ؛ سپس فرمود: بلال ! برو به منزل فاطمه و آن چوبدستى را بياور. بلال به راه افتاد و در كوچه هاى مدينه فرياد مى زد: اى مردم چه كسى حاضر است خود را قصاص كند قبل از آنكه رستاخيز فرا رسد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دارد چنين مى كند. بلال با عجله درب خانه فاطمه عليها السلام را كوبيد و گفت : اى فاطمه برخيز! پدرت چوبدستى مخصوص را خواسته است . فاطمه جلو در آمد و گفت : بلال ! پدرم با آن چه كار دارد؟ حالا چه وقت خواستن آن است ؟ بلال گفت : اى فاطمه ! پدرت بر منبر رفته است و با اهل دين و دنيا وداع مى كند. فاطمه فرياد برآورد و گفت : آه ! چقدر مصيبت تو بزرگ است اى پدر! مصيبتى براى فقيران و مسكينان و در راه ماندگان ! اى حبيب خدا و محبوب همه دل ها! آنگاه قضيب را به بلال داد و بلال به سوى مسجد آمد و آن را در اختيار پيامبر گذاشت . پس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آن پيرمرد كجاست ؟ پيرمرد برخاست و گفت : اين جا هستم پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: جلو بيا و چنان قصاص كن كه راضى شوى . پير مرد گفت : يا رسول الله ! پيراهنت را از روى شكمت بالا بزن . پيامبر چنين كرد. مرد گفت : اى رسول خدا پدرم و مادرم فدايت آيا اجازه مى دهى لبهايم را بر روى شكم تو قرار دهم ؟ پيامبر اجازه فرمود: آنگاه پير مرد گفت : از آتش روز قيامت به موضع قصاص از بدن پيامبر خدا پناه مى برم . سپس پيامبر فرمود: اى سوادة بن قيس مرا مى بخشى يا قصاص مى كنى ؟ گفت : البته عفو كردم اى رسول خدا! آنگاه پيامبر گفت : خداوندا از سوادة بن قيس بگذر؛ همان گونه كه او از پيامبر تو گذشت )).(140)