تفسير و مفسران (جلد دوم )

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۴ -


ابن جوزى مى گويد: ((گروهى هم هستند كه حفظ احاديث برايشان دشوار است ؛ لذا آنا و در لحظه نياز اقدام به جعل حديث مى كنند و يا چون مى بينند نقل حديث از حفظ، معروف و مقبول است ، سخنانى غريب و شگفت آور كه مى تواند خواست آنان را برآورده سازد، نقل مى كنند. اين گروه دو دسته اند: دسته اول داستان پردازان (قُصّاص ) هستند كه بيشتر بدبختى هم به وسيله آنان دامن زده مى شد؛ زيرا اينان احاديثى با ظاهرى آراسته و دلپسند مى ساختند؛ در حالى كه در احاديث صحيح چنين چيزهايى كمتر يافت مى شود. چون حفظ احاديث بر اين طايفه دشوار است و احيانا فاقد تقوى و دينند و حاضران در مجلس هم ناآگاهند لذا هر چه مى خواهند مى گويند. دو نفر از فقيهان ثقه از يكى از اين داستان سرايان زمان ما كه مردى عابد نما و زاهد پيشه بود، برايم نقل كردند كه وى به آن دو گفت : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس در روز عاشورا فلان عمل را انجام بدهد چه مقدار ثواب خواهد برد و هر كس فلان كار را بكند، چه و چه ... تا آخر، سپس آن دو به او گفتند: اين احاديث را از كجا آورده اى ! گفت : راستش را بخواهيد، اينها را از جايى نگرفته ام و اصلا با آن آشنايى ندارم بلكه اكنون در دم آنها را ساختم )).
وى در ادامه مى گويد: ((بدون شك داستان سرايان انسانهاى شرآفرين و نگون بختى هستند كه مردم به آنان توجهى ندارند. نه دنياى آبادى دارند نه آخرتى . يكى از داستان سرايان زمان ما كتابى فراهم آورده است كه در بخشى از آن مى گويد: حسن و حسين بر عمر بن خطاب وارد شدند و او مشغول كارى بود. چون كارش تمام شد، سرش را بالا آورد و آن دو را ديد؛ از جا برخاست و آن دو را بوسيد و به هر يك هزار درهم بخشيد و گفت : مرا ببخشيد متوجه ورود شما نشدم . آن دو بزرگوار برگشته و نزد پدرشان على (عليه السلام ) از عمر تشكر كردند، حضرت فرمود: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: عمر بن خطاب نور اسلام و چراغ اهل بهشت است . ايشان به نزد عمر بازگشتند و حديث را براى او نقل كردند. وى دوات و كاغذى خواست و نوشت : بسم الله الرحمان الرحيم ؛ سروران جوانان اهل بهشت از پدرشان على مرتضى از جدشان محمد مصطفى برايم روايت كردند كه پيامبر فرمود: عمر نور اسلام در دنيا و چراغ بهشتيان در بهشت است . سپس وصيت كرد كه وقتى او را كفن كردند اين نوشته را روى سينه اش بگذارند و چنين شد. چون صبح شد، نوشته را بر روى قبرش ‍ يافتند كه در آن آمده بود: راست گفتند حسن و حسين پدرشان و جدشان كه عمر نور اسلام و چراغ اهل بهشت است )).
ابن جوزى مى گويد: ((وقاحت و بى شرمى اين مرد تا جايى است كه مثل چنين حديثى را در كتابش آورده و به اين هم اكتفا نكرده و كتابش را بر بعضى از فقهاى بزرگ عرضه كرده است . ايشان هم بر نوشته او تاءييد نگاشته اند؛ بى آنكه خود او يا آن فقها، بدانند كه چنين امرى محال است . آرى اين جهل فراوانى است كه روشن مى شود وى از ناآگاهترين انسانهايى است كه حتى بوى نقل حديث هم به شامه اش نخورده است و شايد اين مطلب را از بعضى رهگذران شنيده باشد)).(97)
امام احمد بن حنبل مى گويد: دروغگوترين مردمان ، گدايان و داستانسرايان هستند. از ابو قلابه نيز نقل شده است : علم را نابود نساخت مگر اين داستانسرايان . ابو عبدالرحمان مى گفت : از قُصّاص بر حذر باشيد.(98)
كسى كه قصه خوانى در مساجد را به راه انداخت معاوية بن ابى سفيان بود. زبير بن بكار در ((اخبار المدينه )) از نافع و ديگر عالمان نقل مى كند: ((قصه خوانى و افسانه پردازى از بدعتهاى جديدى است كه به دست معاويه در سالهاى فتنه به راه افتاد)).(99) ولى ما در بحث از اسرائيليات خواهيم گفت كه داستانسرايى در مساجد، در اواخر دوران خلافت عمر به راه افتاد. تميم دارى از وى اجازه خواست كه در مسجد بايستد و براى مردم قصه بگويد و عمر به وى اجازه داد.(100)
اين امر در زمان عثمان هم ادامه داشت تا اينكه امير مؤ منان (عليه السلام ) در زمان خود اينان را از مساجد راند.(101) بر خلاف معاويه كه از زمان رخصت دادن عمر، بر تداوم آن در مساجد اصرار مى ورزيد.
كسى كه قصه خوانى در مساجد را اشاعه دارد، كعب الاحبار بود. وى در روزگار فتنه و آشوب فرصت را غنيمت شمرد و به خاطر كينه توزى اى كه با اسلام داشت ، چون سياست معاويه را بستر مناسبى يافت به اشاعه افسانه هاى بى اساس در بين مردم پرداخت .
عمر وى را تهديد كرد كه اگر به داستان سرايى و خرافه بافيهاى خود ادامه دهد، او را به سرزمين بوزينگان - يعنى شهرهاى يهودى نشين - تبعيد خواهد كرد. البته كعب در برابر اين تهديد چاره اى جز نسليم نداشت ولى با ناراحتى و حقد تمام لب فرو بست . جز آنكه در پنهان كار خود را ادامه مى داد و چنانچه (در بخش اسرائيليات ) خواهد آمد به همين جهت اسلام آورده بود كه خرافه پرانى كند و در عقايد مسلمانان خدشه وارد كند؛ و هرگز با چنين تهديدهايى دست بردار نبود.
ابوريه مى گويد: چندى نگذشت كه فرصت توطئه برايش فراهم آمد. در توطئه قتل عمر كه گروهى سرى آن را طراحى كرده بودند دست داشت و به گستردن آتش آن دامن مى زد؛ چون با كشته شدن عمر زمينه را مساعد يافت تا آزادانه عمل كند و با تمام توان به اشاعه و گسترش اسرائيليات كه باعث لكه دار شدن چهره تابان دين مى شد، بپردازد و در اين مهم ، شاگردان برجسته اش ، عبدالله بن عمرو بن عاص ، عبدالله بن عمر بن خطاب و ابو هريره به او كمك كردند.
اين كاهن يهودى فرصت طلب كه در شخصيت معاويه ، تحقق اهداف و امكان رواج اسرائيليات را يافته بود، فرصت را از دست نداد و از زمان عثمان دست به كار شد. در زمان عثمان كه آتش فتنه روشن شد و شعله هاى آن برافروخته گرديد و دامن عثمان را گرفت ، كعب الاحبار اين كاهن حيله گر اين فرصت را از دست نداد و با تمام قدرت به صحنه آمد و با حيله هاى برخواسته از روح كينه توز يهودانه اش آنچه در توان داشت در شعله ورتر كردن آتش فتنه كوشيد. از جمله حيله هايش در اين فتنه ، به راه انداختن موجى بود با اين عنوان كه : خلافت پس از عثمان از آن معاويه خواهد بود. وكيع از اعمش از ابو صالح نقل مى كند كه : شتربانى ، شتر خود را مى برد و مى گفت :

امير بعد از عثمان على است   و زبير داراى اخلاق پسنده است (102)
كعب كه ديده بود معاويه بر قاطرى سوار مى شد، گفت : بلكه امير بعد از او، صاحب قاطر - يعنى معاويه - است . اين سخن به گوش معاويه رسيد. نزد كعب آمد و گفت : اى ابا اسحاق چگونه اين سخن را بر زبان مى رانى در حالى كه در ميان مردم امثال على ، زبير و اصحاب محمد وجود دارند. كعب گفت : تو صاحب خلافت هستى - و شايد هم ، بر حسب عادتش گفته باشد: اين موضوع را در تورات ديده ام - معاويه اين جسارت كعب را ارج نهاد و او را به انواع نعمتها متنعم ساخت .
به شهادت تاريخ ، اين كاهن در زمان عثمان به شام رفت و تحت كنف حمايت معاويه قرار گرفت . معاويه وى را از مقربان و نزديكان خود ساخت تا با نقل روايات دروغ و نشر اسرائيليات در ضمن قصه هاى خود به تاءييد او بپردازد و پايه هاى حكومت وى را استوار سازد.
ابن حجر عسقلانى مى گويد: ((معاويه شخصا كعب را ماءمور كرده بود كه در شام به قصه گويى بپردازد))(103)
اقسام جاعلان حديث
ابن جوزى راويانى را كه در احاديث آنان خلل راه يافته و رواياتشان جعلى يا واژگون است به پنج گروه تقسيم مى كند:
گروه اول : كسانى كه در تنگناى زندگى زاهد گونه گرفتار شده بودند و در نتيجه از ضبط و تشخيص كامل روايات غافل بودند و برخى هم كتابهايشان از بين رفته يا گم شده يا سوخته بود و يا خود آن را زير خاك پنهان كرده بودند و تنها از حفظ، نقل حديث مى كردند و بيشتر به اشتباه دچار مى شدند. اين گروه ، گاه حديث مسندى را مرسل و گاه حديث مقطوع السندى را مسند نقل مى كردند و گاه سندى را جابجا مى كردند و گاهى هم دو حديث را به هم مى آميختند.
گروه دوم : كسانى كه در نقل حديث خود را به زحمت نمى انداختند و چندان دقتى در اخذ و تلقى حديث بر خود روا نمى داشتند؛ از اين رو در احاديث اينان نيز خلط و اشتباه فراوان ديده مى شود.
گروه سوم : افراد ثقه و مورد اعتماد بودند ولى در پايان عمر دچار اختلال ذهنى گرديدند؛ از اين رو احاديث صحيح و سقيم را به هم در آميختند.
گروه چهارم : كسانى كه از درك كاملى برخوردار نبودند و هر چه بر آنان تلقين مى شد باور مى كردند. برخى از اينان مى پنداشتند كه احاديث (مجعول ) را خود بدون واسطه شنيده اند؛ در حالى كه چنين نبود يا مى پنداشتند نسبت دادن حديثى به كسى كه از وى نشنيده اند جايز است و بسا كه به برخى از اينان گفته مى شد: اين مجموعه احاديث كه مستقيما نقل مى كنى ، آيا خود شنيده اى ؟ در پاسخ مى گفت : نه ؛ ولى كسى كه به واسطه او نقل كرده ام مرده است ؛ لذا خود به جاى او روايت مى كنم ؟ حتى برخى از فرزندان اينان احاديثى جعل مى نمودند و بر پدر عرضه مى كردند و او ثبت مى نمود؛ بدون آنكه بداند جعلى است .
گروه پنجم : كسانى كه از روى عمد و قصد، جعل حديث مى كردند؛ اينان خود سه دسته اند:
دسته اول : آنان كه حديثى را به غلط يا اشتباه نقل كرده ، سپس به اشتباه خود پى مى بردند؛ ولى از تصحيح اشتباه خود سرباز مى زدند و بر خطاى خود پافشارى مى نمودند؛ مبادا رسوا شوند و به آنان نسبت خطا و اشتباه داده شود.
دسته دوم : آنان كه از راويان دروغ پرداز و ضعيف - با آنان را بر اين صفت مى شناخته اند - روايت كرده اند ولى در نامهاى آنان تدليس كرده اند كه گناه ، متوجه اين جاعلان تدليس گر است .
دسته سوم : گروهى كه آگاهانه و از روى اراده ، آشكار به جعل حديث پرداخته اند.
در اين دسته ، بعضى چون زنادقه به منظور ايجاد فساد در شريعت و القاى شبهه در قلوب مومنين و بازيچه قرار دادن دين به اين كار دست مى زدند؛ امثال ابن ابى العوجاء، كه به تنهايى چهار هزار حديث جعل كرده و برخى افراد ديگر كه تعداد زيادى حديث ساختند و در آن حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام نماياندند و برخى چون گروههاى متعصب جاهلى كه در راستاى يارى مذهب و مرام خويش به جعل حديث مى پرداختند و چنان مى پنداشتند كه اين كار رواست .
بعضى ديگر، صوفيان زاهد مآب بودند كه احاديثى در نويد و بيم خلق ساختند تا به پندار خويش مردم را بر انجام نيكوكارى و وانهادن بدكارى برانگيزند. مفهوم اين كار اين بود كه شريعت ناقص و نيازمند تكميل است و اينان با اين عمل به تكميل شريعت همت گمارده اند.
گروه ديگر كسانى بودند كه جعل سند براى هر كلام نيكو را جايز مى شمردند. محمد بن خالد از پدرش روايت مى كند كه گفت : از محمد بن سعيد شنيدم كه مى گفت : اگر كلامى كه نقل مى كنيد سخنى نيكو باشد اشكالى ندارد براى آن سند جعل كنيد.
عده اى ديگر جهت نزديك شدن به دربار سلاطين يا به دست آوردن عطا و بخششى ، به جعل حديث اقدام مى كردند. از قبيل غياث بن ابراهيم كه حديث ((لا سبق الا فى ... جناح ))(104) را براى نزديك شدن به دستگاه مهدى عباسى جعل كرد؛ چون مى دانست او كبوتربازى را دوست مى دارد.
پاره اى ، حديث را در جواب پرسش كنندگان به گونه اى جعل مى كردند كه نزد آنان از جايگاه و منزلت والايى برخوردار گردند. برخى هم حديث را در ستايش يا نكوهش بعضى از مردم در جهت نيل به اهداف مختلفى مى ساختند؛ همچون احاديث جعل شده در ستايش يا نكوهش شافعى و ابو حنيفه .
عده اى هم احاديث عجيب و غريب جعل مى كردند تا نظر مردم را به خود جلب كنند؛ همچون داستانسرايان (قصّاصون ) كه بيشترين سهم را در جعل حديث داشتند. احاديثى با ظاهرى آراسته و دلپسند جعل مى كردند كه در كتب صحاح ، چنين احاديثى كمتر يافت مى شود. بدون شك اينان انسانهايى فرومايه اند كه از چشم خلق افتاده اند و نه دنيا دارند و نه آخرت . گروهى از اين افسانه فرومايه اند كه از چشم خلق افتاده اند و نه دنيا دارند و نه آخرت . گروهى از اين افسانه سرايان بغايت نيرنگ باز بودند؛ چون حديث را مى پرداختند و به هر كس كه مى خواستند بويژه شخصيتهاى جا افتاده و داراى منزلت اسناد مى دادند.
جعفر بن محمد طيالسى مى گويد: ((احمد بن حنبل و يحيى بن معين در مسجد الرصافه (در بغداد) نماز گزاردند. قصاصى (قصه پرداز) پيش روى آنان بپا خواست و گفت : احمد بن حنبل و يحيى بن معين از عبدالرزاق از معمر از قتاده از انس برايمان روايت كردند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((هر كس بگويد لا اله الا الله خداوند براى هر كلمه آن پرنده اى مى آفريند كه منقارش از طلا و پرش از مرجان است ...)) و داستان را تا حدود بيست ورق نقل كرد. احمد با تعجب به يحيى نگريست و يحيى به او. احمد به يحيى گفت : تو چنين حديثى را براى او نقل كرده اى ؟ يحيى گفت : به خدا سوگند اين قصه را اكنون مى شنوم . چون داستان سرايى اش ‍ پايان يافت و از بخشش مردم بهره مند شد به انتظار كمك ديگران ، در گوشه اى نشست . يحيى به او اشاره كرد كه جلو بيايد؛ او هم به گمان دريافت بخشش جلو آمد، يحيى به وى گفت : چه كسى براى تو چنين حديثى نقل كرده است ؟ گفت : احمد بن حنبل و يحيى بن معين . يحيى جواب داد: من يحيى هستم و اين هم احمد؛ هرگز چنين حديثى در احاديث رسول خدا نشنيده ام و تو اگر چاره اى جز دروغ گفتن ندارى ، از زبان ديگران دروغ جعل كن ! گفت : تو يحيى بن معين هستى ؟ گفت : آرى ، جواب داد: بسيار شنيده بودم يحيى بن معين مرد احمقى است ولى تا اين ساعت يقين پيدا نكرده بودم . يحيى خطاب به وى گفت : چگونه دانستى من احمق هستم ؟ گفت : از آنجا كه تو گمان مى كنى در جهان يحيى بن معين و احمد بن حنبل جز شما دو نفر نيست . من اين حديث را از 17 نفر به نام احمد بن حنبل و يحيى بن معين نوشته ام . احمد آستين خود را بر چهره نهاد و گفت : ماجرا را رها كن تا برخيزد و به گونه اى كه گويا آن دو را مسخره مى كرد از جا برخاست )).(105)
چهره هاى بارز در جعل حديث
ابو عبدالرحمان نسائى صاحب ((سنن )) مى گويد: ((كسانى كه به دورغگويى و جعل حديث و نسبت دادن آن به پيامبر شهره اند چهار نفرند: ابن ابى يحيى در مدينه ، واقدى در بغداد، مقاتل بن سليمان در خراسان و محمد بن سعيد معروف به مصلوب در شام )).(106) اكنون به شرح حال هر يك از اين چهار نفر مى پردازيم و روشن خواهيم ساخت كه سه نفر نخست از اين تهمت مبرا هستند:
1. ابن ابى يحيى :
ابو اسحاق ابراهيم بن محمد بن ابى يحيى ؛ نام او سمعان اسلمى مدنى است . از زهرى و يحيى بن سعيد انصارى حديث نقل كرده و ثورى و امام شافعى راويان او هستند. وى متهم به قدرى بودن ، تشيع و دروغگويى است . ابن عدى مى گويد: ((من از ابراهيم حديث منكرى - جز از طريق مشايخى كه مورد احتمال اند - نديده ام )). ابن جريج و ثورى و ديگر بزرگان از وى نقل حديث كرده اند. كتابى در روايات مسند فراهم كرده و آن را ((الموطاء)) نام نهاده است كه چندين برابر ((موطاء)) مالك است . اين كتاب را شافعى - در مصر - از او نقل كرده ولى به طور صريح از او ياد نكرده است . در ((مسند)) شافعى هم از آن ، احاديثى آمده است ، شافعى درباره او گفته است : ((ابراهيم از بلندايى فرو افتد اولى تر است تا دروغ بگويد)) بدين طريق او را، ((ثقه )) شمرده است .
ابو احمد ابن عدى مى گويد: ((از احمد بن محمد بن سعيد يعنى ابن عقده پرسيدم : آيا - غير از شافعى - كسى را كه به نيكى از ابراهيم ياد كرده باشد مى شناسى ؟ گفت : آرى ؛ اين مطلب را احمد بن يحيى اءودى از حمدان بن اصفهانى نقل كرده است . به وى گفتم : آيا به احاديث ابراهيم بن ابى يحيى اعتماد دارى ؟ گفت : آرى . همچنين احمد بن محمد بن سعيد گفت : در احاديث ابراهيم زياد دقت كرده ام ؛ حديث نادرست در آن نديده ام . - ابن عدى مى گويد: - اين مطلب دست است . من نيز در احاديث او دقت فراوان كرده ام و در آن ، حديث نادرست - جز از طريق شيوخى كه محتمل است كار آنان باشد - نديده ام . احاديث نادرست و منكر يا به دست راويان وى يا برخى شيوخ وى نقل شده است . ابراهيم هم از جمله كسانى بوده كه حديث او را مى نگاشته است )).
البته بايد گفت اين مرد احيانا به برخى از سلف توهين مى كرده و از اين رو گاهى به اعتزال متهم شده و گاه چوب رافضى گرى و شيعه بودن را خورده است ؛(107) در حالى كه مردى درست كردار و داراى احاديث صحيح است و جاى هيچ طعن و خرده اى بر او نيست ؛ جرم او اين است كه مخلص اهل بيت و از ياران ايشان است . شيخ طوسى او را از راويان و اصحاب امام باقر و امام صادق (عليهم السلام ) مى شمارد و مى گويد: ((ابراهيم بن محمد بن ابى يحيى هم پيوند اسلم و از مردم مدينه است . از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام ) روايت كرده است و چون فقط از راويان احاديث شيعه است عامه او را ضعيف شمرده اند. يعقوب بن سفيان در تاريخ خود، از جمله اسباب تضعيف وى را بدگويى او نسبت به برخى سلف دانسته است . برخى از افراد ثقه - از ميان عامه - گفته اند: هر چه واقدى نوشته است ، در واقع نوشته هاى ابراهيم بن محمد بن ابى يحيى است . واقدى آنها را نقل كرده و به خود نسبت داده است . ابراهيم كتابى منظم در زمينه حلال و حرام تاءليف كرده كه همه آن را از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده است )). شيخ طوسى نيز به او سند روايتى دارد.(108)
2. واقدى :
ابو عبدالله محمد بن عمر بن واقد اسلمى از مردم مدينه ، قاضى و علامه زمان خود و صاحب تاءليفات زياد در زمينه حديث و مغازى (جنگ ها)؛ به رغم ضعيف شمرده شدن وى ، يكى از منابع درست روايت است . وى از ديگر تابعان و طبقه پس از ايشان در حجاز و شام و جز آن ، حديث روايت كرده است . بيشتر بر تضعيف وى نظر داده اند، جز گروهى كه او را توثيق كرده اند. از جمله توثيق كنندگان وى ابراهيم حربى است كه مى گويد: ((واقدى امين مردم در ميان همه مسلمانان است . وى داناترين مردم نسبت به اسلام است . ابراهيم بن جابر فقيه مى گويد: از ابوبكر صاغانى - هنگامى كه از واقدى نامى به ميان آورد - شنيدم كه گفت : به خدا سوگند اگر وى را ثقه نمى دانستم از او روايت نمى كردم ؛ ابوبكر بن ابى شيبه ، ابو عبيد و ديگران هم از او روايت كرده اند)). از ابراهيم حربى گواهى ديگرى هم درباره واقدى رسيده است . او مى گويد: ((از مصعب بن عبدالله شنيدم كه گفت : واقدى ثقه و مورد اطمينان است . از معن بن عيسى درباره واقدى سوال شد. گفت : از همچو منى درباره شخصيت واقدى مى پرسيد؟! از او بايد درباره من سوال شود! ذهبى گويد: از ابن نمير درباره وى سوال كردم . گفت : احاديث او در اينجا (شام ) كاملا درست است . اما درباره رواياتى كه در مدينه روايت كرده است ، بايد از اهل مدينه پرسيد؛ آنان بهتر مى دانند. از يزيد بن هارون درباره او روايت شده كه واقدى ثقه است . - حربى مى گويد: - از ابو عبدالله شنيدم كه گفت : واقدى ثقه است )).
در مقابل اين توثيقها كسانى هم او را تضعيف كرده اند. يحيى بن معين مى گويد: ((واقدى بيست هزار حديث غريب و باور نكردنى از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جعل كرده است )). يونس بن عبدالاعلى نيز مى گويد: ((شافعى به من گفت : كتابهاى واقدى يكسره دروغ است )). از ابن معين نقل شده است : ((واقدى انسان قابل اعتنايى نيست )). مره نيز مى گويد: ((حديثش ارزش نوشتن ندارد))؛ و از احمد بن حنبل رسيده است كه : ((واقدى كذاب است )). ذهبى مى گويد: ((مسلم است كه واقدى ضعيف است ؛ از اين رو نوشته هاى او درباره جنگهاى پيامبر و تاريخ قابل استناد است اما احاديث او درباره احكام ، شايسته توجه نيست ، چه اينكه در كتب صحاح ششگانه و مسند احمد كه نقل احاديث از افراد ضعيف بلكه متروك را روا داشته اند؛ با اين وصف حتى يك حديث از واقدى نياورده اند. - وى اضافه مى كند: - البته به نظر مى رسد به رغم ضعيف شمردن وى ، احاديثش هم قابل كتابت است و هم قابل روايت ؛ زيرا نمى توان او را به جعل حديث متهم كرد و كسانى كه درباره او چيزى گفته اند، از جهات مختلفى مى توان گفت سخنى گزاف و بيهوده گفته اند)).(109)
گفتار ذهبى به نظر مى رسد درست است ؛ چون واقدى از رجال تاريخ و سيره نگار و سرگذشت جنگهاى اوليه اسلامى است نه از رجال فقه و حديث و تفسير. مهم آن است كه وى جعل حديث نكرده است ؛ اگر چه در مواردى سره را با ناسره درآميخته است و اين ، اگر چه عيب است ولى شيوه همه ارباب تاريخ و سيره نويسان است و كسانى چون ابن جرير، ابن اثير، ابوالفداء و ديگر تاريخ نويسان بزرگ از اين شيوه به دور نبوده اند. وى در سال 130 به دنيا آمد و در سال 217 در زمانى كه از طرف ماءمون در لشكر مهدى عباسى منصب قضاوت داشت ، در بغداد ديده از جهان فرو بست .
3. مقاتل بن سليمان :
ابن بشير خراسانى مروزى اصالتا از بلخ است . به بصره هجرت كرد و از آنجا به بغداد رفت و در آن شهر به نقل حديث پرداخت . وى از مفسران مشهور قرآن بود كه تفسير معروفى هم از او به جا مانده است . او دانش را از مجاهد، عكرمه ، ضحاك و ديگر تابعان بزرگ آموخت و از دانشوران فرزانه گشت . امام شافعى مى گويد: ((همه مردم در زمينه تفسير ريزه خوار سفره دانش ‍ مقاتل بن سليمان هستند)). تفسير او از همان آغاز مورد توجه و عنايت همه دانشمندان بود. برخى از بى خردان از روى حاسدت وى را به جعل حديث متهم ساختند. وقتى از ابراهيم حربى سوال شد چرا مردم بر مقاتل بن سليمان طعن مى زنند، گفت : چون بر او رشك مى برند. وى از طريق امام صادق (عليه السلام ) حديثى مسند از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده است كه بيانگر منزلت رفيع و جايگاه برجسته او نزد امامان اهل بيت (عليهم السلام ) است شيخ طوسى او را در زمره اصحاب امام باقر و امام صادق (عليهما السلام ) شمرده است . در گذشته ، هنگام بحث از طرق ابن عباس شرح حال وى را آورديم و معلوم شد كه مردى صالح و غير قابل طعن است .(110) او به سال 150 وفات يافت .
4. محمد بن سعيد مصلوب ؛
از مردم دمشق بود. متهم به زندقه گرديد و توسط ابو جعفر عباسى به دار آويخته شد. حديث دروغ ((من خاتم پيامبرانم ، پيامبر ديگرى پس از من نيست مگر خدا بخواهد)) را او جعل كرد و آن را از طريق حميد از انس به پيامبر نسبت داد. وى اين استثناى آخر حديث را به خاطر تاءييد مذهب كفرآلود خودش جعل كرده و به پيامبر نسبت داده است .(111) حديث جعل مى كرد و براى آن ، سند هم مى ساخت . او حتى دعوى پيامبرى كرد.(112) گفته است : ((اگر كلامى كه نقل مى شود سخن نيكويى باشد اشكالى ندارد براى آن سند جعل شود)). از احمد بن حنبل نقل شده است : ((او از روى عمد حديث جعل مى كرد)).(113)
ابن جوزى مى گويد: ((دروغگويان و جعل كنندگان حديث ، بسيارند و در كتاب ((الضعفاء و المتروكين )) نام آنان را آورده ام . برخى از جاعلان بزرگ حديث عبارتند از: وهب بن وهب قاضى ، محمد بن سائب كلبى ،(114) محمد بن سعيد شامى مصلوب ، ابو داوود نخعى ، اسحاق بن نجيح ملطى ، غياث بن ابراهيم نخعى ، مغيرة بن سعيد كوفى ، احمد بن عبدالله جويبارى ، ماءمون بن احمد هروى ، محمد بن عكاشه كرمانى و محمد بن قاسم كانكانى )). وى از ابو عبدالله محمد بن عباس صبّى نقل مى كند كه گفت : ((از سهل بن سرى شنيدم : احمد بن عبدالله جويبارى و محمد بن عكاشه كرمانى و محمد بن تميم فارابى بيش از ده هزار حديث از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جعل كرده اند)).(115)
علامه امينى فهرستى از اسامى جعل كنندگان حديث را كه آشكارا و بى محابا بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دروغ بسته اند تحت عنوان ((سلسلة الكذابين و الوضاعين )) در كتاب ارزشمند ((الغدير)) آورده و در آنجا به نام مهمترين افرادى كه جعل حديث كرده اند اشاره كرده است . در اينجا نمونه هايى از آن را مى آوريم :(116)
1. ابراهيم بن فضل ، ابو منصور اصفهانى (متوفاى 530) يكى از حافظان حديث به شمار مى آيد. وى در بازار اصفهان مى ايستاد و از حفظ - و با سند مجعول - حديث مى ساخت و نقل مى كرد. معمر مى گويد: ((او را در بازار ديدم كه احاديث ناشناخته اى را با سندهاى ساختگى روايت مى كرد. با دقت در او تاءمل كردم ؛ به صورت شيطان به نظرم آمد)).
2. ابراهيم بن هدبه بصرى ؛ دروغگويى كه اباطيل فراوان نقل كرد. او از زبان انس حديث جعل مى كرد. وى از رقاصان بصره بود كه براى رقص به مجالس عروسى دعوت مى شد و شراب مى نوشيد، تا سال 200 زنده بود.
3. احمد بن حسن بن ابان بصرى ؛ از اساتيد بزرگ طبرانى است . او كذابى بود كه از زبان افراد ثقه حديث جعل مى كرد.