تفسير كوثر ، جلد ششم

يعقوب جعفرى

- ۲۸ -


سوره طه، جزء شانزدهم

سوره طه

مشخصات و فضايل اين سوره

سوره مباركه طه در مكه نازل شده و از نظر ترتيب نزول چهل و پنجمين سوره و از نظر ترتيب فعلى قرآن بيستمين سوره است و پس از سوره مريم نازل گرديده است.

نام اين سوره از نخستين كلمه آن (طه) گرفته شده و داراى 135 آيه است. البته ميان قاريان كوفى و شامى در تعداد آيات آن اختلاف است و آيات آن را تا 140 هم گفته اند. اين اختلاف از آن جا ناشى شده كه برخى از قاريان بر سر بعضى ازكلمات توقف كرده و آن را سرِ آيه دانسته اند، ولى بعضى ديگر آن را آيه مستقل ندانسته اند.

در فضيلت قرائت اين سوره رواياتى نقل شده است، از جمله:

1 ـ ابىّ بن كعب از پيامبر خدا نقل كرده كه فرمود: هر كس اين سوره را بخواند، خداوند در روز قيامت پاداش مهاجرين و انصار را به او مى دهد.(321)

2 ـ از پيامبر خدا نقل شده كه فرمود: اهل بهشت، از قرآن فقط سوره هاى طه و يس را تلاوت مى كنند.(322)

3 ـ امام محمد باقر(ع) فرمود: خواندن سوره طه را رها نكنيد كه خداوند آن را و هر كسى را كه همواره آن را بخواند دوست مى دارد و در قيامت نامه اعمالش را به دست راستش مى دهد...(323)

دورنمايى از اين سوره

سوره مباركه باخطاب به پيامبر اسلام(ص) شروع مى شود و به او مى گويد: ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه تو خود را به زحمت اندازى، و قرآن براى ياد آورى است و از جانب خدايى كه آسمان ها و زمين را آفريد نازل شده است. سپس از استوارى خدا بر عرش و اسماى حسنى و علم خدا سخن به ميان مى آورد.

در ادامه آيات، داستان حضرت موسى را به تفصيل مطرح مى كند و از آغاز وحى در طور سينا كه خداوند با او سخن گفت، شروع مى شود و پس از شرح مبارزات موسى با فرعون و جرياناتى كه او با قوم بنى اسرائيل داشت، داستان او را با قصّه سامرى و انحراف بنى اسرائيل از جاده توحيد كه باعث خشم فراوان موسى گرديد به پايان مى برد و داستان موسى در ضمن 80 آيه بيان مى شود.

پس از بيان داستان موسى، اعراض كنندگان از ياد خدا را تهديد مى كند كه در قيامت جايگاه بدى خواهند داشت و چند جمله هم از حال گنهكاران در قيامت و از هم پاشيده شدن كوه ها و پس از آن فراگيرى سكوت وحشتناكى در جهان و خضوع در برابر قدرت خداوند بيان مى كند و اظهار مى دارد كه در آن روز شفاعت هيچ كس پذيرفته نخواهد بود، مگر كسى كه خداوند به او اجازه دهد و از سخن او راضى باشد و پس از آن از علم سرشار خدا و خضوع مردم در برابر خداى حىّ و قيّوم و خسران كسانى كه ستم كرده اند و سعادت مؤمنان، سخن مى گويد.

مطلب بعدى مربوط به قرآن و برخى از ويژگى هاى آن از جمله عربى بودن و اشتمال آن بر موعظه هاى بيم دهنده است و پس از اشاره به بزرگوارى خداوند به پيامبر مى فرمايد كه پيش از آن كه وحى شود در نزول قرآن شتاب مكن و از خدا بخواه كه دانش تو را افزون كند.

آيات بعدى مربوط به حضرت آدم است و با اين مطلب شروع مى شود كه ما با آدم پيمان بستيم ولى در او عزمى استوار نيافتيم. سپس داستان آدم را از وقتى كه به فرشتگان دستور داده مى شود كه براى او سجده كنند تا زمانى كه آدم از بهشت به زمين هبوط كرده مى آورد.

سرانجامِ رويگردانى از ياد خدا و عواقب ناگوار آن در دنيا و آخرت موضوع آيات بعدى است و اين كه خداوند چنين كسى را در قيامت كور محشور مى كند و او لب به اعتراض مى گشايد و پاسخ مى گيرد. پس از آن درباره كسانى كه به خدا ايمان نياورده اند و راه افراط پيش گرفته اند چنين اظهار مى دارد كه آنها را به سزاى اعمالشان مى رسانيم و عذاب آخرت سخت تر و پايدارتر است. سپس مى پرسد: آيا براى هدايت آنان كافى نبود كه بنگرند كه چه نسل هايى را پيش از آنان نابود كرديم و اكنون اينان در خانه هاى آنان راه مى روند؟ آن گاه اضافه مى كند كه اگر سخنى از پروردگار پيشى نگرفته بود و موعد معينى مقرر نشده بود، قطعاً عذاب بر آنان فرود مى آمد.

در آيات بعدى خطاب به پيامبر اسلام (ص) به چند چيز فرمان مى دهد، مانند شكيبايى در برابر سخنان نارواى كافران، خواندن نماز در وقت هاى خاص، توجه نكردن به برخوردارى هايى كه كافران دارند و براى آنان مايه عذاب است، امر كردن خانواده به خواندن نماز و شكيبايى بر آن. در پايان اين فرمان ها تأكيد مى كند كه سرانجام نيك براى پرهيزگارى است.

در قسمت پايانى، سخن باطل مشركان را كه در خواست معجزه اقتراحى مى كردند مطرح مى كند و مى پرسد: آيا مگر معجزه هايى براى آنان نيامد؟ سپس اضافه مى كند كه اگر ما آنان را پيش از آمدن قرآن با عذابى هلاك مى كرديم، آنها اعتراض مى كردند كه چرا پيش از اين، پيامبرى نفرستادى تا از او پيروى كنيم؟ در پايان به پيامبر دستور مى دهد كه به آنان بگويد: در انتظار باشيد كه بزودى خواهيد دانست كه چه كسى به راه راست رفته و هدايت شده است.

تفسير سوره طه

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ طه (1 ) مآ أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى (2 ) اِلاّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى (3 ) تَنْزيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلَى (4 ) الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى (5 ) لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى (6 ) وَ اِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَاِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى (7 ) اللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ لَهُ الْأَسْمآءُ الْحُسْنى (8 )

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. طه (1) ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه تو به زحمت افتى (2) جز اين كه يادآورى باشد براى كسى كه مى ترسد (3) فرستاده شده اى ازجانب كسى كه زمين و آسمان هاى بلند را آفريد (4) خداوند رحمان بر عرش استوار است (5) آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين و آنچه ميان آنها و آنچه زير خاك است، از آنِ اوست (6) و اگر سخن را آشكار كنى همانا او نهان و مخفى تر از آن را مى داند (7) خداوند است كه معبودى جز او نيست، او راست نام هاى نيكوتر(8)

نكات ادبى

1 ـ «طه» از حروف مقطعه قرآن. گفته شده كه آن يكى از نام هاى پيامبر اسلام(ص) است مانند «يس».

2 ـ «لتشقى» تا به زحمت بيفتى. از شقوه به معناى ناراحتى و رنج كه گاهى مادّى است، مانند رنج هايى كه انسان مى كشد و گاهى معنوى است كه همان شقاوت و گمراهى است. در اين جا به معناى مادّى استعمال شده كه همان رنج و زحمت است.

3 ـ «الاّ تذكرة» استثناى منقطع است به معناى «لكن».

4 ـ «تنزيلا» حال است از «تذكرة».

5 ـ «العلى» جمع «عليا» كه مؤنث «اعلى» است.

6 ـ «الرحمن» مبتداست و «على العرش استوى» خبر آن است.

7 ـ «الثرى» خاك و منظور از «تحت الثرى» درون زمين است.

8 ـ «الحسنى» مؤنث «احسن» كه افعل التفضيل است.

تفسير و توضيح

* آيات (1 ـ 4) بسم اللّه الرحمن الرحيم. طه. ما أنزلنا...: آغاز سوره همچون سوره هاى ديگر با نام و ياد خداوند رحمان و رحيم است و ما درباره اين جمله در آغاز سوره حمد به تفصيل بحث كرديم. پس از آن دو حرف طا وها آمده كه از حروف مقطعه قرآن است و ما در اين باره نيز در آغاز سوره بقره بحث كرديم و در اين جا اضافه مى كنيم كه چون جمله پس از دو حرف به صورت خطاب به پيامبر اسلام(ص) است، لذا بعضى ها گفته اند كه «طه» يكى از نام هاى آن حضرت است و اين سخن را درباره «يس» كه در آغاز سوره يس است نيز گفته اند.

مانند بسيارى از سوره هايى كه با حروف مقطعه آغاز مى شوند، اين جا هم جمله بعدى درباره قرآن است و خطاب به پيامبر اظهار مى دارد: ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه تو خود را به رنج و زحمت بيفكنى. پيامبر اسلام (ص) پس از رسالت و نزول قرآن خودش را بسيار به زحمت انداخته بود، از سويى همواره مشغول عبادت بود و راحتى را از خود سلب كرده بود و از سوى يگر غصه آن مردم در دلش سنگينى مى كرد كه چرا ايمان نمى آورند و خود را در معرض عذاب الهى قرار مى دهند. خداوند در آيه ديگرى در اين باره مى فرمايد:

لعلك باخع نفسك الاّ يكونوا مؤمنين (شعراء / 3)

شايد تو جان خود را هلاك كنى از اين كه آنان ايمان نمى آورند.

در آيه مورد بحث از باب تسلاى پيامبر مى فرمايد: ما قرآن را نازل نكرديم كه تو خود را به زحمت اندازى و اين قرآن تنها مايه ياد آورى و پند براى كسانى است كه حالت خشيت دارند، يعنى از خدا مى ترسند و اهل تقوا هستند. يكى از ويژگى هاى قرآن حالت تذكره و ذكرى بودن آن است كه ميثاق فطرت را به ياد انسان مى آورد، چون هر انسانى در فطرت خود خداخواهى و خداجويى و عشق به كمالات و فضايل را دارد ولى در اثر تربيت هاى جامعه و گاهى در اثر كثرت گناه، روى فطرت انسان پرده اى كشيده مى شود. پيامبران و كتاب هاى آسمانى به خصوص قرآن در صددند كه پرده ها را از فطرت كنار بزنند و انسان به فطرت خود باز گردد.

در اين ميان افرادى كه تنها در اثر غفلت و تربيت غلط جامعه از فطرت خود دور شده اند، با هدايت قرآن به فطرت خود باز مى گردند و ياد آورى قرآن در آنها مؤثر مى شود، ولى آنها كه در اثر عناد باحق و كثرت گناه از فطرت خود دور افتاده اند به اين زودى ها به خود نمى آيند و لذا قرآن خود را يادآور براى مؤمنان و كسانى كه داراى خشيت هستند معرفى مى كند، يعنى قرآن در دل هايى كه آماده براى پذيرش حقند اثر قاطع دارد.

در آيه بعدى اظهار مى دارد كه اين قرآن از سوى كسى كه زمين و آسمان هاى بلند را آفريده نازل شده است. توجه كنيم كه در اين جا كه صحبت از نزول قرآن است، فقط از آسمان و زمين ياد مى كند ولى درچند آيه بعد كه سخن از مالكيّت خداوند است علاوه بر آسمان و زمين، از آنچه در ميان آنهاست (مابينهما) و آنچه زير زمين است (ما تحت الثرى) نيز نام مى برد. شايد دليل آن اين باشد كه در آيه مورد بحث كه صحبت از نزول قرآن است، به اين نكته عنايت شده كه قرآن از آسمان به زمين نازل شده و آسمان و زمين مبدأ و مقصد قرآن است، بنابراين آوردن «ما بينهما» و «ما تحت الثرى» لزومى ندارد ولى در بحث از مالكيّت خدا بر عالم، آوردن آن لازم است تا عموميّت مالكيّت خداوند را برساند.

* آيات (5 ـ 8) الرحمن على العرش استوى ...: در اين آيات برخى از اوصاف خداوند را كه قرآن را نازل كرده بيان مى كند.

نخستين صفت، صفت «الرحمان» است كه مبالغه در رحمت است و معناى آن اين است كه خداوند در اين جهان بر همه موجودات و حتى بر كافران رحمت خود را شامل كرده است و همه از خوان گسترده رحمت الهى برخوردارند.

دومين صفت، استوارى و تسلّط خداوند بر عرش است كه منظور از آن عموميّت قدرت خداوند در تدبير جهان آفرينش است.

سومين صفت، مالكيّت خداوند برهمه عالم است و بر اين تأكيد دارد كه آسمان ها و زمين و آنچه ميان آنهاست و آنچه درون زمين است همه از آنِ خداست.

چهارمين صفت، علم گسترده خداوند است و اين كه انسان هر سخنى بگويد خدا آن را مى داند و حتى خدا از آنچه در دل انسان است و آن را پنهان كرده است نيز آگاه است.

پنجمين صفت، معبود يگانه بودن اوست و خداوند كسى است كه هيچ معبودى جز او وجود ندارد و كسانى كه جز او را پرستش مى كنند راه را گم كرده اند و در ضلالت هستند.

ششمين صفت، اختصاص نام هاى نيكوتر به اوست.

منظور از نام ها در اين جا همان اوصاف است و خداوند داراى اوصاف نيكوتر است، يعنى خداوند نه تنها اوصاف بد ندارد بلكه حتى در اوصاف خوب هم در بالاترين حدّ است، مثلا انسان هم قدرت و علم و حيات دارد ولى خداوند اين صفات را در كامل ترين نوع آن دارد. طبق روايات، براى خداوند نود و نه اسم است كه به آنها اسماء الحسنى گفته مى شود. بحث مفصل درباره اسماء الحسنى را به آينده موكول مى كنيم.

وَ هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى (9 ) اِذْ رَا نارًا فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا اِنّى آنَسْتُ نارًا لَعَلّى آتيكُمْ مِنْها بِقَبَس أَوْ أَجِدُ عَلَى النّارِ هُدًى (10 ) فَلَمّآ أَتاها نُودِىَ يا مُوسى (11 ) اِنّى أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ اِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى (12 ) وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى (13 ) اِنَّنى أَنَا اللّهُ لا اِلهَ اِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنى وَ أَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْرى (14 ) اِنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفيها لِتُجْزى كُلُّ نَفْس بِما تَسْعى (15 ) فَلا يَصُدَّنكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى (16 )

و آيا داستان موسى به تو رسيده است؟ (9) هنگامى كه آتشى را ديد، پس به خانواده خود گفت: درنگ كنيد كه من آتشى ديدم. شايد از آن شعله اى را براى شما بياورم يا به آتش راه يابم (10) پس چون نزد آن آمد، ندا شد كه اى موسى (11) همانا من پروردگار توام، كفش هاى خود را در آور كه تو در وادى مقدس «طوى» هستى (12) و من تو را برگزيدم، پس به آنچه مى شنوى گوش بده (13) همانا من همان خداوند هستم كه جز من معبودى نيست، پس مرا عبادت كن و به ياد من نماز را به پا دار (14) همانا قيامت فرا رسنده است، مى خواهم آن را پوشيده بدارم، تا هر كسى در برابر كوششى كه كرده پاداش داده شود (15) كسى كه به آن ايمان ندارد و از هواى خويش پيروى كرده است، تو را از آن باز ندارد كه هلاك مى شوى (16)

نكات ادبى

1 ـ «امكثوا» درنگ كنيد. مكث به معناى اقامت كوتاه مدت و موقتى است.

2 ـ «آنست» يافتم، ديدم. ايناس به معناى رسيدن و يافتن است كه بيشتر به صورت ديدن و گاهى هم با حواس ديگر صورت مى گيرد.

3 ـ «قَبَس» شعله، آتشگيره، آتشى كه بر سر چوبى يا فتيله اى باشد كه براى شعلهور كردن آتش ديگر به كار مى رود. فَعَل به معناى مفعول است.

4 ـ «طوى» نام آن وادى مقدسى است كه در صحراى سينا بود و در آن جا به موسى وحى نازل شد. گفته شده كه «طوى» به معناى تكرار است يعنى آن وادى دو بار تقديس شده است. ضمناً «طوى» بدل و يا عطف بيان از «وادى» است.

5 ـ «أكاد» يا به معناى «أريدُ» و يا زايد است.

6 ـ «فتردى» پس هلاك مى شوى. اين فعل به خاطر قرار گرفتن در جواب نهى منصوب است.

تفسير و توضيح

* آيات (9 ـ 16) و هل اتيك حديث موسى...: در اين قسمت از سوره مباركه طه بخش هايى از داستان زندگى حضرت موسى به تفصيل بيان مى شود تا تسلاى خاطرى براى پيامبر اسلام(ص) باشد و بداند كه در طريق انجام رسالت الهى مشكلاتى وجود دارد ولى در نهايت، پيروزى از آنِ حق است و لذا براى تحريك و تشويق پيامبر به شنيدن قصّه موسى داستان را چنين آغاز مى كند كه آيا داستان موسى به تو رسيده است؟

داستان موسى در سوره هاى مختلف قرآن آمده است و در هر سوره از جاى خاصى شروع شده و در بعضى از سوره ها حتى از پيش از تولد موسى شروع شده است، ولى در اين سوره داستان از آن جا آغاز مى شود كه موسى با خانواده خود در شب تاريكى در بيابان سينا مسافرت مى كرد، گويا او از شعيب پدر زنش اجازه گرفته بود كه به ديدار مادرش برود و همراه با همسر خود كه همان دختر شعيب بود به هنگام شب در صحراى سينا به راه افتاد. احتمالا كسان ديگرى هم با او همراه بودند. آنها شبانه راه را گم كردند. در اين هنگام موسى از دور آتشى را ديد و به خانواده اش گفت: شما اندكى درنگ كنيد تا من به سوى آن آتش بروم و شعله اى از آن بياورم و يا از آن آتش راه را پيدا كنم و موسى گمان مى كرد كه كسانى نزد آن آتش هستند و او مى تواند راه را از آنها بپرسد.

وقتى موسى به نزديك آن آتش رسيد، درختى را ديد كه مى درخشد به گونه اى كه به نظر مى رسد كه آتشى در آن شعلهور است، در اين هنگام صدايى شنيد كه مى گفت: اى موسى، من پروردگار تو هستم، كفش هاى خود را درآور كه تو در وادى مقدس «طوى» هستى. «طوى» محل مقدسى در صحراى سينا بود كه در آن جا براى نخستين بار وحى الهى بر موسى نازل شد و علّت اين كه موسى مأموريّت يافت كه كفش هاى خود را بيرون آورد، مقدّس بودن آن محل بود و موسى بايد حرمت آن محل را رعايت مى كرد و بدون كفش قدم برمى داشت و ضمناً اين يك نوع تواضع در برابر خدا بود.

وحى الهى چنين ادامه يافت كه من تو را به پيامبرى برگزيده ام، پس به آنچه برتو وحى مى شود گوش بده، همانا من همان خداى يگانه اى هستم كه معبودى جز من وجود ندارد و تو بايد مرا پرستش كنى و به جهت ياد كردن من نماز بخوانى.

اين جمله (اقم الصلوة لذكرى) بيان كننده فلسفه نماز است و نماز عالى ترين نوع ارتباط با خدا و ياد كردن اوست و از هر ذكر و وردى باارزش تر است. انسان به هنگام اداى نماز دل و جانش را به خدا مى سپارد و او را ياد مى كند و اين ياد كردن سبب مى شود كه انسان رنگ خدايى به خود بگيرد و در تمام كارها خدا را در نظر داشته باشد.

البته اين ويژگى مهم تربيتى، هنگامى حاصل مى شود كه انسان نماز را درست و با شرايط خاصّ آن و با خضوع و خشوع بخواند و گرنه نمازى كه از روى عادت و بدون خضوع و خشوع خوانده مى شود، چندان تأثيرى در عملكرد انسان ندارد.

اين كه خداوند در اين جا موسى را به خواندن نماز فرمان مى دهد، به روشنى دلالت دارد كه در اديان ديگر هم نماز وجود داشته، اگر چه ممكن است كيفيت آن با نمازى كه در اسلام به آن امر شده تفاوت داشته باشد.

در ادامه وحى الهى به موسى، جمله اى هم درباره قيامت گفته مى شود به اين بيان كه قيامت فرا خواهد رسيد و من مى خواهم آن را پوشيده نگه دارم. علت اين كه خداوند وقت فرا رسيدن قيامت را از همه مردم حتى از پيامبران پوشيده است، اين است كه مردم پيوسته احتمال برپايى قيامت را بدهند و خود را آماده نگه دارند، همان گونه كه مخفى بودن مدت عمر و روز مرگ نيز همين اثر تربيتى را دارد.

سپس علت برپايى قيامت را توضيح مى دهد و آن اين كه در قيامت هر كسى در برابر كارهايى كه در دنيا كرده پاداش داده مى شود. مى بينيم كه در اين دنيا برخى از مؤمنان با وجود آن همه اعمال صالحه و عبادت، از رفاه و آسايش بى بهره اند و برخى از كافران از نعمت هاى بسيارى برخوردارند و ستمگر به ستمكش ستم مى كند و حق مظلوم گرفته نمى شود، بايد روزى باشد كه خداوند عادل و حكيم هر كس را به حق خود و سزاى اعمال خود برساند و آن روز روز قيامت است. در وحى الهى به موسى، پس از ذكر اين كه در قيامت هر كسى به سزاى اعمال خود خواهد رسيد، اضافه مى كند كه كسى كه به قيامت ايمان ندارد و تابع هواى نفس شده است، تو را از آن باز ندارد كه در اين صورت هلاك خواهى شد، يعنى عقيده نداشتن كافران به قيامت كه سبب شده است كه آنها دنبال شهوات خود را بگيرند و در فكر قيامت نباشند، سبب نشود كه تو هم از قيامت باز داشته شوى و غافل بمانى كه در اين صورت هلاكت مى يابى و گمراه مى شوى.

اين سخن اگر چه خطاب به موسى است ولى عموميّت دارد و شامل هر انسان مؤمنى مى شود كه فريب سخن وسوسه انگيز دنياپرستان بى ايمان را نخورند و باور خود را درباره قيامت از دست ندهند.

وَ ما تِلْكَ بِيَمينِكَ يا مُوسى (17 ) قالَ هِىَ عَصاىَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمى وَ لِىَ فيها مَأرِبُ أُخْرى (18 ) قالَ أَلْقِها يا مُوسى (19 ) فَأَلْقاها فَاِذا هِىَ حَيَّةٌ تَسْعى (20 ) قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعيدُها سيرَتَهَا الْأُولى (21 ) وَ اضْمُمْ يَدَكَ اِلى جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضآءَ مِنْ غَيْرِ سُوء آيَةً أُخْرى (22 ) لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْرَى (23 ) اِذْهَبْ اِلى فِرْعَوْنَ اِنَّهُ طَغى (24 ) قالَ رَبِّ اشْرَحْ لى صَدْرى (25 ) وَ يَسِّرْ لى أَمْرى (26 ) وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانى (27 ) يَفْقَهُوا قَوْلى (28 ) وَ اجْعَلْ لى وَزيرًا مِنْ أَهْلى (29) هارُونَ أَخِى (30 ) اُشْدُدْ بِه أَزْرى (31 ) وَ أَشْرِكْهُ فى أَمْرى (32 ) كَىْ نُسَبِّحَكَ كَثيرًا (33 ) وَ نَذْكُرَكَ كَثيرًا (34 ) اِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصيرًا (35 ) قالَ قَدْ أُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى (36 )

و آنچه در دست راست توست چيست اى موسى؟ (17) گفت: آن عصاى من است كه بر آن تكيه مى كنم و با آن براى گوسفندانم برگ درختان را فرو مى ريزم و براى من در آن بهره هاى ديگرى است (18) گفت: آن را بينداز اى موسى (19) پس آن را انداخت و ناگهان مارى شد كه مى شتافت (20) گفت آن را بگير و مترس به زودى آن را به حالت اوليه اش برمى گردانيم (21) و دستت را به گريبان خود ببر، سفيد و بدون بدى بيرون مى آيد كه نشانه ديگرى است (22) تا تو را از نشانه هاى بزرگ خود نشان دهيم (23) به سوى فرعون برو كه او طغيان كرده است (24) گفت: پروردگارا، سينه ام را براى من بگشا (25) و كار مرا آسان كن (26) و گره از زبان من باز كن (27) تا سخن مرا بفهمند (28) و براى من از خاندانم وزيرى قرار بده (29) هارون برادرم را (30) به وسيله او پشتم را محكم كن (31) و او را در كار من شريك گردان (32) تا تو را بسيار تسبيح گوييم (33) و تو را بسيار ياد كنيم (34) كه تو بر ما بينايى (35) گفت: آنچه خواستى به تو داده شد اى موسى (36)

نكات ادبى

1 ـ «أتوكّؤ» تكيه مى كنم. توكّؤ و اتكّاء به يك معناست و از «وكؤ» مشتق شده است و «اتوكّؤ» در اين جا خبر دوم «هى» و يا حال از «عصاى» است.

2 ـ «أهشّ» برگ درختان را مى ريزم. گفته مى شود: «هشّ يهشّ» وقتى كه با وسيله اى مانند چوب يا سنگ، برگ درختان را بريزند.

3 ـ «مأرب» نيازها، بهره ها، جمع «مأربة».

4 ـ «اخرى» به اعتبار مؤنث بودن جمع و رعايت فواصل آيات مؤنث آمده و مى توان براى «مأرب» صفت مذكّر هم آورد: «اُخر».

5 ـ «سيرتها» حالت آن، اين كلمه يا منصوب به نزع خافض «إلى سيرتها» و يا بدل از هاء «سنعيدها» است.

6 ـ «جناحك» گريبانت، بغلت، زير دستت.

7 ـ «آية اخرى» بدل از «بيضاء» است.

8 ـ «وزيرا» ياورى، مشاورى، از مؤارزه مشتق است و همزه آن قلب به واو شده است و يا از «وزر» به معناى سنيگنى مشتق شده و واو آن اصلى است و از آن جهت وزير گفتند كه سنگينى كار را به دوش مى كشد.

9 ـ «سؤلك» خواسته تو. مصدر به معناى مفعول.

تفسير و توضيح

* آيات (17 ـ 23) و ما تلك بيمينك يا موسى...: در ادامه گفت گوى خداوند با موسى در كنار درختى در وادى مقدس طوى، خداوند اراده كرد كه برخى از آيات خود را به موسى نشان دهد تا او اطمينان پيدا كند. براى آماده كردن موسى به انجام معجزه اى از طريق عصاى او، از او پرسيد: آنچه در دست خود دارى چيست اى موسى؟ گفت: آن عصاى من است كه به آن تكيه مى كنم و به وسيله آن براى گوسفندانم برگ درختان را مى ريزم و فوايد ديگرى هم براى من دارد. منظور او از فوايد ديگر كارهايى از قبيل حمله به حيوانات درّنده به وسيله آن و يا استفاده از آن در بيرون آوردن آب از چاه و يا پايين آوردن شاخه هاى درختان ميوه و مانند آنهاست. گفته شده است كه موسى مى توانست در پاسخ خداوند فقط بگويد: اين عصاى من است، و اين كه سخن بسيار گفته، براى جلب توجه محبوب است.

به هر حال، از جانب خداوند خطاب رسيد كه اى موسى، عصاى خود را بينداز. موسى عصاى خود را انداخت و ناگهان ديد كه آن تبديل به مارى بزرگ شد كه حركت مى كند و جست و خيز دارد. موسى ترسيد ولى از جانب خداوند خطاب رسيد كه نترس و آن را بگير كه به حال اوّلش بر مى گردانيم.

خداوند خواست معجزه ديگرى به موسى بنماياند، به او فرمود: دست خود را در بغل خود ببر وقتى بيرون آوردى آن را سفيد و بدون بدى خواهى ديد و او چنين كرد و ديد دستش مى درخشد و اين نشانه اى ديگر بود. منظور از «من غير سوء = بدون بدى» اين است كه سفيدى گاهى براى دست بد است مانند سفيدى برص. بنابراين هر سفيدى مطلوب نيست و لذا مى فرمايد: اين سفيدى بدون عيب و نقص است. اضافه مى كند كه اين معجزه ها براى آن است كه برخى از نشانه هاى بزرگ خود را به تو بنمايانيم.

* آيات (24 ـ 36) اذهب إلى فرعون انّه طغى...: پس از نشان دادن اين دو معجزه بزرگ، خداوند مأموريتى را كه بر عهده موسى بود به او گوشزد كرد و فرمود: به سوى فرعون برو كه او طغيان كرده است; يعنى تو مأموريت دارى كه فرعون را به سوى خدا دعوت كنى و او را به پذيرش حق وادار سازى، چون او طغيان كرده است. يكى از مهم ترين نشانه هاى طغيانگرى فرعون ادعاى الوهيت از جانب او بود. او خود را براى مردم خدا و ربّ معرفى كرده بود و مردم را مجبور كرده بود كه او را پرستش كنند و اين علاوه بر ستمگرى هاى بسيار او به خصوص در باره قوم بنى اسرائيل بود.

موسى بايد پيش فرعون مى رفت و او را تبليغ مى كرد تا به راه بيايد و اگر نيامد با او مبارزه كند و اين كار بسيار دشوار بود و لذا موسى پس از دريافت اين سخن الهى، تقاضاهايى كرد و گفت: پروردگارا، سينه مرا فراخ كن، يعنى به من صبر و حوصله و بردبارى عنايت كن و نيز كار را بر من آسان نما و گره از زبان من بگشا تا سخن مرا بفهمند. گفته شده كه موسى دچار لكنت زبان بود و اين به سبب آتشى بود كه او در كودكى آن را به زبان خود گذاشته بود. از آن جا كه پيامبران بايد از هر گونه آفت بدنى به دور باشند تا ميان مردم موقعيت نامطلوبى نداشته باشند، لكنت زبان داشتن موسى بعيد به نظر مى رسد، چون چنين حالتى اى بسا مايه مضحكه مردم مى شد و پيامبر نبايد چنين باشد. اين كه موسى از خدا مى خواهد گره از زبان او بگشايد، منظور اين است كه بيان او را رسا و گيرا كند و به او نفوذ كلمه بدهد تا بتواند با فرعون چنين صحبت كند كه در او اثر بگذارد. قرينه ديگر اين كه در آيه ديگرى موسى درباره هارون برادر خود مى گويد: «هو افصح منّى = او فصيح تر از من است» معلوم مى شود كه موسى هم فصيح بوده ولى هارون فصاحت بيشترى داشته است (به زودى متن آن آيه را خواهيم آورد).

درخواست ديگرى كه موسى از خدا كرد اين بود كه گفت: خدايا، براى من وزير و پشتيبانى از خاندان خودم قرار بده و آن هارون برادرم باشد. به وسيله او پشت مرا محكم كن و او را شريك من در كارم قرار بده. اين كه موسى اين درخواست را از خدا مى كند براى آن است كه مى خواهد خداوند مقام نبوت را به هارون هم بدهد و گرنه بدون درخواست از خداوند هم مى توانست از هارون يا هر كس ديگرى كمك بگيرد ولى رسيدن هارون به مقام نبوت چيزى است كه بايد خداوند آن را تأييد كند و لذا از خدا چنين درخواست كرد و گفت: خدايا هارون را در كار من شريك ساز تا تو را بسيار تسبيح گوييم و بسيار ياد كنيم كه تو از حال ما آگاهى.

در پاسخ درخواست هاى موسى كه همگى در جهت انجام نيكوتر رسالت بود، خداوند فرمود: اى موسى! به خواسته خود رسيدى، يعنى آنچه خواستى به تو داديم و از جمله اين كه هارون را در نبوت شريك تو كرديم. هارون برادر بزرگ تر موسى بود و از يك پدر و مادر بودند و در مصر زندگى مى كرد.

درخواست موسى راجع به هارون در آيات ديگر قرآن نيز آمده است:

و أخى هارون هو افصح منى لسانا فارسله معى ردءاً يصدقنى انى اخاف ان يكذّبون. قال سنشدّ عضدك باخيك و نجعل لكما سلطانا (قصص/ 34 ـ 35)

و برادرم هارون از من به زبان فصيح تر است، پس او را با من به مددكارى بفرست كه مرا تصديق كند، زيرا من مى ترسم كه مرا تكذيب كنند. خداوند گفت: به زودى بازوى تو را با برادرت محكم مى كنيم و براى شما دو نفر تسلّطى قرار مى دهيم.

وَ لَقَدْ مَنَنّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى (37 ) اِذْ أَوْحَيْنآ اِلى أُمِّكَ ما يُوحى (38) أَنِ اقْذِفيهِ فِى التّابُوتِ فَاقْذِفيهِ فِى الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لى وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنّى وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنى (39 ) اِذْ تَمْشى أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ اِلى أُمِّكَ كَىْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْسًا فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنّاكَ فُتُونًا فَلَبِثْتَ سِنينَ فى أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَر يا مُوسى (40 ) وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِى (41 )

و به تحقيق بار ديگر به تو منّت نهاديم (37) هنگامى كه به مادرت آنچه وحى كردنى بود، وحى كرديم (38) كه او را در صندوقى بگذار و او را به دريا بينداز، پس دريا او را به ساحل مى رساند و تا كسى كه دشمن من و دشمن اوست او را بگيرد; و بر تو محبتى از خود انداختم و تا زير نظر من ساخته شوى (39) هنگامى كه خواهرت مى رفت و مى گفت: آيا شما را به كسى كه او را نگهدارى كند، راهنمايى نكنم؟ پس تو را به مادرت باز گردانيديم تا چشمش روشن شود و اندوهگين نباشد. و تو كسى را كشتى و ما تو را از غصّه نجات داديم و تو را امتحان كرديم امتحان كردنى، پس چندين سال در ميان اهل مدين درنگ كردى آن گاه در زمان تعيين شده آمدى اى موسى (40) و تو را براى خود پروردم (41)

نكات ادبى

1 ـ «ما يوحى» در حكم مصدر است و اين تعبير براى تعظيم است.

2 ـ «اقذفيه» او را بينداز. فعل امر حاضر مؤنث از قذف به معناى انداختن كه هاء ضمير به آخر آن وصل شده است. ضمناً «أن» در اول آن مفسره است و «اوحينا» را تفسير مى كند.

3 ـ «اليمّ» دريا و منظور از آن در اين جا رود نيل است كه از نظر بزرگى مانند دريا بود.

4 ـ «التابوت» صندوق.

5 ـ «فليلقه» امر به معناى خبر است، يعنى دريا او را به ساحل انداخت.

6 ـ «ولتصنع» ساخته شوى، پرورش يابى.

7 ـ «فتونا» يامصدر است و براى تأكيد آمده و يا جمع است و براى بيان كثرت آزمايش هاى الهى است.

8 ـ «على قدر» در وقت مقدّر و معيّن.

تفسير و توضيح

* آيات (37 ـ 41) و لقد مننّا عليك مرّة اخرى...: پس از پذيرفته شدن درخواست موسى درباره هارون و در ادامه وحى الهى به موسى در وادى مقدس طور، به برخى ديگر از نعمت هايى كه به موسى داده بود اشاره مى كند و مى فرمايد: ما به تو بار ديگر منت گذاشتيم و آن هنگامى بود كه آنچه را كه لازم بود به مادرت وحى كرديم. منظور از وحى در اين جا الهام است كه به غير پيامبران هم مى شود و آن زمانى بود كه كاهنان به فرعون خبر داده بودند كه به زودى پسرى از بنى اسرائيل متولد مى شود و او سلطنت تو را از ميان مى برد. فرعون از ترس خود دستور داد همه پسربچه هايى كه از بنى اسرائيل زاده مى شوند كشته شوند و مأمورانِ او همه جا مراقب بودند و هر زنى از بنى اسرائيل مى زاييد به سراغ او مى رفتند، اگر نوزاد دختر بود رها مى كردند و اگر پسر بود مى كشتند; همان گونه كه در اين آيه به آن اشاره شده است:

و إذ انجيناكم من آل فرعون يسومونكم سوء العذاب يقتّلون ابناءكم و يستحيون نساءكم (اعراف/ 141)

و هنگامى كه شما را از خاندان فرعون نجات داديم كه شما را سخت شكنجه مى دادند. پسرانتان را مى كشتند و زنانتان را باقى مى گذاشتند.

اين، تدبير فرعون براى نجات خود بود ولى تقدير الهى چيز ديگرى بود. وقتى مادر موسى او را به دنيا آورد، خداوند به او الهام كرد كه نوزاد را در صندوقى قرار دهد و آن را به رود نيل بسپارد و نگران نباشد و بداند كه امواج خروشان او را به ساحل نيل خواهند افكند و كسى كه دشمن خدا و دشمن آن نوزاد است، او را خواهد گرفت و خداوند محبّتى از خود بر آن نوزاد خواهد داد، يعنى او را در دل فرعون و همسرش قرار خواهد داد و اين چنين او زنده خواهد ماند.

از شگفتى هاى تاريخ يكى هم اين است كه فرعون شايد هزاران پسر بچه را كشت تا موسى را بكشد در حالى كه همان موسى در دامان خود فرعون پرورده شد.

خداوند به موسى مى فرمايد: من چنين كردم تا تو زير نظر من ساخته شوى و پرورش يابى.

پرورش موسى در خانه دشمن نشان روشنى از عنايت خدا به موسى بود كه زندگى او را زير نظر داشت.

وقتى فرعون و همسرش آن صندوق را گرفتند، ديدند كه داخل آن پسر بچه اى زيبا قرار دارد. محبت شديد آن دو به آن پسربچه برانگيخته شد و همسر فرعون پيشنهاد كرد كه او را نكشند بلكه به عنوان پسر خوانده خود نگه دارند و پرورش دهند:

و قالت امرأت فرعون قُرّت عين لى و لك لا تقتلوه عسى ان ينفعنا او نتّخذه ولدا و هم لا يشعرون (قصص/ 9)

و همسر فرعون گفت: او نور چشم من و توست، او را نكشيد شايد به ما سودى رساند يا او را به فرزندى بگيريم، ولى آنها خبر نداشتند.

لطف ديگر خدا بر موسى اين كه كارى كرد كه او به آغوش مادرش برگردد. وقتى او را از صندوق برداشتند، نوزاد از گرسنگى گريه مى كرد. فرعون دستور داد دايه هايى براى شير دادن او بيايند ولى هر زنى آمد، نوزاد پستان او را نگرفت و همچنان بى تابى كرد. در اين ميان خواهر مادر موسى كه جريان را تعقيب مى كرد نزد فرعون و همسرش آمد و گفت: آيا شما را به زنى هدايت كنم كه مى تواند او را كفالت كند؟ آنها گفتند: آرى. با اشاره او مادر موسى حاضر شد و موسى پستان او را گرفت و قرار شد كه او نوزاد را با خود ببرد و شير بدهد و در مقابل اجرتى هم بگيرد.

بدين گونه موسى به آغوش مادرش برگشت و خداوند مى فرمايد: تو را به مادرت بازگردانيديم تا چشمش روشن گردد و اندوهگين نباشد.

لطف ديگر خداوند به موسى اين بود كه او در جوانى يك كافر قبطى را كشته بود و هر لحظه از انتقام جويى اولياى مقتول در ترس و هراس بود، ولى خداوند او را حفظ كرد. در اين باره هم مى فرمايد: تو كسى را كشتى و ما تو را از غصّه نجات داديم و تو را بارها امتحان كرديم (داستان كشتن موسى يك قبطى را به تفصيل در سوره قصص آيات 14 ـ 15 آمده است).

عنايت ديگر خدا بر موسى كه از همه عنايت ها بالاتر بود، اين بود كه او را به پيامبرى برگزيد و در اين آيات مى فرمايد: تو چندين سال در ميان مردم مدين زندگى كردى و آن زمانى بود كه با دختر شعيب ازدواج كرد و همراه با آنان بود و براى شعيب چوپانى مى كرد. پس از اين سال ها كه زير نظر يك پيامبر پرورش مى يافت، وقت معين فرا رسيد و موسى به افتخار نبوت نايل آمد، مى فرمايد: سپس تو در زمان مقدر شده آمدى و من تو را براى خود انتخاب كردم اى موسى.

منظور از زمان مقدر شده زمانى است كه موسى شايستگى آن را پيدا كرد كه به نبوّت برسد و برگزيده خدا گردد.

اِذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتى وَ لا تَنِيا فى ذِكْرِى (42 ) اِذْهَبآ اِلى فِرْعَوْنَ اِنَّهُ طَغى (43 ) فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى (44 ) قالا رَبَّنآ اِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنآ أَوْ أَنْ يَطْغى (45 ) قالَ لا تَخافآ اِنَّنى مَعَكُمآ أَسْمَعُ وَ أَرى (46 ) فَأْتِياهُ فَقُولا اِنّا رَسُولا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنى اِسْرآئيلَ وَلا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَة مِنْ رَبِّكَ وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى (47 ) اِنّا قَدْ أُوحِىَ اِلَيْنآ أَنَّ الْعَذابَ عَلى مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى (48 )

تو و برادرت با آيات من برويد و در ياد كردن من سستى نكنيد (42) به سوى فرعون برويد كه او طغيان كرده است (43) و سخن نرم به او بگوييد باشد كه پند گيرد يا بترسد (44) گفتند: پروردگارا، ما مى ترسيم كه بر ما پيشى گيرد يا طغيان كند (45) گفت: نترسيد من با شما هستم مى شنوم و مى بينم (46) پس به سوى او برويد و بگوييد: همانا ما فرستادگان پروردگار تو هستيم، بنى اسرائيل را با ما بفرست و آنان را شكنجه مكن، ما نشانه اى از پروردگارت آورده ايم و سلام بر كسى كه از هدايت پيروى كند (47) همانا به ما وحى شده است كه عذاب بر كسى است كه تكذيب كند و روى گرداند (48)

نكات ادبى

1 ـ «لاتنيا» سستى مكنيد. از «ونى ينى ونياً» به معناى سستى و فتور.

2 ـ «يفرط» پيشى گيرد، شتاب كند. فرط به معناى سبقت گرفتن و عجله كردن است. پيامبر فرمود: انا فرطكم على الحوض، يعنى من پيش تر از همه شما بر حوض كوثر وارد مى شوم.

3 ـ «أسمع و أرى» فعل و فاعل است و مفعول آن به جهت معلوم بودن حذف شده است به تقدير «أسمعه وأراه».

4 ـ «بآية» جنس آيه، كه شامل انواع معجزه ها مى شود و در اين جا عدد مورد نظر نيست.

تفسير و توضيح

* آيات (42 ـ 48) اذهب أنت و أخوك بآياتى...: پس از آن كه خداوند برخى از نعمت هاى خود را به موسى ياد آورى كرد، به او و برادرش هارون فرمان مى دهد كه همراه با نشانه ها و معجزات الهى برويد و در ذكر من سستى مكنيد. منظور از ذكر خدا در اين جا يا همان تسبيح و تقدير مداوم است و يا تبليغ خدا به فرعون است و موسى و هارون مأمور شدند كه در آن سستى نكنند و با تمام وجود در انجام آن بكوشند.

در آيات بعدى خطاب شد كه شما دو نفر به سوى فرعون برويد كه او طغيان كرده است و با او با ملايمت و نرمى سخن بگوييد شايد پند گيرد و يا بترسد. فرق ميان اين دو در اين است كه پند گرفتن از عقل ناشى مى شود كه با توجه به دليل و منطق مطلب را مى پذيرد و ترسيدن از احساس بر مى خيزد، يعنى از ترس اين كه خطرى او را تهديد مى كند مطلب را مى پذيرد.

اين كه به موسى و هارون امر شد كه با فرعون به نرمى سخن بگويند، براى آن است كه در دعوت به حق بايد اصول و شيوه هاى درستى انتخاب شود و از همان آغاز با خشونت و سختگيرى شروع نشود كه طرف مقابل فرار مى كند و به سخن حق گوش نمى دهد، ولى اگر با نرمى و ملايمت باشد، طرف آمادگى مى يابد كه مطالب را بشنود و درباره آن بينديشد.

موسى و هارون به خدا گفتند: ما مى ترسيم كه فرعون پيشدستى كند و ما را بكشد يا باشنيدن حرف هاى ما طغيان كند و درباره بنى اسرائيل سختگيرى به عمل آورد. از جانب خداوند خطاب رسيد كه نترسيد من با شما هستم مى شنوم و مى بينم، و بدين گونه به موسى و هارون تأمين داده شد و آنها با اطمينان خاطر رسالت خود را انجام دادند. اين مطلب در آيه ديگر بدين گونه بيان شده است:

قال سنشدّ عضدك بأخيك و نجعل لكما سلطانا فلا يصلون اليكما بآياتنا انتما و من اتّبعكما الغالبون (قصص/ 35)

خدا گفت: به زودى بازوى تو را با برادرت پرتوان مى كنيم و براى شما دو نفر برترى قرار مى دهيم و آنان به سبب نشانه هاى ما به شما دست نيابند، شما و هر كس كه از شما پيروى كند، پيروز هستيد.

پس از تأمينى كه خداوند به موسى و هارون داد، به آنها فرمود: به سوى فرعون برويد و بگوييد: ما فرستادگان پروردگار تو هستيم، پس بنى اسرائيل را با ما بفرست و آنان را شكنجه مكن كه ما نشانه اى از پروردگارت آورده ايم و سلامت و امنيت براى كسى است كه از راه حق پيروى كند و به ما وحى شده است كه عذاب بر كسى است كه سخن حق را تكذيب كند و از آن روى گرداند.

باتوجه به متن پيام الهى، موسى و هارون مأموريت داشتند كه اولا قوم بنى اسرائيل را كه مورد اهانت و شكنجه فرعون بودند نجات دهند، ثانياً فرعون را به پذيرش راه حق و عبادت خداوند وادار سازند و به او بفهمانند كه سلامت و امنيت و رهايى از عذاب تنها در سايه پيروى از حق امكان پذير است.

ملاحظه كنيد كه در اين پيام الهى كه موسى و هارون بايد به فرعون مى رسانيدند، چگونه سخن با نرمى ادا شده است. با گفتن اين كه ما فرستادگان پروردگار تو هستيم يك رابطه عاطفى ايجاد مى شود و به فرعون تلقين مى گردد كه ما بيگانه نيستيم بلكه از سوى پروردگار خود تو آمده ايم، هر چند كه او خدا را نمى شناخت اما اين تعبير خود، جذابيّت داشت. همچنين با گفتن اين كه ما نشانه اى از پروردگارت آورده ايم به او تلقين مى شود كه پيام آنها منطقى است و با گفتن اين كه سلام بر كسى كه از هدايت پيروى كند، فرعون به پذيرش حق تشويق مى شود و در عين حال در پايان پيام به او تذكر داده مى شود كه تكذيب حق و رويگردانى از آن عواقب وخيمى دارد و نتيجه اش عذاب الهى است، ولى در اين جا هم شخص فرعون مطرح نمى شود بلكه مطلب به صورت كلى بيان مى گردد.

اين كه موسى و هارون گفتند كه نشانه اى آورده ايم، منظور از آن فقط يك معجزه نيست بلكه نوع معجزات است، يعنى ما براى اثبات حقّانيّت خود دليل و برهان داريم، حالا ممكن است دليل چند تا باشد. بنابراين گفتن «نشانه اى» به معناى آن نيست كه ما فقط يك معجزه داريم.