تفسير كوثر ، جلد پنجم

يعقوب جعفرى

- ۱۰ -


أَفَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبِّه وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُوَ مِنْ قَبْلِه كِتابُ مُوسى اِمامًا وَ رَحْمَةً أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِه وَ مَنْ يَكْفُرْ بِه مِنَ الْأَحْزابِ فَالنّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَكُ فى مِرْيَة مِنْهُ اِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (17 ) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْوَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ (18 )

آيا كسى كه دليل روشنى از پروردگار خود دارد و گواهى از خود وى او را دنبال مى كند و پيش از او كتاب موسى قرار داشت كه پيشوايى و رحمتى بود، (مانند كسى است كه چنين نيست) آنان به او ايمان آورده اند و هر كس از گروهها به او كافر شود، آتش وعده گاه اوست، پس، از آن در ترديد مباش كه آن از سوى پروردگار تو و حق است

ولى بسيارى از مردم ايمان نمى آورند (17) و چه كسى ستمكارتر از كسى است كه بر خدا دروغ مى بندد؟ آنان بر پروردگار خود عرضه مى شوند و گواهان مى گويند: اينان همان كسانى هستند كه بر پروردگار خود دروغ گفتند; آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ستمگران است (18)

نكات ادبى

1 ـ «افمن كان...» مبتداست و خبر آن به خاطر معلوم بودن محذوف است و چيزى مانند «كغيره» در تقدير مى باشد. حذف خبر مبتدايى كه پس از استفهام مى آيد شايع است مانند «افمن زيّن له عمله» و «امن هو قانت» ضمنا اين استفهام براى تقرير يعنى اقرار گرفتن از مخاطب است.

2 ـ «بيّنه» دليل روشن، حجت آشكار، چيزى كه خود روشن و نيز روشن كننده است مانند نور.

3 ـ ضمير «ربّه»به «من كان» برمى گردد و همين طور ضميرهاى بعدى و منظور از آن يا پيامبر و يا هر كسى است كه چنين باشد.

4 ـ «يتلوُ» از «تلو» به معناى دنبال كردن است و بعضى ها آن را از «تلاوت» گرفته اند كه بعيد مى نمايد.

5 ـ «اماما و رحمة» هر دو حال از «كتاب موسى» است.

6 ـ ضمير «به» در «يؤمنون به» به كتاب موسى و يا به قرآن برمى گردد.

7 ـ «الاحزاب» جمع حزب، گروهها. در معناى حزب يك نوع غلظت و شدت و تعصب لحاظ شده است.

8 ـ «يعرضون» عرضه مى شوند، نشان داده مى شوند. در معرض ديد قرار مى گيرند.

9 ـ «الاشهاد» گواهان. يا جمع شاهد است مانند صاحب و اصحاب و يا جمع شهيد است مانند شريف و اشراف.

تفسير و توضيح

* آيه (17) افمن كان على بيّنة من ربه و يتلوه شاهد منه... : در مقابل كسانى كه به خدا و قيامت كفر مىورزند و هدف آنها تنها دنيا و زينت آن است كه در آيه پيش وضع آنها بيان شد، اينك در اين آيه از كسانى ياد مى كند كه با حجت آشكار و دليل روشنى كه از پروردگار خود دارند، هدايت يافته اند و ايمان محكمى به خدا دارند. مى پرسد آيا چنين كسى مانند كسى است كه ايمان ندارد؟

اضافه مى كند كه اين شخص را شاهدى از پروردگارش دنبال مى كند و اين شاهد علاوه بر حجت آشكارى است كه دارد و منظور از آن هر چيزى يا كسى است كه مى تواند بر حقانيت راه او گواه باشد مانند وحى يا فرشته وحى و يا شخص خاصى كه گواه بودن او دليل ديگرى بر حقانيت راه است.

البته اين آيه كلّيّت دارد و مخصوص شخص معينى نيست و شامل همه مؤمنين عصر پيامبر مى شود ولى مصداق بارز آن، وجود مبارك پيامبر اسلام(ص) است كه دليل روشنى از پروردگار خود داشت و آيات قرآنى بر او نازل مى شد و شاهدى هم از خود او، او را دنبال مى كرد. اين شاهد مى تواند فرشته وحى جبرئيل باشد و مى تواند شخص معينى از مؤمنان باشد كه ايمان آوردن او دليلى بر درستى سخنان پيامبر است. اتفاقاً در چندين روايت كه از طريق شيعه و سنّى نقل شده، آمده است كه منظور از اين شاهد حضرت على بن ابى طالب(ع) است كه شاهد صدق نبوت پيامبر اسلام بود.

علاوه بر بيّنه و شاهدى كه آن را دنبال مى كند، دليل سومى هم وجود داشت كه حقانيت پيامبر اسلام را تأييد مى كرد و آن تورات بود كه پيشتر بر موسى نازل شده بود و پيشوا و رحمت بود. در تورات از آمدن پيامبر اسلام خبر داده شده و نشانه هاى آن حضرت آمده است و اگر آنان به تورات توجه داشتند به حقانيت پيامبر اسلام پى مى بردند ولى همان گونه كه مى دانيم، علماى يهود آن قسمت از آيات تورات را پنهان داشتند و به مردم نخواندند.

در اين آيه، از تورات به عنوان امام و رحمت ياد مى كند و در آيه ديگر آن را هدايت و نور معرفى مى كند:

انا انزلنا التوراة فيها هدى و نور (مائده / 144)

همانا ما تورات را فرستاديم كه در آن هدايت و نور بود.

بدين گونه قرآن به تورات ارزش و اعتبار خاصى مى دهد; چون تورات شامل احكام و معارف فراوان الهى بود ولى متأسفانه در دست علماى منحرف قرار گرفته بود و آنان برخى از آيات آن را تحريف كردند و برخى را انداختند و برخى را به مردم معمولى نخواندند.

در ادامه آيه مى فرمايد: آنان يعنى همان كسانى كه بينه اى از پروردگار خود داشتند، به آن يعنى به تورات يا قرآن ايمان آوردند سپس اضافه مى كند كه هر كس از اين گروههايى كه در برابر اسلام قرار گرفته اند مانند مشركان و يهود و نصارى، به آن ايمان نياورد، آتش دوزخ وعده گاه اوست و خداوند به او وعده آتش مى دهد.

پس از اين بيان، نتيجه گيرى مى كند و خطاب به پيامبر و يا هركسى كه اين آيه را مى خواند مى گويد: پس در حقانيت اسلام در شك و ترديد نباش و بدان كه آن حق و از جانب پروردگار توست ولى بيشتر مردم ايمان نمى آورند.

اينكه هميشه اكثريت با كافران است و جبهه باطل طرفداران زياد و جبهه حق پيروان اندكى دارد، براى آن نيست كه حق بر مردم آشكار نشده است بلكه از آن جهت است كه پيروى از پيامبران تكليف آور است و انسان را در مقابل هواى نفس و افزون طلبى محدود مى كند و نوع مردم خواهان بى بندوبارى و عياشى مطلق هستند.

* آيه (18) و من اظلم ممن افترى على الله كذبا... : گروههاى كافر از مشركان و يهود و نصارى كه در آيه پيش ذكر آنها رفت، با تكذيب پيامبر اسلام (ص) در واقع به خدا دروغ مى بستند چون آنها مى گفتند: محمد (ص) پيامبر خدا و قرآن وحى خدا نيست و نيز آنها براى خدا شريك قرار مى دادند و اين دروغى بزرگ بود كه مى بستند.

در اين آيه مى فرمايد: چه كسى ستمكارتر از كسى است كه بر خدا دروغ بندد؟

سپس سرنوشت شومى را كه در انتظار چنين كسانى است بيان مى كند و اظهار مى دارد كه آنان در قيامت بر پرودگار خود عرضه مى شوند، يعنى در دادگاه عدل الهى آورده مى شوند و شاهدان بر ضد آنان شهادت مى دهند و مى گويند: اينان همان كسانى هستند كه در دنيا بر پروردگار خوددروغ بستند. پس از اين شهادت، خطاب الهى مى رسد كه آگاه باشيد لعنت خداوند بر ظالمان است; يعنى اين گروه كه ستمگران هستند از رحمت خدا بدورند.

منظور از كسانى كه در قيامت برضد كافران شهادت مى دهند، يا فرشتگانى هستند كه در دنيا مراقب اعمال آنها بودند و يا پيامبران وحجتهاى خدا هستند كه همواره شاهد اعمال مردمند. علاوه بر فرشتگان و پيامبران اعضاى بدن و زمين وزمان همگى در قيامت گواهى خواهند داد:

يوم تشهد عليم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون(نور/24)

روزى كه زبانها و دستها و پاهايشان به آنچه انجام داده اند گواهى مى دهند.

چند روايت

قال علىّ رضى الله عنه: ما من رجل من قريش الا و قد نزلت فيه الاية و الايتان. فقال له رجل: فانت فاىّ شىء نزل فيك؟ فقال علىّ: اما تقرء الاية التى فى هود(ويتلوه شاهدمنه)(63)

على بن ابى طالب (ع) گفت: كسى از قريش نيست مگر اينكه درباره او يك يا دو آيه نازل شده است. مردى به او گفت: پس درباره تو چه چيزى نازل شده است؟ على (ع) گفت: آيا آيه اى را كه در سوره هود است نخوانده اى؟ (ويتلوه شاهد منه)

2 ـ عن احمد بن عمر قال: سألت اباالحسن (ع) عن قول الله: «افمن كان على بيّنة من ربّه و يتلوه شاهد منه» فقال: امير المؤمنين الشاهد على رسول الله (ص) و رسول الله (ص) على بيّنة من ربه.(64)

احمد بن عمر مى گويد: از امام رضا (ع) درباره اين سخن خدا پرسيدم: افمن كان على بينة ... پس گفت: اميرالمؤمنين (ع) شاهد بر پيامبر بود و پيامبر بر حجت آشكارى از جانب پروردگار خود بود.

3 ـ عن النبى (ص) قال: لايسمع بى احد لايهودى و لانصرانى ثم لايؤمن الا كان من اهل النار.(65)

پيامبر فرمود: هيچ كس از يهودى يا نصرانى مرا نمى شنود و به من ايمان نمى آورد مگر اينكه از اهل آتش مى شود.

اَلَّذينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجًا وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (19 ) أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزينَ فِى الْأَرْضِ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِيآءَ يُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ ما كانُوا يَسْتَطيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ (20 ) أُولئِكَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (21 ) لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِى الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ (22 )

آنان كه از راه خدا باز مى دارند و آن را كج مى خواهند و آنان همان كسانى هستند كه به آخرت كافرند(19) آنان در زمين عاجز كنندگان نيستند و براى آنان در برابر خداوند دوستانى وجود ندارد، عذاب براى آنان دو برابر مى شود، آنان شنيدن نمى توانند و نمى بينند(20) آنان كسانى هستند كه خويشتن را زيان كردند و آنچه دروغ مى بستند از آنان گم شد(21) به ناچار آنان در قيامت همان زيانكاران هستند(22)

نكات ادبى

1 ـ «يصدّون» مانع مى شوند، باز مى دارند.

2 ـ «يبغونها» از «بغى» به معناى خواستن و طلب كردن. ضمير «يبغونها» به سببيل برمى گردد و مذكر و مؤنث آن يكى است.

3 ـ «عوج» كج، منحرف. گفته شده كه در انحراف معنوى مانند انحراف از دين «عوج» با كسره عين و در انحراف ظاهرى مانند كجى ديوار «عوج» با فتحه عين استعمال مى شود.

4 ـ تكرار «هم» براى تأكيد است.

5 ـ «معجزين» عاجز كنندگان، يعنى آنها خدا را ناتوان نمى كنند و جاى فرارى ندارند.

6 ـ «ما» در «ماكانوا» براى نفى است و احتمال اينكه براى دوام باشد يعنى مادامى كه چنين هستند، احتمال بعيدى است.

7 ـ «لاجرم» تعبيرى است كه در حتمى بودن و ترديد ناپذيرى مطلب ذكر مى شود مانند: لابد و لامحالة. گفته شده كه «جَرَم» به معناى قطع است و لاجرم يعنى اين مطلب قطعى نيست، سپس در همان معنايى كه ذكر كرديم استعمال شد. به گفته سيبويه، اين تعبير مركب از «لا» و «جرم» است و تركيب آنها مانند تركيب خمسة عشر است و به معناى «حقٌّ» استعمال مى شود.

تفسير و توضيح

* آيات (19-20) الذين يصدّون عن سبيل الله ... : در آيه پيش خداوند بر ستمگران لعنت كرد و اينك در اين آيات آنها را معرفى مى كند. آنها كسانى هستند كه علاوه بر اينكه خود در صراط مستقيم نيستند، ديگران را هم از راه خدا باز مى دارند و سعى دارند كه راه خدا را كج معرفى كنند و آن را كج مى خواهند.

منظور از اينكه ستمگران راه خدا را كج مى خواهند اين است كه آنها چون در برابر راه خدا و دين حق قرار گرفته اند سعى مى كنند كه با ايجاد شبهات و زدن تهمتها، آن را در نظر طرفدارانش بد معرفى كنند و به تضعيف آن بپردازند تا پيروان اين راه در حقانيت آن دچار ترديد شوند و از آن دورى كنند. بر همين اساس بود كه مخالفان پيامبران همواره به پيامبران خود تهمت مى زدند و بخصوص مشركان عصر پيامبر اسلام (ص) به او تهمتهاى عجيبى مى زدند و مى گفتند او ديوانه و يا جادوگر است و مى گفتند او سخنان خود را از ديگران ياد مى گيرد و از اين قبيل.

بنابراين باز داشتن مردم از راه خدا ممكن است با نيروى قهرى باشد به اين صورت كه مردم را به زور از شنيدن سخن حق بازدارند و ممكن است با تبليغات و كارهاى فرهنگى و القاء شبهه و ايراد و اشكال باشد و ستمگران و مخالفان مكتب انبيا از هر دو راه وارد مى شدند.

در اين آيات چنين كسانى را از رحمت خدا دور معرفى مى كند و اظهار مى دارد كه آنان به آخرت كافرند و اعتقادى به روز قيامت ندارند. سپس اضافه مى كند آنان توانايى آن را ندارند كه خدا را در عذاب كردن آنها عاجز كنند و آنان در برابر قهر و غضب خداوند پناهگاه و دوستى ندارند كه عذاب خدا را از آنان باز دارد و مانع تحقق اراده الهى باشد.

ديگر اينكه عذاب چنين اشخاص كه مردم را از راه خدا باز مى درارند دو چندان خواهد بود يكى براى كفر و شرك خودشان و ديگرى براى اينكه ديگران را گمراه كرده اند و در قيامت بدون آنكه از عذاب گمراه شوندگان كاسته شود برعذاب گمراه كنندگان افزوده خواهد شد. البته آن روز، گمراه شوندگان براى گمراه كنندگان، از خدا درخواست عذاب مضاعف خواهند كرد:

ربّنا هؤلاء اضلّونا فأتهم ضعفا من النار(اعراف/38)

پروردگارا اينان ما را گمراه كردند پس به آنها دو برابر از آتش بده.

كار زشت اين ستمگران گمراه و گمراه كننده از آنجا ناشى مى شود كه آنها به سخن حق گوش نداده اند و آيات الهى را نديده اند. اينكه در پايان اين آيه مى فرمايد آنان نمى توانند بشنوند و نمى بينند، اشاره به اين حقيقت است كه در اثر گناه و معصيت و عناد و گستاخى، پرده اى بر چشم و گوش آنان كشيده شده و آنان در تشخيص حق از باطل خود را دچار مشكل كرده اند.

در آيات متعددى از قرآن كريم اين حقيقت بيان شده كه خداوند بر دلهاى كافران مهر زده و بر چشم و گوش و دل آنان پرده اى قرار داده است:

ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة(بقره/7)

خداوند بر دلها و گوش آنان مهر زده و بر ديدگانشان پرده اى است.

به طورى كه بارها گفته ايم مهر زدن خدا بر دل و گوش و چشم كافران، يك كار ابتدايى نيست بلكه اين كار نتيجه قهرى اعمال آنان است; بنابراين، آنها خودشان چنين وضعيتى را به وجود آورده اند و جبرى وجود ندارد و در عين حال و با وجود همان مهر و پرده، باز تمام راهها به روى آنان بسته نيست و مى توانند اين پرده ها را كنار بزنند و هدايت يابند اگرچه چنين كارى سخت دشوار است. اين دو مطلب كه مهر زدن خدا به سبب كارهاى خود آنان است و اينكه در عين حال مى توانند هدايت شوند به روشنى در آين آيه آمده است:

بل طبع الله عليها بكفرهم فلايؤمنون الاقليلا(نساء/155)

بلكه خدا به سبب كفرشان بر آن مهر زده پس جز اندكى ايمان نمى آورند.

* آيات (21-22) اولئك الذين خسروا انفسهم ... : در تكميل مطالب بالا اضافه مى كند كه اين افراد خودشان را زيان كرده اند. انسان گاهى مال يا مقام و يا چيز با ارزشى از خواستنى هاى خود را زيان مى كند و از دست مى دهد كه البته براى او دردناك است ولى بالاتر از آن اين است كه انسان خود را زيان كند و انسانيت خود را ببازد و به مرحله اى برسد كه صلاح و فساد و سود و زيان خود را تشخيص ندهد، اين حالت بدترين حالتى است كه براى انسان رخ مى دهد.

خداوند در اين آيه به همين حالت كه يك حالت بى تعادلى است، اشاره مى كند و مى فرمايد: آنها خود را زيان كردند و آنچه آنها به خدا دروغ مى بستند و چيزهايى را كه شريك او قرار مى دادند، از آنها گم شد. يعنى آن معبودهاى باطل و بتها كه به آنها دل بسته بودند، هرگز نمى توانند براى آنان كارى كنند و در قيامت خواهند ديد كه آن معبودهاى دروغين كمكى به آنان نخواهند كرد و گم خواهند شد.

در آيه بعدى نتيجه گيرى مى كند و با قاطعيت تمام اظهار مى دارد كه اين اشخاص در آخرت زيانكارترين مردم خواهند بود. يعنى اگر ديگران گمراه و زيانكار شدند، اينان با گمراه كردن ديگران و دوچندان شدن عذابشان ، زيانكارتر خواهند بود.

اِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا اِلى رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ (23 ) مَثَلُ الْفَريقَيْنِ كَالْأَعْمى وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصيرِ وَ السَّميعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً أَفَلا تَذَكَّرُونَ (24 )

همانا كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده ند و در برابر پروردگار خود فروتنى كرده اند، آنان اهل بهشت هستند و در آنجا جاودانه اند (23) مَثَل دو گروه مانند كور و كر و بينا و شنواست، آيا داستان اين دو گروه همسان است؟ آيا يادآور نمى شويد؟(24)

نكات ادبى

1 ـ «اخبتوا» تواضع كردند، فروتنى كردند. از «خبت» مشتق است كه به معناى زمين پست است در مقابل «نجد» كه به معناى زمين بلند است.

2 ـ «مَثَل» داستان، قصه، همانند. اين كلمه در تشبيه چيزى به چيزى يا حالتى به حالتى به كار مى رود. ضمناً «مثل» مبتدا و «كالاعمى» خبر آن است.

3 ـ «الفريقين» دو گروه. منظور كافران و مؤمنان است.

4 ـ «كالاعمى و الاصم» از نظر محسنات بديعى از قبيل صنعت طباق است كه «اعمى» در مقابل «بصير» و «اصمّ» در مقابل «سميع» قرار داده شده است.

5 ـ «مثلا» تميز است.

تفسير و توضيح

* آيه (23) ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات ... : در مقابل ستمگران كافر كه هم گمراهند و هم گمراه كننده، از مؤمنان ياد مى كند كه هم ايمان به خدا دارند و هم كارهاى شايسته انجام مى دهند و مهمتر اينكه در برابر خداوند خضوع و خشوع دارند و فروتنانه تسليم اراده او هستند، آنان اهل بهشت هستند و در آن جاودانه اند.

توجه كنيم كه در اين آيه علاوه بر ايمان و عمل صالح از «اخبات» كه همان خشوع در برابر خداست ياد كرده و اين صفت يكى از مراتب بالاى ايمان است و چيزى جدا از ايمان نيست. بنابراين ذكر اين صفت در اينجا از قبيل ذكر خاص بعد از عام است.

وعده اى كه خداوند در اين آيه به مؤمنان مى دهد بهشت جاودانه است. بهشت نعمت بزرگى است ولى بزرگتر از آن جاودانگى در آن است. اگر جاودانگى نبود غم از دست دادن آن لذت آن را از بين مى برد، همان گونه كه لذتهاى دنيوى به خاطر موقتى بودن آنها ناپايدار است.

* آيه (24) مثل الفريقين كالاعمى و الاصّم ... : پس از ذكرى كه در آيات پيش از كافران و مؤمنان و ويژگيهاى آنان به ميان آمد، در اين آيه مطلب را با ذكر مثلى دنبال مى كند و حالات متضاد دو گروه را مجسم مى سازد.

قرآن كريم در موارد بسيارى براى عينيّت بخشيدن به مفاهيم و معارف بلند معنوى و فكرى از ذكر مَثَل و تشبيه معقول به محسوس استفاده مى كند و خواننده را در وضعيتى قرار مى دهد كه آن مفهوم عقلى را از طريق حس و تجربه دريابد.

اين آيه از جمله مواردى است كه قرآن مطلب را با ذكر مَثَل آنچنان روشن كرده كه هركسى با هر استعدادى مى تواند مفهوم مورد نظر قرآن را درك كند. در اينجا كافران به كوران و كران و مؤمنان به بينايان و شنوايان تشبيه شده اند. هر كسى در زندگى خود كور و كر را ديده است و مى داند كه كور از ديدن موجودات عالم عاجز است و كر نمى تواند صداها را بشنود. كافر نيز در برابر حقايق عالم و آيات الهى همين حالت را دارد. او از ديدن حقايق كور و از شنيدن آيات خدا كر است و چشم و گوش او به روى حقايق بسته است. اما در مقابل آنان مؤمنان بينا و شنوا هستند و حقيقتها را به خوبى درك مى كنند.

بدون شك كور و كر با بينا و شنوا يكسان نيست، مؤمن و كافر نيز با همديگر يكسان نيستند. كور و كر از ديدن اشيا و شنيدن صداها ناتوانند، كافر نيز از درك حقايق عالم و پى بردن به وجود خدا و حقانيت رسول خدا ناتوان است و البته اين ناتوانى در اثر كفر و عناد و ستيزه جويى در برابر حق به وجود آمده است و در واقع عامل اصلى آن خود كافر است. در پايان آيه پس از ذكر اين مَثَل، مى پرسد: آيا يادآور نمى شويد و پند نمى گيريد؟

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا اِلى قَوْمِه اِنّى لَكُمْ نَذيرٌ مُبينٌ (25 ) أَنْ لا تَعْبُدُوا اِلاَّ اللّهَ اِنّى أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْم أَليم (26 ) فَقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِه ما نَراكَ اِلاّ بَشَرًا مِثْلَنا وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ اِلاَّ الَّذينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِىَ الرَّأْىِ وَ ما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْل بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبينَ (27 ) قالَ يا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ اِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبّى وَآتانى رَحْمَةً مِنْ عِنْدِه فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ(28 )

همانا نوح را به سوى قوم خود فرستاديم كه من براى شما بيم دهنده اى آشكار هستم(25) اينكه جز خدا را نپرستيد كه من بر شما از عذاب روزى دردناك مى ترسم(26) پس اشراف از قوم او كه كافر شده بودند، گفتند: ما تو را جز بشرى همانند خود نمى بينيم و نمى بينمت جز اينكه فرومايگان ما در نظر ابتدايى از تو پيروى كرده اند، شما را بر خود برترى نمى بينيم بلكه شما را دروغگويان مى پنداريم(27) گفت: اى قوم من به من خبر بدهيد اگر من بر حجّت آشكارى از پروردگار خود باشم و مرا رحمتى از جانب خود داده باشد، پس آن بر شما پنهان بماند، آيا مى توانيم شما را بر آن مجبور كنيم در حالى شما آن را ناپسند مى داريد؟(28)

نكات ادبى

1 ـ «نوحاً» نام پيامبر اولوالعزمى است كه پيش از ابراهيم بوده و داستان او بارها در قرآن آمده است. اين واژه به سبب علميت و عجميت بايد غيرمنصرف مى شد ولى طبق يك قاعده اگر لفظى سه حرفى ساكن الوسط باشد غيرمنصرف نمى شود.

2 ـ «انّى لكم» مقول قول است و فعل قال در اول آن مقدّر است.

3 ـ «ان لاتعبدوا» جمله مفسره است كه «ارسلنا» و يا «نذير» را تفسير مى كند.

4 ـ «اليم» صفت براى يوم است و اين يك اسناد مجازى و از قبيل وصف ظرف به صفت مظروف است.

5 ـ «الملأ» اشراف، سران و مهتران. از «ملأ» به معناى پر كردن مشتق شده، گويا اشراف با زرق و برقى كه دارند چشم را پر مى كنند.

6 ـ «اراذل» فرومايگان، كسانى كه ازنظر مالى تنگدست هستند و از نظر اجتماعى موقعيتى ندارند. اراذل جمع ارذل است ماند اكابر كه جمع اكبر است و يا اراذل جمع ارذل با ضمه ذال و آن جمع رذل است مانند اكالب كه جمع اكلب و آن جمع كلب است بنابراين جمع الجمع خواهد بود.

7 ـ «بادى الراى» در ابتداى نظر، يا در ظاهر. اگر بادى را با همزه بخوانيم از بدء به معناى ابتداست و اگر با ياء بخوانيم از بدو به معناى آشكار شدن است.

8 ـ «عمّيت» پنهان شود، مخفى بماند. صيغه مجهول از فعل ماضى باب تفعيل از ماده «عمى» به معناى كورى است.

9 ـ «انلزمكموها» فعل و فاعل است كه دو مفعول گرفته كه يكى ضمير خطاب و ديگرى ضمير غيبت است و ضمير غيبت يا به بيّنه و يا به رحمت برمى گردد.

تفسير و توضيح

* آيات (25-26) ولقد ارسلنا نوحا الى قومه ... : از اين آيه به بعد براى تسلاى خاطر پيامبر و مسلمانان و پندآموزى و عبرت گيرى، داستان چندين پيامبر ذكر مى شود و پيش از همه داستان حضرت نوح را مطرح مى كند، به اين صورت كه مى فرمايد: ما نوح را به سوى قوم خود فرستاديم كه به آنها گفت: همانا من براى شما بيم دهنده آشكارى هستم.

نخستين پيام نوح در خطاب به قومش اين بود كه او آنها را بيم مى دهد. مى دانيم كه هر انسانى از خطرات اگرچه احتمالى هم باشد مى ترسد و چون كسى از وجود خطرى در كمين خبر بدهد به سخن او توجه مى كند. نوح نيز با استفاده از اين حالت طبيعى انسانها، در آغاز دعوت خود، آنها را از خطرى كه در كمين آنهاست مى ترساند و بدين گونه توجه آنان را به سوى خود جلب مى كند.

پس از اين اعلام خطر، توضيح مى دهد كه جز خدا را پرستش نكنند و پرستش غير خدا همان خطرى است كه آنان را تهديد مى كند. وقتى انسان از مسير فطرت خود دور افتاد و به جاى خداى جهان، معبودهاى باطل و بتها را پرستش كرد، او بايد سرنوشت شوم و خطرناكى را انتظار بكشد. و علاوه بر عذاب آخرت حتى در اين دنيا هم در معرض عذاب است و در طول تاريخ، كسانى كه در برابر دعوت پيامبران مقاومت كردند، به عذابهاى گوناگونى گرفتار شدند.

مهم ترين چيزى كه جامعه را از اين خطر نجات مى دهد، ايمان به خداوند است و لذا در اين آيه نوح كه قوم خود را از پرستش غير خدا نهى مى كند، مى فرمايد: من به بر شما از عذاب روزى دردناك مى ترسم. يعنى پرستش خداوند است كه شما را از اين عذاب نجات مى دهد.

اينكه مى فرمايد: «يوم اليم = روز دردناك» منظور از آن، دردناك بودن عذابى است كه در آن روز واقع مى شود و گرنه خود روز كه دردناك نيست. و اين روزى كه نوح، قوم خودش را از آن ترسانيد، همان روز طوفان بود كه مشروح جريان آن در آيات بعدى خواهد آمد و خواهيم ديد كه قوم نوح به سخنان او گوش ندادند و به بت پرستى و شرك خود ادامه دادند و در نتيجه گرفتار عذابى دردناك شدند.

* آيات (27-28) فقال الملأ الّذين كفروا من قومه ... : قوم نوح در پاسخ دعوت او دو دسته شدند: گروه اندكى كه معمولا از تهيدستان بودند به او ايمان آوردند و گروه ديگرى كه تعدادشان زياد بود و از اشراف و ثروتمندان بودند، به او ايمان نياوردند. اين تقسيم بندى را درباره بسيارى از پيامبران مى بينيم و همواره گروه اشراف و ثروتمندان كه منفعت خود را در تثبيت وضع موجود مى دانند هميشه در برابر پيامبران ايستادگى كرده اند.

اشراف قوح نوح كه ايمان نياورده بودند در پاسخ نوح سه مطلب را عنوان كردند:

نخست اينكه، ما تو را بشرى همانند خود مى بينيم. آنها گمان مى كردند كه پيامبر بايد از يك جنس برتر مثلا از جنس فرشتگان باشد و يا از نظر مقام و جلال بالاتر از همه مردم باشد. اين بهانه جويى را در امتهاى ديگر هم مى بينيم و حتى مشركان عصر پيامبر اسلام نيز اين موضوع را مطرح مى كردند:

وقال الذين لايرجون لقاءنا لولا انزل علينا الملائكة (فرقان/21)

و كسانى كه ملاقات ما را باور نداشتند گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نمى شدند؟

دوم اينكه، تو را نمى بينيم جز اينكه فرومايگان ما آن هم در نظر سطحى و ابتدايى از تو پيروى مى كنند. اين سخن اشراف از آنجا ناشى مى شد كه به خاطر خاصيت عدالت خواهى دعوت پيامبران، طبقه فقير و مظلوم و ستمديده و زجر كشيده، نخستين طبقه اى بودند كه دعوت پيامبران را مى پذيرفتند و آرمانهاى خود را در آن مى يافتند و اين خود بهانه اى براى اشراف بود كه طبقه ضعيف و تهيدست اطراف پيامبر را گرفته اند و مى گفتند: ما نمى توانيم با آنها همراهى كنيم. اشراف از قوم نوح كه اين ايراد را مى گرفتند مى گفتند: فرومايگان ما از تو پيروى مى كنند و آنها نيز در نظر ابتدايى و بدون تفكر و تحقيق به سوى تو آمده اند. در آيه ديگر اين سخن را از زبان مخالفان نوح چنين تقرير مى كند:

قالوا انؤمن لك و اتبعك الارذلون (شعرا/111)

گفتند: آيا به تو ايمان بياوريم در حالى كه فرومايگان از تو پيروى مى كنند؟

سوم اينكه، ما در شما هيچ نوع برترى نسبت به خودمان نمى بينيم. اين خطاب متوجه نوح و مؤمنان به اوست و ناظر به اين است كه كافران از قوم نوح گمان مى كردند كه اگر سخن نوح درست باشد بايد كسى كه به او ايمان مى آورد، وضع ديگرى پيدا كند و زندگى او عوض شود و به ثروت و مال و منال برسد و برتريهايى كسب كند و از غيب خبر بدهد. اين بود كه مى گفتند: ما در شما مؤمنان هيچ گونه برترى نسبت به خودمان نمى بينيم. و نتيجه مى گرفتند كه شما را دروغگويان گمان مى كنيم.

اين سه مطلب كه از طرف كافران قوم نوح مطرح شده بود، بايد از سوى نوح پاسخ داده مى شد. و در اين آيات پاسخ هر سه مطلب را از قول نوح ذكر كرده است. پاسخ مطلب اول در آيه بعدى است كه فرمود: اى قوم من، خبر بدهيد اگر من حجت آشكارى از پروردگار خود داشته باشم و او مرا رحمتى از جانب خود داده باشد و آن بر شما پنهان بماند، آيا من مى توانم شما را به پذيرفتن آن مجبور كنم؟

اين سخن نوح پاسخ مطلب اول آنهاست و پاسخ دو مطلب ديگر در آيات بعدى آمده است و اينكه بعضى ها مى خواهند اين سخن را پاسخ هر سه مطلب قلمداد كنند كار ناصوابى مى كنند، چون به طورى كه خواهيم ديد پاسخ دو مطلب ديگر به روشنى و به طور صريح در آيات بعدى آمده است و اين سخن نوح ناظر به آن دو مطلب نيست بلكه پاسخ مطلب نخست است كه كافران مى گفتند تو بشرى مانند ما هستى، يعنى ما دليلى بر صدق گفتار تو نمى بينيم در واقع آنها با اين سخن از نوح مطالبه دليل مى كردند و نوح در پاسخ گفت: من دليل روشنى از سوى پروردگار خود دارم ولى چكنم كه آن بر شما پوشيده مانده است و اگر شما از دليل من و از اينكه خداوند رحمت خود را به من ارزانى داشته خبر نداريد، چاره من چيست آيا من مى توانم شما را به زور وادار به پذيرش آن كنم؟

منظور نوح از حجت آشكار همان نزول فرشته وحى بر او بود و او مستقيماً از خداوند دريافت پيام مى كرد و خداوند لطف و رحمت خود را شامل او كرده بود.

وَ يا قَوْمِ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً اِنْ أَجْرِىَ اِلاّ عَلَى اللّهِ وَ مآ أَنَا بِطارِدِ الَّذينَ آمَنُوا اِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنّى أَراكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ (29 ) وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنى مِنَ اللّهِ اِنْ طَرَدْتُهُمْ أَفَلا تَذَكَّرُونَ (30 ) وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدى خَزآئِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ اِنّى مَلَكٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذينَ تَزْدَرى أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللّهُ خَيْرًا اَللّهُ أَعْلَمُ بِما فى أَنْفُسِهِمْ اِنّى اِذًا لَمِنَ الظّالِمينَ (31 )

و اى قوم من، در مقابل آن از شما مالى نمى خواهم و پاداش من فقط با خداست، من طرد كننده كسانى كه ايمان آورده اند نيستم، چون آنها ملاقات كننده پروردگار خويش هستند ولى من شما را گروهى مى بينم كه نادانى مى كنيد(29) و اى قوم من اگر آنها را طرد كنم چه كسى مرا در برابر خدا يارى مى كند؟ آيا پند نمى گيريد؟(30) و من به شما نمى گويم كه گنجهاى خدا نزد من است و من غيب نمى دانم و نمى گويم كه من فرشته هستم، و درباره كسانى كه چشمان شما خوارشان مى بيند نمى گويم كه خدا به آنان خيرى نخواهد داد، خداوند به آنچه در دلهاى آنان است داناتر است كه در اين صورت از ستمگران خواهم بود(31)

نكات ادبى

1 ـ ضمير «عليه» به انذار با دين يا تبليغ برمى گردد كه از قرينه آيات پيشين به دست مى آيد.

2 ـ «طارد» از طرد به معناى راندن با تحقير است.

3 ـ جمله «انهم ملاقوا» مستأنفه و براى تعليل است.

4 ـ «تجهلون» صفت الزامى براى «قوما» است يعنى جمله بدون آمدن اين صفت مفيد فايده نمى شود. و ضمناً صفت به صورت فعل مضارع آمده تا دلالت بر تجدّد جهل در آنها بكند.

5 ـ «ولااعلم الغيب» يا عطف بر «لااقول» است كه در اين صورت از ندانستن غيب خبر مى دهد و يا عطف بر «عندى خزائن الله» است كه در اين صورت «لااقول» در اول آن هم مى آيد و معنا چنين مى شود كه من چنين نمى گويم.

6 ـ «تزدرى» خوار مى شمارد، تحقير مى كند. مضارع از باب افتعال از ماده «زرى» است و طبق قاعده هرگاه فاء افتعال حرف «زاء» باشد تاء آن قلب به دال مى شود: ازدرى، يزدرى. مانند ازدوج يزدوج.

تفسير و توضيح

* آيات (29-30) و يا قوم لااسئلكم عليه مالا ... : در آيات پيش نقل شد كه كافران قوم نوح سه مطلب به نوح گفتند. پاسخ مطلب اول آنها در آيه پيش داده شد و اينك پاسخ مطلب دوم آنها داده مى شود. مطلب دوم آنها اين بود كه به نوح گفتند: ما تو را مى بينيم كه فرومايگان ما در نظر ابتدايى به تو ايمان آورده اند، نوح به اين سخن چنين پاسخ مى دهد كه من در مقابل دعوت خود از شما مالى و ثروتى نمى خواهم و پاداش من بر خداست. بنابراين براى من ثروتمند و فقير چه فرق مى كند من كه در مال كسى چشم داشت ندارم و پاداش خود را فقط از خدا مى خواهم. ديگر اينكه من هرگز اين گروه را كه به من ايمان آورده اند، از خود نخواهم راند.

معلوم مى شود كه اشراف از قوم نوح با گفتن آن سخن مى خواستند كه نوح آن گروه از مؤمنان فقير را كه به او ايمان آورده بودند از خود براند تا آنان به او گرايش پيدا كنند. نوح در اينجا اين درخواست را با قاطعيت رد مى كند و اظهار مى دارد كه چگونه آنها را طرد كنم در حالى كه آنان پروردگار خود را ملاقات خواهند كرد و در روز قيامت چه پاسخى به آنها دارم؟ سپس اضافه مى كند كه من شما را گروهى مى بينم كه نادانى مى كنيد. و چه نادانى بالاتر از اينكه كسى را كه داراى بالاترين ارزشهاى معنوى است به خاطر فقر و تنگدستى خوار و بى مقدار به حساب مى آوريد.

در آيه بعد سخن خود را چنين ادامه مى دهد كه اگر من آنها را از خود برانم و خدا مرا به خاطر اين عمل عذاب كند، چه كسى مرا در برابر خدا يارى خواهد كرد؟ آيا نمى انديشيد و پند نمى گيريد؟ يعنى طرد مؤمن به خاطر ندارى و فقر باعث نزول عذاب خداوند مى شود.

عين همين درخواست را مشركان عصر پيامبر اسلام داشتند و از پيامبر مى خواستند كه فقيران و بردگانى را كه دور او را گرفته اند از خود براند تا اشراف قريش به او گرايش پيدا كنند ولى خداوند همان گونه كه به نوح دستور داده بود كه چنين نكند به پيامبر اسلام (ص) هم همان دستور را داد:

ولاتطرد الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى(انعام/52)

و كسانى را كه پروردگارشان را صبح و شام مى خوانند طرد نكن.

* آيه (31) ولااقول لكم عندى خزائن الله ... : مطلب سوم كافران از قوم نوح اين بود كه خطاب به نوح و مؤمنان گفتند: ما در شما نسبت به خود هيچ برترى نمى بينم. يعنى شما كه ايمان آورده ايد حالت ويژه اى پيدا نكرده ايد، مانند اينكه ثروت شمازياد شود يا مثلا غيب بدانيد و كارهاى خارق العاده بكنيد، نوح پاسخ مى دهد كه من ادعا نمى كنم كه خزينه هاى خدا نزد من است و نمى گويم كه من غيب مى دانم و نمى گويم كه من فرشته هستم و در عين حال درباره مؤمنانى كه شما آنها را به چشم حقارت مى بينيد نمى گويم كه خداوند هيچ خيرى به آنها نداده است.

نوح مى خواست انديشه آنان را اصلاح كند تا آنها انتظار بى جايى نداشته باشند و بدانند كه چنين نيست كه با ايمان آوردن به خدا، انسان ثروتمند شود و يا كارهاى خارق العاده بكند و غيب بداند. ايمان روح انسان را از آلودگى شرك پاك مى كند و قلبى مطمئن و آرام به انسان مى دهد و از عذاب جهنم باز مى دارد ولى آن تصوراتى كه آنها مى كردند به وسيله ايمان مجرد حاصل نمى شود.

در عين حال اين مطلب را كه مؤمنان مورد تأييد خدا باشند و خداوند به آنها چيزهايى را بدهد، نفى نمى كند و مى گويد: من نمى گويم كه خداوند هيچ خيرى به آنها نخواهد داد. شايد اين جمله اشاره به اين حقيقت باشد كه اگر مؤمنى به مرحله بالايى از ايمان رسيد از سوى خدا به او عنايتهاى خاصى مى شود و او مى تواند كارهاى شگفتى بكند. ولى شناخت كسى كه به اين مرحله برسد دشوار و حتى غير ممكن است و فقط خدا از اينان آگاهى دارد و لذا نوح اضافه مى كند كه خداوند به آنچه در نفوس آن مؤمنان است داناتر است.

در پايان، از قول نوح نقل مى شود كه اگر من چنين كنم و مؤمنان را از خود برانم در اين صورت از ستمگران خواهم بود. اين همان سخنى است كه در پايان آيه اى كه پيامبر اسلام را از طرد مؤمنان نهى مى كند و اندكى پيش آن آيه را آورديم، آمده است:

فتطردهم فتكون من الظالمين(انعام/52)

مبادا آنها را برانى كه از ستمگران خواهى بود.

قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنآ اِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ (32 ) قالَ اِنَّما يَأْتيكُمْ بِهِ اللّهُ اِنْ شآءَ وَ مآ أَنْتُمْ بِمُعْجِزينَ (33 ) وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحى اِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ اِنْ كانَ اللّهُ يُريدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَ اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (34 ) أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ اِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَىَّ اِجْرامى وَ أَنَا بَرىءٌ مِمّا تُجْرِمُونَ (35 )

گفتند: اى نوح با ما مجادله كردى و مجادله تو با ما بسيار شد، پس آنچه را كه به ما وعده مى دهى بياور اگر از راستگويانى(32) گفت: همانا خداوند اگر بخواهد آن را مى آورد و شما ناتوان كننده نيستيد(33) و اگر بخواهم شما را اندرز بدهم، در صورتى كه خدا بخواهد كه شما را هلاك سازد، پند و اندرز من شما را سودى نخواهد داد. او پروردگار شماست و به سوى او باز مى گرديد(34) يا مى گويند كه آن را به دروغ ساخته است بگو اگر آن را به دروغ ساخته باشم، گناه كردن من به عهده من است و من از گناهى كه شما مى كنيد بدورم(35)

نكات ادبى

1 ـ «جادلتنا» با ما مجادله كردى، با ما ستيز كردى. از جدل به معناى آوردن حجت براى ساكت كردن طرف مقابل. جدل در اصل به معناى پيچاندن و تاب دادن طناب و نخ است. گويا دو طرف در هنگام مجادله همديگر را مى پيچانند. فرق ميان مجادله و مراء در اين است كه مجادله حجت آوردن است و مراء سخن گفتن از روى عناد و اصرار در باطل است لذا مجادله خوب و مراء ناپسند است.

2 ـ «معجزين» ناتوان كنندگان. منظور اين است كه شما نمى توانيد جلوى عذاب خدا را بگيريد.

3 ـ «نصح» پند و اندرز. گفتن مطلبى كه به نفع مخاطب است. از نصح به معناى خلوص.

4 ـ «يغويكم» گمراهتان سازد. عذابتان كند. ماده غىّ گاهى به معناى گمراهى و گاهى به معناى عذاب مى آيد، مانند «فسوف يلقون غيّا».

5 ـ «اجرامى» گناه كردن من. از جرم به معناى انجام كار خلاف و اصل آن به معناى چيدن ميوه نارس است و بعدها به هر كار ناپسندى گفته شد.

6 ـ «تجرمون» از مادّه جرم. به صورت مضارع آورده شده تا بر استمرار گناه از سوى كافران دلالت كند.

تفسير و توضيح

* آيات (32-34) قالوا يانوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا... : قوم نوح در پاسخ استدلالها و حجتهاى روشن او كه در طول ساليان دراز به آنها ارائه مى كرد، به او گفتند: اى نوح با ما مجادله كردى و زياد هم مجادله كردى، اگر راست مى گويى به وعده اى كه داده اى عمل كن. نوح بارها به آنان وعده عذاب داده بود و آنان را با بلاى آسمانى تهديد كرده بود. كافران كه وعده هاى او را جدى نمى گرفتند مى گفتند: از حرف زدنهاى تو خسته شديم آنچه را كه گفتى عمل كن اگر راستگويى.

توجه كنيم سخنانى كه در اين آيه از قوم نوح نقل شده، بلافاصله پس از سخنان قبلى نوح كه در آيات پيش آمد، گفته نشده بلكه پس از صدها سال كه به طور مرتب نوح آنان را تبليغ مى كرد و در اواخر دعوت او گفته شده است و پس از آن هم طوفان پيش آمد و كافران هلاك شدند.

در قصه هاى قرآنى گاهى ترتيب تاريخى رعايت نمى شود چون هدف قصه گويى نيست و نقل قصه تابع هدفهاى تربيتى است كه مورد نظر است. و از آن گذشته براى خداوند كه احاطه كامل برتاريخ و زندگى بشر دارد، ترتيب تاريخى موضوعيت ندارد.

در آيه بعدى پاسخ نوح را نقل مى كند كه به قوم خود كه از او مى خواستند تهديد خود را عملى كند، گفت: خداوند اگر بخواهد آن عذاب را براى شما نازل مى كند و اگر نازل كند شما از آن گريزى نخواهيد داشت و شما نمى توانيد خدا را ناتوان كنيد.

يكى از هدفهاى نوح از اين بيان، تصحيح سخن كافران بود كه عذاب را از نوح مى خواستند. نوح خاطر نشان مى كند كه همه چيز دست خداست و اوست كه اگر بخواهد عذاب مى كند و اگر نخواهد نمى كند و همه چيز بسته به مشيت حق تعالى است و نوح تنها يك پيام آور و يك نصحيت كننده است.

در آيه بعد اضافه مى كند كه اگر خدا بخواهد شما را عذاب كند، ديگر نصيحت كردن من اگر هم بخواهم نصيحت كنم براى شما سودى ندارد. علت اينكه نصيحت كردن نوح در آن موقعيت كه خداوند اراده عذاب كرده است، سودى ندارد اين است كه اين پند و اندرزها براى آن است كه آنان ايمان بياورند و در شرايطى كه خداند براى قومى بلا و عذاب نازل مى كند، ايمان آوردن آنها فايده اى ندارد.

چون بارها در قرآن گفته شده كه ايمان پس از ديدن آثار عذاب مورد قبول نيست و با آمدن عذاب استيصال يعنى عذابى كه به علت كفر و گناه و به صورت بلا نازل مى شود، همه چيز پايان مى يابد و هلاك كافران قطعى است و خدا فقط مؤمنان را نجات مى دهد. در پايان آيه تأكيد مى كند كه خدا پروردگار شماست و به سوى او برمى گرديد.

به طورى كه ملاحظه فرموديد، ما كلمه «يغويكم» را از «غىّ» به معناى عذاب گرفتيم. مى توان آن را از «غىّ» به معناى گمراهى گرفت كه در اين صورت معناى آيه چنين مى شود كه نصحيت من بر شما سودى ندارد اگر خدا بخواهد كه شما را گمراه سازد.

منظور از اين سخن، سلب توفيق خداوند از كافران به خاطر كفرشان است. يعنى كافران با عناد و لجاجت خود، كار را به جايى مى رسانند كه مستحق آن مى شوند كه خدا آنان را گمراه كند.

* آيه (35) ام يقولون افتريه قل ان افتريته ... : قرآن كريم كه قصه نوح را تا اينجا نقل كرد، در وسط آن به سخن ناشايست كافران عصر پيامبر اسلام (ص) پاسخ مى دهد. آنها با شنيدن اين آيات كه متضمن قصه نوح بود، اين تهمت را به پيامبر مى زدند كه او اين قصه ها را از پيش خود مى سازد و به دروغ به خدا نسبت مى دهد و اين تهمتى بود كه بارها به پيامبر اسلام (ص) زده بودند.

در اين آيه موقتاً داستان نوح رها مى گردد و از اين تهمت پاسخ داده مى شود. مى فرمايد: يا مى گويند كه پيامبر اين سخنان را به دروغ آورده است، تو اى پيامبر در پاسخ آنان بگو: اگر من آن را به دروغ آورده باشم مسئوليت آن به گردن من است و من از گناهانى كه شما پيوسته مرتكب مى شويد بيزارم. يعنى اگر بر فرض من مرتكب گناهى شده باشم شماها غرق در گناه هستيد و حق نداريد به گناه ديگران اعتراض كنيد، تا چه رسد به اينكه من بر خداوند دروغ نمى بندم و اين كار يك گناه نيست. پس از اين بيان، قرآن به ذكر داستان نوح ادامه مى دهد.