تفسير كوثر ، جلد چهارم

آيت الله يعقوب جعفرى مراغى

- ۱۹ -


يآ أَيَّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (* ) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ (* ) اِنَّ شَرَّ الدَّوآبِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ (*) وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرًا لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (* )

اى كسانيكه ايمان آورده ايد! از خدا و پيامبر او پيروى كنيد و از او روى مگردانيد در حالى كه شما مى شنويد(20) و مانند كسانى نباشيد كه گفتند: شنيديم ولى نشنيدند (21) همانا بدترين جنبندگان نزد خداوند، كران و گنگان هستند همانها كه نمى انديشند(22) و اگر خدادر آنها خيرى مى دانست آنها را شنوا مى كرد و اگر آنها را شنوا مى كرد، پشت مى كردند و روى گردان مى شدند(23)

نكات ادبى

1 ـ ضمير «عنه» به رسول برمى گردد.

2 ـ «سمعنا» در اينجا و اشتقاقات ديگر آن در همين آيه و آيه بعدى به معناى مطلق شنيدن نيست بلكه منظور پذيرفتن و قبول حق است.

3 ـ «الدوابّ» جمع «دابّة» به معناى جنبنده و شا مل هر حيوانى از جمله انسان مى شود; ولى نوعاً آن را در حيوانات و بخصوص در اسب به كار مى برند و در اينجا منظور، همه حيوانات از جمله انسان است.

4 ـ معمولا «لو» براى انتفاء شرط به جهت انتفاء خبر است; ولى در «لواسمعهم»چنين نيست چون عدم تولّى باعث عدم اسماع نيست.

تفسير و توضيح

آيات (20 ـ 23) يا ايها الذين آمنوا اطيعوالله و رسوله ... : مسلمانان را دعوت به اطاعت از خدا و رسول مى كند و از آنها مى خواهد كه از پيامبر روى برمگردانند. در حالى كه آنها سخن پيامبر را مى شنوند كه آنان را به سوى خدا و خير و جهاد با دشمن مى خواند. بعضى ها به ظاهر، دعوت پيامبر را مى شنيدند ولى هر جا كه به سودشان نبود از پيامبر روى برمى تافتند و از او اعراض مى كردند، و در اين آيه آنها را از اين كار منع مى كند و خاطر نشان مى سازد كه مسلمان واقعى كسى است كه سخن حق را بشنود و از حق روى گردان نباشد.

در آيه بعدى مى فرمايد: شما از كسانى نباشيد كه گفتند شنيديم ولى نشنيدند; يعنى گفتند پذيرفتيم ولى نپذيرفتند. اينها همان منافقان بودند كه به ظاهر ادعاى مسلمانى مى كردند ولى در واقع مسلمان نبودند. شنيدن در اينجا به معناى قبول كردن است.

در ادامه مطلب اضافه مى كند كه بدترين جنبدگان نزد خداوند همان كسانى هستند كه سخن حق را نمى شنوند و از گفتن سخن حق لال هستند و گوش و زبان خود را در شنيدن و گفتن حق به كار نمى اندازند. آنان كسانى هستند كه نمى انديشند; زيرا اگر درست مى انديشيدند، چشم و گوش ودل و زبان خود را در اختيا حق قرار مى دادند و از پذيرفتن حق سرباز نمى زدند.

هرچند كه «دواب» به معناى هر نوع جنبنده و از جمله انسان است; ولى چون نوعا اين كلمه را در مورد حيوانات به كار مى برند، مى توان گفت كه اين تعبير كه در آيه آمده است نوعى تمثيل است و اين افراد را به حيوانات تشبيه مى كند.

در آيه بعدى راجع به همين افراد ياد شده اظهار مى دارد: اگر خدا در آنها خيرى مى ديد و آنها شايستگى لازم را داشتند البته آنان را در شنيدن سخن حق شنوا مى كرد; يعنى موانع را از سر راه آنها برمى داشت و زمينه را براى هدايت آنها فراهم مى كرد; ولى خدا در آنها خيرى نديد و آنها را هدايت نكرد.

اينكه خدا در آنها خيرى نديد، مربوط به خلقت و ذات آنها نيست كه مسأله جبر پيش آيد بلكه مربوط به عملكرد آنهاست كه آزادانه راه باطل را انتخاب كرده اند. آنها مى توانستند چنين نكنند، همانگونه كه مؤمنان راه باطل را انتخاب نكردند و وجود اينها حجتى براى آنهاست.

در همين آيه با افزودن يك جمله مطلب را شفاف تر مى كند و مى فرمايد: اگر آنها را شنوا مى كرد، باز روى گردان مى شدند و او را نفى مى كردند; يعنى اگر سخن حق را به گوش آنها فرو مى برد، باز به خاطر عنادى كه با حق داشتند به سوى حق گرايش پيدا نمى كردند و اين مربوط به عملكرد و فرورفتن آنها در فساد و كفر است.

از اين جمله اخير فهميده مى شود كه منظور از «لأسمعهم» هدايت جبرى نيست; زيرا در اين جمله روشن مى كند اگر «اسماع» هم تحقق مى يافت باز آنها هدايت نمى شدند; بنابراين «اسماع» از طريق اجبار نيست چون اگر چنين بود هدايت يافتن آنها قطعى بود و چون مربوط به اراده خدا در تكوينيات مى شد الزام آور بود.

يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ اِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه وَ أَنَّهُ اِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (* ) وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خآصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ (* ) وَ اذْكُرُوا اِذْ أَنْتُمْ قَليلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِى الْأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النّاسُ فَاواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِه وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (* )

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خوانند، كه شما را زنده مى كند، و بدانيد كه خداوند ميان مرد و دل او حايل مى شود و اينكه به سوى او برانگيخته خواهيد شد(24) و از فتنه اى بترسيد كه تنها به كسانى از شما نمى رسد كه ستم كرده اند و بدانيد كه خدا سخت كيفر است(25) به ياد آوريد هنگامى كه شما اندك بوديد و در زمين ناتوان شمرده مى شديد، و بيم آن داشتيد كه مردم شما را بربايند، پس خدا به شما پناه داد و شما را با پيروزى خود كمك نمود و شما را از چيزهاى پاكيزه روزى داد، باشد كه سپاسگزارى كنيد(26)

نكات ادبى

1ـ «استجيبوا» اجابت كنيد، پاسخ مثبت بدهيد. بپذيريد.

2ـ «يحول» حايل مى شود، فاصله مى اندازد، از «حيلوله» به معناى فاصله قرار دادن و «حايل»، مانع و پرده ميان دو چيز است.

3ـ «وانّه» يا ضمير شأن است و يا به «الله» برمى گردد.

4ـ «فتنه» در اينجا به معناى عذاب است و معانى ديگرى هم دارد كه بايد از قرائن فهميد.

5ـ «لاتصيبّن» «لاى» نهى است مانند: «لاتموتن الا وانتم مسلمون». البته احتمال اينكه «لاى» نفى هم باشد بعيد نيست، هر چند كه داخل شدن نون «ثقيله» بر نفى، نادر است; ضمناً در بعضى از قرائتها كه از على بن ابيطالب(ع) و امام باقر(ع) نقل شده «لتصيبنّ» است و اگر چنين باشد معنابه كلى عوض مى شود.

6ـ «اذ انتم قليل» مفعول له براى واذكروا است و نه ظرف.

7ـ «يتخطفكم» شما را بربايد. «تخطف» و «خطف» به معناى گرفتن چيزى به سرعت است.

تفسير و توضيح

آيه (24) يا ايها الذين آمنوا استجيبوالله وللرسول ...: در اين خطاب تشريفى، خداوند به مؤمنان تذكر مى دهد كه گوش به فرمان خدا و رسول باشند و هرگاه خدا و رسول، آنها را به سوى چيزى دعوت كردند اجابت كنند و لبيك بگويند; زيرا آن، مايه حيات و زندگى آنهاست. هر مؤمنى بايد بداند كه دين و دستورات الهى زندگى ساز است و اگر زندگى واقعى را بخواهند، تنها در پرتو عمل به تعليمات الهى به دست خواهد آمد.

زندگى بشر بر دو گونه است: يكى زندگى مادى و حيوانى كه آثار آن عبارت است از تغذيه، توليد مثل، تنفس و حركت. اين نوع زندگى را همه حيوانات هم دارند و اگر انسان زندگى را چنين معنا كند و به آن بسنده كند، يك زندگى پست حيوانى خواهد داشت، هر چند كه از لحاظ تنوع و راحتى به عاليترين نوع آن برسد.

نوع دوم از زندگى، همان زندگى معنوى و روحى است كه اختصاص به بعضى از انسانها دارد و شايسته مقام انسانى است و در پرتو دين و وحى آسمانى و پيمودن رتبه هاى عالى تكامل و معرفت به دست مى آيد. پيامبران همواره انسان را به سوى چنين مفهومى از زندگى دعوت كرده اند و خواسته اند انسان به مقامى كه لايق اوست برسد. چنين زندگى مرگ ندارد; چون انسان اگر هم بميرد باز زنده است همچون شهيدان كه تا قيامت زنده اند.

اجابت كردن و لبيك گفتن به خدا و رسول در تامين زندگى انسانى بايد در همين فرصت اندك عمر صورت گيرد و هر چه زودتر انجام پذيرد; زيرا كه با مرگ انسان، ديگر هيچ وقت چنين موقعيتى پيش نمى آيد و فرصتها پايان مى يابد. از همين روست كه در ادامه همين آيه تذكر مى دهد كه: «بدانيد خدا ميان مرد و قلب او حايل قرار مى دهد». منظور از اين حايل، مرگ است كه به سراغ انسان مى آيد و ميان او و آرزوهايش فاصله مى اندازد. كسانى كه اصلاح نفس خود را براى رسيدن به زندگى واقعى به آينده موكول مى كنند و كار امروز را به فردا مى اندازد در ضررى عظيم هستند; زيرا كه فرصتهاى طلايى را از دست مى دهند و ممكن است هيچ وقت چنين فرصتى را به دست نياورند.

جالب اينكه هرگاه انسان در اين دنيا با زندگى در پرتو وحى به حيات واقعى و انسانى دست پيدا كند، در قيامت نيز زندگى سعادتمندى خواهد داشت و در بهشت برين جاى خواهد گرفت چون زندگى آن دنيا ادامه زندگى اين دنيا است. اين مطلب را كه گفتيم، در پايان آيه به اشاره ذكر مى كند آن جا كه مى فرمايد: «و شما به سوى او محشور خواهيد شد.» اشاره به اينكه قيامتى در پيش است وعملكرد شما در اين دنيا تعيين كننده وضعيت شما در آن دنياست.

آيه (25) واتقوا فتنة لاتصيبنّ الذين ظلموا منكم خاصّة ....: هرگاه در جامعه اى فساد و گناه شايع شود، وظيفه مؤمن است كه در مقابل فساد بايستد و از آن جلوگيرى كند. مؤمن بايد بداند كه خوب بودن وگناه نكردن او كافى نيست، بلكه بايد علاوه بر اصلاح نفس خويش در فكر ديگران هم باشد و در اصلاح جامعه اى كه در آن زندگى مى كند بكوشد و اين همان وظيفه امر به معروف و نهى از منكر است كه دو واجب دينى است.

طبق يك سنّت الهى، هرگاه در جامعه اى فساد و گناه رواج يابد و خدا بخواهد به آن جامعه بلا نازل كند، اين بلا فقط بر اهل فساد و ستمگران نازل نخواهد شد، بلكه دامن كسانى را نيز خواهد گرفت كه به وظيفه تبليغى و اصلاحى خود عمل نكرده اند و ستمگران را با سكوت خود تشويق نموده اند

اين آيه از همين سنّت الهى خبر مى دهد و خطاب به مؤمنان مى فرمايد: از عذابى بترسيد كه فقط سراغ ستمگران از شما نخواهد آمد; يعنى اين عذاب عمومى خواهد بود و مؤمنان را هم در برخواهد گرفت.

در جريان اصحاب سبت هم ديديم كه آنها سه گروه شدند: گروهى كه مرتكب گناه مى شدند و گروهى كه خود گناه نمى كردند ولى با گناهكاران هم، كارى نداشتند و گروه سوم كسانى بودند كه هم گناه نمى كردند و هم گناهكاران را نهى از منكر مى نمودند و از آنها مى خواستند كه دست به گناه نزنند. وقتى عذاب خدا نازل شد دو گروه اول و دوم را فراگرفت و فقط گروه سوم از آن نجات پيدا كردند.

فلمّا نسوا ماذكّروا به انجينا الذين ينهون عن السّوء واخذنا الذّين ظلموا بعذاب بئيس بما كانوا يفسقون (اعراف/ 165)

پس چون آنچه را كه به آنها تذكر داده شده بود فراموش كردند، گروهى را كه از بدى نهى مى كردند نجات داديم و آنها را كه ستم كرده بودند به خاطر نافرمانى كه كرده بودند با عذابى سخت برگرفتيم.

آيه (26) واذكروا اذ انتم قليل مستضعفون فى الارض ...: در اين آيه نعمتهايى را كه خداوند به مسلمانان مهاجر داده بود تذكر مى دهد. اين مسلمانان وقتى در مكه بودند تعدادشان اندك بود و همواره ناتوان شمرده مى شدند و مورد آزار و اذيت مشركان مكه بودند.

وضع مسلمانان در مكه، پيش از هجرت بسيار رقت انگيز و اسفبار بود. آنها علاوه بر آزارها و شكنجه هايى كه مى شدند، بر جان خود نيز مى ترسيدند و امنيتى نداشتند، بخصوص آن دسته از مسلمانان كه از قبيله قدرتمندى نبودند و يا برده بودند و از جانب هيچ كس حمايت نمى شدند. آنها هميشه بيم آن را داشتند كه مشركان آنها را شكار كنند و بربابند و نابود سازند. همانگونه كه بعضى از مسلمانان در اثر شكنجه مشركان، جان خود را از دست دادند; مانند پدر و مادر عمّار ياسر.

بالاخره اين وضع دردناك با هجرت پيامبر و مسلمانان به مدينه پايان يافت و خداوند اين مسلمانان بى پناه را در مدينه پناه داد و مسلمانان مدينه را يار و ياورشان قرار داد و آنها را در جنگ بدر كمك كرد تا در برابر قريش پيروز شوند. همچنين آنها را از نعمتهاى پاك و پاكيزه روزى داد و از غذاها و ميوه هاى مدينه برخوردار ساخت. اين همه نعمت به مسلمانان داده شد تا آنان خداى را سپاسگزارى كنند.

يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (* ) وَ اعْلَمُوا أَنَّمآ أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ (* ) يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ (* )

اى كسانيكه ايمان آورده ايد! خدا و رسول او را خيانت نكنيد و به امانتهاى خود نيز خيانت نكنيد در حالى كه شما مى دانيد(27) و بدانيد كه مالها و فرزندان شما مايه آزمايش است و همانا پاداش بزرگ نزد پروردگار است (28) اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از خدا پروا داشته باشيد براى شما فرقان (چيزى كه جدا كننده ميان حق و باطل است) قرار مى دهد و از بديهاى شما در مى گذرد و شما را مى آمرزد، و خدا صاحب بخشش بزرگ است(29)

نكات ادبى

1 ـ «لاتخونوا» خيانت نكنيد، خيانت عبارت است از منع كردن از حقى كه انسان به آن متعهد شده است، چه اين حق مربوط به خدا و رسول باشد و چه به مردم.

2 ـ «وتخونوا» ممكن است مجزوم باشد به جهت عطف به «تخونوا الله» و ممكن است منصوب باشد به جهت تقدير «ان» ناصبه، و اگر اين فرض را بگيريم نهى از مجموع دو خيانت مى شود و نهى شامل يكى از آن دو به تنهايى نمى شود; بنابراين احتمال اول، يعنى مجزوم بودن، مناسبتر است.

3 ـ «تعلمون» در اينجا بدون ذكر متعلق و مفعول آمده و منظور مجرد علم است و يا بگوييم كه مفعول آن به خاطر معلوم بودن حذف شده و تقدير چنين است: «تعلمون قبح الخيانة» يا «تعلمون انّ هذه امانة» و مانند آن.

4 ـ «فرقان» مصدر به معناى فاعل، فارق ميان حق و باطل و نيك و بد.

5 ـ «يكفّر» در مى گذرد، ناديده مى گيرد. اين واژه بيشتر درباره گناهان استعمال مى شود و كفاره هم از آن مشتق شده است.

تفسير و توضيح

آيات (27 ـ 28) يا ايها الذين آمنوا لاتخونواالله والرسول....: در زمان پيامبر اسلام بعضى از مسلمانان كه يا ايمانشان ضعيف بود و يا درك خوبى نداشتند گاهى سخنانى را از پيامبر مى شنيدند كه مربوط به اسرار درونى مسلمانان بود. آنها اين سخنان را اينجا و آنجا شايع مى كردند و مطلب به گوش دشمنان اسلام مى رسيد و گاهى هم بعضى ها بخاطر منافعى كه در پيش كافران داشتند اسرار مسلمانان را در اختيار آنان مى گذاشتند. اين كار يك خيانت بود، آنهم از بدترين نوع آن، كه خيانت به خدا و پيامبر او بود; مانند خيانتى كه بعضى از مسلمانان در گزارش وضع پيامبر به ابوسفيان كردند و يا خيانتى كه ابولبابه در جريان جنگ بنى قريظه كرد و سپس پشيمان شد و در مسجد پيامبر خود را به ستونى بست.

در اين آيه مؤمنان را از اين خيانت برحذر مى دارد و به همين مناسبت درباره خيانت به امانتهاى يكديگر هم تذكر مى دهد و از آن نهى مى كند. بنابراين مؤمن يك تعهدى در برابر خدا و رسول و جامعه اسلامى دارد كه نبايد آن رابشكند و دست به خيانت بزند و تعهد ديگرى در برابر امانتهاى مردم دارد و نبايد به آنها خيانت ورزد و گرنه گناه بزرگى كرده است. البته يك عمل وقتى خيانت به حساب مى آيد كه شخص بداند آن كار خيانت است ولى اگر نداند و يا حتى گمان كند كه كار درستى انجام مى دهد، خيانت محسوب نمى شود; چون خيانت همواره بايد از روى آگاهى و عمد باشد; بدين جهت در آخر آيه پس از نهى از خيانت مى فرمايد: در حالى كه شما مى دانيد.

خيانتى كه بعضى از مسلمانان به خدا و رسول كردند و اسرار مسلمانان را در اختيار كافران گذاشتند بيشتر به سبب حفظ منافع مادى بود و آنها اموالى نزد كافران داشتند و يا از فرزندانشان كسانى در مكه مانده بودند كه براى حفظ آنها و جلب نظر كافران دست به چنين كارهايى مى زدند. قرآن خاطرنشان مى سازد كه اموال و اولاد براى آزمايش است تا دين و ايمان شخص مورد آزمايش قرار بگيرد و پاداش بزرگ نزد خداوند است و شخص باايمان بايد به پاداش بزرگ بينديشد و بداند كه اموال و اولاد ارزش آن را ندارند كه انسان ايمان خود را به پاى آنها قربانى كند و به خاطر ثروت و فرزندان، به خدا و رسول خيانت كند و خدا را به خشم آورد و يا او را فراموش كند.

يا ايها الذين آمنوا لاتلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله (منافقون /9)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نه اموال و نه فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نسازد.

آيه (29) يا ايها الذين آمنوا ان تتقواالله يجعل لكم فرقانا...: يكى از آثار بزرگ تقوا اين است كه به انسان بصيرت مى دهد وانسان واقع گرايانه به موضوعات مى نگرد و خوب را از بد و حق را از باطل تشخيص و تمييز مى دهد.

اين آيه به روشنى، همين حقيقت را بيان مى كند و خطاب به مؤمنان مى فرمايد: «اى مؤمنان! اگر شما تقوا داشته باشيد خداوند به شما «فرقان» مى دهد». منظور از فرقان همان قدرت تشخيص است كه انسان در اثر تقوا و ايجاد يك روحيه بالاى ايمانى به درجه اى مى رسد كه در تشخيص خود اشتباه نمى كند و مسائل را با نور خدا مى بيند: المؤمن ينظر بنور الله.

تقوا آن حالت خداترسى است كه انسان را از افتادن در منجلاب فساد و گناه بازمى دارد و چون انسان از گناهان پرهيز كرد و برهوا و هوسها مسلط شد طبيعى است كه دل او صفا مى يابد و انديشه او شفافتر مى شود. او در قضاوتهايى كه مى كند هوا و هوس را دخالت نمى دهد و خودپرستى و سودجويى را كنار مى گذارد و در چنين حالتى است كه داورى درستى مى كند و حق و باطل را به هم در نمى آميزد و حق را از باطل بازمى شناسد و در مواردى كه حق و باطل چنان مشتبه شده كه تشخيص آنها بسيار دشوار است، خداوند او را كمك مى كند و راه بيرون شدن از هر نوع شك و ترديد را به او نشان مى دهد.

و من يتق الله يجعل له مخرجا (طلاق/2)

و هر كسى از خدا پروا داشته باشد، خدا براى او محل خروجى قرار مى دهد.

در آيه مورد بحث براى تقوا، آثار ديگرى هم ذكر مى كند و مى فرمايد: «اگر تقوا داشته باشيد، خداوند براى شما فرقان قرار مى دهد و بديهاى شما را ناديده مى گيرد و شما را مى آمرزد، و خدا صاحب فضل عظيم است».

بنابراين صفت تقوا علاوه بر اينكه بينش انسان را وسيع و دقيق مى كند، باعث از بين رفتن و آمرزش گناهان مى شود; چون هر انسانى در هر مرحله اى باشد بالاخره گناهانى دارد; حتى ممكن است يك چيزى براى يك انسان معمولى، حسنه باشد و از او كار نيك تلقى شود ولى همان چيز از يك انسان عارف وارسته، سيئه باشد، و كار بد تلقى شود. «حسنات الابرار سيئات المقربين.»

داشتن تقوا و حالت خداترسى سبب مى شود كه انسان همواره از گناه دورى كند و اگر هم به گناهى آلوده شد خدا او را بيامرزد.

چند روايت

1ـ عن الصادق(ع) قال: اوصيكم بتقوى الله والعمل بطاعته واجتناب معاصيه واداء الامانة لمن ائتمنكم وحسن الصحابه لمن صحبتموه.(156)

امام صادق فرمود: بر شما باد تقواى خدا و عمل به طاعت او و اجتناب از معصيت او، و باز پس دادن امانت به كسى كه به شما امانتى سپرده است و مصاحبت نيكو با كسى كه مصاحبت مى كنيد.

2ـ عن على بن الحسين(ع) قال: عليكم باداء الامانة فو الذى بعث محّمدا بالحق نبيا لو انّ قاتل ابى الحسين بن على ائتمننى على السيف الذى قتله به لأدّيته اليه.(157)

امام سجاد(ع) فرمود: بر شما باد اداى امانت قسم به كسى كه محمد(ص) را به حق به پيامبرى مبعوث كرد، اگر قاتل پدرم، حسين بن على، همان شمشيرى را كه او را با آن كشته است پيش من امانت بگذارد به او بازپس مى دهم.

3ـ عن اميرالمؤمنين(ع) قال: لايقولن احدكم اللهم انى اعوذ بك من الفتنة لانه ليس احد الا وهو مشتمل على فتنة ولكن من استعاذ فليستعذ من مضلات الفتن فانّ الله سبحانه يقول: «انما اموالكم و اولادكم فتنة».(158)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: يكى از شما نگويد: خدايا بر تو پناه مى برم از فتنه; چون كسى نيست مگر اينكه فراگير فتنه است، بلكه كسى كه پناه مى برد، از گمراه كننده هاى فتنه ها پناه ببرد. خداوند فرموده است: همانا مالها و فرزندان شما فتنه هستند.

وَ اِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ (* ) وَ اِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشآءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذآ اِنْ هذا اِلاّ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ (* ) وَ اِذْ قالُوا اللّهُمَّ اِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّمآءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذاب أَليم (* ) وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ(* )

و هنگامى كه كافران درباره تو نيرنگ مى زدند تا تو را در بند كشند يا تو را بكشند يا تو را بيرون كنند آنها مكر مى كردند (نيرنگ مى زدند) و خدا نيز مكر مى كرد (چاره آن مى نمود) و خدا بهترين چاره كنندگان است (30) و هنگامى كه آيات ما بر آنها تلاوت شود، مى گويند: همانا شنيديم، اگر مى خواستيم ما نيز مانند اين را مى گفتيم; اين جز افسانه هاى پيشينيان نيست(31) و هنگامى كه گفتند: خدايا اگر اين از جانب تو حق است پس براى ما سنگى از آسمان ببار يا به ما عذابى دردناك بياور(32) و خدا آنها را عذاب نمى كند در حالى كه تو در ميان آنها هستى و نيز عذاب كننده آنها نيست در حالى كه آنها استغفار مى كنند. (33)

نكات ادبى

1ـ «مكر» حيله پنهانى، نيرنگ. مكر از جانب بشر، همان نيرنگ و شيطنت است و از جانب خدا، چاره سازى نيزنگ است.

2ـ «ليثبتوك» از اثبات، كه در اينجا به معناى زندانى كردن و در بند كشيدن است.

3ـ «اساطير» جمع اسطوره، افسانه.

4ـ «اللهم» در اصل ياالله بود; حرف ندا حذف شد و «ميم» مشددى به آخر آن اضافه گرديد.

5ـ «هوالحق» ضمير فصل است، و به آن ضمير عماد هم گفته مى شود. «الحق»خبر كان است و در بعضى از قرائتها مرفوع خوانده شده كه در اين صورت «هو» مبتدا و «الحق» خبر آن خواهد بود.

6ـ «فامطر» ببار. فعل جعلى از «مطر» به معناى باران.

تفسير و توضيح

آيه (30) واذ يمكربك الذين كفروا ...: اشاره به جريان هجرت پيامبر اسلام از مكه به مدينه است. سران قريش در محلى به نام «دارالندوه» در مكه گردهم آمدند تا درباره پيامبر اسلام تصميم قاطعى بگيرند. بعضى از آنها پيشنهاد كردند كه محمد(ص) را زندانى كنيم و او را در بند كشيم تا نتواند با مردم تماس حاصل كند. اين پيشنهاد رد شد; چون زندانى كردن او باعث خشم بنى هاشم مى شد و ميان اين قبيله و قبايل ديگر درگيرى ايجاد مى شد. پيشنهاد دوم اين بود كه او را از مكه تبعيد كنيم كه اين پيشنهاد هم رد شد; چون او در جاى ديگر يارانى پيدا مى كرد و كارش بالا مى گرفت و به مكه حمله مى كرد. پيشنهاد سوم اين بود كه او را بكشيم آن هم به اين صورت كه از هر قبيله يك نفر انتخاب كنيم آنها به طور دسته جمعى به خانه محمد حمله كنند و او را بكشند; در اين صورت خون او به گردن همه قبايل مى افتد و بنى هاشم كارى نمى تواند بكند.

اين پيشنهاد كه از سوى ابوجهل بود پذيرفته شد و در بعضى از روايات آمده كه شيطان به صورت پيرمردى از نجد حضور داشت و اين پيشنهاد را تقويت كرد و به دنبال آن مشركان تصميم گرفتند در شب معينى نقشه خود راعملى سازند و پيامبر اسلام را بكشند.

خداوند از طريق وحى، پيامبر خود را از توطئه دشمن آگاه كرد و پيامبر تصميم گرفت كه در آن شب معيّن در خانه خود نباشد و كس ديگرى در رختخواب او بخوابد. براى اين كار على بن ابيطالب را در نظر گرفت و او اين پيشنهاد را پذيرفت و جان خود را سپر بلاى پيامبر كرد. پيامبر پيش از غروب آفتاب، مكه را مخفيانه ترك كرد و سه شب در غار ثور پنهان شد و سپس به سوى مدينه هجرت فرمود.

اين آيه ناظر به همين جريان است و از مكر و نيرنگ كافران خبر مى دهد كه مى خواستند پيامبر خدا را بكشند و يا از مكه بيرون كنند و به قتل برسانند. آنهابراى نابودى پيامبر نقشه مى كشيدند و نيرنگ مى زدند; ولى خدا هم نقشه اى داشت و مكر آنان را پاسخ داد و نقشه آنان را نقش بر آب ساخت و خدا بهترين مكر كنندگان است. همانگونه كه مى دانيم مكر از بشر به معناى حيله و نيرنگ پنهانى است و كار ناپسندى به شمار مى آيد; ولى مكر از خدا به معناى چاره جويى و مقابله با نيرنگ افراد است و طبعاً كار پسنديده اى است.

اينكه مى فرمايد: خدا بهترين مكركنندگان است; چاره اى كه خدا مى كند از كار همه چاره كنندگان برتر است و مكر و نيرنگ ديگران را از بين مى برد.

آيه (31) واذا تتلى عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا ...: بعضى از مشركان مكه وقتى آيات قرآنى را مى شنيدند از ساده لوحى مى گفتند: «شنيديم و اگر بخواهيم ما نيز مانند آن را مى آوريم!» كسى كه اين سخن را مى گفت نضربن حارث بود كه مقدارى با داستانهاى رستم و اسفنديار و كليله و دمنه از ايران و هند آشنايى داشت و گمان مى كرد كه آن سخنان با قرآن هم سنگى مى كند! اين در حالى بود كه حكيم عرب، وليدبن مغيره، با اينكه خود مسلمان نشده بود وقتى آيات قرآن را از پيامبر شنيد بر خود لرزيد.

او در قضاوتى كه درباره قرآن كرد گفت:

وانّ له لحلاوة وانّ عليه لطلاوة وانّ اعلاه مثمر و ان اسفله لمغدق وانه يعلوو مايعلى عليه:

همانا قرآن، شرينى و زيبايى خاصى دارد و بالاى آن بار و بر مى دهد و پايين آن پربركت است و آن سخن برترى است و چيزى از آن برتر نيست.

نضربن حارث و ساده لوحانى چون او قرآن را به عنوان افسانه هاى پيشينيان معرفى مى كردند و اين، اشاره به داستانهاى قرآن بود كه راجع به اقوام پيشين و پيامبران گذشته آمده است. اينها اين داستانها را با داستانهايى كه از ايران و روم و هند ياد گرفته بودند مقايسه مى كردند و مى گفتند كه ما نيز مى توانيم مانند قرآن را بياوريم; ولى اين فقط يك ادعاى پوچ بود و هرگز نتوانستند با قرآن معارضه كنند و مانند يك سوره آن را بياورند; زيرا اگر چنين مى كردند مى توانستند اسلام را از بين ببرند; ولى چنين نشد واسلام روز به روز پيشرفت كرد و دشمنان اسلام اقدام به جنگ با مسلمانان كردند ولى از طريق معارضه با قرآن وارد نشدند چون از آن عاجز بودند.

آيه (22 ـ 23) واذ قالو اللهم ان كان هذا هوالحق ...: در ميان دشمنان اسلام در عصر پيامبر، كسانى بودند كه با عناد بيشترى با اسلام مبارزه مى كردند. آنها حاضر بودند كشته شوند ولى اسلام از بين برود.

در اين آيه از بعضى از مشركان سخن عجيبى را نقل مى كند; آنها از روى عناد و دشمنى مى گفتند: خدايا! اگر اسلام حق است و از جانب تو است از آسمان براى ما سنگ ببار و يا ما را به عذابى دردناك مبتلا كن! آنها اسلام را از جانب خدا نمى دانستند كه چنين درخواستى از خدا مى كردند و براى آنكه ديگران را از اسلام برگردانند چنين سخنى مى گفتند. آنها مدعى بودند كه اگر اسلام حق است پس بايد خدا براى ما كه با آن مخالفيم بلا نازل كند!

خداوند پس از نقل سخنان آنها در آيه بعدى پاسخ مى دهد كه با وجود دو چيز،ما بر آنها بلا نازل نمى كنيم: يكى وجود پيامبر در بين آنها و ديگر استغفار كردن آنها; يعنى تا وقتى كه پيامبر اسلام در ميان آنهاست براى آنها بلا نازل نخواهد شد. و اين احترامى است كه خدا براى پيامبر خود قائل است. وقتى هم كه پيامبر از ميان آنها رفت و به شهر ديگرى هجرت كرد، به شرط اينكه آنها استغفار كنند و روى به سوى خدا آورند، باز خدا آنها را عذاب نخواهد كرد و اين شايد اشاره به مؤمنانى باشد كه پس از هجرت پيامبر به مدينه، در مكه باقى مانده بودند.

بنابراين حضور پيامبر اسلام درميان مردم و استغفار مردم دو عامل تعيين كننده در امنيت از عذاب و بلاست و اگر اين هر دو از بين رفت خداوند بلا نازل مى كند. البته حضور پيامبر تا وقتى بود كه آن حضرت زنده بود و پس از رحلت او مردم از اين نعمت محروم شدند; ولى عامل ديگر يا همان استغفار، هميشه و در هر عصرى در اختيار مردم است و مردم مى توانند با استغفار كردن، خود را از بلاى آسمانى مصون سازند. اين است كه اميرالمؤمنين(ع) فرموده است:

كان فى الارض امانان من عذاب الله و قد رفع احدهما فدونكم الاخر فتمسكوا به امّا الامان الذى رفع فهو رسول الله وامّا الامان الباقى فالاستغفار.(159)

بر روى زمين دو وسيله امنيت از عذاب خدا وجود داشت; يكى از آنها برداشته شد; برشما باد دومى. امانى كه برداشته شد وجود پيامبر بود و ا مان باقى، استغفار است.

توجه كنيم كه منظور از استغفار، فقط گفتن «خدايا بيامرز» نيست. بلكه استغفار توجه عميق به سوى خدا و پشيمانى واقعى از گناهان است و در اين صورت است كه رابطه انسان با خدا محكم مى شود و رحمت و عنايت خدا شامل او مى گردد.

استغفار نه تنها از نزول بلا جلوگيرى مى كند بلكه طبق روايتهاى متعددى كه از معصومين (ع) نقل شده، باعث گشايش در زندگى و وسعت روزى مى شود.

چند روايت

1ـ پيامبر (ص) فرمود: هم زنده و هم مرده من براى شما خير است. گفتند: يا رسول الله! زنده تو خير است اين را فهميديم; مرده تو چه چيزى بر ما دارد؟ فرمود: زندگى من خير است چون خدا فرموده: «خدا آنها را عذاب نخواهد كرد تا وقتى كه تو در ميان آنها هستى» و مرده من هم خير است چون اعمال شما بر من عرضه مى شود و من بر شما استغفار مى كنم.(160)

2ـ قال رسول الله(ص): الاستغفار لكم حصن حصين من العذاب فمضى اكبر الحصنين و بقى الاستغفار فاكثروا منه فانه ممحاة للذنوب قال الله و ما كان الله ليعذبهم الايه(161)

پيامبر(ص) فرمود: استغفار براى شما حصار محكمى از عذاب است; پس حصار بزرگ گذشت و استغفار باقى ماند; پس بسيار استغفار كنيد كه آن محو كننده گناهان است، و خدا فرمود: «ماكان الله ليعذبهم»

وَ ما لَهُمْ أَلاّ يُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِيآءَهُ اِنْ أَوْلِيآؤُهُ اِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (* ) وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ اِلاّ مُكآءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (* ) اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذينَ كَفَرُوا اِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ (*) لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْض فَيَرْكُمَهُ جَميعًا فَيَجْعَلَهُ فى جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ(*)

آنان را چه شده است كه خداوند عذابشان نكند؟ در حالى كه آنها از مسجدالحرام منع مى كنند و آنها از متوليان آن نيستند و متوليان آن جز پرهيزگاران نباشند ولى بسيارى از آنان نمى دانند(34) و نماز خواندن آنها نزد خانه كعبه چيزى جز سوت زدن و كف زدن نيست، پس به سبب آنكه كافر شديد، عذاب را بچشيد(35) همانا كسانى كه كافر شدند اموال خود را انفاق مى كنند از راه خدا بازدارند; بزودى آن را انفاق خواهند كرد و سپس براى آنها حسرتى خواهد بود. آنگاه مغلوب خواهند شد; و كسانى كه كفر ورزيدند به سوى جهنم برانگيخته خواهند شد(36) تا خدا پليد را از پاك جدا كند و پليد را برخى بر برخى ديگر قراردهد،پس همه را يك جا جمع كند و آن را در جهنم جاى دهد. آنان همان زيانكارانند(37)

نكات ادبى

1ـ «و هم يصدّون» حال از ضمير «يعذبهم» مى باشد.

2ـ «يصدّون» منع مى كنند، باز مى دارند. «صدّ» و «سدّ» تقريبا به يك معناست.

3ـ «صلاتهم» يا به معناى نماز و عبادت است و يا به معناى مطلق دعاست.

4ـ «مكاء» سوت زدن، صدا كردن. اصل آن «مكاو» بوده; چون «واو» در طرف واقع شده بود قلب به همزه شد. ضمنا «مكاء» خبر «كان» است.

5ـ «تصديه» كف زدن، زدن دستها به يكديگر. اين واژه يا از «صدى» به معناى انعكاس صداست و يا از صدد به معناى منع است و در اينجا اصل آن «تصددة»بوده و «دال» دوم به «ياء» قلب شده است.

6ـ «ليميز» متعلق به «يحشرون» مى باشد.

7ـ «فيركمه» از «ركم» به معناى جمع كردن چند چيز در يك جا، انبوه كردن، انباشتن.