تفسير كوثر جلد سوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۱۱ -


حد محاربه را دارد و اينكه بعضى ها حد محاربه را مخصوص راهزنانى مى دانند كه در بيرون شهر راهها را نا امن كرده اند، دليلى بر اين قيد ندارند. البته ما در فقهاى شيعه كسى را نديديم كه اين قيد را كرده باشد و اگر در كلام شيخ طوسى در «تبيان» تعبير «اخافة السبيل» آمده بلافاصله در پى آن گفته است: چه در داخل شهر و چه در بيرون آن. بنابراين منظور او قيد زدن نيست ولى شوكانى به بسيارى از فقها (البته منظور فقهاى عامه است) نسبت مى دهد كه محارب كسى است كه در غير شهر راه را ناامن كند.خواه مسلمانان را بترساند يا اهل ذمه را(48). همچنين ابن قدامه از فقهاى اهل سنت مى گويد: محاربون كسانى هستند كه در صحرا با سلاح بر مردم تعرض مى كنند و آشكارا مال آنها را مى ربايند سپس ابن قدامه از ابوحنيفه و ثورى و چند تن ديگر نقل مى كند كه آنان در صحرا بودن را قيد مى كنند ولى بيشتر اصحاب ما شهر را هم داخل مى دانند.(49)

دليل آن گروه از فقهاى اهل سنت كه حكم را مخصوص بيرون شهر و صحرا كرده اند، چند روايتى است كه در شأن نزول آيه شريفه نقل شده از جمله اينكه از انس بن مالك نقل مى كنند كه اين آيه درباره گروهى از قبيله عكل و عرينه نازل شد و آنها كسانى بودند كه پيش پيامبر آمدند و اظهار اسلام كردند و پيامبر آنها را در بيرون مدينه اسكان داد تا شتر چرانى كنند ولى آنها در آنجا مرتد شدند و از اسلام دست برداشتند و چند نفر را كشتند و اموالشان را به غارت بردند. چون خبر آنها به پيامبر رسيد دستها و پاهاى آنها را بريد و چشمشان را كور كرد و رهايشان ساخت تا مردند و اين آيه درباره آنها نازل گرديد.(50)

شبيه اين روايت با تفاوتهاى اندكى از امام صادق هم نقل شده(51) ولى به هر حال مسلم است كه شأن نزول مخصص نمى شود بخصوص اينكه اگر به اين روايت يا روايتهاى ديگرى كه از ابن عباس و ديگران نقل كرده اند(52) توجه كنيم، خواهيم ديد كه شأن نزول ها درباره مرتدان و يا مشركان و اهل كتاب نقل شده در حالى كه هيچ كس حتى فقهاى اهل سنت به آن ملتزم نيستند و به راهزنانى كه مسلمان هم هستند تعميم مى دهند هر چند كه بعضى از آنها اين حكم را مخصوص مرتدان دانسته اند(53) ولى آنها در اقليت هستند.

بنابراين، محارب فقط به راهزنانى كه در بيرون شهر به مردم حمله مى كنند اختصاصى ندارد و اگر در داخل شهر هم چنين كنند، محارب و مفسد هستند و دليلى بر اين تقييد نداريم بخصوص اينكه علماى شيعه اين قيد را قبول ندارند و مى توان دراين باره ادعاى اجماع كرد.

4 - اين حكم اختصاص به مردان ندارد و شامل زنان هم مى شود و اگر زنى محارب و مفسد باشد حكم مزبور درباره او اجرا مى شود. اطلاقاتى كه در آيه و روايات و تعريف فقها آمده شامل زنان هم مى شود و بعضى از علما به آن تصريح كرده اند و فاضل مقداد آن را به قدما نسبت داده(54) و شيخ طوسى در مبسوط و محقق حلى در شرايع و علامه حلى در ارشاد به آن تصريح كرده اند و تنها از اسكافى نقل شده كه گويا او مرد بودن را شرط مى دانسته است.(55)

ابن ادريس در سرائر، نخست اظهار مى دارد كه حكم محارب شامل زنان نمى شود و تمسك به آيه را ضعيف مى داند و مى گويد خطاب آيه بر مردان است نه زنان و داخل شد زنان در خطاب مردان با اجماع ثابت مى شود. اما او در چند صفحه بعد در همان كتاب از اين رأى برمى گردد و خطاب را شامل زنان هم مى كند.(56)

5 - به گفته صاحب شرايع و به پيروى از او صاحب جواهر، حكم محارب بر كسانى كه اقدام مباشر و مستقيم نكرده اند شامل نمى شود هر چند كه به محارب كمك كنند مانند كسى كه مراقب راه است و رفت و آمدها را به محارب اصلى گزارش مى كند و يا كسى كه در ضبط اموال به محارب كمك مى كند. اين مطلب را صاحب جواهر به فقهاى شيعه نسبت مى دهد و از ابوحنيفه نقل مى كند كه او فرقى ميان مباشر و غير مباشر نمى داند.(57)

ما تصور مى كنيم كه اگر كمك كردن آن ها به حدى برسد كه بتوان به آنها هم محارب و مفسد گفت، حكم شامل آنها هم مى شود ولى با توجه به اجماع ادعايى و اينكه حدود باشبهات دفع مى شود، اجراى حكم محارب در حق آنان مشكل به نظر مى رسد.

6 - صاحب مبانى تكملة المنهاج معتقد است كه مالى كه محارب اخذ مى كند فرقى نيست ميان اينكه به حد نصاب سرقت برسد يا نرسد. چون ادله مطلق است و دليلى كه آنها را مقيد كند وجود ندارد.(58)

حد محارب

اكنون كه با تعريف محارب و بعضى از مطالب مربوطه به آن آشنا شديم، اينك درباره حد و مجازاتى كه براى محارب تعيين شده است، بحث مى كنيم.

در آيه شريفه چهار نوع حد و مجازات براى محارب و مفسد ذكر شده كه بايد يكى از اينها در حق او اجرا شود و عبارتند از:

1 - كشتن;

2 - بر دار زدن;

3 - بريدن دست و پاى آنها بر خلاف جهت يكديگر;

4 - تبعيد.

مفهوم اين مجازانها روشن است ولى بحث مهمى كه در اين باره وجود دارد، اين است كه آيا اين چهار مجازات تخييرى است يا ترتيبى؟ يعنى اينكه آيا حاكم شرع مخير است يكى از اين مجازاتها را براى محارب انتخاب كند و يا انتخاب آنها بايد بر اساس شدت و ضعف جرمى باشد كه به آن مرتكب شده است؟

در ميان فقهاى اهل سنت، شافعى ها و حنفى ها و حنبلى ها قائل به ترتيب و مالكى ها قائل به تخيير هستند.(59)و اما فقهاى شيعه گروهى از آنها قائل به تخيير شده اند و گفته اند: جرم محارب هر چه باشد قتل نفس بكند يا نكند مال مردم را بربايد يا نربايد به هر حال وقتى به او محارب و مفسد اطلاق شد و او مردم را با سلاح ترسانيد، امام مسلمين مخير است كه يكى از اين چهار نوع مجازات را درباره او اجرا كند.

فاضل هندى قول به تخيير را از هدايه و مقنعه و مراسم و سرائر و شرايع و نافع و مختلف و تبصره نقل مى كند(60) و صاحب جواهر آن را به اكثر متاخرين نسبت مى دهد. (61)

شيخ مفيد مى گويد: يورشگران اگر در دارالاسلام سلاح برگيرند و اموال را بربايند، امام درباره آنها مخير است كه اگر بخواهد با شمشير مى كشد و اگر بخواهد آنها را بر دار مى زند تا بميرند و اگر بخواهد دستها و پاهاى آنها را بر خلاف جهت يكديگر مى برد و اگر بخواهد آنها را از شهر خود به جاى ديگر تبعيد مى كند و كسانى را موكل مى كند كه آنها را به هيچ شهرى راه ندهند.(62) ابن ادريس مى گويد: اگر محاربه ثابت شود، امام ميان اين چند چيز مخير است.(63)

دليل اين گروه كه قائل به تخيير هستند، اين است كه در آيه شريفه اين چهار نوع مجازات با كلمه «او» بيان شده (يا اين يا آن) و « او» در زبان عربى ظاهر در تخيير است و در روايتى حريز از امام صادق نقل مى كند كه هر كجا در قرآن لفظ «او» باشد براى تخييراست.(64)

درباره خصوص تخيير ميان چهار مجازات درباره محارب چند روايت در دست داريم از جمله:

- عن جميل بن دراج قال سألت ابا عبدالله عن قول الله عز و جل«انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله» الى آخر الايه، اىّ شيئ عليه من هذه الحدود التى سمى الله عز و جل؟ قال: ذلك الى الامام ان شاء قطع و ان شاء نفى و ان شاء صلب و ان شاء قتل.(65)

جميل مى گويد: از امام صادق (ع) درباره اين سخن خداوند كه فرمود:«انما جزاء الذين يحاربون» تا آخر آيه، پرسيدم. چه چيزى از اين حدودى كه خداوند نام برده بر محارب است؟ فرمود: اين بر امام است، اگر خواست مى برد و اگر خواست تبعيد مى كند و اگر خواست بر دار مى زند و اگر خواست مى كشد.

سماعه مى گويد: از امام صادق(ع) درباره اين آيه«انما جزاء الذين يحاربون...» پرسيدند. فرمود: امام در حكم آنها مخير است اگر بخواهد مى كشد و اگر بخواهد دار مى زند و اگر بخواهد مى بُرد و اگر بخواهد از زمين تبعيد مى كند.

اين روايات دلالت بر تخيير دارند و بعضى از فقهاى ما كه نام آنها را برديم، طبق اين روايات فتوا به تخيير داده اند.

در مقابل اين گروه، كسان ديگرى از فقها، قائل به ترتيب هستند يعنى اينكه اين چهار مجازات به طور مطلق نيست بلكه هر كدام به جرم خاصى اختصاص دارد و شدت و ضعف جرم در انتخاب هر يك از اين چهار مجازات تأثير مى كند.

از جمله كسانى كه به ترتيب فتوا داده اند مى توان از شيخ طوسى نام برد كه هم در نهايه و هم در مبسوط قائل به ترتيب شده و اين را به مذهب شيعه نسبت داده است.(66) و مؤلف«نكت الارشاد» پس از آنكه اين قول را به شيخ و اسكافى و تقى و ابن زهره و اتباع شيخ نسبت داده، بر آن ادعاى اجماع مى كند.(67)روايات متعددى هم از ائمه معصومين(ع) نقل شده كه از آنها ترتيب استفاده مى شود و ما دو روايت را در اين زمينه نقل مى كنيم:

محمد بن مسلم از امام باقر نقل مى كند كه فرمود: هر كس در شهرى از شهرها سلاح برگيرد و كسى را زخمى كند، قصاص مى شود و از آن شهر تبعيد مى گردد و هر كس در شهرى از شهرها سلاح برگيرد و بزند و زخمى كند و مال مردم را بگيرد ولى آدم نكشد، پس او محارب است و سزاى او سزاى محارب مى باشد و كار او بر امام واگذار مى گردد اگر خواست مى كشد و بر دار مى زند و اگر خواست دست و پايش را مى برد. سپس فرمود: و اگر بزند و بكشد و مال مردم را بگيرد، بر امام است كه دست راستش را به خاطر سرقت قطع كند سپس او را به اولياء مقتول بسپارد كه مال را از او پس بگيرند و سپس او را بكشند. ابو عبيده گفت: اگر اولياى مقتول او را عفو كنند چه مى شود؟ فرمود: اگر اولياء مقتول عفو كنند، بر امام است كه او را بكشد چون او هم محارب است و هم به سرقت و قتل مرتكب شده. ابو عبيده پرسيد: اگر اولياء مقتول از او ديه بگيرد و رهايش كنند چگونه است؟ فرمود: نه، او بايد كشته شود.(68)

مدائنى از امام رضا(ع) نقل مى كند كه فرمود: اگر محاربه با خدا و رسول كند و در زمين به فساد كوشد و كسى را بكشد، به سبب آن كشته مى شود، و اگر بكشد و اخذ مال كند كشته مى شود و بر دار هم زده مى شود، و اگر اخذ مال كند ولى نكشد دست و پاى او بر خلاف جهت يكديگر بريده مى شود و اگر سلاح بر گيرد و محاربه و فساد كند ولى نكشد و مالى اخذ نكند، تبعيد مى شود.(69)

اينگونه روايات كه دلالت بر ترتيب دارد، متعدد است ولى ترتيبهايى كه در آنها آمده با هم تفاوتهايى دارد روايتهايى هم داريم كه تخيير را به ترتيب ارجاع داده مانند اين دو روايت:

عن بريد بن معاويه قال سألت ابا عبدالله(ع) عن قول الله عزّ و جلّ: «انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله» قال: ذلك الى الامام يفعل ما شاء. قلت: فمفوضّ ذلك اليه؟ قال: لا، و لكن نحوالجناية.(70)

بريد مى گويد از امام صادق درباره آيه محاربه پرسيدم. فرمود: اين بر امام است هر گونه كه بخواهد انجام مى دهد. گفتم: پس اين كار به او واگذار شده است؟ فرمود: نه، بلكه به مقدار جنايت.

عن عبيد بن بشر قال سألت اباعبدالله(ع) عن قاطع الطريق و قلت: الناس يقولون: ان الامام فيه مخيّر اىّ شيئ شاء صنع. قال: ليس اىّ شيئ شاء صنع ولكنّه يصنع بهم على قدر جنايتهم.(71)

راوى مى گويد از امام صادق درباره راهزن پرسيدم و گفتم: مردم مى گويند: امام درباره او مخيّر است هر كارى بخواهد مى كند. فرمود: اين طور نيست كه هر كارى بخواهد بكند بلكه با آنها به مقدار جنايتشان معامله مى كند.

با توجه به مجموع روايات كه بعضى از آنها به تخيير و بعضى ديگر به ترتيب دلالت مى كند و دسته سوم، تخيير را به ترتيب ارجاع مى دهد و در روايات ترتيب هم، ترتيب هاى مختلفى آمده، مى توان گفت: اين چهار حدّى كه در آيه براى محارب آمده، بيان حدّاقل و حدّاكثر مجازات است و تعيين آن بر عهده حاكم است كه مطابق با شدّت و ضعف جنايت، يك يا چند تا از آنها را درباره جانى اجرا كند و چون او بايد هم مصلحت جامعه و هم مقدار جنايت را در نظر بگيرد، ممكن است كه در هر حادثه اى حكم خاصى داده شود و ترتيب هاى گوناگونى به وجود آيد و اين درست مانند مجازاتهايى است كه در بعضى از قوانين حداقل و حداكثر دارد و مثلا براى يك جرم از يك سال تا پنج سال زندان در نظر مى گيرند و تعيين آن به قاضى واگذار مى شود و مسلم است كه قاضى بايد با توجه به شدت و ضعف جرم، مجازات كم يا زياد را تعيين مى كند.

كيفيت اجراى حدّ براى محارب

اكنون بايد ديد كه اين چهار حدّى كه براى محارب تعيين شده، چگونه بايد اجرا شود؟ درباره مجازات قتل، مطلب روشن است و احتياجى به بحث ندارد ولى سه مجازات ديگر قابل بحث و تأمل است.

محقق حلى، در مورد بر دار زدن محارب گفته است: بنا بر قول به تخيير، محارب را زنده بر دار مى زنند و بنا بر قول ديگر كه همان ترتيب است، او را مرده بر دار مى زنند(72) يعنى اول او را مى كشند سپس جسد او را بر دار مى زنند و اين مقتضاى بعضى از رواياتى است كه نقل شده است. همچنين در روايات آمده است كه وقتى محارب را بر دار زدند بيش از سه روز او را بر دار رها نمى كنند و لازم است كه بعد از سه روز او را پايين آورند و مراسم خاص تغسيل و تكفين و نماز انجام دهند. اين حكم مضمون چندين روايت است.(73)

كيفيت بريدن دست و پاى محارب به اين گونه است كه اول دست راست او و سپس پاى چپ او را مى برند و فاصله ميان اين دو نمى دهند چون اين دو كار يك حدّ است و اگر يكى از عضوها را نداشته باشد به عضو موجود قناعت مى شود. ضمناً منظور از قطع دست، قطع چهارانگشت اوست كه درحدّسرقت گفته شده است.

و اما درباره تبعيد و نفى بلد كه يكى ديگر از مجازاتهاى محارب است، با توجه به بعضى از روايات، گفته شده كه محارب را از شهرى كه زندگى مى كند بيرون مى كنند و او به هر شهرى رفت به آنجا مى نويسند كه مردم با او هم غذا و هم نشين نشوند و با او خريد و فروش نكنند و اگر خواست به يك شهر كه مردم آن مسلمان نيستند برود، جلوگيرى مى گردد و اگر كافران به او پناه دادند با آنها اعلام جنگ

مى شود. اين كار تا وقتى كه او توبه كند يا بميرد ادامه خواهد داشت.

آنچه گفتيم مضمون بعضى از روايات باب است(74) و مشهور از فقهاى ما هم به آن فتوا داده اند ولى از شيخ صدوق نقل شده كه با استناد به يك روايت گفته است كه نفى بايد شبيه قتل و صلب باشد و پاهاى او را مى بندند و به دريا مى اندازند و از شيخ طوسى نقل شده كه گفته است او را از شهر خود به شهر ديگرى تبعيد مى كنند و در آنجا زندانى مى شود.(75)

بنا به فتواى مشهور محارب نبايد در هيچ شهرى استقرار و امنيتى داشته باشد و اين كار ادامه پيدا مى كند تا وقتى كه بميرد با توبه كند(76) ولى در بعضى از روايات مدت تبعيد يك سال گفته شده كه شايد منظور اين است كه او بيش از يك سال دوام نمى آورد و مى برد و يا توبه مى كند و يا مى ميرد و منظور اين نيست كه پس از يك سال او را آزاد مى كنند.

مطلب ديگر اينكه ظاهر فتواها و بعضى از روايات بلكه صريح آنها اين است كه مجازات تبعيد تا هنگامى است كه او توبه كند و لازم آن اين است كه اگر توبه كرد او را آزاد مى گذارند. ولى صاحب مبانى گفته است كه اين سخن وجهى ندارد و مقتضاى اطلاق دليل از آيه و غير آيه آن است كه توبه پس از دستيابى به محارب اثرى ندارد.(77) ما به ايشان مى گوييم: آيه شريفه فقط به اين دلالت دارد كه قبل از دادن حكم و تعيين مجازات توبه او اثر ندارد ولى بحث ما در جايى است كه حكم به مجازات او داده شده و حكم به مرحله اجرا هم در آمده و پس از آن توبه مى كند. شمول آيه شريفه به اين مورد ممنوع است بخصوص اينكه حكم تبعيد همانگونه كه در روايات و فتواها آمده مخصوص كسى است كه كسى را نكشته و مالى را غارت نكرده و فقط مردم را ترسانيده است و لذا مجازات سبكى براى اوانتخاب شده است.

يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ابْتَغُوا اِلَيْهِ الْوَسيلَةَ و جاهِدُوا فى سَبيلِه لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (* )اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِى الْأَرْضِ جَميعًا وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِه مِنْ عَذابِ يَوْمِ الْقِيامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (*)يُريدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقيمٌ (*)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا پروا كنيد و براى تقرب به او، وسيله بجوييد و در راه او جهاد كنيد شايد رستگار شويد(35) همانا كسانى كه كافر شدند، اگر هر چه در زمين است مال آنها باشد و همانندآن را نيز داشته باشند تا به وسيله آن از عذاب روز قيامت فديه بدهند ، از هيچ يك از آنان پذيرفته نخواهد شد و براى آنها عذابى دردناك است(36) آنها مى خواهند از آتش دوزخ بيرون شوند ولى از آن خارج شدنى نيستند و براى آنها عذابى پايدار است(37)

نكات ادبى

1 ـ «ابتغوا» طلب كنيد، بجوييد. از بغى به معناى طلب كردن. البته اين واژه به معناى ظلم و تجاوز هم آمده و چون به باب افتعال رود هميشه معناى طلب كردن مى دهد.

2 ـ «الوسيله» چيزى كه با آن تقرب و نزديكى به كسى جسته شود. از وسل به معناى وصل و نزديك شدن.

3 ـ «لو انّ لهم...» شرط و جزا به جملگى خبر «انّ الذين» است.

4 ـ «ليفتدوا» از فديه به معناى عوض دادن و باز خريد كردن.

5 ـ ضمير «به» به «ماذكر» برمى گردد كه شامل«ما فى الارض» و «مثله» مى شود.

6 ـ «مقيم» پايدار، هميشگى، ثابت.

تفسير و توضيح

آيات (37-37) يا ايها الذين آمنوا اتقواالله... : مؤمنان را مورد خطاب قرار مى دهد و آنان را به سه چيز فرا مى خواند:

نخست اينكه از خدا بترسيد و تقوا داشته باشيد. مسلم است كه وقتى در انسان حالت خداترسى و تقوا وجود داشته باشد، اين صفت به عنوان يك عامل بازدارنده نيرومند انسان را از افتادن در دام شيطان و نفس و ارتكاب معاصى باز مى دارد و حتى بصيرت و بينش او را باز مى كند و سبب مى شود كه حقايق هستى را به خوبى و درستى دريابد.

دوم اينكه براى نزديك شدن به خدا وسيله اى و ابزارى بجوييد. انسان مادى نمى تواند بدون وسيله لازم به خدا نزديك شود و به مقام قرب الهى برسد بلكه واسطه اى لازم است كه او را به اين مقام برساند. اين واسطه و وسيله مى تواند عبادت و انجام طاعات باشد و انسان به كمك نماز و روزه و اعمال خير به خدا نزديك شود و مى تواند محبت اولياء خدا باشد چون خداوند دوستى با آنان را توصيه كرده است و انسان با توسل به كسانى كه محبوب خدا هستند مانند پيامبران و معصومين و صالحان از مؤمنين، تقرب به خدا حاصل كند(در اين باره بزودى بحث مفصلى خواهيم داشت).

سوم اينكه در راه خدا جهاد كنيد كه شامل انواع جهاد مى شود مانند جهاد با مال و جهاد با جان و نيز شامل جهاد با دشمن خدا و جهاد با نفس مى شود و خلاصه هر نوع كوششى در راه خدا و براى جلب خوشنودى خدا نوعى جهاد محسوب مى شود و البته جهاد به معناى جنگ با دشمنان دين و خود را در معرض خطر قرار دادن براى خدا جاى خاص خود را دارد.

اين سه مطلبى كه در اين آيه به آن دستور داده شده، تضمين كننده فلاح و رستگارى و سعادت انسان است و لذا در پايان آيه مى فرمايد: شايد رستگار باشيد. و البته مى دانيم كه«شايد» خدا در حكم«بايد» اوست و مسلماً تحقق خواهد پذيرفت.

آيات بعدى درباره گروهى است كه درست در نقطه مقابل گروه اول يعنى مؤمنان قرار دارند و آنها كافران هستند كه به خدا و رسول ايمان ندارند و درنتيجه آن سه صفتى كه در آيه قبلى از مؤمنان خواسته شد، نمى تواند در آنها وجود داشته باشد و آنها به همين جهت از آن فلاح و رستگارى بى بهره اند و لذا جايگاهى جز آتش جهنم ندارند. آتشى كه آنچنان آنها را عذاب خواهد داد كه راضى خواهند بود كه اگر تمام ثروتها و امكانات روى زمين مال آنها بود و همانند آن را نيز داشتند، همه را فديه مى دادند و خود را از آتش جهنم باز خريد مى كردند. اما اگر هم چنين مى بود و آنها اين همه مال و ثروت را داشتند و فديه مى دادند باز از آنها پذيرفته نمى شد. زيرا كه اينها همه كالاى دنياست و آنچه در آخرت به كار مى آيد، ايمان به خداست.

پس از بيان اين مطلب اضافه مى كند كه براى كافران عذابى دردناك است و آنها در قيامت همواره در صدد مى آيند كه از آتش بيرون روند ولى هرگز موفق نمى شوند و آنها از آتش دوزخ خارج شدنى نيستند و عذاب آنها پايدار و ثابت است. مضمون اين آيه در چند آيه ديگر هم آمده مانند:

كلّما ارادوا ان يخرجوا منها من غمّ اعيدوا فيها و ذوقوا عذاب الحريق(حج/22)

هر گاه بخواهند از شدت اندوه از آن(دوزخ) خارج شوند، به آن بازگردانده مى شوند. بچشيد عذاب سوزان را.