نابراين تعبير «پسران خدا» ريشه در تورات و انجيل و كتب مقدس يهود و نصارى دارد
و ما با دلايلى اين كتابها را تحريف شده مى دانيم و معتقديم كه تورات و انجيل واقعى
در دست نيست.
خداوند در اين آيه سخن يهود و نصارى را كه خود را فرزندان و دوستان خدا قلمداد
مى كردند، رد مى كند و به پيامبر دستور مى دهد كه در پاسخ اين ادعاى آنها بگويد:
اگر شما به راستى فرزندان و دوستان خدا هستيد، پس چرا خداوند شما را به سبب
گناهانتان عذاب مى كند؟ اينكه خدا شما را در مقابل گناهانتان عذاب
مى كند، دليل اين است كه شما هم بشرى چون انسانهاى ديگر و مخلوقات ديگر هستيد يعنى
شما خود را تافته جدا بافته و قومى برتر ندانيد بلكه شما نيز مانند ديگران هستيد و
سنتهاى الهى بر شما هم مانند ديگران جارى است و خداوند هر كس را بخواهد مى بخشد و
هر كس را بخواهد عذاب مى كند. البته اين مشيت الهى براى خود ملاكها و معيارهايى
دارد كه در جاى خود بيان شده است.
توجه كنيم در اينجا منظور از عذاب كردن خدا، شكستها و مصيبتهايى است كه در طول
تاريخ به يهود و نصارى وارد شد و عذاب آخرت مورد نظر نيست چون با چيزى كه هنوز محقق
نشده است نمى توان استدلال كرد. نكته ديگر اينكه عذاب و گرفتارى يهود و نصارى را به
گناهانشان منتسب مى كند و بدينگونه براى آنها اثبات گناه مى كند و البته خود آنها
هم به اين اعتراف دارند. حال اين پرسش مطرح مى شود: كسى كه خود را فرزند خدا و دوست
خدا مى داند چگونه مرتكب گناه مى شود؟ دوستى عميق با خدا و داشتن رابطه نزديك با
او، انسان را از گناه باز مى دارد و اينكه اينها گناه مى كنند خود بهترين دليل است
كه آنها دوستان خدا نيستند.
ادعاى يهود و نصارى در مورد دوستى نزديك با خدا و اينكه آنها قومى برتر هستند، در
آيات ديگر هم آمده است از جمله:
و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا او نصارى (بقره/ 111)
و گفتند: وارد بهشت نمى شود مگر كسى كه يهودى يا نصرانى باشد.
ذلك بانهم قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودات (آل عمران/ 24)
اين بدانجهت است كه (يهود و نصارى) گفتند: آتش جهنم جز چند روز شمرده شده به ما
نمى رسد.
در پايان آيه، يك بار ديگر فرمانروايى و سلطنت مطلقِ خداوند بر پديده هاى جهان را
خاطرنشان مى سازد و اضافه مى كند كه بازگشت همه به سوى اوست.
آيه (19) يا اهل الكتاب قد جائكم رسولنا...: حال كه بعضى از انحرافات و
ادعاهاى بى اساس يهود و نصارى روشن شد، اكنون آنها را مورد خطاب قرار مى دهد و آمدن
پيامبرى را كه آنها در انتظارش بودند، به آنها گوشزد مى كند. او از جانب خداوند
مبعوث شده تا احكام دين و معارف الهى را بيان كند و انديشه ها را روشن سازد.
طبق اين آيه، پيامبر اسلام در زمانى مبعوث به رسالت شد كه دوران وقفه در آمدن
پيامبران و دوران فترت و دوران انقطاع وحى بود و پس از حضرت عيسى، صدها سال گذشته
بود و پيامبر صاحب شريعتى نيامده بود. گفته شده است كه ميان حضرت عيسى و حضرت
محمد(ص) حدود ششصد سال فاصله بود. پس از اين فاصله نسبتا طولانى خداوند، حضرت
محمد(ص) را به عنوان آخرين پيامبران به رسالت مبعوث كرد و ختم رسالت اعلام شد. با
مبعوث شدن پيامبر اسلام، هر گونه عذر و بهانه مردم قطع شد آنها كه طبق وعده
پيامبران خود، در انتظار آمدن پيامبرى جديد بودند، ممكن بود بگويند: پس چرا اين
پيامبر نيامد كه بشير و نذير ما باشد و بدينگونه انحرافات و كجرويهاى خود را توجيه
كنند; ولى با آمدن پيامبر اسلام راه اين عذرها و بهانه ها بسته شد و آنها در پيشگاه
خدا معذور نبودند. البته پيامبر اسلام آخرين پيامبران بود و او وعده آمدن پيامبر
جديدى را نداد و بنابراين مردم در عصر اسلام هر چند در دورانهاى متأخرى هم قرار
بگيرند، نمى توانند عذر بياورند كه براى ما بشير و نذيرى نيامد چون بشير و نذير
آنها همان پيامبر اسلام است كه كاملترين اديان را آورده و كتاب او همواره در اختيار
مردم است و اهل بيت او آنچه را كه لازم بوده بيان كرده اند و در اسلام قابليتهايى
وجود دارد كه مى تواند هر گونه جامعه اى را در هر عصرى هدايت و رهبرى كند و تشنگان
معارف را سيراب سازد.
دو لقب «بشير و نذير» بر پيامبر اسلام در آيات ديگر هم آمده همچنين در قرآن به همه
پيامبران «مبشران و منذران» اطلاق شده است.
انا ارسلناك بالحق بشيرا و نذيرا (بقره/ 119)
همانا تو را به حق مژده دهنده و بيم دهنده فرستاديم.
فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين (بقره/ 213)
پس خدا پيامبران را مژده دهندگان و بيم دهندگان مبعوث كرد.
پيامبران خدا با «تبشير و انذار» در مردم ايجاد انگيزه مى كردند و اين در طبع بشر
است كه گاهى با تشويق و گاهى با تنبيه و ترس از عاقبت، به سوى حق روى مى آورد و
پيامبران در تربيت انسانها از هر دو شيوه استفاده مى كردند.
در پايان آيه يك بار ديگر قدرت بى پايان خدا را گوشزد مى كند.
وَ اِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِه يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ اِذْ
جَعَلَ فيكُمْ أَنْبِيآءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكًا وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ
أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ (*)يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتى
كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ
(*)قالُوا يا مُوسى اِنَّ فيها قَوْمًا جَبّارينَ وَ اِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّى
يَخْرُجُوا مِنْها فَاِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَاِنّا داخِلُونَ (*)قالَ رَجُلانِ
مِنَ الَّذينَ يَخافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبابَ
فَاِذا دَخَلْتُمُوهُ فَاِنَّكُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُوا اِنْ
كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (*)قالُوا يا مُوسى اِنّا لَنْ نَدْخُلَهآ أَبَدًا ما دامُوا
فيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا اِنّا ها هُنا قاعِدُونَ (* )قالَ رَبِّ
اِنّى لا أَمْلِكُ اِلاّ نَفْسى وَ أَخى فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ
الْفاسِقينَ (*)قالَ فَاِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعينَ سَنَةً يَتيهُونَ
فِى الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقينَ (*)
هنگامى كه موسى به قوم خود گفت: اى قوم من! نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد آنگاه
كه در ميان شما پيامبرانى پديد آورد و شما را پادشاهانى
قرار داد و به شما چيزى را داد كه به هيچ يك از جهانيان نداده است (20)
اى قوم من! به سرزمين مقدسى كه خدا بر شما مقرر كرده، وارد شويد و
بر پشتتان برنگرديد كه زيانكاران مى شويد (21) گفتند: اى موسى! در
آنجا گروهى ستمگر وجود دارند و ما هرگز وارد آنجا نخواهيم شد تا اينكه
از آنجا بيرون شوند. اگر از آنجا بيرون شدند ما وارد خواهيم شد (22) دو مرد از
كسانى كه مى ترسيدند و خدا به آنها نعمت داده بود، گفتند: از دروازه بر آنان وارد
شويد كه اگر وارد آن شديد، شما پيروزمندان خواهيد بود و بر خدا توكل كيند اگر اهل
ايمان هستيد (23) گفتند: اى موسى! مادام كه آنها در آنجا هستند، ما وارد نخواهيم
شد. تو و پروردگارت برويد و جنگ كنيد كه ما اينجا نشسته ايم (24) (موسى) گفت:
پروردگارا من جز بر خود و برادرم توانايى ندارم پس ميان ما و ميان گروه فاسقان
جدايى بينداز (25) گفت: پس آن سرزمين چهل سال بر آنها حرام است. آنها در زمين
سرگردان مى شوند پس بر گروه فاسقان غصه مخور(26)
نكات ادبى
1 ـ «عالمين» جمع عالم و آن جمعى است كه مفرد ندارد، همه پديده ها و موجوداتى كه
شعور دارند، جهانيان.(درباره اين واژه در تفسير سوره حمد به تفصيل سخن گفته ايم)
2 ـ «المقدسة» پاكيزه، مبارك، داراى قداست.
3 ـ «كتب» در اينجا به معناى «قدر» يعنى مقدركرده، مقرر فرموده.
4 ـ «لا ترتدوا» برنگرديد. از «رد» به معناى برگشتن. تعبير «لا ترتدوا على ادباركم»
به معناى اين است كه عقب گرد و سير قهقرايى نكنيد.
5 ـ «جبار» كسى كه ديگرى را به زور وادار به كارى مى كند، زورگو، ستمگر. البته كسى
كه چنين مى كند حتما داراى قدرتى برتر است. صفت جبار در انسان داراى بار منفى است و
در خدا داراى بار مثبت است چون يكى از اوصاف خدا «جبار» است كه همان معناى قدرتمندى
مورد نظر است.
6 ـ «انعم الله» جمله اى است كه صفت براى «رجلان» قرار گرفته است.
7 ـ «انت» كه ضمير منفصل است در اينجا براى تأكيد ضمير متصل و براى
تصحيح عطف كلمه «ربك» به آن است. چون عطف اسم ظاهر بر ضمير متصل
خوشايند نيست.
8 ـ «واخى» يا عطف بر ضمير متكلم در «انّى» است و معناى آن چنان مى شود كه برادرم
نيز جز بر نفس خويش بر كسى توانايى ندارد و يا عطف بر «نفسى» است به اين معنا كه من
فقط بر خودم و برادرم توانايى دارم.
9 ـ «يتيهون» سرگردان مى شوند. از «تيه» به معناى بيابان. چون معمولا انسان در
بيابانهاى بزرگ گم مى شود و راه به جايى نمى برد.
10 ـ «تأس» از اسى به معناى تاسف خوردن و غصه خوردن.
تفسير و توضيح
آيات (20ـ26) و اذ قال موسى لقومه... : پيشينه بد قوم يهود و بهانه جوييها و
كارشكنى هاى آنان در برابر حضرت موسى به طور مكرر در قرآن ذكر شده و اين به جهت
نشان دادن روحيات خاص يهود براى پيامبر اسلام و مسلمانان است، چون مسلمانان در
مدينه همواره در معرض توطئه ها و نيرنگهاى يهود بودند و لازم بود كه به خوبى آنها
را بشناسند و تدابير لازم را به كار گيرند. در اين آيات گوشه ديگرى از ناسپاسى قوم
يهود و روح عناد و لجاجت آنها بيان شده است.
فرمان ورود به بيت المقدس
موسى به قوم خود گفت: نعمت خداوند را بر خويشتن به ياد آوريد كه به شما نعمتهاى
فراوانى داد از جمله اينكه در ميان شما پيامبرانى را برانگيخت. بدون شك وجود پيامبر
براى يك امت نعمتى بزرگ است. مى دانيم كه براى قوم يهود پيامبران متعددى از جانب
خدا آمدند كه از جمله آنها موسى و عيسى و محمد(ص) بودند. اينكه فرمود: « فيكم» يعنى
در ميان شما و نفرمود: «منكم» (از شما) براى اين است كه بعضى از پيامبرانى كه براى
هدايت آنها مبعوث شده بودند از قوم بنى اسرائيل نبودند مانند پيامبر اسلام كه از
بنى اسرائيل نبود ولى رسالت او فراگير همه بشر از جمله قوم بنى اسرائيل بود.
يكى ديگر از نعمتهاى بزرگ خداوند بر بنى اسرائيل كه در اين آيه آمده، اين بود كه
خدا آنها را«ملوك» قرارد داد منظور از اين تعبير اين است كه بنى اسرائيل با آمدن
حضرت موسى، از اسارت و استثمار و استعمار فرعون نجات يافتند و مالك سرنوشت خود و
خانواده خود شدند و اين در برابر وضع پيشين كه قومى مستضعف بودند و هيچگونه آزادى و
اختيار نداشتند، نوعى سلطنت بود. عربها گاهى براى كسى كه صاحب اختيار جان و مال و
خانواده خود باشد « ملِك» يا پادشاه مى گويند گويا كه او فرمانروا و پادشاه خود و
خانواده خود است. البته از قوم بنى اسرائيل پادشاهان و فرمانروايان بزرگى چون طالوت
و داود و سليمان برخاسته اند ولى ظاهر اين آيه دلالت دارد كه خدا همه بنى اسرائيل
را «ملوك» قرار داد و لذا ملوك را به معناى صاحب اختيار گرفتيم.
سومين نعمت خدا به بنى اسرائيل كه در اين آيه آمده، اين است كه به آنها چيزهايى داد
كه به هيچ كس از جهانيان نداده بود; مانند نجات آنها از چنگال فرعون و عبور
موفقيت آميز آنها از وسط دريا و نزول «منّ و سلوى» و جارى شدن دوازده چشمه براى
آنها كه همه از طريق اعجاز بود.
حضرت موسى پس از يادآورى اين نعمتها،به آنان گفت: اى قوم من به سرزمين مقدسى كه
خداوند براى شما مقرر كرده است وارد شويد و بر پشت سر برنگرديد كه از زيانكاران
خواهيد شد. موسى اين سخنان را هنگامى گفت كه بنى اسرائيل از دريا عبور كرده بودند و
در صحراى سينا به سوى بيت المقدس و فلسطين در حركت بودند و خدا به آنها وعده داده
بود كه در بيت المقدس ساكن خواهند شد ولى لازم بود كه با حاكمان ستمگر بيت المقدس
بجنگند و آنها را از سر راه خود بردارند و موسى با اين فرمان كه به سرزمين مقدس
داخل شويد، در واقع به آنها دستور جنگ داد، ولى آنها گروهى بهانه جو و تنبل و ترسو
بودند و از اين دستور موسى سرپيچى كردند و گفتند: در آن سرزمين گروهى ستمگر وجود
دارند و ما از آنها مى ترسيم تا آنها در آنجا هستند ما وارد آن سرزمين نخواهيم شد.
گويا ساكنان بيت المقدس گروهى بودند كه قامتى بلند و هيكلى درشت داشتند و «عوج بن
عنق» از آنها بود.
دو نفر از اسباط بنى اسرائيل كه گويا يوشع بن نون و كالب بن يوقنا بودند و از خدا
مى ترسيدند و خدا نعمت ايمان را به آنها ارزانى داشته بود، مخفيانه به بيت المقدس
رفته و اوضاع را بررسى كرده بودند و لذا به بنى اسرائيل گفتند: شما از فلان دروازه
شهر وارد شويد كه اگر از آنجا وارد شديد، پيروز خواهيد شد و در عين حال توكل به خدا
كنيد اگر اهل ايمان هستيد.
اين دو مرد با ايمان، رمز پيروزى را به دست بنى اسرائيل دادند و آن اين بود كه هم
از فنون نظامى و روشهاى جنگى استفاده كنند و از دروازه خاصى كه براى حمله مناسب بود
وارد شوند و هم توكل به خدا داشته باشند كه موجب تقويت روحى فوق العاده مى شود.
اما بنى اسرائيل به سخنان موسى و به راهنماييهاى آن دو نفر اعتنا نكردند و به موسى
گفتند: اى موسى مادام كه آن قوم در آنجا هستند، ما هرگز وارد آن سرزمين نخواهيم شد.
اى موسى تو و پروردگارت برويد و با آنها بجنگيد ما همين جا نشسته ايم!
اين سخن جاهلانه و شرك آلود از آن قوم بى تميز، بعيد نبود چون آنها بارها نشان داده
بودند كه خدا را آنچنانكه بايد،نشناخته اند و لذا گاهى گوساله پرستى كردند و گاهى
از موسى خواستند كه خدا را به آنها نشان بدهد و گاهى از موسى درخواست خدايى مجسم
كردند.
فاتوا على قوم يعكفون على اصنام لهم قالوا يا موسى اجعل لنا الها كما لهم الهة قال
انكم قوم تجهلون (اعراف / 138)
پس بر قومى درآمدند كه بتها را پرستش مى كردند گفتند:اى موسى براى ما نيز خدايى
قرار بده همانگونه كه آنها خدايانى دارند موسى گفت: همانا شما قومى هستيد كه نادانى
مى كنيد.
به هر حال قوم بنى اسرائيل از فرمان موسى سرپيچى كردند و با آن سخن جاهلانه خود
موسى را سخت آزردند و موسى روى به سوى درگاه خداوند آورد و
عرض كرد: خدايا من جز نفس خود و برادرم هارون بر كسى توانايى ندارم. پس ميان ما و
اين قوم فاسق جدايى بينداز. البته در ميان بنى اسرائيل افراد معدودى بودند كه از
موسى فرمان مى بردند مانند همان دو نفرى كه از آنها ياد شد و اينكه موسى مى گويد من
فقط مالك خود و برادرم هستم، شكايت از آن جامعه است. يعنى اين قوم به عنوان يك
جامعه در فرمان من نيستند و اين مانع از آن نيست كه افراد اندكى در فرمان او باشند.
خداوند نفرين موسى را به اين شكل مستجاب كرد كه فرمود: آن سرزمين چهل سال بر آنها
حرام مى شود. يعنى آنها تا چهل سال نخواهند توانست به بيت المقدس وارد شوند و در
طول اين چهل سال سرگشته بيابانها خواهند بود و به مصائب و گرفتاريهاى گوناگونى دچار
خواهند شد و تو اى موسى غصه اين گروه فاسق را نخور.
در روايات آمده كه بنى اسرائيل در اين چهل سال سختى هاى فراوانى كشيدند و همه آنها
و حتى موسى و هارون از دنيا رفتند جز آن دو نفر يعنى يوشع و كالب كه پس از چهل سال
با فرزندان اين قوم كه نسل جديدى از بنى اسرائيل بودند وارد بيت المقدس شدند و آنجا
را تصرف كردند.
چند روايت
1 ـ عن ابى عبدالله(ع) انّه سئل عن قول الله عزّوجلّ«ادخلوا الارض المقدسه التى
كتبها لكم» قال: كتبها لهم ثمّ محاها ثّم كتبها لابنائهم فدخلوها و الله يمحو ما
يشاء و يثبت و عنده امّ الكتاب. (30)
از امام صادق درباره اين سخن خداوند پرسيدند كه فرمود:«به سرزمين مقدسى كه خدا بر
شما نوشته است داخل شويد» امام فرمود:خدا آن را بر آن قوم نوشته بود سپس پاك كرد
آنگاه آن را به فرزندان آنها نوشت و آنها داخل آن سرزمين شدند و
خدا هر چه را بخواهد محو و يا اثبات مى كند و اّم الكتاب نزد اوست.
2 ـ قال رسول الله(ص) و مات موسى كليم الله فى التيه فصاح صائح من السماء مات موسى
و اىّ نفس لا تموت.(31)
پيامبر خدا فرمود: موسى كليم خدا در همان بيابان مرد پس نداكننده اى از آسمان ندا
كرد: موسى مرد و چه كسى است كه نميرد.
3 ـ عن الباقر(ع) مات هارون قبل موسى و ماتا جميعا فى التيه.(32)
امام باقر فرمود: هارون پيش از موسى مرد و هر دو در آن بيابان مردند.
4 ـ عن ابى جعفر(ع) قال: انّ الله تبارك و تعالى ارسل يوشع بن نون الى بنى اسرائيل
من بعد موسى بنبوّته بدؤها فى البرية التى تاه فيها بنواسرائيل.(33)
امام باقر فرمود: خداوند، يوشع بن نون را پس از موسى بر بنى اسرائيل به پيامبرى
فرستاد آغاز رسالت او در همان بيابانى بود كه بنى اسرائيل در آن سرگردان شده بودند.
وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ اِذْ قَرَّبا قُرْبانًا
فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الاْخَرِ قالَ
لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ اِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ (*)لَئِنْ
بَسَطْتَ اِلَىَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنى مآ أَنَا بِباسِط يَدِىَ اِلَيْكَ
لِأَقْتُلَكَ اِنّى أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمينَ (* )اِنّى أُريدُ أَنْ تَبُوءَ
بِاِثْمى وَ اِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ وَ ذلِكَ جَزآءُ الظّالِمينَ
(*)فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ
الْخاسِرينَ (*)فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا يَبْحَثُ فِى الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ
يُوارى سَوْأَةَ أَخيهِ قالَ يا وَيْلَتى أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا
الْغُرابِ فَأُوارِىَ سَوْأَةَ أَخى فَأَصْبَحَ مِنَ النّادِمينَ (*)
و بر آنان داستان دو پسر آدم را بدرستى بخوان. هنگامى كه هر كدام يك قربانى تقديم
داشتند پس، از يكى از آنها پذيرفته شد و از ديگرىپذيرفته نشد; گفت: البته تو را
خواهم كشت گفت: همانا خداوند از پرهيزگاران مى پذيرد(27) البته اگر دست خود را به
سوى من دراز كنى كه مرا بكشى، من دست خود را به سوى تو دراز نخواهم كرد كه تو را
بكشم; من از خداوندى كه پروردگار جهانيان است،مى ترسم(28) من مى خواهم گناه من و
گناه خودت را بردارى و از ياران آتش شوى و آن سزاى ستمگران است (29)پس نفس او، او
را به كشتن برادرش وادار كرد و او را كشت و از زيانكاران شد(30) پس خداوند كلاغى را
برانگيخت كه در زمين كاوش مى كرد تا به او نشان دهد كه چگونه جسد برادرش را پنهان
كند. گفت:واى بر من آيا عاجز شدم كه مانند اين كلاغ باشم و جسد برادرم را پنهان
كنم؟ پس او از پشيمانان شد(31)
نكات ادبى
1 ـ «اتل» بخوان، تلاوت كن.
2 ـ «نبأ» خبر مهم، خبرى كه داراى فايده اى براى شنونده باشد.
3 ـ «بالحقّ» متعلق به «اتل» و يا «نبأ» است.
4 ـ «قربان» چيزى كه به وسيله آن تقرب به كسى حاصل مى شود مانند هديه اى كه انسان
پيش كسى مى برد و باعث نزديكى آن دو مى شود و بيشتر در مورد فدا كردن و سربريدن
حيوانى براى تقرب به خدا استعمال مى شود. اينكه در روايات،به نماز«قربان كل تقى»
گفته شده چون نماز باعث تقرب به خدا مى شود. اين كلمه مى تواند مصدر يا اسم مصدر
باشد يا بگوييم: قربان به معناى مابه يقرب است مانند فرقان كه به معناى مابه يفرق
است.
5 ـ «بسطت» از بسط به معناى گستردن و دراز كردن و تعبير بسط يد مفهوم تعرض كردن و
حمله كردن را دارد.
6 ـ «تبوء» از بوء به معناى رجوع است و در اينجا مفهوم حمل كردن و به عهده
گرفتن آمده.
7 ـ «طوّعت» آسان كرد، به انجام كارى كشيده شد. فرق ميان «طوّع» و «طاوع» در اين
است كه اولى با نوعى تدريج همراه است.
8 ـ «اصبح» در اينجا معناى «صار» مى دهد و دلالتى بر وقت صبح ندارد.
9 ـ «يبحث» از بحث به معناى كاوش در زمين و بعدها به هر نوع تحقيق و بررسى حتى در
مسائل فكرى اطلاق شد.
10 ـ «ليريه» ضمير فاعلى مستتر به خدا و يا غراب برمى گردد.
11 ـ «يوارى» دفن كند، پنهان سازد.
12 ـ «سوأة» هر چيز ناخوشايند، چيزى كه انسان از آشكار شدن آن نفرت دارد مانند
عورتين. و در اينجا منظور جسد و پيكر بيجان است.
نخستين خون ناحقى كه ريخته شد
تفسير و توضيح
آيات (27ـ31) واتل عليهم نبأ ابنى آدم.... : داستان مهمى كه در اين آيات آمده مربوط
به هابيل و قابيل دو فرزند آدم ابوالبشر و كشته شدن هابيل توسط قابيل است. خداوند
اين داستان را بيان مى كند تا زمينه اى براى بيان مطلبى مهم درباره قتل نفس باشد كه
در آيات بعدى مى آيد.
خداوند پيامبر خود را مورد خطاب قرار مى دهد و به او مى فرمايد: كه داستان دو پسر
آدم را براستى و آنچنانكه هست بر آنان يعنى اهل كتاب بخوان تا از حقيقت اين داستان
باخبر شوند. چنين به نظر مى رسد كه اصل اين داستان در ميان يهود و نصارى وجود داشته
ولى به صورت ناقص و تحريف شده بوده است و در تورات فعلى هم آمده و با آنچه در قرآن
ذكر شده تفاوتهايى دارد (رجوع شود به سفر پيدايش باب چهارم جملات 1 تا 17) آنچه در
اين آيات آمده حقيقت محض و بدور از هر گونه تحريف است.
داستان از اين قرار است كه حوا همسر آدم چند بار دوقلو زاييد يك بار هابيل و
خواهرش به دنيا آمدند و يك بار هم قابيل و خواهرش متولد شدند وقتى اين فرزندان به
رشد و بلوغ رسيدند، طبق دستور آدم، خواهر هم شكم هابيل نامزد قابيل و خواهر هم شكم
قابيل نامزد هابيل شدند. البته در بعضى از روايات آمده كه آدم حوريه اى براى هابيل
و جنّيه اى براى قابيل نامزد كرد و به هر حال نامزد هابيل زيباتر از نامزد قابيل
بود و قابيل بر هابيل حسد كرد و زير بار نرفت. براى اينكه آدم درستى تصميم خود را
ثابت كند به اين دو برادر دستور داد كه هر كدام يك قربانى كنند، قربانى هر كس قبول
باشد با آنكه زيباتر است ازدواج كند هر دو برادر قربانى كردند هابيل كه اهل ايمان و
تقوا بود از بهترين گوسفندان خود قربانى كرد ولى قابيل كه عقيده درستى نداشت و اهل
زراعت بود، از بدترين محصول خود قربانى كرد و هر دو قربانى خود را بالاى كوهى قرار
دادند. قربانى هابيل قبول شد ولى قربانى قابيل قبول نشد. قبولى قربانى هابيل و رد
قربان قابيل از طريق وحى به آدم اعلام شد و در بعضى از روايات آمده كه قربانى هابيل
را آتشى سوزاند و اين علامت قبولى قربانى بود همچنانكه در اين آيه آمده:
قالوا انّ الله عهد الينا الّا نؤمن لرسول حتّى يأتينا بقربان تأكله النار
(آل عمران/183)
گفتند: همانا خداوند به ما سفارش كرده كه به پيامبرى ايمان نياوريم مگر اينكه براى
ما قربانيى بياورد كه آتش آن را بخورد.