ابلاغ پيام الهى
يَا
أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ
تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ
اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ (67)
اى پيامبر! آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان . اگر چنين نكنى
امر رسالت او را ادا نكرده اى . خدا تو را از مردم حفظ مى كند (كه ) مردم كافر را
هدايت نمى كند. (67)
تفسير :
ظاهر آيه نشان مى دهد كه فرمان مهمى بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
نازل شده و خداوند به وى دستور داده است كه آن را به مردم برساند. پيامبر از اين
كار نگران بود؛ زيرا پذيرفتن اين فرمان براى مردم بسيار دشوار بود. از اين رو،
انجام دادن ماءموريت خود را به تاخير مى انداخت و به دنبال فرصت مناسبى مى گشت تا
موجب برخورد با منحرفان نشود؛ اما خداوند به او دستور داد كه اين ماءموريت را بدون
تاخير انجام دهد و در اين جهت تزلزلى به خود راه ندهد و خداوند او را از هر گونه
پيشامدى حفظ خواهد كرد.
سوال : جمله و
ان لم تفعل فما بلغت رسالته . مطلبى را كه بتوان بدان راضى شد، افاده نمى
كند؛ زيرا جواب شرط را كاملا همانند فعل شرط قرار داده است ؛ درست نظير سخن گوينده
اى كه مى گويد: اگر آن كار را نكردى پس آن كار را نكردى و اگر آن را نرساندى پس
نرساندى . بنابراين ، ادعاى شما مبنى بر اين كه ظاهر آيه نشان مى دهد كه امر مهمى
بر پيامبر نازل شده ، چه دليلى دارد؟
پاسخ : جمله ((فما بلغت رسالته ))
نشان مى دهد كه آن فرمانى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سبب ترس
از مردم ، در ابلاغ آن امروز و فردا مى كرد، آن قدر مهم است كه ابلاغ آن با ابلاغ
تمامى رسالت او برابرى مى كند؛ به نحوى كه اگر آن را ترك كند، گويا ابلاغ تمام
تمامى رسالت او برابرى مى كند؛ به نحوى كه اگر آن را ترك كند، گويا ابلاغ تمام
احكام الهى را ترك كرده است . چنان كه به كسى كه به تو احسان كرده ، مى گويى : اگر
اين كار را نمى كردى ، ابدا احسانى برايم نكرده بودى . بر اين اساس ، معناى سخن
خداوند اين است : اگر اين فرمان را ابلاغ نكنى ، گويا هيچ وظيفه اى از وظايف رسالتم
را كه به تو دادم انجام نداده اى و جزاى تو، جزاى كسى خواهد بود كه تمام احكام الهى
را پنهان كرده است .
سوال دوم : فرمانى كه آن قدر اهميت دارد كه خداوند ابلاغ تمام رسالت را منوط به
ابلاغ آن كرده و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه با هر پيامدى شيفته
انجام دادن فرمان خداست ، در انجام دادن اين فرمان ، امروز و فردا و درنگ مى كند،
چيست ؟
پاسخ : پس از آن كه مفسران شيعه و سنى بر تفسير آيه ، به همان معنايى كه بيان كرديم
، اجماع كرده اند، در تعيين محتواى فرمانى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم ) در ابلاغ آن درنگ مى كرد و خداوند هم آن را آشكارا بيان نكرده ، دچار اختلاف
شده اند:
شيعه مى گويد: اين آيه درباره على بن ابى طالب (عليه السلام ) نازل شده و مراد از
اين فرمان ، ولايت او بر مردم است و نيز درنگ كردن پيامبر در تبليغ ، براى ترس
درباره خود نبود؛ چرا كه بزرگان قريش در امرى در برابر او مجاب شدند كه مهم تر از
اين فرمان بود و آن اين كه پيامبر در حالى كه بزرگان قريش قوى و نيرومند بودند و
روح نژاد پرستى و جاهليت بر آنان حاكم بود، آرزوهايشان را، نابخردانه خواند، به
خدايانشان دشنام داد و گذشتگان آنها را به باد انتقاد گرفت . او در اين راه در
زمانى كه اسلام نيرو و قدرتى نداشت از سرزنش هيچ سرزنش كننده اى نترسيد، پس چگونه
اكنون كه در ميان دژ محكمى از ارتش اسلام قرار دارد از ابلاغ يكى از فرمان هاى الهى
بيم داشته باشد؟ آرى ، بيم پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از آن بود كه
اگر موضوع خلافت على (عليه السلام ) را آشكارا بيان كند، به طرفدارى از داماد و پسر
عمويش متهم گردد و منافقان و كافران ، اين بيان او را سوژه اى قرار دهند براى تبليغ
بر ضد او و ايجاد ترديد در نبوت و عصمت او. بديهى است كه اين تبليغ از سوى ساده
لوحان پذيرفته خواهد شد.
آنچه گفته شده خلاصه اى بود از عقيده شيعه . آنان بر اثبات اين سخن به رواياتى
استدلال كرده اند كه اهل سنت آنها را روايت ، و برخى از آنها را صاحب تفسير المنار
و رازى نقل نموده اند.
اما اهل سنت در اين باره اختلاف نظر دارند: برخى از آنان مى گويند: پيامبر (صلى
الله عليه و آله و سلم ) درباره برخى از احكامى كه به يهود ارتباط داشت سكوت اختيار
كرد. برخى مى گويند: حكمى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره آن
سكوت اختيار كرد، درباره داستان زيد و زينب دختر جحش بود. گروهى از اهل سنت مى
گويند: آيه در مورد فضيلت على بن ابى طالب (عليه السلام ) نازل شده ، نه درباره
خلافت او. اين نظريه را صاحب تفسير المنار و رازى نقل كرده اند.
رازى مى گويد: ((قول دهم اين است كه آيه درباره فضيلت على بن
ابى طالب نازل شده است . وقتى اى آيه نازل شد، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم ) دست على (عليه السلام ) را گرفت و گفت : هر كس من مولاى او هستم ، على مولاى
اوست . خداوندا! هر كه او را دوست دارد، دوستش بدار و هر كه او را دشمن دارد دشمنش
بدار. عمر او را ديدار كرد و گفت : گوارايت باد اى فرزند ابو طالب ! كه مولاى من و
مولاى هر مرد و زن با ايمان شدى . اين نظريه را ابن عباس ، براء بن عازب و محمد بن
على اختيار كرده اند)).
صاحب المنار و اهل بيت عليهم السلام
صاحب تفسير المنار مى گويد: ((اما حديث
من كنت مولاه
فعلى مولاه را احمد در مسند، ترمذى و نسائى و ضياء در المختار و نيز ابن
ماجه روايت كرده اند. برخى از آنان اين حديث را حسن دانسته اند. ذهبى آن را با همين
عبارت تصحيح و نيز سند كسى كه اين عبارت را بدان افزوده ، توثيق كرده است :
اللهم وال من
والاه و عاد من عاداه . در روايتى آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم ) براى مردم خطبه خواند و اصول دين را براى آنان بيان نمود و درباره اهل
بيت خود سفارش كرد و فرمود: ((من در ميان شما دو چيز گران
قدر را بر جاى گذاشتم : كتاب خدا و عترتم ، يعنى اهل بيتم را. پس بنگريد كه چگونه
جانشين من در برابر آن دو خواهيد بود؛ چرا كه اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا اين
كه در كنار حوض كوثر بر من وارد گردند. خدا مولاى من و من مولاى هر انسان با ايمان
هستم . آن گاه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دست على (عليه السلام ) را
گرفت و اين سخن را بر زبان آورد:
من كنت مولاه
فعلى مولاه ...
آن گاه صاحب تفسير المنار به سخنان خود ادامه داده ، از جمله چنين مى گويد:
((مراد از ولايت در اين حديث يارى كردن و دوست داشتن است
)).(50)
سپس اين تفسير را با اين سخن خود پى مى گيرد:
((به راستى اين جدال است كه ميان مسلمانان تفرقه ايجاد كرده
و ميان آنان دشمنى انداخته است . و مادام كه روح تعصب مذهبى بر ملت ها حاكم باشد،
اميدى نخواهد بود كه آنان در مسائل اختلافى از حق پيروى كنند))
اين سخن ، امرى است كه هر خردمندى آن را قبول دارد و اگر تعصب باطل وجود نداشت ،
اختلاف ميان مسلمانان هم نبود و اگر اختلاف مى بود، اين قدر طولانى نمى شد و ده ها
كتاب پيرامون يك مسئله تاءليف نمى گرديد.
آن گاه صاحب تفسير المنار مى گويد: ((اما حديث
من كنت مولاه
فعلى مولاه ما با آن ، راه هدايت را در پيش مى گيريم و على مرتضى را دوست مى
داريم . هر كه على را دوست بدارد، دوستش داريم و هر كه او را دشمن بدارد، دشمنش مى
داريم و دوستى او را همچون دوستى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) تلقى مى
كنيم و ايمان داريم كه عترت آن حضرت جدا از كتابى كه خدا آن را بر او فرستاده ،
نيست و نيز كتاب و عترت ، دو جانشين پيامبرند. و جز داستان غدير نيز، حديث صحيح
السند در اين باره وجود دارد. بنابراين ، در هر امرى كه مسلمانان اجماع كنند، ما آن
را مى پذيريم و از آن پيروى مى كنيم و در هر امرى كه اختلاف كنند، ما آن را به خدا
و پيامبرش وا مى گذاريم )).
عمل به تورات و انجيل
قُلْ يَا
أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَيْءٍ حَتَّىَ تُقِيمُواْ التَّوْرَاةَ
وَالإِنجِيلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُمْ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا
مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا فَلاَ تَأْسَ
عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ (68)إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَادُواْ
وَالصَّابِؤُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وعَمِلَ
صَالِحًا فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (69)
بگو: اى اهل كتاب ! شما بر چيزى نيستيد، تا آن گاه كه تورات و انجيل و آنچه را از
جانب پروردگارتان بر شما نازل شده است بر پاى داريد. آنچه از جانب پروردگارت بر تو
نازل شده است بر طغيان و كفر بيشترينشان بيفزايد. پس بر اين مردم كافر غمگين مباش .
(68) هر آينه از ميان آنان كه ايمان آورده اند و يهود و صابئان و نصارا هر كه به
خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد و كار شايسته كند بيمى بر او نيست و محزون نمى
شود. (69)
اعراب :
((الصابئون )) مبتدا و خبر آن محذوف
است ؛ يعنى ((والصابئون كذلك ))؛ نظير
آن است جمله
فانى و قيار بها لغريب
(51) كه تقدير:
انى لغريب و
قيار كذلك و يا ((قيار غريب ))
است . ((النصارى )) عطف است بر
((الصابئون )). ((من
آمن بالله )) بدل بعض از كل گروه هايى است كه پيش تر در آيه
ذكر شده اند.
تفسير :
قل يا اءهل
الكتاب لستم على شى ء. اى اهل كتاب ! شما بر دين حق نيستيد و مظاهر دنيوى
براى شما سودى ندارد.
حتى تقيموا التوراة والانجيل ... تفسير
اين آيه در ضمن تفسير آيه 64 از همين سوره قبلا بيان شد.
ان الذين آمنوا
والذين هادوا... تفسير اين آيه نيز در هنگام تفسير آيه 62 از سوره بقره ، در
جلد اول بيان شد.
پيمان بنى اسرائيل
لَقَدْ
أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّمَا
جَاءهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقًا كَذَّبُواْ وَفَرِيقًا
يَقْتُلُونَ (70)وَحَسِبُواْ أَلاَّ تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُواْ وَصَمُّواْ ثُمَّ
تَابَ اللّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُواْ وَصَمُّواْ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ وَاللّهُ
بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ (71)
ما از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم و پيامبرانى برايشان فرستاديم . هر گاه كه پيامبرى
چيزى مى گفت كه با خواهش دلشان موافق نبود، گروهى را تكذيب مى كردند و گروهى را مى
كشتند. (70) و پنداشتند كه عقوبتى نخواهد بود. پس كور و كر شدند سپس خداوند بر آنها
بازگشت ، ديگر بار بيشتر آنها كور و كر شدند. هر چه مى كنند خدا مى بيند. (71)
واژگان :
الفتنة : مقصود از آن در اين جا، مجازات است .
اعراب :
لام در ((لقد)) در جواب قسم محذوف
واقع شده و تقدير: ((والله لقد)) است
. ((تكون )) امه و ((فتنة
)) فاعل آن مى باشد. مصدر مؤ ول از ان و ما بعدش مفعول است
براى ((حسبوا)) و به معناى
((حسبوا عدم الفتنة )) مى باشد.
((كثير)) بدل از واو
((عموا و صموا)) است .
تفسير :
لقد اءخذنا
ميثاق بنى اسرائيل . تفسير اين سخن خدا در آيه 12 از همين سوره :
و لقد اءخذنا
ميثاق بنى اسرائيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا و نيز در آيه 13
فبما نقضهم
ميثاقهم لعناهم بيان شد. مفسران گفته اند: خداوند موضوع گرفتن پيمان از يهود
و نيز شكستن اين پيمان توسط آنان ، با كشتن پيامبران و تكذيب آنان را تكرار كرده
است تا بدين وسيله بر سركشى و شدت خلافكارى آنها تاكيد كرده باشد. ما در اينجا،
نكته ديگرى را اضافه مى كنيم و آن اين كه سبب ديگر اين تكرار آن است كه خداوند مى
خواهد (البته خدا به خواسته اش عالم تر است ) فرزندان مسلمانان را در مورد زاده هاى
يهود هشدار دهد؛ زيرا خداوند مى دانست كه مسلمانان به فرقه ها و كشورهاى كوچكى
تقسيم خواهند شد و يهود با استفاده از اين چند دستگى براى خود دولتى در قلب كشورهاى
اسلامى تشكيل خواهند داد.
و اءرسلنا اليهم
رسلا. خداوند براى آنان راه هدايت و حق را بيان كرد؛ لكن
كلما جاءهم رسول
بما لا تهوى اءنفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون ؛ يعنى ((هرگاه
كه پيامبرى چيزى مى گفت كه با خواهش دلشان موافق نبود، گروهى را تكذيب مى كردند و
گروهى را مى كشتند؛)) چرا كه تنها فرمانده مطلق از ديدگاه
يهوديان ، هواى نفس بود و تنها كيفرى كه براى مخالف خود - هر چند پيامبر مى بود -
تعيين مى كردند اين بود كه اگر مى توانستند او را مى كشتند و اگر از انجام دادن
چنين جنايتى ناتوان بودند او را تكذيب مى كردند. البته ، ناگفته نماند كه اين ويژگى
تنها به يهوديان منحصر نمى شود، هر چند سخن خداوند درباره آنهاست ؛ زيرا هر كس كه
فرمانبردار هواى نفسش باشد، همان كارى را انجام مى دهد كه يهوديان انجام دادند،
خواه مسلمان باشد خواه مسيحى .
و حسبوا اءلا
تكون فتنة . مراد از فتنه در اين جا مشكلات و گرفتارى هاست ؛ نظير مسلط شدن
زورمندان بر آنان و كشتن ، ويران كردن و تبعيد آنها. منظور اين است كه يهوديان تصور
مى كردند چون ملت برگزيده خدا هستند، هيچ اه مغلوب نمى شوند. البته آنها در گذشته
به اين عقيده خود تكيه داشتند؛ لكن امروز، آنها بر نيروهاى استعمار، عناصر مرتجع ،
كمپانى هاى انحصارى ، ايجاد فتنه و اختلاف و گسترش فساد و بى مبالاتى تكيه دارند.
(فعموا وصموا.) هر كس از چيزى نفرت داشته باشد، نيكوييهاى آن را نمى بيند. يهود از
هر چيزى جز آنچه هواى نفس آنها مى خواهد، نفرت داشتند. از اين رو، راه حق را نديدند
و صداى عدالت را نشنيدند. در نتيجه ، خداوند بابليان را بر آنها مسلط كرد و آنها
مردان بنى اسرائيل را كشتند. اموالشان را غارت كردند و زنان و كودكانشان را به
اسارت بردند. آن گاه خداوند پس از آن كه آنها بر اثر ذلت و بيچارگى اى كه در مدت
اسارت خود در دست بختنصر ديدند توبه كردند،
ثم تاب الله
عليهم . توبه ايشان را پذيرفت ،
ثم عموا وصموا كثير منهم ؛ يعنى پس از
آن كه خدا آنها را از عذاب اسارت نجات داد، بسيارى آنها بار ديگر به ستمكارى و فساد
باز گشتند و يحيى و زكريا را كشتند و حضرت مسيح (عليه السلام ) را تكذيب كردند و
كوشيدند تا او را بكشتند و درباره او و مادرش سخنى گفتند كه از شاءن آنها دور بود.
از اين رو، خدا ايرانيان و روميان را بر آنها مسلط كرد و آنها نيز در حق ايشان همان
كارهايى را انجام دادند كه بختنصر انجام داده بود.
والله بصير بما
يعملون ؛ يعنى خداوند كارهاى آنان نظير خونريزى ، تكذيب حقايق ، طرح توطئه
ها و اجرا كردن نقشه هايى كه هر ستمگرى آن را مقرر مى داشت و... همگى را مى داند.
خدا همه اين جنايت ها را مى بيند و از طريق ذليل و خوار كردن آنها در همين دنيا و
پيش از فرا رسيدن آخرت مجازاتشان مى كند. و اين حكايتى را كه خداوند در وصف يهوديان
بيان فرمود، عينا بر كسانى كه تظاهر به اسلام مى كنند؛ ولى در محور آنهايى مى چرخند
كه پشتيبان اسرائيل هستند و او را عليه اعراب و مسلمان ها يارى مى كنند، منطبق مى
شود.
فراخوان حضرت مسيح از بنى اسرائيل
لَقَدْ
كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ
الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ
مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ
النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ (72)لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ
قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَـهٍ إِلاَّ إِلَـهٌ
وَاحِدٌ وَإِن لَّمْ يَنتَهُواْ عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ
كَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (73)أَفَلاَ يَتُوبُونَ إِلَى اللّهِ
وَيَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (74)مَّا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ
إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كَانَا
يَأْكُلاَنِ الطَّعَامَ انظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الآيَاتِ ثُمَّ انظُرْ
أَنَّى يُؤْفَكُونَ (75)
به تحقيق آنان كه گفتند خدا همان مسيح پسر مريم است ، كافر شدند. مسيح گفت : اى بنى
اسرائيل ! الله پروردگار من و پروردگار خود را بپرستيد؛ زيرا هر كس كه براى خدا
شريكى قرار دهد خدا بهشت را بر او حرام كند و جايگاه او آتش است و ستمكاران را
ياورى نيست . (72) آنان كه گفتند: الله سومين سه خداست ، كافر شدند. در حالى كه هيچ
خدايى جز الله نيست . اگر از آنچه مى گويند باز نايستند به كافران عذابى دردآور
خواهد رسيد. (73) آيا به درگاه خدا توبه نمى كنند و از او آمرزش نمى خواهند؟ خدا
آمرزنده و مهربان است . (74) مسيح پسر مريم جز پيامبرى نبود كه پيامبرانى پيش از او
بوده اند و مادرش زنى راستگوى بود كه هر دو غذا مى خوردند. بنگر كه چگونه آيات را
برايشان بيان مى كنيم . سپس بنگر كه چگونه از حق روى مى گردانند. (75)
واژگان :
الصديقة : بسيار راستگو.
الافك : دروغ .
اعراب :
((ثالث )) خبر ((ان
)) و ((ثلاثة ))
مجرور به اضافه است . ((ثلاثة )) به
نصب ، بنابراين كه مفعول براى ((ثالث ))
باشد جايز نيست ؛ چنان كه مثلا ((ضارب زيدا))
بنابراين كه زيد مفعول براى ضارب باشد جايز است ؛ لكن در ((ثلاثة
)) جايز نيست ؛ زيرا در اين صورت معنايش مى شود: سومى ، سه
تا را سه قرار داده و اين باطل و غير مقصود است ؛ چرا كه معناى مقصود اين است كه
سومى يكى از سه تاست نه اين كه سه تا را سه تا قرار داده باشد.
بله ، اگر بگويى : رابع ثلاثة ، در اين صورت هم جايز است كه ثلاثة ، مجرور خوانده
شود بنابر اضافه و هم جايز است منصوب خوانده شود بنابراين كه مفعول باشد براى رابع
و معنايش اين مى شود: سومى ، سه تا را چهار تا قرار داده است .
((ما من اله )) ((من
)) زايده و ((اله ))
مبتدا و خبر آن محذوف است ؛ يعنى ((ما له موجود الا الله
)). لفظ جلاله (الله ) بدل از اله و يا بدل از ضمير مستتر در
موجود است . ((ليمسن ))، لام در جواب
قسم محذوف واقع شده است و ((يمسن ))
جانشين جواب قسم و جواب ان شرطيه مى باشد. ((منهم
)) متعلق به محذوف و حال از ((الذين
)) است . جمله ((كانا ياءكلان الطعام
)) مستاءنفه است و محلى از اعراب ندارد و جايز نيست صفت براى
((مسيح )) و ((اءمه
)) باشد؛ زيرا هر كدام از آنها در يك جمله مستقل قرار گرفته
است . اگر گفته مى شد:
المسيح و اءمه مخلوقان كانا ياءكلان
تركيب جمله به عنوان صفت درست بود. ((كيف ))
در ((كيف نبين )) مفعول مطلق براى
((نبين )) و معنايش اين است :
((اءى بيان نبين ؛ كدام عبارت را بيان كنيم
)). جايز نيست كه ((كيف ))
مفعول براى ((انظر)) باشد؛ زيرا عامل
استفهام مقدم بر خود آن نمى شود. ((اءنى ))
به معناى كيف و مفعول مطلق است و معنايش : ((اءى افك يؤ فكون
)) مى باشد.
تفسير :
لقد كفرو الذين
قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم . يهود در تحقير عيسى و مادرش افراط كرده
و مسيحيان در تعظيم آنها، تا آن جا، كه آنان را به مقام الوهيت بالا برده اند.
افراط و غلو از ديدگاه اسلام به هر نحوى كه باشد كفر محسوب مى شود. امام على (عليه
السلام ) فرمود: ((دو گروه درباره من هلاك مى شوند: دوست
افراط كننده كه اين دوستى وى را به انحراف بكشاند و نيز دشمن افراط گر كه اين دشمنى
او را به انحراف بكشاند. بهترين مردم به من كسى است كه حد وسط را رعايت كند، پس خود
را به همان ملتزم كنيد)).
و قال المسيح يا
بنى اسرائيل اعبدوا الله ربى و ربكم انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و
ماءواه النار و ما للظالمين من اءنصار. مسيح (عليه السلام ) از بنى اسرائيل
است . او نخستين بار قوم خود را بيم داد و به آنها دستور داد تا خداى يگانه را، كه
پروردگار او و پروردگار آنان است ، بپرستند. همچنين وى ، كسانى را كه به خدا شرك مى
ورزند به عذابى دردناك هشدار داد. لكن مسيحيان به الوهيت عيسى اعتقاد پيدا كردند و
از ديدگاه آنان ، كسى كه الوهيت او را انكار كند به آفريننده جهان هستى كافر شده
است .
لقد كفر الذين
قالوا ان الله ثالث ثلاثة . خداوند در ابتدا عقيده مسيحيان مبنى بر الوهيت
مسيح را تقبيح مى كند، آن گاه اين عقيده آنان را انكار مى كند كه خدا را يكى از سه
تا قرار داده اند و نيز اين سخن ايشان را كه مى گويند: خدا پدر و مسيح پسر اوست آن
گاه پدر در پسر حلول كرده و متحد شده و در نتيجه اين اتحاد، روح القدس به وجود آمده
است . و هر يك از اين سه تا، در حالى كه عين يكديگر است ، غير يكديگر است . ما در
اين باره در تفسير آيه 17 از همين سوره و نيز در تفسير آيه 170 از سوره نساء مطالبى
بيان كرديم .
و ما من اله الا
اله واحد. از امام على (عليه السلام ) درباره توحيد و عدل الهى سوال كردند.
حضرت فرمود: ((توحيد آن است كه او را در وهم جاى ندهى و
عدالت آن است كه او را متهم نكنى ))؛ يعنى توحيد خدا بدان
معناست كه او را در وهمت تصور نكنى ؛ زيرا هر موهومى محدود است و خدا با وهم محدود
نمى شود. و عادل دانستن خدا آن است كه او را با حكمتش متهم نكنى و اين كه او كارى
را كه شايسته نيست انجام مى دهى .
و ان لم ينتهوا
عما يقولون ليمسن الذين كفروا منهم عذاب اءليم . ممكن است بپرسيد: ظاهر كلمه
((منهم )) دلالت دارد كه در ميان
نصارا هم كافر است و هم مومن ، با اين كه مى دانيم تمام آنان به الوهيت عيسى (عليه
السلام ) اعتقاد دارند و خداى سبحان مى فرمايد:
لقد كفرو الذين قالوا ان الله هو المسيح
بن مريم ؟
مفسران پاسخ داده اند: ((منهم ))
كسانى را كه توبه كرده و اسلام آورده اند از ميان مسيحيان خارج مى كند و كسانى را
كه همچنان بر كفر خود پاى مى فشارند باقى مى گذارد. اما درست آن است كه بگوييم :
مسيحيان براى مدتى نه چندان كوتاه به توحيد و نبوت عيسى (عليه السلام ) اعتقاد
داشتند، آن گاه به دو گروه تقسيم شدند: يك گروه بر يگانگى خدا ايمان داشتند و ديگرى
به چندگانگى و با گذشت زمان ، همگى به سه گانه پرستى اعتقاد پيدا كردند. بر اين
اساس ، واژه ((مهنم )) آن گروه قديمى
و از بين رفته را كه به نبوت عيسى ايمان داشتند نه به الوهيت او، از جمع كافران
خارج مى كند. قبلا در تفسير آيه 17 از همين سوره ، در اين باره به تفصيل سخن گفته
شد.
اءفلا يتبون الى
الله و يستغفرونه والله غفور رحيم . چه قدر روشن است اين سخن ؛ اما على رغم
اين روشنى ، برخى از مفسران آن را تفسير مى كنند و مى گويند: ((در
اين جا يك فعل حذف شده و در تقدير:
اءفلا يسمعون ما
قلنا فيتبون است )). (لكن اين سخن نابجاست ) و چه قدر
سرد و بى مفهوم است سخنى كه در جاى خود گفته نشود!
ما المسيح ابن
مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل . مسيح همانند پيامبرانى بود كه پيش از
او بودند؛ نظير نوح ، ابراهيم ، موسى و ديگران . خداوند به دست اين پيامبران
معجزاتى را آشكار كرد، همان گونه كه به دست عيسى (عليه السلام ) آشكار نمود.
بنابراين ، تنها اعتقاد به ربوبيت عيسى و نه پيامبران پيش از او، برترى دادن بدون
دليل است . (و اءمه صديقة .) خداوند معناى صديقة را با اين سخن خود بيان كرده است :
((او كلمات پروردگار خود و كتابهايش را تصديق كرد و او از
فرمانبرداران بود)).(52)
كانا ياءكلان
الطعام . هر كس به چيزى نياز داشته باشد، هر چند آن چيز زمان و مكان باشد،
او آفريده خواهد بود؛ زيرا نيازمندى ، صفتى است كه هميشه با آفريده خواهد بود و در
هيچ حالت از او جدا نمى شود، وگرنه او آفريننده است ، نه آفريده . چنان كه بى نيازى
صفتى است كه هميشه با آفريدگار است و محال است كه از او جدا شود، وگرنه او آفريده
است ... بديهى است كه هر كس غذا بخورد به شدت به آن نياز دارد و در اين صورت ، او
آفريده است ، نه آفريدگار. جدا شگفت آور است اگر اين امر بديهى بر خردمندى پوشيده
بماند. با اين منطق رسا، خداوند موضع گيرى مسيحيان را تقبيح مى كند و مى گويد:
اءنظر كيف نبين لهم الآيات . از جمله
اين آيات آن است كه مسيح و مادرش غذا مى خورند. پس چگونه مى توانند خدا باشند؟
ثم انظر اءنى يؤ
فكون ؛ يعنى باز هم بنگر كه آنها چگونه از حق اعراض و به سبب سركشى و دشمنى
آن را تكذيب مى كنند.