(91) وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ ءَامِنُواْ بِمَآ اءَنْزَلَ
اللّهُ قَالُواْ نُؤْمِنُ بِمَآ اءُنْزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرُونَ بِمَا وَرَآءَهُ
وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ اءَنْبِيَاءَ
اللّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُّؤْمِنِينَ
ترجمه : و هنگامى كه به آنها
گفته شود: ((به آنچه خداوند نازل كرده ايمان آوريد))،
گويند: ((ما تنها به چيزى ايمان مى آوريم كه بر
(پيامبر) خودمان نازل شده باشد)) و به غير آن كافر مى
شوند. در حالى كه آن (قرآن ) حق است و آنچه را (از آيات الهى ) كه با خود
دارند،تصديق مى كند. (اى پيامبر به آنان ) بگو اگر (به آنچه بر خودتان نازل شده )
مؤ من بوديد، پس چرا پيش از اين پيامبران خدا را به قتل مى رسانديد؟
اين آيه به يهود مى گويد: اگر شما به پيامبر اسلام ايمان نياورديد، چون از نژاد شما
نبود، چرا پيامبرانى را كه از نژاد خودتان بودند تكذيب مى كرديد و به قتل مى
رسانديد؟ پس شما با حق مخالفيد، و فرقى نمى كند آن حق را پيامبر خودتان بگويد يا
پيامبر اسلام ، در توراتِ خودتان آمده باشد يا در قرآن .
اصولاً آنچه در كتب آسمانى آمده ، همه از جانب يك خدا و براى همه مردم است ، و
اختصاصى به قوم يا نژاد خاصى ندارد، تا كسى بگويد من تنها به آنچه بر پيامبر خودمان
نازل شده ايمان دارم و غير آن را قبول ندارم .
از اين آيه مى آموزيم كه :
O كتب آسمانى ، همه در يك جهت و هماهنگ با
يكديگر است ، چنانكه كتاب هاى دانشگاه ، منطبق و موافق با كتاب هاى دوره متوسطه است
، لكن به شكلى كامل تر.
درس دوازدهم : ويژگى هاى يهود
(92) وَلَقَدْ جَآءَكُمْ مُّوسَى بِالْبَيِّنَتِ ثُمَّ
اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَاءَنْتُمْ ظَلِمُونَ
ترجمه : همانا موسى ، معجزات (بسيارى ) را براى شما
آورد ولى شما پس از غياب او، گوساله را (به خدايى ) گرفتيد در حالى كه ستمكار
بوديد.
بعضى از يهوديان ، به اين بهانه كه پيامبر اسلام از نژاد عرب است ، به او ايمان نمى
آوردند، اين آيه به آنان مى گويد: موسى كه از نژاد خودتان بود و آنهمه معجزات روشن
براى شما آورده بود، چرا در غياب او گوساله پرست شديد و تمام زحماتِ او را بر باد
داده و در حقيقت هم به خود، و هم به رهبر خود ستم كرديد؟
(93) وَإِذْ اءَخَذْنَا مِيثَقَكُمْ
وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُواْ مَا ءَاتَيْنَكُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُواْ
قَالُواْ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاءُشْرِبُواْ فِى قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ
بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا يَاءْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَنُكُمْ إِن كُنتُم
مُّؤْمِنِينَ
ترجمه : و به ياد آريد آن هنگام را كه از شما پيمان
گرفتيم و كوه طور را بر فراز شما بالا برديم (و گفتيم ) آنچه را (از تورات و
دستورات آن ) به شما داده ايم محكم بگيريد و گوش دهيد. (امّا آنان ) گفتند شنيديم و
نافرمانى كرديم . و در دل هايشان به سبب كفرشان ، گوساله را جاى داده اند. (اى
پيامبر به آنان ) بگو چه بد است آنچه كه ايمانتان شما را به آن فرمان مى دهد، اگر
ايمان داريد.
بنى اسرائيل مى گفتند: ما فقط به پيامبرى ايمان مى آوريم كه از خودمان باشد و فقط
به كتاب او، عمل مى كنيم .
قرآن در آيات قبل ، چند نمونه را بيان كرد تا نشان دهد كه آنان حتى به پيامبر خود
موسى ، و كتاب او تورات ، ايمان ندارند و برخلاف آن عمل مى كنند. اين آيه نيز يكى
ديگر از آن موارد را يادآورى مى كند.
خداوند، در كوه طور امورى را از بنى اسرائيل پيمان گرفت و از آنان خواست كه بر
انجام آن پاى بند باشند. امّا آنان با آنكه شنيدند ولى نافرمانى كردند.
زيرا عشق به گوساله طلايى سامرى ، چنان در اعماقِ قلبشان ريشه دوانده بود، كه جايى
براى تفكر و ايمان باقى نگذاشته بود و جالب آنكه با همه اين نافرمانى ، باز هم
ادعاى ايمان داشتند!
قرآن ، در پاسخ آنها مى گويد: آيا ايمانتان ، به شما دستور مى دهد پيمان خدا را
بشكنيد؟، گوساله را بپرستيد و پيامبران الهى را بكشيد؟، اگر چنين است ، پس ايمانتان
دستوراتِ بدى به شما مى دهد.
از اين آيه مى آموزيم كه :
O عشق و علاقه افراطى به غير خدا، هر چه و هر
كه باشد، خطرناك است ، زيرا انسان را از ديدن حقايق كور مى سازد.
(94) قُلْ إِنْ كَانَت لَكُمْ
الدَّارُ الاَخِرَةُ عِنْدَ اللّهِ خَالِصَةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّواْ
الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَدِقينَ
(95) وَلَنْ يَتَمَنَّوْهُ اءَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ
اءَيْدِيهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّلِمِينَ
ترجمه : (اى پيامبر، به يهوديان ) بگو اگر سراى آخرت
در نزد خداوند، مخصوص شماست نه ساير مردم ، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوييد.
البته آنان به سببِ اعمال بدى كه پيش از خود فرستاده اند،
هرگز آرزوى مرگ نخواهند كرد و خداوند به كارهاى ستمگران آگاه است .
يهود در طول تاريخ خود را نژاد برتر دانسته ، و معتقد بودند بهشت براى آنها آفريده
شده ، و آتش جهنم ، جز چند روزى ، با آنها كارى ندارد و آنها فرزندان و دوستان خدا
هستند.
اين پندارهاى باطل باعث شد تا از يكسو، آزادانه دست به هرگونه ظلم و جنايت ، و گناه
و طغيان بزنند و از سوى ديگر، دچار كبر و خودپسندى و خودبرتربينى شوند.
اين آيه وجدان آنها را به قضاوت طلبيده و مى فرمايد: اگر واقعاً چنين است كه شما
ادعا مى كنيد، و بهشت مخصوص شماست ، پس چرا آرزوى مرگ نمى كنيد تا زودتر به اين
بهشت وارد شويد؟ چرا از مرگ مى ترسيد و از آن فرار مى كنيد؟
البته بيشتر مردم كه از مرگ مى ترسند، ريشه اش يكى از دو چيز است ، يا مرگ را،
نيستى و نابودى مى دانند كه طبيعتاً هر موجودى از نابودى خود وحشت دارد و نگران است
.
و يا به قيامت اعتقاد دارند ولى بخاطر كارهاى بد و خلافِ خود از مرگ مى ترسند، زيرا
مرگ را آغاز محاسبه و كيفرِ اعمال مى دانند و لذا مى خواهند كه مرگ آنان به تاءخير
بيفتد.
ترس از مرگ ، مانند ترسِ راننده از سفر است . راننده اى مى ترسد كه يا راه را نمى
شناسد، يا بنزين ندارد، يا تخلفى نموده ، يا جنس قاچاق حمل مى كند و يا در مقصد،
محلِ سكونت ندارد.
در حاليكه مؤ من ، هم راه را مى داند، هم با عمل صالح ، سوختِ راه را تهيه كرده ،
هم تخلفاتش را با توبه جبران نموده ، هم جنس قاچاق يعنى گناه و ظلم ، همراه ندارد و
هم در قيامت محل سكونتى دارد كه بهشت است .
پيامبران و اولياى خدا كه مرگ را آغاز زندگى ديگر مى دانند و جز پاكى در فكر و عمل
، چيز ديگرى از آنان صادر نشده ، نه تنها ار مرگ نمى ترسند، بلكه به آن اشتياق
دارند.
چنانكه اميرمؤ منان على عليه السلام درباره خود مى فرمايد: بخدا قسم ، اشتياقِ
فرزندِ ابى طالب به مرگ ، از اشتياق نوزاد به سينه مادرش بيشتر است .
از اين آيه مى آموزيم كه :
O انسان بايد به گونه اى زندگى كند كه هر لحظه
، براى مرگ آمادگى داشته باشد. هم به وظايفش عمل كرده ، و هم گناهان را با توبه
جبران نموده باشد، كه در اين صورت دليلى براى ترس از مرگ وجود ندارد.
(96) وَلَتَجِدَنَّهُمْ اءَحْرَصَ
النَّاسِ عَلَى حَيَوةٍ وَمِنَ الَّذِينَ اءَشْرَكُواْ يَوَدُّ اءَحَدُهُمْ لَوْ
يُعَمَّرُ اءَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِه مِنَ العَذَابِ اءَنْ يُعَمَّرَ
وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ
ترجمه : (اى پيامبر) همانا يهود را حريص ترين مردم ،
و حتى حريص تر از مشركان بر زندگى (دنيا) خواهى يافت ، (تا آنجا كه ) هر يك از آنها
دوست دارد هزار سال عمر كند، با آنكه اگر اين عمر هم به او داده شود او را از عذاب
باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بينااست .
اين آيه خطاب به پيامبر مى فرمايد: يهوديانى كه ادعا مى كردند بهشت در انحصار آنان
است ، نه تنها آرزوى مرگ نمى كنند، تا زودتر به بهشت در آيند، بلكه از ساير مردم و
حتى از مشركانى كه قيامت را قبول نداشته ، و مرگ را پايان زندگى خود مى دانند، بر
زندگى اين دنيا حريص ترند.
آنها چنان به زندگى دنيا دل بسته اند، كه دوست دارند هزارسال در اين دنيا زندگى
كنند، و حتى پست ترين نوع زندگى را داشته باشند، اما از مجازات الهى نجات يابند.
امّا خداوند مى فرمايد: بر فرض كه اين عمر هزار ساله به آنان داده شود، ولى سبب
نجات آنان از كيفر الهى نمى گردد، زيرا تمام اعمال آنان زير نظر است و اين آرزوهاى
كودكانه سودى نمى بخشد.
از اين آيه مى آموزيم كه :
O ((طول
)) عمر مهم نيست ، ((عرض
)) آن مهم است ، كه بدانيم در عرضِ عمر چه بكنيم .
امام سجّاد عليه السلام در دعايى مى فرمايند: خدايا اگر عمر من وسيله اى در راه
طاعت تو مى باشد آنرا طولانى كن ، ولى اگر چراگاه شيطان خواهد بود آنرا قطع نما.
(97) قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوّاً
لِّجِبْرِيْلَ فإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِقاً لِّمَا
بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدىً وَبُشْرى لِلْمُؤ مِنينَ
(98) مَنْ كَانَ عَدُوّاً لِلّهِ وَمَلَّئِكَتِهِ وَرُسُلِهِ
وَجِبْرِيلَ وَمِيكَ لَفَإِنَّ اللّهَ عَدُوُّ لِلكَا فِرِينَ
ترجمه : (اى پيامبر به آنها كه مى گويند:
((اگر جبرئيل بر تو نازل مى شود، ما به تو ايمان نمى
آوريم ، چون با او دشمن هستيم ))) بگو: كسى كه دشمن
جبرئيل است (در حقيقت دشمن خداست ، زيرا) همانا او به فرمان خداوند، قرآن را بر قلب
تو نازل كرده ، (قرآنى ) كه كُتب پيشين را تصديق مى كند و براى مؤ منان مايه هدايت
و بشارت است
هر كس كه با خدا و فرشتگانش ، و پيامبران او، و جبرئيل و
ميكائيل دشمن باشد، پس (بداند كه ) همانا خداوند دشمن كافران است .
وقتى پيامبر اسلام به مدينه آمدند، جمعى از يهود به همراه يكى از علماى خود، نزد
پيامبر آمده و سؤ الاتى مطرح كردند. از جمله پرسيدند: نامِ فرشته وحى تو چيست ؟
وقتى پيامبر فرمود: جبرئيل ، گفتند: اگر ميكائيل بود ما ايمان مى آورديم ، زيرا
جبرئيل دشمن ماست و دستوراتِ سختى مثل جهاد مى آورد!
وقتى انسان نخواهد حق را بپذيرد دنبال بهانه مى گردد، و حتى حاضر مى شود يكى از
فرشتگان الهى را به سخت گيرىِ بى جا متهم كند، تا بلكه راهى براى فرار از قبول حق
داشته باشد. درست ، مانند دانش آموزِ بازى گوشى كه معلم رياضى را بد و معلم ورزش را
خوب مى داند!
اصولاً فرشتگان الهى ، چه جبرئيل و چه ميكائيل ، از جانب خود چيزى نمى آورند، تا
مورد دوستى يا دشمنى قرار گيرند. آنها جز به امر خداوند كارى نمى كنند، و تنها
واسطه وحى ميان خدا و پيامبرش هستند، بنابراين حرفِ يهود، تنها بهانه اى براى فرار
از پذيرش اسلام بود، نه آنكه منطقى قابل پذيرش ، براى عدم قبول اسلام باشد.
از اين آيه مى آموزيم كه :
O دين يك مجموعه است كه ايمان به همه آن لازم
است . نمى توان گفت به خدا ايمان دارم ، امّا اين فرشته را دشمن دارم ، و يا به آن
پيامبر اعتقادى ندارم . مؤ من واقعى به همه پيامبران و فرشتگان خدا ايمان دارد.
(99) وَلَقَدْ اءَنْزَلْنَآ إ لَيْكَ
ءَايَتٍ بَيِّنَتٍ وَمَا يَكْفُرُ بِهَا إِلاَّالْفَسِقُونَ
ترجمه : (اى پيامبر) همانا ما آيات روشنى را به سوى
توفرستاديم ، كه جز فاسقان ، كسى به آنها كفر نمى ورزد.
يكى ديگر از بهانه هاى يهود آن بود، كه به پيامبر مى گفتند: ما از اين كتاب تو چيزى
نمى فهميم و مطالب آن براى ما روشن و مفهوم نيست ، لذا به تو ايمان نمى آوريم و
قرآن را به عنوان معجزه تو نمى پذيريم .
خداوند در پاسخ آنها مى فرمايد: آياتى كه ما نازل كرده ايم ، روشن و گوياست ، ولى
كسانى آن را درك مى كنند كه قلبشان بر اثر گناه تاريك نشده و زمينه پذيرش حق را
دارا باشند.
از اين آيه مى آموزيم كه :
O گناه ، باعث مى شود تا انسان آمادگى پذيرش
حق را از دست بدهد، زيرا اگر بخواهد حق را بپذيرد، ديگر به راحتى نمى تواند گناه
كند.
(100) اءَوَكُلَّمَا عَهَدُواْ
عَهْداً نَّبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ اءَكْثَرُهُمْ لاَيُؤْمِنُونَ
ترجمه : آيا چنين نبود كه هر بار آن يهوديان ، پيمانى
بستند، جمعى از آنان ، آن را دور افكنده و مخالفت كردند؟ آرى بيشتر آنان ايمان نمى
آورند.
آيه در مقام تسلّىِ خاطرِ مؤ منان است كه از ايمان نياوردن يهود، ناراحت نباشيد،
زيرا اينها همان قومى هستند كه به پيامبر خود نيز وفادار نبوده ، و هرگاه پيمانى با
موسى بستند آنرا شكستند، و در لجاجت و بهانه گيرى سابقه طولانى دارند.
يهودِ مدينه هنگام ورود پيامبر اسلام به آن شهر، با او پيمان بستند كه لااقل به
دشمنانش كمك نكنند، ولى اين پيمان را شكسته ، و در جنگ احزاب با مشركان مكّه ، بر
عليه مسلمانان همكارى كردند.
امروزه نيز صهيونيست ها در اسرائيل ، به هيچ يك از معاهدات و پيمان هاى بين المللى
پاى بند نبوده ، و اگر هم قراردادى را امضا كنند خيلى زود آنرا نقض مى كنند، زيرا
قومى نژادپرست و امتيازطلب هستند.
از اين آيه مى آموزيم كه :
O پيمان شكنى ، نشانه بى ايمانى است .
اكنون به آيه 101 سوره بقره گوش مى سپاريم :
وَلَمَّا جَآءَهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ
لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ اءُوتُواْ الْكِتَبَ كِتَبَ اللّهِ
وَرَآءَ ظُهُورِهِمْ كَاءَنَّهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ
ترجمه :
هنگامى كه (پيامبر اسلام به عنوان ) فرستاده اى از سوى خدا
براى آنان آمد و با نشانه هايى كه نزد آنان بود مطابقت داشت ، جمعى از آنان كه اهل
كتاب بودند، كتاب خدا را پشت سر خود افكندند، به گونه اى كه گويا اصلاً از آن خبر
ندارند.
قبل از ظهور پيامبر اسلام ، دانشمندان يهود مردم را به آمدنش بشارت مى دادند و
نشانه هاى او را بر اساس آنچه در تورات آمده بود مى شمردند. اما هنگامى كه او را
ديدند چنان انكارش كردند كه گويا چيزى درباره او نمى دانند.
آرى خطر مقام پرستى ، همه انسانها خصوصاً دانشمندان را تهديد مى كند. وقتى
دانشمندان يهود احساس كردند اگر به حقانيت پيامبر اسلام اقرار كنند، مقام دنيوى
خودشان را از دست مى دهند، نبوت او را انكار كردند.
البته قرآن كه بر اساس عدل و انصاف ، تاريخ را بيان مى دارد حقّ نيكان و پاكانِ
يهود را محفوظ داشته و مى فرمايد اكثر آنان كافر شدند، يعنى گروهى از آنان حق را
پذيرفتند، گرچه اندك بودند.
اكنون به آيه 102 سوره بقره گوش مى سپاريم :
واَتَّبَعُوا مَا تَتْلُواْ الْشّيَطِينُ عَلَى مُلْكِ
سُلَيْمَنَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَنُ وَلَكِنَّ الشَّيَطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ
النَّاسَ السِّحْرَ وَمَآ اءُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَرُوتَ
وَمَرُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَكْفُرْ
فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرءِ وَزَوْجِهِ
وَمَا هُمْ بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ اءَحَدٍ وَمَا هُمْ بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ
اءَحَدٍ إِلاَّ بِإِذِنِ اللّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلاَ
يَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَريهُ مَالَهُ فِى الاَخِرَةِ مِنْ
خَلَقٍ وَلَبِئسَ مَا شَرَوْاْ بِهِ اءَنْفُسَهْمْ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ
ترجمه :
يهود (بجاى پيروى از تورات )، آنچه را كه شياطين (از سحر و
جادو) در عصر سليمان مى خواندند پيروى كردند، در حاليكه سليمان هرگز (دست به سحر
نيالود و) كافر نشد ولى شياطين كه به مردم سحر مى آموختند كافر شدند. و (يهود) از
آنچه بر دو فرشته شهر بابل ، (به نام هاى ) هاروت و ماروت نازل شده بود پيروى
نمودند (گرچه آنان براى آشنايى مردم به طرز ابطالِ سحر، آن را به مردم مى آموختند)
و به هيچ كس چيزى ياد نمى دادند مگر آنكه قبلاً به او مى گفتند ما وسيله آزمايش شما
هستيم (پس با استفاده نادرست از سحر) كافر نشويد. ولى آنان از آن دو فرشته ، فقط
مطالبى را مى آموختند كه بتوانند به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدايى بيندازند،
گرچه بدون اِذن خداوند هيچكس نمى تواند به كسى ضرر برساند. آنها فقط قسمت هايى را
مى آموختند كه براى آنان ضرر داشت و هيچ سودى به آنها نمى رساند. مسلما آنها مى
دانستند كه هر كس خريدار اين كالا باشد بهره اى در آخرت نخواهد داشت و همانا نفس
خويش را به بد چيزى فروخته بودند اگر مى دانستند.
در زمان حضرت سليمان بازار سحر و جادو رونق بسيار داشت لذا آن حضرت دستور داد تا
اوراق ساحران را جمع آورى و نگهدارى كنند. ولى بعد از ايشان گروهى به آن نوشته ها
دست يافته و مشغول تعليم و اشاعه سحر شدند.
اين آيه مى فرمايد: برخى از بنى اسرائيل نيز به جاى پيروى از تورات به سراغ همان
كتاب هاى سحر و جادو رفته و براى توجيه كار خود چنين مطرح مى كردند كه اين كتاب ها
مربوط به سليمان است و او ساحرى زبردست بوده است .
قرآن در پاسخ مى فرمايد: سليمان هرگز اهل سحر و جادو نبوده ، بلكه پيامبر خداست و
كارش معجزه بود و شما از شياطينى كه اين كارها را ترويج مى نمودند پيروى كرديد.
البته يهود از طريق ديگرى نيز به سحر دست يافته بودند و آن مطالبى بود كه دو فرشته
الهى به نام هاى هاروت و ماروت كه به صورت انسان ظاهر مى شدند به مردم شهر بابل مى
آموختند تا مردم روش خنثى سازى و ابطالِ سحر را بياموزند.
با آنكه اين دو فرشته به مردم تذكر مى دادند كه از اين آموزش ، سوء استفاده نكنيد
اما آنها با استفاده نادرست از اين علوم ، براى رسيدن به منافع مادى يا اغراضِ جنسى
خود، ميان زنان و مردان جدايى مى انداختند.
به هر حال يهود از اين دو طريق به علم سحر آگاهى يافته بودند و از آن در جهت خواسته
هاى نامشروع خود استفاده مى كردند با آنكه مى دانستند انجامِ سحر در رديف كفر است و
موجب ضرر به خانواده و جامعه مى گردد.
اين آيه نشان مى دهد كه سحر و جادو واقعيت دارد و در زندگى انسان مؤ ثر است . ولى
از آنجا كه همه چيز بدست خداست مى توان با پناه بردن به خدا و توكّل به او و دعا و
صدقه ، از شرّ آثار آن نجات يافت .
همچنين روشن شد كه آموزش علوم همواره مفيد نيست بلكه اگر يادگيرنده ، فردى صالح و
سالم نباشد بجاى استفاده از علم در جهت خدمت به مردم ، موجب فساد و تباهى جامعه مى
گردد.
اكنون درسهايى را كه از اين آيات مى آموزيم مرور مى كنيم :
1 اگر مى بينيم بسيارى از انسانها حاضر به ايمان آوردن نيستند در حقانيت اديان الهى
شك نكنيم بلكه بدانيم گناه و خلاف چنان در روح انسان اثر مى گذارد كه شخص آمادگى
پذيرش حق را از دست مى دهد.
2 علم به تنهايى كافى نيست بلكه حق پذيرى لازم است . دانشمندان يهود بر اساس تورات
به حقانيت پيامبر اسلام علم داشتند، امّا نه تنها خود به او ايمان نياوردند بلكه
ديگران را نيز از ايمان آوردن نهى مى كردند.
3 علم ، هميشه مفيد نيست بلكه همچون چاقويى برنده است كه اگر بدست پزشك جراح باشد
موجب نجات بيمار از مرگ مى گردد و اگر در اختيار قاتل قرار گيرد موجب مرگ انسان
سالم مى گردد.
4 شياطين بدنبال تفرقه ميان زن و شوهر و ايجاد اختلاف در خانواده ها هستند ولى
فرشتگان در پى اصلاح و آشتى ميان زن و شوهرند. انسانها نيز دو گروهند گروهى در خطّ
شياطين و گروهى در خطّ فرشتگان .
ابتدا به آيه 103 از سوره بقره گوش دل مى سپاريم :
وَلَوْ اءَنَّهُمْ ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَمَثُوبَةٌ
مِّنْ عِنْدِ اللّهِ خَيْرٌ لَّوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ
ترجمه :
اگر آنها ايمان آورده و پرهيزگار شده بودند، قطعاً پاداشى كه
نزد خداوند است براى آنان بهتر بود، اگر مى دانستند.
در برنامه قبل گفتيم كه قوم يهود بجاى تمسّك به تورات و ديگر كتابهاى آسمانى ،
بدنبال كتبى كه مربوط به سحر و جادو بود رفتند و براى توجيه اين كار خود، منشاء سحر
و جادو را حضرت سليمان مى دانستند، امّا قرآن حضرت سليمان را از اين نسبت ناروا،
پاك و مبّرا دانست .
اين آيه مى فرمايد اگر يهود، ايمان واقعى داشتند و از اين گونه كارهاى ناشايست و
نسبت هاى نادرست ، دورى مى كردند براى آنها بهتر بود زيرا ايمان به تنهايى كافى
نيست و تقوى و مراقبت لازم است .
تقوا، تنها به معناى اجتناب و پرهيز از انجام كارهاى بد نيست بلكه يك حالت و نيروى
درونى است كه هم انسان را از انجام كارهاى زشت مانند دروغ باز دارد و هم بر انجام
كارهاى خوب مانند نماز، تحريك و تشويق نمايد.
اكنون به آيه 104 سوره بقره گوش مى سپاريم :
يَّاءَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لاَ تَقُولُواْ رَ عِنَا
وَقُولُواْ انْظُرْنَا وَاسْمَعُواْ وَلِلْكَا فِرِينَ عَذَابٌ اءَلِيمٌ
ترجمه :
اى كسانى كه ايمان آورده ايد (براى مهلت خواستن از پيامبر)
نگوييد ((ر اعِنا))
(زيرا اين كلمه در نزد يهود، نوعى دشنام تلقى مى شد) بلكه بگوييد
((اُنْظُرْنا)) (يعنى به ما مهلت بده
). اين توصيه را بشنويد و بدانيد كه براى كافران عذابى دردناك است .
مسلمانان صدر اسلام ، هنگامى كه پيامبر مشغول سخنرانى و يا خواندن آيات الهى بر
آنان بود، براى آنكه سخنان پيامبر را بهتر درك كنند، درخواست مى كردند كه آن حضرت
با تاءنى و رعايت حال آنان سخن بگويد.
آنها اين تقاضاى خود را با كلمه ((راعِنا))
مطرح مى كردند كه در زبان عربى ، يعنى ((مراعاتمان كن
))، اما اين كلمه در زبانِ عِبرى به معناى حماقت و
كودنى است و يهود، مسلمانان را مسخره مى كردند كه شما از پيامبرتان مى خواهيد تا
شما را احمق كند.
لذا آيه نازل شد كه بجاى ((راعِنا))
بگوييد ((اُنْظُرْنا))،
تا دشمن سوءاستفاده نكند و آنرا دستاويز براى تمسخر شما و پيامبر قرار ندهد و
اصولاً از هر كارى كه بهانه بدست دشمن مى دهد چه در سخن باشد و چه در رفتار، اجتناب
كنيد.
اين آيه نشان مى دهد كه اسلام به انتخاب واژه هاى مناسب و رعايت ادب و احترام در
سخن گفتن با بزرگان و معلمان توجه دارد و مسلمانان را از هر كارى كه موجب تمسخر يا
توهين به مقدسات و سوءاستفاده دشمن گردد نهى مى نمايد.
اكنون به آيه 105 سوره بقره گوش مى سپاريم :
مَّا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ اءَهْلِ الْكِتَبِ
وَلاَ الْمُشْرِكِينَ اءَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِّنْ رَبِّكُمْ
وَاللّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشَآءُ واللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ
ترجمه :
كافران از اهل كتاب و همچنين مشركان ، هيچكدام دوست ندارند
كه خير و بركتى از طرف پرودگارتان بر شما نازل شود. در حاليكه خداوند رحمت خود را
به هر كس كه بخواهد اختصاص مى دهد و خداوند صاحب فضل بزرگى است .
اين آيه ، اوج كينه توزى و دشمنىِ كافران و مشركان را با مؤ منان بيان مى دارد، تا
آنجا كه آنان از شدتِ حسادت و كينه ، حاضر نيستند ببينند كه مسلمانان ، صاحب كتاب و
پيامبرى مستقل باشند و با تحريف ها و خرافاتِ اهلِ كتاب مبارزه كنند.
خداوند در اين آيه مى فرمايد: او بر اساس لطف و رحمتش ، هر كس را به مصلحت بداند و
بخواهد، به پيامبرى مى رساند و كارى به ميل اين و آن ندارد كه از اين نژاد باشد يا
آن نژاد، از اين قبيله يا آن قبيله .
اكنون به آيه 106 بقره گوش مى سپاريم :
مَا نَنْسَخْ مِنْ ءَايَةٍ اءَوْ نُنْسِهَا نَاءْتِ بِخَيْرٍ
مِّنْهَآ اءَوْ مِثْلِهَا اءَلَمْ تَعْلَمْ اءَنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَي ءٍ
قَدِيْرٌ
ترجمه :
هر (حكم يا) آيه اى را كه نسخ كنيم و يا (نزول آن را) به
تاءخير اندازيم ، بهتر از آن يا مثل آنرا مى آوريم ، آيا نمى دانى كه خداوند بر هر
چيزى قادر است ؟
قبله مسلمانان ابتدا رو به بيت المقدس بود، اما چون يهود آنرا دستاويز قرار داده و
مى گفتند شما مسلمانان دين مستقل نداريد و لذا رو به قبله ما مى ايستيد، بدستور
خداوند قبله از بيت المقدس به مكّه تغيير يافت .
اين بار يهوديان ، ايراد ديگرى را مطرح كردند كه اگر قبله اول درست بود پس چرا قبله
را عوض كرديد و اگر قبله دوم درست است پس اعمال قبلى شما همه باطل است .
قرآن در پاسخ اين ايرادها مى فرمايد ما هيچ حكمى را نسخ نمى كنيم و يا آنرا به
تاءخير نمى اندازيم مگر آنكه بهتر يا مثل آنرا، جانشين آن مى سازيم . تغيير قبله و
همچنين تاءخير اعلام كعبه به عنوان قبله مسلمانان ، دلايل و اهداف مختلفى دارد كه
شما از آن غافل هستيد.
از آنجا كه احكام اسلامى ، تابع مصلحت و حكمت است ، لذا با تغيير زمان يا مكان يا
شرايط، ممكن است مصلحتِ امور نيز تغيير كند و حكم قبلى نسخ و حكم ديگرى جايگزين
شود. البته اصول احكام الهى ثابت و لاتغيّير است ولى در جزييات و خصوصاً امور
حكومتى چنين امرى قابل پذيرش است .
اين آيه نشان مى دهد كه اسلام بن بست ندارد چون يك دين جهانى و جاودانى است ، در
كنار احكام ثابت ، مى تواند به اقتضاى مصلحت اسلام ، قوانين متغير نيز داشته باشد.
اكنون به آيه 107 بقره گوش مى كنيم :
اءَلَمْ تَعْلَم اءَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَوتِ
وَالاَرْضِ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لاَ نَصِير
ترجمه :
آيا نمى دانى كه حكومت آسمانها و زمين از آنِ خداست ؟ و جز
خداوند براى شما هيچ يار و سرپرستى نيست .
بدنبال آيه قبل كه در مورد نسخِ بعضى احكام الهى بود، اين آيه مى فرمايد آنها كه بر
تغييرِ دستورات ، اعتراض مى كنند مگر به حاكميت مطلق خداوند توجه ندارند.
مگر نمى دانند كه خداوند بر همه هستى و از جمله انسانها، حاكميت دارد و حق دارد
هرگونه تغيير و تبديلى را به مقتضاى حكمتِ خود در قوانين و احكام بوجود آورد.
متاءسفانه بنى اسرائيل ، تصور نادرستى از حاكميت الهى داشتند و دستِ خدا را نسبت به
اِعمال حاكميتش بسته مى دانستند، در حاليكه دستِ خداوند چه در آفرينش و چه در وضع
احكام و قوانين يا تغيير آنها باز است .
اكنون درسهايى را كه از اين چند آيه آموخته ايم مرور مى كنيم
:
1 ايمان به تنهايى كافى نيست بلكه تقوى و مراقبت لازم است تا درختِ ايمان را از
هرگونه آفت و خطرى ، محافظت كند.
2 دشمن تمام حركات و حتى كلماتِ ما را زير نظر دارد، پس بايد از انجام هر كار يا
گفتن هر سخنى كه بهانه به دست دشمن مى دهد و از آن عليه اسلام و مسلمانان
سوءاستفاده مى كند، اجتناب كنيم .
3 دشمنانِ اسلام مى خواهند هرگونه رشد و پيشرفتى در انحصار آنان باشد و دوست ندارند
كه خير و بركتى به شما مسلمانان برسد، پس به آنها دل نبنديد و تمايل پيدا نكنيد و
تنها بر خداوند توكل نماييد.
4 جعل احكام و همچنين تغيير و يا تاءخير آنها بدست خداست و او براساس نيازهاى ثابت
و متغير بشرى ، مطابق حكمت و مصلحت ، قانونى را وضع يا آنرا تغيير مى دهد.
ابتدا به آيه 108 سوره بقره گوش مى سپاريم :
اءَمْ تُرِيدُونَ اءَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ
مُوسَى مِنْ قَبْلُ وَمَنْ يَتَبَدَّلِ الكُفْرَ بِالا يمَنِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَآءَ
الْسَّبِيلِ
ترجمه :
آيا مى خواهيد از پيامبرتان ، سؤ الات (و درخواست هاى نابجا)
بكنيد، آن گونه كه موسى ، پيش از اين مورد سؤ الِ (بنى اسرائيل ) قرار گرفت .
(بدانيد كه ) هر كس (با اين بهانه جويى ها از ايمان سرباز زند و) كفر را با ايمان
مبادله كند پس قطعاً از راه مستقيم ، گمراه شده است .
برخى مسلمانانِ ضعيف الايمان ، دوست داشتند تا هرگونه معجزه اى را از پيامبر
بخواهند، پيامبر انجام دهد، مثلاً تقاضا مى كردند كه براى ما نامه اى از جانب
خداوند بياور، همانطور كه بنى اسرائيل از موسى خواستند كه خداوند را آشكارا به ما
نشان بده تا به چشم خود او را ببينيم و به او ايمان آوريم .
اصولاً آوردن معجزه براى اثباتِ نبوت و اتمام حجّت است ، نه آنكه پيامبر موظف باشد
هر كس طيق ميل و هوسش هر چه را خواست ، انجام دهد چنانكه يك مهندس ساختمان براى
اثباتِ ادعاى خود، چند نمونه كار ارائه مى دهد نه آنكه براى هر كس كه تقاضا كرد يك
خانه بسازد.
اكنون به آيه 109 بقره گوش مى سپاريم :
َّكَثِيرٌ مِنْ اءَهْلِ الْكِتَبِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِّنْ بَعْدِ إ يمَنِكُمْ
كُفَّاراً حَسَداً مِّنْ عِنْدِ اءَنْفُسِهِمْ مِّنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ
الحَقُّ فاَعْفُواْ وَاصْفَحُواْ حَتَّى يَاءْتِيَ اللّهُ بِاءَمْرِهِ إِنَّ اللّهَ
عَلَى كُلِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ 109
ترجمه :
بسيارى از اهل كتاب (نه تنها خودشان اسلام نمى آوردند بلكه )
از روى حسدى كه در وجودشان هست دوست دارند شما را بعد از ايمانتان ، به كفر باز
گردانند، با آنكه حق براى آنها روشن شده است . اما شما آنها را عفو كنيد و از آنها
درگذريد تا خداوند، فرمانش را بفرستند، همانا خداوند بر هر كارى قادر است .
يهوديان ساكن در مدينه ، دائما تلاش مى كردند تا مسلمانان را از دينشان برگردانند و
يا لااقل ايمان آنها را تضعيف كنند. قرآن به مسلمانان مى فرمايد: گمان نكنيد كه
آنان چون خود را بر حق مى دانند، چنين مى كنند بلكه حق بودن اسلام و قرآن را فهميده
اند لكن حسادت و كينه باعث اين كار آنهاست .
از آنجا كه نيرو و قدرت مسلمانان در آن زمان اندك بود خداوند دستور مى دهد فعلاً در
برابر فشار شديد دشمن ، از سلاح عفو و گذشت استفاده كنند و به ساختن خويشتن
بپردازند تا فرمان خداوند يعنى جهاد با كفار نازل شود.
اين آيه نشان مى دهد كه در برابر دشمن ، خشونت نخستين برنامه نيست ، بلكه اخلاق
اسلامى ايجاب مى كند تا با عفو و گذشت زمينه را براى اصلاح آنان فراهم ساخت و سپس
اگر اصلاح نشدند با او مقابله كرد.
اكنون به آيه 110 سوره بقره گوش مى سپاريم :
وَاءَقِيمُواْ الْصَّلوةَ وَءَاتُواْ الزَّكَوةَ وَمَا
تُقَدِّمُواْ لاَنْفُسِكُمْ مِّنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ
بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ 110
ترجمه :
و نماز به پا داريد و زكات بپردازيد و (بدانيد كه ) هر خيرى
كه از پيش براى خود مى فرستيد، آن را (در قيامت ) نزد خداوند خواهيد يافت . همانا
خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست .
در برابر خواست دشمن كه تضعيف ايمان مسلمانان است ، خداوند براى حفظ ايمان آنها
دستور مى دهد تا رابطه خودشان را با خداوند از طريق نماز، و با ديگر مسلمانان و
خصوصاً محرومان از طريق زكات ، تقويت نمايند.
معمولاً دستور به نماز، همراه با زكات ، در قرآن آمده است . شايد از آنجهت كه
عبادتِ خداوند بدون خدمت به مردم ، كافى نيست و از طرف ديگر، كمك به محرومان اگر در
كنار بندگى خدا نباشد سر از غرور و تكبّر و منّت گذاردن و برده كردنِ محرومان در
خواهد آورد.
يكى از نگرانى هاى انسان آن است كه مردم ، از زحمات و خدمات او، يا اطلاع پيدا نمى
كنند و يا اگر فهميدند قدردانى نمى كنند، لذا در انجام كار خير سسست مى شود. اين
آيه مى فرمايد: نگران نباشيد زيرا خداوند آنچه را انجام مى دهيد مى بيند و پاداش
شما نزد خداوند محفوظ است . اكنون به آيات 111 و 112 سوره
بقره گوش مى سپاريم :
وَقَالُواْ لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ كَانَ
هُوداً اءَوْ نَصَرَى تِلْكَ اءَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَنَكُمْ إِنْ
كُنْتُمْ صَدِقِينَ
بَلَى مَنْ اءَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ اءَجْرُهُ عِنْدَ
رَبِّهِ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ
ترجمه :
و گفتند هرگز كسى به بهشت داخل نشود مگر آنكه يهودى يا
نصرانى باشد. اين آرزوهاى آنهاست . بگو اگر راست مى گوييد دليل خود را بياوريد.
بلكه هر كس روى خود را تسليم خداوند كند، در حاليكه نيكوكارست ، پس پاداش او نزد
پرودگار اوست و نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين خواهند شد.
يكى ديگر از شيوه هاى اهل كتاب براى تضيف روحيه مسلمانان اين بود كه مى گفتند بهشت
در انحصار ماست ، پس اگر مى خواهيد به بهشت برويد بايد به دين يهود يا مسيحيت باز
گرديد.
قرآن در پاسخ آنها مى فرمايد: اين حرفِ شما، خيال و آرزويى بيش نيست و دليل و
برهانى بر آن نداريد، زيرا بهشت در انحصار هيچ قوم و نژادى نمى باشد و ميزان و
معيارى دارد كه هر كس دارا باشد به بهشت وارد مى شود.
كليد ورود به بهشت ، تسليم بودن در برابر خداست كه انسان تنها به سوى او روى آورد و
در راه او بدنبال كار نيك برود. بنابراين تبعيض در احكام الهى كه هر دستورى موافق
ميل و خواسته ام بود بپذيرم و هر چه مخالف بود پشت سراندازم با تسليم محض بودن
سازگار نيست .
اصولاً انحصارطلبى و نژادپرستى ، با تسليم بودن در برابر دستورات الهى نمى سازد و
آنها كه حقانيت اسلام را فهميدند ولى بخاطر تعصب حاضر نشدند ايمان بياورند به بهشت
نمى روند گرچه اهل كتاب باشند.
اين آيه در پايان مى فرمايد: كسى كه تسليم محض خدا باشد از هيچ كس و هيچ چيز نمى
هراسد و هميشه خدا را با خود احساس مى كند و خود را در پناه او مى يابد.
اكنون درسهايى را كه از اين آيات آموخته ايم مرور مى كنيم :
1 بعضى انتظارات و توقعات نابجايى كه انسان از اولياء دين دارد، زمينه ساز كفر است
، زيرا آنها تحت تاءثير اين درخواست هاى نابجا قرار نمى گيرند و انجام نمى دهند، در
نتيجه شخص در ايمان خود سسست و متزلزل مى شود.
2 عفو و ملاطفت ، مقدم بر خشونت و برخورد با كفّار و مشركان است و اين عفو نشانه
ضعف نيست بلكه زمينه اى براى جذب و اصلاح آنان است .
3 به مردم خدمت كنيم كه اگر آنها هم متوجه نشوند يا تشكر نكنند، خداوند بيناست و آن
كار نيك در نزد او محفوظ است تا در قيامت ، پاداش آنرا عطا نمايد.
4 گمان نكنيم كه بهشت در انحصار قوم يا نژاد خاصى است و بر اين خيال باشيم كه ما
چون مسلمانيم پس بهشت مخصوص ماست زيرا ايمان و عمل صالح معيار بهشت است نه عنوانِ
مسلمانى .
5 آرامش واقعى در دنيا و آخرت ، در سايه ايمان ، اخلاص و كار نيك است . كسى كه
تسليم خدا باشد و به او توكل كند، از غير او، هر كس و هر چه كه باشد هراسى ندارد و
همواره خود را در پناه او مى بيند.
ابتدا به آيه 113 سوره بقره گوش مى سپاريم :
وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَرَى عَلَى شَى ءٍ
وقَالَتِ النَّصَرَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَي ءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَبَ
كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ يَحْكُمُ
بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَمةِ فِيَما كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ
ترجمه :
و يهود گويند: مسيحيان بر حق نيستند و مسيحيان گويند: يهود
بر حق نيستند، در حالى كه (هر دو گروه ) كتابِ آسمانى را تلاوت مى كنند. همچنين ،
(مشركان و بت پرستان و) كسانى كه (از كتابِ خدا) چيزى نمى دانند، همانند سخنِ آنها
را گويند اما خداوند در روز قيامت ، ميان آنان ، در آنچه اختلاف دارند، داورى خواهد
كرد.
در برنامه قبل گفتيم كه يهود و نصارى ، هر يك بهشت را از آن خود مى دانست و براى
ديگران حقى قائل نبود. اين آيه درباره منشاء اين تفكر باطل مى فرمايد: تعصّبِ نابجا
باعث شده كه هيچيك ، ديگرى را بر حق نداند، با آنكه هر دو گروه اهل كتاب و پيرو
پيامبران بر حق الهى هستند.
جالب آنكه مشركان و بت پرستان هم كه اهل كتاب نيستند، درباره آنها همين سخن را مى
گويند زيرا تعصّب و انحصارطلبىِ بى دليل ، چشم انسان را از پذيرش حق كور مى كند به
گونه اى كه فقط خود را بر حق مى بينند و ديگران را هر كه باشند باطل .
اين آيه به روشنى بيان مى دارد كه در فضاىِ آميخته به تعصّب بى جا، عالم و جاهل ،
همانند هم فكر مى كنند. اهل كتابِ آگاه به تورات و انجيل ، همان حرفى را مى زدند كه
مشركان جاهل مى گفتند و هر يك بدون دليل ، ديگرى را بر باطل مى دانست .
اكنون به آيه 114 سوره بقره گوش مى سپاريم :
وَمَنْ اءَظْلَمُ مِمَّنْ مَّنَعَ مَسَجِدَ اللّهِ اءَنْ
يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَسَعَى فى خَرَابِهَا اُؤ لَئِكَ مَا كَانَ لَهُمُ اءَنْ
يَدْخُلُوهَآ إ لاَّ خَآئِفِينَ لَهُمْ فِى الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِى
الاَخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ
ترجمه :
و كيست ستمكارتر از آن كس كه نگذاشت نام خدا در مساجد الهى
برده شود و در خرابى آنها سعى نمود؟ آنان جز با ترس و خوف ، حق ورود به مساجد را
ندارند، بهره آنان در دنيا، خوارى و رسوايى و در آخرت ، عذابى بزرگ است .
در طول تاريخ ، همواره مساجد الهى در معرض بسته شدن و يا تخريب و نابودى قرار داشته
است . زيرا مساجد و معابد، پايگاههاى حكومتِ اديان الهى و محلّ اجتماع و همبستگى
پيروان آنها بوده است .
لذا حاكمان ستمگر و يا منحرفانِ فكرى همواره در صددِ تخريب بناى ظاهرى و معنوى
مساجد بر آمده اند. چنانكه مشركان مكّه سالها از ورود مسلمانان به مسجدالحرام
ممانعت مى كردند.
امروزه نيز دشمنان اسلام در صدد تخريبِ مسجدالاقصى در بيت المقدس بر آمده اند و
مسجد تاريخىِ بابرى در هند را ويران مى سازند.
البته تخريب مساجد، تنها به خرابى بناى ظاهرى آنها نيست چنانكه عمرانِ مساجد نيز
تنها به بناى زيباى آنها نيست ، بلكه هر عملى كه از رونق مساجد بكاهد و باعث شود
مردم از ياد خدا غافل شوند و از مساجد باز بمانند موجب خرابى مساجد است .
ترويج فيلمهاى ضد اخلاقى ويديوئى و يا سينمايى ، از مهم ترين برنامه هاى دشمن براى
بيگانه ساختنِ جوانان كشورهاى اسلامى با مساجد و محافلِ مذهبى است .
اكنون به آيه 115 سوره بقره گوش مى دهيم :
وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَاءَيْنََما تُوَلُّوا
فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَسِعٌ عَليمٌ
ترجمه :
مشرق و مغرب از آن خداست ، پس به هر سوى رو كنيد، آنجا روى
خداست . همانا خداوند گشايشگر داناست .
بعد از آنكه به دستور خداوند قبله مسلمانان ، از بيت المقدس به مكّه ، تغيير يافت ،
يهود شبهه اى را مطرح كردند كه در برنامه هاى قبل گفتيم و آن اين بود كه اگر قبله
اول درست بود چرا آنرا تغيير داديد و اگر درست نبود پس اعمالِ قبلى شما چه مى شود؟
اين آيه در پاسخ اين شبهه يك حقيقت مهم را بيان مى دارد كه خداوند مكان و محّل خاصى
ندارد بلكه مشرق و مغرب از آن اوست و به هر سو كه رو كنيد، خدا آنجاست .
اگر كعبه و يا بيت المقدس ، به عنوان قبله قرار داده شده ، از آن جهت است كه نماز و
عباداتِ جمعى بايد جهتى داشته باشد كه سبب وحدت و هماهنگى مسلمانان گردد و همواره
توجه آنان را به خود جلب كند.
تا وقتى كه يهود از بيت المقدس به عنوان قبله خود، عليه مسلمانان سوءاستفاده نمى
كردند مسلمانان نيز به آن سوى نماز مى خواندند اما وقتى اين قبله ، مايه تضعيف و
تحقير مسلمانان گرديد، خداوند كعبه را كه يادگار ابراهيم بود قبله مسلمانان قرار
داد.
اكنون به آيات 116 و117 از سوره بقره گوش مى سپاريم :
وَقَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحَنَهُ بَلْ لَّهُ
مَا فِى السَّموتِ وَالاَرْضِ كُلُّ لَّهُ قَنِتُونَ
بَدِيعُ السَّمَواتِ وَالاَرْضِ وَإِذَا قَضىَّ اءَمْراً فإِنّمَا يَقُولُ لَهُ
كُنْ فَيَكُونُ
ترجمه :
(يهود، نصارى و مشركان ) گفتند خداوند براى خود فرزندى
اختيار كرده است . او منزه است ، بلكه آنچه در آسمانها و زمين است از آنِ اوست و
همه در برابر او فرمان بردارند.
او پديد آورنده آسمانها و زمين است و هرگاه كه فرمانى (براى وجود چيزى ) صادر كند،
فقط مى گويد: موجود باش ، پس آن چيز فوراً موجود مى شود.
يكى ديگر از افكار و عقايد باطل اهل كتاب كه براى حق جلوه دادنِ دين خود مطرح مى
كردند آن بود كه هر كدام پيامبر خود را فرزند خدا مى دانستند.
يهود مى گفتند ((عُزير))
فرزند خداست و مسيحيان مى گفتند ((عيسى
)) پسر خداست . جالب آنكه مشركان مكّه نيز فرشتگان را
دختران خدا مى پنداشتند كه كارهاى او را انجام مى دهد.
اين آيه اين پندارهاى غلط و بدون دليل را كه در ميان عوام مردم رواج يافته بود ردّ
مى كند و خدا را از هرگونه فرزندى پاك و مبّرا دانسته و مى فرمايد:
خدايى كه هم خالقِ آسمانها و زمين است و هم حاكم بر آنها، چه نياز و كمبودى دارد تا
از طريق فرزند گرفتن ، آنرا جبران نمايد.
اصولاً مقايسه خود با خدا و تصورى انسان گونه از خدا داشتن ، تصورى غلط است كه باعث
مى شود انسان محدوديت هاو خواسته هاى وجود خودش را براى خدا در نظر بگيرد. در
حاليكه (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْء) هيچ چيز مثل و همانند او نيست .