مكتب معتزله
معتزله بعنوان فرقهاى كلامى در اواخر قرن اول و اوائل قرن دوم هجرى در عصر اموى
پيدا شده و در عصر عباسى فكر اسلامى را به خود مشغول داشته بود و اهم اعصار ايشان
از سال يكصد تا سال255 هجرى بود. رئيس معتزله و اصل بن عطا متولد سال80 هجرى در
مدينه و متوفى به سال 131 هجرى (درست آخرين سال حكومت امويان) و ساكن در شهر بصره
بود و در همين شهر مكتب اعتزال را تشكيل داد. اعتزال در لغت بمعنى «كتار گرفتن»
است. چنانكه در قرآن مجيد مذكور است:
«و اذا اعتزلتموهم و ما يعبدون الا الله فاوا الى الكهف...»
[1]
شما چون از اين مشركان و خدايان باطل آنها كناره گرفتيد، پس جاى گيريد در آن
غار.
در وجه تسميه معتزله اقوال مختلفى وجود دارد كه به ذكر بعضى از آنها مىپردازيم.
بعضى گفتهاند؛ علت نامگذارى اين فرقه به معتزله، اعتزال آنها از ساير مسلمانان در
مسئله (حكم فاسق) است .
عدهاى گفتهاند؛ علت تسميه به اين نام آن است كه رئيس اين فرقه، و اصل بن عطا
در مجلس درس حسن بصرى بود كه سائلى از حسن پرسيد موقعيت كسى كه مرتكب گناه كبيره
شود چيست؟ آيا كافر مطلق است يا مؤمن مطلق؟ حسن سر در جيب تفكر فرو برد (و چيزى
نگفت) در اين حال واصل بن عطا برخاست و گفت: من مىگويم كه صاحب گناه كبيره نه كافر
مطلق است و نه مؤمن مطلق. بلكه او در منزلتى است ميان اين دو منزل و واصل از مجلس
درس به پاى ستونى از ستونهاى مسجد رفت و عزلت گزيد وحسن بصرى گفت: اعتزل عنا واصل
يعنى واصل از ما گوشهگيرى كرد كه از آن به بعد واصل و همفكرانش «معتزله» خوانده شدند.
البته با دقت در كتب تاريخى مىتوان دريافت كه اختلاف حسن بصرى و واصل ابن عطا
چه اين مورد محدود نبوده و آنان در مسائلى ؛ چون ،قدر، امامت، قضاوت و درباره اصحاب
پيامبر (ص) اختلاف داشتهاند.
در اينجا لازم است بطور اجمال و اختصار به ذكر اصول اعتقادى و دينى و فرقهاى
معتزله بپردازيم تا موضع اين مكتب در تفسير و تبيين قرآن مجيد بهتر روشن گردد، زيرا
ذكر موضع آنها در تفسير قرآن بدون يادآورى و بيان مبانى اعتقاديشان مفيد فايده
نخواهد بود.
اصول اعتقادات معتزله
اصول و مبانى اعتقادات معتزله عبارتنداز: توحيد، عدل، وعده و وعيد، منزلة بين
المنزلتين، شفاعت.
معتزله به اعتبار بعضى از اصول عقايدشان به نامهاى مختلفى خوانده شدهاند.
مانند: اهل توحيد، اصحاب عدل، قدريه، مفوضه، عدليه كه ما بطور اختصار به ذكر عقايد
آنها مىپردازيم:
1- توحيد:
توحيد يكى از اصول مسلم اعتقادى همه فرق اسلامى است و هيچ اختلافى در اصل اعتقاد
به توحيد ميان مسلمانان وجودندارد. و اختلاف بعضى از مذاهب اسلامى درباره شاخههاى
توحيد مىباشد. اعتقاد خاص معتزله در توحيد و اختلاف آنها با ساير مسلمانان نيز از
همين مقوله است. اينكه معتزله خود را «اهل توحيد» مىخوانند و آن را يكى از اصول اعتقادى خود مىشمارند، مقصودشان، «توحيد
صفاتى»، است، نه توحيد ذاتى و نه توحيد افعالى (معتزله منكر توحيدافعالى هستند).
معتزله و اشاعره در باب توحيد صفاتى و توحيد افعالى در دو قطب مخالف قرار
گرفتهاند. معتزله طرفدار توحيد صفاتى و منكر توحيد افعالى مىباشند و اشاعره عكس
اين را قبول دارند.
در توحيد صفاتى معتزله فقط ذات حضرت حق تعالى را «قديم» مىدانند يعنى صفات
خداوند را عين ذات او مىدانند نه زائد بر ذات و مىگويند اگر صفات خدا را زائد بر
ذات او بدانيم بايد آنها را هم «قديم» بدانيم كه در اينصورت «تعدد قدما» لازم
مىآيد كه متكلمين تعدد قدما را باطل مىدانند. بنابراين معتزله مىگويند، براى
صفات خداوند نمىتوان وجودى مستقل و جداى از ذات قائل شد.
2- عدل:
لازم به تذكر است كه هيچ فرقهاى ازمذاهب اسلامى اصولاً و صريحا منكر عدل الهى
به عنوان يكى از صفات خداوند نمىباشند. احدى نگفته است كه خداوند متعال عادل نيست.
اختلاف معتزله بامتكلمين اشعرى در توجيه و تفسيرى است كه از مسئله «عدل» مىنمايند.
معتزله مىگويند: برخى از كارها فى حد ذاته «عدل» است چه خداوند فاعل آن باشد يا
نباشد.
و برخى كارها فى حد ذاته ظلم است. مثلا پاداش دادن به مؤمنين صالح و كيفر دادن
به گناهكاران فى حد ذاته «عدل» است. و محال است كه خداوند خلاف آن عمل كند. زيرا
كيفر نمودن مطيعان وپاداش دادن عاصيان ظلم است و قبيح، و صدور قبيح از وجود خداوند
متعال ممتنع و محال است.
ولى اشاعره بر خلاف معتزله معتقدند هيچ كارى فى حد ذاته نه عدل است و نه ظلم.
آنچه خدا بكند عدل است. اگر چه مطيعان را به جهنم و عاصيان را به بهشت ببرد! به هر
حال معتزله با اين منطق طرفدار «عدل» هستند و منكر توحيد در افعال. و مىگويند:
لازمه توحيد افعالى اين است كه بشرخالق و فاعل كارهاى خود نباشد. پس اگر خدا خالق و
فاعل افعال بشر باشد، افعال زشت انسان را نيز بايد به او نسبت داد در حاليكه
زشتكاران ازنظر خداوند سزاوار مجازات و كيفرند.
در نتيجه اعتقاد به توحيد افعالى و نسبت دادن افعال به خداوند منتهى به اين
مىشود كه ؛ خدا را «عادل» ندانيم. از اين رو معتزله درباره انسان به «اصل اختيار و
آزادى» قائلند. برخلاف اشاعره كه در مورد انسان و اراده و افعال او قائل به «جبر»
مىباشند.
3- وعد و وعيد:
وعد به معنى نويد پاداش است. و وعيد به معنى تهديد به كيفر مىباشد. معتزله
معتقدند كه خداوند در نويدها و وعيدها به حكم «ان الله لا يخلف الميعاد» خلاف
نمىكند (اين مسئله مورد اتفاق مسلمانان است) پس كيفرهايى كه به فاسقان و فاجران
وعيد داده شده قطعا بايد واقع شود، مگر آنكه قبلاً در دنيا توبه كرده باشند. بعبارت
ديگر محال است خداوند بدون توبه گناهكارى را مورد مغفرت قرار دهد. زيرا اگر چنين
شود خلف وعيد است. و خلف و عيد مانند خلف وعده، محال است.
4- منزلة بين المنزلتين:
براى اولين بار «خوارج» اظهار كردند كه ارتكاب گناه كبيره مساوى «كفر» است
بعبارت ديگر مرتكب گناه كبيره كافر است. گروه ديگرى بوجود آمدند بنام «مرجئه» كه خلاف آن را معتقد بودند و مىگفتند: مؤمن اگر مرتكب كبيره شود كافى
نيست. و عمل فاسدش به ايمان وى كه امرى است قلبى خدشهاى وارد نمىكند. حتى
پيشوايان و خلفاى مسلمين اگر صاحب گناه كبيره باشند باز هم اطاعت و تكريم آنها واجب
است. البته عقيده مرجئه چون به نفع دستگاه حاكم فاسد بود، مورد حمايت آنها قرار
مىگرفت.
معتزله در اين مورد عقيده ميانهاى ابراز داشتند و گفتند مرتكب كبيره نه مؤمن
است كه كافر، بلكه مرحله يا منزلتى است بين اين دو امر كه آن را «منزلة بين
المنزلتين» خواندند.
5- امر به معروف و نهى از منكر:
معتزله شفات را منكر بودند و در اين مورد عقل را بر احاديث و روايات مأثوره حاكم
و غالب مىساختند.
و نيز معتزله در امر به معروف و نهى از منكر با ديگر مذاهب اسلامى تفاوت داشتند.
آنها معتقد بودند در صورت شيوه منكرات و يا ستمگرى حكومت، بر مسلمانان واجب است كه
براى رفع منكرات و دفع شبهات و براندازى ظلم و ستم بايد قيام مسلحانه كنند و با
ستمگران و خلفاى جور و ائمه كفر مقابله كنند. معتزله با آنكه مدعى عدالت و آزادى
انسان بودند، امام على اميرالمؤمنين (ع) را كه مظهر عدالت و آزادى بود مورد اعتراض
قرار مىدادند!!! و اين فرقه چون در مسائل مهم سياسى مخالفتى با قدرتهاى مسلط
نداشتند از آزادى بيان و نشر افكار برخوردار بودند. اما در اواخر دوران خود بواسطه
افراط در نشر عقايد حاد و افراطى در ميان جامعه اختلافات شديدى بوجود آوردند كه
متوكل عباسى ناچار به تغيير وضع گرديد. خستگى مردم از مناظرات معتزلى، پيدايش علماى
بزرگ اشعرى در صف مخالف، مانند: امام الحرمين اسفراينى و غزالى و وجود نظام الملك عالم و
سياستمدار متعصب، سبب زوال مكتب اعتزال گرديد.
معتزله در مقابل حملات دشمنان اسلام كه در صدد تحريف فرهنگ اسلام و القاء شبهه
در اعتقادات مسلمانان برآمدند و اولين هدف آنها «قرآن» بود؛ ملزم شدند مذهب خود را
مستند به «نصوص قرآن» كنند و از طرف ديگر حتى المقدور دليل دشمن خود را كه آنهم از
نصوص قرآن بود با «تأويل» رد نمايند. كه گاهى اين تأويلات و اختلافات مبتنى بر
عقايد آنها از مجمع علماء به كوچه و بازار كشانده مىشد و سبب جدال و خون ريزيها
مىگشت.
چنانكه ابن اثير مىگويد:
[2] در تفسير (مقام محمود) در آيه «و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك
ربك مقاماً محموداً»
[3]. اسحق مروزى به استناد قول قتاده و ابن عباس مىگفت: خداوند پيغمبر اكرم
(ص) را در عرش با خود نشاند و ديگران كه اين تفسير را منافى «تنزيه» مىدانستند و
مىگفتند: مقصد از مقام محمود «شفاعت» است، هر دسته هوا خواهانى داشتند، فتنهاى در
بغداد برخاست كه ارتش آن را فرو نشاند!.
همچنين عالم بزرگ على الطبرى الكبير كه بر تفسير حنابله اعتراض كرده و گفته بود:
سبحان من ليس له انيس
ولا له فى عرشه جليس
صدها شنونده دواتهاى خود را بسوى او پرتاب كردند تا به خانه خود فرار كرد! خانه
او را سنگباران كردند و آخر كار با دخالت هزار سرباز آن فتنه فرو نشست،
معتزله براى اولين بار در اسلام با جرأت كامل نقادى وسيعى را در همهمسائل بكار
بردند كه از آن جمله است«جرح و تعديل» صحابه و نپذيرفتن و ثاقت و صلاحيت مطلق را
درباره ايشان.
معتزله در عصر خود فرهنگ اعتقادى اسلام را در برابر ثنويت و تثليث مسيحيت و
شعوبيه تا اندازهاى حفظ كردند و عقلى قهار داشتند ولى خود از انشعاب و اختلاف مصون
نماندند. بطور كلى فهم معتزله در نصوص عقايد قرآن فهمى فلسفى بود بى آنكه شريعت را
خلع كنند. معتزله در عصر آل بويه تقويت مىشدند. اما در عصر عزنويان و سلجوقيان كه
طرفدار اشاعره بودند تصعيف گرديدند. گويند وقتى سلطان محمود، رى را تسخير كرد
معتزليان را به خراسان تبعيد نمود و كتابهاى فلسفه و نجوم و اعتزال را سوزانيد و
مهاجرت حاكم جشمى و زمخشرى از ايران به مكه و يمن به دنبال اين وقايع بوده است.
موضع معتزله در تفسير قرآن
معتزله براى اثبات عقايدخود و رد ادله مخالفان خويش تفسير قرآن را با مهارت خاصى
به حاكميت عقل متكى ساخته بودند. تا جايى كه گاهى خود را ملزم مىديدند كه روايات
صحيحى را ناديده بگيرند. يعنى هرجاكه بين عقل و نقل تعارض بوجود مىآمد، اگر
نمىتوانستند براى نقل، تأويلى پيدا كنند آن را رد مىكردند. اين طايفه همه آراء
خود را در تفسير قرآن مصاب مىدانستند و بنا بر رأيى كه در اجتهاد داشتند آنجا كه
از آيه واحد وجوه مختلف مىتوان استنباط نمود همه آن وجوه را بنابر اجتهاد مجتهد،
صحيح مىشمردند كه در مقابل ايشان «اهل الحديث»يا «اهل السنة» معتقد بودند هر آيه
يك معنى بيشتر ندارد. و همان «مراد الله» است. و تلاش مجتهدان و همه براى دريافت آن معنى است و هر چند به آن نرسند. و مجتهد يا مصيب
است يا مخطى و مصيب دو اجر دارد و مخطى يك اجر و به حاصل اجتهاد در تفسير نبايد
قاطع بود، بلكه آن نهايت«وسع» است كه راهى بغير از آن نيست.
معتزليان تا آنجا كه توانستهاند آن قسمت از لغات قرآن را كه با «تنزيه» و ديگر
عقايدشان معارض بوده، «تأويل» نمودهاند و از معانى متبادر و متداول خارج ساختهاند
و اين كار را تا سرحد تكلف انجام دادهاند. چنانكه گاهى براى حفظ اعتقاد خود قرائت
مشهور قرآن را رها كرده و به قرائت شاذى تمسك جستهاند. چنانكه در آيه شريفه:
«و كلم الله موسى تكليماً».
[4]
و خدا با موسى به طور آشكارا سخن گفت.
براى تنزيل خداوند از تكلم، «الله» را به فتح خواندند. و «موسى» را به تقدير ضمن
بحساب آوردند. تا فاعل تكلم، موسى باشد نه الله.
ابن قتيبه در ضمن ايراداتى كه به تفسير قرآن توسط معتزله مىگيرد، مىگويد: برخى
از ايشان در آيه شريفه:
«و لقد همت به وهم بها لولا ان رءا برهان ربه...».
[5]
گفتهاند: آنهاهمت بالفاحشة و هم هو بالفرار منها. در صورتى كه خداوند فرمد:
«لولا ان راى برهان ربه». معتزله گفتهاند كه يوسف اراده فرار از معركه داشت ولى با
ديدن برهان پروردگار بجاى خود ماند.
ابو على جبائى معتزلى در تفسير آيه:
«و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا من المجرمين و كفى بربك هادياً و نصيراً».
[6]
يعنى و همچنين براى هر پيغمبرى دشمنى از جنس بدكاران امتش قرار داديم و خداى تو
براى هدايت و نصرت و يارى تو كفايت است.
كلمه «جعلنا» را بمعنى «بينا» آورده و معنى آيه را چنين تصور كرده است:
(و همچنين خداوند براى هر پيغمبرى دشمنش را روشن و آشكار ساخته تا پيغمبر از او
برحذر باشد).
[7]
و همچنين در تفسير آيه ميثاق:
«و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم
قالوا بلى شهدنا ان تقولوا يوم القيمة انا كنا عن هذا غافلين او تقولوا انما اشرك
آباؤنا من قبل و كنا ذرية من بعدهم افتهلكنا بما فعل المبطلون».
[8]
به سبب استبعاد عقلى به استعاره دست زدهاند چنانكه زمخشرى در كشاف محتوى آيه
مذكور را «تمثيل» دانسته است.
[9]
و نيز بسيارى از معتزله در غوامض تفسيرى گاهى دچار انكار گشتهاند. مانند: وجود
جن كه به نص آيات وجود واقعى و عينى دارند.
[10]
اهم كتب تفسير معتزله
1- تفسير تنزيه القرآن، تأليف قاضى عبدالجبار همدانى شيخ المعتزله.
2- الكشاف عن حقايق القرآن
[11]، تأليف جار الله زمخشرى.
3- تفسير القرآن، تأليف قاسم بن خليل دمشقى.
4- تفسير القرآن، تأليف الحاكم الجشمى.
پىنوشتها:
[1]. سوره كهف، آيه 16.
[2]. ابن اثير: روح المعانى، ص 131.
[3]. سوره اسراء، آيه 79 (و بعضى از شب را بيدار و متهجد باش و نماز شب بجاى
آور، كه خدايت تو را به مقام محمود مبعوث گرداند).
[4]. سوره نساء، آيه 164.
[5]. سوره يوسف، آيه 24.
[6]. سوره فرقان، آيه 31.
[7]. كمالى دزفولى: تاريخ تفسير، ص 114.
[8]. سوره اعراب، آيه 172 و 173.
[9]. دزفولى: تاريخ تفسير، ص 116.
[10]. آية الله جوادى آملى: تفسير موضوعى، ج 5، ص 290.
[11]. الكشاف عن حقايق التنزيل.