تاريخ تفسير قرآن كريم

حبيب الله جلاليان

- ۴ -


فصل دوم : تاريخ تفسير قرآن كريم (2)

تفسير قرآن در عصر تدوين

نوشته‏اند ظهور مرحله تدوين تفسير در اواخر عهد بنى اميه و اول عهد بنى عباس [1]، يعنى در سال 133 هجرى قمرى بوده است [2] و آغاز تفسير همزمان با تدوين حديث بوده [3] زيرا همانطور كه در درس تاريخ تفسير يك يادآور شديم، در ابتدا تفسير قرآن كريم بخشى از روايات بود كه با تلاش و كوشش علماء و بزرگان اسلام روايات تفسيرى از كل احاديث جدا و مستقل گرديده و نهايتاً مدون شد. [4]

نخستين مدون تفسير قرآن كريم

تشخيص نخستين مدون تفسير كل قرآن براساس مدارك مختلف و متفاوت، كار سهلى نيست و در اين مورد نظرات مختلفى وجود دارد كه به ذكر اهم آن پرداخته و با شواهد و مدارك موجود به جمع‏بندى آن مبادرت مى‏نمائيم.

1- ابن عباس (م 68 ه . ق)

طبرى در جامع البيان [5] مى‏نويسد، ابن مليكه مى‏گفت:

رأيت مجاهدا، يسال ابن عباس عن تفسير القرآن و معه الواحد. فيقول له ابن عباس: اكتب. قال: حتى ساله عن التفسير كله .

مجاهد را ديدم با لوحه‏هائى كه از ابن عباس از تفسير قرآن مى‏پرسيد. و ابن عباس به او مى‏گويد: بنويس همين طور ادامه داد تا تمام تفسير قرآن به اتمام رسيد.

جلال الدين سيوطى نيز در كتاب «مقدمتان» [6] از اين حديث ياد كرده است. محققان از اين روايت به نتيجه قطعى نرسيده‏اند و نسبت به آن مردد بوده‏اند. ما به دنبال اين روايت به ذكر اسامى اشخاص ديگرى كه جداگانه هر كدام اولين مدون تفسير قرآن ناميده شده‏اند مى‏پردازيم .

2- سعيد بن جبير (شهادت 94 يا 95 ه . ق)

ابن حجر در ترجمه احوال عطاء بن دينار هذلى مصرى آورده است كه على بن حسن هسنجانى از احمد صالح روايت كرده است كه گفت:

«عطاء بن دينار از ثقات مصريين بوده... عبدالملك مروان (م 86 .ه) از سعيد بن جبير درخواست كرد كه براى او تفسير قرآن بنويسد و سعيد بن جبير آن را نگاشت و عطاء بن دينار اين كتاب را در ديوان يافت، چون سعيد بن جبير را نديده بود آن را بطور مرسل از وى روايت كرده. اين روايت صراحت دارد به اينكه سعيد بن جبير كتابى در تفسير قرآن نگاشته و بدون ترديد تفسير او پيش از مرگ عبدالملك مروان است». [7]

3- فراء نحوى (م 207 .ه)

ابن نديم مى‏نويسد [8]: «عمر وبن بكير به فراء نحوى نوشت: حسن بن سهل گاهى درباره قرآن چيزى از من مى‏پرسد و من پاسخى آماده ندارم اگر مى‏توانى كتابى براى من فراهم كن تا از آن بهره‏مند شوم. فراء به شاگردان خود گفت جمع شويد تا براى شما مطالبى در قرآن املاء كنم و روزى (در هفته) را معين كرد، در مسجد (محل تجمع آنها) مؤذنى بود كه قرآن را قرائت مى‏كرد. فرا نحوى بسوى او آمد و گفت: فاتحة الكتاب را قرائت كن تا آن را تفسير كنم و تفسير قرآن را به سرانجام برسانيم، به همين گونه آن مردقرآن را مى‏خواند و فراء آن را تفسير مى‏كرد». [9]

صاحب «التفسير و المفسرون» نظر ابن نديم را قطعى نمى‏داند.

4- عكرمه (م 104 يا 105 .ه)

ابن نديم در «الفهرست» ضمن بر شمردن كتابهائى كه در تفسير قرآن كريم تدوين شده است از كتاب تفسير عكرمه ياد مى‏كند ولى عكرمه در سال 104 يا 105 هجرى قمرى وفات نمود و سال مرگ او متأخر از سال وفات سعيد بن جبير مى‏باشد. بعبارت ديگر سعيد بن جبير در ميان مدونان تفسير عصر تابعين از نظر زمان جلوتر است و در رأس همه آنها قرار دارد.

5- عمروبن عبيد

ابن خلكان در كتاب و فيات الاعيان [10] مى‏نويسد كه عمرو بن عبيد شيخ معتزله كتابى در تفسير قرآن كريم از حسن بصرى (م 110 .ه) نوشته است .

6- ابن جريح (م 150)

نوشته‏اند ابن جريح سه جزء بزرگ از تفسير قرآن را نوشت. [11]

قول ارجح درباره اولين مدون تفسير

استاد سيد محمد باقر حجتى در جمع بندى اين مسئله مى‏نويسد، با جرح و تعديل شواهد و مدارك محققان در اين مورد شايد به اين نتيجه برسيم كه نخستين مدون تفسير قرآن كريم سعيد بن جبير (ش 94 ه' ق) باشد كه بعلت تشيع و وفادارى به على (ع) و مكتب او با شكنجه‏هاى دردناك بوسيله حجاج به شهادت رسيد. اگر چه ابن نديم فراء نحوى رااولين مدون تفسير قرآن مى‏داند ولى او در سال 207 هجرى از دنيا رفت و نيز سيوطى از مجاهد ياد كرده كه تفسير ابن عباس را تماماً نوشته است. ابن عباس متوفى 68 ه . ق و مجاهد متوفى (104 ه . ق) است و در اين موارد نسبت به تعيين نخستين مدون تفسير قرآن مجيد محققان نظر قاطعى ارائه ننموده‏اند.

و با توجه به اين شواهد و اينكه دانشمندان اهل سنت سعيد بن جبير را اعلم تابعين در تفسير قرآن معرفى كرده‏اند به حدس و ظن قوى مى‏توان گفت، وى نخستين مؤلف و مدون تفسير قرآن كريم است.

سير تدريجى تفسير عقلى

منظور از تفسير عقلى، تبيين و تفسير آيات نورانى قرآن كريم براساس روش تعقلى است و اين تفسير و تبيين با تدبر و تعمق در قرآن و درك مفاهيم و معانى آيات بوسيله «عقل» كه خود «حجت باطنى» و پيامبر درونى در وجود انسان است محقق مى‏شود.

قبل از ورود در اصل بحث لازم است اين واقعيت را مورد توجه قرار دهيم كه على رغم تفكر متعبدانه و ظاهرى و ايستاى اهل الحديث از اهل سنت واخباريون از شيعه كه حجيت عقل را مردود دانسته‏اند قرآن كريم خود حجيت عقل را تأييد فرموده و معرفت و تكليف و مسئوليت انسان را بر آن استوار مى‏سازد. و با مراجعه به اين كتاب كريم و بررسى واژه‏هائى كه مصادرشان تدبر، عقل، فكر، علم نظر، فقه، رؤيت و مانند اينها مى‏باشد اين مبحث روشنتر و قابليت پذيرش آن زيادتر مى‏گردد.

و براى نمونه آياتى چند از اين قسم را ذيلاً ذكر مى‏نماييم:

1- «كتاب انزلنا اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولو الالباب» [12]

اين قرآن بزرگ كتابى مبارك و عظيم الشأن است كه بر تو نازل كرديم تا امت در آياتش تفكر كنند و صاحبان مقام عقل متذكر حقايق آن شوند .

2- «قد بينا لكم الايات ان كنتم تعقلون». [13]

ما آيات خود را براى شما بخوبى بيان كرديم اگر عقل و انديشه را به كار بنديد.

3- «افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها». [14]

آيا منافقان در آيات قرآن تفكر نمى‏كنند يا بر دلهايشان خود قفلها (ى جهل و نفاق) زده‏اند؟

4- «افلا يتدبرون القرآن ولو كان ممن عند غير الله لو جدوا فيه اختلافا كثيراً». [15]

آيا در قرآن از روى فكر و انديشه و تأمل نمى‏نگرند (تا بر آنان ثابت شود كه وى خدا است) و اگر از جانب غير خدا بود در آن (از جهت لفظ و معنا) بسيار اختلاف مى‏يافتند؟

و حتى خود قرآن كريم براى نفى شرك و اثبات وحدانيت ويكتائى ذات اقدس احديت به استدلال عقلى مى‏پردازد و مى‏فرمايد:

«لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا». [16]

يعنى اگر در آسمان و زمين به جز خداى يكتا خدايانى وجود داشت همانا خلل و فساد در آسمان و زمين راه مى‏يافت.

آيه شريفه مذكور در قالب يك قياس استثنائى بيان گرديده كه متصمن مقدم و تالى است .

«لو كان فيهما آلهة الا الله = مقدم» و «لفسدتا = تالى» و براساس تلازم حاكم بين مقدم و تالى، و در آيه مورد بحث با توجه به بطلان تالى، مقدم نيز باطل مى‏گردد و يكتائى پروردگار عالم اثبات مى‏شود.

به اين معنى كه آيه مى‏فرمايد: اگر جز الله خدايان ديگر وجود داشتند عالم فاسد شده بود و نظم و انتظام و هماهنگى و انسجام آن از بين رفته بود. ولى انسان مى‏تواند بنگرد و شاهد باشد كه در اين عالم هر پديده‏اى در اثر فعل و انفعال پديده قبلى بوجود آمده است (علل اعدادى) و نظام عالم، نظام همبستگى و تفاعل و تأثير و تأثر است و جهان بصورت يكپارچه و منسجم و خلاصه بصورت «نظام احسن» بر پا است. پس اين جهان منظم تحت حاكميت تكوينى يك ناظم مدبر است و اگر فرض مى‏كرديم كه اين عالم داراى سيستمهاى متعددى است كه هر كدام خدايى دارد. نظام عالم از هم مى‏پاشيد و از بين مى‏رفت زيرا مى‏بينيم كه اين موجودات بدون احتياج به موجودات ديگر تحقق پيدا نمى‏كنند و نمى‏توانند ادامه وجود بدهند و «فاسد» مى‏شدند و از بين مى‏رفتند.

و نيز قرآن مجيد به پيامبر عظيم الشأن اسلام حضرت محمد (ص) فرمان مى‏دهد كه مردم را با «برهان» و «موعظه» به راه پروردگارش دعوت كند و حتى با كسانى كه اهل مجادله و مناظره هستند بنحو احسن «جدل» كند كه اين متد و روش همان روش «تعلقى» است كه محور و مدار آن انديشه و تعقل و استنتاج و كلى سازى «تجريد و تعميم» مى‏باشد و مى‏فرمايد:

«ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن». [17]

(اى رسول ما) خلق را به حكمت و برهان و موعظه نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با بهترين طريق با اهل جدل «مناظره» كن .

نتيجه آنكه قرآن كريم بر خلاف عقايد باطل اهل تحجر استدلال و استنباط و تعمق در آيات و فهم عقلى كتاب خدا را تجويز مى‏فرمايد و بر آن تأكيد و سفارش مى‏نمايد. و امت اسلامى را از ظاهر بينى و تنگ نظرى و تعبد و تسليم فكرى بر حذر مى‏دارد.

پس از اين مقدمه مى‏گوئيم:

بعد از پيامبر گرامى اسلام (ص) اولين مفسر بزرگ قرآن كه مهبط وحى تسديدى خداوند بود اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (ع) است و اولين كسى كه در معارف قرآن و معرفت توحيد با روش عقلى و بيان ظريف و عميق فلسفى به تبيين و تفسير پرداخت آن حضرت است و با مراجعه به نهج‏البلاغه اين ادعا بوضوح اثبات مى‏گردد.

آن حضرت در فرمايشات گهربار خويش( در خطب و نامه‏ها و مواعظ نهج‏البلاغه) در تبيين حقايق قرآنى و حتى در تشريح آيات آفاقى و انفسى و نيز در بحث توحيد و صفات خداوند يكتا مسائل بكر و عميق عقلى بيان فرموده‏اند كه در هيچ يك از مكاتب فلسفى مشاء و اشراق و حتى مكتب فلسفى متعاليه صدرائى ديده نمى‏شود و اين سخنى گزاف نيست بكله نتيجه تحقيق و بررسى و مقايسه صاحبنظران خبره و صادقى چون استاد بى نظير و شهيد آيت الله مرتضى مطهرى است (قدس سره الشريف).

درست است كه امام على (ع) مستقلاً تفسير عقلى براى قرآن بيان نفرموده‏اند ولى اولا اين مطلب ناقض ادعاى فوق الذكر نيست ثانياً مگر تفسيرهاى روائى نيز جز از راه جمع شدن و مبوب ساختن و جدا سازى روايات تفسيرى بوجود آمدند؟ و اگر پيدايش تفسير قرآن وتدوين آن از اين طريق بود متأسفانه در زمان حيات على (ع) و در زمان حيات پيامبر اكرم (ص) از نشر و تدوين احاديث جلوگيرى بعمل آمد.

خليفه دوم بدليل آنكه قرآن و تدوين و حفظ آن تحت الشعاع احاديث و تدوين و حفظ آنها قرار نگيرد از نشر و تدوين احاديث جلوگيرى نمود! و نوشته‏اند حتى عمر سلمان و اباذر و ابو رافع را به جرم نقل حديث مدتى زندانى نمود.

بنابراين بيانات و روايات امام على (ع) نيز سرنوشت بيانات و روايات نبوى را پيدا كرد و نقل آنها ممنوع شد بويژه كه گروه ابوبكر حساسيت سياسى نيز نسبت به حضرت على (ع) داشتند و نقل روايات آن عزيز را خوش نداشتند!

و متأسفانه دستور دادند احاديث امام را متوقف و حتى حديث جعل نمايند و حتى نيست به آن بزرگوار سب و بى حرمتى كنند!! بنابراين نبايد متوقع باشيم كه از حضرت على (ع) آن مفسر عظيم الشأن تفسير مستقلى اعم از روائى و عقلى در دست باشد الا اينكه روايات و بيانات آن حضرت بطور متفرق در آثار و متون وكتب مختلف اسلامى بويژه در كتاب شريف نهج‏البلاغه گرد آورى سيد رضى (قده) شاهد بر مدعاى ما است و افاضات آن وجود مبارك را در اين كتاب وحى گونه كه شامل بيانات عميق و ظريف عقلى و فلسفى درباره اطلاق و لاحدى و وحدانيت و بساطت خداوند متعال است ملاحظه نمائيم كه در حقيقت اين حقايق مشروح شرح آيات نورانى قرآن است كه به اجمال تنزيل يافته است. و ما بطور اختصار نمونه‏هائى از اين بيانات زيبا و ژرف را نقل مى‏نمائيم:

قرآن كريم در وحدانيت خداوند فرموده است:

«قل هو الله احد» [18]. و امام (ع) در نهج البلاغه در تبين توحيد حقيقى و نفى توحيد عددى و در حقيقت در شرح آيه شريفه فرموده است:

الا حد لا بتأويل عدد. [19]

يعنى او يكى است اما نه آن يكى كه در عدد مى‏آيد و دومى و سومى و... دارد امام (ع) با اين عبارت موجز و پر مغز توحيد عددى را در مورد خداوند يكتا نفى مى‏فرمايد. يعنى اين كلمه (احد) «در قل هو الله احد» و در بيان امام (ع) آن احدى است كه دوئى بردار نيست و آن احدى است كه ثانى و ثالث و... ندارد. احد يعنى «يكتاى مطلق» كه اين را بزرگان حكمت، «توحيد حقيقى» و «وحدت حقيقى» خوانده‏اند. وحدت عددى چند تايى برادر است و فرض تكرر دارد ولى وحدت حقيقى يعنى ذاتى كه «بسيط محض) است و هرگز كثرت‏پذير نيست و دومى براى او متصور نمى‏باشد. و نيز امام (ع) فرموده است:

«لا يشمل بحد ولا يحسب بعد. [20]

يعنى هيچ حد و اندازه‏اى او را شامل نمى‏شود. و با شمارش و عدد بحساب نمى‏آيد

قرآن كريم فرمود:

«و هو معكم اينما كنتم» .

هر كجا باشيد خداوند با شما (حاضر) است.

و اما على (ع) فرموده است:

مع كل شى‏ء لا بمقارنة و غير كل شى‏ء لا بمزايلة [21]

خداوند متعال، با همه چيز است (نه همدوش) و غير از همه چيز است (نه جداى از همه) .

و فرمود:

ليس فى الاشياء بوالج ولا عنها بخارج

يعنى خداوند داخل اشياء نيست (حلول در آنهانكرده) مانند آب در اشياء (فرو نرفته است) ولى از اشياء هم بيرون نيست .

و نيز فرموده است:

كائن لا عن حدث موجود لا عن عدم.

يعنى: موجود است اما حادث نيست (حادث زمانى نيست) موجود است اما مسبوق به عدم نيست (حادث ذاتى نيست).

و نيز امام (ع) در نفى حدود و بيان اطلاق خداوند فرموده است: [22]

فمن قال اين؟ بواه

هر كه گويد: خدا كجا است؟ براى او مكان قائل شده.

و من قال فيم؟ فقد ضمنه

هر كه گويد: توى چيست؟ او را محدود دانسته.

و من قال الى م؟ فقد نهاه

هر كه گويى كى هست؟ براى او پايان پنداشته.

و من قال كيف؟ فقد شبه

هر كه گويد: چگونه است؟ او را تشبيه كرده است.

و من قال ذا؟ فقد وقته

هر كه گويد: در فلان وقت است، او را به زمان محدود نموده.

و من قال حتى؟ فقد غياه

هر كه گويد: تا فلان وقت هست براى او غايت و نهايت پنداشته.

و نيز امام (ع) فرموده است :

من وصفه فقد حده

هر كس او را به صفت مخلوق وصف كند او را محدود نموده.

و من حد فقد عده

و هر كس او را محدود قلمداد كند او را به عدد در آورده.

و من عده فقد ابطل ازله

و هر كسى او را به عدد درآورد و بشمرد او را حادث دانسته است. [23]

و بعد از توجه به مباحث گذشته و قدمت تفسير عقلى قرآن كريم در مورد امام على (ع) مسير و تحول تدريجى تفسير عقلى را مقارن پيدايش بحثهاى كلامى و اعتقادى و بروز تعصبات فرقه‏اى نوشته‏اند. و اوج‏گيرى بحث قضا و قدر و جبر و اختيار از همين زمان دانسته‏اند و گفته‏اند نخستين كسانى كه در بحث قدر به مناظره و مباحثه پرداخته و در مقابل جبريون عكس العمل اعتقادى نشان دادند معبد جهنى (م 8 ه . ق) و غيلان دمشقى بودند.

معبد جهنى نزد حسن بصرى مى‏آمد و مى‏گفت:

هولاء الملوك يسفكون دماء المسلمين و يقولون انما تجرى اعمالنا على قدر الله!.

اين خلفا خون مردم مسلمان را مى‏ريزند و (در پاسخ اعتراض جنايات خود) مى‏گويند:

اعمال و جنايات ما براساس قدر و خواسته خداوند جارى مى‏گردد!

معبد با ابن اشعث عليه حجاج قيام كرد و به دستور وى كشته شد و غيلان دمشقى بعد از معبد در «قدر = اختيار» سخن گفت. او مردى زاهد و عالم بود كه بدست عبدالملك مروان كشته شد.

و مقابل قدريون (اختياريون)، جبريون پديد آمدند. اول ايشان جهم بن صفوان از اهل خراسان بود و در سال 128 هجرى قمرى كشته شد. مذهب قدريه و جهميه چندان پايدار نماندند ولى معتزله و اشاعره وارث ايشان گشتند كه افكار وآراء اندك آنان را به شكل مكاتبى مستقل مدون ساخته و گسترش دادند. به هر حال فرقه‏هاى كلامى هر كدام براى نشر و تبليغ مذهب خود و براى دفاع از مشرب خويش به آيات قرآن استناد مى‏كردند و هر گروه به زغم خويش و مطابق پيشداوريهاى اعتقادى و كلامى خود به تفسير كلامى قرآن كريم مى‏پرداختند.

اين مناظرات و تحولات عقلى تفسير قرآن كه از اواخر دوره اموى شروع شده بود در دوران عباسى شدت بيشترى پيدا كرد و اصحاب مذاهب مختلف كه روز بروز در ازدياد بودند همه از ديدگاه مذهب خود با توسل به مبانى عقلى و كلامى به قرآن نظم مى‏كردند و هر كدام عقايد خويش را بر حق و ديگرى را باطل مى‏دانستند!

طرفداران مسئله جبر آيات اختيار را در قرآن كريم تأويل و توجيه مى‏كردند و پيروان مكتب اختيار آياتى را كه از آنها به نفع عقايد مجبره تفسير مى‏شد تأويل و تفسير مى‏نمودند. و بالاخره صاحبان عقايد در اين مباحثان و مناظرات كلامى و تفسيرى به بحثهاى عقلى و «فلسفى» روى آوردند و از كتب فلسفه يونان كه به عربى ترجمه شده بود بهره گرفته و با اين معيارها به تفسير و تبيين آيات و اثبات عقايد و آراء خويش پرداختند و بدين منوال سير تدريجى تفسير عقلى به شكل خاصى رو به رشد نهاد.

همانطور كه گذشت اين سير از قرن دوم هجرى آغاز شد و در قرن چهارم و ششم بشدت رسيد چنانكه مى‏بينيم در قرن چهارم شيخ الطائفة محمد بن حسن طوسى (م 460 .ه) تفسير «التبيان فى تفسير القرآن» را بصورت كلامى تدوين مى‏كند. و پس از آن همگام تعطيل همه آثار فكرى، تفسير عقلى نيز رو به ضعف و كاهش نهاد.

از قرن هشتم تفسير فلسفى رو به فزونى نهاد تا يكبار در قرن يازدهم هجرى با ظهور مكتب فلسفى مير داماد و ملاصدراى شيرازى و ديگران به اوج خود رسيد. چنانكه ملا صدرا تفاسير خود را به نامهاى «اسرار الايات» و مجموعه تفاسير را بصورت عقلى و فلسفى نوشت و بار ديگر در قرن چهاردهم تفسير عقلى به شدت رسيد.

و در حال حاضر تفسير سوره حمد توسط حضرت امام خمينى قدس سره الشريف و تفسير موضوعى قرآن توسط آية الله حاج عبدالله جوادى آملى (كه پنج مجلد آن به چاپ رسيده است) متضمن تفسير عقلى و عرفانى مى‏باشد.

گسترش بحثهاى مستقل و تخصصى در تفسير قرآن كريم

پس از آنكه در دوره عباسى بحثهاى تفسيرى براساس مشربهاى مختلف و متضاد كلامى گسترش و شدت يافت. هر قومى از مسلمانان براساس تخصص و مذهب خود به تفسير قرآن كريم پرداخت. مثلاً دانشمندان علم نحو از جهت ادبيات و علوم بلاغت به تفسير و تبيين آيات مبادرت نمودند مانند ابى حيان در كتاب تفسير «البحر المحيط».

و دانشمندان علوم عقلى، قرآن را براساس قواعد ومبانى فلسفى و اقوال و آراء حكما و فلاسفه اسلامى تفسير نمودند. مانند امام فخر رازى در كتاب تفسير «مفاتيح الغيب».

فقهاء آيات الاحكام را مورد بحث و فحص قرار دادند و هر گروهى از فقيهان براى اثبات مكتب فقهى خود به تفسير و تأويل آيات پرداختند.

عده‏اى نيز به شرح و نقل قصص و بحثهاى تاريخى قرآن دست زدند مانند «ثعلبى» و گروهى از ديدگاه علم اخلاق آيات را تفسير و شرح نمودند. و در زمان پيشرفت علوم تجربى گروهى از علماء اسلامى كه از علوم جديد بهره‏اى داشتند با استفاده از اين علوم به تفسير آيات و تبيين شگفتيهاى اخبار غيبى قرآن پرداخته و در حقيقت قرآن را تفسير علمى نمودند.

نمونه‏هايى از تفاسير تخصصى

قرن دوم: تفسير جواليقى (نقلى - كلامى).

قرن سوم: تفسير دينورى (نقلى - ادبى - حكمى).

قرن چهارم: تفسير ابو على فارسى (ادبى - كلامى).

قرن پنجم: تفسير ابوالفتح ديلمى (ادبى - نظرى).

قرن نهم: تفسير جامى (ادبى - صوفيانه).

قرن يازدهم: سدرة المنتهى (ميرداماد) (حكمى).

تفسير مولى صدرا (حكمى).

معاصر: الميزان علامه طباطبائى (ادبى - استنباطى - نقلى - فلسفى).

تفسير سوره حمد حضرت امام خمينى (ره) (ادبى - عرفانى - حكمى).

تفسير به مأثور

تفسير به مأثور عبارت است از تفسير قرآن بر اساس احاديث و روايات منقول از حضرت رسول اكرم (ص) و روايات و احاديث منقول از صحابه و تابعين (از نظر اهل سنت) و روايات منقول از ائمه طاهرين عليهم السلام (از نظر شيعه).

پيامبر اكرم (ص) اشكالاتى را كه صحابه در معانى قرآن داشتند تفسير روشن مى‏فرمودند و صحابه نيز اين تفسير و توضيحات را براى ديگر صحابه نقل نموده و سپس براى تابعين بعد از خود روايت مى‏نمودند. و اين تفسير از تابعين به تابع تابعين منتقل گرديد.

البته همانطور كه قبلاً گفته شد (درس تاريخ 1/ تفسير) تفسير قرآن بصورت نقل روايات بوده كه روايان اين روايات و احاديث تفسيرى را از كل احاديث جدا نموده و مستقلا مبوب نمودند و آنها را تدوين كردند.

و تفسير مأثور و روائى با تدوين روايات تفسيرى و تبيين آيات قرآن براساس آنها بوجود آمد.

بايد دانست برادران اهل سنت روايات منقول از صحابيان و تابعين را به صرف صحابى بودن و احياناً تابعى بودن مورد وثوق مى‏دانند و احاديث و حتى اقوال منقول از آنها را ازمقبولات و روايات موثق و مورد اعتماد براى تفسير آيات قرآن بحساب مى‏آورند زيرا آنها صحابيان و تابعين را نيز از«مصادر» تفسيرى مى‏شمارند. ولى شيعه در تفسيرهاى روائى به رواياتى تكيه و اعتماد دارند كه صرفاً از معصوم (پيامبر (ص) يا ائمه عليهم السلام) باشد و روايات معصومين منقول ازصحابيان و تابعان بشرط صحت شرايط نيز مورد قبول است. ولى اقوال اصحاب پيامبر (ص) بصرف صحابى بودن وثاقت ومصونيت ندارد و اگر درست هم باشد مانند اقوال ساير مسلمانان است نه در رديف قول معصوم كه ناشى از علم غيب خداوندى و متكى به «عصمت» آن مردان الهى است .

اسباب و علل ضعف پاره‏اى از تفاسير به مأثور

1- وضع و جعل حديث

احاديث و روايات تفسيرى نيز مانند بقيه روايات از آفت جعل و ضربه وضع مصون نبوده‏اند بخصوص در زمانى كه مسلمانان گرفتار تفرقه و انشعاب گشتند و بر اساس تعصبات فرقه‏اى به دام بدعت نامشروع افتادند و در اين مسير ناصواب بعضاً براى اثبات مسلك خويش حتى دست به وضع و جعل حديث زدند!

بويژه در زمان خوارج كه افرادى سطحى و ظاهر بين و كم فهم و متعصب بودند. آنها اقوال و احاديث زيادى را به نفع فرقه خود و عليه فرقه ديگر به پيامبر اكرم (ص) نسبت دادن و اينگونه احاديث بى اساس را در تفسير قرآن مجيد وارد ساختند.

خوارج كه ازتفسير به رأى آيات قرآن ترس و هراسى نداشتند و از آيه شريفه «ان الحكم الا لله» شعار «لا حكم الا لله» را آوردند و منظور ازآن را نفى حكومت امام على و حكومت هر كس ديگر در جامعه اسلامى مى‏دانستند! چگونه از جعل حديث ترس و هراس داشته باشند؟

و نيز همه كسانى كه از راه جعل حديث ارتزاق مى‏كردند و آن را شغل خويش قرار داده بودند چگونه مى‏توان از آنها جعل و وضع روايات را بعيد دانست؟ و خلاصه تعصبات جاهلانه فرقه‏اى و با حسن نيت! به احاديث دروغين متمسك شدن ضربه‏اى مهلك بود به اصالت روايات اسلامى بويژه احاديث تفسيرى كه سبب ضعف تفاسير روائى گرديد.

2- مسائل سياسى

در همان بدو جعل و وضع حديث كه تقريباً سال چهل ويك هجرى است قاسطين، همانطور كه به پول و سرباز و نفوذ و حيله نياز داشتند! به همان اندازه به شستشوى افكار عمومى محتاج بودند و درجامعه اسلامى كه بيش از هر قول آيات قرآن وروايات نفوذ داشت بهترين راه فريب، جعل حديث و تحريف آيات و مسخ حقايق و وارونه كردن مفاهيم و معانى آنها است !

به همين دليل قاسطين باتوسل به جعل حديث و تأثير دادن آن در تفسير قرآن كريم بسوى اغراض و اهداف نامشروع و ناميمون خود حركت كردند!

وقتى قاسطين در جنگ صفين خود «قرآن» را بر سر نيزه مى‏كنند تا مخالفين خشمناك و شمشير بر دست ولى احمق و بى شعور خود را كه در صف مقابل است «فريب» دهند! كه چنين هم كردند!! چگونه از جعل حديث و تحريف معانى آيات قرآن ابا و خوفى داشته باشند!! قاسطين با تمسك به روايات جعلى و احاديث ساختگى صدها افراد منافق و منحرف را به نفع خود «صحابى» خواندند و با حصار صحابى بودن روى كذب و جنايات آنهامهر صحه زدند! شخصيت‏هايى قلابى را به نام فقيه اعلم و عالم از هد معرفى و مشهور ساختند و افراد مردود و مشكوك و حتى مجرم را بزرگ شمردند آنها خالد بن وليد راكه يكى از سرداران اسلام مالك بن نويره را بقتل رسانيد و دست تعدى و تجاوز بحرم او دراز كرد!! «سيف الله» لقب دادند و در مقابل ابرمردان و اهل فضيلت و حتى عترت پيامبر (ص) را عقب زدند و تقوى و فضائل آنها را به نامردان و فرصت طلبان و دنيا پرستان و رندان سياسى و گرگان درنده و سگان‏هار و روبهان حيله‏كار و مكار و موشان سكه پرست و منافق و... منسوب كردند!!

در اين تحولات عمدى و سياسى و جابجائيهاى ناپسند و ضد اسلامى جعل حديث و روايت تشديد شد و خلفاى جور با توسل به زر و زور و با تمسك به تطميع و تهديد براى تحميق و استحمار مردم چهره تزوير را نمودار ساختند.

و در نتيجه تفاسير مأثور قرآن را با دخالت دادن روايات موضوعه و مجعول، بى اعتبار و مخدوش نمودند.

علامه فقيد آيت الله عبدالحسين امينى در كتاب شريف «الغدير» تعداد هفتصد نفر از جاعلين و واضعين حديث را براساس حروف الف باء نام برده و نمونه‏هايى از احاديث دروغ منسوب به پيامبر اسلام (ص) را ذكر فرموده است. [24]

و نيز علامه مرتضى عسكرى تعداد يكصد و پنجاه صحابى ساختگى را كه وجود خارجى نداشته‏اند ولى در كتب و آثار اسلامى بعنوان راويان و ناقلان احاديث و روايات نبوى قلمداد شده‏اند، شرح داده است بخصوص كه صرف صحابى بودن شخصى براى صحيح قلمداد نمودن قول او براى اهل سنت كافى است و خلاصه علامه عسكرى حديث سازان دنيا پرست و مزور را رسوا ساخته است. [25]

به هر حال غير از تعصبات فرقه‏اى و دفاع از عقايد حزبى و فرقه‏اى، عوامل سياسى و حركت مزورانه و محيلانه رندان زيرك و سياست بازان بى تقوا براى ضعيف شدن بعضى ازتفاسير مأثور و نيز براى ناخالص نمودن فرهنگ اصيل اسلامى كه انسانهاى عدل گرا و ظلم ستيز وپرخاشگر عليه ظالمان مى‏پرورد، بسيار موثر وآسيب رسان بوده است .

3- حذف اسناد

تقريباً تا عهد تابعين، علماى تفسير خود رابه حفظ (سند) روايت و نقل سند ملزم مى‏دانستند و اين كار بسيار مهم بود. زيرا وسيله‏اى بود براى تميزميان روايات صحيح و سقيم، صحابيان و نيز نقل سند و حفظ داشتن آن سدى بود براى جلوگيرى از احاديث موضوعه و ساختگى.

وقتى تابعين ديدند كه احاديث ساختگى رواج پيدا كرده و باب فتنه باز شده است حديث را نمى‏پذيرفتند مگر اينكه سندش معلوم و گفته شودو وثاقت روايانش محقق باشد اما آنجا كه يادى از سند نمى‏باشد. يا در سلسله راويان روايات افرادى غير موثق بود آن را قبول نمى‏كردند.

بعد از تابعين كسانى به جمع تفسير پرداختند كه اقوال پيغمبر و صحابيان را با ذكر اسناد ياد مى‏كردند مانند تفسير وكيع بن جراح اما بعد از ايشان قومى آمدند كه براى اختصار، اسناد حديث را حذف نموده و صحيح را از ناصحيح جدا نمى‏كردند از اينجا است كه اخبار و احاديث بدون سند توانستند در تفسير مأثور راه پيدا كنند و سبب ضعف تفسير روائى شوند و پس از اين، اشخاصى بودند كه، هر گفتارى را مى‏شنيدند بنام تفسير وارد مى‏كردند و هر چه به فكر ايشان مى‏آمد بر آن اعتماد مى‏نمودند و ديگران به گمان اينكه اقوال ايشان اصلى است آنها را بعنوان تفسير فراهم مى‏ساختند. در حقيقت (حذف اسناد) يكى از خطرناكترين اسباب و علل ضعف تفسير مأثور است. زيرا جعليات و اسرائيليات نيز بعنوان اخبار صحيح (بدون سند) وارد تفسير شدند.

4- پيدايش فرقه شعوبيه [26]

شعوبيه نام فرقه‏اى است كه على رغم تفكر بعضى از اعراب نژاد پرست، معتقد به نفى فضيلت عرب بر ساير ملل بودند. كلمه شعوبيه از شعوب كه جمع (شعب) است گرفته شده و شعب عبارت از قول يا ملت كه شمولش از طايفه و قبيله و عشيره بيشتر است.

اين فرقه كلمه شعوبيه را از آيه‏اى از قرآن كريم گرفته‏اند كه قوميت ونژاد پرستى را نفى مى‏فرمايد:

«يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم».

اى مردمان ما شما را از زن و مرد آفريده‏ايم و اينكه شما را به ملل و قبايل تقسيم نموده‏ايم براى آن است كه يكديگر را بشناسيد (نه براى تفاخر به نژاد و نسب) در پيشگاه خداوند هر كس با تقواتر است گرامى‏تر است.

شعوبيه با تمسك به مبانى اسلام بويژه آيه شريفه مذكور عليه اعراب نژاد پرست كه به عروبيت تفاخر نموده وملل غير عرب بويژه ايرانيان را موالى (بنده) و محقر و ذيل مى‏شمارند قيام كردند.

زمزمه عقايد شعوبيه از اواخر عهد اموى آغاز و از شروع خلافت بنى عباس علنى‏تر شد و در قرن سوم هجرى به نهايت شدت خود رسيد. فرقه شعوبيه در ادامه نهضت فرهنگى خود از مرز ديندارى و ديانت خارج گرديده و درست مطابق مواضع اعراب با آنها مقابله به مثل مى‏كردند. [27]

خلاصه نژاد پرستان عرب كه به تحقير ايرانيان مى‏پرداختند و شعوبيه كه به تحقير عرب مبادرت مى‏كردند و هر دو به فضيلت و برترى خويش در اين مصاف و مبارزه دست به جعل حديث و روايت زدند كه در هر صورت جعل و وضع حديث بدست هر كس و هر گروه به ضرر اسلام و به ضعيف شدن بعضى از تفاسير روائى منجر شد.

الف: جعل حديث از طرف اعراب نژاد پرست

1- عربها به دروغ به پيامبر اسلام نسبت دادند كه او فرموده است:

من غش العرب لم يدخل فى شفاعتى و لم تنله مودتى .

يعنى: هر كس بدخواه عرب باشد از شفاعت من محروم و از دوستى و مودت من بى نصيب است! [28]

2- در حديث جعلى ديگرى گفتند پيامبر فرموده است:

احبوا العرب لثلاث: لانى عربى و القرآن عربى و لسان اهل الجنة فى الجنة عربى.

يعنى عرب را براى سه چيز دوست بداريد يكى اينكه من عرب هستم، دوم اينكه قرآن عربى است و ديگر اينكه زبان مردم بهشت عربى مى‏باشد! [29]

ب: مقابله شعوبيه با عرب نژاد پرست در جعل حديث

يك روايت جعلى اين است كه پيامبر فرموده است:

لا تسبوا فارسا فما سبه احد الا انتقم منه عاجلاً او آجلا. [30]

به ايرانيان ناسزا مگوئيد، هيچكس به آنها ناسزا نمى‏گويد مگر اينكه از او انتقام گرفته مى‏شود چه زود چه دير!

خلاصه شعوبيه براى مقابله با اعراب و براى نفى فضيلت و برترى آنها بر ساير ملل و نيز براى اعاده عزت ايرانيان به جعل حديث و روايت مبادرت نمودند كه تالى فاسد آن متوجه ديانت مقدس اسلام و تفسير قرآن گرديد.

5- تداخل انواع تفسيرها

يكى ديگر از عوامل تضعيف به مأثور تداخل انواع تفسيرها از مأثور و اجتهادى و تفسير به رأى غير جايز مى‏باشد .

و همچنين تفاسير مكاتب مختلف و گاهى متضاد مذهبى و فرقه‏اى مانند تفاسير معتزله و تفاسير اشاعره و نيز تفاسير صوفيه و تفاسير اشارى و رمزى و تفاسير علمى.

6- ورود اسرائيليان در تفسير قرآن كريم

از عوامل بسيار مهم و مؤثر در تضعيف و مخدوش شدن تفاسير مأثور داخل شدن فرهنگ محرف يهود و نصارى (اسرائيليان) مى‏باشد كه در مبحث بعد به شرح آن خواهيم پرداخت.

ورود اسرائيليان در تفسير قرآن

در عهد تابعين بسيارى از اسرائيليان (اعم از فرهنگ يهود يا فرهنگ نصارى) در تفسير قرآن كريم وارد شد. در كتب تفسير، روايات كعب الاحبار يا (كعب الحبر) و وهب بن منبه، عبدالله بن سلام و عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريح معروف به «ابن جريح» و ديگران بسيار ديده مى‏شود.

آنان يهوديانى بودند كه اسلام آوردند و بخاطر اينكه از صحابه پيامبر اسلام (ص)، بشمار مى‏آمدند و برخى از آنان نيز مشقاتى را از رهگذر اسلام آوردن خود تحمل كردند، مقام و موقع ويژه‏اى را در ميان مسلمين بدست آوردند. وقتى از اين افراد جديد الاسلام در مورد غير احكام شرعى يعنى درباره قصص و داستانهاى قرآن سئوالاتى مى‏شد طبق مأنوسات ذهنى خود كه از فرهنگ و معارف دينى يهود رنگ گرفته و متأثر شده بود، پاسخ مى‏داند از جمله قصه حضرت آدم (ع) كه در تورات ذكر شده و در قرآن مجيد نيز در سوره بقره و اعراف، آمده است، مى‏باشد.

مثلاً در قرآن كريم در قصه آدم (ع) جا و مكان بهشت آدم و نوع شجره ممنوعه و مكانى كه حضرت آدم و حوا در زمين در آنجا هبوط كردند و امثال اينها ذكر نشده ولى در تورات بيابانى در اين موارد وجود دارد. مثلاً گفته است، بهشت حضرت آدم در «عدن» شرق واقع شده و جاى آن درخت ممنوعه در وسط بهشت بوده و نوع درخت، شجره حيات بوده است كه درخت معرفت خير و شر مى‏باشد. حيوانى كه آدم و حوا را به آن درخت خوانده «مار» بوده است. و نيز در تورات كيفيت ولادت حضرت عيسى (ع) و ساير حوادث را شرح داده است كه در قرآن مجيد چنين مسائلى وجود ندارد. و خلاصه اين عالمان جديد الاسلام پاسخ مسائل را با مطالعاتى كه در دين يهود داشتند كه آن هم غالباً با مطالب غير واقعى و افسانه آميخته بود، قصص و داستانهاى قرآن را گزارش مى‏كردند. سپس اين مطالب در ميان مسلمانان رايج گشت و مسلمين نيز بدون آنكه در ريشه اينگونه مطالب مطالعه كنند و مأخذآنها را بازيابند آنها را بعنوان يك حقيقت بطور ناخودآگاه در تفسير خود آوردند. همچنين منافقين صدر اسلام كه غالباً متشكل از يهوديان بودند آگاهانه بمنظور ايجاد تزلزل در ايمان مردم و زوال شكوه و عظمت اسلام روايات مجعول و ساختگى را به اذهان آنها تحميل مى‏كردند به همين جهت در قرن سوم هجرت نقد اخبار و احاديث بصورت علمى درآمد و سپس محققان اسلامى به تنظيم مسائل مربوطه پرداختند و قواعد و ضوابطى را براى شناخت احاديث و مآخذ آن منظم كردند.

ابن خلدون مى‏نويسد:

«اقوال اهل كتاب و آراء آنها كه به اسرائيليات از يهوديان و نصرانيات ازترسايان، شهرت يافتند در تفسير قرآن راه يافته است و مطالب غث و سمين و مردود و مقبول جايى را در تفسير قرآن براى خود باز نموده‏اند». [31]

ورود اسرائيليات و مطالب بيگانه در تفسير قرآن داراى عوامل اجتماعى و فرهنگى و دينى بوده است .

ابن خلدون يكى از عوامل ورود اسرائيليات در فرهنگ اسلامى را جهل و بيسوادى مردم تازى آن روز مى‏داند و مى‏نويسد:

«تمايل و گرايش عرب آن روز به شناخت اسباب و علل و مبدأ آفرينش و بالاخره اسرار وجود و نيز شناخت هر حقيقتى كه مالا با حوادث و رويدادها پيوند دارند سبب گشت تا براى فهم و پاسخ آنها به اهل كتاب مراجعه كنند واز آنها بخاطر اينكه تصور مى‏كردند كه داراى احاطه بيشترى در اين مطالب مى‏باشند استمداد نمايند. شايد مجوز مفسرين در رجوع به اهل كتاب و قبول روايات و آراء آنها اين بود كه اينگونه مطالب هيچگونه پيوند و رابطه‏اى با احكام و مسائل اعتقادى خاص اسلام نداشته تا درباره آنها احتياط و تعمق بيشترى مبذول دارند و اخبار نادرست را بشناسند». [32]

به همين جهت مفسرانى در اين عصر سهل‏انگارى ومسامحه را در قبول اين روايات و آراء اهل كتاب روا دانسته و ناخودآگاه آنها را در تفسير قرآن كريم راه دادند.

رواياتى كه اهل تورات نقل مى‏كردند و بويژه داستانسرايان و قصه گويان آنها كه نوعاً تجمعى براى داستانسرائى آنها فراهم مى‏آمد. اين روايات را مسلمين نيز مى‏شنيدند. قصه گويان در شرح قصص قرآن با تفصيل بيشترى سخن مى‏گفتند زيرا همانطور كه قبلاً اشاره شد در تورات و بخصوص در سفر تكوين رواياتى كه مربوط به آفرينش است و اخبار مربوط به قصه آدم، سخنانى مفصل‏تر از قرآن دارد (اگر چه آن تفصيلات و سخنان غالباً خيالى بوده و معقول نمى‏باشد و مسلماً وحى الهى نيست). در حالى كه در موارد مذكور قرآن مجيد به اختصار و اجمال سخن گفته است . جاحظ در كتاب البيان و التبيين نام تنى چند از اين داستانسرايان راآورده و راجع به يكى ازآنها به نام ابو موسى اسوارى مى‏گويد:

«وى يكى از اعجوبه‏هاى دنيا از نظر وسعت اطلاع و قوت حافظه و ميان قصه‏هاى تورات و قرآن مقايسه مى‏كرد چون هم حافظ تورات بود و هم حافظ قرآن». [33]

ابن نديم مى‏گويد: تورات در قرن سوم هجرى بوسيله احمد بن سلام به زبان عربى ترجمه شد. [34] و يهوديان بيش از ديگران در ورود مسائل دينى آنها به تفسير و حديث موثر بوده‏اند زيرا آنها بيش از ديگران مستقيماً با تازيان در تماس بوده و بخاطر اينكه برخى يهوديان از حسن شهرت و اهميت مقامات دينى برخوردار بودند با اعتماد خاص منقولات آنها را مى‏پذيرفتند.

دكتر محمد حسين ذهبى صاحب التفسير و المفسرون، ورود اسرائيليات در تفسير قرآن كريم را درعهد صحابه مى‏داند زيرا ذهبى يكى از «مصادر تفسيرى» در نزد صحابيان را «اهل كتاب» معرفى مى‏كند!

ذهبى مى‏گويد:

«صحابيان در مورد قصص و داستانهايى كه در قرآن كريم مجمل بيان شده بود تفصيل آن را از اهل كتاب مى‏پرسيدند: ولى به پيروى از گفتار پيامبر اكرم (ص) كه در مورد اخبار اهل كتاب فرموده بود: فلا تصدقوا اهل الكتاب ولا تكذبوهم پاسخ آنها را تصديق يا تكذيب نمى‏كردند. البته بسيارى از سئوالات در مورد تفصى بيشتر داستانهاى قرآن بيهوده بود. مانند رنگ سگ اصحاب كهف! مشخصات قاتلى كه در سوره بقره آمده است! و اندازه كشتى حضرت نوح (ع) و نوع چوب آن! و مانند آن. و اسرائيليات عموماً داستانهاى خيالى و ساختگى است كه وارد كتب تفسير گرديده است». [35]

اقسام اسرائيليات

اخبار اسرائيلى بر سه قسم است

اول: اخبارى كه صحيح است و ازخود پيامبر اكرم (ص) نقل گرديده است. مانند نام همنشين حضرت موسى (ع) مبنى بر اينكه «خضر» بوده است و اين مسئله صريحاً از قول حضرت رسول (ص) روايت گرديده است .

دوم: اخبارى كه صحيح نيست و عقلاً و شرعاً مقبول نمى‏باشد.

سوم: اخبارى كه مسكوت عنه است. يعنى نه از قسم اول است و نه دوم. و ابن قسم متوقف است بر قول حضرت رسول (ص) كه در اين باره فرمودند:

لا تصدقوا اهل الكتاب ولا تكذبوهم و قولوا آمنا بالله و ما انزل الينا

يعنى : تصديق نكنيد (اخبار) اهل كتاب را و تكذيب ننمائيد آنها را و بگوئيد ما ايمان آورديم به خدا وبه آنچه كه بسوى ما نازل گرديده است .

شخصيت‏هايى كه در ورود اسرائيليات در تفسير مؤثر بوده‏اند

1- عبدالله بن سلام .

2- كعب الاحبار.

3- وهب بن منبه.

4- عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريح (معروف به ابن جريح) .

1- عبدالله بن سلام (م 43 ه . ق)

وى ابويوسف عبدالله بن سلام بن حارث اسرائيلى انصارى است. زمانى كه پيامبر اكرم (ص) ظهور فرمود عبدالله بن سلام به محضر آن حضرت آمد و عرض كرد: شهادت مى‏دهم كه تو رسول خدا هستى و بر حق مى‏باشى و آگاهى دارى بر اينكه من آقاى يهود و اعلم آنها هستم و فرزند آقا و اعلم يهود مى‏باشم اى رسول خدا قوم يهود را بخوان و درباره من از آنها سؤال كن پيش از آنكه بدانند من مسلمان شده‏ام. زيرا اگر آنها آگاه شوند كه من اسلام آورده‏ام آنچه دلشان بخواهد درباره من خواهند گفت.

رسول خدا (ص) به آنها فرمود: اى طايفه يهود واى بر شما از خدا بترسيد پس به خدا قسم جز خداى يكتا خدائى وجود ندارد. شما بدانيد كه من رسول بر حق خدا هستم و من بر شما به حق برگزيده شده‏ام از شما مى‏خواهم كه مسلمان شويد و ايمان بياوريد.

آنها گفتند: چگونه بدانيم كه شما پيامبر خدا هستيد؟

حضرت فرمود: عبدالله بن سلام در ميان شما چگونه مردى است؟

گفتند: او آقاى ما و فرزند آقاى ما است. و او اعلم و فرزند اعلم ما مى‏باشد.

پيامبر اكرم (ص) فرمود: آيا مى‏دانيد كه او اسلام آورده است ؟

گفتند: ممكن نيست او مسلمان شده باشد.

پيامبر فرمود:اى ابن سلام برخيز و اسلام آوردن خود رابر آنها اظهار كن.

ابن سلام به آنها گفت: اى طائفه يهود بترسيد از خدا پس جز خداى يكتا خدائى نيست شما بدانيد كه محمد(ص) پيامبر خدا و بر حق است .

آنها گفتند: دروغ مى‏گويى. و يهوديان در مقابل ابن سلام تمكين نكردند و او را دروغگو ناميدند.

ذهبى مى‏نويسد: [36] نام او حصين بوده است و پيامبر اكرم (ص) او را عبدالله ناميده‏اند و عبدالله بن سلام كسى است كه در برابر انقلابيون مسلمان كه در مقابل عثمان لشگر آرائى كرده و بر او شوريده بودند، سخنرانى كرد و انقلابيون را (با صحبتهاى خود) از عثمان دور ساخت.

و از عبدالملك بن عمير روايت شده، هنگامى كه انقلابيون بر عثمان شوريدند ؛ عبدالله بن سلام نزد عثمان آمد. عثمان گفت براى چه به نزد من آمده‏اى؟

گفت: براى ياريت آمدم.

عثمان گفت: بر مردم خروج كن و بر آنها بشور و آنان را از من دور كن. و تو اگر بيرون دارالخلافه باشى براى من بهتر است تا آنكه داخل باشى. عبدالله بن سلام بر مردم خروج كرد و گفت: اى مردم نام من در جاهليت (فلان) بود و رسول خدا مرا «عبدالله» ناميده و آياتى در قرآن درباره من نازل گشته. آيه:

«و شهد شاهد من بنى اسرائيل على مثله فامن و استكبرتم». [37]

از بنى اسرائيل شاهدى (چون عبدالله بن سلام عالمى) بر مثل قرآن گواهى داد و ايمان آورد و شما تكبر ورزيديد.

و بنابر احتمال ضعيف آيه:

«قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب». [38]

بگو تنها گواه بين من و شما خدا و عالمان حقيقى به كتاب خدا كافى خواهند بود.

درباره من نازل شده. براى خدا شمشيرى است در غلاف و فرشتگان در جوار شما هستند در اين شهر و بلدى كه بر رسول خدا وحى الهى نازل شده پس خدا را در نظر بگيريد درباره اين مرد (عثمان)، و او را نكشيد، به خدا قسم اگر او را بكشيد فرشتگان از جوار شما دور مى‏شوند و شمشير خدا از غلاف بر عليه شما كشيده مى‏شود بطورى كه تا قيامت ديگر به غلاف نمى‏رود؛ (و هميشه بسوى شما و بر روى شما كشيده است). انقلابيون گفتند: بكشيد يهودى را و كشتند عثمان را...». [39]

بهر حال عبدالله بن سلام كه پيش از ايمان آوردنش به اسلام عالم بلكه اعلم يهوديان بوده در ورود اسرائيليات به تفسير قرآن قطعاً موثر بوده است.

2- كعب الاحبار (م 32 ه . ق)

ابواسحق كعب بن ماتع الحميرى معروف به كعب الاحبار و او از يهوديان يمن مى‏باشد،وى در زمان جاهليت مى‏زيسته و در زمان خلافت ابوبكر اسلام آورده است. و بعضى گفته‏اند در زمان خلافت عمر مسلمان گرديده است و بعضى گفته‏اند در زمان رسول خدا (ص) اسلام آورده است. و بعد از آن به مدينه رفته و در زمان خلافت عثمان به شام منتقل گرديده كه تا هنگام مرگ در آنجا ساكن بوده است .

شيخ رشيد رضا در تفسير المنار [40] كعب الاحبار را ناقل و راوى اخبار اسرائيليات مى‏داند. و نيز احمد امين مى‏نويسد [41] كه نقل كرده‏اند: كعب الاحبار قتل عمر را بر اساس تورات پيش بينى نموده و به او خبر داده است كه اگر چنين روايتى صحيح باشد معلوم مى‏شود كعب الاحبار از نقشه و توطئه قتل عمر خبر داشته است .

ذهبى مى‏نويسد:

معاويه درباره كعب الاحبار گفته است: كعب الاحبار يكى ازعلماء و دانشمندان است و مانند درخت بزرگى است كه ما او را رها كرديم (و از او استفاده نكرديم) به هر صورت يكى از كسانى كه در ورود اسرائيليات به تفسير مأثور مؤثر بوده كعب الاحبار است و تعريف معاويه از كعب وضع و موضع و موقعيت حديثى وى رابيشتر روشن مى‏كند.

3- وهب بن منبه (م 110 ه . ق).

ابو عبدالله وهب بن منبه داستانسرا و از علماء زمان تابعين بوده است. عبدالله ابن احمد بن حنبل از پدرش نقل مى‏كند كه وهب از فارس بوده و پدرش (منبه) اصلاً از خراسان و از اهل هرات بوده است كه «كسرى» او را اخراج نمود. او بسوى يمن رفت و در عهد رسول خدا (ص) مسلمان شد.

و گفته‏اند در سال 34 هجرى قمرى متولدو در سال 110 هجرى قمرى فوت نموده است. [42] وهب ازكتب قديمه آگاهى زياد داشته است و به اخبار و قصص مربوط به پيدايش عالم براساس تورات تسلط داشته و كثير النقل از كتب و آثار اسرائيلى بوده است .

4- عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريح (م 150 - 159 ه . ق)

ابوخالد عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريح اموى كه معروف به «ابن جريح» است، مسيحى و رومى الاصل بوده و از علماء مكه و محدث آنها بوده است.

او از شخصيت‏هاى ناقل اسرائيليات در عهد تابعين مى‏باشد. بسيارى از روايات ابن جرير طبرى در تفسيرش از عبدالملك است كه دائماً به (ابن جريح) تعبير مى‏شود او متولد سال 80 و متوفى 150 يا 159 هجرى قمرى است ابن جريح راوى احاديث زيادى از ابن عباس است كه بعضى از آنها صحيح نمى‏باشد. [43]

ابن عباس ناقل اسرائيليات در تفسيرنبوده است

گولدزيهر و احمد امين گفته‏اند: ابن عباس در تفسير قرآن به اهل كتاب نيز رجوع نموده است !

گولد مى‏نويسد:

ميان مصادرى كه نزدابن عباس مهم و قابل توجه تلقى مى‏شد، يهوديانى بودند كه اسلام آورده بودند از قبيل كعب الاحبار و عبدالله بن سلام و بطور عموم «اهل كتاب» يكى از منابع تفسيرى ابن عباس را تشكيل مى‏دادند، ينى همان مردمى كه نقل روايت از آنها دراحاديث ممنوع بود. [44]

وى اضافه مى‏كند كه: اسلام اين يهوديان موجب گشت كه گمان كذب درباره آنها از ميان برود و به مقامى ترفيع يابند كه بصورت يكى از «مصادر» علمى در آينده و هيچگونه شبهى و ترديدى درباره آنها به فكر و انديشه مردم مسلمان نيايد!

گولد مى‏افزايد كه: ابن عباس نه تنها گفتار «اهل كتاب» را كه وارد اسلام شدند در مورد «اسرائيليات» قرآن و اخبار كتب آسمانى، حجت مى‏شمرد بلكه از كعب الاحبار راجع به تفسير صحيح «ام الكتاب...» سئوال مى‏كرد. [45]

گوله ادامه مى‏دهد كه: چون تصور مى‏شد كه فهم دقيق‏تر نسبت به مدارك عمومى دينى قرآن و نيز گفتار رسول خدا (ص) نزد احبار يهود موجود بود بدين جهت در اينگونه مسائل بدانها مراجعه مى‏شد.

احمد امين نيز در اين باره مى‏گويد: اخبار يهوديان كه اسلام را پذيرفتند در ميان مسلمين راه يافت و در تفسير قرآن نيز براى خود جائى بازكرد ومسلمين تفسير خود را با آن اخبار تكميل مى‏كردند و حتى بزرگان صحابه امثال ابن عباس نيز از اين كار مستثنى نبود. [46]

پاسخ به شبهه و رفع اتهام

ابن عباس و ديگران به يهوديان در تفسير خود مراجعه نمى‏كردند؛ يهوديانى كه اسلام آوردند ديگر يهود نيستند. مانند سايرمسلمين هستند كه پيش از اسلام داراى عقيده‏اى جز دين اسلام بوده‏اند اهل كتاب و بويژه يهوديان در قرآن و حديث متهم به دروغگوئى و تحريف هستند و نيز احاديثى كه تصديق اهل كتاب را نهى نموده است فراوان ميباشد. و ما به عنوان نمونه چند حديث را ذكر مى‏كنيم:

ابى عبيد در حديثى مرفوع آورده است، عمر نزد رسول خدا (ص) آمد و عرض كرد: ما احاديثى از يهود مى‏شنويم كه اعجاب‏انگيز است آيا صلاح مى‏دانيد آنها را بنويسيم؟

پيامبر اكرم (ص) فرمود:

امتهو كون انتم كما تهو كت اليهود و النصارى؟ لقد جئتكم بها بيضاء نقيه ولو كان موسى حيا، ما وسعه الا اتباعى. [47]

آيا شما آنچنانكه يهود و نصارى متحير هستند در دين خود متحيريد؟ (تا ازيهود و نصارى آن را فراگيرد) من براى شما شريعتى روشن و پاكيزه آورده‏ام. هرگاه موسى زنده مى‏بود جز پيروى از من ياراى امر ديگرى نداشت .

محدث قمى در ذيل اين حديث مى‏نويسد: پيغمبر (ص) مراجعه به اهل كتاب و استفاده از آنها را دوست نمى‏داشت. [48]

و در حديث ديگرى نقل گرديده، عمر صحيفه‏اى از اهل كتاب نزد پيامبر اسلام (ص) آورد، حضرت خشمگين گشت و فرمود:

امتهو كون فيها يابن الخطاب؟

و نيز بخارى مى‏نويسد: ابن عباس به مردم گفته بود:

مسلمانان آيا (سزا است) از اهل كتاب سئوال كنيد؟ در حالى كه كتاب شما (قرآن) كه خداوند آن را به پيامبرش فرو فرستاد، تازه‏ترين اخبار به خداوند است كه آن را مى‏خوانيد (و هنوز) سالخورده و پير نگشته و خداوند شما را هشدار داد كه اهل كتاب آيات الهى را جابجا و تحريف كردند. و آن را دگرگون ساختند و گفتند كه (همانگونه است) كه از جانب خدا نازل شده است. بدين منظور كه متاعى ناچيز بدست آوردند «ليشتروا به ثمنا قليلاً» [49] آيا خداوند شما را از سئوال از آنها نهى نكرد؟

سوگند به خدا هرگز مردى از اهل كتاب نديدم كه راجع به كتاب شما از شما سئوال كند. [50]

و نيز احمد امين روايت مربوط به نهى پيامبر اكرم (ص) از تصديق اهل كتاب را آورده است كه فرمود:

اذا حدثكم اهل الكتاب فلا تصدقوهم ولا تكذبوهم. [51]

آنگاه كه اهل كتاب شما را حديث كنند نه آنها را تصديق كنيد و نه تكذيبشان نماييد.

مسلماً عبدالله بن عباس كه از شاگردان برجسته و بنام امام على (ع) است به چنين كار مذموم و منهى مبادرت نمى‏كند چه رسد به اينكه اهل كتاب را از مصادر تفسيرى خود قرار دهد! و ناقل اسرائيليات و مجعولات در تفسير قرآن باشد چنانچه مراجعه ابن عباس به اهل كتاب را صحيح فرض كنيم مسلماً اين كار براى آشنائى با افكار و آراء و اخبار آنها بوده نه براى كسب علم و اخبار آنها براى شرح و تفسير قرآن كريم اگر چه روايات اهل كتاب درباره داستانها و قصص قرآن و رواج آنها در ميان مسلمين براى ورود اسرائيليات در تفسير قرآن بى اثر نبوده است.

كه البته مفسرين و دانشمندان اسلامى سعى خود را در تهذيب تفسير قرآن كريم از اسرائيليات مجدانه مبذول داشته‏اند و تا حد زيادى توفيق الهى در اين كار نصيب آنها گرديده است.

براى تكميل بحث گذشته بطور اجمال مصادر تفسيرى ابن عباس را ذكر مى‏نماييم:

مصادر ابن عباس در تفسير قرآن

1- پيامبر گرامى اسلام (ص)

با آنكه در زمان حيات پيامبر اكرم (ص) ابن عباس از ساير صحابيان جوانتر بود و مصاحبت صحابيان سالمند با پيامبر گرامى (ص) از وى بيشتر بود ولى اكثر اصحاب به مصاحبت او با پيامبر و تأثيرپذيرى از آن حضرت در تفسير قرآن و هوش سرشار و همت بلند او تحقيقات علمى ومقام والاى تفسيرى ايشان مقر و معترف بودند.

چه اينكه ابن عباس مورد توجه و عنايت ويژه و مشمول دعاى خير پيامبر عظيم‏الشأن اسلام بود .

پيامبر گرامى (ص) ابن عباس را «فارس القرآن» خواندند: چنانكه در حديث زير اين مطلب آمده است:

پيامبر (ص) فرمود:

حذيفة: من اصفياء الرحمن و ابصركم بالحلال و الحرام.

و عمار بن ياسر: من السابقين.

و المقداد بن الاسود: من المجتهدين.

ولكن شى‏ء فارس و فارس القرآن، عبدالله بن عباس. [52]

حذيفه: از بزرگان و از برگزيدگان خداى مهربان و نسبت به شما داراى بينش فزونترى در حلال و حرام است.

و عمار بن ياسر: از پيشتازان در ايمان است .

براى هر امرى، فارس و سوار كارى وجود دارد و فارس و سوار كار قرآن، عبدالله بن عباس است.

و نيز پيامبر (ص) فرمود:

«تا ابن عباس، نابينا نگردد و از علم بهره سرشارى نگيرد، نخواهد مرد». [53]

و نيز پبامبر درباره او فرمود:

اللهم بارك فيه و انشر منه. و فرمود: اللهم آته الحكمة. [54]

به هر تقدير يكى از مصادر مهم تفسيرى ابن عباس پيامبر اكرم (ص) بود كه در مصاحبت با آن حضرت ولو در سن كم بهره‏مند و موفق بود.

2- تفسير على بن ابيطالب (ع)

بدون ترديد پس از وجود مبارك رسول خدا (ص) على بن ابيطالب (ع) از مهمترين بلكه در رأس مصادر تفسيرى ابن عباس بوده است و به اعتراف عامه و خاصه ابن عباس يكى از شاگردان معروف امام على (ع) در تفسير قرآن كريم بود. ابن عباس خود مقر ومعترف است كه: «آنچه از تفسير قرآن دريافت نموده و به آن عالم بوده از على بن ابيطالب (ع) بوده است». [55]

3- اشعار كهن عربى

اشعار كهن عربى يكى ديگر از مصادر تفسيرى ابن عباس بوده است و اكثر مورخان اسلامى و محققان تاريخ تفسير اين مطلب را نوشته‏اند. [56]

طبرى مى‏نويسد: ابن عباس گفته است:

اذا تعاجم شى‏ء من القرآن فانظروا فى الشعر فان الشعر عربى. [57]

اگر چيزى از كلمات قرآن ازنظر معنى و مفهوم گنگ و مبهم نمايد به شعر بنگريد، زيرا شعر عربى است .

عكرمه گويد: ابن عباس گفته بود:

اگر از غريب القرآن، چيزى از من مى‏پرسيد، آن را در شعر جستجو كنيد. چون شعر ديوان عرب است. [58]

و نيز ابن عباس گفته بود:

شعر ديوان عرب است. هرگاه حرفى از قرآن براى ما مبهم به نظر مى‏آمد، قرآنى كه خداوند آن را به زبان عربى نازل كرد. براى شناخت آن به شعر استناد مى‏كرديم. [59]

نافع بن ازرق از ابن عباس درباره مقادير فراوانى از مفردات قرآن سؤال كرد، و از او درخواست نمود تا براى توضيح معانى آن به اشعار كهن عربى استشهاد نمايد. ابن عباس حدود صد كلمه ازكلمات قرآن را همراه باشواهدى از اشعار كهن عربى براى نافع بن ارزق تفسير كرد. جلال الدين سيوطى كلماتى كه ابن عباس براى نافع تفسير نموده بود هشتاد و سه مورد آن را همراه با اشعارى كه ابن عباس بدآنهااستشهاد نموده آورده است. [60]

و مجلس (ره) در بحار نقل نموده كه پيامبر اكرم (ص) فرموده‏اند:

اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه. [61]

و شايد ابن عباس با توجه به اين حديث، اين روش را در تفسير قرآن دنبال كرده است .

ابوالفرج اصفهانى در كتاب خويش آورده كه ابن عباس به طرز عجيبى برخى از اشعار عمر بن ابى ربيعه را در خاطرش سپرده بود و مى‏توانست برخى از قصائد وى را آغاز تا انجام و بالعكس، از بر بخواند و نسبت به اشعار وى اظهار علاقه مى‏نمود. [62]

اين روش ابن عباس مورد توجه و عمل ديگر مفسران بعد از وى قرار گرفت چنانكه صحابيان و تابعين در توضيح لغات غريب و پيچيده قرآن، به اشعار، استشهاد و استدلال مى‏نمودند. [63]

خلاصه بنيان گذار طريقه‏اى در تفسير بود كه بعداً به نام «مكتب و روش تفسير لغوى» معروف شد. واين طريقه و روش در طول تاريخ تفسير قرآن كريم استمرار يافت و بايد دانست غالب مواردى كه در تفاسير به شعر كهن عربى استشهاد گرديده مربوط به تفسير و توضيح لغات و واژه‏هاى قرآن است و هرگز محققين و مفسرين بزرگ نخواسته‏اند شعر جاهلى را اصل قرار دهند و آيات فصيح و بليغ قرآن را بر آن منطبق سازند بلكه صرفاً فهم زبان ومراد آيات بخصوص واژه‏ها مورد نظر بوده است .

4- طرز گفتار باديه نشينان

يكى از مصادر تفسيرى ابن عباس مراجعه به طرز گفتار باديه نشينان و اعرابى‏ها و چگونگى برداشت و فهم آنها از لغات عربى بوده است .

از ابن عباس نقل شده كه گفت: من معنى «فاطر السموات و الارض» [64] را نمى‏دانستم تا آنكه دو مرد باديه نشين نزد من آمدند ودرباره چاهى با هم مشاجره مى‏كردند يكى از آنها گفت: انا فطرتها: من به كندن آن چاه آغاز كردم. [65]

ابن عباس، معنى «فاطر» را از زبان اين مرد باديه نشين استفاده كرده بود. با اينكه «فطر» در لغت قريش بمعنى، ابتداء آفرينش و ساختن است. مع الوصف اين معنى براى ابن عباس قانع كننده نبود تا آنكه از زبان آن اعرابى شنيد و پذيرفت. [66]

حاصل بحث آنكه ابن عباس با داشتن مصادر تفسيرى قوى و اصيل مانند وجود مبارك پيامبر گرامى (ص) و وجود الهى اميرالمؤمنين على بن ابيطالب كه باب مدينه علم النبى بود و نيز با تحقيق و تفحص در مراد و منظور اعراب در اشعار و حتى در واژه‏هاى باديه نشينان به اعتبار اينكه خداوند قرآن را به لسان قوم عرب ارسال فرموده بود، ديگر ايشان مستغنى بود از مراجعه به اهل كتاب در تفسير و تبيين قرآن بويژه كه بسيارى از مطالب اهل كتاب مخدوش و غير قابل اعتماد و فاقد اعتبار و ارزش اعتقادى و اسلامى بود.

و بفرض مراجعه ابن عباس به بزرگان اهل كتاب كه مسلمان شده بودند به منظور اطلاع و آگاهى از طرز تفكر و نتيجه تحقيق آنها و آشنائى با اخبار و قصص آنها بوده است نه بمنظور اين بوده كه گفته‏ها و اخبار و روايات آنها را بدون دليل تصديق كند، و آنها را ملاك درك مراد الله در قرآن قرار دهد، چه كه پيامبر نيز فرموده بود كه قول اهل الكتاب را نه تصديق كنيد و نه تكذيب (تا با معيارهاى قرآنى و بيان رسول الله (ص) صحت و سقم آنها مبرهن وروشن گردد).

پى‏نوشتها:‌


[1]. محمد حسين ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 140.

[2]. دكتر فياض: تاريخ اسلام، ص 204.

[3]. كمالى دزفولى: تاريخ تفسير، ص 127.

[4]. جلاليان: جزوه تاريخ تفسير (1)، ص 25.

[5]. جلاليان: جزوه تاريخ تفسير (1)، ص 30.

[6]. جلاليان: جزوه تاريخ تفسير (1)، ص 194.

[7]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 144.

[8]. الفهرست: ص 99.

[9]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 143.

[10]. ابن خلكان: وفيات الاعيان، ج 2، ص 3، به نقل از سه مقاله دكتر حجتى.

[11]. كمالى ذزفولى: تاريخ تفسير، ص 75.

[12]. سوره ص، آيه 29.

[13]. سوره آل عمران، آيه 118.

[14]. سوره محمد (ص)، آيه 24.

[15]. سوره نساء آيه 82.

[16]. سوره انبياء آيه 22.

[17]. سوره نحل، آيه 125.

[18]. سوره اخلاص، آيه 1.

[19]. نهج البلاغه، خطبه 152.

[20]. نهج البلاغه، خطبه 184.

[21]. نهج البلاغه، خطبه 228.

[22]. على و فلسفه الهى، علامه طباطبائى.

[23]. نهج البلاغه، خطبه 152.

[24]. علامه امينى: الغدير عربى، ج 5، ترجمه فارسى، ج 10.

[25]. مرتضى عسكرى: كتاب يكصد و پنجاه صحابى ساختگى، و كتاب سرگذشت حديث.

[26]. دكتر حسينعلى ممتحن: نهضت شعوبيه، ص 200.

[27]. استاد جلال همايى: شعوبيه، ص 69 - 79.

[28]. دكتر حسينعلى ممتحن: نهضت شعوبيه، ص 286.

[29]. همان مدرك، همان صفحه.

[30]. همان مدرك، همان صفحه.

[31]. ابن خلدون: مقدمة العبر، ص 439 ؛ التفسير و المفسرون، ج 1، ص 177.

[32]. ابن خلدون: مقدمة العبر، ص 440.

[33]. جاحظ: البيان و التبيين، ج 1، ص 346.

[34]. ابن نديم: الفهرست (ترجمه فارسى)، ص 37 - 38.

[35]. محمد حسين ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 279.

[36]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 184.

[37]. سوره احقاف، آيه 10.

[38]. سوره رعد، آيه 43.

[39]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 185.

[40]. رشيد رضا، المنار، ج 1، ص 9.

[41]. احمد امين: فجر الاسلام، ص 198.

[42]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 194.

[43]. همان مدرك .

[44]. گولدزيهر: مذاهب التفسير الاسلامى، ص 86 و 87 (به نقل از سه مقاله دكتر حجتى).

[45]. طبرى: جامع البيان، ج 17، ص 126، نقل از مذاهب التفسير الاسلامى.

[46]. احمد امين: فجر الاسلام، ص 201.

[47]. ابن اثير: النهاية فى غريب الحديث. محدث قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 727.

[48]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 827.

[49]. سوره بقره، آيه 79.

[50]. احمد امين: فجر الاسلام، ص 201.

[51]. مدرك اخير.

[52]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 150.

[53]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 150.

[54]. سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 319.

[55]. جزوه تاريخ تفسير قرآن (1) جلاليان، ص 24.

[56]. ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 2، ص 367.

[57]. طبرى، جامع البيان، ج 17، ص 129.

[58]. سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 206.

[59]. سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 206.

[60]. سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 206- 277.

[61]. مجلسى: بحارالانوار، ج 19، ص 28.

[62]. ابوالفرج اصفهانى: الاغانى، ج 1، ص 33.

[63]. سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 367.

[64]. سوره شورى، آيه 11.

[65]. سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 196.

[66]. مقدمتان: ص 271.