جلسه ششم: حجاب و برزخ بودن دنيا
و شهود بودن آخرت
إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ
وَخَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ *
إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ
شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ
(85).
... سوآء عليهم ءأنذرتهم...
(86).
بيشتر اهل مكه روح آدميتشان مرده است: انك لا تسمع الموتى...
(87)
به مرده نمىشود شنوانيد، هرچه از خدا و آخرت بگويى يا نگويى براى آنها فرق
نمىكند، ايشان ايمان نمىآورند. در تمام دورهها همين است. در هر شهرى عده كثيرى
هستند كه اگر آنها را از عذاب بترسانى، در هر حال گناه را ترك نمىكنند، پس چه كسى
مىترسد؟
انما تنذر من اتبع الذكر.... كسى
مىترسد كه پيروى از ذكر بكند، آيه قرآنى كه برايش بخوانند، اثرى در او مىنمايد،
تا گفتند خدا، مىترسد بالغيب بعضى گفتهاند يعنى
نهان؛ جايى كه جز خدا كسى نيست از خدا مىترسد؛ ولى بيشتر مفسرين گفتهاند: به معنى
حجاب است تا هنوز مرگ انسان نرسيده است، در نهان، در حجاب و در غيبت است، از خدا و
ملائكه و برزخ و ملكوت در پرده است. وقتى مرگ آمد شهود است، ترسيدن آشكار مىشود.
حالا مهم است كه نمىبيند ولى وقتى مرد و چشمش افتاد به ملكوت و غيره، ديگر ترسيدن
ارزش ندارد.
ترس حضرت يوسف (عليه السلام) از
خداوند در پنهانى
درباره جناب يوسف در هنگامى كه زليخا او را در اتاق در بسته گرفت،
مقنعهاش را بر روى بت انداخت، گفت: زشت است جلو بت، كار خلاف كنم. يوسف فرمود:
چگونه تو از يك بت كه شعورى ندارد ملاحظه مىكنى؛ ولى من از خداى عليم و خبير
ملاحظه ننمايم؟
آى كسى كه مال مردم نزد تو هست؛ طرف، سند ندارد ولى خدا كه مىداند
نمىتواند از تو بگيرد؛ ولى خدا كه مىتواند كسى كه ترس در دلش باشد حيات دارد؛
ترساندن به كار او مىخورد، هركس چنين شد يعنى كسانى كه نمازگزار و روزهگير هستند،
روزه عمل خالص براى خداست: ...فبشره بمغفرة و أجر كريم.
پس او را به آمرزش و پاداش بزرگ مژده بده.
تنوين مغفرت؛ تنوين تنكير براى تفخيم است؛ يعنى
مغفرة عظيمة لا توصف - و اجر كريم عظيم لا يوصف آمرزش
بزرگى همراه با پاداش و گران قيمت، يقيناً خداوند تلافيها خواهد كرد
(88).
شما رو به درگاه او آورديد، او هم شما را رها نخواهد كرد، مخصوصاً
نسبت به جوانان عزيز در اوايل سن.
نوشيدن از كوثر هنگام مرگ
اجر كريم، ساعت مرگ از حوض كوثر به او مىچشانند
(89).
اى كسانى كه يك ماه روزه گرفتيد، ميل به خوراك و آب داشتيد، براى خدا خوددارى
كرديد، حالا بچشيد
(90)،
از دست شاه هدايت، ماه هدايت اسدالله الغالب على بن ابى طالب (عليه السلام). بعضى
از اهل ايمان هستند كه هنوز نفسشان قطع نشده به آنها مىچشانند. روايت از امام باقر
(عليه السلام) است. حضرت قسم ياد مىفرمايد مطابق روايتى كه در معانىالأخبار است،
تا از حوض كوثر نچشد نمىميرد.
ساعت احتضار كه راستى سخت است، چه لذتى دارد، وقتى از دست ساقى
كوثر جامى بنوشد، با چه لذتى جان مىدهد.
محتضرى سراغ دارم كه بوى مشك عجيبى هنگام مرگش به مشام حاضرين
رسيد. مؤمن ديگر خودش مىگفت: بيرون برويد تا حضرت در آيد.
آيا آنكس كه مال يتيم زير دستش بود، فقط از ترس خدا يك درهم بر
نداشت همه را داد، با آنكس كه بدون پروا مال يتيم را خورد، هر دو يكسان باشند
(91).
در دعاى كميل است: ما ذلك الظن بك.
...سآء ما يحكمون
(92)
معاد، مژدهاى براى نيكان و
تهديدى براى بدان
يكى از برهانهاى معاد همين است، يقيناً عالم جزا بايد باشد وگرنه
خداى حكيم على الاطلاق از حكمت افتاده است. شخصى كه منكر عالم جزاست منكر پروردگار
شده است. تمام اين جهان عظيم نتيجهاش ظهور فضل عظيم پروردگار در قيامت است؛ حيات
فعلى مقدمه و بذرافشانى است براى پس از مرگ.
انا نحن نحى الموتى.
اى مسلمانان! بشارت باد شما را كه ما مردگان را زنده مىكنيم،
اى بىايمانها! تهديد هم براى شماست، تا شخص، مرد لباسش عوض مىشود، حيات تازهترى
نصيبش مىشود، بدن مادى و دردسر، رها مىشود، بدن لطيف كه ديگر نقصان ماده را
ندارد، پيدا مىشود، خواب از عجز است، نتيجه بدن مادى است. دردهاى مختلف مال بدن
مادى است، بدن برزخى ديگر دوا و دكتر نمىخواهد.
پيرزنى پيش رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) آمد ضمن حرفهايش عرض كرد: دعا بفرماييد
بهشت بروم، حضرت خواستند مزاح بفرمايند، فرمودند: پيرهزن در بهشت نيست؛ پيرهزن
بيچاره گريه كرد، حضرت فرمود: جوان مىشود و به بهشت مىرود
(93).
انا نحن نحى الموتى.
ما مردگان را زنده مىكنيم.
پس از مرگ بلافاصله روح به بدن مثالى تملق
مىگيرد؛ بدنى كه كاملاً شبيه اين بدن است، بدن مادى مشت پركن رفت؛ بدن سايه ندار
لطيف، جايش آمد.
ونكتب ما قدموا
و ما مىنويسيم آنچه جلو
فرستاديد.
عمل تو مورد اعتناى ربالعالمين است؛ هر كارى
كه براى خدا كردى، بزرگ است، ما آن را ثبت مىكنيم، نه تنها در نامه عمل بلكه در
لوح محفوظ نيز ثبت مىنماييم، هرچه پيش فرستاديد از اعمال خير؛ چنانكه هر شرى را
نيز ثبت مىنمايند، چه خير و چه شر.
لزوم باقى
نهادن اولاد صالح و خيرات ماندگار
و ءاثرهم. بيشتر
مفسرين فرمودهاند ما قدموا؛ يعنى آنچه پيش از مرگ
فرستادى. ءاثر؛ يعنى چيزهايى كه پس از مرگ به تو
مىرسد. چندين روايت است كه مىگويد بشر پس از مرگ اعمالش منقطع مىگردد مگر چند
چيز، اول: اولاد. اگر توانستى اولاد صالحى تربيت كنى، با يقين تحويل اجتماع دهى، هر
كار خيرى كه او مىكند، آثارش نيز براى پدر و مادرش هست.
دوم: خير ثابت؛ مثلا كتاب دينى منتشر كرده، پس
از او از آن استفاده مىنمايند، اوقاف از خيرات باقى است كه پس از مرگ، مقدارى از
مالش را حبس در راه خدا نمايد، اگر داشته باشد اجحاف به وراث نباشد
(94).
وقف درآمد
معدن نمك براى عزاى امام حسين (عليه السلام)
مرحوم حاج شيخ عبدالحسين تهرانى، استاد حاجى
نورى، روى منبر فرمود: در شب گذشته خواب ديدم يكى از اعيان
دولت ناصر الدين شاه را - كه دستگاه مفصلى داشت - در روح و ريحان بود. به او گفتم
من تو را مىشناختم وقتى در تهران بودم مىديدم وضع تو مناسب با اين مقام نبود.
گفت: آرى؛ ولى اين دستگاه بعد از مردن نصيب من شده است. معدن نمكى كه در طالقان
داشتم در حال حياتم وصيت كردم درآمدش را به نجف اشرف بفرستند عزاى حسين را بر پا
كنند.
شيخ روى منبر اين فرمايش را كه داد، مرحوم حاج
شيخ نظر على طالقانى از پاى منبر مىگويد من اهل طالقان هستم و اين رؤيا صادقانه
است. چنين معدن نمكى موجود و شخص مزبور وصيتش همينطور بوده است
(95).
مروى است كه در آخر الزمان اموات از احيا
بىبهره مىمانند، مىبينيد موقوفهها را چه مىكنند، لاشخورها چه تصرفات غاصبانه
مىكنند. به مردگان ظلم مىكنند
(96)،
اين بدبخت به اميد اينكه به بركت عزاى حسين و اطعام به نام حسين، بهرهاى ببرد،
وقف مىكند، يا ثلث معين مىكند چرا به او ظلم مىكنيد؟
از آثار و خيرات باقيات، چشمه آب و درخت است تا
باقى است. صاحبش بهره مىبرد:
...والبقيت الصلحت خير
عند ربك...
(97).
ساعات عمر
انسان پس از مرگ
از رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) بشارتهايى
رسيده است، مىفرمايد پس از مرگ به عدد ساعات عمرت ساعتى است كه خزينه باز مىشود،
اين قدر فرح به تو مىرسد كه اگر به تمام دوزخيان پخش شود، شادمان مىشوند، آن
ساعتى است كه به ياد خدا گذراندهاى، ساعتى هم پيش مىآيد كه اين قدر غم و اندوه به
تو دست مىدهد كه اگر به تمام بهشتيان پخش شود، همه اندوهناك مىگردند و آن ساعتى
است كه به گناه گذرانده باشد.
ساعتى هم پيش مىآيد كه نه اين است و نه آن و
آن ساعتى است كه به مباح گذرانده است؛ البته آن هم اسباب اندوه است؛ زيرا مىفهمد
كه مىتوانست اين قسمت عمرش را نيز در راه خدا بگذراند (ولى نگذراند).
جلسه هفتم:
مجادله و بهانهجويى با پيغمبران
وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً
أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ * إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ
اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم
مُّرْسَلُونَ * قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ
الرَّحْمنُ مِن شَيْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ
(98)
آيات مباركه داستان انطاكيه و آمدن سه نفر رسل
الهى با واسطه يا بلا واسطه است. گفتيم مشهور اين است كه عيسى بن مريم دو نفر را
فرستاد و آنها را زدند و زندانى كردند و سومى را فرستاد به نام
شمعون آنان را از زندان بيرون آورد، آنگاه با هم در مجامع كوچه و بازار، خلق
را دعوت مىكردند به توحيد، لا اله الا الله، نفى بت و
بتخانه، دعوت به خدا و ترس از آخرت.
بنابر آنچه بعضى ذكر كردهاند تا چهل نفر ايمان
آوردند، ليكن بقيه شروع به مجادله و مخاصمه نمودند و سپس به جنگ كشيد. نخستين
مجادلهشان اين بود كه گفتند:
مآ انتم الا بشر مثلنا
نيستيد شما مگر بشرى مانند
ما.
هيچ تفاوتى با هم نداريم. به چه امتيازى خدا به
شما وحى فرستاده باشد: و ما أنزل الرحمن من شىء رحمان
چيزى بر شما نازل نكرده است. اين قول طايفهاى از وثنيه است كه گويند تمام بشر
يكنواخت هستند، امتيازى براى فردى بر فرد ديگر نيست، اگر دعوت انبياء راست باشد،
بايد خدا ملكى بفرستد كه در قرآن مجيد، ذكر و جوابش را نيز فرموده است.
در سوره انعام مىفرمايد:
آن طورى كه سزاوار است نشناختند خدا را كه گفتند خدا بر بشرى وحى نفرستاده است
(99).
لازمه اين حرف اين است كه خدا بشر را مهمل گذاشت و آنها را از حيات پس از مرگ آگاه
نفرمود، آيا چنين تهمتى به پروردگار عالم سزاوار است؟ اگر خدا بشر را مهمل بگذارد،
ظلم به بشر است، فرداى قيامت همه مردمان مىگويند: خدايا! چرا
بر ما پيغمبرى نفرستادى تا آنان را پيروى نماييم
(100)؟.
حجت هم بر آنها تمام نيست.
سخنى جالب از
بوعلى سينا پيرامون نياز بشر به پيامبر
تعبير خوبى در باب احتياج به پيغمبر،
شيخ الرئيس بوعلى سينا دارد؛ مىگويد:
نياز به پيغمبر بيشتر از قوسى كردن ابروست، يك نفر پيدا كنيد
كه ابرويش قوسى نباشد. قوسى بودن ابروها علاوه بر زيبايى، ناودانى براى عرق پيشانى
است تا چشم صدمه نبيند. ديگر آنكه محيط به چشم باشد، قابض نور باشد. مىگويد:
خداوندى كه چنين نيازى را مهمل نگذاشته است، آيا از ارسال پيغمبران كوتاهى
مىفرمايد؟.
اما اگر بگويند - چنانكه گفتهاند - ملك بايد
به عنوان پيغمبر بيايد و چون از جنس بشر نيست از او پيروى مىكنند و حجت هم بر
مردمان تمام است. در پاسخ، قرآن مىفرمايد
(101)
پيغمبر بايد از جنس بشر باشد تا پهلوى او بنشينند، با او مخاطبه كنند. اگر از نوع
ديگر باشد، با نوع بشر مناسبت ندارد؛ لذا مىفرمايد اگر ما مىخواستيم ملكى را
پيغمبر كنيم، ناچار او را به صورت بشر مىكرديم و مىپوشانديم بر او آنچه را كه
ابناى بشر مىپوشيدند.
جاى ديگر مىفرمايد: اگر ملك را به همان وصف
ملكى نشان بشر دهيم و بر آنان پيغمبر گردانيم، همه مىميرند
(102).
غلبه عالم غيب بر عالم ملك است، او از عالم ديگرى است. ملكى كه مال عالم مجردات است
چطور مىشود براى تو فرستاده شود. اگر با آن وصف تجرد بيايد در دنيا، ديگر دنيا
نيست. ديگر آنكه اگر ملك آمد، ديگر شهود است و حال آنكه بايد ايمان به غيب
بياوريد.
البته بايد خداى تعالى هم براى اينكه اين بشر
نگويد پيغمبر هم مثل من است، امتيازى به او بدهد. علم و قدرت (يوحى الى) همان معجزه
بايد داشته باشد؛ چنانچه اين دو سه نفر، مرده زنده كردند.
برگرديم؛ اين سه نفر گفتند:
قَالُوا رَبُّنَا
يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ
(103).
خدا مىداند، شاهد ماست كه
ما بر شما فرستادهشدگانيم (تكذيب و تصديق شما اثرى در واقع مطلب يعنى پيغمبرى ما
ندارد).
وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا
الْبَلاَغُ الْمُبِينُ
(104).
نيست بر ما جز رساندن
آشكار.
آنچه به عهده ماست اين است كه دعوت خدا را به
گوش شما آشكارا برسانيم، مىخواهيد قبول كنيد يا نكنيد:
...لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ...
(105)
بدون هيچ شك و ريبى، توحيد و معاد را به شما رسانديم.
اهالى برگشتند و كلمه لغوى گفتند:
قالوا انا تطيرنا بكم
ما به شما فال بد مىزنيم،
شما اسباب زحمت براى ما هستيد.
...لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا
لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ
(106).
اگر ترك نكرديد شما را
سنگسار مىكنيم و عذاب سختى به شما مىدهيم. از ما به شما شكنجه سختى خواهد رسيد.
بيهوشى دباغ
در بازار عطر فروشان!
در تفسير روحالبيان ضمن اين آيه شريفه،
داستانى به شعر نقل نموده است كه بىمناسبت نيست.
گويد: روزى دباغى با كناسى
- كه هر دو با كثافت و بوى گند مأنوس و آشنا هستند - در بازار آمد. گذارش به بازار
عطر فروشان افتاد. بوى عطر به اين بيچاره دباغ رسيد، صيحهاى زد و افتاد. بيچاره
عطارها گلاب و عطر به او مىزدند، بدبخت حالش بدتر مىشد. همين طور كه اطرافش را
گرفته بودند، ناگاه همكارش سر مىرسد و مىبيند رفيقش افتاده است، فوراً فهميد چه
قضيهاى است. رفت مقدارى نجاست برداشت و زير بينى او گرفت، به هوش و سر حال آمد،
دورش را گرفتند اى طبيب حاذق! اين چه دواى عجيبى بود كه او را به هوش آوردى؟
گفت: نه من افلاطون هستم نه ارسطو، چيزى كه هست
ما سر و كارمان با كثافت و نجاست است، ما را چه كار به بوى عطر و گلاب
(107).
اين داستان در مقام تطبيق، نشانه آدميت و بهشتى
بودن و انس به عالم اعلى است. اى بهشتى! اگر چنانچه كارت به جايى برسد اسم مرگ كه
مىآيد اسم وطنت آمده باشد. در سفرى طولانى اگر چنانچه ديديد يك نفر از وطن آمده،
چطور اطراف او را مىگيريد، بگو ببينم از وطن چه خبر دارى؟ تمام انسش اين است كه از
وطن بپرسد.
اى كسى كه وطنت يعنى ايستگاهت آرامگاه ابديت
بهشت است، پس از اين عالم است. جوارالله است. روى خاك دارالغربه است شبها مىخوانيد
در دعاى ابوحمزه، راست بگو: ارحم فى هذه الدنيا غربتى؛
خدايا! من در دنيا غريبم، به من رحم كن.
فرودگاه مقعد صدق جايى كه از آنجا تكان نمىخورى،
بهشت است.
سه نعمت
بهشت، برتر از خود بهشت
در بهشت سه نعمت است كه براى بهشتيان از خود
بهشت خوشتر و با نور است:
اول: رضوان خدا. خشنودى خداوند، نعمت معنوى.
دوم: همسايگى محمد و على و آل ايشان.
سوم: منادى ندا مىدهد آى بهشتيان
خلود لا خروج از اينجا ديگر بيرون شدنى نيستيد، مرگ
نيست، فنا ندارد، از اين نعمت خلود يعنى ابديت بيش از خود بهشت كيف مىكنند.
اينجا دارالغربه است، نشانه سعادتت آن است كه
به وطنت انس داشته باشى نه اينكه از اسم مردن و سراى آخرت وحشت كنى، تطير بزنى.
بعضى را نديدهايد نسبت به مرگ اسمش را نمىآورند مىگويند همچى شده، چرا؟ چون اهل
آن عالم نيست. اگر كسى اهل آخرت شد، مشتاق مرگ است
(108)،
آرزوى لقاى خدا دارد
(109).
آيا كسى از نعمت باقى بدش مىآيد، پس كسى كه
ناراحت است، معلوم مىشود هنوز اهل آن عالم نشده است وگرنه از يادآورى اوضاع آنجا
خوشوقت مىشد.
نمىدانم آيا به فكر آتيه خودتان افتادهايد يا
نه؟ به چه وضع جان مىدهيم؟ در قرآن مجيد مردنها را دو جور معرفى مىكند، عدهاى
هنگام مرگ با كمال كيف، خوش و خرم با ملائكه عالم اعلا اوج مىگيرند
(110).
عدهاى ديگر با تازيانه عذاب، جانشان را
مىگيرند؛ بر صورتها و پشتهايشان مىزنند
(111).
جلسه هشتم:
فال بد، به فال زننده مىرسد
قَالُوا إِنَّا
تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُم
مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ قَالُوا طَائِرُكُم مَعَكُمْ أَئِنْ ذُكِّرْتُم بَلْ
أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ * وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى
قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ * اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ
أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ
(112)
اهالى انطاكيه در برابر مرسلين و فرستادهشدگان
الهى به جاى اينكه مقدمشان را مبارك بدانند، فال بد زدند و گفتند: اگر از اين
گفتار دست بر نداريد، شما را سنگسار مىكنيم و به عذاب دردناكى شما را آزار
مىرسانيم، در اين شهر، اسم خدا و آخرت را نياوريد، از اينجا بيرون برويد.
پيغمبران پاسخ دادند:
...طئركم معكم...؛ فال بدتان با شماست؛ شقاوت با خودتان است.
...أئن ذكرتم... اگر شما را متذكر كنند از بت كارى
ساخته نيست، آيا اين تذكر، شئامت و شومى دارد؟ براى جهان پس از مرگتان تداركى كنيد،
آيا اين حرف شوم است؟
خود شما سر تا پا نكبت هستيد، شقاوتتان همين
عقيده خرافى است كه چوب را كار كن خيال مىكنيد. همين بلاست كه بر سر خودتان در
مىآوريد. هركس هر نوع تطيرى بزند از خودش به خودش مىرسد، نه اينكه از خارج به او
چيزى مىرسد.
ضمناً تطيرها و فال بدهايى كه نوع خلق مىزنند
و به آن مىرسند از خودشان است؛ مثلاً از خانه بيرون مىآيد نخستين كسى را كه
مىبيند كور است؛ يا مرده مىبيند مىگويد: واى! امروز چه بر سر ما مىآيد؟ يا چشمش
به بيمارى، معلولى مىافتد. برمىگردد، امروز سر كار نروم، يا در قديم وقتى
مىخواستند مسافرت بروند اگر پرندهاى از سمت چپ حركت مىكرد، فال بد مىزدند و از
سفر صرفنظر مىكردند! يا هنوز بوم را حيوان شوم مىدانند، اگر پشتبام بنشيند،
نشانه خرابى مىدانند! آواز كلاغ را بد مىدانند، شب چهارشنبه و يكشنبه اگر كسى به
ديدن بيمار آمد، فال بد مىزنند در حالى كه خصوصيتى در عالم هستى نسبت به اين دو
روز نيست بلكه مثل روزهاى ديگر است. اينكه برخى موجب شديد شدن بيمارى مريض
مىدانند خرافات است؛ به طور كلى اين فال بدها نكبتى خارجى ندارد همين عقيده، نحوست
مىآورد، نحوستش هم دامنگيرش مىشود، اين گرفتارى از شومى عقيده است نه شومى آن
مطلب.
پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) و فال نيك زدن
شما بايد مؤدب باشيد به ادب خاتم انبيا محمد
(صلىاللهعليهوآله) هيچ وقت رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) در عمرش تطير و فال بد
نزد و از آن متنفر بود. برعكس، فال نيك و تفأل را مىپسنديد؛ شما هم، چنين باشيد؛
مثلاً از خانه بيرون مىآييد، آقاى ميرزا نصرالله را مىبينيد مىگوييد: بهبه! نصر
و يارى خدا همراه ماست، اميدش را به پروردگار خويش قوى مىسازد.
در حالات رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) دارد
وقتى در راه مهاجرتش يك نفر به او رسيد فرمود نامت چيست؟ گفت: ابو برده، فرمود:
برد امرنا كار ما خنك شد، درست شد. پرسيد از چه
قبيلهاى هستى؟ عرض كرد: از قبيله بنى اسلم. فرمود: سلمنا؛ از خطر رد شديم. اين را
تفأل گويند. سنت پيغمبر است، اميدتان را به اين
مناسبتها كه پيش مىآيد به خدا قوى سازيد. فال نيك زديد، به فضل خدا تكيه كردى، به
آن مىرسى، اگر هم از فضل خدا بريدى و فال بد زدى، نحوست عقيده و بريدگى از اميد به
خدا تو را مىگيرد، شئامت در نفس خودش بود، خدا را نديد مخلوق را ديد، نكبت تطير به
واسطه شرك و كفر و خلاصه بريدگى از فضل خداست.
...أئن ذكرتم...
جواب ان شرطيه محذوف به قرينه مقاليه يعنى اگر ما به
شما اندرز دهيم، در برابر نصيحت، بايد فحش بدهيد؟
آيا پاسخ اندرز، سنگ و چوب زدن است؟ ما خيرخواه
شماييم، راه نجات را نشانتان مىدهيم؛ امراض باطنى شما را درمان مىكنيم.
..بل أنتم قوم مسرفون...؛
شما خودتان اسرافكاريد، تجاوز از حد مىكنيد، هركس از حد اعتدال تجاوز كرد، خلاف
عقل صريح رفتار كرد، مسرف است، در معاملهاش با خدا و خلق و خودش و همسر و فرزندان
و بستگانش، افراط و تفريط اسراف است؛ به نصيحت كننده فحش دادن، اسراف است؛ خيلىها
هستند وقتى كه صلاحشان را به آنها مىگويند، تندى مىكنند.
به قتل
رساندن طرفداران پيامبران (صلىاللهعليهوآله)
رجآء من أقصا المدينة رجل
يسعى.
اين سه بزرگوار در اين شهر پر جمعيت كه دوازه
ميل طول آن بوده است، در اين مدت نگذاشتند نقطهاى از اين شهر را مگر اينكه دعوت
به توحيد و معاد را به گوش اهالى رساندند و مطابق بعضى از روايات رسيده، بيش از چهل
نفر به ايشان ايمان نياوردند تا در روزى كه سخنانشان به اينجا كشيد، ريختند
بيچارگانى را كه به آن سه نفر ايمان آوردند گرفتند و آوردند دارهايى نصب كردند و
آنان را به دار كشيدند، بدين ترتيب كه گردنهايشان را سوراخ مىكردند و بند در آن
سوراخ مىكردند و آويزان مىنمودند تا به سختترين شكنجهها بميرند در حالى كه با
پيروان پيغمبران چنين مىكردند، از دورترين نقاط شهر (كه معلوم مىشود خبر اين
كارشان به سرعت به اطراف رسيده بود) جناب حبيب نجار كه در دورترين نقاط شهر
صومعهاش بوده است، شنيد.
رجل يسعى حبيب
نجار ايمانش را پنهان مىداشت و به حسب ظاهر از شغل نجارى هرچه به دستش مىآمد، نصف
آن را صدقه مىداد و نصفش را خرج مىكرد. اين بزرگوار از صومعهاش حركت كرد، ديد
جان مرسلين، پيغمبران خدا در خطر است، جانفشانى كرد با سرعت (يسعى) خودش را رسانيد
تا جان پيغمبران را نجات دهد، خداوند در اين آيات مدح اين طرفدار پيغمبران را
مىفرمايد.
پيشى
گيرندگان در ايمان
و در روايتى از خاتم انبيا
(صلىاللهعليهوآله) در تفسير نورالثقلين رسيده است
(113)سباق
يعنى آنهايى كه پيشى گرفتند از همه مردمان و نفر دوم بودند پس از پيغمبران، در
امتها سه نفرند:
اول: مؤمن آل فرعون
(114)
كه در سوره فصلت تفصيلش ذكر شده كه جلوگيرى كرد از كشته
شدن جناب موسى (عليه السلام) و نگذاشت فرعون، موسى را بكشد.
دوم: مؤمن صاحب ياسين، همين حبيب نجار. رجلى كه
قرآن مىفرمايد: رجل. راستى مردانه به ميدان آمد و
جانش را در راه خدا داد.
سوم: شاه ولايت اسدالله الغالب على بن ابى طالب
(عليه السلام) پشت سر محمد (صلىاللهعليهوآله) است، هيچكس از مسلمين بر او در
ايمان پيشى نگرفت. ديگر آنكه اين مرد كسى است كه ششصد سال پيش از آنكه رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) به دنيا بيايد، گواهى به رسالت خاتم انبيا
(صلىاللهعليهوآله) داد. در كتب تواريخ رسيده كسانى كه پيش از پيغمبر اسلام در
كتب آسمانى خوانده بودند و آگاهى داشتند از بعثت محمد (صلىاللهعليهوآله) از آن
جمله حبيب نجار است كه وصف محمد (صلىاللهعليهوآله) را خوانده و به او ايمان
آورده بود.
لزوم پيروى
كردن از انسان دانا، بىطمع و راستگو
اين مرد شريف، موحد مؤمن با سرعت خودش را
رسانيد و فرياد زد: اى قوم! ...قال يقوم اتبعوا المرسلين...
پيروى كنيد پيغمبران را، پيروى كنيد كسانى را كه از شما پاداشى نمىخواهند. اين
برهان نبوت است. اى عاقل! اگر كسى داراى سه شرط باشد به حكم عقل پيروى از او واجب
است؛ يكى دانايى، ديگر بىطمعى و سوم راستگويى.
هركسى كه دانا و باخبر شد و طمعى هم نداشت و
راستگو هم بود، بايد راهنماييش را پذيرفت. اگر طبيبى كه مسلما متخصص تشخيص بيمارى
است و مىدانيم طمعى به مال ندارد؛ مثلا فرزند خودش را معاينه مىكند، عقل مىگويد
طبيب مهربان تشخيص داد تو بيمار هستى بايد به گفتهاش عمل كنى، پس اگر نمىداند يا
داناى طماع است، البته عقل چنين حكمى نمىكند.
اين بزرگوار گفت:
...اتبعوا من لا يسئلكم أجراً...؛ اى مردم! پيروى كنيد از پيغمبران كه از
شما چيزى نمىخواهند؛ نه مال، نه حكومت، نه شهرت در برابر اين دعوت. آيا غرض مادى
دارند؟ اين برهان نبوت است: ...و هم مهتدون...؛
پيغمبران خودشان هدايت شدگانند.
مال چيست؟ فريبنده بچه است، محمد كه از حور
باخبر است، كجا به خاطر زن از دعوتش صرفنظر مىكند و رياست كه جز نكبت چيزى ندارد،
رنج و زحمت رسالت را پذيرفت و اذيت و آزار مردمان را تحمل كرد.
پيامبران
(عليه السلام) و تبليغ رايگان
پيامبر (صلىاللهعليهوآله) پاداشى از كسى
نطلبيد: ...ان أجرى الا على الله...
(115).
اواخر عمرش مسلمانان جمع شدند گفتند:
محمد (صلىاللهعليهوآله) ميهمان زياد دارد، مخارجش سنگين
است، پولى روى هم بريزيم به او بدهيم؛ چون بر ما خيلى حق دارد. آيه شريفه
نازل شد: بگو از شما براى تبليغ، پاداشى نمىخواهم جز دوستى
بستگانم
(116).
به محمد (صلىاللهعليهوآله) مىخواهيد مزد
بدهيد، مگر كسى مىتواند مزدش را جز خدا بدهد. اگر مىخواهيد كارى كنيد به عنوان
پاداش رسالت، دوستى و احسان به اهلبيتش كنيد كه آن هم براى خودتان است؛ چنانچه
صريحاً در قرآن مجيد فرموده است: آنچه از شما خواستم از دوستى
(وخمس) پس براى خود شما و به نفع خودتان است
(117).
جلسه نهم:
حكم عقل به عدم پيروى كردن از جاهل
وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى
الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ
اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ
(118)
گفتيم هنگامى كه خواستند پيغمبران را بكشند،
رجل الهى جناب حبيب نجار از دورترين نقطه شهر - كه اقامتگاهش بود - به سرعت خودش را
براى يارى كردن دين خدا و فرستادگان خدا رسانيد. گفت: اى قوم
من! پيروى كنيد پيغمبران را و كسانى را كه از شما پاداشى نمىخواهند و خود هدايت
شدگانند
گفتيم: دو برهان براى نبوت ذكر كرده است. به
حكم عقل هر دعوت كنندهاى اگر دو شرط در او باشد، حرفش را بايد شنيد، اول اطلاع
داشته و هدايت شده باشد، راه را رفته باشد و آن وقت از راه خبر دهد.
آيا كسى كه به حق، راهنمايى مىكند سزاوار است
پيروى كرده شود يا كسى كه راه ندانسته و خود نياز به راهنما دارد؟
(119)
اگر چنانچه خودش گم و بىخبر است چيزى را كه نمىداند اگر بگويد، پيروى از گمشده و
بىخبر درست نيست. انسان نبايد دنبال هر صدايى برود، تابع هر حزب و دستهاى گردد،
قانون كل الهى را در برنامه زندگى خود بگنجانيد.
كسى كه به شما مىگويد بيا تابع من بشو، بايد
ببيند خودش تابع حق شده يا نه؟ نكند باطل باشد.
شيادان اصلاح
طلب!
شرط دوم آنكه: غرضى نداشته باشد، روى دلسوزى
مرا مىخواند. شيادها به عناوين مختلف، حرفهاى فريبنده هم مىزنند، دم از اصلاح
مىزنند، كمك كارگران و بينوايان را شعار مىكنند در حالى كه حب جاه دارند و خيال
رياست در سر مىپرورانند يا طمع مالى دارند كلمة حق يراد بها
باطل
(120)
ببين غرضش از اين حرف حق چيست؟ تمام فرقههاى
باطل كارشان همين است؛ چه كمونيستى چه مسيحى؛ مثلاً دستگاه تبليغى پاپ كه در شهرهاى
مختلف، بيمارستان مىسازد و در ضمن آن تبليغ مسيحيت مىكنند، غرض آنان از اين
بيمارستان چيست؟ چرا مسيحى شوند؟ آيا از توحيد لا اله الا
الله به تثليث برگردند، راهنمايى شوند؟ نه، بلكه مىخواهند نفرشان زياد شود،
آن وقت بدوشند.
به كتاب انيسالاعلام مرحوم فخر الاسلام مراجعه
كنيد اين حقايق را روشن كرده است. كارى به دين و اصلاح و اخلاق ندارند، اگر از اين
حرفها هم مىزنند؛ براى دوشيدن است؛ غرضهاى مادى و غير خدايى دارند.
شغل و در آمد
حضرت داوود (عليه السلام)
در كتاب من لا يحضره الفقيه از حضرت صادق (عليه
السلام) روايت مىكند فرمود (حاصل روايت شريفه) وحى رسيد به داوود:
اى داوود! همه چيزت خوب است جز آنكه كسبى ندارى و از
بيتالمال مىخورى
(121).
داوود تقاضا كرد خدايا! كارى به دستم بده تا
طمع به بيتالمال نداشته باشم. خداوند هم آهن را به دستش نرم فرمود
(122)؛
لذا زره را به دستهايش درست مىكرد، سيصد درهم مىفروخت، نصف آن را انفاق مىكرد و
نصفش را صرف مخارجش مىنمود تا مردم بدانند چشمى به مال مردم ندارد تا وقتى مىگويد
حرفم را بشنويد، بشنوند؛ بدانند غرض مادى ندارد.
على (عليه السلام) آبيارى مىكرد تا خلق بدانند
هيچ نظرى به مال و جاه خلق ندارد. خودش هسته خرما به دوش كشيده و به دستش آنها را
مىكاشت، آن همه زحمت كشيده، وقتى به حاصل مىرسد، آن را دوازده هزار درهم مىفروشد
و همه را به فقرا مىدهد و درهمى به خانه نمىآورد.
تا وقتى كه روى منبر فرياد مىزند:
ايها الناس تجهزوا بار سفر آخرت ببنديد، از عذاب خدا
بترسيد، بفهمند على راست مىگويد، نظرى ندارد، نه مال ما را مىخواهد نه حكومت بر
ما را.
نكاتى جالب
از زندگى حضرت محمد (صلىاللهعليهوآله)
در كتب روايات تمام خصوصيات پيغمبر
(صلىاللهعليهوآله) از خوراك و پوشاك و مسكن و معاشرتش را نوشتهاند، از آن جمله
كتاب مكارمالأخلاق طبرسى همه را ذكر كرده (باب فى
مطعمه) در باب خوراكش، انس گويد نه سال شام و نهار پيغمبر را من آماده مىكردم،
گوسفندى در خانه پيغمبر بود آن را مىدوشيدم، نان جو را هم زنهاى خانه مىپختند،
گاهى خرما يا نمك هم بود.
عايشه مىگفت: پيغمبر تا زنده بود، چهل روز چهل
روز در خانه طعامى طبخ نمىشد، پس از پيغمبر توسعه پيدا شد
(123).
در باب لباسش در بحارالأنوار گويد:
پارچهاى براى پيغمبر آورده بودند چهارده متر طولش بود، دولا
مىكردند زير تن پيغمبر مىانداختند به عنوان تشك. وقتى براى نماز بر مىخاست به
دوش مىانداخت و آن را عبايش مىكرد.
دو سه سال آخر عمر؛ بدن شريفش نحيف شده بود مىفرمود: سوره هود مرا
پير كرد. بلكه در روايات ديگر سورههايى شبيه سوره نبأ، سوره هود پيغمبر را پير
كرد. زوجات گفتند: فرش پيغمبر را چهار لا كنيد بدن ضعيف شده است. آن شب قدرى بيشتر
خوابيد؛ سحر ديرتر بلند شد، متوجه نرمى زير بدن شد، فرمود: چه كسى به من ظلم كرده و
اين كار را كرده است؟ همان طرز اول بهتر است
(124).
خانه پيغمبر
(صلىاللهعليهوآله) و رد امانت هنگام مرگ
از لحاظ مسكن، خانه پيغمبر (صلىاللهعليهوآله) در همين محل قبر
شريف، اين محوطه خانههاى پيغمبر است؛ نه حجره و يك حجره هم براى زهرا (عليهما
السلام) ليكن عجب خانهاى، در حقيقت كلبه محقرى كه ديوارهاى آن گلى و سقف آن از نى
بوده است.
غزالى از قول يكى از بازرگانان نوشته: سزاوار
بود خانههاى پيغمبر را همينطور كه بوده باقى مىگذاشتند تا نسلهاى بعد كه مىآيند
متوجه شوند زهد محمدى را، در حالى كه اگر مىخواست ساختمانى از خشت طلا و نقره كند
مىتوانست ولى مىفرمود: دوست دارم مانند فقيرترين افراد امتم زندگى كنم.
اين وضع زندگى پيغمبرمان بود، وقتى از دنيا رفت در ناسخ التواريخ
مىنويسد در حال مرض موت، على (عليه السلام) را طلبيد؛ كيسهاى محتوى چند درهم به
على داد و فرمود: يا على! اين را به فقرا برسان
(125)آنگاه به خودش خطاب كرد:
اى محمد! چه مىكردى اگر مىمردى و اين مال بر ذمهات بود
(126).
اين است راه و روش كسى كه: ...لا يسئلكم
أجراً... پاداشى از مردم نمىخواهد، خودش هدايت شده و نظرى هم ندارد، چنين
شخصى راهنماى الهى مىشود.
شرط مرجعيت نزد تشيع
اين است كه در نزد شيعه نايب امام و مرجع تقليد نيز نبايد پيرو
هواى نفس باشد، خودش اهل يقين شده، غرض مادى هم نداشته باشد، نخواهد مريد و مقلدش
زياد شود، لهذا ارشاد با اجرت باطل است، پول براى منبر رفتن را بعضى اشكال كردهاند
مگر اين كه بگويند عنوان ارشاد ندارد، امر به معروف و نهى از منكر نيست بلكه حمل
شود بر نيابت از بانى براى نقل حديث يا گرياندن و غيره؛ مثلاً مجلس ختم است، مردم
مىآيند و مىروند بايد يك نفر آنها را سرگرم كند. اين راه توجيه بعضى از منبرها در
اين دوره است.
ابن زياد و فريب دادن
ابن زياد هم وقتى خواست قضيه كربلا را راه بيندازد، از راه محراب و
منبر و سخنان فريبنده وارد شد، نماز مىخواند، منبر مىرفت، خطبه مىخواند و
مىگفت: آيا فتنه بد است؟ البته كه بد است، خوب حالا حسين فتنه بر پا كرده است،
بايد او را از بين برد.
يك نفر بلند نشد بگويد: تو فتنه بر پا كردى؛ كوفه آرام مسلم را
آشوب كردى، چه خونها كه ريختى؟
حسين (عليه السلام) اگر خوشگذرانى دنيا يا رياست و حكومت را
مىخواست بلافاصله پس از مرگ معاويه با يزيد مىساخت؛ اما حسين پسر على (عليه
السلام) است كه مىفرمود: اى دنيا! جز مرا بفريب، مشترى تو على
نيست
(127).
يعنى مشترى تو معاويه است.
خوب، كسى كه حسين (عليه السلام) را شناخت، آيا در حقانيتش و حقانيت
دعوتش، ديگر شكى دارد؟