قلب قرآن (تفسير سوره يس)

شهيد محراب آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب (رحمه الله)

- ۲ -


صراط مستقيم در دنيا و آخرت‏

به مناسبت اين آيه، بحثى درباره صراط بايد بشود، صراط در قيامت و دنيا موضوعى است كه هرروز چندين مرتبه آن را به زبان جارى مى‏كنيم: اهدنا الصرط المستقيم؛ خدايا ما را به راه راست راهنمايى بفرما.

فرق بين صراط در دنيا كه اهدنا الصرط المستقيم؛ درباره آن است و صراط در آخرت واجب است اعتقاد به آن، كدام است؟

اولاً: معنى فارسى صراط، راه است طريق شى‏ء را صراط گويند، آنگاه رسيدن به هر شى‏ء را آنچه وسيله به آن است طريق و صراط آن نامند. آن چيزى كه وسيله رسيدن به آن هدف است، يك وقت هدف امر مكانى است، مثلاً مى‏خواهيد به مكه معظمه برويد مى‏گويند صراط مكه از اين راه است، اگر هدف امر معنوى باشد؛ البته طريق آن هم مناسب آن است؛ مثلا كسى كه بيمار است، راه خوب شدنش دكتر رفتن و دوا خوردن است، پرهيز كردن است كه صراط صحت بدن است، يا مثلاً تجارت وسيله‏اش بازار و مغازه و جنس و خريد و فروش است، مى‏خواهد طبيب شود، راهش درس خواندن و دانشكده طب ديدن و هكذا مى‏باشد.

يكتاپرستى، راه نزديك شدن به خداوند

اگر هدف اصلى تو قرب به خدا و سعادت باقى، رسيدن به بهشت نجات و درجات باشد، صراطش چيست؟ از چه راهى بايد برود كه به بهشت و قرب رب‏العالمين برسد؟ بدون شك راه دارد، بيراهه كه نمى‏شود، هر چيزى راه و وسيله دارد.

اى كسى كه هدفت قرب رب‏العالمين و معارف و درجات وجود آل محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) است، صراط مستقيم در همين سوره مباركه يس ذكر فرموده است: أَنِ اعْبُدُونِي هذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ‏ (41). يكتاپرستى صراط مستقيم است، تنها خدا را بپرستد، نه غير خدا را، هرچه كه باشد به عين مثل كسى كه وسط راه كج برود به مقصد نمى‏رسد، كسى هم كه گناه كند، قلدرى كند، از صراط بندگى منحرف شده است، پشت به مقصد كرده است، از صراط مستقيم دور شده است. كسى كه ريا كرد، سقوط كرده است، به راه جهنم افتاده است. محال است كسى راه مشرق را بگيرد و به مغرب نزديك شود، كسى گناه بكند و به حسين (عليه السلام) نزديك شود، كسى تخم هندوانه بكارد، حنظل برداشت كند، يا حنظل بكارد و هندوانه برداشت كند (42).

در چه صراطى هستى؟ در صراط خودت، نفس و هوا و شيطان هستى؟ يا در راهى كه به حضرت محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) و بهشت و قرب رب‏العالمين مى‏رسى: أن اعبدونى هذا صرط مستقيم صدق و اخلاص به در خانه خدا؛ اين است صراط مستقيم.

در نماز كه شبانه‏روز اقلاً ده مرتبه بايد بخوانى اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ‏ (43) خدايا! نكند من مصداق آيه شريفه باشم كه مى‏فرمايد: زيانكارترين افرادند، آنگاه مى‏پندارند كار نيك انجام مى‏دهند (44).

كسى كه در جهل مركب است به خيالش به سرعت رو به بهشت مى‏رود ليكن خبر ندارد كه قهقرا مى‏رود و سقوط مى‏كند.

گناه، سقوط از صراط بندگى است‏

چه بسا انسان در اثر گناه مستمرى مثل غصب - كه هميشه آه مظلوم پشت سرش هست - دائماً در سقوط است، چاره ندارد جز اين‏كه التماس كند: خدايا! مرا به خط بندگى تو برگردان. اين همه قرآن و اخبار مى‏فرمايد توبه، فوراً توبه كنيد. درست است بالأخره هركس جز معصوم سقوطى دارد؛ ولى بايد فوراً بدون معطلى به خط بندگى برگردد، زبانت يك مرتبه كج شد، فحش گفتى، زود جبران كن، طرف را راضى كن حلالت كند تا خدا تو را عفو كند، استغفرالله ربى و اتوب اليه بگو.

هر گناهى انسان را از صراط حق ساقط مى‏كند، فرداى قيامت هم همين است، انواع سقوطها از طريق بندگى در دنيا موجب سقوط به آتش در آخرت خواهد بود؛ مانند پروانه‏اى اطراف چراغ، شعله چراغ را روزنه نجات خيال مى‏كند (45) انسان هم شهوات را خوراك و پوشاك و شهوت جنسى را وسيله خوشى مى‏پندارد. چطور اين پروانه سقوط مى‏كند، انسانى هم كه خودش را به شهوات سرگرم كرده است، چنين است‏ (46).

چه غم ديوار امت را كه باشد چون تو پشتيبان‏

اما بشارتى در اين حديث نبوى (صلى‏الله‏عليه‏وآله) است كه مى‏فرمايد: و من آنان را بلند مى‏كنم و از آتش نجات مى‏دهم.

لذا تا بتوانيد توسلات خود را با رسول مكرم زياد كنيد؛ ياد حضرت محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) و صلوات بر محمد و آل را مخصوصاً در اين ماه مبارك رمضان مداومت كنيد، در همين دنيا نيز بر صراط مستقيم شما را بر مى‏گرداند.

اى كسى كه براى حسين گريه كردى! به بركت امام حسين (عليه السلام) موفق به توبه مى‏شوى، از تاريكى‏هاى گناه بيرون مى‏آيى و به نور توبه مى‏رسى‏ (47) چه اشخاصى را سراغ دارم به بركت توسل به اهل بيت، سقوطشان جبران شد و موفق به توبه گرديدند.

صورت خارجى اين معنى فرداى قيامت است، موقعى كه صراط آن جسرى كه روى جهنم مى‏گذارند كه به اعتبار افراد فرق مى‏كند؛ براى بعضى از مو باريكتر و از شمشير برنده‏تر است.

حضرت على (عليه السلام) تقسيم كننده بهشت و دوزخ‏

روايتى از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) درباره مقام محمود رسيده (مقام محمود كه در زيارت عاشورا مى‏طلبيد (48) گوشه‏اى از محشر، مجمع انبيا و اوليا و خوبان كه سالار همه محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) است) منبرى از نور هزار پله كه پله اول آن خاتم انبيا محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) و پله دوم اسدالله الغالب على بن ابى طالب (عليه السلام) و ساير پله‏ها ساير انبيا به حسب مراتبشان پاى منبر هم، جميع مؤمنين كه در آن محل راه دارند.

در اين مقام محمود كه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) حمد و ثناى خدا را به طرز بى‏سابقه‏اى مى‏كند، ملكى به بهترين صورت مقابل پيغمبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مى‏آيد و عرض مى‏كند: من خازن جنتم، مأمورم كليد بهشت را تقديم شما كنم. سپس ملكى در مهيب‏ترين صورتها مى‏آيد و عرض مى‏كند: من مالك دوزخم، كليد دوزخ را مأمورم تقديم شما كنم. رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) هم مى‏فرمايد: يا على (عليه السلام)! كليدها را بردار، تقسيم بهشت و دوزخ به دست تو است؛ قسيم الجنة و النار (49) خود رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مى‏فرمايد: من هم مى‏آيم اول صراط قرار مى‏گيرم، هركس برات على (عليه السلام) با اوست با خوشى و سعادت از صراط عبور مى‏كند.

گر خواجه شفاعت نكند روز قيامت   شايد كه زمشاطه نرنجيم كه زشتيم‏ (50)

در حديث صحيح دارد كه همه مى‏گويند: رب نفسى؛ خدايا به فريادم برس، خودم خودم؛ تنها يك نفر مى‏گويد: رب امتى؛ پروردگارا به فرياد امتم برس و آن محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) است‏ (51).

خبر در خصائص شيخ است، وقتى رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) قضاياى حسين (عليه السلام) را براى زهرا نقل مى‏فرمايد تا آخر كه راجع به قبر حسين (عليه السلام) ذكر مى‏كند، آن وقت مى‏فرمايد: فرداى قيامت كسانى كه به زيارت قبر حسين رفته‏اند آنها را شفاعت مى‏كنم. جمله‏اى كه به قول شيخ، خيلى اميدوار كننده است، مى‏فرمايد:

خودم جستجو مى‏كنم او را پيدا مى‏كنم، دنبالش مى‏روم نجاتش مى‏دهم، اگر در گودالى افتاده باشد نجات مى‏يابد.

آيا نشانه‏اى دارد؟ آرى بر پيشانى‏اش به قلم نور نوشته شده است: اين است زائر قبر حسين (عليه السلام).

جلسه سوم: خداوند و عزت مطلق‏

تَنزِيلَ الْعَزِيْزِ الرَّحِيمِ‏ (52) تنزيل، منصوب به مدح است (عامل نصب آن از ماده مدح مى‏باشد) يعنى قرآنى كه نازل شده از طرف خدايى است عزيز و رحيم. دو اسم از اسماى حسنى اين‏جا ذكر شده است؛ عزيز از عزت به معنى غلبه است از غالبيت و قاهريت است؛ خدايى كه بر همه چيره است.

رحيم از رحمت و رأفت است. وجه مناسبش اين است كه بدانيد خداى شما هيچ نوع احتياجى به شما و عبادتهاى شما و هدايت شما ندارد.

گر جمله كائنات كافر گردند   بر دامن كبريائى‏اش ننشيند گردى

عزيز مطلق، خداست هيچ نيازى در اين درگاه نيست، اگر همه مؤمن شوند و مطيع، چيزى به ملك خدا اضافه نمى‏شود و اگر همه كافر گردند و عاصى، از ملك او چيزى كم نمى‏گردد، آنچه دعوت فرموده است از جهت رحمت اوست؛ چون به بندگانش لطف دارد، رحيم است، به رحمت و رأفتش براى اين‏كه بشر هلاك نشود، پشت به سعادت خودش نكند، مورد ترحمش قرار داد و قرآن را نازل فرمود وگرنه چنانچه به اسم عزيز مى‏خواست معامله كند، مقتضى عزتش بى‏اعتنايى بود ليكن چون رحيم است، مطابق رحمتش بشر را به خود وانگذاشت، توفيقش داد، اين قرآن حكيم نازل شده خدايى است كه عزيز است و رحيم نيز هست كه به رحمتش محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) را فرستاد (53).

رحمت عامى فرستاد به نام محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) كه همه را در بربگيرد، حالا عده‏اى نخواستند از اين رحمت بهره ببرند، به خودشان ظلم كردند و خودشان را محروم نمودند.

پيامبر و ترساندن مردم به وسيله قرآن‏

لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ‏ (54) لام غايت است؛ يعنى قرآن را خداى عزيز و حكيم نازل كرد؛ براى اين‏كه بترسانى اين بشر را، قوم را، اهل مكه و جزيرةالعرب را.

مآ أنذر دو وجه دارد: وجه اول: ما نافيه باشد نه موصوله، آنچه آباى آنان ترسانده نشوند اينها بترسند، اشاره به زمان فترت است؛ چون پس از عيسى بن مريم تا زمان رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) را فترت گويند كه پيغمبرى مبعوث نشد؛ البته نايبها و اوصياى مسيح بودند و زمين خالى از حجت نبود؛ اما پيغمبر مرسل كه از طرف خدا پيغام بياورد و وحى به او برسد، در حدود ششصد سال نبود، تو را فرستاديم تا بترسانى آنچه پدرانشان در زمان فترت ترسانده نشدند.

وجه دوم: ما موصوله باشد و منظور آباى پيش از عيسى باشد تا بترسانى ايشان را آنچه پدرانشان ترسانده شدند، پدران دور و اجداد سابقين ايشان كه پيغمبران سلف، آنان را ترساندند.

مژده دادن و ترساندن، برنامه پيغمبران‏

محل كلام جمله: لتنذر مى‏باشد، در قرآن مجيد مكرر غايت بعثت انبيا خصوصاً خاتم آنها را ذكر فرموده است، نتيجه نبوت و بعثت پيغمبران: رسلاً مبشرين و منذرين... (55) و ...بشيراً و نذيراً... (56)

پيغمبران مژده دهنده و ترساننده بودند از طرف خداوند؛ بشارت دهنده اهل ايمان و تقوا و عمل صالح و هر بشرى كه اطاعت خدا كرد، به سعادت باقى و نعمتهاى الهى.

محمد آمده بشارت دهد به هر مؤمن كه كارهاى شايسته انجام مى‏دهد، پاداش بزرگى در انتظار اوست‏ (57). بشارت باد تو را كه هنگام مرگ، ملائكه بر تو فرود آمده، مژده‏ات مى‏دهند نترس و اندوهناك مباش؛ مژده باد شما را به بهشتى كه وعده داده شديد (58).

ملك‏الموت از مادر به تو مهربانتر است، بشارت باد تو را اى روزه‏دار به مغفرت الهى كه خوشى براى تو است.

خوشى موقع افطار، البته لذت روحى است، اگر آدمى با حضور افطار كند، خودش خوشى روحى را حس مى‏كند. دوم نزد خدا هنگام مرگ‏ (59)

براى خدا حرف شنيدى، از خوردن و آشاميدن خوددارى كردى-@@- @*كلوا و اشربوا هنيأ بمآ أسلفتم فى الأيام الخاليه حاقه: 24. @ @ @ ، خداى تو سپاسگزار است، كوچكترين عمل تو را ناديده نمى‏گيرد.

بشارت ديگر براى جوانان عزيز عرض كنم: هركس چشمش به زن اجنبه‏اى بيفتد اگر تكرار نظر نكرد، سرش را بالا كرد يا پايين انداخت، دو چيز خدا به او مى‏دهد، فورا بردالايمان را مى‏چشد؛ يعنى خنكى ايمان و لذت روحانى درك مى‏كند. دوم فرح ساعت مرگ است، حوريه‏اى در قبر و برزخ با اوست، اين همان حوريه آن روز بود كه برايش ذخيره شده است‏ (60) و نذير و ترساننده است. اى تارك‏الصلوه! ساعت مرگ، ملك‏الموت دشمن تو است، بى‏ايمان مى‏ميرى و با كافر يكى هستى، پانزده بلا براى تو آماده‏است‏ (61).

اى رباخوار! با شكم پر از آتش وارد محشر مى‏شوى.

اى خورنده مال يتيم‏ (62)! تو آتش مى‏خورى حالا نمى‏فهمى؛ ولى صورت حقيقى آن پس از مرگ برايت واضح مى‏شود.

اى ظالم! دانه‏دانه حقوق از تو مطالبه خواهد شد، اگر حسناتى دارى از تو گرفته مى‏شود و به مظلوم داده مى‏شود و اگر ندارى از گناهان مظلوم بر مى‏دارند و به و زر و بال تو افزوده مى‏شود تا عدل الهى ظاهر گردد (63).

ضمناً نه فقط قوم عرب را مى‏ترساند، تا قيام قيامت محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) ترساننده است براى همه افراد، از بشارتهايش بايد سر شوق بياييد و از ترساندنهايش بايد بيمناك گرديد (64).

معنى پذيرفتن اسلام اين است كه بشارتهاى محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) تو را به عمل وا دارد و ترساندنهايش تو را به ترك گناه وادارد وگرنه دروغ مى‏گويد كه الاسلام دينى. القرآن كتابى اسلام دين من و قرآن دستورالعمل من است، پيرو چه هستى؟

اين همه كه پيغمبر اسلام بشارت مى‏دهد سحرخيزى، ربع ساعت، نيم ساعت پيش از سحرى خوردن برخيز و يازده ركعت نماز شب را ترك نكن، استغفار العفو گفتن را ترك نكن‏ (65).

كثرت اسباب ترس و قلت انسان ترسناك‏

در اين‏جا مى‏فرمايد: لتنذر. بعضى پشت سر من مى‏گويند همه‏اش راجع به مردن مى‏گويد، همه‏اش مى‏ترساند، پاسخ من همان پاسخ شيخ شوشترى است (كه گفته بود) مى‏گويند شيخ، مردم را خيلى مى‏ترساند، مى‏فرمود: بلى شيخ مى‏ترساند، ولى كدامتان ترسيديد؟ آيا سراغ داريد كسى را كه از ترس شب، خوابش نبرد، از غصه آخرت و عالم برزخ، اشكش ريزان و دلش بريان شده باشد و هر گناهى داشته ترك كند؟

دلها قساوت پيدا كرده، غفلت دلها را گرفته است وگرنه دل اگر بشنود تكان مى‏خورد؛ ولى غالباً براى وقت گذرانى پاى منبر مى‏نشينند يا براى ثواب؛ اما (اگر) راستى كسى بخواهد موعظه شود، راه نجات پيدا كند، كم است.

به لرزه افتادن عتبه قرآن‏

روايتى بخوانم؛ مشركين مكه از دست رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به تنگ آمدند، دور يكى از بزرگانشان را به نام عتبه - كه در فصاحت هم استاد بود - گرفتند، او را فرستادند نزد پيغمبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) تا راهى براى مبارزه و خاموش كردن پيغمبر پيدا كند.

عتبه گفت، خودم تنها مى‏روم ببينم چه بايد كنم. نزد پيغمبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) آمد و گفت: از اين اشعارت براى من بخوان.

رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) فرمودند: من اهل شعر نيستم!.

گفت: سخنت را بخوان

فرمود: كلام من نيست، كلام رب‏العالمين است.

گفت: بسيار خوب! همين را براى من بخوان.

خواننده‏اى كه پيغمبر باشد، عتبه با آن غلظتش گوش داد، پيغمبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) هم سوره حم دخان را برايش خواند. چند آيه تا رسيد به اين آيه: فان أعرضوا فقل أنذرتكم صعقة مثل صعقة عاد و ثمود (66)؛ يعنى: اگر روى گرداندند، پس بگو شما را مى‏ترسانم به صاعقه‏اى چون صاعقه عاد و ثمود.

عتبه با آن قلدرى، تكان خورد، دستش را نزديك دهان پيغمبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) آورد و گفت: تو را به حق رحم، كافى است

چنين كافر غليظى را قرآن تكان مى‏دهد، خبر موحش مى‏دهد. پس از آن‏كه به سوى مشركين برگشت، ابوجهل و ديگران را به او شماتت كردند، آيا به محمد گرويدى؟ گفت: نه، ليكن كلامش شعر نيست، خطابه و كلام بشر نيست، مرا آتش زد.

خواستم انذار را برسانم، محمد انذار كرد تا از قرآن چه كسى بترسد (67)، چقدر آيات منذره آورده است. آياتى كه درباره عذابهاى دوزخ آورده است‏ (68). همچنين آياتى كه درباره مأمورين غليظ و شديد دوزخ ذكر فرموده است‏ (69).

ليكن واعجبا كه دلها سخت شده است! قرآن هم كه مى‏خواند نه به عنوان تأثر مى‏خواند. قرآن را با تدبر و فكر بخوان نه قرائت تنها؛ البته آن هم خوب است ولى كم نفع است. ولى به حال كسانى كه آخرت پيش آنها حكايت باشد. به فرمايش مولا على (صلى‏الله‏عليه‏وآله) (70) مثل اين‏كه كسى از ما كه مى‏ميرد جنازه‏اش را به گور مى‏سپاريم و بر مى‏گرديم بر سر ميراثش (دعوا مى‏كنيم و) مثل اين‏كه خبرى نبوده، به اين فكر نمى‏افتى كه پنجاه موقف دارى و هر موقفى هزار سال است‏ (71).

ميزان براى مسلمانان‏

كسى مى‏گويد براى كفار است اين عذابها راجع به ما نيست اما در بحار است كه زين‏العابدين (عليه السلام) مى‏فرمايد: ميزان و معطلى حساب، مال مسلمانها است كه هم كار نيك مى‏كنند و هم بد وگرنه كافر كه حساب ندارد، حسنه‏اى ندارد تا گناه و ثوابش را با هم بسنجند (72).

در تفسير نيشابورى نقل نموده است قضيه آن بچه مكتبى كه سالم به مكتب رفت ولى وقتى برگشت، تب كرده و بالأخره در بستر افتاد. پدرش پرسيد چه شده؟ گفت امروز استاد اين آيه را يادمان داد: فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِن كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِيب (73)؛ بترسيد از آن روزى كه بچه را پير مى‏كند، هولش چنين است، من از ترس چنين روزى ناراحتم. بالأخره بچه مى‏ميرد. پدرش بر سر قبرش ناله‏ها داشت؛ مى‏گفت: فرزند عزيزم! تو با فطرت پاك و دل لطيف اين طور قرآن متأثرت كرد، پدر دل سياهت بايد از ترس بميرد.

مرويست چهل سال حالت حيرت است، پيش از موقف حساب‏ (74).

لب قبر چه بر سر ما مى‏آيد. حالت بهت است. آرى آبرو دوستها كه رو دربايستى داريد، براى فرداى قيامت خود كارى كرده‏ايد؟ نزد پيغمبر و على و فاطمه (عليهم السلام) رو دربايستى نداريد؟

جلسه چهارم: شناساندن راهها و ملكوت به پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله)

تَنزِيلَ الْعَزِيْزِ الرَّحِيمِ * لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ * لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى‏ أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ * إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِىَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ * وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ إِيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ

اين قرآن حكيم، كلام رب‏العالمين، نازل كرده خداى عزيزى است كه هيچ نيازى به روى آوردن بندگانش ندارد؛ ولى مهربان است. راه راست را نشان بشر داد تا از سقوط در صراط بترسند، آنگاه در اين قرآن آنها را ترساندند تا مبادا سقوط كنى: لتنذر قوماً تا به سبب اين قرآن، بترسانى قومى را كه پدرانشان ترسانده نشدند و بى‏خبر ماندند.

گفتم اشاره به زمان فترت است چون پيش از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) چند صد سال پيغمبر مرسلى كه ايشان را بترساند نبود: فهم غفلون؛ پس ايشان بى‏خبران بودند؛ ولى خدا در اين زمان منت بر بشر گذاشت و نور خودش محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) را فرستاد. خدا تمام راهها را نشان محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) داد، دنيا و آخرت، ملك و ملكوت، بهشت و جهنم را تا بترساند اين خلق را. در ليلة المعراج ملكوت اشياء را نشانش دادند تا به خلق برساند، انذارها كند.

جهنمى بودن مشركين مكه‏

لقد حق القول على أكثرهم فهم لا يؤمنون.

حق يعنى ثبت، تحققت، مسلم شد. مراد به قول چيست، در ابتداى خلقت خطاب به شيطان فرمود: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ‏ (75)؛ به عزت و جلالم سوگند كه دوزخ را از تو و پيروانت پر كنم، اين قول خدا بر بيشتر آنان (اهل مكه) مسلم شد كه جهنمى شوند.

اين آيه از خبرهاى غيبى قرآن است كه اين مشركين تا آخر عمر مؤمن نخواهند شد و به محمد نخواهند گرويد: فهم لا يؤمنون؛ ايشان ايمان‏آور نيستند، چرا؟ در آيات بعد روشن مى‏شود.

لها بر گردن و سد از پس و پيش‏

انا جعلنا فى أعنقهم أغللا فهى الى الأذقان فهم مقمحون.

ما قرار داديم بر گردنهاى ايشان غلها را تا چانه‏هايشان (از سينه تا چانه با غل محكم بسته شده) پس ايشان سر در هوايند، كسى كه گردنش را با غل پيچيده‏اند تا چانه، چيزى را مشاهده نمى‏كند، سرش در هوا رو به بالاست.

و جعلنا من بين أيديهم سداً و من خلفهم سداً فأغشينهم فهم لا يبصرون

به اين هم اكتفا نمى‏كنيم بلكه قرار مى‏دهيم جلوشان حاجب و سد، پشت سرشان نيز حاجب و سد و روى چشمشان نيز پرده انداختيم پس ايشان نمى‏بينند.

توجيه سه گانه در آيه‏

هرچه ما ترسانديم، نترسيدند، اين چنين جزا به آنان داديم.

اين ظاهر دو آيه شريفه است. دقت زيادى در اين آيات لازم است. بسيارى از مفسرين سه وجه ذكر كرده‏اند؛ يكى اين‏كه در آيه جعلنا فى أعنقهم - و جعلنا من بين أيديهم راجع به آخرت است، در قيامت چنين مى‏شود.

وجه ديگر اين‏كه: گويند بر سبيل تمثيل است؛ مثال زده است نه اين‏كه چيزى در خارج است بلكه جورى به سرشان آمده مثل كسى كه تا چانه‏اش به زنجير بسته شده است و سرش در هواست، هيچ نمى‏فهمد.

ليكن وجه سوم - كه بهتر است - اين است كه حقيقتى است از حقايق فعلى. همين الآن با همين بدن فعلى، ملكوتش اگر ظاهر شود، غلهايى دور ذاتش پيچيده شده كه نمى‏فهمد، جلوش را حجاب بزرگى گرفته؛ پشت سرش نيز پرده ضخيمى گرفته است. اين معنى را به بيان ديگر تشريح كرده‏اند اغلال چيست؟ اگر اغلال فهميده شود، هركس مى‏تواند به نسبت، تطبيق به خودش نمايد.

كور و كر شدن انسان توسط آمال و شهوات‏

غل. آهنى داريم براى گردن گوشتى. ديگر جلو پايت را نمى‏بينى، اين ظاهر است؛ اما اين آيه شريفه راجع به حقيقت و روح و روان تو است و او به اين اغلال، غلهايى است كه سر ادراكت را بالا كرده هيچ جا را نمى‏بينى. غلهايى است در عالم معنى كه سر قلب و روح تو چنين مى‏آورد، مقمح مى‏كند؛ يعنى سر در هوا مى‏سازد. بدون پرده بگويم اين غلها آمال و آرزوهاست، حب شهوات و حب دنيا، مال، رياست، طمع. در هرجا پيدا شد، كور و كر مى‏سازد.

هركس آمال و آرزوها، حرص و طمع، ذاتش را كور و كر كرد، جلوش را نمى‏بيند، جلوش خانه گور است؛ همه چيز را مى‏بيند جز گورش را من بين أيديهم هركس رجوع به خودش كند و انصاف دهد مى‏بيند مرتبه‏اى از اين وضع در او نيز هست، در فكر همه چيز هست جز مرگ، از همه چيز مى‏ترسد جز از بى‏ايمان مردن.

و من خلفهم پشت سرش را هم نمى‏بيند، گناهان گذشته‏اش را فراموش نموده است.

درست است خدا نسبت به خودش مى‏دهد و مى‏فرمايد ما كرديم جعلنا ما قرار داديم؛ ولى خودت خواستى. خدا هم همان را به تو مى‏دهد، خودت آخرت را به دنيا مصالحه كردى.

جارى شدن آب براى فرعون‏

روايت در حيات‏القلوب مجلسى است درباره فرعون كه: به او گفتند: مدتى است از وقتى دعوى خدايى كردى، رود نيل خشك شده است، تو كه مى‏گويى خدا هستم، آن را جارى ساز. گفت بسيار خوب آن را جارى مى‏سازم.

با لشكرش از شهر بيرون آمد، در صحرا به لشكريان گفت در اين‏جا بمانيد تا من خودم بروم آب را برايتان جارى سازم. به سرعت رفت تا جايى كه از نظرها كاملاً پنهان باشد، هيچ‏كس نبود، از اسب پياده شد، تاجش را انداخت، خودش را روى خاكها انداخت و گفت: اى خداى عالميان! من خودم مى‏دانم كه دروغ مى‏گويم؛ ولى من آخرت نمى‏خواهم، سلطنت دنيا را طالبم، مرا رسوا نكن؛ خدايا! مى‏دانم كارها به دست تو است؛ حاجت من به درگاهت آن است كه اين آب جارى شود، آب جارى گرديد.

تعجب ندارد. هركس هرچه بخواهد به او مى‏دهند، خودش مى‏گويد من آخرت نمى‏خواهم، دنيا را مى‏خواهم؛ چنان‏كه شيطان هم آخرت نخواست، ماندن در دنيا تا روز قيامت را خواست.

هيچ‏كس محروم از اين درگاه نيست‏

ضمناً كسى نگويد جارى شدن آب سبب گمراه شدن مردمان مى‏شود، چنين نيست. هركس شعور داشته باشد مى‏فهمد كه كار بشر نيست، خداى تعالى از بس مهربان است، دشمن را نيز محروم نمى‏فرمايد؛ هيچ كس محروم از اين درگاه نيست. بگو آى خدايى كه فرعون با آن شقاوت را كه ادعاى خدايى مى‏كرد با ذلت به درگاهت آمد، او را محروم نكردى، ما امروز ميهمان تو هستيم. به حسب ظاهر روزه‏دار؛ در مسجد، خانه تو، چه شود غلها را از اطراف دلهاى ما باز كنى: وقعدت بى‏اغلالى غلها مرا زمين‏گير كرده نمى‏گذارد به فكر آخرتم بيفتم؛ شهوات، آرزوها نمى‏گذارد، مگر تو لطفى بفرمايى.

دوستان را كجا كنى محروم   تو كه با دشمنان نظر دارى‏ (76)

جلسه پنجم: غلهايى بر گردن انسان‏

وَسَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ‏ (77)

روز گذشته به اين‏جا رسيديم كه بشر به اجبار و بدون اختيار به بهشت يا جهنم برده نمى‏شود، هرچه هست به اختيار خودش هست. اين‏كه مى‏فرمايد:

إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِىَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ * وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ إِيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً... (78)

همان غلهايى كه خودت درست كردى، خداوند به دور گردنت مى‏پيچد كه از ادراك مى‏افتى. نگو خدا اين جور به سرم آورد بلكه خودت خواستى؛ زيرا شهوات و حب دنيا خواستى؛ لذا كور و كر مى‏شوى. سدى جلو و پشت سرت قرار مى‏گيرد، آخر كارت را نمى‏بينى، از بس آرزو زياد شده است. كار به جايى مى‏رسد كه پيرى خودش را هم نمى‏بيند، پيرى هم آمال و آرزو جورى بر سرش مى‏آورد كه مرگ را نمى‏بيند، از آن طرف گناهان گذشته را نمى‏بيند.

آرزوها براى ساليان ديگر با اين‏كه فردا معلوم نيست زنده باشد، آيا اين آرزوها غلهايى بر ادراك مى‏شود يا اين‏قدر سرگرم مى‏شود تا اصل سرمايه عمر از كف برود، فناى دنيا و بقاى آخرت، با اين ظهورش را نمى‏بيند. كسى كه رو به سقوط رفت به جايى مى‏رسد كه مى‏فرمايد:

وسوآء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون

چه او را بترسانى يا نترسانى برايش فرق نمى‏كند، ذره‏اى بر دلش اثر نمى‏كند، به مرگ حقيقى رسيده، تأثر ديگر ندارد.

پا كه بى‏حس مى‏شود مى‏خواهند ببينند آيا حركتى پيدا مى‏كند، تكانى مى‏خورد يا نه؟ سوزنى به او مى‏زنند، اگر متأثر نشد، معلوم مى‏شود از كار افتاده است، اين دل چيست؟ هرچه بترسانى نمى‏ترسد (79).

فطرت آدميت خراب شده جز ماده و ماديات ادراكى ندارد، بلى مى‏ترسد از اين‏كه پولش كم شود، آبرويش از بين برود، مقامش را از او بگيرند؛ اما به او بگو اين گناهى كه كردى در موقف حساب معطل خواهى شد، باكى ندارد.

در جلد دهم بحارالأنوار دارد: وقتى رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) اين آيه را بر مسلمانان خواند: وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعين لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِّكُلِّ بَابٍ مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ‏ (80).

يعنى: به درستى كه دوزخ وعده‏گاه همه آنان است، داراى هفت در است...، در حالات على (عليه السلام) دارد (مثل گنجشك كه در زمستان به او آب بريزند چگونه مى‏لرزد) على (عليه السلام) از شنيدن اين آيات بر خود مى‏لرزيد (81).

اگر حيات باشد، آثارش آشكار مى‏گردد؛ دل زنده نشانه دارد، در انذارها و بشارتها آثار زندگى دل، نمايان است؛ اگر مرده است همه قرآن را بر او بخوانى، اثرى ندارد؛ ولى اگر مختصر حياتى داشته باشد، بالأخره تأثرى پيدا مى‏كند: لتنذر من كان حيا... (82) قرآن براى ترساندن كسانى است كه زنده باشند؛ چون اگر حياتى داشته باشد، قرآن در او اثر مى‏گذارد.

انما تنذر من اتبع الذكر وخشى الرحمن بالغيب....

تنها كسانى را مى‏ترسانى كه ذكر را پيروى كند و از خدا در پنهانى بترسد.

تا حيات، قلب نداشته باشد محال است قرآن اثر مثبتى در او بگذارد (83) ولى تا حيات دارد، اميد است اندرزها اثر كند. فطرتش از بين نرفته باشد، مطابق فطرتش به قرآن مايل است.

بيشتر اهل مكه كه مرده دلانند، ايمان نخواهند آورد. آنها از اسم آخرت هم گريزانند؛ اما آنكه فطرتش باقى است وخشى الرحمن است.

نشانه پايين‏ترين مرتبه ايمان‏

گاهى انسان در فكر مى‏رود آيا ايمان دارم يا نه؟ اگر مرگم رسيد، مؤمنم يا نه؟ روايت حضرت صادق (عليه السلام) محك است براى نخستين درجه ايمان، مى‏فرمايد: هركس گناهش او را ناراحت كرد و كار نيكش او را شادمان ساخت، او مؤمن است.

من سرته حسنته وسائته سيئته فهو مؤمن‏ (84).

معلوم مى‏شود كه او باور دارد ثواب و عقاب را، مخصوصاً در موارد ذكر (يعنى وقتى كه او را يادآورى كردند) معلوم مى‏شود حيات دل باقى است.

مثالهايى براى سرگرمى بشر با وجود خطراتى كه براى اوست زده‏اند. بهترين مثال همان است كه شيخ صدوق عليه الرحه از حكما نقل فرموده است آن را ذكر مى‏كنم و همه ما بر خودمان تطبيق كنيم.

پندى آموزنده‏

شخصى در بيابان مى‏رفت در چاه افتاد، چوبى وسط چاه بود، آن را گرفت تا نيفتد، ديد قعر چاه اژده‏هايى دهان باز كرده است، يك طرف، موش سفيد و يك طرف ديگرش موش سياه، از دو طرف چوب را مى‏جوند و آن را باريك مى‏كنند. راستى كه چه هولى دارد ليكن چشمش به گوشه چاه افتاده مى‏بيند مقدارى عسل در خاكها ريخته شده، زنبورها هم آمد و شد دارند.

اژدها و موشها را فراموش كرده با نيش زنبورها و خاك آلوده بودن عسل مى‏سازد و مشغول خوردن مى‏شود، خيلى هم خوشوقت است كه اقبالش يارى كرده به چنين نعمتى رسيده است.

چاه، عالم طبيعت و دنياست، اژدها، همان مرگ است و چوبى كه وسط چاه به دست گرفته، عمر است و شب و روز، همان دو موش سياه و سفيد است كه عمر را كم مى‏كند تا بيفتد در دهان مرگ. ظرف عسل، شهوات دنياست كه هر نوشش با هزار نيش و ناراحتى همراه است.

نوش مطلق خوشى محض در اين زندگى دنيا نيست، نه در خوردنيها و پوشيدنى‏ها؛ نه بهره‏بردارى جنسى.

خوشى مطلق در عالم ديگر است، نوشى كه ديگر نيش ندارد به شرطى كه با نور تقوا و ولايت از اين‏جا بروى.