صراط مستقيم در دنيا و آخرت
به مناسبت اين آيه، بحثى درباره صراط
بايد بشود، صراط در قيامت و دنيا موضوعى است كه هرروز چندين مرتبه آن را به زبان
جارى مىكنيم: اهدنا الصرط المستقيم؛
خدايا ما را به راه راست راهنمايى بفرما.
فرق بين صراط در دنيا كه اهدنا الصرط
المستقيم؛ درباره آن است و صراط در آخرت واجب است اعتقاد به آن، كدام است؟
اولاً: معنى فارسى صراط، راه است طريق
شىء را صراط گويند، آنگاه رسيدن به هر شىء را آنچه
وسيله به آن است طريق و صراط آن نامند. آن چيزى كه وسيله رسيدن به آن هدف است، يك
وقت هدف امر مكانى است، مثلاً مىخواهيد به مكه معظمه برويد مىگويند صراط مكه از
اين راه است، اگر هدف امر معنوى باشد؛ البته طريق آن هم مناسب آن است؛ مثلا كسى كه
بيمار است، راه خوب شدنش دكتر رفتن و دوا خوردن است، پرهيز كردن است كه صراط صحت
بدن است، يا مثلاً تجارت وسيلهاش بازار و مغازه و جنس و خريد و فروش است، مىخواهد
طبيب شود، راهش درس خواندن و دانشكده طب ديدن و هكذا مىباشد.
يكتاپرستى، راه نزديك شدن به
خداوند
اگر هدف اصلى تو قرب به خدا و سعادت باقى، رسيدن به بهشت نجات و
درجات باشد، صراطش چيست؟ از چه راهى بايد برود كه به بهشت و قرب ربالعالمين برسد؟
بدون شك راه دارد، بيراهه كه نمىشود، هر چيزى راه و وسيله دارد.
اى كسى كه هدفت قرب ربالعالمين و معارف و درجات وجود آل محمد
(صلىاللهعليهوآله) است، صراط مستقيم در همين سوره مباركه يس ذكر فرموده است:
أَنِ اعْبُدُونِي هذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ
(41).
يكتاپرستى صراط مستقيم است، تنها خدا را بپرستد، نه غير خدا را، هرچه كه باشد به
عين مثل كسى كه وسط راه كج برود به مقصد نمىرسد، كسى هم كه گناه كند، قلدرى كند،
از صراط بندگى منحرف شده است، پشت به مقصد كرده است، از صراط مستقيم دور شده است.
كسى كه ريا كرد، سقوط كرده است، به راه جهنم افتاده است. محال است كسى راه مشرق را
بگيرد و به مغرب نزديك شود، كسى گناه بكند و به حسين (عليه السلام) نزديك شود، كسى
تخم هندوانه بكارد، حنظل برداشت كند، يا حنظل بكارد و هندوانه برداشت كند
(42).
در چه صراطى هستى؟ در صراط خودت، نفس و هوا و شيطان هستى؟ يا در
راهى كه به حضرت محمد (صلىاللهعليهوآله) و بهشت و قرب ربالعالمين مىرسى:
أن اعبدونى هذا صرط مستقيم صدق و اخلاص به در خانه
خدا؛ اين است صراط مستقيم.
در نماز كه شبانهروز اقلاً ده مرتبه بايد بخوانى
اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ
(43)
خدايا! نكند من مصداق آيه شريفه باشم كه مىفرمايد:
زيانكارترين افرادند، آنگاه مىپندارند كار نيك انجام مىدهند
(44).
كسى كه در جهل مركب است به خيالش به سرعت رو به بهشت مىرود ليكن
خبر ندارد كه قهقرا مىرود و سقوط مىكند.
گناه، سقوط از صراط بندگى است
چه بسا انسان در اثر گناه مستمرى مثل غصب - كه هميشه آه مظلوم پشت
سرش هست - دائماً در سقوط است، چاره ندارد جز اينكه التماس كند: خدايا! مرا به خط
بندگى تو برگردان. اين همه قرآن و اخبار مىفرمايد توبه، فوراً توبه كنيد. درست است
بالأخره هركس جز معصوم سقوطى دارد؛ ولى بايد فوراً بدون معطلى به خط بندگى برگردد،
زبانت يك مرتبه كج شد، فحش گفتى، زود جبران كن، طرف را راضى كن حلالت كند تا خدا تو
را عفو كند، استغفرالله ربى و اتوب اليه بگو.
هر گناهى انسان را از صراط حق ساقط مىكند،
فرداى قيامت هم همين است، انواع سقوطها از طريق بندگى در دنيا موجب سقوط به آتش در
آخرت خواهد بود؛ مانند پروانهاى اطراف چراغ، شعله چراغ را روزنه نجات خيال مىكند
(45)
انسان هم شهوات را خوراك و پوشاك و شهوت جنسى را وسيله خوشى مىپندارد. چطور اين
پروانه سقوط مىكند، انسانى هم كه خودش را به شهوات سرگرم كرده است، چنين است
(46).
چه غم ديوار
امت را كه باشد چون تو پشتيبان
اما بشارتى در اين حديث نبوى
(صلىاللهعليهوآله) است كه مىفرمايد: و من آنان را بلند
مىكنم و از آتش نجات مىدهم.
لذا تا بتوانيد توسلات خود را با رسول مكرم
زياد كنيد؛ ياد حضرت محمد (صلىاللهعليهوآله) و صلوات بر محمد و آل را مخصوصاً در
اين ماه مبارك رمضان مداومت كنيد، در همين دنيا نيز بر صراط مستقيم شما را بر
مىگرداند.
اى كسى كه براى حسين گريه كردى! به بركت امام
حسين (عليه السلام) موفق به توبه مىشوى، از تاريكىهاى گناه بيرون مىآيى و به نور
توبه مىرسى
(47)
چه اشخاصى را سراغ دارم به بركت توسل به اهل بيت، سقوطشان جبران شد و موفق به توبه
گرديدند.
صورت خارجى اين معنى فرداى قيامت است، موقعى كه
صراط آن جسرى كه روى جهنم مىگذارند كه به اعتبار افراد فرق مىكند؛ براى بعضى از
مو باريكتر و از شمشير برندهتر است.
حضرت على
(عليه السلام) تقسيم كننده بهشت و دوزخ
روايتى از رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
درباره مقام محمود رسيده (مقام محمود كه در زيارت
عاشورا مىطلبيد
(48)
گوشهاى از محشر، مجمع انبيا و اوليا و خوبان كه سالار همه محمد
(صلىاللهعليهوآله) است) منبرى از نور هزار پله كه پله اول آن خاتم انبيا محمد
(صلىاللهعليهوآله) و پله دوم اسدالله الغالب على بن ابى طالب (عليه السلام) و
ساير پلهها ساير انبيا به حسب مراتبشان پاى منبر هم، جميع مؤمنين كه در آن محل راه
دارند.
در اين مقام محمود كه رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) حمد و ثناى خدا را به طرز بىسابقهاى مىكند، ملكى به بهترين
صورت مقابل پيغمبر (صلىاللهعليهوآله) مىآيد و عرض مىكند:
من خازن جنتم، مأمورم كليد بهشت را تقديم شما كنم. سپس ملكى در مهيبترين
صورتها مىآيد و عرض مىكند: من مالك دوزخم، كليد دوزخ را
مأمورم تقديم شما كنم. رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) هم مىفرمايد:
يا على (عليه السلام)! كليدها را بردار، تقسيم بهشت و دوزخ به
دست تو است؛ قسيم الجنة و النار
(49)
خود رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) مىفرمايد: من هم مىآيم
اول صراط قرار مىگيرم، هركس برات على (عليه السلام) با اوست با خوشى و سعادت از
صراط عبور مىكند.
گر خواجه شفاعت نكند روز قيامت
|
|
شايد كه زمشاطه نرنجيم كه زشتيم
(50)
|
در حديث صحيح دارد كه همه مىگويند: رب نفسى؛
خدايا به فريادم برس، خودم خودم؛ تنها يك نفر مىگويد:
رب امتى؛ پروردگارا به فرياد امتم برس و آن محمد (صلىاللهعليهوآله) است
(51).
خبر در خصائص شيخ است، وقتى رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) قضاياى
حسين (عليه السلام) را براى زهرا نقل مىفرمايد تا آخر كه راجع به قبر حسين (عليه
السلام) ذكر مىكند، آن وقت مىفرمايد: فرداى قيامت كسانى كه
به زيارت قبر حسين رفتهاند آنها را شفاعت مىكنم. جملهاى كه به قول شيخ،
خيلى اميدوار كننده است، مىفرمايد:
خودم جستجو مىكنم او را پيدا مىكنم، دنبالش
مىروم نجاتش مىدهم، اگر در گودالى افتاده باشد نجات مىيابد.
آيا نشانهاى دارد؟ آرى بر پيشانىاش به قلم نور نوشته شده است:
اين است زائر قبر حسين (عليه السلام).
جلسه سوم: خداوند و عزت مطلق
تَنزِيلَ الْعَزِيْزِ الرَّحِيمِ
(52)
تنزيل، منصوب به مدح است (عامل نصب آن از ماده مدح مىباشد) يعنى قرآنى كه نازل شده
از طرف خدايى است عزيز و رحيم. دو اسم از اسماى حسنى اينجا ذكر شده است؛ عزيز از
عزت به معنى غلبه است از غالبيت و قاهريت است؛ خدايى كه بر همه چيره است.
رحيم از رحمت و رأفت است. وجه مناسبش اين است كه بدانيد خداى شما
هيچ نوع احتياجى به شما و عبادتهاى شما و هدايت شما ندارد.
گر جمله كائنات كافر گردند
|
|
بر دامن كبريائىاش ننشيند گردى
|
عزيز مطلق، خداست هيچ نيازى در اين درگاه نيست، اگر همه مؤمن شوند
و مطيع، چيزى به ملك خدا اضافه نمىشود و اگر همه كافر گردند و عاصى، از ملك او
چيزى كم نمىگردد، آنچه دعوت فرموده است از جهت رحمت اوست؛ چون به بندگانش لطف
دارد، رحيم است، به رحمت و رأفتش براى اينكه بشر هلاك نشود، پشت به سعادت خودش
نكند، مورد ترحمش قرار داد و قرآن را نازل فرمود وگرنه چنانچه به اسم عزيز مىخواست
معامله كند، مقتضى عزتش بىاعتنايى بود ليكن چون رحيم است، مطابق رحمتش بشر را به
خود وانگذاشت، توفيقش داد، اين قرآن حكيم نازل شده خدايى است كه عزيز است و رحيم
نيز هست كه به رحمتش محمد (صلىاللهعليهوآله) را فرستاد
(53).
رحمت عامى فرستاد به نام محمد (صلىاللهعليهوآله) كه همه را در
بربگيرد، حالا عدهاى نخواستند از اين رحمت بهره ببرند، به خودشان ظلم كردند و
خودشان را محروم نمودند.
پيامبر و ترساندن مردم به وسيله
قرآن
لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ
فَهُمْ غَافِلُونَ
(54)
لام غايت است؛ يعنى قرآن را خداى عزيز و حكيم نازل كرد؛ براى اينكه بترسانى اين
بشر را، قوم را، اهل مكه و جزيرةالعرب را.
مآ أنذر دو وجه دارد: وجه اول:
ما نافيه باشد نه موصوله، آنچه آباى آنان ترسانده نشوند
اينها بترسند، اشاره به زمان فترت است؛ چون پس از عيسى بن مريم تا زمان رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) را فترت گويند كه پيغمبرى مبعوث نشد؛ البته نايبها و اوصياى
مسيح بودند و زمين خالى از حجت نبود؛ اما پيغمبر مرسل كه از طرف خدا پيغام بياورد و
وحى به او برسد، در حدود ششصد سال نبود، تو را فرستاديم تا بترسانى آنچه پدرانشان
در زمان فترت ترسانده نشدند.
وجه دوم: ما موصوله باشد و منظور آباى
پيش از عيسى باشد تا بترسانى ايشان را آنچه پدرانشان ترسانده شدند، پدران دور و
اجداد سابقين ايشان كه پيغمبران سلف، آنان را ترساندند.
مژده دادن و ترساندن، برنامه
پيغمبران
محل كلام جمله: لتنذر مىباشد، در
قرآن مجيد مكرر غايت بعثت انبيا خصوصاً خاتم آنها را ذكر فرموده است، نتيجه نبوت و
بعثت پيغمبران: رسلاً مبشرين و منذرين...
(55)
و ...بشيراً و نذيراً...
(56)
پيغمبران مژده دهنده و ترساننده بودند از طرف خداوند؛ بشارت دهنده
اهل ايمان و تقوا و عمل صالح و هر بشرى كه اطاعت خدا كرد، به سعادت باقى و نعمتهاى
الهى.
محمد آمده بشارت دهد به هر مؤمن كه كارهاى شايسته انجام مىدهد،
پاداش بزرگى در انتظار اوست
(57).
بشارت باد تو را كه هنگام مرگ، ملائكه بر تو فرود آمده، مژدهات مىدهند نترس و
اندوهناك مباش؛ مژده باد شما را به بهشتى كه وعده داده شديد
(58).
ملكالموت از مادر به تو مهربانتر است، بشارت باد تو را اى
روزهدار به مغفرت الهى كه خوشى براى تو است.
خوشى موقع افطار، البته لذت روحى است، اگر آدمى با حضور افطار كند،
خودش خوشى روحى را حس مىكند. دوم نزد خدا هنگام مرگ
(59)
براى خدا حرف شنيدى، از خوردن و آشاميدن خوددارى كردى-@@- @*كلوا و
اشربوا هنيأ بمآ أسلفتم فى الأيام الخاليه حاقه: 24. @ @ @ ، خداى تو سپاسگزار است،
كوچكترين عمل تو را ناديده نمىگيرد.
بشارت ديگر براى جوانان عزيز عرض كنم: هركس چشمش به زن اجنبهاى
بيفتد اگر تكرار نظر نكرد، سرش را بالا كرد يا پايين انداخت، دو چيز خدا به او
مىدهد، فورا بردالايمان را مىچشد؛ يعنى خنكى ايمان و
لذت روحانى درك مىكند. دوم فرح ساعت مرگ است، حوريهاى در قبر و برزخ با اوست، اين
همان حوريه آن روز بود كه برايش ذخيره شده است
(60)
و نذير و ترساننده است. اى تاركالصلوه! ساعت مرگ، ملكالموت دشمن تو است، بىايمان
مىميرى و با كافر يكى هستى، پانزده بلا براى تو آمادهاست
(61).
اى رباخوار! با شكم پر از آتش وارد محشر مىشوى.
اى خورنده مال يتيم
(62)!
تو آتش مىخورى حالا نمىفهمى؛ ولى صورت حقيقى آن پس از مرگ برايت واضح مىشود.
اى ظالم! دانهدانه حقوق از تو مطالبه خواهد شد، اگر حسناتى دارى
از تو گرفته مىشود و به مظلوم داده مىشود و اگر ندارى از گناهان مظلوم بر
مىدارند و به و زر و بال تو افزوده مىشود تا عدل الهى ظاهر گردد
(63).
ضمناً نه فقط قوم عرب را مىترساند، تا قيام قيامت محمد
(صلىاللهعليهوآله) ترساننده است براى همه افراد، از بشارتهايش بايد سر شوق
بياييد و از ترساندنهايش بايد بيمناك گرديد
(64).
معنى پذيرفتن اسلام اين است كه بشارتهاى محمد (صلىاللهعليهوآله)
تو را به عمل وا دارد و ترساندنهايش تو را به ترك گناه وادارد وگرنه دروغ مىگويد
كه الاسلام دينى. القرآن كتابى اسلام دين من و قرآن
دستورالعمل من است، پيرو چه هستى؟
اين همه كه پيغمبر اسلام بشارت مىدهد سحرخيزى، ربع ساعت، نيم ساعت
پيش از سحرى خوردن برخيز و يازده ركعت نماز شب را ترك نكن، استغفار
العفو گفتن را ترك نكن
(65).
كثرت اسباب ترس و قلت انسان
ترسناك
در اينجا مىفرمايد: لتنذر. بعضى پشت
سر من مىگويند همهاش راجع به مردن مىگويد، همهاش مىترساند، پاسخ من همان پاسخ
شيخ شوشترى است (كه گفته بود) مىگويند شيخ، مردم را خيلى مىترساند، مىفرمود:
بلى شيخ مىترساند، ولى كدامتان ترسيديد؟ آيا سراغ
داريد كسى را كه از ترس شب، خوابش نبرد، از غصه آخرت و عالم برزخ، اشكش ريزان و دلش
بريان شده باشد و هر گناهى داشته ترك كند؟
دلها قساوت پيدا كرده، غفلت دلها را گرفته است وگرنه دل اگر بشنود
تكان مىخورد؛ ولى غالباً براى وقت گذرانى پاى منبر مىنشينند يا براى ثواب؛ اما
(اگر) راستى كسى بخواهد موعظه شود، راه نجات پيدا كند، كم است.
به لرزه افتادن عتبه قرآن
روايتى بخوانم؛ مشركين مكه از دست رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
به تنگ آمدند، دور يكى از بزرگانشان را به نام عتبه - كه در فصاحت هم استاد بود -
گرفتند، او را فرستادند نزد پيغمبر (صلىاللهعليهوآله) تا راهى براى مبارزه و
خاموش كردن پيغمبر پيدا كند.
عتبه گفت، خودم تنها مىروم ببينم چه بايد كنم. نزد پيغمبر
(صلىاللهعليهوآله) آمد و گفت: از اين اشعارت براى من بخوان.
رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) فرمودند: من
اهل شعر نيستم!.
گفت: سخنت را بخوان
فرمود: كلام من نيست، كلام ربالعالمين است.
گفت: بسيار خوب! همين را براى من بخوان.
خوانندهاى كه پيغمبر باشد، عتبه با آن غلظتش گوش داد، پيغمبر
(صلىاللهعليهوآله) هم سوره حم دخان را برايش خواند.
چند آيه تا رسيد به اين آيه: فان أعرضوا فقل أنذرتكم صعقة مثل
صعقة عاد و ثمود
(66)؛
يعنى: اگر روى گرداندند، پس بگو شما را مىترسانم به صاعقهاى
چون صاعقه عاد و ثمود.
عتبه با آن قلدرى، تكان خورد، دستش را نزديك دهان پيغمبر
(صلىاللهعليهوآله) آورد و گفت: تو را به حق رحم، كافى است
چنين كافر غليظى را قرآن تكان مىدهد، خبر موحش مىدهد. پس از
آنكه به سوى مشركين برگشت، ابوجهل و ديگران را به او شماتت كردند، آيا به محمد
گرويدى؟ گفت: نه، ليكن كلامش شعر نيست، خطابه و كلام بشر نيست،
مرا آتش زد.
خواستم انذار را برسانم، محمد انذار
كرد تا از قرآن چه كسى بترسد
(67)،
چقدر آيات منذره آورده است. آياتى كه درباره عذابهاى دوزخ آورده است
(68).
همچنين آياتى كه درباره مأمورين غليظ و شديد دوزخ ذكر فرموده است
(69).
ليكن واعجبا كه دلها سخت شده است! قرآن هم كه مىخواند نه به عنوان
تأثر مىخواند. قرآن را با تدبر و فكر بخوان نه قرائت تنها؛ البته آن هم خوب است
ولى كم نفع است. ولى به حال كسانى كه آخرت پيش آنها حكايت باشد. به فرمايش مولا على
(صلىاللهعليهوآله)
(70)
مثل اينكه كسى از ما كه مىميرد جنازهاش را به گور مىسپاريم و بر مىگرديم بر سر
ميراثش (دعوا مىكنيم و) مثل اينكه خبرى نبوده، به اين فكر نمىافتى كه پنجاه موقف
دارى و هر موقفى هزار سال است
(71).
ميزان براى مسلمانان
كسى مىگويد براى كفار است اين عذابها راجع به ما نيست اما در بحار
است كه زينالعابدين (عليه السلام) مىفرمايد: ميزان و معطلى
حساب، مال مسلمانها است كه هم كار نيك مىكنند و هم بد وگرنه كافر كه حساب ندارد،
حسنهاى ندارد تا گناه و ثوابش را با هم بسنجند
(72).
در تفسير نيشابورى نقل نموده است قضيه آن بچه مكتبى كه سالم به
مكتب رفت ولى وقتى برگشت، تب كرده و بالأخره در بستر افتاد. پدرش پرسيد چه شده؟ گفت
امروز استاد اين آيه را يادمان داد: فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِن
كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِيب
(73)؛
بترسيد از آن روزى كه بچه را پير مىكند، هولش چنين است، من از ترس چنين روزى
ناراحتم. بالأخره بچه مىميرد. پدرش بر سر قبرش نالهها داشت؛ مىگفت: فرزند عزيزم!
تو با فطرت پاك و دل لطيف اين طور قرآن متأثرت كرد، پدر دل سياهت بايد از ترس
بميرد.
مرويست چهل سال حالت حيرت است، پيش از موقف حساب
(74).
لب قبر چه بر سر ما مىآيد. حالت بهت است. آرى آبرو دوستها كه رو
دربايستى داريد، براى فرداى قيامت خود كارى كردهايد؟ نزد پيغمبر و على و فاطمه
(عليهم السلام) رو دربايستى نداريد؟
جلسه چهارم: شناساندن راهها و
ملكوت به پيامبر (صلىاللهعليهوآله)
تَنزِيلَ الْعَزِيْزِ الرَّحِيمِ * لِتُنذِرَ
قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ * لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ
عَلَى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ * إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ
أَغْلاَلاً فَهِىَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ * وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ
إِيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ
يُبْصِرُونَ
اين قرآن حكيم، كلام ربالعالمين، نازل كرده خداى عزيزى است كه هيچ
نيازى به روى آوردن بندگانش ندارد؛ ولى مهربان است. راه راست را نشان بشر داد تا از
سقوط در صراط بترسند، آنگاه در اين قرآن آنها را ترساندند تا مبادا سقوط كنى:
لتنذر قوماً تا به سبب اين قرآن، بترسانى قومى را كه
پدرانشان ترسانده نشدند و بىخبر ماندند.
گفتم اشاره به زمان فترت است چون پيش از رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) چند صد سال پيغمبر مرسلى كه ايشان را بترساند نبود:
فهم غفلون؛ پس ايشان بىخبران بودند؛ ولى خدا در اين
زمان منت بر بشر گذاشت و نور خودش محمد (صلىاللهعليهوآله) را فرستاد. خدا تمام
راهها را نشان محمد (صلىاللهعليهوآله) داد، دنيا و آخرت، ملك و ملكوت، بهشت و
جهنم را تا بترساند اين خلق را. در ليلة المعراج ملكوت اشياء را نشانش دادند تا به
خلق برساند، انذارها كند.
جهنمى بودن مشركين مكه
لقد حق القول على أكثرهم فهم لا يؤمنون.
حق يعنى ثبت، تحققت، مسلم شد. مراد به قول
چيست، در ابتداى خلقت خطاب به شيطان فرمود: لَأَمْلَأَنَّ
جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ
(75)؛
به عزت و جلالم سوگند كه دوزخ را از تو و پيروانت پر كنم،
اين قول خدا بر بيشتر آنان (اهل مكه) مسلم شد كه جهنمى شوند.
اين آيه از خبرهاى غيبى قرآن است كه اين مشركين تا آخر عمر مؤمن
نخواهند شد و به محمد نخواهند گرويد: فهم لا يؤمنون؛
ايشان ايمانآور نيستند، چرا؟ در آيات بعد روشن مىشود.
لها بر گردن
و سد از پس و پيش
انا جعلنا فى أعنقهم
أغللا فهى الى الأذقان فهم مقمحون.
ما قرار داديم بر گردنهاى ايشان غلها را تا
چانههايشان (از سينه تا چانه با غل محكم بسته شده) پس ايشان سر در هوايند، كسى كه
گردنش را با غل پيچيدهاند تا چانه، چيزى را مشاهده نمىكند، سرش در هوا رو به
بالاست.
و جعلنا من بين أيديهم
سداً و من خلفهم سداً فأغشينهم فهم لا يبصرون
به اين هم اكتفا نمىكنيم بلكه
قرار مىدهيم جلوشان حاجب و سد، پشت سرشان نيز حاجب و سد و روى
چشمشان نيز پرده انداختيم پس ايشان نمىبينند.
توجيه سه
گانه در آيه
هرچه ما ترسانديم،
نترسيدند، اين چنين جزا به آنان داديم.
اين ظاهر دو آيه شريفه است. دقت زيادى در اين
آيات لازم است. بسيارى از مفسرين سه وجه ذكر كردهاند؛ يكى اينكه در آيه
جعلنا فى أعنقهم - و جعلنا من بين أيديهم راجع به آخرت
است، در قيامت چنين مىشود.
وجه ديگر اينكه: گويند بر سبيل تمثيل است؛
مثال زده است نه اينكه چيزى در خارج است بلكه جورى به سرشان آمده مثل كسى كه تا
چانهاش به زنجير بسته شده است و سرش در هواست، هيچ نمىفهمد.
ليكن وجه سوم - كه بهتر است - اين است كه
حقيقتى است از حقايق فعلى. همين الآن با همين بدن فعلى، ملكوتش اگر ظاهر شود،
غلهايى دور ذاتش پيچيده شده كه نمىفهمد، جلوش را حجاب بزرگى گرفته؛ پشت سرش نيز
پرده ضخيمى گرفته است. اين معنى را به بيان ديگر تشريح كردهاند اغلال چيست؟ اگر
اغلال فهميده شود، هركس مىتواند به نسبت، تطبيق به خودش نمايد.
كور و كر شدن
انسان توسط آمال و شهوات
غل. آهنى داريم
براى گردن گوشتى. ديگر جلو پايت را نمىبينى، اين ظاهر است؛ اما اين آيه شريفه راجع
به حقيقت و روح و روان تو است و او به اين اغلال، غلهايى است كه سر ادراكت را بالا
كرده هيچ جا را نمىبينى. غلهايى است در عالم معنى كه سر قلب و روح تو چنين
مىآورد، مقمح مىكند؛ يعنى سر در هوا مىسازد. بدون پرده بگويم اين غلها آمال و
آرزوهاست، حب شهوات و حب دنيا، مال، رياست، طمع. در هرجا پيدا شد، كور و كر
مىسازد.
هركس آمال و آرزوها، حرص و طمع، ذاتش را كور و
كر كرد، جلوش را نمىبيند، جلوش خانه گور است؛ همه چيز را مىبيند جز گورش را
من بين أيديهم هركس رجوع به خودش كند و انصاف دهد
مىبيند مرتبهاى از اين وضع در او نيز هست، در فكر همه چيز هست جز مرگ، از همه چيز
مىترسد جز از بىايمان مردن.
و من خلفهم پشت
سرش را هم نمىبيند، گناهان گذشتهاش را فراموش نموده است.
درست است خدا نسبت به خودش مىدهد و مىفرمايد
ما كرديم جعلنا ما قرار داديم؛ ولى خودت خواستى. خدا
هم همان را به تو مىدهد، خودت آخرت را به دنيا مصالحه كردى.
جارى شدن آب
براى فرعون
روايت در حياتالقلوب مجلسى است درباره فرعون
كه: به او گفتند: مدتى است از وقتى دعوى خدايى كردى، رود نيل
خشك شده است، تو كه مىگويى خدا هستم، آن را جارى ساز. گفت بسيار خوب آن را جارى
مىسازم.
با لشكرش از شهر بيرون آمد، در صحرا به لشكريان
گفت در اينجا بمانيد تا من خودم بروم آب را برايتان جارى سازم. به سرعت رفت تا
جايى كه از نظرها كاملاً پنهان باشد، هيچكس نبود، از اسب پياده شد، تاجش را
انداخت، خودش را روى خاكها انداخت و گفت: اى خداى عالميان! من خودم مىدانم كه دروغ
مىگويم؛ ولى من آخرت نمىخواهم، سلطنت دنيا را طالبم، مرا رسوا نكن؛ خدايا!
مىدانم كارها به دست تو است؛ حاجت من به درگاهت آن است كه اين آب جارى شود، آب
جارى گرديد.
تعجب ندارد. هركس هرچه بخواهد به او مىدهند،
خودش مىگويد من آخرت نمىخواهم، دنيا را مىخواهم؛ چنانكه شيطان هم آخرت نخواست،
ماندن در دنيا تا روز قيامت را خواست.
هيچكس محروم
از اين درگاه نيست
ضمناً كسى نگويد جارى شدن آب سبب گمراه شدن
مردمان مىشود، چنين نيست. هركس شعور داشته باشد مىفهمد كه كار بشر نيست، خداى
تعالى از بس مهربان است، دشمن را نيز محروم نمىفرمايد؛ هيچ كس
محروم از اين درگاه نيست. بگو آى خدايى كه فرعون با آن شقاوت را كه ادعاى
خدايى مىكرد با ذلت به درگاهت آمد، او را محروم نكردى، ما امروز ميهمان تو هستيم.
به حسب ظاهر روزهدار؛ در مسجد، خانه تو، چه شود غلها را از اطراف دلهاى ما باز
كنى: وقعدت بىاغلالى غلها مرا زمينگير كرده
نمىگذارد به فكر آخرتم بيفتم؛ شهوات، آرزوها نمىگذارد، مگر تو لطفى بفرمايى.
دوستان را كجا كنى محروم
|
|
تو كه با دشمنان نظر دارى
(76)
|
جلسه پنجم: غلهايى بر گردن انسان
وَسَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ
لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ
وَخَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ
(77)
روز گذشته به اينجا رسيديم كه بشر به اجبار و بدون اختيار به بهشت
يا جهنم برده نمىشود، هرچه هست به اختيار خودش هست. اينكه مىفرمايد:
إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ
أَغْلاَلاً فَهِىَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ * وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ
إِيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً...
(78)
همان غلهايى كه خودت درست كردى، خداوند به دور گردنت مىپيچد كه از
ادراك مىافتى. نگو خدا اين جور به سرم آورد بلكه خودت خواستى؛ زيرا شهوات و حب
دنيا خواستى؛ لذا كور و كر مىشوى. سدى جلو و پشت سرت قرار مىگيرد، آخر كارت را
نمىبينى، از بس آرزو زياد شده است. كار به جايى مىرسد كه پيرى خودش را هم
نمىبيند، پيرى هم آمال و آرزو جورى بر سرش مىآورد كه مرگ را نمىبيند، از آن طرف
گناهان گذشته را نمىبيند.
آرزوها براى ساليان ديگر با اينكه فردا معلوم نيست زنده باشد، آيا
اين آرزوها غلهايى بر ادراك مىشود يا اينقدر سرگرم مىشود تا اصل سرمايه عمر از
كف برود، فناى دنيا و بقاى آخرت، با اين ظهورش را نمىبيند. كسى كه رو به سقوط رفت
به جايى مىرسد كه مىفرمايد:
وسوآء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون
چه او را بترسانى يا نترسانى برايش فرق نمىكند، ذرهاى بر دلش اثر
نمىكند، به مرگ حقيقى رسيده، تأثر ديگر ندارد.
پا كه بىحس مىشود مىخواهند ببينند آيا حركتى پيدا مىكند، تكانى
مىخورد يا نه؟ سوزنى به او مىزنند، اگر متأثر نشد، معلوم مىشود از كار افتاده
است، اين دل چيست؟ هرچه بترسانى نمىترسد
(79).
فطرت آدميت خراب شده جز ماده و ماديات ادراكى ندارد، بلى مىترسد
از اينكه پولش كم شود، آبرويش از بين برود، مقامش را از او بگيرند؛ اما به او بگو
اين گناهى كه كردى در موقف حساب معطل خواهى شد، باكى ندارد.
در جلد دهم بحارالأنوار دارد: وقتى رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
اين آيه را بر مسلمانان خواند: وَإِنَّ جَهَنَّمَ
لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعين لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِّكُلِّ بَابٍ مِّنْهُمْ
جُزْءٌ مَّقْسُومٌ
(80).
يعنى: به درستى كه دوزخ وعدهگاه همه آنان
است، داراى هفت در است...، در حالات على (عليه السلام) دارد (مثل گنجشك كه
در زمستان به او آب بريزند چگونه مىلرزد) على (عليه السلام) از شنيدن اين آيات بر
خود مىلرزيد
(81).
اگر حيات باشد، آثارش آشكار مىگردد؛ دل زنده نشانه دارد، در
انذارها و بشارتها آثار زندگى دل، نمايان است؛ اگر مرده است همه قرآن را بر او
بخوانى، اثرى ندارد؛ ولى اگر مختصر حياتى داشته باشد، بالأخره تأثرى پيدا مىكند:
لتنذر من كان حيا...
(82)
قرآن براى ترساندن كسانى است كه زنده باشند؛ چون اگر حياتى داشته باشد، قرآن در او
اثر مىگذارد.
انما تنذر من اتبع الذكر وخشى الرحمن
بالغيب....
تنها كسانى را مىترسانى كه ذكر را پيروى كند
و از خدا در پنهانى بترسد.
تا حيات، قلب نداشته باشد محال است قرآن اثر مثبتى در او بگذارد
(83)
ولى تا حيات دارد، اميد است اندرزها اثر كند. فطرتش از بين نرفته باشد، مطابق فطرتش
به قرآن مايل است.
بيشتر اهل مكه كه مرده دلانند، ايمان نخواهند آورد. آنها از اسم
آخرت هم گريزانند؛ اما آنكه فطرتش باقى است وخشى الرحمن
است.
نشانه پايينترين مرتبه ايمان
گاهى انسان در فكر مىرود آيا ايمان دارم يا نه؟ اگر مرگم رسيد،
مؤمنم يا نه؟ روايت حضرت صادق (عليه السلام) محك است براى نخستين درجه ايمان،
مىفرمايد: هركس گناهش او را ناراحت كرد و كار نيكش او را
شادمان ساخت، او مؤمن است.
من سرته حسنته وسائته سيئته فهو مؤمن
(84).
معلوم مىشود كه او باور دارد ثواب و عقاب را، مخصوصاً در موارد
ذكر (يعنى وقتى كه او را يادآورى كردند) معلوم مىشود حيات دل باقى است.
مثالهايى براى سرگرمى بشر با وجود خطراتى كه براى اوست زدهاند.
بهترين مثال همان است كه شيخ صدوق عليه الرحه از حكما نقل فرموده است آن را ذكر
مىكنم و همه ما بر خودمان تطبيق كنيم.
پندى آموزنده
شخصى در بيابان مىرفت در چاه افتاد، چوبى وسط چاه بود، آن را گرفت
تا نيفتد، ديد قعر چاه اژدههايى دهان باز كرده است، يك طرف، موش سفيد و يك طرف
ديگرش موش سياه، از دو طرف چوب را مىجوند و آن را باريك مىكنند. راستى كه چه هولى
دارد ليكن چشمش به گوشه چاه افتاده مىبيند مقدارى عسل در خاكها ريخته شده، زنبورها
هم آمد و شد دارند.
اژدها و موشها را فراموش كرده با نيش زنبورها و خاك آلوده بودن عسل
مىسازد و مشغول خوردن مىشود، خيلى هم خوشوقت است كه اقبالش يارى كرده به چنين
نعمتى رسيده است.
چاه، عالم طبيعت و دنياست، اژدها، همان مرگ است و چوبى كه وسط چاه
به دست گرفته، عمر است و شب و روز، همان دو موش سياه و سفيد است كه عمر را كم
مىكند تا بيفتد در دهان مرگ. ظرف عسل، شهوات دنياست كه هر نوشش با هزار نيش و
ناراحتى همراه است.
نوش مطلق خوشى محض در اين زندگى دنيا نيست، نه در خوردنيها و
پوشيدنىها؛ نه بهرهبردارى جنسى.
خوشى مطلق در عالم ديگر است، نوشى كه ديگر نيش ندارد به شرطى كه با
نور تقوا و ولايت از اينجا بروى.