پيشگفتار:
قال: لكل شىء قلبا و ان
قلب القرآن يس
(1)
در روايت شريفى كه همه مفسرين از كتابهاى معتبر
اخبار نقل نمودهاند، امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: براى
هر چيزى قلبى است و قلب قرآن سوره يس است.
وقتى مجموعه اجزاى بدن را به عنوان يك واحد
مورد نظر قرار دهيم، مركز آن قلب است كه از آن مركز،
مملكت بدن اداره مىگردد، با تپيدن آن، بدن زنده و به حيات خودش ادامه مىدهد و با
از كار افتادن آن، بدن هم مرده است.
سوره يس؛ قلب
قرآن
تشبيهى كه در اين روايت مشهور شده و سوره يس به
عنوان قلب قرآن ناميده شده است، اهميت اين سوره مبارك را مىرساند، هرچند همه قرآن
معجزه و وحى الهى است؛ اما سوره يس از مزيتهاى بيشترى برخوردار است كه با مراجعه به
روايات وارده در فضيلت اين سوره و خواندن و التزام به آن، به خوبى واضح مىگردد.
دو نكته براى اين تشبيه به نظر مىرسد كه به
طور اجمال ذكر مىشود.
محمد
(صلىاللهعليهوآله)؛ قلب عالم وجود
براى مسلمانان بديهى است كه افضل مخلوقات، بشر
است كه خداوند به او عقل عنايت فرموده و استعداد خداشناسى و يكتاپرستى داده است تا
آفريدگار خود و همگان را به يكتايى بشناسد و جز او را نپرستد
(2)
و مطابق نص قرآن مجيد؛ آفرينش دستگاه خلقت نيز
مقدمه براى اين منظور است كه مىفرمايد: براى شما همه آنچه در
زمين است آفريد
(3).
آن دين مقدسى كه اساس آن بر معارف استوار است و
ميزان قرب را در معرفت حق مىداند، اسلام است كه
آورندهاش خود، نخستين عارف به خدا و اولين بنده در مدارج معرفت و بندگى است. قرآن
كه بر قلب مقدسش فرود آمده
(4)
بر اين حقيقت گواه است.
با اين مقدمه مىتوان به خوبى باور كرد كه قلب
عالم وجود، محمد (صلىاللهعليهوآله) است؛ چراكه خداوند فرمود:
لولاك لما خلقت الأفلاك
(5).
اى پيامبر! اگر به خاطر تو
نبود، افلاك را نمىآفريدم.
پس همه موجودات به طفيل محمد
(صلىاللهعليهوآله) موجود گرديدند، پس سيد انبيا محمد (صلىاللهعليهوآله) است.
بنابراين، سورهاى هم كه ويژه محمد
(صلىاللهعليهوآله) باشد نسبت به همه قرآن، قلب قرآن مىگردد، همانطورى كه خود
محمد (صلىاللهعليهوآله) قلب عالم وجود است، از همان نخستين آيه، خداوند متعال
سيد انبيا محمد (صلىاللهعليهوآله) را مخاطب قرار داده و به قرآن حكيم سوگند
مىخورد كه او از فرستادگان به حق خداست.
پس از آياتى چند، خداوند صريحاً مىفرمايد همه
اشياء را در پيشواى آشكار كننده جا داديم و ضبط نموديم. از سعه روح محمد
(صلىاللهعليهوآله) خبر مىدهد كه همه عوالم وجود در او پيچيده و جا داده شده
است، مركز و قلب عالم، محمد (صلىاللهعليهوآله) است.
مطالب قرآن
در سوره يس
دومين نكته كه به نظر مىرسد اين است كه سوره
يس مطالب اصلى قرآن مجيد را به طور سربسته در بردارد؛ اساس قرآن بر معرفى مبدأ و
معاد است و لازمه خداشناسى، معرفت پيغمبران خداست. دنباله اين هدفها، مجادله و
مبارزه با كفار و مشركين، استدلال بر درست بودن راه خداپرستان و باطل بودن ديگران و
بالأخره داستان بهشت و بهشتيان و نعمتهايى كه در آنند و دوزخ و دوزخيان و رنجهايى
كه در آنند با يك نظر اجمالى به اين حقيقت مىرسيم كه مطالب اصلى قرآن كه مربوط به
مبدأ و معاد و دعوت به آن است در اين سوره جا دارد، بقيه امور فرع است؛ لذا قلب
قرآن آيات خداشناسى است كه مبدأ و معاد خداست و سوره يس آن را داراست، اينك شرح
مطلب.
استدلال بر
يكتاپرستى
وَمَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ
الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
(6).
در اين سوره شريف، از قول مؤمن آل يس ياد مىدهد كه چرا بايد يكتاپرست بود؛ زيرا
پديد آورنده تنها خدايى است كه به سوى او نيز بازگشت همگان است. مبدأ يكى و معاد هم
يكى است، پس چرا براى غير او سر تعظيم فرود آوريم؛ كسى كه او ما را از نيستى پديد
آورده و همه جور نعمت عنايت فرموده است.
خوراكيهاى
گوناگون؛ نشانههاى خدا
وَآيَةٌ لَّهُمُ الأَرْضُ
الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ *
وَجَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ وَفَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ
الْعُيُونِ * لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلاَ
يَشْكُرُونَ
(7)
از نشانههاى خدا براى
خداشناسان، زنده كردن زمين مرده است كه از آن دانه را بيرون مىآورد و خوراك
جنبندگان را فراهم مىآورد، بوستانهاى خرما و انگور و جويهاى روان پديد مىآورد تا
از ميوههاى طبيعى و نتيجه آن سركه و شيره و ساير خوراكيهاى حلال است، بهره ببرند و
آفريدگار خود و آن نعمتها را بستايند و سپاسگزار باشند.
آفرينش جفتها
و روز و شب
سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ
الأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لاَ
يَعْلَمُونَ وَآيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم
مُّظْلِمُونَ وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ
الْعَلِيمِ وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ
الْقَدِيمِ لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ
سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ
(8)
پاك است از هر عيب و نقصى آن خداوندى كه همه
جفتها را از روييدنيهاى زمين و از پدر و مادر (نر و ماده يا هيولا و صورت يا وجود و
ماهيت) آفريد و از آنچه بر مردمان پنهان است، با توجه به وضع آفرينش جفتها پى به
آفريدگار آنها مىبريم كه از هر عيب و نقصى مبراست و هر حسنى كه سزاوار است،
داراست.
از جمله نشانههاى حق، روز و شب و طلوع و غروب
خورشيد و ماهتاب است، شب را آرام و وسيله استراحت و آرامش گردانيد و روز را روشن و
از پس شب و مناسب با فعاليت و دنبال روزى رفتن قرار داد؛ خورشيد را چون ساير
ستارگان به دنبال قرارگاهش روان ساخته تا با منظومهاش به سوى ستاره و گاه در فضاى
بىكران روان باشد و ماه را با نظم معينى از هلال تا بدر و از بدر تا محاق دگرگون
ساخته با نظام مشخص و معينى تا حساب ماه قمرى و حتى از طرز طلوع و غروب، وقت شب
معلوم باشد: لتعلموا عدد السنين و الحساب...
(9).
و همچنين از جمله و لا
اليل سابق النهار به آيه ديگرى اشاره مىفرمايد كه شب و روز مسخر اراده
خداوند است، هيچ كدام بر ديگرى نمىتواند پيشى بگيرد مگر همانطورى كه خداوند مقدر
فرموده به نظام معينى شب در روز و روز در شب درآيد. اول بهار و پاييز شب و روز
يكسان و بعد به تدريج از اول بهار تا اول تابستان، روزها بلند و شبها كوتاه گردد و
سپس به تدريج از درازى روز كم شده و به شب افزوده مىگردد تا اول پاييز كه شب و روز
براى دومين بار يكسان مىگردد و سپس روز كوتاه و شب بلند شده تا شب يلدا و اول
زمستان، آنگاه روز بلند و شب كوتاه مىشود تا آخر زمستان و اول بهار كه اين جريان
تكرار مىگردد.
اين نظم معين كه در اثر حركت شمال به جنوب و
جنوب به شمال زمين است، راستى نشانه بزرگى بر علم و قدرت و حكمت آفريدگار است.
كشتى و وسيله
سوارى، نشانههاى خداوند
وَآيَةٌ لَّهُمْ أَنَّا
حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ وَخَلَقْنَا لَهُم مِن
مِّثْلِهِ مَا يَرْكَبُونَ وَإِن نَّشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلاَ صَرِيخَ لَهُمْ وَلاَ
هُمْ يُنقَذُونَ إِلَّا رَحْمَةً مِنَّا وَمَتَاعاً إِلَى حِينٍ
(10)
از نشانههاى خداى متعال، كشتيهايند كه مسافران
را بر روى آب مىگذرانند، چگونه طبيعت چوب يا فلز را ساخته كه بتواند بر آب غلبه
كند و چگونه به بشر هوش و استعداد درك خواص اجسام را عنايت فرموده كه بتواند اجسام
را با هم تركيب كند و كشتى را بر آب و ماشين را بر زمين و هواپيما را در فضا، تا
برسد به موشك ميان كرات بسازد؟:
و خلقنا لهم من مثلهى ما
يركبون
و ضمناً براى اين كه بفهمد كار كن خداست نه غير
خدا، گاهى اراده مىفرمايد كشتى غرق شود و هواپيما سقوط كند تا بفهمند كه فرياد رسى
جز خدا نيست؛ همان خدايى كه كشتى و هواپيما و ماشين را به حركت در آورد، همان خدا
تواناست اسباب را از كار بيندازد و جز رحمت خدا نگهدارى از هلاك نيست تا وقت مقرر و
اجل مقدر برسد: و متعا الى حين
حيوانات،
نشانههايى براى انسانها
أَوَ لَمْ يَروْا أَنَّا
خَلَقْنَا لَهُم مِّمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينَا أَنْعَاماً فَهُمْ لَهَا مَالِكُونَ
وَذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَكُوبُهُمْ وَمِنْهَا يَأْكُلُونَ وَلَهُمْ
فِيهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ أَفَلاَ يَشْكُرُونَ
(11)
نشانه ديگر خداوند براى يكتاشناسان و
يكتاپرستان، آفريدن چهارپايان است كه در اختيار بشر قرار داد؛ آنها را داد و ستد
كرده از گوشتشان مىخورند و از شيرشان مىنوشند و براى سوارى و كشت و زرع و مسافرت،
استفاده مىكنند. نكته جالب و ذللنها لهم در اختيار
گذاردن آنان براى بشر است. حيوانى كه زورش به مراتب از بشر بيشتر است، چگونه برايش
رام شده كه اين طور از او بار مىكشد و در عين حال سركشى نمىكند، آيا براستى چنين
خدايى را نبايد سپاسگزار بود؟!
معاد، بخش
دوم از عقايد اسلامى
بخش دوم مطالب اساسى و اصولى قرآن مجيد، مربوط
به معاد است كه در اين سوره شريف تذكر داده شده و براى
آن استدلالها گرديده است از آن جمله: زنده كردن زمين مرده كه براى آفريدگار استدلال
كرد، براى معاد نيز استدلال مىشود. به تعبير ديگر، زمين مرده را زنده كردن، نشانه
زنده كننده و همچنين توانا بودن بر زنده كردن است.
استدلال جالب ديگر براى قيامت، آيات آخر اين
سوره شريف است:
وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً
وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْيِيهَا
الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ ( الَّذِي
جَعَلَ لَكُم مِنَ الشَّجَرِ الأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِنْهُ تُوقِدُونَ
أَوَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَن يَخْلُقَ
مِثْلَهُم بَلَى وَهُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ
شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ
(12)
داستان آن مشركى را نقل مىفرمايد كه استخوان
پوسيده را پيش خاتم انبيا (صلىاللهعليهوآله) بهم ساييد و گفت:
كى آن را زنده مىكند و حال آنكه پوسيده و ريسيده شده است.
مىفرمايد: براى ما مثل
مىزند كه اين استخوان پوسيده، چگونه دوباره زنده مىشود در حالى كه آفرينش خودش را
از ياد برده است. بگو همانكس كه در نخست او را آفريد، هم او، زندهاش مىكند و او
به هر آفرينشى بسيار آگاه است، همان كسى كه براى شما از درخت سبز آتش قرار داد و از
آن آتش بر مىافروزيد، آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريد، بر آفرينش آنها توانا
نيست؟ در حالى كه بسيار آفريننده و بسيار داناست. آرى، دستورش بدون درنگ اجرا شده و
با فرمان باش، به هر چيزى كه خواست مىباشد.
همان طورى كه ملاحظه مىفرماييد با يك استدلال
محسوس و قابل فهم براى عموم از آفرينش نخستين انسان و ايجاد آتش از درخت سبز و
همچنين آفرينش آسمانها و زمين، براى برپا شدن رستاخيز، دليل مىآورد به قسمى كه
قابل ايراد و اشكال نيست.
برپايى
قيامت، بهشت و دوزخ
وَيَقُولُونَ مَتَى هذَا
الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً
تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ يَخِصِّمُونَ ( فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَلاَ إِلَى
أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ
وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُم مِنَ
الأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ قَالُوا يَاوَيْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِن
مَّرْقَدِنَا هذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ ( إِن كَانَتْ
إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ (
فَالْيَوْمَ لاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَلاَ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ
تَعْمَلُونَ * إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ فَاكِهُونَ هُمْ
وَأَزْوَاجُهُمْ فِي ظِلاَلٍ عَلَى الأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ
(13)
همچنين در اين سوره شريف از مقدمه برپايى قيامت
و نفخه احيا سخن فرموده در نعمت بودن بهشتيان و معذب بودن دوزخيان را يادآور
مىشود، مىفرمايد: مىگويند كى آن وعده مىرسد (قيامت) اگر
راستگويانيد، انتظار نمىبرند مگر يك فريادى را كه ايشان را مىگيرد در حالى كه با
يكديگر در كشمكش هستند پس توانايى سفارش كردن و برگشتن به سوى خانوادههايشان را
ندارند، در صور دميده شده، پس آنگاه از گورها به سوى پروردگارشان مىشتابند. گويند:
واى بر ما! چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت؟ اين است آنچه خداى بخشنده به ما
وعده فرموده بود (همان وعدهاى كه آن را دروغ مىپنداشتند و باور نمىكردند) و
پيغمبران راست گفتند. نيست جز يك فرياد، پس ايشان همگى نزد ما آماده شدگانند. پس
امروز به هيچكس ستمى نشده و جز آنچه مىكنند، پاداش داده نمىشود.
بهشتيان در آن روز در شادى سرگرمند، با همسرانشان بر سريرها تكيه
مىزنند، برايشان ميوهها و آنچه بخواهند موجود است، سلام گفتنى از سوى پروردگار
مهربان (درود خدا بر بهشتيان است).
اى گنهكاران! امروز بايد جدا شويد، آيا با شما پيمان نبستم كه
شيطان را نپرستيد؛ زيرا او دشمن آشكار شماست...
همچنين درباره بهشت برزخى در ضمن داستان حبيب نجار (مؤمن آل يس)
سخن فرموده است.
فرجام خوش حبيب نجار
در داستان حبيب نجار و گفتگويش با كفار
و مخالفين پيغمبران، استدلالهايى بر حقانيت انبيا و بىنظرى و توقع پاداش نداشتن
ايشان را ذكر مىفرمايد و درسى از مقاومت مىآموزد كه در دعوت حق و طرفدارى از
داعيان الهى تا پاى جان چگونه پايمردى نمود تا اينكه جان از كالبدش جدا شد و به
بهشت برزخى وارد شد، از همانجا آرزو كرد اى كاش! قوم من مىدانستند چگونه خدايم
مرا آمرزيد و از گرامىشدگان قرار داد:
قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ
قَوْمِي يَعْلَمُونَ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ
(14)
عقوبتى هم كه به منكرين انبيا پس از اتمام حجت الهى مىرسد، يادآور
مىشود: إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ
خَامِدُونَ
(15)
كه چگونه با صيحهاى همه را مرگ فرا رسيد و خسرالدنيا و الآخره شدند؛ درس عبرتى نيز
براى منكرين حق مىباشد.
بنابراين، در اين فقره از آيات شريف، ارزش جهاد تا مرز شهادت و
محروميت منكرين حق و تلافيهاى خداوند به هر دو دسته يادآورى شده است.
امامت؛ منصب والاى الهى
همانطور كه گذشت، اين سوره شريف، عمده مطالب قرآن مجيد را به طور
سربسته داراست. از مطالب مهم قرآن، امامت است. امام
معصوم نماينده خدا و اسم اعظم تكوينى اوست كه جامع همه اسماست و صفات جمالى و جلالى
حق را داراست، در يك آيه شريفه، احاطه علمى و قدرتى امام را كه مظهر و نمودار احاطه
علم و قدرت خداست را بيان فرموده:
إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ
مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ
(16).
به درستى كه ما مردگان را زنده مىكنيم و آنچه
از پيش فرستادند و آثارشان كه پس از آنهاست، همه را يادداشت مىكنيم و همه چيز را
در كتاب آشكار كنندهاى ضبط و ثبت نموديم.
امام را در بردارنده همه دانشها و نگهدارنده همه اشياء و به تمام
معنا نماينده خدا معرفى مىفرمايد: روح شريفش به همه عوالم محيط و همه اشياء و
تربيت كننده موجودات يعنى مظهر اسم رب مىداند؛ چنانكه در تفسير آيه:
... و أشرقت الأرض بنور ربها...
(17)
رسيده كه زمين به نور پروردگارش منور و زنده است، امام به عنوان رب الارض معرفى شده
است. و راستى فهم ولايت و محقق شدن به نور آنكه اساس ايمان است، نعمتى است فوق همه
نعمتها و در اين آيه با جمله مختصرى ...كُلَّ شَيْءٍ
أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ
(18)
اين واقعيت ولايت را بيان فرموده است.
ملكوت هر چيزى به دست قدرت
خداست
فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ
كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
(19)
پس پاك و منزه است خداوندى كه به دست اوست
باطن هر چيزى و به سوى او بازگردانده مىشويد.
در ابتداى سخن گفتيم كه اين سوره شريف، عمده معارف راجع به مبدأ و
معاد را در بردارد، اينك گوييم خلاصه مطالب اين سوره نيز در آخرين آيه آن گنجانيده
شده است.
ملكوت در اصطلاح، عالم مقابل ملك است، به تعبير ديگر، عالم امر است
كه مقابل عالم خلق ذكر مىشود و هر دو هم ملك خداست
(20).
هر چيزى در عالم داراى نفس و امر يا ملكوت است. بدون ملكوت، ملك
پيدا نمىشود و به تعبير ديگر، عالم خلق بدون
امر نمىشود. در قصيده معروف ميرفندرسكى آمده است:
چرخ با اين اختران نغز و خوش و
زيباستى |
|
صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى
|
به حقيقتى كه در علم معقول و فلسفه الهى ثابت است، اشاره مىكند كه
هر چيزى را ملكوتى است، همانطورى كه عالم خلق همه از خدا پيدا شده، عالم امر نيز
مال خداست و اداره عالم امر نيز مانند عالم خلق، به يد قدرت و كفايت حضرت احديت
است.
در مورد جنبندهها قرآن مجيد مىفرمايد: نيست
جنبندهاى مگر اينكه خداوند پيشانى او را گرفته است (يعنى اداره امورش را عهدهدار
و بر او تسلط دارد
(21)).
بازگشت همه به سوى اوست
اليه ترجعون؛ و
به سوى او بازگشت مىنماييد.
انسان رو به تكامل است و غرض از آمدن در اين دنيا و تحمل زندگى
همراه با رنج و زحمت، براى تحصيل كمال است. كسانى كه استعداد خودشان را تباه
نكردند، هنگام مرگ كه لقاى خدا و رحمت اوست
(22)
خدا آنان را كامل مىفرمايد
(23).
برخى ديگر كمبودهايشان در مواقف برزخ و بعضى در قيامت جبران مىشود. بالأخره سيرت
انسانى اگر خراب نشده باشد، در پايان دنيا، يا برزخ، يا قيامت به كمال مطلوب خواهد
رسيد، مگر افرادى كه كافر يا مشرك مرده باشند كه سيرت انسانى خود را خراب كرده،
حيوانى بلكه بدتر از حيوان شده باشند
(24).
قلب قرآن بهترين نام براى اين
كتاب
با ملاحظه آنچه گذشت، حق مىدهيد و تصديق مىفرماييد كه بهترين و
مناسبترين نام براى اين كتاب - كه تفسير سوره يس است - به پيروى از فرمايش معصوم
(عليه السلام) همان قلب قرآن مىباشد.
تفسير اين سوره شريف به سبك ساده و بيان قابل فهم عمومى كه از
نعمتهاى الهى است و شامل حال حضرت آية الله آقاى حاج سيد عبدالحسين دستغيب - (رحمة
الله عليه) - شده و طبق مرسوم، ايشان همراه با بيان حقايق با ذكر مثال و داستان
براى تأييد و شاهد مطلب، تنوع جالبى در بحث پيش مىآورند كه براى شنونده يا خواننده
از هرگونه كسالت جلوگيرى كرده، او را به معارف دينش آشناتر مىسازد.
اين بحثها در ماه مبارك رمضان، سالهاى گذشته و شايد سال 93 يا 94
ايراد و قسمت باقيمانده آن در ماه رمضان 99 بيان گرديد و سپس از روى نوار، ثبت و
خلاصه گرديد.
شيراز - سيد محمد هاشم دستغيب
جلسه اول: سخنى چند پيرامون سوره
يس
امسال ماه مبارك رمضان، عنوان بحث ما سورهاى از قرآن مجيد است كه
هم تمسك به قرآن و هم تلاوت قرآن و هم معارف و حقايق از قرآن، گرفته شود.
سوره يس قلب قرآن است؛ چنانچه مضمون
روايات است، هر چيزى را قلبى است و قلب قرآن سوره يس است. اقسام توحيد در اين سوره
مباركه ذكر شده، همچنين راجع به معاد و برهان و خصوصيات آن همينطور راجع به نبوت و
رسالت و صراط مستقيم و راه سعادت در اين سوره مباركه تذكر داده شده است. اميد است
به نورانيت قرآن، خداوند نورى عنايت كند كه همراهمان به گور ببريم.
يس يعنى اى سيد پيغمبران
بسم الله الرحمن الرحيم * يس * وَالْقُرْآنِ
الْحَكِيمِ
(25)
حروف مقطعه اوايل بعضى از سورههاى قرآن كه مجموعاً چهارده حرف
مىگردد: الم، حم، المر، طه، حمعسق، يس، كهيعص، ق،ن...
كه در اين جمله جمع است: صراط على حق نمسكه، مراد از
اينها چيست؟ در اينباره اقوال مختلفى نقل شده است. بهترين آن اقوال اين است كه اين
حروف، رمزى است ميان خدا و حبيبش؛ اختصاصى است، غرض تفهيم و تفهم غير نيست، رمزى
بين گوينده و شنونده؛ يعنى محمد (صلىاللهعليهوآله) است و غير اين حروف، براى
فهميدن همه مىباشد.
وجود ديگرى نيز ذكر شده است. در خصوص يس از ابن عباس رسيده كه بنا
به لغت طى، به معناى يا انسان است. توجيهى هم شده است
يا انسان كامل؛ يعنى يا محمد (صلىاللهعليهوآله).
وجه ديگر آنكه يا حرف ندا باشد و
سين اشاره به حرف اول از اسم سيد المرسلين و سيد البشر،
شاهد اين است كه يس پس از آن مىفرمايد:
انك لمن المرسلين
(26)
به درستى كه تو از فرستادهشدگانى
بنابراين، درباره آنچه راجع به ماست شروع كنيم وگرنه يس از حروف
مقطعه و فواتح سوره مىباشد و علم حقيقى آن نزد خداست.
قرآن، حاكم به حق، استوار و حكمت
آموز
و القرءان الحكيم، و او، قسم است و
قرآن هم مجموع اين كتاب مقدس 114 سوره مباركه از فاتحه تا ناس مىباشد.
الحكيم قرآن مجيد را لقبهايى است كه
در خودش هم ذكر شده است؛ از آن جمله الحكيم يا به معناى
حاكم است؛ حكم كننده بين حق و باطل. هر حديث، مطلب و عقيدهاى را خواستى بفهمى درست
است يا نه، به قرآن رجوع كن، روشن مىشود.
يا الحكيم به معنى استوار است، سر
سوزنى باطل در آن راه ندارد
(27)،
حصن حصين الهى است، قرآنى كه نگهبانش خود خداست
(28)، اگر چنانچه كسى بخواهد در آن
تصرف كند، مرگ (به سراغش آمده و رگ) دلش را مىبرد
(29)
لذا چهارده قرن مىگذرد، قرآن همان قرآن چهارده قرن قبل است. در ظرف اين مدت،
تغييرى نكرده است. قرآنهاى قرنهاى قبل موجود است، قرآنى كه على (عليه السلام) نوشته
است، قرآنى كه به خط ابن مسعود در قرن اول نوشته شده و بعدش قرآنى كه به خط حضرت
سجاد (عليه السلام) نوشته شده و همچنين... در همين مسجد جامع، قرآنى كه لابهلاى
جرزهاى مسجد پيدا كردند و به ما دادند هم اكنون هم موجود است، سه سطرش مركب است و
يك سطرش طلايى است، ماده تاريخش 800 هجرى است، حدود ششصد سال قبل است و ساير
قرآنها را كه مراجعه مىكنيد، مىبينيد همه يكنواخت است.
اين قرآن غير از تورات و انجيل است، يهود و نصارى نمىتوانند ادعا
كنند اين كتابها آسمانى و وحى خداست. صد سال پس از مسيح يا 150 سال محفوظات و
مكاتبات و مكالمات را جمع كرده و اسمش را انجيل
گذاشتهاند، انشاى كسانى است كه قرن يا قرنها پس از مسيح پيدا شدهاند. مىگويند
150 انجيل نوشته شده و اينها را روى هم ريخته و از بين آنها اين چهار انجيل را
انتخاب نمودند.
سوم آنكه حكيم به معنى صاحب حكمت است.
قرآن را هرچه بخوانى، معرفت و حقيقت در آن است، اندرزها، مطالب مطابق فطرت، اسباب
هدايت، رفع مرض جهل به قرآن مىشود، حكمتآموز است، خوانندهاش را حكيم مىكند،
هركس معانى قرآن را دانا شود، حكيم مىشود.
سوگند براى تأكيد مطلب حق
والقرءان الحكيم سوگند به قرآن حكيم!
واو براى قسم است. اولاً: قسم براى چه؟ و ثانياً: در
برابر مشركين كه مىخواهد قسم بخورد آنها كه اعتقادى به قرآن ندارند كه به قرآن قسم
بخورد؟!
پاسخ: در محاوره، مرسوم است مطلبى كه گوينده مىخواهد به طرف ثابت
كند، برهانى ذكر مىكند، اگر نپذيرفت و خواست تأكيد كند، قسم ياد مىكند بلكه طرف
اين مطلب را بپذيرد، گوينده مهربان است مىخواهد طرف بپذيرد، لذا با قسم مطلبش را
تأكيد مىنمايد.
پروردگار عالم براى هدايت اين بشر، برهانها براى توحيد و معاد و
صراط مستقيم و براى رسالت پيغمبر مكرمش فرموده است، حالا سوگند ياد مىفرمايد به حق
اين قرآن كه محمد پيغمبر است، از خود چيزى نمىگويد، قيامت حق است. تا شنونده دست
از دامن محمد برندارد بلكه اين دلهاى سخت، تأثرى پيدا كند به واسطه قسم خوردن.
ديگر آنكه بزرگى مقسم به را بفهماند، قرآن به قدرى عظيم است كه
مورد قسم خداست.
مسخره بودن سوگند به مقدسات
مشركين
و اما اين قسم به قرآن براى مشركين چه فايده دارد؟ پاسخ: آيا به
مقدسات مشركين مىشود قسم خورد؟ مثلا بر بت هبل قسم بخورد، خودشان مىفهمند كه
استهزاست، بت شأنى ندارد كه به آن قسم بخورند در حالى كه قسم براى تأكيد است؛ تو كه
اعتقاد به بت ندارى پيش بتپرست بروى بگويى: به جان اين بت قسم، حرفت را نه تنها
باور نمىكند بلكه حمل بر مسخره و استهزا نيز مىنمايد، چگونه مىشود به مقدسات
بتپرستها سوگند خورد؟ حتى براى جلب نظر طرف هم فايده ندارد.
از همه چيز عظيمتر قرآن كلام رب العالمين است؛ لذا به آن قسم ياد
مىفرمايد.
از اين جهت بايد مؤمنين احترام قرآن را هرچه بيشتر رعايت كنند،
وقتى قرآن خوانده مىشود، مبادا صحبت كنى
(30)،
گوش بگير، موقعى كه قرآن مىخوانى، خودت مؤدب باش، رو به قرآن پايت را دراز نكن،
چيزى روى قرآن نگذار، هرگونه احترامى به قرآن لازم است چون كلام ربالعالمين است،
مرادف و معادل هم دارد، عترت محمد (صلىاللهعليهوآله)، على (عليه السلام) و يازده
فرزندانش ثقل رديف قرآنند همان روايت شريفه: انى تارك
و بنا به روايتى: مخلف فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى كهاتين
لاكهاتين.
دو انگشت سبابه از دست مبارك را به هم چسبانيد و فرمود: مسلمانان!
پس از خودم جانشينى دارم، دو چيز بزرگ خليفه من است مثل اينكه محمد نمرده است،
سرجايش دو چيز گرانبهاست مثل اين دو انگشت سبابه كه يكى بر ديگرى زيادتى ندارد؛
قرآن و عترت است نه مثل دو انگشت از يك دست كه يكى بر ديگرى برترى داشته باشد
(31).
جلسه دوم: نامهاى پيامبر اسلام
(صلىاللهعليهوآله) در قرآن مجيد
يس * وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ * إِنَّكَ
لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ * عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ
(32)
از كشاف حقايق جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) مروى است كه
فرمود: پروردگار جل جلاله در (چند مورد از) قرآن مجيد، جدم
رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) را ياد فرموده است:
اول: محمد در آيه شريفه: مَا كَانَ مُحَمَّدٌ
أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِكُمْ وَلكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ...
(33).
دوم احمد؛ چنانچه مىفرمايد:
...وَمُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ...
(34).
سوم: عبدالله آنجا كه مىفرمايد: ...لَمَّا
قَامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كَادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَد
(35).
چهارم و پنجم: طه و يس است از نامهاى رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله).
چرا مراد از طه، محمد است؟ وجه مناسبت،
يا طالب الشفاعة و الهداية است؛ مثلا ياسين به مناسبت يا سيدالمرسلين يا سيد البشر،
يا اينكه خود ياسين، انسان كامل باشد كه مراد محمد (صلىاللهعليهوآله) است، به
هر حال يس سوگند به قرآنى كه در آن حكمت است، انواع
دانستنيها در اين قرآن است، حقايق و معارف، مواعظ و اندرزها در اين قرآن است و جايز
است كه حكيم صفت باشد به اعتبار صاحب قرآن؛ يعنى قرآنى
كه از پيش خداى حكيم است.
به غمزه مسألهآموز صد مدرس شد
سوگند به قرآن حكيم كه تو اى محمد (صلىاللهعليهوآله) از
پيغمبرانى. مشركين، منكر رسالت خاتمالأنبيا بودند. پروردگار عالم در اين آيه
مباركه قسم ياد مىكند به قرآن، در حالى كه خود قرآن گواه صدقى است به رسالت محمد
(صلىاللهعليهوآله) و اين منتهاى لطافت اين آيه شريفه است كه اگر دقت كنيد، هم
قسم خورده و هم اقامه دليل و برهان نموده است، خود قرآن شاهد است بر اينكه محمد
(صلىاللهعليهوآله) پيغمبر است چرا؟ چون به نص قرآن مجيد و اتفاق مورخين و ضرورت
مسلمين، حضرت محمد (صلىاللهعليهوآله) مكتب نرفته، كتاب نخوانده، قلم به دست
نگرفته، استادى نديده است
(36)
آنگاه اين كتابى كه پر است از علوم اولين و آخرين، آنچه بشر به آن نياز دارد، انواع
دانشها را بياورد، آيا ديگر جاى شك است كه قرآن از جانب خداست؟ جلو چشم خودتان است
كه چهل سال در مكه معظمه زندگى كرده، از جاى ديگرى كه نيامده، آيا كسى هست بتواند
ادعا كند استادى ديده، مكتبى رفته، پس اين علوم از خودش قطعاً نيست، ناچار از طرف
خداست، چقدر لطيف گفته است اين معنى را در اين شعر:
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
|
|
به غمزه مسألهآموز صد مدرس شد
(37)
|
ديگر آنكه اى عرب! آنهايى كه درس خوانديد، فلسفه خوانديد، پشت به
پشت هم بزنيد اگر توانستيد يك سورهاى مثل اين قرآن بياوريد
(38).
معجزه هميشگى براى آيين جاودانه
هر پيغمبرى براى معجزهاش همراهش بوده، وقتى كه مىمرده معجزهاش
هم همراهش مىرفته؛ مثلا جناب موسى كه عصا مىانداخت اژدها مىشد، عصا به سنگ كه
مىزد دوازده چشمه آب جارى مىشد، جناب عيسى مرده زنده مىكرد، پس از صعودش به
آسمان، ديگر معجزهاش هم همراهش رفت؛ اما محمد (صلىاللهعليهوآله) تا قيامت
معجزهاش سرجايش باقى است و آن قرآن است؛ چون دينش باقى
است تا روز قيامت، شاهد صدقش هم بايد باشد. آورندهاش مبعوث از طرف خدا بوده است،
بشر درس نخوانده محال است بتواند يك آيهاى چنين انشا نمايد با اين فصاحت و بلاغت،
هر آيهاى از آن معجزهاى بر حقانيت خاتم انبيا (صلىاللهعليهوآله) است.
مرسل كدام است؟ فرق بين نبى و مرسل؛
مرسل اخص از نبى است، نبى به معنى خبر دهنده و خبر داده شده است، رسول و مرسل به
معنى فرستاده شده است. در روايتى كه از امام باقر (عليه السلام) مىپرسند فرق بين
رسول و نبى كدام است؟ مىفرمايد نبى كسى است كه صدا را مىشنود ولى ملك را نمىبيند
كه خبر داده شده از غيب است. رسول آن است كه ملك واسط وحى را مىبيند، وحى خدا را
مىشنود و به او امر مىشود كه مردم را هدايت كند و رو به خدا دعوت كند، فرستاده
شده است، رسول خداست، نبى يعنى خبر داده شده كه اعم است از اين كه امر به دعوت
داشته باشد يا نداشته باشد
(39).
در روايتى دارد كه: ابوذر از رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) پرسيد عدد نبيين چقدر است؟ فرمود: 124 هزار نفر. گفت: مرسلين
ايشان چند نفرند؟ فرمود: 313 نفر. اين خبر در كتاب سفينةالبحار نقل شده است.
آن عده كه مأمور دعوت خلق بودند، 313 نفرند
(40).
آيه بعد على صرط مستقيم خبر پس از خبر
است، به درستى كه تو از فرستادهشدگان از طرف خدا هستى براى راهنمايى و دعوت خلق،
علاوه، تو بر راه راست هستى، هركس هم كه تابع تو شد او هم بر صراط مستقيم است.