تفسير مجمع البيان جلد ۷

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۲ -


/ سوره انعام / آيه هاى 62 - 52

52 . وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدوَةِ وَالْعَشِىِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَىْ ءٍ وَما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمينَ.

53 . وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا اَهؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا اَلَيْسَ اللَّهُ بِاَعْلَمَ بِالشَّاكِرينَ.

54 . وَ اِذا جآءَكَ الّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ اَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِه وَاَصْلَحَ فَاَنَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ.

55 . وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَلِتَسْتَبينَ سَبيلُ الْمُجْرِمينَ.

56 . قُلْ اِنّى نُهيتُ اَنْ اَعْبُدَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قُلْ لا اَتَّبِعُ اَهْوآءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ اِذاً وَما اَنَا مِنَ الْمُهْتَدينَ.

57 . قُلْ إِنّى عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّى وَكَذَّبْتُمْ بِه ما عِنْدى ما تَسْتَعْجِلُونَ بِه اِنِ الْحُكْمُ اِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفاصِلينَ.

58 . قُلْ لَوْ اَنَّ عِنْدى ما تَسْتَعْجِلُونَ بِه لَقُضِىَ الْاَمْرُ بَيْنى وَبَيْنَكُمْ وَاللَّهُ اَعْلَمُ بِالظَّالِمينَ.

59 . وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها اِلاَّ هُوَ وَيَعْلَمُ ما فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ اِلاَّ يَعْلَمُها وَلا حَبَّةٍ فى ظُلُماتِ الْاَرْضِ وَلا رَطْبٍ وَلا يابِسٍ اِلاَّ فى كِتابٍ مُبينٍ.

60 . وَ هُوَ الَّذى يَتَوَفَّكُمْ بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ ماجَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ لِيُقْضى اَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ اِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

61 - وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِه وَيُرْسِلُ عَلَيكُمْ حَفَظَةً حَتّى اِذا جاءَ اَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَهُمْ لايُفَرِّطُونَ.

62 - ثُمَّ رُدُّوا اِلَى اللَّهِ مَوْليهُمُ الْحَقِّ اَلا لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ اَسْرَعُ الْحاسِبينَ.

ترجمه

52 - و كسانى را كه [به هنگامه ] بامدادان و شامگاهان پروردگار خويش را مى خوانند و خشنودى او را مى خواهند [از خود و دين و آيينى كه به تو وحى مى شود ]مران! نه چيزى از حساب آنان برعهده تو است، و نه چيزى از حساب [تو] بر عهده آنان است، تا آنان را از [خويشتن ] برانى و از بيدادگران گردى.

53 - و ما اين گونه برخى ازآنان را به [وسيله ] برخى [ديگر ]آزموديم تا [آن كسانى كه در آزمون شايستگى نشان ندادند، درمورد ايمان آوردگان شايسته كردار] بگويند: آيا اينانند كه خدا از ميان ما [مردم ]بر آنان منّت نهاده [و نعمتى گران به آنان ارزانى داشته ] است؟! آيا خدا به [انديشه و عملكرد ]سپاسگزاران داناتر نيست [و آنان را بهتر نمى شناسد]؟

54 - و چون كسانى كه به آيات [و نشانه هاى قدرت ] ما ايمان مى آورند نزد تو آمدند، [به آنان ] بگو: درود بر شما! پروردگارتان [مهر و] رحمت را [اين گونه ] بر خود مقرر فرموده است كه هر كس از شما [مردم ] از روى نادانى كار [زشت و ]بدى انجام دهد و آنگاه از آن توبه نمايد و [انديشه و عمكرد خويشتن را] به سامان آورد، [خدا او را مى بخشايد، چرا كه ] او بسيار آمرزنده و مهربان است.

55 - و ما آيات خود را اين گونه به روشنى بيان مى كنيم تا [دين خدا روشن و ]راه [و رسم گمراهگرانه ] گناهكاران روشن شود.

56 - [اى پيامبر! به شرك گرايان ] بگو: من از پرستش آنهايى كه شما به جاى خدا مى خوانيد [و مى پرستيد ] باز داشته شده ام. [و نيز ]بگو: من از هوسهاى [گمراهگرانه ] شما پيروى نخواهم كرد؛ چرا كه در آن صورت گمراه گشته و از راه يافتگان نخواهم بود.

57 - [و] بگو: من از سوى پروردگارم دليل [آشكار و] روشنى دارم، امّا شما آن را [خيره سرانه ]دروغ مى انگاريد. آنچه شما خواستار شتاب در [فرا رسيدن ]آن هستيد، نزد من [و به دست من ]نيست؛ فرمانِ [آمدن عذاب ]تنها از آن خدا [و در كف قدرت او]ست، [او ]حق را [از ناحق ] جدا مى سازد، و او بهترين داوران است.

58 - [و] بگو: اگر آنچه شما خواستار شتاب در [آمدن ] آن هستيد، نزد من [و در اختيار من ] بود، بى ترديد ميان من و شما كار به فرجامِ [خود] رسيده بود، و خدا ستمكاران را بهتر مى شناسد.

59 - و كليدهاى غيب تنها نزد اوست. و [هيچ كسى ] جز او از آنها آگاه نيست، و آنچه را كه در [كران تا كران ] خشكى و درياست مى داند، و هيچ برگى فرو نمى افتد جز اينكه او از [افتادن ] آن آگاه است، و هيچ دانه اى در تاريكيهاى زمين، و هيچ تر و خشكى نيست جز اينكه در كتابى آشكار [به اراده آن يكتا آفريدگار و تدبيرگر امور به ثبت رسيده ]است.

60 - و اوست كه شبانگاهان روح [و جان ] شما را [به هنگام خواب ]بر مى گيرد، و آنچه را در روز انجام داده [و به دست آورده ]ايد مى داند؛ آنگاه [با فرا رسيدن روز ]شما را در آن از [خواب ] بر مى انگيزد تاسر آمدى مُعيّن كه [براى شما ]مقرّر شده است سپرى شود؛ پس باز گشت [همه ]شما به سوى اوست؛ و آنگاه شما را از آنچه [در زندگى ]انجام مى داديد آگاه خواهد ساخت.

61 - و اوست همان [خداى توانا و] چيره بر بندگان خويش؛ و [براى حفظ جان شما] نگاهبانانى برايتان مى گمارد تا آنگاه كه [عمرتان به پايان رسيده و ]مرگ يكى از شما فرا رسد، فرستادگان ما جانش را مى ستانند و آنان [در كار خويش ]كوتاهى نمى نمايند.

62 - سپس به سوى خدا، سرپرست واقعى خويش باز گردانيده مى شوند، [هان! ]به هوش باشيد كه فرمانروايى [روز رستاخيز] از آنِ اوست؛ و او سريعترين حسابرسان است.

نگرشى بر واژه ها

«سلام»: اين واژه به چهار معنى آمده است:

1 - درود و سلام گفتن كه نوعى دعا براى سلامتى ديگرى است.

2 - به مفهوم سلامت و امنيت.

3 - به مفهوم درختى است پرتوان و نيرومند كه از آفتها سالم است.

4 - نامى از نامهاى مقدس خداست.

با اين بيان اين واژه در صورت نخست (مصدر)، در صورت دوّم جمع، و در صورت سوّم و چهارم اسم است.

«بيّنه»: به مفهوم دليل و سندى است كه ميان حق و باطل جدايى مى افكند و روشنگرى مى كند.

«استعجال»: خواستن چيزى پيش از رسيدنِ هنگامه آن.

«حكم»: داورى و پايان بخشيدن به كارى.

«مفاتح»: اين واژه اگر جمع «مِفتح» به كسر «م» باشد، به معناى كليد و كليدهاست، امّا اگر به فتح «م» آمد، به مفهوم گنجينه و گنجينه هاست.

اين واژه در قرآن به هر دو معنا آمده، و در آيه مورد بحث به مفهوم كليدهاست و به باور «فرّاء» در آيه ديگرى به مفهوم گنجينه ها آمده است كه جالب بنظر مى رسد چرا كه در آن صورت دو واژه «كنوز» و «مفاتحه» تكرارى است.

«توفّى»: بر گرفتن چيزى بصورت كامل.

«جرح»: به دست آوردن چيزى و يا كارى كه با اعضاى بدن انجام مى گيرد.

شأن نزول

1 - در داستان فرود نخستين آيه مورد بحث از «عبداللَّه بن مسعود» آورده اند كه: روزى گروهى از سركردگان قريش بر پيامبر گرامى گذشتند كه گروهى از ياران آن حضرت، همچون: «بلال»، «عمّار»، «خبّاب»، «صهيب» و... بر گرد وجود خورشيد جهان افروز رسالت گردآمده و به پيام خدا گوش جان سپرده بودند.

شرك گرايان مغرور و گستاخ با ديدن آن چهره هاى حق طلب كه از ارزشهاى مادّى بهره اى نداشتند نعره برآوردند كه هان اى محمد! آيا به اينان دل خوش داشته اى؟! و خدايت به اينان منّت نهاده ونعمت گران به آنان ارزانى داشته است؟

آيا انتظار دارى كه ما در كنار اينان قرار گيريم و پيرو اينان گرديم؟

بيا واين تهيدستان ومحرومانِ از ثروت و قدرت را از خود بران، در آن صورت ممكن است ما پيروىِ از راه و رسم و دين و آيين تو را بپذيريم. درست در اين شرايط بود كه اين آيه شريفه بر قلب مصفاى پيامبر حريّت و برابرى فرود آمد كه:

و لا تطرد الّذين يد عون ربّهم....(117)

و نيز از «سلمان» و «خبّاب» آورده اند كه اين آيه، درباره ما و دوستانمان فرودآمد، چرا كه روزى پاره اى ار عناصر نژاد پرست همچون «اقرع تميمى» و... نزد پيامبر آمدند و با ديدن ما و چهره هايى چون «بلال» و «عمار» و... به تحقير مان پرداخته و گفتند: اى پيامبر خدا! بسيار بجاست كه اين عناصر محروم از ثروت و قدرت و لباس فاخر را از حلقه ياران خويش برانى؛ واقعيت اين است كه نشستن در كنار اينان، در برابر چشم گروههاى عرب براى ماگران است پيشنهاد ما اين است كه محفل و فرصت ما را از اينان جداكنى.

پيامبر گرامى براى هدايت آنان بر آن شد كه با اين خواسته آنان موافقت كند(118) بدان اميد كه با تربيت و سازندگى فكرى و فرهنگى و عقيدتى واخلاقى آنان و زدودن خرافات و اوهام و تعصبات و نژاد پرستى و پول پرستى از افكار، راه را براى ساختن دنياى نو و جامعه نمونه بگشايد(119). آنان سند ونوشته اى در اين مورد خواستند و آنگاه بود كه فرشته وحى فرود آمد و اين آيه را آورد كه: و لا تطرد الّذين يدعون ربهم بالغدوة والعشىِ يريدون وجهه ...

پيامبر گرامى در حالى كه اين آيه شريفه را تلاوت مى كردكه كتب ربكم على نفسه الرّحمه(120) پيشنهاد آنان را ردكرد و به ما نزديك شد و بسان گذشته هماره آيات خدا را بر ما تلاوت مى كرد و ما برگرد خورشيد و جود او حلقه مى زديم و نور مى گرفتيم تا آيه ديگرى فرود آمد كه: و اصبر نفسك مع الّذين يدعون ربّهم...(121)

پس از فرود اين آيه؛ ديگر آن حضرت بدون فاصله اى با ما مى نشست و به هنگام پايان مجلس، نخست ما بر مى خاستيم و آنگاه او ما را ترك مى كرد و مى فرمود:

خداى را ستايش مى كنم كه به من فرمان داد كه با مردم حق جو و حق طلب همراه و همگام باشم...

2 - در مورد داستان فرود سومين آيه مورد بحث آورده اند كه:

اين آيه شريفه درباره همان چهره هايى فرود آمد كه زرداران و زور مندان خواهان آن بودندكه پيامبر گرامى آنان را از محفل خويش براند، امّا آن حضرت فرمان يافت به آنان درود هم بفرستد، به همين دليل به هنگام برخورد با آنان سلام مى كرد و مى فرمود: ستايش از آنِ يكتا آفريدگارى است كه در ميان جامعه و امت من چهره هايى قرار داد كه مرا به سلام گفتن بر آنان فرمان داد....

برخى آورده اند كه اين آيه شريفه در مورد گروهى از ياران پيامبر، از جمله: «حمزه»، «جعفر»، «عمّار» و... فرود آمد.

و «انس بن مالك» آورده است كه : گروهى به حضور پيامبر شرفياب شده و گفتند: اى پيامبر خدا! ما در زندگى خويش دستخوش لغزشهاى بسيارى شده ايم، پيامبر در پاسخ آنان سكوت نموده بود كه اين آيه شريفه فرود آمد.

به باور پاره اى اين آيه در مورد توبه كاران فرود آمد. و از امام صادق عليه السلام نيز روايتى رسيده است كه اين ديدگاه را تاييد مى كند.

تفسير

پيكار با برترى جوييها و تبعيض خواهيها در اين آيه شريفه آفريدگار هستى به پيامبرش هشدار مى دهد كه مبادا شرك گرايانِ زورمند و صاحب امكانات را بپذيرد و توحيد گرايانِ محروم از قدرت و ثروت را از خودبراند!

وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدوَةِ وَالْعَشِىِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ

آن كسانى كه خدا را بامدادان و شامگاهان مى خوانند و جز ذات پاك او و خشنوديش هدف ديگرى ندارند و خدا را با هيچ چيز برابر نمى سازند، اينان را از خود مران.

به باور برخى منظور از واژه «يدعون» در آيه شريفه، نماز بامدادى و عصرگاهى است. امّا به باور برخى ديگر، منظور نمازهايى است كه در دو سوى روز، بامداد و شامگاه خوانده مى شود.

«زجاج» مى گويد: خدا در اين آيه شريفه درباره اين گروه گواهى مى دهد كه به اخلاق شايسته آراسته و از نيّت خالص برخوردارند و راهى را مى جويند كه خدا بر ايشان مقرّر فرموده است، و اين سه امتياز و ارزش نجات بخش انسان در دنيا و آخرت است.

ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَىْ ءٍ وَما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ

نه چيزى از حساب آنان بر عهده توست، ونه چيزى از حساب تو بر عهده آنان است.

به باور برخى منظور اين است كه: نه حساب شرك گرايان بر تو مى باشد و نه حساب تو بر آنان، بلكه حساب همه با خداست كه شايستگان را پاداش مى دهد و زشت كاران را به كيفر مى رساند.

«ابن عباس»، «ضمير» را به شرك گرايان برگردانيده، امّا بيشتر مفسّران به همان كسانى برگردانده اند كه بامداد و شامگاه پروردگار شان را مى خوانند. و اين ديدگاه بهتر به نظر مى رسد چرا كه:

1 - منظور اين است كه شرك گرايان، مردم با ايمان را بخاطر محروميت از زور و زر تحقير مى كردند و از پيامبر مى خواستند كه آنان را از خود براند و بدين جهت خدا به پيامبرش هشدار داد كه مباد آنان را از خود برانى! چه كه نه حساب آنان بر عهده توست ونه كار آنان مايه ننگ وعار تو؛ و حساب و عملكر تو نيز بر عهده آنان نيست. بدين صورت، هم سخن و پيام بهتر و استوار تر اعلان شده و هم دو بخش آن باهم هماهنگ است. آرى، اين ديدگاه درست به نظر مى رسد چرا كه آيه ديگرى اين ديدگاه را تأييد مى كند و مى فرمايد:

إن حسابهم الاّ على ربّى لو تشعرون(122)

حساب آنان جز با پروردگارم نيست، اگر اين واقعيت رادريابيد.

2 - افزون بر آنچه آمد منظور و پيام آيه اين نيز هست كه حساب رزق و روزى اين محرومانِ از زر و زور، بر تو نيست كه آنان را برانى؛ همان گونه كه حساب رزق و روزى تو نيز با آنان نيست و اين خداى يكتاست كه روزى رسان و بخشاينده نعمت است پس آنان را از خود مران و به خويشتن نزديك ساز كه در انديشه ايمان وتقوا وخشنودى خدا هستند.

فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمينَ.

هشدارت بادكه اگر آنان را برانى از ستمكاران خواهى شد.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه در اين صورت بازيان رساندن به راه و رسم و هدف خويش، چنان است كه گويى برخود ستم رواداشته اى.

«ابن انبارى» مى گويد: آيه مباركه به پيامبر گرامى سخت هشدار داد كه مباد صف محرومان را ترك و در كنار زور مندانِ بيداد گر قرار گيرد، چرا كه گويى آن حضرت در انديشه اين بودكه با اندك نرمش و روى خوش نشان دادن به زور داران و زرداران عرب، آنان را در برابر مقررات خدا رام سازد تا با اين گام و تدبير بستگان و پيروان آنان رانيز به اسلام مفتخر سازد، چرا كه آنان پيرو اينان بودند. با اين بيان انديشه و نيّت پيامبر عدالتخواهانه و خيرخواهانه بود وهر گز در انديشه مقدّم داشتن زورمندان و زر پرستان بر شايسته كرداران و آزادگان نبود و بر آن نبود كه اينان را مورد اهانت قرار دهد، امّا خداى فرزانه به همين كار نيز رضايت نداد و به آن بنده برگزيده و پيامبر گرانمايه اش هشدار داد كه نه.

آزمون انسانها اينك در ادامه سخن قرآن شريف به اين نكته مى پردازد كه خداى فرزانه اين گونه محرومان را به برخوردارانِ از امكانات و آنان را با اينان مى آزمايد.

وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا اَهؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا

منظور اين است كه: همان گونه كه پيش از بعثت تو اى پيامبر! سنّت آزمون بوده و زرداران و زور داران را به وسيله محرومان، و اينان را به آنان آزموده ايم، اكنون نيز سركردگان حق ستيز قريش را به وسيله اين محرومانِ حق طلب و آزادمنش مى آزماييم، چرا كه زورمندان و زرداران و خودكامگان كه در كام خود بزرگ بينى و غرور اسيرند و امتياز و برترى را به پول و زور مى نگرند، باديدن پابرهنگان و محرومان در صف ايمان آوردگان، از پذيريش حق سرباز مى زنند وخواهان راندن محرومان مى گردند تا اسلام وپيامبر ويژه آنان باشد و با اين تقاضاى ظالمانه و بهانه جوييها، در آزمون مردود مى گردند.

روشن است كه آفريدگار هستى از درون و برون انسانها آگاه است و نياز به آزمون ندارد تا به نكته تازه اى آگاه گردد، بلكه هدف آزمون الهى و رفتار اين گونه او با بندگان، اين است كه سرانجام آنان بخود آيند و از مركب غرور و سركشى پياده شوند و باوانهادن غفلت و خود سرى، راه ايمان وتقوا و سپاس از آفريدگار خويش را برگزينند و در راه حق شكيبايى قهرمانانه پيشه سازند، امّاگروهى به جاى حق پذيرى و راهيابى و تدبّر در پذيرفته شدنِ در اين آزمون، همچنان بر گمراهى خويش پا مى فشارند و ملاك و معيار شخصيت را، نه ايمان و عمل شايسته و آراستگى به ارزشهاى معنوى، كه زور و زر مى نگرند و با برترى جوييهاى ناروا و تبعيض خواهيها، منكر برترى وعظمت پيشتازانِ در اسلام و ايمان مى گردند و به جاى سازندگىِ همه جانبه شخصيت خويش به بهانه جويى پرداخته و در آزمون مردود مى گردند.

«جبايى» مى گويد: منظور آيه اين است كه ما تكليف را بر گردنكشان خودكامه دشوار ساختيم، چرا كه به آنها فرمان داديم كه به قرآن و مقررات عادلانه آن ايمان آورند و محرومان و تهيدستان با ايمان و آراسته به ارزشهاى انسانى و اسلامى را همنوع و همدين و برادر خويش بشناسند و به آنان به خاطر پيشگامى در اسلام و ايمان احترام كنند، روشن است كه اين كارِ انسانى بر آنان كه سرا پا غرق در غرور و سركشى بودند، كارى بسيار گران بود كه آيه شريفه آن را به آزمون تعبير فرموده است...

اَلَيْسَ اللَّهُ بِاَعْلَمَ بِالشَّاكِرينَ.

اين پرسش براى اقرار گرفتن و اثبات مطلب است، ومنظور اين است كه خدا به حال سپاسگزاران آگاه تر و داناتر است.

به باور برخى آيه شريفه نشانگر اين واقعيت است كه بايد ايمان دارانِ ناتوان و محروم را بيشتر از مؤمنان برخوردار از ثروت و قدرت احترام كرد و به آنان بيشتر بها داد.

امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

من أتى غنيّاً فتواضع لغنائه ذهب ثلثا دينه:

هركس به ثروتمندى تنها به خاطر ثروتش روى آورد و او راتعظيم كند، دو سوّم دين و ايمانش بر باد است.

در سوّمين آيه مورد بحث آفريدگار هستى به پيامبرش فرمان مى دهد كه نه تنها ايمان آوردگان و جويندگان راه خدا و خشنودى او را نراند، بلكه به آنان احترام كند و همه روى آورندگان به سوى خدا را خير مقدم گويد و بر آنان درود فرستد و به آنان امكان خودسازى و آراستگى به ارزشها دهد و راهشان بنمايند.

وَ اِذا جآءَكَ الّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ

و هرگاه كسانى كه به آيات ماايمان مى آورند نزد تو آمدند، به آنان بگو: درود بر شما!

در تفسير آيه شريفه ديدگاهها يكسان نيست:

1 - به باور برخى منظور اين است كه پيامبر بر آنان سلام كندو درود خدا را بر آنان برساند.

2 - امّا به باور برخى ديگر منظور اين است كه عذر و پوزش آنان را بپذيرد و به آنان نويد بخشايش و رحمت دهد.

3 - و پاره اى نيز بر آنند كه پيامبر با سلام بر آنان، از آنان تجليل به عمل آورد.

كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ

و نويد ده كه خداى پر مهر، بخشايش و رحمت بربندگان را بر خود مقرّر فرموده است.

در آيه شريفه واژه «كتب» به كار رفته، و تعبير به نوشتن شده است. روشن است كه خدا نمى نويسد و منظور از آن، مقرّر داشتن و حفظ اين شيوه و سنت است، چرا كه در ميان مردم چيزى را كه بايد بماند، يادداشت مى كنند، و آيه بدينسان نشانگر اين واقعيت است كه مهر و رحمت خدا بر شايستگان يك اصلِ ماندگار و يك سنّت الهى است.

پاره اى نيز بر آنند كه در لوح محفوظ اين واقعيت رانوشته است.

در ادامه سخن مى فرمايد:

اَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِه وَاَصْلَحَ فَاَنَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ.

هر كس از شما از روى نادانى و نا آگاهى به كار بدى دست يازد، آنگاه روى توبه به بارگاه خدا آورد وكار خويش را اصلاح و جبران نمايد، مورد بخشايش و رحمت خدا قرار مى گيرد، چرا كه او بسيار آمرزنده و مهربان است.

به باور «زجاج» منظور از نادانى در انجام كار اين است كه: كار زشت و ناروا را بى آنكه از زشتى آن آگاه باشد، بدان دست يازد. و يا با آگاهى به سود و زيان و زشتى و ناپسندى آن به انگيزه سود جويى و راحت طلبى و لذت فورى آن انجام دهد، و سعادت و پاداش سراى آخرت را فداى لذّتهاى زودگذر سراى دنيا نمايد.

در چهارمين آيه مورد بحث، با اشاره به زنجيره اى از مفاهيم و نكات گذشته در دعوت به توحيد و تقوا و نفى شرك و كفر و بيداد و گناه، مى فرمايد:

وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَلِتَسْتَبينَ سَبيلُ الْمُجْرِمينَ.

همان گونه كه پيش از اين باران دليلهاى خود بر درستى راه توحيدگرايى و يكتا پرستى و راستى رسالت و دعوت پيامبر و بيان مقررات انسانساز دين را بارانديم، اينك نيز آيات خود را اين گونه بروشنى بيان مى كنيم كه تا راه و رسم شما توحيد گرايان و حقانيت آن روشن شود و تا راه كفرگرايانى كه پس از روشن شدن حقيقت ستيزه جويى مى كنند، براى كسانى كه در انديشه ايمان و شناخت حق از باطل اند، بخوبى نمايان گردد و آنان نيز بتوانند از راه كفر و شرك خود را نجات داده و راه توحيد و تقوا را برگزينند.

من از هواى دل شما پيروى نخواهم كرد در ادامه آيات، آفريدگار جهان دگر باره به پيامبرش فرمان مى دهدكه با صراحت و صداقتِ درس آموزى، از بتها و پرستش هاى ذلّت بار و راه و رسم شرك آلود آنان اعلان بيزارى كند:

قُلْ اِنّى نُهيتُ اَنْ اَعْبُدَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ

اى پيامبر! بگو: من از سوى پروردگارم از پرستش خدايان دروغين شما باز داشته شده ام، چرا كه اين بتهاى رنگارنگ نه خدا هستند و نه در خور پرستش و ستايش.

قُلْ لا اَتَّبِعُ اَهْوآءَكُمْ

بگو: من از هواى دل شما پيروى نمى كنم و بسان شما از روى هوش سر به آستانه بتهاى گوناگون نمى گذارم، چرا كه اين كارى بيهوده و بى دليل و بى خردانه است.

به باور پاره اى منظور اين است كه من در طرد و نفى توحيدگرايانِ محروم از زر و زور، از هواى دل شما پيروى نخواهم كرد.

قَدْ ضَلَلْتُ اِذاً وَما اَنَا مِنَ الْمُهْتَدينَ.

اگر من از هواى دل شما پيروى كنم در آن صورت گمراه گرديده و آنگاه است كه از راه يافتگان به سوى دين خدا و نور و رستگارى نخواهم بود.

و به باور برخى، در اين صورت از پيام آوران راه يافته نخواهم بود.

او بهترين داوران است در آيه پيشين آفريدگار هستى پيامبرش و تمام ايمان آوردگان را از پرستش خدايان دروغين هشدار داد، اينك در اين آيه شريفه اين نكته ژرف را به تابلو مى برد كه بت پرستان در راه و رسم خويش دليل و برهان ندارند امّا تو اى پيامبر! در دعوت به توحيد گرايى و يكتا پرستى، روشن ترين دليلها و قانع كننده ترين برهانها را دارى.

قُلْ إِنّى عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّى وَكَذَّبْتُمْ بِه

در تفسير آيه چهار نظر آمده است:

1 - به باور «زجاج» منظور اين است كه: بگو: من دليل روشن و روشنگرى بردرستى راه و رسم خويش از سوى پروردگارم دارم و پيرو اين دليل و برنامه ام، نه هواهاى دل.

2 - امّا به باور «حسن» منظور اين است كه: من از سوى پروردگار خويش به رسالت برگزيده شده ام.

3 - «جبايى» بر آن است كه: من معجزه اى دارم كه روشنگر رسالت و پيامبرى من است و آن قرآن اين كتاب بى همانند و پرشكوه خداست.

4 - امّا «ابن عباس» مى گويد: من از سوى پروردگارم در مورد رسالت خود بر يقين و اطمينان قلبى هستم، در حالى كه شما رسالت من و قرآن را دروغ مى انگاريد.

ما عِنْدى ما تَسْتَعْجِلُونَ بِه

شما از من مى خواهيد كه عذاب را به سرعت براى شما بخواهم و زودتر فرود آيد، امّا من چنين قدرتى ندارم، چرا كه عذاب نزد من و در دست من نيست.

برخى برآنند كه منظور معجزاتى است كه از پيامبر مى خواستند و نه عذاب و كيفر.

اِنِ الْحُكْمُ اِلاَّ لِلَّهِ

با اين فراز آفريدگار هستى اعلان مى كند كه: آنچه آنان مى خواهند به دست خداست و نه ديگرى.

و به باور «ابن عباس» واژه «حكم» به مفهوم پايان بخشيدن به بحث و كشمكش و روشن ساختن حق از باطل و درست از نادرست و راست از دروغ است. و منظور اين است كه داورى ميان حق و باطل و فرود آوردن معجزه جديد تنها به دست خداست.

يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفاصِلينَ.

او خدايى است كه ميان درست و نادرست با داورى خود جدايى مى افكند و حق را بيان مى كند و او بهترين داوران است، چرا كه در داورى خود نه ذرّه اى ستم روا مى دارد و نه از حق و عدالت منحرف مى گردد.

از اين فراز، اين واقعيت دريافت مى گردد كه آفريدگار هستى سر چشمه حيات و بركات و عدالت و ارزشهاست و كسانى كه مى گويند ظلم و گناه نيز به خواست خدا و فرمان اوست، سخت دستخوش انحراف اند، چرا كه ستم و گناه حق نيست و قرآن بر اين حقيقت پاى مى فشارد و رهنمون است كه خواست خدا وداورى او، هماره بر اساس حق و خود حق است.

در هفتمين آيه مورد بحث مى فرمايد:

قُلْ لَوْ اَنَّ عِنْدى ما تَسْتَعْجِلُونَ بِه لَقُضِىَ الْاَمْرُ بَيْنى وَبَيْنَكُمْ

هان اى پيامبر! بگو اگر آنچه در مورد آن شتاب مى ورزيد و آن را به شتاب مى خواهيد، نزد من و به دست من بود و به خواست شما بها مى دادم و عذاب بر شما فرود مى آمد، چنين مى شد و بدين وسيله شما را نابود و از آزار و شرارت شما خويشتن را آسوده خاطر مى ساختم و كار ميان من و شما تمام مى شد، امّا اين كار نه به دست من، كه به دست آفريدگار تواناى هستى است.

وَاللَّهُ اَعْلَمُ بِالظَّالِمينَ.

و خدا به حال و روز و نيّت و عملكرد و هدف و برنامه ستمكاران آگاه تر و به راز و رمز آنان داناتر است و بهتر مى داند كه صلاح آنان در چيست و بايد عذاب را اكنون بر آنان فرو فرستد، يا در آينده؟

از آيه شريفه اين نكته ظريف دريافت مى گردد كه خدا به خاطر مصالح حكيمانه اى كيفر ستمكاران را به تأخير مى افكند و در اين مورد شتاب نمى ورزد. و اين يا به خاطر اين است كه آنان به خود آيند و ايمان آورند و به عدل و تقوا گرايند، و يا به خاطر مصالح و حكمت هاى ديگرى است كه بر ما پوشيده است و اين را تنها او مى داند. به هر حال كارهاى خداى فرزانه همه بر اساس مصلحت و حكمت است.

كليدهاى غيب تنها نزد اوست در اين آيه شريفه آفريدگار هستى روشنگرى مى كند كه كليدهاى غيب و اسرار جهان و جهانيان را او مى داند و چيزى از غيب و راز و رمزها بر او پوشيده نيست.

وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها اِلاَّ هُوَ

و كليدها يا گنجينه هاى غيب و نهان، و همه اسرار و رموز كران تا كران هستى تنها نزد اوست، و هيچ كسِ ديگر - جز ذات پاك خدا و كسانى كه او چيزى از غيب را به آنان وحى كند و از او فراگيرند - از غيب آگاه نيست. و همان عذاب و كيفرى را هم كه شما خواستار آمدن آن هستيد، نزد اوست و او مى داند كه چه زمانى خواهد آمد.

به باور «برخى» منظور اين است كه مقدرات و اندازه گيريهاى نهانى وسرنوشت هاى غيبى نزد اوست، و اوست كه هرچه را به هر كدام از بندگانش خواست و شايسته ديد، اعلان مى كند و او راآگاه مى سازد و از هر كه خواست پوشيده مى دارد.

امّا به باور «زجاج» منظور اين است كه وسيله دست يافتن به غيب نزد خداست و تنها اوست كه مى تواند روزنه و دروازه غيب را بر روى هر بنده شايسته اش كه خواست بگشايد.

«ابن عمر» مى گفت: كليدها و ياگنجينه هاى غيب نزد خداست. و آنگاه اين آيه شريفه را مى خواند كه:

إِنّ الله عنده علم السّاعه و ينزّل الغيث و يعلم ما فى الارحام و ما تدرى نفس ماذا تكسب غداً...(123)

به يقين خداى يكتاست كه علمِ به فرا رسيدن هنگامه رستاخيز نزد اوست و باران را او فرو مى فرستد و آنچه در رحم هاست مى داند و كسى نمى داند كه فردا چه به دست مى آورد و سرنوشت او چگونه خواهد بود و هيچ كس نمى داند در كدامين سرزمين جهان را بدرود مى گويد؛ بى ترديد خداست كه دانا و آگاه است.

با اين بيان، نامبرده اين امور را كليدهاى غيب را مى شناخت:

1 - آگاهى از فرا رسيدن رستاخيز و امور مربوط به آن روز سهمگين.

2 - چگونگى فرود باران و مسايل مربوط به آن،

3 - كودكانى كه در رحم مادران آفريده مى شوند،

4 - كارى كه انسان فردا انجام مى دهد،

5 - و جايى كه جهان را بدرود خواهد گفت؛

و «ابن عباس» در اين مورد مى گفت: منظور آيه شريفه گنجينه هاى عمر و روزى انسانهاست.

شايد بيان روشن آيه اين باشد كه: خدا به آغاز و فرجام كارها آگاه است و سرنوشت ها را مى داند و رقم مى زند. هر آنچه مصلحت است زودتر انجام شود، انجام مى دهد و هر آنچه بايد به تأخير افكنده شود، آن را به تأخير مى اندازد. ذات پاك اوست كه دروازه هاى دانش و بينش را بر روى پيامبران و امامان راستين مى گشايد، چرا كه علم غيب مخصوص اوست و كسى جز او نمى تواند روزنه اى از آن گنجينه هاى غيب را بر روى ديگرى بگشايد.

وَيَعْلَمُ ما فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ

و اوست كه از وجود و چگونگى همه پديده هاى موجود در خشكى و دريا، از گياه گرفته تا جاندار و حيوان و ديگر پديده هاى كوچك و بزرگ آگاه است و آنچه در خشكى و درياست مى داند.

«مجاهد» مى گويد: منظور از «برّ» بيابان خشك وسوزان و منظور از «بحر» هر جايى است كه داراى آب مى باشد.

وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ اِلاَّ يَعْلَمُها

به باور «زجاج» منظور اين است كه خدا مى داند كه كدامين برگ از شاخه كدامين درخت فرو مى افتد و كدامين برگ بر جاى خويش قرار دارد.

امّا به باور برخى منظور اين است كه او مى داند چه برگى بردرخت مانده و چه برگى فرو افتاده است و مى داند آن برگى كه فرو افتاده، در حال فرود، چندين بار زير و بالا شده است.

وَلا حَبَّةٍ فى ظُلُماتِ الْاَرْضِ

منظور اين است كه: اگر دانه اى برزمين افشانده، و در دل خاك نهان گردد، خدا مى داند.

و بدان دليل تعبير به «تاريكيهاى زمين» مى كند كه، همان گونه كه در تاريكى چيزى ديده نمى شود، بذر و دانه اى نيز كه در دل خاك نهان گرديده، ديده نمى شود.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: اگر دانه اى در زير تخته سنگهاى بزرگ وصخره ها و در طبقات زيرين زمين يا در دورترين اعماق آن افشانده و نهان گردد، خدا از آن آگاه است و سرنوشت آن را رقم مى زند و مى داند.

وَلا رَطْبٍ وَلا يابِسٍ اِلاَّ فى كِتابٍ مُبينٍ.

خدا، در اين فراز از دانش بى كرانه و علم گسترده و وصف ناپذير خود كه هر چيز و هرجايى را در پوشش دارد، خبر داده است؛ چرا كه پديده ها و اجسام يا تر هستند و يا خشك و چيز سوّمى نيست، درست بسان اين جمله كه گفته شود: اجسام جدا و يا پيوسته، چرا كه اجسام از اين دو حال خارج نيستند، يا پيوسته هستند و يا ناپيوسته و جدا .

به باور «ابن عباس» منظور از «تر» و «خشك» در آيه شريفه، روييدنيها و غير روييدنيهاى خشكى و دريا و يا آب و صحراست. و به باور برخى، زنده و مرده مورد نظر است.

از حضرت صادق عليه السلام آورده اند كه: منظور از واژه «ورقه» كودكان سقط شده، و از واژه «حبّه» كودكان سالم و با نشاط، و از تاريكيهاى زمين يا «ظلمات الارض» قرار گاه كودكان در سازمان وجود مادران، و منظور از «رطب»، كودكى است كه بماند و عمر طبيعى كند، ومنظور از «يابس» كودكى است كه از دنيا برود.

با اين بيان، برگى كه از فراز درختى فرو افتد، يا دانه اى كه در دل خاك نهان گردد و به تعبير رساتر و زيباتر هر تر و خشكى را خدا مى داند و از آن آگاه است و همه اينها در «لوح محفوظ» به ثبت رسيده است. و منظور از «ثبت» نه بدان دليل است كه فراموش نشوند، بلكه منظور اين است كه در برابر ديدگان معنوى فرشتگان باشند و آنها بدانند كه در كران تا كران هستى در هر لحظه اى چه رخ مى دهدو بر يقين آنان بر دانش گسترده و قدرت بى كران و فرمانروايى جاودانه و بى بديل خدا افزون گردد.

و ديگر بدان دليل در «لوح محفوظ» نوشته شده است و قرآن اين نكته ظريف را يادآورى مى كند كه همه انسانها به هوش باشند و در نيت ها و انديشه ها، گفتار و نوشتار، اشاره و كنايه، كردار و عملكردِ خويش بينديشند و مسئولانه عمل كنند، از زشتى و گناه دورى جويند و به خوبيها و شايستگيها آراسته گردند.

به باور «حسن» ياد آورى از «لوح محفوظ» و ثبت همه چيز در آن، هشدارى است بر اينكه گناهكاران به خود آيند و گناه را وانهند و نيكوكاران به كار خويش دلگرم گردند و نيكى كنند، چرا كه هرگاه رويدادها و عملكردهاى خوب و بد نوشته و حفظ گردد، كار براى داورى و دادن پاداش و كيفرِ در خور، آسان تر مى گردد، گرچه خدا برهر چيزى عالم و آگاه است و نياز به ثبت و ضبط ندارد.

به باور برخى منظور از «فى كتابٍ مبين» اين است كه: همه رويدادها و سرنوشت ها و كارها به دست خدا و نزد او محفوظ است و چيزى فراموش نخواهد شد.

«بلخى» در تأييد اين ديدگاه، شعرى مى آورد كه مى گويد: «سلمى» نزد ما پرونده و دفترى دارد و ما به كارهاى او آگاه هستيم. «انّ لسلمى عندنا ديواناً».

در زبان مردم هم گاه گفته مى شود: پرونده او نزد من است و منظور از اين بيان، نه اين است كه براستى پرونده اى در كار است، بلكه منظور اين است كه ما از رفتار و عملكرد و ويژگيهاى اخلاقى او آگاه هستيم و مى دانيم چه مى گويد و چگونه مى انديشد و چگونه رفتار مى كند!

«جرجانى» بر آن است كه «فى كتابٍ مبين» خود جمله مستقلّى است و پيام آن اين است كه: افزون بر دانش بى پايان خدا كه همه چيز را مى داند، تمام رويدادها در «كتاب مبين» نيز به ثبت رسيده است.

با اين بيان از آيه شريفه اين نكته ظريف و دقيق دريافت مى گردد كه علم خدا، همان ذات پاك اوست، چرا اگر جز اين تصوّر گردد از سه صورت خارج نيست و همه آنها نادرست و بى اساس است.

آن سه صورت به بيان نامبرده عبارتند از:

1 - خدا را داراى دانشى بى كرانه بدانيم كه اين دانشِ بى كرانه غير از ذات او باشد.

2 - او را داراى دانشى محدود تصوّر كنيم.

3 - بر اين باور باشيم كه دانش او محدود است، امّا اين دانش محدود، همه چيز و همه رويدادها را فرا مى گيرد و از همه جا آگاه است، كه همه اين پندارها باطل و بى اساس است و علم بى كران او، عين ذات پاك اوست.

قدرت وصف ناپذير آفريدگار هستى در ادامه سخن از ذات پاك خدا و دانش و قدرت او به ترسيم اين واقعيت مى پردازد كه تنها ذات پاك اوست كه حيات مى بخشد و يا جانها را مى ستاند و حيات و مرگ در كف قدرت اوست.

وَ هُوَ الَّذى يَتَوَفَّيكُمْ بِاللَّيْلِ

به باور گروهى از مفسّرين منظور اين است كه: خداوند شبانگاهان روح شما را بر مى گيرد و آن را از تصرّف در پيكرتان باز مى دارد.

امّا به باور برخى از جمله «جبايى»، منظور اين است كه: خدا همان گونه كه به هنگام مرگ جان شما را بر مى گيرد، به هنگام خواب نيز چنين مى كند.

آيه مورد بحث در حقيقت نظير اين آيه شريفه است كه مى فرمايد:

اللّه يتوفى الأنفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها(124)

خدا روح مردم را به هنگام مرگشان به طور كامل بر مى گيرد و باز مى ستاند و نيز روح و جانى را كه به هنگام خوابش نمرده است.

وَيَعْلَمُ ماجَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ

و همه كارهايى را كه شما در روز انجام مى دهيد - با اينكه هم شمار كارها بسيار است و هم شمار شما انسانها - خدا همه را مى داند.

اين فراز نشانگر مهر و بخشايش خداست، چرا كه با آگاهى به كارهاى زشت و ناشايسته اى كه از مردم سر مى زند، و او همه را مى داند، باز هم در كيفر آنان شتاب نمى كند و فزونبخشى و مهر خود را از آنان دريغ نمى دارد.

ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ لِيُقْضى اَجَلٌ مُسَمًّى

سپس همان گونه كه مردگان را زنده مى سازد، شما را نيز از خواب بيدار مى كند تا هنگامى كه مقرّر فرموده است، در اين جهان زندگى كنيد.

از آيه شريفه اين نكته سرنوشت ساز و درس آموز دريافت مى گردد كه انسان افزون بر اين زندگى و حيات دنيوى اش، زندگى ديگرى نيز در پى دارد و آن زندگى بسان بيدارى پس از خواب در دنيا مى باشد و به همين دليل هم در روايات گاه از مرگ به خواب عميق و طولانى تعبير شده است.

آرى خداى توانايى كه انسان را از خواب عميق كه بسان مرگ است بيدار مى كند، مى تواند او را از خواب عميق مرگ نيز بيدار و به او زندگى بخشد.

ثُمَّ اِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

آنگاه پس از سپرى شدن عمرتان در اين سرا، به سراى آخرت و جهان ديگر مى رويد، و در آنجا فرمانروايى ويژه اوست و تنها فرمان اوست كه فرمانبردارى مى گردد و سروكار شما با اوست و اوست كه شما را از كارهايى كه در زندگى دنيا انجام داده ايد آگاه ساخته و پاداش و كيفر مى دهد.

از آيه شريفه اين واقعيت دريافت مى گردد كه انسان پس از مرگ، زنده خواهد شد. چرا كه خدا اين مراحل را به خواب و بيدارى همانند مى سازد و مى دانيم كه انجام هر يك از اين كارها براى خدا آسان، امّا براى غير او امكان پذير نيست.

اقتدار و شكوه او در اين آيه شريفه نيز سخن از قدرت بى همانند و بى كرانه آفريدگار هستى و علم بى پايان او است كه مى فرمايد:

وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِه

و اوست همان خداى توانا كه بربندگان خود چيره و غالب است.

پيشتر يادآور گرديد كه منظور از واژه «فوق» در اين گونه آيات بيانگر اقتدار و شكوه و عظمت خداست و نه برترى مكانى، چرا كه آن از ويژگيهاى جسم است و خدا پاك و منزّه از صفات جسم و ويژگيهاى بشرى است.

آيه مورد بحث بسان اين آيه شريفه است كه مى فرمايد:

يداللَّه فوق ايديهم...

خدا تواناتر و پر اقتدارتر و برتر است.

نظير اين تعبيرها در گفت و شنودهاى روز مرّه مردم بسيار است؛ براى نمونه گاه گفته مى شود:

فرمان او بالاترين فرمانهاست. كه منظور نشانگر نافذ بودن فرمان اوست.

و يا مى گويند: او در دانش و بخشش بالاتر از همه است؛ كه منظور نشانگر بخشنده تر و دانشورتر بودن فرد است. با اين بيان اين تعبير در مورد خدا به مفهوم برتر و تواناتر بودن ذات پاك اوست.

وَيُرْسِلُ عَلَيكُمْ حَفَظَةً

او خدايى است كه مراقبانى از فرشتگان به سوى شما مى فرستد و براى حفاظت از شما مى گمارد تا عملكرد شما را نيز بنگارند. اين كار خدا براى بندگان پرتوى از مهر اوست چرا كه باعث دورى گزيدن آنان از كارهاى ناروا و ناپسند و روى آورد نشان به كارهاى شايسته مى گردد.

حَتّى اِذا جاءَ اَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَهُمْ لايُفَرِّطُونَ.

تا آنگاه كه يكى از شما را مرگ وهنگامه آن فرا رسد، فرستادگان ما كه دستياران فرشته مرگ هستند جان فردى را كه عمرش به پايان رسيده است بر مى گيرند در حالى كه كوتاهى نمى كنند.

به باور گروهى از جمله «ابن عباس»، فرستادگان ما روح آن فرد را به دستور فرشته مرگ مى ستانند. گويى به همين دليل است كه در آيه ديگرى، برگرفتن روح و ستاندن جان را به خود فرشته مرگ نسبت داده است و مى فرمايد:

قل يتوفاكم ملك الموت الّذى وُكِّلَ بكم.(125)

هان اى پيامبر! به مردم بگو: فرشته مرگى كه بر شما گمارده شده است جانتان را مى ستاند.

امّا به باور «زجاج» منظور از فرستادگانى كه جانها را مى ستانند، همان فرشتگانى هستند كه مراقب ونگهبان انسان و كارهاى اويند. آنها وظيفه دارند كه در دوران عمر انسان، حافظ ونگهبان او باشند و به هنگام مرگ دريافت دارنده روح او.

در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد:

ثُمَّ رُدُّوا اِلَى اللَّهِ مَوْليهُمُ الْحَقِ

واژه «حق» يكى از نامهاى گرانقدر خداست. و در آيه شريفه روشن مى سازد كه روح انسانها بوسيله فرستادگان خدا دريافت مى گردد و آنها روح و جان انسانها را به جايى مى برند و به جهانى انتقال مى دهند كه كسى جز ذات پاك خدا فرمانرواى آنجا و اين روح ها و جانها نيست.

در مورد مفهوم واژه «حق» در آيه شريفه نظراتى آمده است:

1 - به باور برخى منظور اين است كه خدا حق است و ناحق و باطلى به ذات پاك او راه ندارد.

2 - اما به باور برخى منظور اين است كه فرمان او برحق و جدّى است، نه شوخى. با اين بيان واژه «حق»، «مصدر» مى باشد كه به جاى وصف نشسته است.

3 - پاره اى آن را به مفهوم «محقّ» احقاقگر حق گرفته اند.

4 - و پاره اى ديگر به معناى ذات جاودانه و فنا ناپذير خدا.

5 - و بعضى مى گويند: منظور اين است كه گفتار و عملكرد خدا سراسر بر اساس حق و عدالت است.

اَلا لَهُ الْحُكْمُ

به هوش باشيد كه داورى تنها از آن اوست و در روز رستاخيز او در ميان مردم داورى خواهد فرمود. و در آنجا بسان دنيا خدا به انسانها فرصت و رخصت نمى دهد كه برخى بيدادگران فرمانروايى نمايند.

وَهُوَ اَسْرَعُ الْحاسِبينَ.

و او سريعترين حسابرسان است.(126)

از اميرمؤمنان پرسيدند، آفريدگار هستى كه ديده نمى شود، چگونه حساب مردم را مى رسد؟

فرمود: همانگونه كه روزى آنان را در دنيا مى دهد و بندگان او را به چشم ظاهر نمى بينند.

سئل عليه السلام كيف يحاسب اللَّه الخلق و لايرونه؟

قال: كما يرزقهم و لا يرونه.(127)

و نيز در روايتى آمده است كه: حسابرسى همه آفريدگان در روز رستاخيز به اندازه دوشيدن يك گوسفند وقت نمى برد. و اين نشانگر آن است كه حسابرسى از يك فرد يا گروهى ذات پاك او را از ديگران باز نمى دارد. و نيز بيانگر اين واقعيت است كه حسابرسى آنجا به سبك و شيوه ديگرى است و خداى توانا بدون پرس و جو و گفتگو از همه چيز آگاه است و سرنوشت ها را روشن مى سازد.

و در روايت ديگرى آمده است كه:

انّ اللَّه يحاسب الخلائق كلّهم فى مقدار كلمح البصر(128)

خداى يكتا حساب تمام آفريدگان را در يك لحظه و يك چشم به هم زدن مى رسد.