تفسير مجمع البيان جلد ۱

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۳ -


/ سوره بقره / آيه 26

26. اِنَ اللَّهَ لا يَسْتَحيى اَنْ يَضْرِبَ مَثَلَاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَاَمَّاالَّذينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ اَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ اَمَّاالَّذينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ماذا اَرادَاللَّهُ بِهذا مَثَلَاً يُضِلُّ بِهِ كَثيرَاً وَ يَهْدى بِهِ كَثيرَاً وَ ما يُضِلُّ بِهِ اِلَّاالْفاسِقينَ.

ترجمه

26. خدا از اينكه [به موجودات بظاهر ناتوان، بسان ]پشه اى و [يا ]فروتر[يا فراتر] از آن مَثَلْ زند، با كى ندارد؛ پس [در اين ميان ] كسانى كه ايمان آورده اند، مى دانند كه آن [مثل ]از سوى پروردگارشان بجا [و درست ]است؛ و امّا آنان كه كفر ورزيده اند [با بهانه جويى ]، مى گويند: «خدا از اين مثل چه هدفى داشته است؟» [آرى؛ خدا ]بسيارى را با آن گمراه، و بسيارى را [نيز] با آن راه مى نمايد؛ امّا تنها نافرمانان را با آن گمراه مى سازد.

نگرشى بر واژه ها

«لايستحيى» از «حيا» و «استحياء» به معناى «باك داشتن» و «شرم كردن» گرفته شده است.

«يضرب» از ريشه «ضرب» به معناى «زدن» گرفته شده است؛ و در فرهنگ عرب، درمورد انجام دادن هر كارى با قرائن بكار مى رود؛ براى نمونه: به معامله، مسافرت و تجارت، «ضرب» گفته مى شود.

«بعوضه» به پشه ريز و ناچيز گفته مى شود.

«فاسقين» از فسق گرفته شده است و در قلمرو فرهنگ دينى، به كسانى گفته مى شود كه از مرزهاى مقررّات خدا بيرون روند و به گناه آلوده شوند.

شأن نزول اين آيه

1. دو مفسر نامدار - ابن عبّاس و ابن مسعود - درباره شأن نزول اين آيه شريفه مى گويند:

در آيات گذشته، خدا به منظور ترسيم شرايط روحى و اجتماعى منافقان، دو مثال آورد: نخست فرمود: «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدْ نارَاً...»(89) (وصف آنان همچون كسانى است كه آتشى افروختند...)؛ و ديگر فرمود: «اَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ...»(90) (يا بسان كسانى است كه رگبارى از آسمان... برآنان ببارد).

منافقان هنگامى كه اين دو مثال را شنيدند، گفتند: خدا برتر و بالاتر است از اينكه اينگونه مثالها را بزند؛ و آيات را بدينصورت دروغ انگاشتند. اينجا بود كه اين آيه شريفه فرود آمد كه: «اِنَ اللَّهَ لايَسْتَحيى ...».

2. امّا برخى ديگر ازجمله حسن بصرى مى گويند: هنگامى كه خدا در آيات خويش به عنكبوت و مگس مثال زد، شرك گرايان عرب درمورد آن دو مثال، سخنان ناروا بافتند؛ از اين رو اين آيه شريفه فرود آمد كه: «اِنَ اللَّهَ لايَسْتَحيى ...».

با اين دو بيان، پيام و محتواى آيه اين مى شود كه هرگاه خدا شايسته ديد مسائل پيچيده را در قالب مثال ترسيم كند، در اين روشنگرى خويش از كسى شرم نمى دارد كه به پديده هاى كوچك و ناتوان مثال زند، يا به موجودات و حيوانات غول پيكر.

تفسير

واژه «استحياء» به معناى «حيا كردن» درمورد كارهاى زشت و ناپسندى بكار مى رود كه انسان خردمند از ارتكاب آنها احساس شرمسارى مى كند، آنها را براى خود مايه عيب و عار مى داند، و انجام دهنده آنها را درخور نكوهش مى بيند.

قرآن دربرابر بهانه جويانى كه مثال زدن به جانداران خرد و كوچك را زشت مى پنداشتند، هشدار مى دهد كه اين كار براى تبيين حقايق و ترسيم روشن مفاهيم است و هيچ زشتى و ناپسندى در آن نيست.

عدّه اى نيز «لايستحيى» را به معناى «لايخشى» گرفته اند؛ و نمونه آورده اند كه اين دو واژه در قرآن به يك معنا آمده اند، نظير اين آيه شريفه: «... وَ تَخْشَى النّاسَ وَاللَّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشاهُ...»(91) (... از مردم حيا مى كنى، درحاليكه خدا سزاوارتر است كه از او حيا كنى...).

يادآور مى شود كه «استحياء» در لغت به معناى سرباززدن از كارى بخاطر ترس از آن است، مبادا كه زشت و ناپسند باشد.

«ما بعوضةً فما فوقها»

از پشه اى و بزرگتر از آن؛ يا به اعتقاد برخى: به پشه اى و بالاتر از آن ازجهت كوچكى و ناچيزى.

ربيع بن انس مى گويد: خداى بدان جهت منافقان را به پشه تشبيه كرده است كه اين حيوان تا زمانى كه گرسنه باشد و سير و چاق نشود، به زندگى ادامه مى دهد امّا هنگامى كه سير و فربه شد، پايان عمرش فرا مى رسد. مردم چندچهره و نقاق پيشه نيز چنين اند: هنگامى كه همه چيز براى آنان فراهم شد و غرق در كامروايى و خوشگذرانى شدند، بناگاه دست حق گريبان آنان را به سبب كيفر كارهايشان مى گيرد.

قرآن در اين مورد مى فرمايد: «... حَتّى اِذا فَرِحُوا بِما اُوتُواَ اَخَذْناهُمْ بَغْتَةً ... »(92) (... تا زمانى كه به آنچه به آنان داده شده بود، شادمان شدند؛ پس، بناگاه [گريبان ] آنان را گرفتيم ...).

از ششمين امام نور (ع) نقل كرده اند كه فرمود: خدا بدان دليل در آيه شريفه به پشه مثال زد كه اين موجود خرد و كوچك، تمامى آنچه را خدا به فيل با آن جثّه بزرگش داده است، دارد؛ بعلاوه، خدا به اين موجود، دو عضو هم افزونتر داده است. و خدا با اين مثال مى خواهد انديشه هاى مردم ژرف نگر و حقجو را به موجودات شگفت انگيز و بسيار خُرد و كوچكى جلب كند كه هر كدام بسان دنياى شگرف، نشانگر قدرت آفريدگار خود هستند.

افزون برآنچه آمد، در ادبيات عرب، مثال زدن به حيوانات و جانداران كوچك، فراوان بچشم مى خورد؛ بعنوان نمونه: «ضربت عليك العنكبوت بنسجها...» (عنكبوت با بافته هاى خود، مثالى آموزنده براى تو آورد...).

آرى؛ آنان كه به پيامبر(ص) و قرآن شريف ايمان آورده اند، مى دانند كه آنچه خدا مى گويد، بر پايه حق است: «فَامَّاالَّذينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ اَنَّهُ الْحَقُّ ...»؛ امّا آنان كه كفر ورزيده اند، مى گويند: اين ديگر چه مثالى است كه خدا زده و هدف از آن چيست كه انبوهى را با آن گمراه، و بسيارى را هدايت مى كند؟ «وَ اَمَّاالَّذينَ كَفَرُوا...». امّا واقعيت اين است كه با اين مثال، تنها نافرمانان را گمراه مى سازد، نه حقجويان را: «وَ ما يُضِلُّ بِهِ...».

درمورد اين فراز از آيه شريفه كه مى فرمايد: «يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ ...»، نظرهايى ارائه شده است؛ ازجمله:

1. فرّاء مى گويد: اين فراز، سخن كسانى است كه پس از شنيدن آيه گفتند: اين چه مثلى است كه گروهى را گمراه و گروهى را هدايت مى كند؟ و در جواب آنان آمد كه: «وَ ما يُضِلُّ بِهِ اِلَّا الْفاسِقينَ».

2. بعضى گفته اند: جمله «يُضِلُّ بِهِ الَّا الْفاسِقينَ»، سخن خداست، نه مخالفان وحى و رسالت. با اين بيان، معناى آيه اينگونه است كه: «و ايمان آوردگان هنگامى كه آن را ازسوى خدا مى دانند، هدايت مى يابند». پس نسبت گمراه ساختن به اين آيه يا قرآن، بدان جهت داده شده است كه خداوند با بيان مثال و در قالب آن، مفاهيم معنوى و معارف خويش را روشن مى ساخت و اين براى آزمون آنان كافى بود؛ امّا آنان با همه اين بيانات روشن كه در قالبهاى گوناگون ازجمله مثال ارائه شد، آن را دروغ پنداشتند و راه گمراهى را درپيش گرفتند؛ همانگونه كه گروهى نيز آن را درست و حق ارزيابى كردند و هدايت يافتند. درنتيجه، معناى آيه شريفه عبارت است از اينكه: «خدا بندگانش را با اين آيات و مثالها آزمايش مى كند؛ پس، گروهى گمراه مى شوند و دسته اى راه هدايت را برمى گزينند»؛ همچنانكه در اين آيه آمده است: رَبِّ اِنَّهُنَّ اَضْلَلْنَ كَثيرَاً مِنَ النّاس ِ ...»(93) (پروردگارا! اين بتها بسيارى از مردم را گمراه ساختند).

درست مانند كسى كه طلا يا نقره اى را براى آزمايش به كوره مى افكند و آنگاه مشخّص مى شود كه فاسد بوده؛ به او مى گويند: «افسدت فضّتك» (نقره ات را تباه كردى). در اينجا، منظور اين است كه با اين آزمايش، طلا يا نقره ات فاسد و فاقد ارزش و عيار لازم شناخته شد، نه اينكه خود باعث تباهى آن شدى.

نكته ديگر اين است كه «اَضَلَّ، يُضِلُّ» هم به معناى «گمراه كرد و مى كند» - يعنى متعدّى - و هم به معناى «گمراه شد و مى شود» - يعنى لازم - آمده است؛ براى نمونه، هنگامى كه گفته مى شود: «فُلانٌ اَضَلَّ ناقة» (او ناقه خويش را گم كرد)، منظور اين نيست كه واقعاً او گم كرده باشد، بلكه به اين معناست كه «شتر او گم شده است». و در مواردى هم كه تباهى و گمراهى و گمراهگرى به كسى يا چيزى نسبت داده مى شود كه در شأن آن كس و آن چيز نيست، همين گونه است؛ براى نمونه، وقتى مى گويند: «فلان زن، آن مرد را گمراه يا ديوانه كرد.»، معناى واقعى جمله اين است كه آن مرد به سبب عشق شديد به آن زن، ديوانه و گمراه شد، نه اينكه آن زن براستى او را گمراه يا ديوانه كرده باشد؛ و چه بسا كه آن زن هرگز اين عاشق هوسباز را نديده و نمى شناسد، تا چه رسد به اينكه گمراه و ديوانه اش كرده باشد.

3. گمراهى، گاه بدان جهت به خدا نسبت داده مى شود كه خدا مهرى را كه به مؤمنان به سبب ايمان و كارهاى شايسته آنان دارد و در گذرگاههاى حسّاس و لبه پرتگاهها، با امدادهاى غيبى خود آنان را از سقوط بازمى دارد و نجات مى دهد، چنين مهرى را به كافران و گناهكاران به دليل حق ستيزى و تبهكاريهايشان ندارد؛ و آنها را پس از راه نمودن و ارشاد، به حال خود رها مى كند. اينان، هم در راهيابى و هدايت آزادند و مانعى سر راه آنان نيست و هم در گمراهى و سقوط به حال خود رها مى شوند و به گمراهى مى افتند. آرى؛ از اين نظر ممكن است گمراه ساختن تبهكاران، به خدا نسبت داده شود؛ و روشن است كه در اين مورد، اگر آنگونه كه مى بايد ژرف نگرى شود، هيچ اجبارى در كار نخواهدبود.

راه است و چاه و ديده بينا و آفتاب

تا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش

چندين چراغ دارد و بيراهه مى رود

بگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش

و به بيان روشنگرانه قرآن شريف:

«فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذى يُوعَدُونَ.»(94)

پس آنان را رها ساز تا در ياوه سرايى خويش فرو روند و بازى كنند؛ تا آن روز را كه بدان وعده داده مى شوند، ببينند.

4. نسبت گمراه ساختن حق ستيزان به خدا، از اين روست كه خداوند پس از انتخاب راه گناه و گمراهى از سوى آنان، به كفرشان حكم مى كند و آنان را از نعمت هدايت خويش محروم مى سازد؛ درست بسان تكفيركردن فردى كه كفر ورزيده است. هنگامى كه فردى كفر درونى خويش را بروز مى دهد و ديگرى به كفر او حكم مى كند، نمى توان گفت كه او را كافر ساخته است، بلكه بايد گفت كه او را تكفير كرده است.

5. «اضلال» يا «گمراه ساختن»، به معناى «كيفر و عذاب كردن» نيز آمده است؛ براى نمونه، قرآن مى فرمايد: «اِنَ الْمُجْرِمينَ فى ضَلالٍ وَ سُعُرٍ.»(95) و نيز مى فرمايد: «وَ قالُوا اَاِذا ضَلَلْنا فِى الْاَرض ِ اَ اِنّا لَفى خَلْقٍ جديدٍ...»(96)

و «اضلال» به معناى «بطلان» نيز آمده است:

«الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ اَعْمالَهُمْ.»(97)

و كسانى كه در راه خدا كشته شدند، هرگز كارهايشان را ضايع [و باطل ] نمى سازد.

و با اين ديدگاه، معناى آيه «يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ ...» اين مى شود كه: با اين مثال و آيه قرآن، گروه بسيارى از كافران و تبهكاران نابود مى شوند و به عذاب گرفتار مى آيند و گروه زيادى از ايمان آوردگان به پاداش ايمان و عمل خويش هدايت مى شوند.

كوتاه سخن اينكه اگر ژرف بينديشيم، همه موارد و آياتى كه در آنها «اضلال» به خدا نسبت داده شده است، به يكى از اقسام چندگانه اى كه گذشت، برمى گردد؛ و اين «اضلال» و گمراهگرى بطور بنيادى، غير از «اضلال» و گمراهى است كه در آيات زير به شيطان يا شيطان صفتانى چون فرعون و سامرا و مانند آنها نسبت داده شده است:

1. «وَلَقَدْ اَضَلَّ مِنْكُمْ جَبِلَّاً كَثيرَاً ...»(98)

و [شيطان ] گروهى انبوه از شما را گمراه ساخت ...

2. «وَ اَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ ...»(99)

و فرعون، جامعه و مردم خويش را گمراه ساخت ...

3. «... وَ اَضَلَّهُمُ السّامِرِىُّ.»(100)

... و سامرى آنان را گمراه ساخت.

اقسام هدايت

واژه «هدايت» به معناى «راه نمودن و ارشاد»، در قرآن شريف به چند نوع تعبير شده است:

الف - ارشاد و راهنمايى

«هدايت» گاه به معناى ارشاد و راه نمودن كامل و همه جانبه است؛ براى مثال، مى گويند: هداه الطّريق (راه را به او نشان داد، و او را به آن راه راهنمايى كرد). اين نوع هدايت در قرآن شريف، براى همه بندگان خدا - خواه توحيدگرا و سپاسگزار نعمتهاى خدا يا شرك گرا و ناسپاس به نعمتهاى خدا - آمده است؛ چرا كه خدا در كتاب خويش، همه انسانها را به حق و عدالت و ارزشهاى والاى توحيدى و انسانى راه مى نمايد، و راه اوج گرفتن به سوى كمال و جمال معنوى را بروشنى به همه مى نماياند. براى نمونه، آياتى چند از قرآن در اين زمينه ذكر مى شود:

1. «... وَلَقَدْ جائَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى .»(101)

... و بيقين هدايت و راهنمايى ازجانب پروردگارشان براى آنان آمده است.

2. «اِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِرَاً وَ اِمّا كَفُورَاً.»(102)

ما راه را به او [انسان ] نشان داديم؛ خواه سپاسگزار باشد [و حق را بپذيرد]، خواه ناسپاس.

3. «وَ اَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّواالْعَمى عَلَى الْهُدى ...»(103)

و امّا ثموديان: پس ما آنان را راه نموديم؛ ولى آنان كوردلى را بر هدايت ترجيح دادند ...

4. «...وَ اِنَّكَ لَتَهْدى اِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ.»(104)

... و براستى كه تو به راه راست راه مى نمايى.

5. «وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ.»(105)

و هر دو راه [درست و نادرست ] را به او نموديم.

با اندكى تعمّق در اين آيات روشن مى شود كه «هدايت» در اينجا به مفهوم «راه نمودن» و «ارشاد» است؛ و خدا بدينوسيله همه بندگان را به راه تعالى و نيك بختى هدايت فرموده است.

ب - هدايت يا مهر بيشتر

نوع ديگر هدايت خدا، لطف و مهر بيشتر او به بندگان خاصّ خود است، كه به راهيابى بيشتر و بهتر در راه حق و عدالت مى انجامد:

«وَالَّذينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ.»(106)

و كسانى كه [راه درست را يافتند و] هدايت شدند، خداوند هر چه بيشتر به آنان هدايت بخشيد و [ويژگى ] پروا را به آنان ارزانى داشت.

ج - رسيدن به واقعيت

نوع ديگر هدايت، رسيدن به واقعيتها و هدفهاست. قرآن مى فرمايد:

«اِنَ الَّذينَ آمنُوا وَ عَمِلُواالصّالِحاتِ يَهْديهِمْ رَبُّهُمْ بِايمانِهِمْ تَجْرى مِنْ تَحْتِهُمُ الْاَنْهارُ فى جَنّاتِ النَّعيمِ.»(107)

كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، پروردگارشان به پاس ايمانشان آنان را هدايت مى كند، و در باغهاى [پرطراوت و] نعمت، از زير [پاى ] آنان جويبارها روان خواهد بود.

نيز مى فرمايد:

«وَالَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ اَعْمالَهُمْ سَيَهْديهِمْ وَ يُصْلِحُ بالَهُمْ.»(108)

و كسانى كه در راه خدا كشته شده اند، هرگز كارهايشان را نابود نمى سازد و بزودى آنان را [به سوى هدفشان ] راه مى نمايد و حالشان را شايسته [و نيكو ]مى گرداند.

گفتنى است كه در اين آيه شريفه، «هدايت» بناگزيز بايد «اوج گرفتن به هدف» معنا شود؛ چرا كه پس از مرگ، وظيفه و تكليفى نيست كه انسان بدان هدايت شود.

د - حكم به هدايت

نوع ديگر هدايت در قرآن شريف اين است كه خدا به هدايت برخى حكم مى كند و راه يافتن آنان را گواهى مى دهد:

«... مَنْ يَهْدِى اللَّهُ فَهُوَالْمُهْتَدِ ...»(109)

... هركس را كه خدا راه نمايد، راه يافته است ...»

ه - فراهم ساختن مقدّمات

نوع ديگر هدايت اين است كه خداوند مقدّمات هدايت و نجات را براى فرد يا جامعه اى فراهم مى سازد؛ و آنان چيزهايى را مى فهمند كه بتدريج و خودبخود به سوى ايمان رهبرى مى شوند.

نسبت دادن هدايت در اين مورد به خدا، به اين مى ماند كه فردى نيروى حركت را در پديده و جسمى قرار دهد و آن پديده، به حركت درآيد. اينجاست كه مى توان گفت كه اين پديده را او به حركت درآورده است.

واقعيت اين است كه هدايت و ارشادى كه مقدّمه و وسيله حركت به سوى خدا و آنگاه شناخت جهان آفرين مى شود، با هدايتى كه در دستورات او آمده، متفاوت است؛ چرا كه در اين بخش از هدايت، خداوند ازطريق دعوت به توحيد و تقوا و انجام دادن كارهاى شايسته و هشدار از گناهان، انسان را به سوى سعادت راه مى نمايد؛ امّا در حالت اوّل، زمينه و مقدّمه راه يافتن به سوى حق را در ژرفاى جان انسان شعله ور مى سازد و يا به او الهام مى كند.